۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۷

آغاز فروپاشی سوسیالیسم در شوروی(6)

(آغاز فروپاشی سوسیالیسم در شوروی(6)

یک بازنگری مجدد
مسئله جنگ و صلح
جنگ و صلح مفاهیم اجتماعی هستند و از این زاویه باید به آنها برخورد کرد. کمونیستها که به طبقات و مبارزه طبقاتی معتقدند و تکامل تاریخ را ناشی از این مبارزه می دانند برای ارزیابی و قضاوت درست اسلوب ماتریالیسم دیالکتیک را در دست دارند. آنها نمی گویند که جنگ، جنگ است و ما هر نوع جنگی را همان گونه که شعار پاسیفیستهاست، محکوم می کنیم. مارکسیست لنینیستها به جنگ به منزله امری انتزاعی نمی نگرند. آنها در پی آن هستند که خصلت جنگ را بشناسند. بدانند که چرا این جنگ به وجود آمده و چه اهدافی را در مد نظر داشته و توسط چه طبقه اجتماعی رهبری می گردد. لنین می گفت :" چگونه می توان "ماهیت واقعی" جنگ را دریافت، چگونه این ماهیت را تعیین کرد؟ جنگ ادامه سیاست است. باید سیاست قبل از جنگ را مطالعه کرد، سیاستی که به جنگ انجامیده یا می انجامد. اگر این سیاست، سیاست امپریالیستی است یعنی اگر از منافع سرمایه مالی دفاع می کند،مستعمرات و کشورهای دیگر را غارت می نماید، در این صورت جنگی که از این سیاست بر می خیزد، جنگ امپریالیستی است. اگر سیاست، سیاست ملی آزادیبخش است یعنی مبین جنبش توده ای علیه یوغ ملی است، در این صورت جنگی که از این سیاست بر می خیزد، جنگ آزادبیخش ملی است". از نظر کمونیستها جنگ پرولتاریا بر ضد سرمایه داری بخاطر نجات هستی اش و پایان دادن به بهره کشی خویش اقدامی بر حق است. وقتی استعمارگران برای غارت کشوری به آن تجاوز کرده و در آن کشور ساکن گشته و مانع می گردند که ساکنین آن کشور خود سرنوشت خویش را تعیین کنند در آن صورت مبارزه انقلابی آن مردم و جنگ آزادیبخش آن ها برای کسب استقلال ملی اقدامی مترقی و قابل ستایش است. پس از دیگاه مارکسیست ها به مفهوم جنگ باید از دیدگاه منافع مبارزه طبقاتی نگریست. جنگ خلقهای ویتنام، کامبوج و لائوس علیه تجاوزکاران آمریکائی، جنگ خلقهای شوروی و سایر خلقهای جهان علیه ددمنشی نازی ها، جنگهای مقدسی هستند که با هدف نابودی جنگ افروزان صورت می پذیرند. مارکسیستها جنگ ها را به عادلانه و غیر عادلانه ارزیابی می کنند. پرزیدنت بوش که فرمان نابودی مردم عراق را صادر کرده بود، با فریب کاری اقدام خود را جنگ عادلانه معرفی می کرد و با همان استدلالی عمل می نمود که در مواقع عادی بر ضد آن به یورش ایدئولوژیک مبادرت می ورزید. جنگ همان گونه که روشن است ادامه سیاست با وسایل دیگر است و سیاست نیز طبقاتی و در خدمت منافع گروه ، طبقه و محافل معینی صورت می گیرد. اگر سیاست بد و خوب دارد، اگر سیاستِ بی پدر و مادر بورژوائی و سیاستِ روشن و اصولی کمونیستی وجود دارد، آنوقت جنگ نیز از دو زاویه باید مورد بررسی قرار گیرد. بقول لنین:" جنگ داخلی نیز جنگ است هر آن کس که مبارزه طبقاتی را قبول دارد نمی تواند جنگ داخلی را قبول نداشته باشد. این جنگ ها در جامعه طبقاتی ادامه طبیعی و در شرایط معین ادامه ناگزیر تکامل و شدت مبارزه طبقاتی است. تمام انقلابات بزرگ
