۲۹ اسفند ۱۴۰۱

شاد باش نوروزی حزب کارایران(توفان)

 


شاد باش نوروزی حزب کارایران(توفان)

 


مردم شریف ایران
عید نوروزکه نوید دهنده تحول و دگرگونی طبیعت است و خبراز شور و نشاط و زیبائی بهار می دهد را به همه هموطنان صمیمانه تبریک میگوییم ،نوروزی که همیشه با خود امید  تحول در جامعه انسانی و پشت سر گذاشتن زمستان سرد و تاریک و رنج آور نظم طبقاتی و دستیابی به صلح و دوستی و همبستگی و همیاری و خوشبختی و سعادت جامعه انسانی را به همراه می آورد، امیدی که سرچشمه تلاش و مبارزه همه آزادیخواهان بر علیه جهل و نادانی و ارتجاع و امپریالیسم  است، بر یکایک عزیزان مبارک باد.
درعید نوروز، عیدی که طبیعت جامه نو برتن می کند و شما نیز باید خود را با آن هماهنگ سازید،  متاسفانه درشرایط بس اسفناک ودردناکی بسر می برید. امسال نیزمانند سالهای پیش،با توجه به گرانی دهشتناک و غول تورم تحمیل شده به جامعه، افزایش ۲۷ درصدی برای کارگران و ۲۰ درصدی برای کارمندان در سال ۱۴۰۲، نه تنها یک دهن‌کجی به خواسته‌های جامعه بلکه اعلان یک جنگ و دشمنی آشکار به میلیونها نفر اززحمتکشان ایران و خانواده‌های آنان است. امسال نیز سفره تان از برکت وجود رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی خالی تر ازگذشته است و نوروزتان همانند هر روزتان شده است.

 سالی که گذشت سال ادامه سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی ورشکسته، افزایش سرسام آورگرانی کالاهای ضروری وتشدید بحران اقتصادی وژرفش شکاف طبقاتی بود.امسال نیزنوروزدرایران درشرایطی فرا می¬رسد علیرغم وعده ووعیدهای توخالی دولت ابراهیم رئیسی سفره‌ نوروزِ امسال مردم میهن ما نیزاز وجود رژیم چپاولگر سرمایه‌داری جمهوری اسلامی، که تارو پودش را فساد ودزدی و اختلاس ورانت‌خواری وفامیل بازی، قانون ستیزی، بی¬احترامی به¬حقوق مردم فراگرفته است،خالی‌ترازگذشته است ونوروزشان همانند هرروزشان شده است. امروزنیزهمانند دهه¬های گذشته ازسفره زحمتکشان برمی¬دارند وبه سفره طبقه مرفه جامعه می¬افزایند. کوه ثروت های بادآورده وافسانه¬ای این مافیا ازقله کوه دماوند قابل رویت است. این رژیم هیچگاه به¬مردم ایران درهیچ زمینه¬ای پاسخگو نبوده است ،زیرا مردم ایران را خودی نمی¬داند.

درسالی که گذشت خشم فروخته جوانان و به ویژه زنان ایران که ازشهریورماه بار دیگر سر باز کرد و سراپای جامعه ایران را به نحو انفجاری فرا گرفت رژیم را بشدت دربحران فروبرد. صدها نفر در درگیری های خیابانی جانباختند وهزاران نفرنیز بازداشت وبه زندان افتادند.این خشم که با انگیزه اعتراض به قتل مهسا امینی دربازداشتگاه وزرا، توسط ماموران گشت ارشاد و یا عوامل امر به معروف و نهی از منکر آغاز شد، ریشه‌های بنیانی خود را درسرکوب های اجتماعی و سیاسی و دروضعیت اقتصادی ایران دارد که محصول حاکمیت اقتصادی نئولیبرالیسم، با یاری اصلاح‌‎طلبان ومافیای رفسنجانی وحمایت رهبر جمهوری اسلامی می‌باشد.این سیاست غارت اموال عمومی که سرمنشاء فساد، رانتخواری، دزدی و راهزنی ثروت‌های ملی ایران است وبه شکل خصوصی‌سازیِ اموال عمومی با توصیه‌های بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول است،وابستگی به بانک جهانی وصندوق بین‌المللی پول را سبب گشته که در مغایرت کامل با منافع مردم وحتی پیوستن به سازمان همکاری شانگهای قرار دارد. باید این سیاست ارتجاعی و استعماری حاکم درایران با دست مردم ایران ونه نیروی بیگانه تغییر کند درغیر این صورت ممکن نیست، فقروفاقه از بین برود. نئولیبرالیسم اقتصادی، سیاست‌های تعدیل اقتصادی دشمن مردم ایران است و حاکمان براقتصاد کشور از این سیاست تا کنون دراشکال مختلف پیروی کرده و هنوز هم می‌کنند.این شرایط وخیم اقتصادی داخلی که درعین حال محصول تحریم‌های جنایتکارانه و ضدبشری خارجی وتشدید کننده آن نیز می‌باشد، در کنار سرکوب حقوق انسانی مردم ایران و به ویژه زنان ایران که دائما مورد تحقیر و تبعیض قرار دارند، وضعیتی انفجاری در جامعه ایجاد کرده است. رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی اگرچه درزمینه  گشت ارشاد عقب نشینی کرده اما حاضر نیست از سیاست قلدرمنشانه و ضدانسانی پوشش اجباری دست بردارد و به کرامت زنان و مردان ایران احترام بگذارد، بلکه تلاش دارد با زبان قلدری با مردم سخن براند.رژیم دراثر بی‌اعتنائی مزمن نسبت به حقوق ومطالبات مشروع مردم، بذر شورشی را که حکومت با سیاست‌های خویش در این مدت کاشته بود بارور ساخت و وضعیتی را به وجود آورد که چشم طمع نابکاران، اجانب و ستون پنجم آنها در ایران را، به سمت سوء استفاده  ازمیهن ما معطوف ساخته است.بی‌ثباتی و فقدان امنیت، برای برهم زدن طرح‌های اقتصادی ایران از جمله «ساختن جاده ابریشم، دالان شرق به غرب و جنوب به شمال وتخریب در سیاست راهبردی ژئوپلیتیکی گردش به شرق، هدف اصلی امپریالیسم غرب و ناتودر حمایت از "جنبش زن زندگی آزادی " است.
درسالی که گذشت توافقنامه ایران وعربستان، که به کوشش چین به سرانجام  رسید، گامی به غایت مهم ومثبتی خواهد بود در جهت ایجاد صلح و آرامش در منطقه ودر این زمینه همکاریهای دو کشور را در عرصه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و علمی را فراهم می کند. 
امسال نیزدرشرایطی به¬استقبال نوروزمی¬رویم که مردم میهن ما به حق امیدی به¬ بهبودی وضعیت خود درچارچوب سیاست‌های نئولیبرالی ووعده وعید دولت ابراهیم رئیسی وباندهای دزد وفاسد اتاق بازرگانی نمی‌بیند وراهی جز تشدید مبارزه صنفی - سیاسی متحد علیه کارفرمایان ودولت حامی آنها پیش‌روی خود نخواهد داشت. 
اکنون درآستانه سال نو، بسیاری ازفعالین کارگری، معلمین ودانشجویی واجتماعی وفرهنگی در زندان بسر می برند و تعدادی ازآنها نیزاز بیماری های مختلفی رنج می برندوجانشان درخطر است.حزب ما خواهان آزادی فوری و بی قید وشرط همه زندانیان سیاسی است که بخاطر فکر واندیشه وقلم وتلاش برای ایجاد تشکل مستقل خویش به زندان افتادند. 

به¬امید نوروزی سرشاراز اتحاد ویگانگی وپیکاری متحد ومتشکل علیه تاریک‌اندیشان داخلی ودشمنان رنگارنگ خارجی، برای همه مردم ایران درسال جدید پیروزی وشادی وسربلندی آرزومی‌کنیم. به¬امید نوروزی عاری ازفقر وظلم وستم واستثمارو نابرابری، سال نومبارک ،نوروزتان پیروز!
حزب کار ایران (توفان)
دوشنبه ۲۹  اسفند  ۱۴۰۱
www.toufan.org

https://telegram.me/totoufan


۱۹ اسفند ۱۴۰۱

نقدی بر«منشور‌ مطالبات حداقلی تشکل‌های مستقل صنفی و مدنی ایران»

 

نقدی بر«منشور‌ مطالبات حداقلی تشکل‌های مستقل صنفی و مدنی ایران»


آنچه باید گفته شود

رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی ایران در درجه نخست رژیمی سرمایه‌داری است و نه رژیمی آخوندی، ملائی، دینی، عقب‌مانده، ارتجاعی، زن‌ستیز، مخالف فرهنگ هم‌جنس‌گرائی، دگرباشی و... و به‌این جهت تمام مصائبی که امروز چون صاعقه بر سر مردم ایران فرود آمده است، ناشی از آن است که این رژیمِ ماهیتا سرمایه‌داری مناسباتی را در تولید مستقر ساخته - به‌ویژه از زمان تسلط مافیای رفسنجانی - و ایران را از نظر اقتصادی به سمتی برده است که به دنبالچه‌ای از سیاست‌های استعماری صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی بدل شده است.

سیاست خصوصی‌سازی‌ها که نفت ملی شده ایران و صنایع عظیم فولاد و... را در اختیار محافل معینی از حاکمیت قرار داده است، بی‌محابا به غارت منابع ملی ایران مشغول بوده و خواست‌های غارت‌گرانه خویش را با دست همین حاکمیت به‌مردم کشور ما تحمیل می‌کند. آمریکا، کانادا، ترکیه، امارات متحده عربی به مراکزی برای فرار سرمایه‌های «چهل دزد بغداد» تبدیل شده‌اند و حکومت کنونی حتی قادر نیست با اعتقاد و احترام نوکرمنشانه به‌بانک‌های خصوصی، از خروج این سرمایه‌های ملی ممانعت به‌عمل آورد. این دست‌های ناپاک که «اموال حلال» مردم را می‌چاپند، هرگز به زیر ساطور «عدالت اسلامی» نرفته و با خیال راحت در سایه «رئوفت اسلامی» به‌فعالیت‌های خویش، بدون ترس از پیگرد، ادامه می‌دهند و رسانه‌های تامین مالی شده آنها مرتبا با روس‌ستیزی و چین‌هراسی و پخش دروغ و جعل سند خواهان نزدیکی به‌غرب غارت‌گری هستند که سیصد سال بر ضد منافع ملی ایران اقدام کرده و ایران ما را تا قبل از انقلاب 1357 به ‌نیمه‌مستعمره خودش بدل کرده بود. از این مقدمه مختصر که تاریخ گذشته و حال ایران است باید نتیجه گرفت که هیچ مبارزه مترقی در ایران نمی‌تواند شکل بگیرد که نسبت به این تاریخ بیگانه بوده و یا بخواهد به‌بهانه مبارزه علیه سرکوب‌گری جمهوری اسلامی تمام دستآوردهای مبارزاتی نسل‌های گذشته ایران را نادیده بگیرد. ما با تاریخ خود، آنطور که ارتجاع مدرن کنونی می‌خواهد جلوه دهد، گسسته  نیستیم، بلکه با حافظه تاریخی یک ملت کهن‌سال روبرو هستیم که دشمنان خویش را به‌هر لباسی که در آیند و در زیر پوشش هر نوع شعاری که کمین کرده باشند و به‌پشت هر سنگر حقوقی که پنهان شوند- علیرغم لفاظی و انشاء نویسی - خواهد شناخت. باید بدانیم که هیچ مبارزه‌ای در ایران که متاثر از این تاریخ مبارزاتی نبوده و از ماهیت طبقاتی مناسبات سرمایه‌داری حاکم در ایران الهام نگیرد، نمی‌تواند به حل بنیادین معضلات جامعه ایران بپردازد. زیرا در غیر این صورت مبارزه مردم به انحراف کشیده خواهد شد و به‌جائی می‌رسد که براندازی عمامه جای براندازی رژیم را می‌گیرد، خشونت فردی و تروریسم، انقلاب معرفی می‌شود و تساوی حقوق اجتماعی زن و مرد، فقط به بی‌حجابی، برهنه‌گرائی، و شعارهای انحرافیِ محدودی منجر می‌شود که نه در خدمت منافع زنان میهن ماست و نه به‌‌مبارزه عمومی مردم کشور ما یاری می‌رساند.

مبارزه زنان نیز مبارزه‌ای طبقاتی است و میلیون‌ها زن کارگر در ایران برای ابتدائی‌ترین حقوق خود و برای کسب نان تلاش کرده و به فداکاری مشغولند و طبیعتا خواست و مطالبات آنها با زنان طبقات مرفه، متوسط و بورژوآ که مترصدند از نیروی کارگران برای مقاصد طبقاتی خویش سوءاستفاده کنند متفاوت است.

کمونیست‌ها با مخدوش کردن مرزهای طبقاتی مخالفند زیرا این درهم ریختگی فقط به‌نفع طبقات حاکم تمام می‌شود. شعار «همه با هم» و یا مبارزه طبقاتی را تا سرنگونی رژیم «آخوندی» تعطیل کنیم و در رابطه با نوع حکومت آینده در آینده سخن خواهیم گفت و یا «تضاد عمده» با حاکمیت کنونی است و باید اختلافات را فعلا کنار گذارد، «دشمن ما همین جاست دروغ میگن آمریکاست» و... یک شگرد جناح‌های گوناگون بورژوازی است تا از نیروی طبقه کارگر به‌عنوان چرخ پنجم اهداف شوم خود برای کسب قدرت سیاسی و یا اخذ سهم بیش‌تر سوءاستفاده کنند. تاریخ را نمی‌شود با توجیه رنج سهم‌گینی که اقشار و طبقات فرودست جامعه متحمل می‌شوند برای چندمین بار تکرار کرد. تاریخ را نمی‌شود از منظر کسانی دید که خود را در گردابی  سهم‌گین و مملو از بحران غوطه‌ور می‌بینند و به هر کاهی برای رهائی خویش متشبث می‌گردند، به‌این امید که به‌‍ساحل نجات برسند.

با این مقدمه می‌توانیم به‌ منشور اخیر مطالباتی منتشر شده در فضای مجازی بپردازیم.

 

ترکیب این گردهمآئی

این منشور و در واقع بیانیه، در درجه نخست همان‌گونه که خودش ادعا کرده استفاده از یک زمان و فرصت مناسب است که ناآرامی‌های اخیر و تبلیغات جهانی امپریالیستی در اختیار این جریان‌ها قرار داده است. به مصداق تا «تنور داغ است باید نان را پخت» عده‌ای کارکُشته ابتکار عمل را مجددا به‌دست گرفته‌اند تا مانع شوند که شعله‌های آتشی که برافروخته شده فروکش کند. این اقدامات شتابزده، لحظه کوچکی از یک نمایش استراتژی بزرگ‌تر است که پرده‌های آن متواتر در این چند ماه اخیر بازی شده و  بازی می‌شود. این که حامیان و یا شرکت‌کنندگان در این اقدام تا به‌چه حد به‌ماهیت اقدامات خویش آگاهند بر ما روشن نیست، ولی ما نمی‌توانیم نوع برخورد و تحلیل خویش را از یک جریان سردرگم و آشفته‌فکر به‌درجه درک و آگاهی شرکت‌کنندگان آن مربوط سازیم. برای ما دورنما و نتایج اجتماعی و تاثیرات این حرکت در حال و آینده ایران مطرح است. باید با مسئولیت اظهار نظر کرد و نه این که از فضاسازی هراس داشت و "جَوّ گیر" شد و به رنگ جماعتی درآمد که مرتب با تغییر مواضع سیاسی و وفاداری به‌فقدان اصولیت، ورشکستگی سیاسی‌اش در این چهل و چند سال اخیر را برای چندین بار به‌نمایش گذارده است.