موید این امر است. انکار جنگهای داخلی و یا بدست فراموشی سپردن آنها به معنی افتادن در اپورتونیسم مفرط و روگردانیدن از انقلاب سوسیالیستی است". آن کس که جنگ را بطور کلی محکوم می کند چه آگاهانه و چه از روی جهالت به طور عینی همدست استعمار و استثمار و یار و یاور امپریالیسم است. وی فقط آب به آسیاب امپریالیسم که نیروی تجاوز و جنگ است، فرو می ریزد و مردم عادی را در قبال تجاوز آن روحاً خلع سلاح می نماید. رویونیستها از این قماشند که جنگ را از ماهیت آن جدا کرده و امری برای خود در نظر گرفته و در هر شرایطی محکوم و طرد می کنند. کائوتسکی در سال 1914 قبل از آغاز جنگ اول جهانی می گفت :" در شرایط کنونی جنگی نیست که به طور کلی برای ملل مختلف و به ویژه برای پرولتاریا بدبختی به بار نیاورد. آن چه که ما از آن بحث می کنیم این است که ما به چه وسیله ای می توانیم از جنگ مخوف جلوگیری کنیم نه این که کدام جنگها ممکن است مفید واقع شوند و کدام مضر"(حزب سوسیال- دموکرات در دوران جنگ). دو جنگ جهانی که هر دو را بورژواها شروع کردند و تجاوز به شوروی و قتل عام میلیونها انسان لازم بود تا ثابت شود مهملات کائوتسکی چقدر بی ربط است و تئوری هایش تا به چه حد به امپریالستها خدمت کرده است. فرق مارکسیست لنینیستها با رویزیونیستها در درک رابطه عمیق میان جنگ و مبارزه طبقاتی است. هر کس که این واقعیت را که فقط با نابودی طبقات و استقرار سوسیالیسم در عرصه جهان، جنگ بطور کلی از صحنه تاریخ زدوده خواهدشد، درک نکند بوئی از مبارزه طبقاتی نبرده است. اکنون که سرمایه داری بر جهان تسلط بی برو برگرد دارد ما شاهد آنیم که از جنگی به جنگ دیگر می رود. پیروزی سرمایه داری و بقاء آن با ادامه جنگ همراه است. اگر لنین جنگ را زائیده امپریالیسم می دانست، رویزیونیستها جنگ را از ماهیت طبقاتی آن جدا کرده و چنین جلوه می دادند که گویا در آمریکا نیز آدم های خوبی وجود دارند که مخالف جنگند. تو گوئی سیاست امپریالیسم با آدم های خوب و بد تعیین می شود. تو گوئی نیاز سرمایه در به راه انداختن جنگ یک امر کاملا ذهنی و نه عینی است که از ماهیت تکامل و گسترش سرمایه بر نمی خیزد. رویزیونیستها با هر جنگی به مخالفت بر می خیزند و پاسفیسم را با تکیه به روحیه ضد جنگ توده ها تبلیغ می کنند. این افکاری بود که خروشچف بدان دامن زد.
خروشچف اصل صحیح لنینی همزیستی مسالمت آمیز بین کشورهای دارای نظامهای اجتماعی گوناگون را تحریف کرده و آنرا به سیاست تسلیم طبقاتی و آرایش امپریالیسم مبدل نموده و با امپریالیسم "صلح طلب" بر سر تقسیم جهان به تبانی نشست. خروشچف همزیستی مسالمت آمیز را به مثابه خط مشی اصلی سیاست خارجی "و خط مشی استراتژی تمام دوران گذار سرمایه داری به سوسیالیسم در مقیاس جهانی" اعلان نمود(پراودا دسامبر 1963). خروشچف اصل همزیستی مسالمت آمیز میان نظامهای گوناگون اجتماعی را تا موقعی که سوسیالیسم در محاصره سرمایه داری قرار دارد به اصل مبارزه طبقاتی بسط داد و همزیستی و آشتی طبقاتی را جایگزین مبارزه طبقاتی کرد.