چنین به نظر می رسد که این بیانیه اتحاد فرصت‌طلبانه‌ و کوته‌نظرانه‌ای است که به تلاش نافرجامی دست زده تا با زور ادبیات «مترقی» و حتی سرهم بندی برخی مقولات «چپ» ولی ماهیتا لیبرالی، با بیانات کلی‌ و بعضا بی‌معنا - که به‌رگ غیرت شرکت‌کنندگان برنخورد- هر کس و هر گروه را به‌مصداق «هر کس از ظن خود شد یار من» را به‌یار خویش بدل گرداند. این جبهه «همه با هم» و یا «زن، زندگی، آزادی» بر این اساس شکل گرفته است.

برخی از این شرکت‌کنندگان: «جنبش‌های بزرگ و مدرن اجتماعی و خیزش نسل شکست‌ناپذیری است» که با «جنبش کارگری، جنبش معلمان و بازنشستگان، جنبش برابری خواهانه زنان و دانشجویان و جوانان و جنبش علیه اعدام» کامل شده‌اند و این تصور را به ذهن خواننده متبادر می‌سازند که گویا با ترکیب این همه «جنبش‌های» عدیده و توده‌ایِ عقبه‌دار، کار «رژیم ملاها» تمام بوده و هر کس دیر به‌این جبهه «عظیم توده‌ای» بپیوندد کلاه‌اش پس معرکه  است.

تعداد امضاء‌کنندگان که اساسا و در اکثریت خود در فضای مجازی و حتی با نام‌ها و هویت‌های مشابه و ناروشن حضور دارند و از قدرت عددی و پایه توده‌ای برخوردار نیستند، نه دارای آن چنان اعتبار سیاسی بوده و نه از آن محبوبیت عمومی میان مردم برخوردارند که قادر باشند به تحولات بنیادین در جامعه ایران دست زنند. حتی بر اساس اسنادی که در همین فضای مجازی منتشر شده دو گروه کارگری امضاءهای خویش را از زیر این منشور پس گرفته‌اند، ولی اپوزیسیون ایران نه از 18 بلکه از همان 20 سازمان و نهاد سخن می‌راند زیرا قدرت عددی و ابهت 20 بیش از 18 است و اهمیت تبلیغاتی‌اش حتی اگر واقعیت نداشته باشد به نفع منافع لحظه‌ای است.

 

خواست این بیانیه چیست؟

نیت این بیانیه حل هیچ مشکلی از جامعه ایران نیست، برخوردی لحظه‌ای مملو از خشم و خشونت غیرطبقاتی برای جمع‌آوری هر مخالف و معترضی می‌باشد که حاضر است به‌هر بهائی بر ضد حاکمیت کنونی برخیزد، اعم از انسان‌های صادق و فداکار تا مزدوران بیگانه. در این بیانیه مرزی با مزدوران وجود ندارد. به این جهت این بیانیه در ادامه انقلاب بزرگ 1357 ایران نیست در تناقض با مضمون سیاسی آن انقلاب قرار داشته و طبیعتا گامی به‌عقب است.

مبتکران این بیانیه کار مهمی که کرده‌اند سرهم‌بندی مقاصد سیاسی و براندازانه با خواست‌های روزانه مطالباتی، مدنی و یا دموکراتیک است. این بیانیه مرزهای روشن میان انواع مبارزات را که با اهداف گوناگون با سیاست‌های مشخصِ متنوع و در سطوح گوناگون اجتماعی انجام می‌شوند در یک دیگ ریخته، هم‌ زده و از آن معجونی ساخته است که به‌درد هیچ نوع مبارزه‌ای نمی‌خورد و تنها مرهمی بر خشم و کینه لحظه‌ایست. شکست این سیاست انحرافی در بطن آن نهفته است. تمام متن این بیانیه پرده‌پوشی اهداف واقعی آن است و علیرغم این که از واژه‌ها یاری می‌گیرد تا اهداف خود را پنهان کرده و یا از جنبه حقوقی قابل تفسیر بنماید، ولی هدف اصلی آنها مانند دم خروس در لابلای این بیانیه بیرون می‌زند. البته ما می‌دا‌نیم مبهم و ناروش سخن گفتن نه تنها مساعدتی به‌آگاهی و بسیج مردم نمی‌کند و فایده‌ای برای تداوم مبارزه انقلابی ندارد بلکه موجبات سوءتفام، سوءظن و تردید را نسبت به‌بانیان آن فراهم می‌آورد. حال به‌این عبارات که ظاهرا باید راه‌گشا باشند نظر افکنیم:

1- «در چهل و چهارمین سالروز انقلاب... کشور به‌چنان گردابی... و از هم گسیختگی فرو رفته است که هیچ چشم‌انداز روشن و قابل حصولی را نمی‌توان برای پایان دادن به‌آن در چهارچوب روبنای سیاسی موجود متصور بود» (تکیه از توفان)

بیانیه در این جمله‌پردازی، آشکار می‌سازد که مبارزه مردم برای پایان دادن به‌بحران و مشکلات در «چهارچوب روبنای سیاسی» کنونی قابل تحقق نبوده و باید رژیم حاکم کنونی را سرنگون کرد، زیرا تنها در چشم‌انداز دیگری، ورای حاکمیت کنونی می‌توان به از هم‌گسیختگی و بحران و نظایر آنها پایان داد.

بیانیه از «اعتراضات بنیادین» و «مصاف تاریخی و تعیین‌کننده برای خاتمه دادن به‌شرایط ضدانسانی موجود» صحبت می‌کند که به‌زبان قابل فهم این است که شورش و ناآرامی‌های اخیر برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی بوده و باید خواست این تغییر بنیادی، قاطع و تعیین‌کننده به‌پیش برده شود. در عبارت دیگری می‌آورد:

«از همین رو، این جنبش برآن است تا برای همیشه به‌شکل‌گیری هرگونه قدرت از بالا پایان دهد و سر آغاز انقلابی اجتماعی و مدرن و انسانی برای رهائی مردم از همه اشکال ستم و تبعیض و استثمار و استبداد و دیکتاتوری باشد» (تکیه از توفان). پس در این عبارت نیز روشن می‌شود که این بیانه‌ی ظاهرا «مطالباتی و مدنی» خواهان سرنگونی رژیم از پائین به‌دست مردم برای یک انقلاب اجتماعی است.

حال به این عبارت توجه کنید:

«ما تشکل‌ها و نهادهای صنفی و مدنی امضاءکننده این منشور با تمرکز بر اتحاد و به‌هم‌پیوستگی جنبش‌های اجتماعی و مطالباتی و تمرکز بر مبارزه برای پایان دادن به‌وضعیت ضد انسانی و ویرانگر موجود...» (تکیه از توفان). از این جمله مستفاد می‌شود که این تشکل‌ها آهنگ آن دارند به‌وضعیت ویرانگر موجود پایان دهند و به‌سخن دیگر رژیم حاکم را سرنگون سازند.

پس روشن است که در متن این بیانیه خواست تدوین‌کنندگان آن که براندازی حاکمیت کنونی است کم و بیش به‌صراحت بیان شده است و لذا عنوان این بیانیه با مفاد و مضمون سیاسی آن در تضاد کامل قرار دارد و بیانیه‌ای که نیات پنهان خویش را برای فهم عمومی آشکار بیان نمی‌کند، نمی‌تواند حاکمیت کنونی ایران را که مار خورده و افعی شده است، فریب دهد. آنها فورا درک می‌کنند که بانیان این بیانیه تدارک سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی را در مخیله خویش می‌پرورانند و طبیعتا با همان زبان سرنگونی و حفظ قدرت حاکمه با آنها برخورد خواهند کرد. بیانیه فقط سرِ مردم و شاید پاره‌ای سازمان‌ها و گروه‌هائی که امضاء کرده‌اند و این مفاهیم را درک نکرده‌اند، کلاه می‌گذارد.

 

آیا این بیانیه حامی وحدت است؟

از کلماتی که شاید بار سیاسی مهمی داشته باشند بگذریم و تنها به عبارت «اتحاد عمل» بسنده کنیم. آنها آورده‌اند: «ما تشکل‌ها و نهادهای صنفی و مدنی امضاءکننده این منشور با تمرکز بر اتحاد و به هم پیوستگی...» (تکیه از توفان). بر اساس این ادعاها گویا اتحاد و همبستگی بر اساس یک برنامه حداقل میان امضاءکنندگان این برنامه به‌وجود آمده است. آیا این ادعا درست است؟ آیا همه شرکت‌کنندگان در این اقدام، مطالب درج شده را فهمیده و امضاء کرده‌اند؟ آیا همه این شرکت‌کنندگان درکی از مقولات سیاسی و تئوریک دارند؟ و یا این که غیرمسئولانه، بدون فهم مطالب، بی‌تفاوت نسبت به سرنوشت خود و مردم میهن ما بر این سند صحه گذارده‌اند؟ که آنوقت متاسفانه جای تاسف بسیار دارد که چگونه حرکت‌های سالم سیاسی می‌توانند آلت دست ماجراجویان و افراد مشکوک و مرموز شوند. حال برای فهم مطلب به نکاتی تکیه کنیم که شاید از نظر خواننده‌ای که با شتاب از روی مطالب گریز زده و غلیان احساسات و خشن مُحقش نسبت به سرکوب‌های جمهوری سرمایه‌داری اسلامی جلوی چشمان وی را گرفته بوده است، با دقت به‌عواقب بیان این نظریات فکر نکرده باشد. حال به‌عبارات و خواست‌های مندرج در بیانیه توجه کنیم:

«اعتراضی است علیه زن‌ستیزی و تبعیض جنسیتی، ناامنی پایان ناپذیر اقتصادی، بردگی نیروی کار، فقر و فلاکت و ستم طبقاتی، ستم ملی و مذهبی، و انقلابی است علیه هر شکلی از استبداد مذهبی و غیر مذهبی...» (تکیه از توفان) و یا در جای دیگر این بیانیه آورده‌اند:

«از همین رو، این جنبش برآن است تا برای همیشه به شکل‌گیری هرگونه قدرت از بالا پایان دهد و سر آغاز انقلابی اجتماعی و مدرن و انسانی برای رهائی مردم از همه اشکال ستم و تبعیض و استثمار و استبداد و دیکتاتوری باشد» (تکیه از توفان).

ببینیم در این عبارات از چه ادبیات و مقولاتی استفاده می‌شود که ربطی به مبانی «اتحاد عمل» ندارند. در یک اتحاد عمل که اساسا بر سر مفاهیم و خواست‌های سیاسی است تلاش نمی‌شود تا از طرف مقابل سندی مبنی بر حقانیت نظری گرفته شود زیرا در این صورت از همان بدو امر سنگ بنای عدم اعتماد گذارده خواهد شد.زمانی که در این سند، که به ادعای تدوین کنندگان آن توافقی بر اساس خواست‌های حداقل صورت گرفته است از «انقلاب اجتماعی» و نه «مدنی»، از «انقلابی اجتماعی... برای رهائی مردم از همه اشکال ستم و تبعیض و استثمار» صحبت می‌شود، برای هر فرد آگاه سیاسی روشن است که فقط یک نظام متکی بر دیکتاتوری پرولتاریا و مناسبات تولیدی سوسیالیستی قادر است به «همه اشکال ستم و تبعیض» به «استثمار» طبقاتی پایان دهد. فقط کمونیست‌ها به رهبری حزب طبقه کارگر با یک انقلاب اجتماعی قادرند به «بردگی نیروی کار» و «ستم طبقاتی» پایان دهند و هر عقل سالمی درک می‌کند که استقرار جامعه سوسیالیستی و پایان دادن به ستم طبقاتی و استثمار و همه اشکال ستم نمی‌تواند برنامه حداقل یک تشکل باشد. اگر استقرار سوسیالیسم و جامعه بی‌طبقه هدف یک برنامه حداقل چند نهاد ناهمگون، نامتشکل، بدون برنامه اجتماعی مستقل، «مدنی»!!؟ است، پس برنامه حداکثر آنها چه خواهد بود؟ عقل مارکس و انگلس هم به این همه نبوغ قد نمی‌دهد. روشن است که این برنامه، برنامه حداکثر است که تعدادی از گروه های کوچک سیاسی خارج کشوری با سینه‌ی سپر کرده و پیروزمندانه، با «سربلندی و فخرفروشی» برای درج در کارنامه پیروزی‌های مخربشان با «زرنگی» و زیرجلکی به سایر گروه‌ها حقنه کرده‌اند. پس می‌بینیم نه صداقتی در کار است و نه اتحاد عملی واقعی. شالوده این اتحاد عمل باسمه‌ای از همان آغاز حرکت بر اساس عدم صداقت، بر اساس سوءاستفاده از ناآگاهی و فریب طرف مقابل بنیان یافته و از هم خواهد گسست. البته این امر جنجالی و تبلیغاتی جای این پرسش محقانه را باز می‌گذارد که محافل، گروه‌ها، سازمان‌ها، نهادهائی که این سند را نفهمیده امضاء کرده‌اند تا به چه حد مسئول و قابل اعتماد بوده و مردم باید به رهبری آنها اتکاء و اعتماد نمایند؟ آیا نفس این امر صدمه به مبارزه مردم و به امر مقدس همبستگی واقعی آنها نمی‌زند؟

 

اتحادیه کارگری و وظایف آن

رهنمائی کی توانی     ای که ره را خود ندانی

این شعر وصف حال کسانی است که خود را اتحادیه کارگری و نماینده کارگران معرفی می‌کنند ولی هنوز نه تفاوت  میان دو عرصه از مبارزات کارگران را می فهمند و نه تمایزی میان آنها قائلند. کارگران هم در عرصه صنفی و هم در عرصه سیاسی مبارزه می‌کنند. آنها در عرصه صنفی به ابزار سندیکا مجهزند و در عرصه سیاسی به سلاح حزب طبقه کارگر. کسانی که این وظایف را با یک‌دیگر مخلوط می‌کنند هم به مبارزه صنفی و هم به مبارزه سیاسی طبقه کارگر خسارات جبران ناپذیر وارد می‌سازند

اتحادیه کارگری محفل چند نفری نیست، مرکز تجمع توده‌های طبقه کارگر صرفنظر از ایدئولوژی، اعتقادات دینی، رنگ پوست، زبان و قوم بوده و باید کمیت عظیمی از طبقه کارگر را در برگیرد. اتحادیه کارگری بدون عضو و بدون طبقه کارگر و با جمعی «پیشتاز» و «انقلابی» فقط در فضای مجازی وجود دارد و به همین جهت نیز به علت عدم این پیوند ارگانیک با طبقه کارگر از واقعیات عینی به‌دور افتاده و قادر نیست صحت و سقم سیاست‌های خویش را در پیوند نزدیک و ملموس با طبقه کارگر در اتحادیه‌های کارگری محک زند. این جریان‌ها عملا به ذهنی‌گری دچار شده و به علت کم‌حوصلگی خرده‌بورژوازی می‌خواهند در عرصه ذهنیات دمار از روزگار بورژوازی ستم‌گر درآورده و یکشبه حاکمیتش را سرنگون کنند. این است که شعارهای سیاسی و کسب قدرت سیاسی را جایگزین مطالبات کارگری می‌نمایند و برای توجیه این ماجراجوئی، واقع‌بینان را رفرمیست، سازشکار، مامور حکومتی جا می‌زنند در حالی که خودشان با این سیاست‌های «چپ»روانه و ماجراجوئی بهترین خدمت را به طبقه حاکمه می‌کنند.

آن اتحادیه کارگری - به‌فرض وجود واقعی و نه مجازیش - که مطالبات حداقلش از حکومت، سرنگونی این رژیم و رفع ستم طبقاتی و رفع بردگی نیروی کار و استثمار است دیگر اتحادیه کارگری نیست و حق هم ندارد به عنوان اتحادیه کارگری سخن گوید. این اتحادیه‌ی حداکثر چند فعال سیاسی متعلق به جریان‌های سیاسی موجود منحرف است که با گزینش نام کارگری تمام تلاشش را برای به انحراف کشاندن طبقه کارگر و مبارزات صنفی این طبقه در عرصه مبارزه اقتصادی به کار می‌برد. معمولا این جریان‌های منحرف مخالف حزبیت بوده و علیه حزب سیاسی مستقل طبقه کارگر نیز مبارزه می‌کنند تا خواست‌ها و شخصیت فردی خویش را در لباس کارگری به‌رهبری طبقه کارگر تحمیل نمایند. آنها با شعار «کارگران خود خودشان را رها می‌کنند» مانع از آن می‌شوند که آنها سازمان مستقل سیاسی خویش را به وجود آورند و همواره به‌نوعی به‌اراده چند عدد «روشنفکر قهرمان» و «تئوریسین» که برای آنها بیانیه سرهم بندی می‌کنند وابسته‌اند و نتیجه آن وضعیتی می‌شود که ما اکنون با آن روبرو هستیم. طبیعتا دشمنان طبقه کارگر و حزبیت در تمجید این بیانیه داد سخن خواهند داد زیرا هدفی جز منحرف کردن مبارزه طبقه کارگر ندارند.

این تشکل‌ها حتی شعار روشنی در مورد مطالبه آزادی تاسیس اتحادیه‌های مستقل صنفی کارگری ندارند و آن را در غالب عبارات بحث‌برانگیز، نادرست از نظر تئوریک و کلی تحت عنوان «آزادی بی‌قید و شرط عقیده، بیان و اندیشه، مطبوعات، تحزب، تشکل‌های محلی و سراسری صنفی و مردمی، اجتماعات، اعتصاب، راهپیمایی، شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های صوتی و تصویری» پوشانده‌اند و این اوهام را القاء می‌کنند که آزادی‌ای که آنها مطالبه می‌کنند فاقد قید و شرط بوده و حتی رضا پهلوی و اوباشان تحت فرمان پرویز ثابتی‌ها، فرقه رجوی و حتی بخشی از حزب‌اللهی‌ها نیز در آینده ایران در آن حق حیات بی‌قید و شرط دارند؟!

 

نه غزه نه لبنان جانم فدای اسرائیل

جمعی با برنامه حداقل که به‌یکباره زمام احساسات از دستش رها شده بند را به‌آب می‌دهد و حتی برای تعیین سیاست خارجی ایران کنونی و آینده نیز برنامه ریخته و دستورالعمل صادر می‌کند. در بند 12 می‌آورد:

«عادی‌سازی روابط خارجی در بالاترین سطوح با همه کشورهای جهان بر مبنای روابطی عادلانه و احترام متقابل...» (تکیه از توفان).

هدف از این بند روشن است و این ادامه همان سیاست «نه غزه، نه لبنان جانم فدای اسرائیل» می‌باشد که ضدانقلابی‌ها در ایران که همیشه خواهان سرسپردگی به‌غرب بوده‌اند سال‌هاست آنرا در فضای مجازی تبلیغ می‌کنند. این عده بر جنایات آمریکا در یوگسلاوی، افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و یمن و مهم‌تر از همه جنایات صهیونیسم در منطقه چشم بسته‌اند و همان ترجیع‌بند امپریالیستی را چنین القاء می‌کنند که این ایران است که در منطقه به تشنج آفرینی دست زده و صلح و امنیت جهان را به خطر انداخته است. برای کسانی که اربابشان آمریکا و اسرائیل است و از دست انقلاب ایران رنج می‌برند طبیعتا امنیت و آرامش اربابانشان در درجه نخست اهمیت قرار دارد. آنها طوری از عادی‌سازی روابط صحبت می‌کنند که توگوئی نمی‌دانند معبود آنها غربِ غارت‌گر، میهن ما ایران را سال‌هاست به صورت ضدبشری و غیرقانونی تحریم کرده و هم‌وطنان ما را به‌گرسنگی محکوم کرده است. آنها حضور یک کشور اشغالگر و متجاوز اسرائیل در منطقه و حضور فعال تجاوزکار استیلاگری به‌نام آمریکا را که از یازده هزار کیلومتری به‌خلیج فارس آمده و امنیت ایران و ممالک منطقه را تهدید می‌کند، بی‌گناه جلوه داده و حتی بدون برگزاری دادگاه برایش سند تبرئه صادر می‌کنند. سیاست این جمع با نام‌ها و فعالیت مجازی، مخالفت با مضمون سیاسی انقلاب بهمن 1357 و دستآوردهای آن بوده و امروز نیز همان سیاست امپریالیسم و صهیونیسم را در منطقه مورد تائید قرار می‌دهند و از تروریسم دولتی آمریکا حمایت کامل می‌کنند. در بیانیه آنها سخنی از استقلال ایران، دفاع از حق حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران در میان نیست. آنها تحریم‌های جنایت‌کارانه علیه ایران را محکوم نمی‌کنند و خواهان آن نیستند که ثروت مسدود شده ایران در ممالک غارت‌گر غربی آزاد شود. در یک کلام آنها حامیان ناآگاه و بعضا آگاه سیاست امپریالیسم در ایران هستند اگر باور ندارید به‌این عبارت توجه کنید: «پرچم اعتراضات بنیادینی که امروز به‌دست زنان، دانشجویان، دانش آموزان، معلمان، کارگران و دادخواهان و هنرمندان، کوئیرها([i])، نویسندگان و ... برافراشته شده و کم سابقه‌ترین حمایت‌های بین‌المللی را به‌خود جلب کرده، اعتراضی است...» (تکیه از توفان).

این بیانیه زمانی نوشته شده است که دیگر ماهیت ارتجاعی و امپریالیستی جنگ ترکیبی امپریالیستی و ناتو در اعتراضات اخیردر خارج از کشور رو شده است. اعتراضات «کم‌سابقه» جهانی با دست سازمان‌های امنیتی و تدارکاتی ناتو و یاری سازمان‌دهندگان فرقه رجوی و ساواک پهلوی، تجزیه‌طلبان، نازی‌های اوکرائینی، فرقه‌های فمینیستی که بخشی از استراتژی سیاست خارجی ممالک اروپائی است، تدارک دیده شده بود. آقای حامد اسماعیلیون انتقام‌جو یکی از 8 تفنگدار کنار آقای رضا پهلوی، معصومه علینژاد قمی‌کلا و... از رهبران این نمایشات امپریالیستی بودند که در لندن، پاریس، استکهلم، برلن، اشتراسبورگ، کانادا، آمریکا، استرالیا و... زیر شعار انحرافی و همه با هم «زن، زندگی، آزادی» برگزار شد و خواستشان تشدید تحریم، دخالت در امور داخلی و تجاوز به ایران بود. سیاستی که هنوز هم ادامه دارد و بزرگ‌ترین جنگ ترکیبی رسانه‌ای جهانی از جانب امپریالیست‌ها علیه یک کشور مستقل عضو سازمان ملل متحد است. حقیقتا ننگ دارد کسانی در تائید همدستی با دشمنان مردم ایران چنین ابراز شادمانی و مسرت کنند و خود را دموکرات، آزادی‌خواه، هوادار حقوق زنان و حقوق بشر و طبقه کارگر جا زنند. به‌نظر حزب ما عمر این پروژه‌ها دیگر به ‌سر آمده است و حتی دم مسیحا نیز قادر نیست به‌آنها جان تازه‌ای دهد.

 

دست دراز شده سیاست اسرائیل در ایران

در همان بند 12 که عاشقانه از حمایت امپریالیستی ابراز شادمانی می‌کند با موذی‌گری این خواست صهیونیسم را بیان کرده است که: «ممنوعیت دستیابی به سلاح اتمی و تلاش برای صلح جهانی». روشن است که این بیانیه مشکلی با تمام ممالکی که به‌سلاح اتمی دست یافته‌اند و از جمله اسرائیل ندارد. به‌نظر این بیانیه وجود سلاح‌های اتمی در آمریکا، انگلیس، فرانسه، هندوستان، پاکستان، روسیه، چین، کره شمالی و به‌ویژه کشور متجاوز و اشغالگر اسرائیل، صلح جهان را تهدید نمی‌کنند، ولی بمب اتمی موهومی ایران که نه به بار است و نه به دار، صلح جهانی را همان‌گونه که نتانیاهو فرموده تهدید کرده و تمام عوام‌فریبی و دروغ‌های اسرائیل در مورد ایران حقیقت محض است. ایرانی که قرارداد منع گسترش سلاح‌های اتمی را امضاء کرده است و مبتنی بر همان قرارداد از حق مسلم غنی‌سازی اورانیوم برخوردار بوده و در آموزش فن‌آوری و استفاده صلح‌آمیز از انرژی هسته‌ای باید مورد حمایت آژانس بین‌المللی سازمان ملل متحد قرار گیرد، خطری برای صلح جهانی است و اسرائیلی که این قرارداد را امضاء نکرده و دارای بیش از 300 بمب اتمی با هواپیماهای بمب‌افکن و زیردریائی‌های مجهز به‌بمب اتمی بوده و اشغال‌گر و متجاوز در منطقه است و ملتی چند میلیونی را به گروگان گرفته و مظهر کودک‌کشی در جهان می‌باشد، حافظ صلح و امنیت در جهان است؟!! حقیقتا به این همه ریاکاری و عوام‌فریبی چه می‌توان گفت. این قبیل اظهار نظرها فقط به‌جنبش دموکراتیک و مطالباتی محقانه مردم ایران خسارات جبران ناپذیر می‌زند و ماهیتا ارتجاعی و غیرقابل دفاع است.

 

برخورد فرصت‌طلبانه به‌مسئله ملی

این روشن است که همه اقوام وملیت های ساکن درایران به یک نسبت مورد سرکوب جمهوری سرمایه‌داری اسلامی قرار دارند. سرکوب در ایران ماهیت سیاسی و طبقاتی دارد و نه قومیتی. ولی آنچه که هنوز در ایران به‌تحقق نپیوسته است استفاده از زبان مادری ملیت های ایرانی به‌صورت رسمی در آموزش و پرورش ایران است که نیروهای دموکرات باید از این خواست دموکراتیک حمایت کنند. مبارزه برای تحقق این خواست و یا سایر خواست‌های دموکراتیک طبیعتا از نظر حزب ما باید در بستر تمامیت ارضی ایران تحقق بیابد و به‌ این جهت ما اقدامات گروه‌ها و جریا‌ن‌های کُردی را که کردستان ایران را «اشغال شده» توسط «فارس‌ها» جا می‌زنند، خواهان تجاوز آمریکا به ‌ایران بوده، با صدام حسین همکاری کرده، از تحریم‌های جنایت‌کارانه علیه مردم میهن ما حمایت نموده و برای «استقلال» کردستان عراق با پرچم اسرائیل شادمانی نمودند، به‌عنوان تجزیه‌طلب یاد می‌کنیم و در برخورد به‌امر ستم ملی مرز روشنی با این عده می‌کشیم. مرزبندی میان تجزیه‌طلبی و رفع ستم ملی در کادر تمامیت ارضی ایران در این بیانیه به‌چشم نمی‌خورد، بلکه برای حفظ سیاست «زن، زندگی، آزادی» و «همه با هم» به رشوه‌‌دهی به این تجزیه‌طلبان پرداخته تا امضاء بیش‌تری جمع کند و حتی در بند 7 آورده: «امحاء قوانین و هر گونه نگرش مبتنی بر تبعیض و ستم ملی... فراهم کردن تسهیلات لازم و برابر برای یادگیری و آموزش همه زبان‌های رایج در جامعه». این حکم تجزیه‌طلبانه حمایت از خواست درست آموزش زبان مادری در آموزش پرورش و به‌رسمیت شناختن همه این زبان‌های اقوام گوناگون ایرانی به‌عنوان زبان رسمی کشور نیست، بلکه حذف زبان فارسی به‌عنوان رشته پیونددهنده و عامل تفاهم ملی بین همه اقوام وملیت های ایرانی است. همه ملیت های ایرانی برای هم‌سرنوشتی و تفاهم ملی به یک زبان رسمی و مشترک نیاز دارند. مسکوت گذاردن این مهم در پس به‌رسمیت شناختن همه زبان‌ها به عنوان زبان رسمی، یعنی نفی تمامیت ارضی ایران و تقویت روح تجزیه‌طلبی. البته کسانی که چشم به‌امپریالیسم و صهیونیسم دوخته‌اند، دغدغه‌ای برای تفرقه در ایران و غرب آسیا به‌نفع تحکیم صهیونیسم اسرائیل ندارند.

 

مظهر ناروشنی و همبستگی غیراصولی

این سند مرز روشنی نه با امپریالیسم دارد و نه با صهیونیسم، در مورد استقلال ایران و تمامیت ارضی ایران سکوت کرده است در حالی که در پشت نقاب «مطالباتِ حداقل» آنهم حتی از جانب گروه‌های صنفی و مدنی!!؟؟، به‌مطالبات جهانی و ادعای حکومتی پرداخته و در مورد سیاست خارجی، برنامه هسته‌ای ایران و... اظهار نظر نموده است. ولی در این «انقلاب مخملی زنانه آتی» که این بیانیه موعظه‌گر آنان است، جائی برای مرزبندی روشن با دوستان و دشمنان «انقلاب آتی» ایران نیست. خواننده درک نمی‌کند که رضا پهلوی مدرن و بی‌حجاب که مورد حمایت «کم سابقه‌ترین حمایت‌های بین‌المللی» حتی تا کنفرانس امنیتی مونیخ بود و پیروانش در اشتراسبورگ خواهان گذاردن نام سپاه پاسداران به‌ منزله یک ساختار حکومتی رسمی در یک کشور رسمی در لیست تروریستی توسط تروریست‌ها شده بودند، همراه با متحد موقتش فرقه رجوی، جزئی از دوستان و یا از دشمنان «انقلاب زنانه» ایران هستند. بهانه «برنامه حداقل»، در حالی که در مورد منطقه و جهان در آن ابراز نظر شده و حتی ماهیت حکومت آینده ایران را نیز در خطوط کلی بیان شده است، مبتکران تدوین بیانیه را از اظهار نظر روشن در این زمینه مهم بی‌نیاز نمی‌کند.

در مورد این بیانیه و درک معیوب دموکراتیک مبتکران و عدم فهم تفاوت مبارزه صنفی، سیاسی، توده‌ای، ملی، ستم ملی، مطالباتی، عدم درک روشن از ماهیت انقلاب 1357 و دستآوردهای تاریخی این انقلاب که تا به امروز نیز تاثیرگذار است، می‌توان صفحات زیادی را تخصیص داد. ولی متاسفانه محدودیت صفحات توفان این اجازه را اکنون به‌ ما نمی‌دهد که همه مطالب را در آن بگنجانیم این است که ما به ذکر مستخرجاتی قناعت کرده و متن کامل را به‌طور جداگانه در سند دیگری منتشر می‌کنیم. این بیانیه ادامه پروژه‌های قبلی برای ایجاد ناآرامی بوده و ربطی به‌مبارزات طبقه کارگر ایران ندارد.