هفته نامه آمریکائی نیشن( )این سیاست خروشچف را که به انشعاب جنبش کمونیستی جهان منجر گردید صادقانه در خدمت غرب ارزیابی کرده و نوشت:"دیگر روشن شده است که آرزوی خروشچف برای تخفیف تشنج در بهبود مناسبات با غرب بسیار صادقانه است و او حتا آماده است برای نیل به این هدف جنبش کمونیستی را به خطر نفاق بیاندازد"(9 فوریه 1963). خروشچف برای آقائی بر جهان و تبدیل روسیه سوسیالیستی به یک ابر قدرت امپریالیستی می گوید:" ما امیدواریم در زمینه مبارزه بخاطر صلح و امنیت خلق های کشورهای مختلف و در رشته های اقتصادی و فرهنگی با آمریکا دوستانه همکاری کنیم" و "همکاری اتحاد شوروی و آمریکا در حل مسائل جهانی " اساس سیاست شوروی اعلان می گردد. حل مسائل جهان چیزی جز سرکوب و یا وابسته کردن جنبش های آزادیخواهانه خلقها و انحراف مبارزات پرولتاریا جهان نبود. مبارزه طبقاتی و انترناسیونالیسم پرولتری و ایده های سوسیالیسم برای توافق با هارترین کشور امپریالیستی جهان بیشرمانه فدا می شود و برای نیل به این مقصود تئوری های جدیدی خلق می شود. تئوری مرحله سوم سرمایه داری که بر طبق این تئوری گویا امپریالیسم دیگر جنگ طلب نیست و اعلان می گردد:" من در هنگام مذاکره با رئیس جمهور آمریکا حس کردم که او نیز مانند ما، در اندیشه تامین صلح است"(از مصاحبه مطبوعاتی خروشچف 27 سپتامبر 1959). و طی سخنرانی دیگری در میان زحمتکشان شوروی می گوید:"من از این تریبون عالی در برابر خلق خویش، در برابر حزب و دولت باید بگویم که رئیس جمهور، آیزنهاور در ارزیابی اوضاع و احوال معاصر بین المللی، خردمندی دولتمندانه نشان داد. مردانگی و اراده نشان داد. اوبعنوان مردی که از اعتماد کامل خلق خود برخوردار است، علیرغم شرایط بغرنج آمریکا پیشنهاد کرد که بین سران دو کشور ما دید و باز دید به عمل آید. ما قدر این ابتکار مهم را که در جهت تحکیم امر صلح است می دانیم"(مسکو 28/9/59).

چقدر این کلمات شرم آور و در خدمت گمراهی مردم جهان است که ایشان نسبت به امپریالیسم این دشمن غدار بشریت تغییر کند. مگر می شود برای امنیت جهان با امپریالیستها همدستی کرد؟ امپریالیستها خود بزرگترین عامل تشنج و جنگ در جهان هستند. خروشچف از آن جهت در فکر تبانی با امپریالیسم بود، از آن جهت افکار را از ماهیت جنگ طلبانه امپریالیسم دور می کرد که خودش شوروی سوسیالیستی را به سوی کشوری امپریالیستی و متجاوز سوق می داد و بیعتی بود که بین آنها باید برای حفظ امنیت خودشان در قبال اعتراض و انقلاب خلقها تبانی می شد. همانطور که خروشچف مجیز آیزنهاور و کندی را می گفت بلندگوهای تبلیغاتی بورژوازی خروشچف را "بهترین دوست غرب در مسکو"(مجله فرهنگی تایمز 9 مارس 1963)دانسته و بر این اعتقاد بودند که "برای جهان آزاد، رفیق خروشچف بمثابه بهترین نخست وزیر روسها بشمار می رود... این پشتیبانی ها طبیعی بود، چرا که روش "دفاع" خروشچف از صلح و همزیستی مسالمت آمیز راه تامین صلح واقعی و دفاع از آرمان پرولتاریا نبود بلکه راه همکاری و سازش بود. مارکسیسم لنینیسم می آموزد که تنها راه جلوگیری از جنگ، بسیج توده ها، تشدید مبارزه طبقاتی به منظور انقلاب و نابودی امپریالیسم است. به قول رفیق استالین:" برای امکان ناپذیر کردن جنگ باید امپریالیسم را نابود ساخت(مسائل اقتصادی سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی 1952).