 

مخدوش کردن مرزهای ملی و طبقاتی زیر عنوان فمینیسم و مدرنیسم

آنها برای این که دل هر کس و ناکس را که برای سرنگونی رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی تلاش می‌کند به‌دست آوردند و آنها را به‌داخل این آش مرزنجوش بریزند در توصیف ناآرامی‌های اخیر می‌آورند: «این اعتراضات ِ زیر و رو کننده، برآمده از متن جنبش‌های بزرگ و مدرن اجتماعی و خیزش نسل شکست ناپذیری است که مصمم‌اند بر تاریخ یک‌صد سال عقب‌ماندگی و در حاشیه ماندن آرمان برپایی جامعه‌ای مدرن و مرفه و آزاد در ایران، نقطه پایانی بگذارند».

و در جای دیگر می‌آورند: «از همین رو، این جنبش برآن است تا برای همیشه به شکل‌گیری هرگونه قدرت از بالا پایان دهد و سر آغاز انقلابی اجتماعی و مدرن و انسانی برای رهائی مردم از همه ... دیکتاتوری باشد».

مبتکران این سند همه جا از مدرن، مدرنیسم، فمینیسم، انسانی مخالفت با هر نوع «دیکتاتوری» حتی دیکتاتوری پرولتاریا با روحی مملو از لیبرالیسم و از جنبش‌های مدرن و بزرگ و از خیزش نسل‌های شکست‌ناپذیر صحبت می‌کنند که در تحت عنوان آن بیش‌تر تمایلات فمینیستی و انحرافی و یا زیست‌محیطی را مد نظر دارند که جدا از مضمون طبقاتی مبارزات کارگری و مبارزات محقانه ضدامپریالیستی مردم ایران و بدون افشاء نقش مخرب و گمراه‌کننده جریا‌ن‌های مشکوک فمینیستی و زن‌ستیز به میان کشیده‌اند. این مبتکران بدون افشاء سیاست‌های زیست محیطی امپریالیستی که برای ممانعت از پیشرفت صنعتی ممالک عقب‌نگهداشته شده و کنترل حقوق زیست‌محیطی جهانی سرهم بندی کرده‌اند، یک مُهر مترقی و مدرن، غیرمشروط و به‌صورت فله‌ای به‌این جنبش‌ها می‌زنند که عملا تنها در خدمت صنایع امپریالیستی و سرمایه‌داری همین کشورها بوده و به‌ابزاری برای دخالت و اعمال نفوذ آتی در سایر ممالک جهان بدل شده است. مخدوش کردن مرز مبارزه طبقاتی و ملی در این سند به‌روشنی به‌چشم می‌خورد و هدفش آن است که «همه» را برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی از هر قماشی که باشند جمع نماید.

آنها از صد سال عقب‌ماندگی ایران صحبت می‌کنند که به‌سال1300 تا 1301 برمی‌گردد. حال آن که از انقلاب مشروطیت ایران حدود 116 سال می‌گذرد که آغاز تحولات بزرگی در آسیا و ایران بود. انتخاب این تاریخ صدساله نیز پرسش برانگیز است زیرا مبتنی بر آغاز انقلاب مشروطه نبوده بلکه بر قدرت‌گیری رضاخان نظر دارد. در صد سال پیش در 4 تیرماه 1300 نیروهای میرزا کوچک‌خان جنگلی به‌دست نیروهای اعزامی رضا خان قلدر مشهور به‌سردار سپه سرکوب گشتند و در ۴ فروردین 1301  دیدار احمدشاه قاجار با رئیس‌جمهور فرانسه در پاریس و دیدار رضاخان وزیر جنگ با سر پرستی لورن وزیر مختار انگلیس صورت گرفت. در آبان 1301 مجلس شورای ملی مجوز استخراج نفت ایران توسط شرکت استاندارد اویل آمریکا در آذربایجان، گرگان، مازندران، گیلان و خراسان را تصویب کرد و در 9 دیماه همان سال تصویب قانون عضویت ایران در جامعهٔ ملل اعلام شد. آیا منظور تدوین‌کنندگان سند برآمد رضاخان برای مدرن‌سازی ایران است که از صد سال پیش با کشف حجاب و مخالفت با آخوندها شروع شده است؟  و امروزه در شعار «رضا شاه روحت شاد» در فضای مجازی سرگردان است؟. توضیح این مسایل مبهم در این سند محلی از اعراب ندارد.

 

خواست‌های دموکراتیک و درک آنها

حال به‌خواست‌های مشخص این بیانیه و یا منشور نظر افکنیم. در بند یک از رژیم حاکم جمهوری اسلامی ایران که یک نظام سرمایه‌داری است می‌طلبند: «۱- آزادی فوری و بی‌قید و شرط همه زندانیان سیاسی، منع جرم‌انگاری فعالیت سیاسی و صنفی و مدنی و محاکمه علنی آمرین و عاملین سرکوب اعتراضات مردمی».

جای انکار نیست که مخاطب این سند حکام کنونی ایران هستند و این خواست که طبیعتا خواستی دموکراتیک بوده و باید برای تحقق آن مبارزه کرد، باید در چارچوب مناسبات حاکم کنونی چه در عرصه اقتصادی و یا سیاسی صورت گیرد. این ادعا اگر صمیمانه باشد و نه ریاکارانه، آنوقت با تحلیل این عده در مقدمه این سند که آورده‌اند: «... هیچ چشم‌انداز روشن و قابل حصولی را نمی‌توان برای پایان دادن به‌آن در چهارچوب روبنای سیاسی موجود متصور بود هم ازاین رو است که مردم ستمدیده ایران... با از جان گذشتگی ... خیابان‌های شهرها را در سراسر کشور به‌مرکز مصافی تاریخی و تعیین کننده برای خاتمه دادن به‌شرایط ضدانسانی موجود تبدیل کرده‌اند...» در تناقض کامل قرار می‌گیرد. خواننده باید به‌کدام فرضیه تکیه کند به‌این فرض که هیچ مطالبه و خواستی در چارچوب رژیم حاکم کنونی قابل حصول نبوده و باید به‌کف خیابان‌ها برای مصاف نهائی و سرنگونی رژیم حاکم رفت و یا این که علیرغم مرتجع بودن این رژیم هنوز نیز باید به‌مبارزه دموکراتیک برای تحقق خواست‌ها متوسل شد. همین تناقض‌گوئی در سایر خواست‌ها و مطالبات نیز به‌چشم می‌خورند. از جمله در بند 2 می‌آید: «آزادی بی‌قید و شرط عقیده، بیان و اندیشه، مطبوعات، تحزب، تشکل‌های محلی و سراسری صنفی و مردمی، اجتماعات، اعتصاب، راهپیمایی، شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های صوتی و تصویری» (تکیه از توفان) و این به‌این مفهوم است که فعالیت احزاب هوادار رژیم منفور پهلوی نیز باید بدون قید و شرط به‌رسمیت شناخته شوند و در فردای جمهوری اسلامی نیز حتی احزاب هوادار جمهوری اسلامی نیز می‌توانند در کنار سلطنت‌طلبان و شاید نازی‌ها و نژادپرستان و گروه‌های وابسته به امپریالیسم و صهیونیسم و نظایر آنها هم به‌رسمیت شناخته شوند و پلورالیسم غیرطبقاتی و ارتجاعی سراپای جامعه ایران را به‌فساد بکشاند. آنوقت معلوم نیست مردم ایران به‌چه علت انقلاب کرده و یا می‌کنند و دستآوردهای یک انقلاب اجتماعی چیست؟ رژیم منفور پهلوی به‌زباله‌دان تاریخ رفته است و نمی‌شود ارواح خبیثه را با معجون سحرآمیز «دموکراسی» زنده کرد و به‌ریش مردم خندید.

در همین چند خط به «آزادی بی‌قید و شرط .... شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های صوتی» هم اشاره می‌کند که منظور فضای مجازی امپریالیستی است. این عده که این چنین عاشق و دل‌خسته تبلیغات رسانه‌ای و مغزشوئی امپریالیستی توسط اینستاگرام، فیسبوک، یاهو، گوگل، ایلان ماسک، سعودی انترنشنال، من و تو، رادیو زمانه و رادیو فردا، بی بی سی، صدای آمریکا، دویچه وله، رادیو فرانسه و... هستند حتی تا آنجا پیش می‌روند که حق حاکمیت ملی ایران را در عرصه‌ فضای مجازی و رسانه‌ای به‌زیر پرسش می‌برند و تجاوز امپریالیستی به‌حریم فضای مجازی ایران توسط دشمنان بشریت را با جان و دل به‌رسمیت می‌شناسند، امری که در هیچ‌کدام از کشورهای جهان حتی در خود ممالک سرمشق این عده به‌رسمیت شناخته نمی‌شود. آنها برای تائید نفوذ و رخنه‌گری امپریالیسم در ایران وظیفه وکیل مدافع امپریالیسم را به‌عهده گرفته‌اند. هم اکنون اتحادیه اروپا مترصد است بر افسارگسیختگی، جعل اخبار، و دروغ‌پردازی، عدم مالیات‌دهی این انحصارات رسانه‌ایِ افکار عمومی‌سازیِ جهانی در حیطه نفوذ و اقتدار اروپا لجام  بزند. آنها حتی قوانینی نیز در این عرصه به‌تصویب رسانده‌اند. اتحادیه اروپا از تمام این انحصارات رسانه‌ای خواسته است که مقام مسئولی با نشانی و دفتر ثبت شده رسمی در اروپا به‌ممالک اروپائی معرفی کنند که مشمول تمام قوانین رسمی حاکم بر اتحادیه اروپا باشند. یعنی این رسانه‌های فضای مجازی باید حاکمیت قانون در اروپا را بپذیرند. ما انحصارات رسانه‌ای فراقانونی در اروپا نداریم. این ممالک «مدرن» تمام رسانه‌های مربوط به جمهوری اسلامی را بدون قید و شرط ممنوع کرده و تمام گفتار و نظریات اپوزیسیون انقلابی ایران را بدون قید و شرط سانسور می‌کنند. از زمان آغاز جنگ اوکراین یعنی حداقل از سال 2014 در مورد اوکراین به پخش دروغ مشغولند و از فوریه سال گذشته خبرگزاری «آرتی» (Russia Today) را بدون قید و شرط ممنوع کرده‌اند. ما در زمینه دروغ‌های بی‌شرمانه آنها در مورد افغانستان، عراق، لیبی، یمن، فلسطین، سوریه، چین و ایران سخن نمی‌گوئیم. در بیانیه این مبتکران حق زمامداری و تجاوز به‌مرزهای فضائی و مجازی ایران را به‌بهانه حضور و زمامداری جمهوری اسلامی در ایران در اختیار امپریالیست‌ها قرار می‌دهد، در صورتی‌که خود آنها این حق را برای یک‌دیگر به‌رسمیت نمی‌شناسند. این خواست‌ها طبیعتا ضدایرانی و برای ویرانی ایران است و نه سرنگونی رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی. رژیمی که در ایران تجاوز به‌حریم فضای مجازی ایران را بپذیرد تنها شایسته سرنگون شدن است. ایرانِ مستقل باید از تمام مرزهای خویش اعم از زمینی، دریائی، هوائی و فضائی را حراست کند. امپریالیسم و صهیونیسم حقی در ایران ندارند حتی اگر «فمینیست مدرن» باشند.

مبارزه دموکراتیک برای رفع خفقان و سانسور بر ضد اقدامات مستبدانه رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی هیچ حق ویژه‌ای برای امپریالیسم جهانی در ایران نمی‌آفریند. مشکلاتی که در ایران وجود دارند باید به‌دست توانای مردم ایران که از انقلاب ضدامپریالیستی و ضدسلطنتی 1357 بیرون آمده‌اند حل شود. ایران مامن مجددا امپریالیسم و در راسش امپریالیسم آمریکا نیست.

در بند 6 همان درخواست «رفرمیستی» از حکومت طرح می‌شود که: «تامین ایمنی کار، امنیت شغلی و افزایش فوری حقوق کارگران، معلمان، کارمندان و همه زحمتکشان شاغل و بازنشسته با حضور و دخالت و توافق نماینده‌های منتخب تشکل‌های مستقل و سراسری آنان».

این بند نیز در تناقض کامل با ادعاها و نیات منشور مطالبات حداقلی قرار دارد. در این بند مبتکران منشور به‌یکباره خواهان مذاکره با حاکمیت جمهوری عقب‌مانده اسلامی برای نیل به‌توافق هستند و حتی می‌طلبند که حکومت از حضور و دخالت نمایندگان اقشار مردم که نمایندگان منتخب آنها هستند، حمایت کند. اگر تحقق این مطالبات باید در چارچوب حاکمیت سرمایه‌داری کنونی انجام پذیرد پس دیگر چه جای طرح شعارهای براندازانه و «انقلاب اجتماعی مدرن» باقی می‌ماند که ملغمه‌ای از بیان به‌دست آوردن فرصت‌طلبانه دل همه امضاءکنندگان ارائه می‌دهد. از این گذشته آزادی تشکل‌های مستقل و سراسری که نمایندگانش منتخب اعضاء آن باشند هنوز متحقق نشده است که به‌درخواست بعدی برای پذیرش نمایندگان منتخب آنها در مذاکرات با مسئولان حاکمیت بپردازیم. در اینجا تقدم و تاخر مطالبات مخلوط شده است و دلیل این همه تناقض‌گوئی و انقلابی‌نمائی‌ها در این است که این مبتکران خودشان نیز نمی‌فهمند که چه می‌خواهند به‌جز این که به‌آشفته‌فکری، ناآرامی به‌گمراه بردن مبارزه طبقه کارگر و مردم ایران دامن زنند.

در بند 5 مبتکران این سند از رژیم جمهوری اسلامی می‌خواهند که قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را تغییر دهد و از جمله واژه اسلامی را از مفاد قانون اساسی حذف کند (!!!). آیا می‌توان آن را به‌عنوان خواستی دموکراتیک از رژیم حاکم و بر سر قدرت تقاضا کرد؟! آیا مفهومش این نیست که: ما از شما می‌طلبیم لطفا سرنگون شوید! آیا این است آن خواست مطالباتی و مدنیِ حداقلی که شما تشکل‌ها و نهادهای صنفی و مدنی به مثابه «اولین فرامین» از «همه انسان‌های شریف» می‌خواهید از «محلات تا صحنه جهانی پرچم این مطالبات حداقلی را بر بلندای قله رفیع آزادی‌خواهی بر افراشته دارند»؟!. پرسش این است منظورتان از صحنه جهانی کدام است اردوکشی ناتو در برلن و یا لشگرکشی ضدانقلاب در کنفرانس امنیتی مونیخ و رژه نافرجام در اشتراسبورگ در مقابل پارلمان فاسد، رشوه‌خوار، تروریستی و امپریالیستی اتحادیه اروپا؟!

در بند 8 می‌خوانیم: «بر چیده شدن ارگان‌های سرکوب، محدود کردن اختیارات دولت و دخالت مستقیم و دائمی مردم در اداره امور کشور از طریق شوراهای محلی و سراسری. عزل هر مقام دولتی و غیردولتی توسط انتخاب‌کنندگان در هر زمانی باید جزو حقوق بنیادین انتخاب کنندگان باشد‌«.

ذهنی‌گری و گزافه‌گوئی، این محافل به‌ظاهر مطالباتی، مدنی و نهادهای حقوق بشری را آنچنان دربرگرفته که از حاکمیت ایران می‌طلبند تا ارگان‌های سرکوب که عبارت از ارتش، سپاه پاسداران، بسیج، انتظامات، قوه قضائیه و مجریه می‌باشند را منحل کند و اختیارات دولت را حتی محدودتر از آنچه که بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول تا کنون درخواست کرده‌اند نموده و سپس مردم را براساس قبول اصل شورائی حکومت بر سر کار آورند!؟ و حتی یکی از دستآوردهای مهم کمون پاریس را که «عزل هر مقام دولتی و غیردولتی توسط انتخاب کنندگان در هر زمانی باید جزو حقوق بنیادین انتخاب کنندگان باشد» به‌رسمیت بشناسد و عملی گرداند. اصلی که فقط به‌عنوان یک آرمان و رهنمود آتی در کمون پاریس مطرح شد و تا به‌امروز در هیچ کشور سوسیالیستی نیز نتوانسته اجراء شود. مبتکران این سند تحقق این اصل آرمانی را از رژیم جمهوری سرمایه‌داری اسلامی می‌طلبند(!!!) که فقط موجب حیرت خواننده و اظهار تاسف نسبت به‌حال و روز این نگارندگان ‌شود.

در مورد بند 4 که در پی یک دگرگونی فرهنگی اجتماعی در ایران است که حتی یک درصد هم هوادار ندارد جای بحثش در این نوشته نیست. این نظریات به‌درست و یا غلط حتی مورد پذیرش اکثریت مردم «مدرن» اروپا نیز نیست و در جریان بازیگری امپریالیسم آلمان در دفاع از حقوق جامعه‌ی رنگین کمانیِ «ال‌جی‌بی‌تی‌کیوآی‌ای‌پلاس» (LGBTQIA)  در مسابقه جهانی فوتبال سال 2022 در قطر مورد تمسخر دنیا و حتی انتقاد شدید در آلمان قرار گرفت. معلوم نیست چه دست‌هائی در ایران این مسایل فرعی را به‌امری تعیین‌کننده برای مصاف با رژیم جمهوری اسلامی بیان می‌کند. طرح این خواست‌ها تنها برای جلب محافل محدود و پر سر و صدائی است که هدفشان در شرکت در این جمع منحرف کردن مضمون سیاسی و طبقاتی یک مبارزه انقلابی اجتماعی است. این بند نیاز به‌بحثی بسیار عمیق‌تر حتی در میان آگاهان سیاسی و اندیشمندان ایرانی دارد که در این مختصر قصد نداریم به‌مضمون آن وارد شویم.

 

درک معیوب از مبارزه دموکراتیک

طرح مطالبات دموکراتیک همواره در برابر حاکمیت معنی دارد. نفس مبارزه دموکراتیک به‌این مفهوم است که در جامعه توازنی در عرصه عدالت و حقوق اجتماعی وجود نداشته و معمولا اکثریت جامعه در مقابل اقلیت حاکم برای کسب هرچه بیش‌تر حقوق پایمال شده خویش قرار گرفته و با این اقلیت حاکم مبارزه می‌کند. این مبارزه تنها از طریق سازمان‌های مدنی و به‌ویژه کارگری و حرفه‌ای امکان پذیر است. بدون تشکیلات و رهبری با تجربه، سنجیده، و دوراندیش محصول این مبارزه ناچیز خواهد بود. خواست‌های دموکراتیک همواره حاکمیت مرتجع را اساسا مورد خطاب قرار می‌دهد و این به‌مفهوم آن است که مطالبه کننده قدرت و حاکمیت طبقه اقلیت حاکمه را به‌رسمیت شناخته و در کادر این شناسائی حقوق و امتیازات بیش‌تری برای خود تقاضا می‌کند. طبقه حاکمه همواره از تحقق این حقوق سر باز می‌زند مگر آن که قدرت نیروی مطالبه‌گر به‌حدی باشد که رژیم حاکم را به‌عقب نشینی وادارد. کسب حقوق و مطالبات دموکراتیک و مدنی آسان نیست، به‌ایمان، اعتقاد، پافشاری، سماجت، رهبری سنجیده و ابزار قدرت لازم نیاز دارد ولی غیرممکن نیست. کسانی که با پرچم انقلابی‌گری کاذب به‌میدان می‌آیند و از سختی راه و ناچیزی دست‌آوردهای مبارزاتی خواهان بلند کردن سنگ بزرگ شده و با نفی مبارزه دموکراتیک مسئله سرنگونی رژیم را به‌میان می‌کشند نه درکی از مبارزه دموکراتیک داشته و نه به‌سرنگونی رژیم کمک می‌کنند. آنها تنها به‌مبارزه دموکراتیک صدمه می‌زنند که به‌زعم آنها هیچ‌وقت قابل حصول نیست و طرح و مبارزه در جهت تحقق آن نیز بیراهه محسوب می‌شود. افکار این عده مستبدانه است و نه دموکراتیک زیرا برای سطح رشد مردم و نقش شرکت آنها در مبارزه پشیزی ارزش قایل نیستند و می‌خواهند به‌شیوه چریکی معضلات اجتماعی را حل کنند. برای آنها انقلاب را نه توده‌ها بلکه قهرمانان و از جان‌گذشتگان متحقق می‌کنند. برای این منحرفان در مبارزه تنها یک شعار قطعی و نهائی وجود دارد و آنهم کسب قدرت سیاسی و سرنگونی رژیم است. برای آنها تمام اشکال دیگر مبارزه کهنه‌پرستی، رفرمیستی و سازش‌کارانه است. این که مبارزه کار توده‌های مردم است که باید با عبور از مراحل گوناگون، از پائین به‌بالا ارتقاء یابند در روند مبارزه کسب تجربه کرده، تربیت شده، تشکل یافته و در روند مبارزه آبدیده شوند مطرح نیست. آنها فقط خواهان نتایج زودرس هستند و این که مبارزه دموکراتیک حتی اگر به‌طور زودرس نتیجه ملموس عملی هم نداشته باشد به‌پرورش نسلی می‌انجامد که خود را آماده نبرد نهائی می‌کند، برایشان اهمیت ندارد و یا اساسا مفهوم و مضمون این مبارزه طولانی را درک نمی‌کنند. کمونیست‌ها حکومت‌ها را بر اساس میل و اراده خود و فارغ از زمان و مکان سرنگون نمی‌کنند بلکه برای نیل بهاین منظور و به‌ویژه تا زمانی که تود‌های مردم در پشت آنها نیستند، در دوران تسلط حاکمیت سرکوب‌گر وظیفه آنها مبارزه با سرکوب‌گری، ستم و هرگونه تعدی حاکمیت نسبت به‌اقشار گوناگون مردم است تا آنها را با تجربه خودشان به‌ماهیت طبقاتی حاکمیت آگاه کرده و به‌درجه‌ای از فداکاری تربیت کنند که آماده مبارزه برای کسب قدرت سیاسی گردند. در این دوران سلاح مبارزه کمونیست‌ها همان مبارزه دموکراتیک است که سویه طبقاتی و سوسیالیستی دارد. به‌این جهت نیز کمونیست‌ها خود را در بدو امر سوسیال دموکرات می‌نامیدند. مبارزه در زمینه دموکراتیک سرچشمه تغذیه کمونیست‌هاست. هر تفکری که مبارزه دموکراتیک را به‌هر بهانه‌ای نفی کند و مدعی شود که مثلا در ایران به‌علت وجود یک حکومت مستبد و سرکوب‌گر هرگز امکان مبارزه دموکراتیک وجود نداشته و باید فورا مسلح شد تا رژیم را سرنگون کرد، تفکری ماهیتا مستبد و ارتجاعی است و تنها خود را در البسه «انقلابی» مخفی کرده است. حتی در وضعیت ایران کمونیست‌ها باید برای کسب حقوق مطالباتی و مدنی مردم مبارزه کنند و از ابزارهای مناسب در این روند بهره جویند یکی از آنها وجود اتحادیه‌های مستقل صنفی کارگری است که در پی کسب قدرت سیاسی از طریق حکومت شورائی نیستند و مبارزه کارگران را به‌گمراهی نمی‌برند.

مسلما طبقه کارگر ایران به‌رهبری حزب مستقل سیاسی خودش که شرط هر پیروزی و مصونیت از گمراهی است خواهد توانست استثمار را در ایران از بین ببرد. طبقه کارگر ایران باید هشیار باشد که عده‌ای از منحرفان آنها را به‌بهانه مبارزه «انقلابی» علیه استثمار به‌همدست استعمار بدل نکنند. مبارزه دموکراتیک، ملی و طبقاتی طبقه کارگر در ایران دست در دست هم پیش خواهد رفت.

 

حزب کارایران(توفان)

۱۸اسفندماه ۱۴۰۱

www.toufan.org

https://t.me/totoufan

 

 

 



[i] - از آنجا که حزب ما معنای این واژه را بر خلاف طبقه کارگر و زحمتکشان و میلیون‌ها زنان و مردان ایران نمی‌دانست، ناچار با جستجوگر گوگل برای فهم مطلب در شبکه مجازی به کاوش پرداخت که این تعریف را یافت: «کوئیِر (به انگلیسی: Queer) یک اصطلاح چتری برای اقلیت‌های جنسی و جنسیتی است که غیر دگرجنس‌گرا و غیر هم‌سوجنسی هستند. کوئیر در اصل به معنی «عجیب و غریب» است و در گذشته علیه کسانی که تمایلات یا روابط همجنس‌گرایانه داشتند، استفاده می‌شد. از اواخر دهه ۱۹۸۰، فعالانی که خود را کوئیر نامیدند دست به بازپس‌گیری این واژه به عنوان یک جایگزین برای افراد ال‌جی‌بی‌تی (LGBT) زدند». این کوئیرها در جنبش اخیر زنانه در ایران ظاهرا شرکت وسیع داشته‌اند که مبتکران منشور از آن خبر داشته‌اند.

 

۱۶ اسفند ۱۴۰۱

توفان شماره ۲۷۶ارگان مرکزی حزب کارایران اسفند ماه

 مقالات توفان شماره ۲۷۶ارگان مرکزی حزب کارایران اسفند ماه ۱۴۰۱

www.toufan.org

https://telegram.me/totoufan

***

برای یک‌پارچگی جامعه کارگری ایران مبارزه کنیم

دولت‌های طبقاتی و سرمایه‌دار از اعتصاب کارگران می‌ترسند. ما نمونه آن را در زمان انقلاب 1357 دیدیم که قدرت صنفی بالقوه کارگران چه تحولاتی را خلق کرد. آنها توانستند رژیم محمدرضا شاه را با اعتصاب سراسری خویش به زباله‌دان تاریخ بفرستند به این امید که وضعیت معیشتی و امنیت شغلی، حقوق و مطالبات عادلانه آنها برآورده شود، از حق اعتصاب برخوردار شوند و سازمان‌های صنفی خویش را به وجود آورند. دولت‌های بعد از انقلاب که با نقاب حمایت از مستضعفان بر سر کار آمدند به این قدرت لایزال طبقه کارگر آگاه بودند و قدرت تشکل‌یابی آن را عاملی برای متزلزل کردن پایه‌های اقتصادی و ارکان سیاسی کشور می‌دانستند. آنها با شم طبقاتی خویش از خطر یکپارچگی جامعه کارگری ایران واهمه داشتند و در پی آن بودند که با ایجاد تفرقه در میان طبقه کارگر به لطایف‌الحیل مانع شوند تا آنها بتوانند سازمان‌های صنفی خویش را تاسیس نمایند. در بدو انقلاب قانون کار بسیاری از حقوق کارگران را مد نظر قرار داد زیرا این دستآورد انقلاب را طبقه کارگر با مبارزات خویش و نقش قطعی خود در انقلاب به دولت بعد ازانقلاب تحمیل کرده بود ولی بعد از جنگ هشت ساله دولت مافیائی رفسنجانی به بهانه آبادی ایران و جبران خسارت جنگ با پیروی از اوامر اقتصادی بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول سیاست خانمان‌برانداز و ضدایرانی نئولیبرالیسم را برای غارت ایران در پیش گرفت و اقتصاد ایران را با خصوصی‌سازی و سرکوب مبارزات کارگران و نقض حقوق قانونی آنان در محراب سرمایه‌گزاری‌های امپریالیستی و بورژوازی کلان ایران قربانی کرد. این سیاست خانمان‌برانداز تا کنون نیز در ایران اجراء می‌شود.

رسم بر این بود که دولت و کارفرمایان با کارگران به انعقاد قراردادهای رسمی یا دائمی برای مشاغل مستمر و دائمی مبادرت می‌ورزیدند که بعدا تعداد این قراردادها با توجه به ضعف جنبش کارگری تا آن حد کاهش یافت که امروز این نوع قرارداد فقط شامل یک سوم از مجموعه قراردادهای منعقده با کارگران در ایران می‌شود. در کنار آن نوع دیگری از قرارداد وجود دارد که آن را قراردادهای موقت مستقیم - که فقط برای دوران کوتاه مدتِ کار و یا  تحقق پروژه معینی منعقد می‌گردد - نامیدند و این قراردادها تقریبا 14% مجموعه قراردادها را در برمی‌گیرند. و سرانجام قراردادهایی هم معمول‌اند که نام قرارداد موقت پیمانی را با خود حمل می‌کنند که 57% مجموعه قراردادها را تشکیل می‌دهند. در عمل قراردادهای پیمانیِ یک‌ساله، سه‌ماهه و حتی یک‌ماهه وجود دارند که شامل مشاغلی می‌شوند که ماهیت کاری آنها حتی مستمر و دائمی است. کارفرما با انعقاد این نوع قرارداد و ذکر مدت اشتغال در آن که پس از انقضای مدت قرارداد باید تمدید شود شیوه برده ‌داری مدرن را به کار می‌گیرد که مورد حمایت قانون کار و دولت است.

بعد از جنگ هشت‌ساله، برای استقرار قانون برده‌داری مدرن، به سرکردگی مافیای رفسنجانی، تفسیر جدیدی از قانون کار به عمل آوردند که بر ضد کارگران در خدمت سیاست نئولیبرالی بانک جهانی بود. بر اساس این تفسیر در مشاغلی با ماهیت کار مستمر، اگر قید زمانی در قرارداد منظور گردد، دیگر قرارداد کارگران دائمی نخواهد بود. این تفسیر موذیانه، انعقاد قرارداد موقت در مشاغلی با ماهیت دائمی را قانونی کرد. همین قانون نیز در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی اصلاح‌طلب نیز تغییر کرد و از این ببعد کارفرمایان، مسئولیت وظیفه استخدام کارگران را از شانه خود سلب کرده به عهده شرکت‌های برده‌داری خصوصی گذاردند که آنها با کارگران قرارداد بسته و کارگران را به کارفرمایان اجاره می‌دانند. نمونه همین روش در ممالک بزرگ سرمایه‌داری نظیر آلمان نیز اعمال می‌شود که در زمان صدراعظمی آقای «گرهارد شرودر» از جناح «چپ» سوسیال دموکرات با تلاش وی وزارت کار را منحل کرده و آن را با سازمان و یا مراکزی برای شغل‌یابی که واسطه میان کارگر و سرمایه‌دار است جایگزین نموده‌اند و سرمایه‌دار را از هر نوع مسئولیتی مبرا گرداندند. آنها شرکت‌های خصوصی‌ای به وجود آوردند که مسئول تامین نیروی انسانی و بستن قراردادهای پیمانی با کارفرمایان و دولت شدند.