لنین نیز بدرستی و با اندیشه های ژرف خود در تحلیلی از امپریالیسم بمثابه بالاترین مرحله سرمایه داری این ماهیت جنگ طلبانه امپریالیسم را افشاء کرده است و ادامه دهنده راه لنین علیرغم مهملات بیشماری که ضد مارکسیستها در مورد کنفرانس "یالتا" و "پتسدام" انتشار می دهند، در مورد پاسیفیسم امپریالیستها همواره این اعتقاد را داشت که آنها تنها یک هدف دارند و آنهم تدارک جنگ است.
"آنها تنها یک هدف دارند و آنهم فریب دادن مردم با جملات پر طمطراق در باره صلح است تا بتوانند جنگ نوینی را تدارک ببینند. "(کلیات آثار جلد 6). و یا "بسیاری معتقدند پاسیفیسم امپریالیسم وسیله صلح می باشد. این اندیشه غلط است. پا سیفیسم امپریالیسم وسیله تدارک جنگ و استتار این تدارک بوسیله الفاظ ریاکارانه در پیرامون صلح می باشد. بدون این پاسیفیسم و جامعه ملل که آلت دست امپریالیستهاست، تدارک جنگ در شرایط کنونی غیر ممکن است."(کلیات جلد 11).
کائوتسکی نیز در برخورد به جنگ همان موضعی را بیان می کند که بعدها شاگردان او و در راس آن خروشچف بیان داشته است. کائوتسکی می گفت:" در حال حاضر آمریکا نیرومندترین کشور در جهان می باشد و اگر این کشور در جامعه ملل و یا به اتفاق آن برای جلوگیری از جنگ اقدام کند، جامعه ملل را به سازمان مقاومت ناپذیری مبدل می سازد(سوسیالیسم و جنگ). و ده سال قبل از بروز جنگ جهانی دوم می افزاید:" اگر اکنون کسی باز هم خطر جنگ امپریالیستی را تصویر کند، آنوقت او بجای در نظر گرفتن عصر ما بر همان نسخه های سنتی متکی گردیده است" (مسئله دفاع و حزب سوسیال دموکرات). وقتی کسی این جملات را می خواند نمی تواند از خنده روده بر نشود.
زیاد راه دوری نرفته ایم اگر اشاره کنیم که امپریالیسم آمریکا یا توسط سازمان ملل متحد و یا قلدرمنشانه توسط نیروی خود و متحدان نزدیکش جنگ خلیج فارس و تجاوز به عراق و یوگسلاوی راه انداخته است. امپریالیسم امریکا با تجاوز به کره آنرا به دو بخش تقسیم کرد، ویتنام را به خون کشید و در کامبوج ژنرال "لون نول" کودتاچی را بر سر کار آورد که امروزه کسی از جنایاتش در کامبوج برای تبریه جنایات آمریکا و تجاوز ویتنام به آنجا صحبتی هم نمی کند. سیاهه اعمال تجاوزکارانه و جنایتکارانه قوی ترین ابر قدرت تاریخ در اندونزی، ویتنام، ایران، ترکیه، کنگو، آفریقای جنوبی، شیلی، آرژانتین، گواتمالا، جمهوری دومینیکن، گرانادا، کوبا، بولیوی، پاناما و ... طولانی است و جای حاشا برای رفرمیستها، رویزیونیستها، پاسیفیستها، کائوتسکیستها باقی نمی گذارد تا برای امپریالیسم آمریکا کارنامه صلح طلبی صادر کنند . واقعیت تبهکاری امپریالیسم دیگر قابل انکار نیست حتی اگر کار به جایی برسد که همه اپروتونیستهای جهان از استعمال واژه امپریالیسم طفره روند. استالین در رد چنین نظرات غافل کننده ای که توسط چنین خائنینی در جنبش کارگری اشاعه می یافت نوشت:"در اینجا مهمتر از همه این امر است که سوسیال دمکراسی بزرگترین شایع کننده پاسیفیسم امپریالیستی در میان طبقه کارگر است، یعنی تکیه گاه عمده سرمایه داری در میان طبقه کارگر در امر تدارک جنگ نوین و مداخله می باشد". (کلیات جلد 11).