اولین دغدغه کارگران همین فقدان امنیت شغلی است زیرا در پایان هر سال کارفرمای خصوصی می‌تواند مدت اشتغال کارگر را تمدید نکند. این روش را حتی دولت کارفرمای اسلامی ایران نیز که مرتب از عدالت و عدل علی سخن می‌گوید به کار می‌بندد. به این ترتیب جان و مال و زندگی کارگران در دست شرکت‌های خصوصی و دولت سرمایه‌داری است. این حق‌کشی‌ها که فقط جنایت نسبت به یک فرد و یا نقض حقوق بشر یک عده زندانی سیاسی نبوده، بلکه نقض حقوق بشر میلیون‌ها انسانی هست که به صورت برده با جبر و شلاق اقتصادی به کار شاق ادامه می‌دهند، ما با سکوت فضای مجازی روبرو هستیم. اپوزیسیون بورژوازی ایران چشمش را بر این همه جنایت نسبت به طبقه کارگر بسته و در مورد وضعیت وی نه تنها سکوت می‌کند حتی در اعتراضات خود برای تحقق حقوق بشر و یا دفاع از زندانیان سیاسی حاضر نیست به مبارزات کارگران و فعالان زندانی آن اشاره کند. مبارزه بورژواها که تحت عنوان انحرافی و همه با هم «زن، زندگی، آزادی» صورت پذیرفت، بیگانه نسبت به سرنوشت ایران و طبقه کارگر قهرمان کشور ماست. کارگران هرگز نباید به این بورژوازی مزوّر اعتماد کنند و باید در پی تراکم و تشکل نیروی شکننده خود باشند تا بتوانند به حقوق قانونی خویش دست پیدا کنند.

اتحادیه‌های مستقل کارگری در ایران وجود ندارند و این ضعف طبقه کارگر و نخستین عرصه مبارزه امیدبخش برای این طبقه است. ذاتا، اتحادیه کارگری سازمانی است که در آن کارگران به عنوان یک طبقه بر اساس اتحاد و همبستگی متحد می‌شوند تا در شرایط مشخص مبارزه طبقاتی به ایجاد یک وزنه در برابر طبقات مالک وسایل تولید اقدام ورزد و موفق به کسب مطالبات خویش شوند. بر این اساس، طبقه کارگر نه تنها از خود در برابر حملات مداوم سرمایه‌داران دفاع می‌کند، بلکه حملات مستقیمی را نیز علیه طبقه سرمایه‌دار انجام می‌دهد و برای تحقق حقوق عمومی و بهبود ابتدایی‌ترین شرایط کار و معیشت مانند دستمزد، ساعات کار، قرارداد مستمر و دائمی، ایمنی کار، مرخصی، لغو قراردادهای پیمانی موقت و مبارزه برای کسب حقوق عمومی خویش تلاش می‌کند. اتحادیه‌های کارگری برخاسته از نیازهای عینی طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی هستند که پایه‌ای‌ترین سطح سازماندهی کارگری با تکیه به نیرو و درک خود را نمایندگی می‌کنند.

اتحادیه‌های کارگری دارای سابقه به مراتب طولانی‌تری از مبارزه حزبی طبقه کارگر می‌باشند، زیرا کسب روزمره آگاهی اقتصادی به مراتب سهل‌تر از آگاهی سیاسی در طیف طبقه کارگر است، زیرا مدت‌ها وقت لازم بود و هست تا طبقه کارگر نه تنها به مبارزه مستقل اقتصادی خود دست زند، بلکه از نظر سیاسی به نقش خود به عنوان چرخ پنجم سیاست بورژوازی پایان داده به عنوان تشکیلات مستقل سیاسی کارگری که دارای اهداف سیاسی و طبقاتی است به میدان آید. به این جهت از همان بدو پیدایش اتحادیه‌های کارگری این تفاوت دیالکتیکی در دو عرصه مبارزه طبقه کارگر مشهود بود و نمی‌‌شد آنها را در یک دیگ ریخت و هم زد و تمایز و سطوح متفاوت فعالیت آن را مخدوش نمود.

چرا کار در اتحادیه ها ضروری است؟

کار توده‌ای یکی از مهم‌ترین زمینه‌های فعالیت یک انقلابی است. زیرا این مبارزه‌ عملی سنگ محکی است برای اینکه دانسته شود چقدر جهان‌بینی و عمل‌کرد سیاسی فرد آگاه، به واقعیت عینی زندگی طبقه کارگر نزدیک است. این شرکت در مبارزه واقعی طبقه کارگر، فرد آگاه و کمونیست را از ذهنی‌گری و انقلابی‌نمائی کاذب دور می‌کند و وی را بر روی زمین واقعیت باقی خواهد گذارد. کار توده‌ای همچنین پایه و اساس لازم برای هر تحول انقلابی را تشکیل می‌دهد. بدون حمایت بی‌قید و شرط بخش بزرگی از مردم و بدون همدردی - یا حداقل بی‌طرفی خیرخواهانه - بقیه توده‌ها، هیچ شورش انقلابی نمی‌تواند به یک دولت پایدار که بعدا نیز بتواند دوام آورد تبدیل شود. انقلابیون برای به دست آوردن این حمایت و هم‌دردی از سوی عموم مردم - به ویژه طبقه کارگر - باید جهان‌بینی خود را به طور فعال به توده‌های کارگر منتقل کنند و اعتبار آن جهان‌بینی را در زندگی روزمره توده‌های کارگر نشان دهند. انقلابیون باید در جایی که توده‌ها هستند - اما بالاتر از همه جایی که طبقه کارگر است، کار کنند. هرکسی که می‌خواهد در میان توده‌ها طبقه کارگرکار کند، نباید از کار در اتحادیه دوری کند. ضروری بودن اتحادیه های کارگری برای مبارزه انقلابی، حتی بیش‌تر به موقعیت واقعی آنها در طبقه کارگر مشروط است تا در خود جوهر پرولتاریایی آنها. ولی شنا کردن مانند ماهی در دریا به مفهوم این نیست که اتحادیه کارگری همان حزب طبقه کارگر است و باید وظایف حزبی را به عهده گیرد. مبارزه در اتحادیه کارگری برای تحقق حقوق کارگران در مقابل سرمایه‌داران، دادن تجربه و آگاهی به آنها، بالا بردن سطح دانش و آگاهی طبقاتی آنها در عمل، تقویت اعتماد به خود، اعتقاد به نیروی صنفی و قدرت آن، تقویت درک دموکراتیک و ایجاد زمینه مادی اجتماعی تحول در مجموعه جامعه است.

لنین می‌گفت: «کار نکردن در اتحادیه‌های کارگری ارتجاعی به معنای سپردن توده‌های توسعه‌نیافته یا عقب‌مانده کارگران به نفوذ رهبران ارتجاعی، عوامل بورژوازی، اشرافیت کارگری یا کارگران بورژوا است». (لنین - رادیکالیسم چپ-1920).

در مورد اهمیت اتحادیه‌های مستقل کارگری و نقش اجتماعی آنها می‌شود صفحات فراوانی را سیاه کرد ولی این سخنان که تجربه روشن کلیه مبارزات کارگری در سراسر جهان است الزاما با واقعیت مشخص موجود در جامعه ما همخوانی ندارد. در ایران طبقه کارگر از حق دارا بودن اتحادیه مستقل کارگری محروم است و این است که در درجه نخست باید برای به رسمیت شناساندن این حق طبیعی خود، که زمینه اجتماعی دارد و حتما مورد تائید اکثریت قریب به اتفاق طبقه کارگر قرار خواهد گرفت، مبارزه کند. وقتی طبقه کارگر در عرصه مبارزه صنفی به تقویت ظرفیت‌های لازم دست پیدا کرد آنوقت کارگران از امکانات آموزشی، دانشگاهی کارگری، صندوق دائمی اعتصاب، حمایت حقوقی وکلای برجسته کارگری، فعالیت مطبوعاتی، حمایت روشنفکران، دانشگاهیان، فرهیختگان و بسیاری مسایل دیگر برخوردار می‌گردند. برای دستیابی به حقوق کارگری فوق‌الذکر در ایران باید مبارزه کرد. اخیرا بعد از اعتراضات به حجاب اجباری و گشت ارشاد زمزمه‌هائی در طبقه حاکمه و مُصلحان رژیم به گوش می‌رسد که اگر مسئولان امر به خواست‌های مردم، طبقات و معترضان به موقع خود گوش ندهند و با بی‌اعتنائی از کنار آن بگذرند، آن وقت باید با برآمدهای خشونت‌آمیز فراگیرتر اجتماعی حساب کنند. جامعه از طبقات گوناگون تشکیل شده است و با تئوری «خودی و غیرخودی»، «مومن و کافر» نمی‌شود جامعه را اداره کرد. همه آحاد ملت بخشی از مردم ایران هستند و تمام ثروت‌های ایران به همه مردم تعلق دارد. نمی‌شود این ثروت‌ها را به نفع «خودی»ها مصادره نمود. این لفاظی‌های بدو انقلاب، امروز به بن‌بست رسیده است و در میان دولت‌مردان حاکمیت این نظریه رشد می‌یابد که باید امکانات گفتگو با بخش‌های گوناگون جامعه اعم از آموزگاران، زنان، بازنشستگان و کارگران و... را به وجود آورد تا دولت امکان هدایت جامعه را از طریق این ابزارهائی که به دست می‌آورد داشته باشد و در شرایط بحرانی امکان این هدایت را از دست ندهد و ناچار نشود به ابزار زور و کشتار متوسل گردد. این وضعیت کنونی که یکی از دستآوردهای تحمیلی رویدادهای اخیر بوده است و ممکن است در اثر بی‌اعتنائی هیئت حاکمیت، تمامیت نظام را به خطر اندازد، زمینه مساعدی خلق کرده تا بشود به خواست تاسیس اتحادیه‌های مستقل کارگری بیش‌تر از قبل تکیه کرد. شرط موفقیت این خواست در درجه اول دوری از مخلوط‌کردن وظایف حزب طبقه کارگر و امر کسب قدرت سیاسی با وظایف و ظرفیت‌های یک سندیکای کارگری است. اگر نظریات انحرافی و آنارکوسندیکالیستی توسط سیاست‌های «چپ»روانه و ضدکارگری پا بگیرد و ماجراجویانی پیدا شوند که تلاش کنند مبارزه اتحادیه‌های کارگری را به سوی کسب قدرت سیاسی از طریق ایجاد شوراهای کارگری سوق دهند، طبیعتا وضعیتی را خلق خواهند کرد که بهانه‌های رژیم را برای سرکوب حرکت‌های کارگری افزایش خواهد داد تا از ایجاد اتحادیه‌های مستقل کارگری جلوگیری کند و در نتیجه از فرصتی که به دست آمده است استفاده بهینه نگردد.

سنگ نخستی که در پیش پای مبارزات کارگری ایران وجود دارد نبود اتحادیه کارگری است که وظیفه‌اش در درجه اول تلاش برای بهبود وضعیت زندگی کارگران و در یک کلام بهبود شرایط استثمار است و نه نابودی استثمار. عده‌ای خرده‌بورژوای ذهنی‌گرا وجود دارند که به نیروی طبقه کارگر و توده‌ها اعتقادی ندارند و فکر می‌کنند هر چه شعارهای چرب‌تر و افراطی‌تر طرح کنند، انقلابی‌ترند!؟. آنها هواداران تئوری «انقلاب یک‌روزه» هستند و این بی‌اعتمادی به توده مردم و این عدم درک و فهم خود را که مبارزه مردم در روندی طولانی باید رشد و قوام بیابد تا نه تنها در عرصه اقتصادی بلکه در عرصه سیاسی نیز منجر به جذب کارگران در حزب مستقل خودشان شود، به فضیلت بدل کرده و مرتب در بین طبقه کارگر به تبلیغات گمراه‌کننده مشغولند و می‌خواهند هر اعتصاب موجه و عادلانه‌ای را به «انقلاب اجتماعی» بدل کنند. این نابخردان چپ‌نما نمی‌فهند که سرانجام هر اعتصابی سازش با کارفرماست و نه استقرار دیکتاتوری پرولتاریا.

جریان‌هائی که در جنبش کارگری به خرابکاری مشغولند و وحدت و یک‌پارچگی آنها را برهم می‌زنند قادر نیستند بفهمند که مبارزه اجتماعی سطوح گوناگون فعالیت را داراست و بر اساس شناخت این واقعیات باید مردم را در تشکل‌های گوناگون متشکل کرد و منافع قشر و طبقه آنها را مد نظر قرار داد. مبارزه طبقه کارگر در اتحادیه‌های کارگری مبارزه در عرصه اقتصادی است. طبیعتا کارگران نیز از عمومی‌ترین خواست‌ها و مطالبات مردمی دفاع می‌کنند، زیرا مطالبات خاص آنها نیز جدا از مطالبات عمومی مردم نخواهد بود. ولی همین نوع حمایت نیز ماهیت اتحادیه کارگری را به حزب سیاسی تغییر نمی‌دهد. مبارزه طبقه کارگر بر ضد تحریم‌های ضدبشری ایران یک مبارزه دموکراتیک عمومی است که مغایر مطالبات صنفی طبقه کارگر نیست در حالی که مصادره کارخانه و اداره آن که شکستش از همان آغاز کار روش است و یا این که به جای خواست تاسیس سندیکای مستقل صنفی کارگری گروه‌های افراطی شورائی برای کسب قدرت سیاسی برگزینیم خواست‌های انحرافی و مخرب هستند که فقط به تشکل طبقه کارگر صدمه زده و حتی مورد تائید عوامل رژیم جمهوری سرمایه‌داری اسلامی که در پی برهم زدن صف واحد طبقه کارگر هستند، می‌باشند.

اتحادیه کارگری در ایران را نمی‌شود بر اساس تعلقات قومی شکل داد. ناسیونال‌شونیست‌های قومی در ایران خواهان آن هستند که اتحادیه‌های کارگری بر اساس قومیت به وجود آیند که هدفشان در عمل از بین بردن وحدت عمل کارگران و ایجاد تفرقه در میان آنها است. طبیعتا این خواست‌ها اگر مشکوک نباشند عمیقا ارتجاعی و ضدکارگری‌اند و باید با آنها همانگونه که با خواست‌های «چپ»روانه‌ای نظیر ایجاد شوراهای کارگری به جای اتحادیه‌های کارگری مطرح می‌شود مبارزه کرد. کارگران ایران باید برای تاسیس اتحادیه یک‌پارچه و متحد صنفی مستقل کارگری مبارزه کنند که از مقبولیت عمومی برخوردار است. حزب ما از این خواست طبقاتی، دموکراتیک که در خدمت دموکراتیزه کردن فضای سیاسی ایران است حمایت می‌کند.

 

***

 

حاشا نکنید! شما به زباله‌ی تاریخ ایران در اردوکشی‌های ناتو وکالت دادید

 

اگر کمی با جستجوگر در فضای مجازی پرسه بزنید می‌بینید در زمینه حفظ محیط زیست اسناد بسیاری قابل دسترسی هستند. آنها توصیه می‌کنند، اگر شهروند مسئولیت‌پذیری هستید و به محیط زیست اهمیت می‌دهید، تفکیک زباله و بازیافت را باید جدی بگیرید. در دانش زباله شناسی از جمله نوشته‌اند: زباله، اشیاء و موادی است که دیگر مورد استفاده قرار نمی‌گیرند و بدون استفاده هستند. زباله هر چیزی است که بعد از استفاده اولیه، دور انداخته می‌شود یا ارزش اولیه را ندارد. برخی از انواع زباله‌ها هرگز نمی‌توانند به هیچ‌وجه مورد استفاده قرار گیرند و به این جهت این زباله‌ها نیازی به تفکیک قبلی نیز ندارند و می‌توانند در سطل‌های عادی زباله ریخته شوند. این زباله‌ها به جایگاه‌های ویژه منتقل می‌شوند و بدون بازیافت، دفع می‌شوند.

از این زمره هستند زباله دودمان پهلوی که در انقلاب 1357 به زباله‌دان تاریخ افکنده شد و پاره‌ای وطن‌فروش در اردوکشی ناتو در برلن تحت شعار «زن، زندگی، آزادی» با وی بیعت کردند. بازیافتی زباله از زباله‌دانی تاریخ ایران تلاش همه وطن‌فروشان است. پس به زباله بازنیافتنی وکالت ندهید.

اخیرا کارزاری که کارش بسیار زار است راه افتاده و به رضا پهلوی وکالت می‌دهد که به نام نماینده مردم ایران در مجامع بین‌المللی برای تحریکات علیه ایران، برای تحریم مردم ایران، قراردادن سپاه پاسداران در لیست تروریستی ممالک تروریستی و اخاذی رسمی از دول دوستش شرکت فعال کند. البته این وکالت جنبه رسمی ندارد و در هیچ محضر ملی ایرانی و یا توسط یک همه‌پرسی قانونی و ملی به تصویب نرسیده است. اما سلطنت‌طلبی که از گور تاریخ ارواح را احضار می‌کند با این سخنان «تشریفاتی»  چه کار.

شخص رضا پهلوی با نمایشات تاکنونی مسخره و متضادش، به همان سنتی توسل می‌جوید که موکلان نیاکانش در مورد پدربزرگ و پدرش به آن متوسل شده و وکالت خیانت و وطن‌فروشی و غارت ایران را به آنها دادند. با همین روش حدود نیم قرن در ایران به منزله گماشته‌های اجنبی بر سر کار بودند و ایران را بر باد دادند تا اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران در یک انقلاب عظیم که بزرگ‌ترین انقلاب تاریخ بشریت از جنبه شرکت مردم در آن است، این حکومت را برای همیشه منقرض نمودند و رای به پایان سلطنت و پادشاهی که هنرش فقط در فعالیت جنسی و تولید خویشاوندی خونی است دادند. این رای اکثریت شکننده مردم ایران که بیان سه نسل نارضائی از این دودمان فاسد و راهزن بود برای این عده اعتباری ندارد، ولی وکالت تبلیغاتی فضای مجازی که در این اواخر میدان‌دار اعتراضات مصادره شده در ایران بود برایشان دارای اعتبار عظیم است. این وکالت را افراد با «اعتباری» نظیر علی کریمی که فوتبالیست تیم حکومتی!؟ ایران بود، معصومه علینژاد قمیکلا، سعودی انترنشنال، من و تو، رادیو فردا و زمانه، حامد اسماعیلیون و مشتی سلبریتی همدست ارتجاع جهانی و ضدایرانی به وی داده‌اند.  

به یاد بیاوریم که این کارزار کنونی زمانی به راه افتاده است که میان متحدان اردوکشی ناتو در برلن، پاریس، فرانسه استکهلم، تورنتو، واشنگتن و... اختلاف ایجاد شد. گروه فرقه تروریست رجوی، با نسل سوم سلطنت‌طلبان که تاریخ کشور خود را نخوانده‌اند به سر و کول هم پریدند و بر سر کسب رهبری و اعتبار مالی ناشی از این تبلیغات و ادعاها به جان هم افتادند. یکی مدعی بود که زنان مجاهد از مردان جدا نشسته و حجاب اسلامی حمل می‌کنند و در ظرف «زن، زندگی، آزادی» که مظهر «انقلاب فمینیستی» آنها بود نمی‌گنجند، دیگری مدعی بود که دودمان پهلوی قاتل، تروریست، دزد بوده، دستش به خون مجاهدین آغشته است و باید در یک دادگاه عدالت‌خواه در سوئد محاکمه شود و جایش در ظرف «زن، زندگی، آزادی» نیست. تجزیه‌طلبان که تنها تجزیه ایران برایشان مهم است و به همین جهت نیز با اسرائیلی‌های بارزانی همدستی می‌کنند و دشمن موجودیت ایران هستند، با شعار «زن، زندگی، آزادی» ندا در دادند که ما مخالف ارتش «اشغالگر» ایران در کردستان هستیم و این در حالی است که آنها با ارتش اشغالگر آمریکا در سوریه در زیر شعار «زن، زندگی، آزادی» دست در دست هم علیه تمامیت ارضی و حق حاکمیت ملی سوریه به خرابکاری مشغولند و مردم عرب را قتل عام می‌کنند. آنها از همه ایرانیان و سایر تجزیه‌طلبان ضدایرانی گرگ‌های خاکستری و یا عرب و بلوچ درخواست نمودند یک صدا از «ارتش آزادی‌بخش کردستان» برای جدائی از ایران حمایت کنند. شعار آنها این بود: مجاهد، سلطنت‌طلب از ما حمایت کنید که یکی از ستون‌های اساسی اردوکشی ناتو در برلن بودیم.

چپ مستاصل و سرافکنده، تواب با شعار «زن، زندگی، آزادی» و «همه با هم» معتقد بود اختلافات به جای خود، ولی باید با صف مستقل زیر پرچم و شعارها و خواست‌های سیاسی حامد اسماعیلیون، تجزیه‌طلبان، فرقه رجوی، با یاری سبزهای آلمان، اوکرائینی‌های نازی، اسرائیلی‌های صهیونیست، آمریکائی‌های تجاوزگر و گرگ‌های خاکستری و... تجمع کرد و با نفی نفاق و تمجید وحدت، کار رژیم جمهوری اسلامی را یکسره کرد و چنان فشاری به آنها وارد آورد که دو دستی ایران را به آمریکا و اسرائیل تقدیم کنند. این عده کمونیست نیستند بلکه چپ‌نماهایی هستند که کمونیست‌ها را بد نام کرده و نقش کاتالیزاتور را برای ارتجاع بازی می‌کنند. آنها تئوری‌پردازان خیانت ملی‌اند.

در اردوکشی ناتو در برلن که به رهبری موفق و تمام عیار سلطنت‌طلبان و حمایت همه‌جانبه امپریالیسم و به ویژه امپریالیسم آلمان برگزار شد شرکت‌کنندگان یک صدا وکالت رهبری و مبارزه برای براندازی جمهوری اسلامی را به رضا پهلوی تقدیم کردند. این است که این تئاتر مضحک کنونی و داد و تشرها به یکدیگر، برای کسی قابل فهم نیست که چرا عده‌ای هوادار وکالت به رضاپهلوی شده و عده‌ای منکر این وکالت بوده و می‌خواهند با جر زدن وکالت خود را پس بگیرند.

رضا پهلوی بعد از اردوکشی ناتو در برلن همان رضا پهلوی قبل از این اردوکشی است و در برلن هم با وکالت از طرف «زن، زندگی، آزادی» و رهبری جبهه اپوزیسیون شرکت کرد و خواهان ادامه تحریم، تجزیه ایران، تجاوز به ایران بستن نمایندگی‌های ایران در خارج، نفی حق مسلم ایران در استفاده صلح‌آمیز از انرژی هسته‌ای و قراردادن سپاه پاسداران - که یک رکن اساسی امنیت و ارتش ایران به شمار می‌آید - در لیست تروریستی ممالک تروریستی شدند و... در این اردوکشی کوچک‌ترین اعتراضی نسبت به آن پرچم‌ها، شعارها، خواست‌‌ها و رهبران این کارزار نبود، برعکس از آنها نیز حمایت می‌کردند. هم‌جنس‌گرایان و دگرباشان همانقدر از این تماس‌ها و اتحاد متمتع شدند که فرقه‌رجوی، سلطنت‌طلبان، نازی‌های اوکراین، چپ‌نماها و تجزیه‌طلبان. حال که نتیجه این خیانت معلوم شده هر گروهی می‌خواهد ننگ این همکاری را به گردن دیگری بگذارد. رضا پهلوی وکالتش را از همان زمان اردوکشی ناتو در برلن از این گروه‌ها به دست آورد.

البته رضاپهلوی بارها مدعی شده است که قصد ندارد شاه شود، این مردم هستند که باید انتخاب کنند آیا شاه می‌خواهند و یا طالب جمهوری‌اند. وی در مقابل دوربین‌های دستوری و تبلیغاتی اربابانش رنگ دموکراسی به خود می‌گیرد و خواهان دولت انتقالی می‌شود. وی رای مردم را در انقلاب 1357 قبول ندارد و معتقد است آنقدر باید رای گرفت تا دموکراسی سلطنتی تائید شود. مشتی کودکان سیاسی نیز در میان اپوزیسیون این خزعبلات را پذیرفتند و مرتب به آن استناد می‌کنند حال آن که در عرصه سیاست این زور است که حرف آخر را می‌زند. اگر رضا پهلوی سوار بر عده‌ای که انها را تعلیف کرده و فریب داده، قادر شود به یاری ارتجاع منطقه و جهانی در ایران جای پائی باز کند، لحن خود را فورا تغییر خواهد داد، شمشیر را از رو خواهد بست و مدعی خواهد شد که حالا که مردم وی را می‌خواهند نمی‌تواند مستبدانه بر ضد خواست دموکراتیک مردم عمل کند و لذا فروتنانه شاهنشاهی ایران را می‌پذیرد و مخالفان را که همه مستبد و ضدمردمی هستند به طناب دار خواهد آویخت. این رضا پهلوی و پیروانش همان کسانی هستند که دشنام می‌دادند عبارات مسهجن و رکیک به کار می‌بردند، به روش داعش، به مخالفان و وابستگان ادعائی به جمهوری اسلامی حمله می‌کردند که ما نمونه‌های وحشتناک و شنیع آن را در لندن مشاهده کردیم. ولی این متحدان دیروزی در تمام این مدت و در تمام این زمینه‌ها، سکوت کرده بودند و به وکیل خود اعتراض نداشتند. این عده همان کسانی هستند که با شعار بی‌دورنما و کور «همه با هم»، مهم حال است و نه آینده یک بار در ایران فاجعه آفریدند و مردم ایران نباید امروز فریب این عده به ویژه چپ‌نماهای بی‌دورنما، سردرگم، پرمدعا، غوطه‌ور در چشم و هم‌چشمی‌های سیاسی را بخورند. ایران زنده می‌ماند و همه دشمنان داخلی و خارجی ایران، بدنام در نزد زحمتکشان، زحمت را از این دنیا کم خواهند کرد.

***

 

درس‌هائی از اعتراضات اخیر ایران

 

درارزیابی ازرویدادهای اخیر ایران قصد آن نداریم که تبدیل یک امر خوب به امر بد را بررسی کنیم، زیرا اکنون دیگر برای همه نیروهای صادق و واقع‌بین روشن است که به علت فقدان یک رهبری منسجم و انقلابی زمام هدایت این اعتراضات که به اغتشاش و آشوب، خشونت، بی‌رحمی و به تروریسم و تلاش عبث برای ایجاد جنگ داخلی در ایران کشیده شد، از جانب ضدانقلاب امپریالیستی و نوکران داخلی آنها نظیر فرقه رجوی، تجزیه‌طلبان و پس‌مانده‌های رژیم پهلوی مصادره گردید. شعار «انقلاب زنانه» آنان - برگرفته از جریان‌های ارتجاعی فمینیستی اروپائی - متجلی در شکل «زن، زندگی، آزادی» یک شعار بی‌محتوی و کشداری است که فاقد مضمون طبقاتی می‌باشد. این شعار که تاریخا مظهر تجسم تجزیه‌طلبی در سوریه و همدستی با امپریالیسم آمریکا در این دیار می‌باشد، می‌بایست به مظهر مبارزه مردم ایران نیز بدل می‌شد تا هم قبح تجزیه‌طلبی و هم زشتی همدستی با آمریکا در منطقه را بزداید. ماله‌کشی بر این استراتژی ارتجاع جهانی را چپ‌نماها به عهده گرفتند تا آن را قابل هضم برای افکار عمومی ایرانی و خارجی نمایند و سیاست «همه با هم» را به عنوان اصلی «دموکراتیک» برای فریب مردم جا بیاندازند.