بی جهت نبود که رفقای آلبانی و چین در مقابل این تئوریهای پوسیده رویزیونیستی قد برافراشتند و در جهت پاکیزگی مارکسیسم لنینیسم کوشیدند. آنها از جمله نوشتند:"عقیده مبنی بر اینکه بدون از بین بردن ریشه های اجتماعی جنگها در شرایطی که امپریالیسم و طبقات استثمارگر وجود دارند هم اکنون امکان از بین بردن کامل و همگانی وسایل جنگ و حذف همه جنگها از آنجمله جنگهای عادلانه از زندگی اجتماعی وجود دارد، نادرست است و با آموزش مارکسیستی لنینیستی در باره مبارزه طبقاتی دولت و انقلاب مباینت دارد. در مبارزه طبقاتی ما می توانیم و باید بوجه شایسته ای بشر دوستی را مورد استفاده قرار دهیم. اما بدین سبب نباید از موضع اساسی مارکسیسم لنینیسم دور شویم"(از نطق دن سیائو پین در جلسه مشاوره نمایندگان احزاب کمونیستی و کارگری، مسکو، سال 1960 در آن موقعی که وی هنوز در مواضع کمونیستی قرار داشت).
رفقای چینی سپس افزودند:"اشخاصی یافت می شوند که معتقدند که در شرایطی که هنوز امپریالیسم و سیستم بهره کشی انسان از انسان وجود دارد می توان از طریق "خلع سلاح عمومی"، "جهان بدون سلاح، بدون ارتش، بدون جنگ" را تحقق بخشید. این پندار کاملا تحقق ناپذیری است". "اگر به حق خلع سلاح همگانی و کامل به مثابه راه اساسی مبارزه برای صلح جهانی بنگرند، این پندار را شایع کنند که امپریالیستها می توانند داوطلبانه سلاح بر زمین نهند و بکوشند که تحت پرچم خلع سلاح مبارزه انقلابی خلقها و ملتهای ستمدیده را از بین ببرند، این بدان معناست که عمدا خلقهای جهان را فریب داده و در اجرای سیاست تجاوز و جنگ به امپریالیسم خدمت نمایند".(از نامه کمیته مرکزی حزب کمونیست چین مورخ 14 ژوئن سال 1963). و یا "لازم است خاطر نشان شود که مدافعین خلع سلاح همگانی و کامل با موعظه این نظر که امپریالیستها می توانند کاملا خود را خلع سلاح کنند و داوطلبانه سلاح بر زمین نهند، می خواهند که خلقها و ملتهای ستمدیده نیز سلاح خود را که برای دفاع از تجاوز امپریالیستی مورد استفاده قرار می دهند، تسلیم نمایند".(از نطق لیلئوچن چی در جلسه شورای جهانی صلح ورشو، 28 نوامبر 1963). و یا "بطوریکه گفتیم امپریالیسم هرگز بخلع سلاح همگانی و کامل تن نخواهد داد و تنها مشغول ازدیاد همگانی و کامل تسلیحات است"(از نطق گوچیان در چهارمین دوره اجلاسیه شورای سازمان همبستگی خلقهای آسیا و آفریقا، الجزیره، 23 مارس سال 1963).
آیا گذشت 36 سال پس از 1963 کافی نیست که نشان دهد که مارکسیست لنینیستها در مواضع درست قرار داشتند و رویزیونیستها که در زمان استالین خود را مخفی کرده بودند و پس از درگذشت وی زمام امور را بدست گرفتند تا به چه حد به خیانت دست زده اند. اگر خیانت رویزیونیستها را بزرگترین خیانت تاریخ بنامیم سخنی به خطا نگفته ایم. خوب است کمونیستهائی که فریب خورده اند بخود آیند و با نفی رویزیونیسم به شاهراه بزرگ مبارزه کمونیستها بپیوندند.

نقل از توفان الکترونیکی شماره 21
اردیبهشت 1387 ارگان الکترونیکی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org