در همان بدو امر روشن بود که طرح شعارهای زودرس و بی‌موقع براندازانه و ترغیب آگاهانه به جنگ داخلی و مسلح شدن برای درگیری با ماموران انتظامات و امنیتی و نظایر آنها که از جانب فضای مجازی امپریالیستی و ضدایرانی تبلیغ می‌شد و هدایت می‌گشت، هرگز در خدمت منافع ملی ایران و فرودستان جامعه ما قرار نداشت. این حرکت کور هرگز بیان خواست‌های طبقه کارگر ایران نبود، بلکه برعکس منجر به رکود مبارزات صنفی کارگران ایران شد که حاضر نبودند خود را گوشت قربانی امیال و نیات شوم کسانی کنند که می‌خواستند چه در عرصه خارجی توسط اتحادیه اروپا و غرب از ایران امتیاز گرفته و چه در عرصه داخلی جناح‌های غرب‌گرای اصلاح‌طلبان را برای رخنه در دولت کنونی تقویت کنند و به آلت دست دشمنان ایران بدل شوند. طبقه کارگر ایران به این بلوغ سیاسی رسیده بود که هرگز نباید در مشاجرات سیاسی به چرخ پنجم مصالح دشمنان داخلی و خارجی ایران بدل گردد. این شورش حتی یک شعار نیز برای بهبود شرایط زندگی طبقه کارگر نداشت و نسبت به مبارزه مداوم این طبقه در سال‌های اخیر بیگانه بود. مشکل اساسی زنان طبقه کارگر ایران مسئله حجاب اجباری نیست، گرچه خواست رفع حجاب اجباری و سایر اجحافات اجتماعی نسبت به زنان مبارز ایران جزو خواست‌های عمومی مردم به شمار می‌آید، ولی مشکل اساسی آنها مسئله اعمال سیاست‌های استثمارگرانه نئولیبرالی، مسئله مهم معیشت، نان، فقدان امنیت شغلی، تامین حداقل زندگی، مسکن و... است. طبقه کارگر برای تاسیس اتحادیه‌های مستقل کارگری مبارزه می‌کند تا بتواند از این طریق حداقل به ابزاری دست پیدا کند تا بتواند با تدوین کردن خواست‌ها و مشکلات خویش به طرح مطالبات صنفی خود پرداخته و با مبارزه سندیکائی به آنها تا حد ممکن دست پیدا کند. مسئله الغای حجاب اجباری که در جا و مرتبه خود قابل دفاع بوده و باید مورد تائید قرار بگیرد گره‌ای از وضعیت معیشت زنان طبقه کارگر باز نمی‌کند. تلاش‌های انحرافی و خراب‌کارانه‌ای صورت گرفت تا به زور، تهدید به آتش زدن مغازه، شناسائی کردن افراد، تهدید به قتل و ارعاب، شعار انحرافی «زن، زندگی، آزادی» را به خواست و شعار طبقه کارگر ایران نیز بدل کنند. اطلاعیه‌های جعلی به نام آنها منتشر شد و به یک‌باره «سازمان‌های کارگری»، البته روی کاغذ، در فضای مجازی مانند مور و ملخ به میدان آمدند تا با تبلیغات دروغ و وانمودسازی بروز «انقلاب اجتماعی»، کار حاکمیت مستقر در ایران را یک‌سره جلوه دهند. آنها چند بار به دروغ خامنه‌ای را دفن کردند و بر جسدش نماز میت خواندند و شرم هم ندارند که به مردم ایران دروغ می‌گفتند و تحریک و اغتشاش می‌نمودند. روشن بود هدف گروه‌های بی‌رحم مسلح و خشونت‌طلب فرقه رجوی، سوریه‌ای کردن ایران بود و هست و نه دموکراتیزه کردن حیات سیاسی کشور ما ایران. زیرا کسانی که در کنار داعش در سوریه بر ضد حکومت قانونی بشار اسد جنگیدند و از جانب تروریست‌ها و امپریالیست‌های غربی، اسرائیل، آلبانی، عربستان سعودی و نظایر آنها ارتزاق می‌گردند، نمی‌توانند دموکرات بوده و برای مصالح والای ایران مبارزه کنند. این جریان‌های تروریستی و همدستان متحد آنها در داخل و خارج ایران که در زیر شعار «همه با هم» به میدان آمدند، دشمنان سرزمین ما هستند. اقدامات تدارک‌دیده شده این جریان‌های تروریستی در داخل و خارج ایران که از مدت‌ها قبل برای استفاده از فرصت‌هائی که رژیم جمهوری اسلامی مستمرا فراهم می‌کند، آمادگی داشتند، نشان داد که الزاما هر حرکت اعتراضی در ایران ماهیتا انقلابی و مترقی نیست. جریان‌هائی که از تحریم و ادامه تحریم ایران دفاع می‌کنند و یا خواهان قراردادن سپاه پاسداران ایران در لیست تروریست‌ها توسط خود تروریست‌های وحشی جهانی هستند و این غارت‌گران جهانی را ناجی ایران جلوه می‌دهند و یا از تجزیه ‌ایران حمایت کرده و خواهان منطقه پرواز ممنوع در کردستان بوده و یا تجاوز آمریکا و اسرائیل را به ایران توصیه می‌کنند، هرگز نمی‌توانند مورد حمایت قرار گیرند. صرف مخالفت با رژیم جمهوری اسلامی و تراکم محقانه خشم و نفرت خفته در دل هر ایرانی از این رژیم در عرض این چهاردهه، کافی و توجیه‌پذیر نیست که حرکتی در ایران خواهان نابودی ایران و یا نقض حقوق قانونی ایران در عرصه جهانی شود، زیرا که حقوق کشورها ربطی به نوع حکومت آنها ندارد. این جریان‌هائی که در ممالک غربی به حمایت از این اقدامات ارتجاعی بدون روشن‌کردن حدود و ثغور و ماهیت تضادها دست زدند، عملا در خدمت امپریالیسم بوده و به عنوان عمال آنها عمل کرده‌اند. چپ‌نماها که ربطی به کمونیسم ندارند ماموریت داشتند و هنوز هم دارند که هر اقدام ارتجاعی امپریالیستی را آرایش کرده و برای افکار عمومی قابل هضم نمایند. تلاش آنها برای تخریب در جنبش کارگری و قربانی کردن آنها با این تبلیغات کودکانه که گویا دیگر کار تمام است و رژیم در آستانه فروپاشی قرار دارد، ناشی از فهم غلط و ذهنی‌گرایانه از وضعیت ایران نیست، ناشی از آن نیست که آنها حتی قدرت دشمن حاکم را نمی‌شناسند و به خودشان با دروغ‌گوئی دل و جرات می‌بخشند، بلکه ناشی از آن است که برای آنها آینده ایران، سرنوشت مردم این کشور و از جمله طبقه کارگر ایران مهم نیست، برای آنها ایران ویران بهتر از ایران کنونی است. آنها نقش مخرب و نه سازنده‌ای در جنبش مردم میهن ما بازی می‌کنند. تفکرات چریکی که همواره در عمل فاقد دورنما و آینده‌نگری بوده بر تمام افکار و اعمال آنها سایه افکنده است. آنها که برای قدرت مردم، اهمیت نقش و لزوم شرکت توده‌ها در انقلاب و رهبری حزب طبقه کارگرارزشی قائل نیستند، به ارزش تئوری انقلابی وقعی نمی‌گذارند، مبلغ این افکار ارتجاعی هستند که «رهبری بی رهبری» خود کارگران و یا شورشیان در عمل رهبران خود را به وجود می‌آورند، به آنجا می‌رسند که رهبری اعتراضات را به دست ارتجاع جهانی داده و کارشان در عمل فقط به عملیات مسلحانه تخریبی، ترور مخالفان، به آشوب و خرابکاری و تروریسم عریان می‌کشد و این اقدامات را به بهانه حضور مسلح در روند «انقلاب» و یا وجود «جنگ داخلی» برای کسب قدرت سیاسی توجیه می‌کنند. به این ترتیب هر اقدامی که توسط داعش و جنایت‌کاران به انجام برسد با این تئوری‌های «انقلابی» و ساختگی به اقدامی «انقلابی» ارتقاء پیدا می‌کند. از قاتل شهید و قهرمان ملی می‌سازند و این روش و فرهنگ پوسیده را تائید می‌نمایند. برای آنها هر جنایتی قابل توجیه می‌گردد، هر غارتی اقدامی «انقلابی» تبلیغ می‌شود و این آموزشی است که ما باید با توجه به نقش منفی این چپ نماها به ویژه در خارج از ایران از آن پرهیز کرده  و پند بگیریم. آنها هرگز نسبت به اعمال خود چه در گذشته و چه در حال نه در مقابل اعضاء و نه در مقابل مردم ایران پاسخ‌گو نبوده و نیستند. آنها از تجاوز به یوگسلاوی، به عراق، به افغانستان، به لیبی، به سوریه و تجاوز به ایران حمایت کردند و کوچک‌ترین احساس شرم نیز از این همه انحرافات نمی‌کنند. شرکت آنها در لشگر کشی ناتو در خارج از ایران برضد ایران به بهانه کشته شدن خانم مهسا امینی در زیر شعار «همه با هم» از این نمونه‌هاست. کسانی که با تجاوز به ایران و تحریم ایران برای کشته شدن هزاران مهسا امینی موافقند، اشک‌ریختنشان بر مزار مهسا امینی ریاکاری‌ای بیش نیست.

***

 

«فروش جزایر سه‌گانه ایران»

این امر کاملا بدیهی است که آنچه مربوط به تمامیت ارضی ایران، از جمله جزایر سه‌گانۀ تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی می‌شود برای هیچ ایرانی به هیچوجه نه قابل گذشت است و نه مذاکره. از این منظر نگرانی و بر آشفتگی‌ای که پس از امضای بیانیه چین و «شوراهای همکاری خلیج فارس» با تحریک سازمان‌یافته اصلاح‌طلبان در سطوح و اقشار مختلف ایرانیان به وجود آمده است قابل فهم به نظر می‌رسد.

اما فراموش نکنیم که کشورهای عضو «شورای همکاری خلیج فارس» سال‌هاست که در بیانیه‌های مشترک خود در رابطه با جزایر مذکور همواره ایران را «اشغالگر» معرفی کرده و کشور امارات متحدۀ عربی را به عنوان «مالک اصلی» این جزایر به رسمیت می‌شناسند! آخرین بیانیه در این زمینه قبل از آغاز برگزاری جام جهانی فوتبال در قطر از طرف همین شورا صادر شد.

قبل از اینکه بیش‌تر به این مطلب بپردازیم به لحاظ تاریخی، لازم می‌دانیم برای روشن‌‍تر شدن مطلب به چند نکته در بارۀ مالکیت این سه جزیره اشاره کنیم:

بعد از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی، استعمارگران انگلیس و فرانسه بر اساس منافع سودجویانه خویش تمام غرب آسیا را تقسیم و اشغال نمودند. آنها از ضعف دودمان قاجار استفاده کرده و مناطقی از ایران را تحت اشغال خود درآوردند. امپریالیسم بریتانیا همواره دشمن سوگند خورده ایران بوده است. این سه جزیره- که تنها «ابوموسی» دارای سکنه است را دولت انگلستان بر سر بحرین که بخشی از ایران بود در همدستی با محمدرضا شاه تاخت زد و در سال 1350 آنها را تنها به صورت شفاهی به ایران بازگرداند بدون اینکه آن را رسما در جائی ثبت کرده باشد. این سیاست نشانه مکاری بریتانیا بود که استخوان لای زخمی بسازد تا بتواند همواره از آن در آینده بهره‌برداری کند. ایران با از دست دادن بحرین در اثر خیانت محمدرضا شاه به جزایر سابقا اشغال شده سه‌گانه دست یافت که تاریخا جزء لاینفک خاک ایران است و خواهد ماند. امارات متحده عربی که تازه بعد از جنگ جهانی دوم توسط انگلیس و آمریکا بعد از خروج انگلیس از منطقه خلیج فارس اختراع شد، اساسا دارای محدوده جغرافیائی تعریف و ثبت شده‌ای در مجامع جهانی نبود تا بتواند تاریخا مدعی مالکیت جزایر سه‌گانه ایران شود.

پس از سفر استانی احمدی‌نژاد به جزیرۀ «ابوموسی»، آمریکا در رابطه با جزایر سه‌گانه اتخاذ موضع کرد. بنابراین دخالت آمریکا در دوران اوباما بیش‌تر به خاطر ایجاد تنش در منطقه و فشار به ایران بر سر مسئله برجام انجام گرفت و امر جدیدی در عرصه دیپلماتیک نیست. از این رو اوباما با «محمد بن زاید آل نهیان» ولیعهد ابوظبی بیانیۀ مشترکی مبنی بر دفاع از خواست امارات جهت حل اختلاف بر سر جزایر سه‌گانه با ایران در مقابل دادگاه بین‌المللی لاهه را امضاء کرد. در آن زمان گویا به ناموس اصلاح‌طلبان و غرب‌گرایان کنونی میهن ما تجاوزی صورت نگرفته بود. این عده تجاوز امپریالیسم آمریکا را به جان می‌خرند.

ورود آمریکا به مسئله اختلاف بر سر جزایر سه‌گانه، خواست کشورهای «شورای همکاری خلیج فارس» بود، زیرا آمریکا که بیش از هر کشور دیگری در این منطقه حضور نظامی دارد، طبیعی است که دست به دامن وی شوند و او نیز با طیب خاطر به خواست‌های آنها لبیک گوید.

همان زمان نیز وزارت امور خارجه ایران علیه بیانیه مذکور موضع گرفت و آن را رسما دخالت در امور داخلی ایران ارزیابی کرد ولی این موضع‌گیری در تبلیغات غرب‌پرستانه‌ی شرق‌ستیزان تاثیری نداشت و این دخالت سلطه‌گرانه آمریکا در کنار سایر جنایاتش علیه منافع ملی کشور ما در مغزهای محدود و کوچک غرب‌گرایان جائی نیافت.

در همان دوران بود که امارات متحده عربی مناسبات نظامی و اقتصادی خود با آمریکا را گسترش داد و مشتری سلاح‌های پیشرفته این کشور شد.

به دیدۀ ما در دورانی که قدرقدرتی امپریالیسم آمریکا به دلایل گوناگون رو به افول است، ارزیابی درست از ماهیت رقابت وی با چین و روسیه که در پی دنیای چندقطبی و تضعیف امپریالیسم آمریکا هستند در الویت و اهمیت برای درک سیاسی جهان کنونی قرار دارد. با شناختی که از رقابت‌های امپریالیستی - که باعث دو جنگ جهانی شد - در دست است، بدون تردید خطر درگیری نظامی و شعله‌ور شدن جنگ سوم جهانی در کوران این رقابت‌ها، منتفی نیست. یکی از نشانه‌های بارز آن نیز گسترش میلیتاریسم افسارگسیخته آمریکا و کشورهای عضو ناتو می‌باشد. بی‌جهت نیست که آمریکا برای سال 2023 بودجه‌ای معادل 858 میلیارد دلار در نظر گرفته است. حتی پیش‌بینی می‌شود که این رقم برای سال 2024 تا بیش از 900 میلیارد افزایش یابد. کمک‌های نظامی و امنیتی برای پیشبرد جنگ نیابتی در اوکراین و احتمالا در تایوان تا 10 میلیارد دلار در نظر گرفته شده که در بودجه مذکور لحاظ نشده است.

علاوه بر این هزینه سرسام‌آور مدرن‌سازی کشتی‌ها، هواپیماهای جنگی و سلاح‌های مافوق صوت را نیز باید بر آنها افزود.

اما «شی جین پینگ» برعکس با زبان بی‌زبانی از عربستان می‌خواهد که دست از جنگ علیه کشور یمن بردارد. او «برای پایان دادن به جنگ» خواهان «تشویق گفتگو میان طرف‌های درگیر در این کشور شد». «شی» در عین حال به «تعهد حوثی‌های مورد حمایت ایران به حفظ آتش بس تاکید کرد». چینی‌ها در رابطه با سوریه نیز با واقع‌گرائی صلح‌جویانه «بر لزوم تشدید تلاش برای رسیدن به راه حل سیاسی بحران این کشور، بازگرداندن امنیت وپایان دادن تروریسم (داعش- توفان) (تکیه از توفان) تاکید کردند». چین در مورد اوکراین نیز همین روش شناخته شده را دنبال می‌کند که بیانی از سیاست خارجی صلح‌جویانه و متکی بر ایجاد امنیت از نظر چین است. چین در وضعیت جهان کنونی مشتاق جنگ‌افروزی و توسعه‌طلبی نظامی نیست. به این جهت مواضع مشابهی هم از طرف چین در رابطه با لبنان برای استقرار صلح در این کشور اتخاذ شده است.

در همین رابطه در بیانیه چین و عربستان می‌آید: «هر دو طرف تاکید کردند که با تمامی مظاهر تروریسم و افراط‌گرائی مخالفند و آنرا محکوم می‌کنند».

و در بند بعدی می‌آید: «عربستان از پیشنهاد «شی» مبنی بر ابتکار توسعه جهانی حمایت می‌کند... سعودی از ابتکار امنیت جهانی پیشنهاد شده توسط «شی» قدردانی کرد».

به بینید فرق بین میلتاریسم جنگ‌طلب و افسارگسیختۀ آمریکا با تمام افزایش بودجۀ نظامی، پایگاه‌های 800 گانه نظامی‌اش در سراسر جهان، ایجاد تنش و گسترش جنگ، کشتار، تباهی و نیستی‌اش با سیاست صلح‌طلبانه چین - که البته از نظر اقتصادی با پیروی از یک سیاست پراگماتیستی، با در نظر گرفتن منافع طرف مقابل، به دنبال منافع خودش است- از کجا تا به کجاست؟!

چین در عین تعمیق مناسبات تجاری و اقتصادی «مناسبات دو جانبه بر اساس عدم مداخله در امور داخلی یکدیگر را راهی درست برای آیندۀ مناسبات خود» دانست.

چین حتی در مورد مسئله جنگ اوکراین با درج این جمله: «دو طرف تاکید کردند که اختلاف باید به شیوۀ مسالمت‌آمیز حل و فصل شود» با عربستان به توافق رسید. آیا روسیه و یا اوکراین نیز باید چین را متهم کنند که در مسائل داخلی آنها دخالت کرده است؟ فقط انگیزه دشمنی با چین  و روسیه است که ماهیت این گونه بیان اصلاح‌طلبان ایرانی را برملا می‌کند.

به نقل از خبرگزاری کویت در بند 12 بیانیه مشترک چین و اعضای «شورای همکاری خلیج فارس» آمده است: «رهبران بر حمایت خود از همه تلاش‌های صلح‌آمیز، از جمله ابتکار و تلاش امارات متحدۀ عربی برای دستیابی به راه حل مسالمت‌آمیز در موضوع جزایر سه‌گانه» تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی از طریق مذاکره دو جانبه با رعایت موازین حقوق بین‌المللی و حل این موضوع با رعایت مشروعیت بین‌المللی تاکید کردند» (تکیه از توفان) به نظر حزب ما حمایت چین بر اساس سیاست عمومی تنش‌زدائی این کشور از حل و فصل موضوع «از طریق مذاکرۀ دو جانبه با رعایت موازین حقوق بین‌المللی... با رعایت مشروعیت بین‌المللی» را - علیرغم اینکه به دیده ما موضوع جزایر سه‌گانه به هیچ وجه قابل مذاکره نیست- نمی‌توان حمایت چین از حاکمیت امارات متحده عربی بر سه جزیره مذکور وانمود کرد.

طبیعی است که غرب‌گرایان و عشاق نئولیبرالیسم لانه کرده در صفوف اصلاح‌طلبان، اطاق بازرگانی و بعضا سپاه و حتی در صف اصول‌گرایان و دولت رئیسی از بند 12 بیانیه چین با کشورهای شورای همکاری خلیج فارس دست‌آویزی «موجه»   برای مخالفت با سیاست نزدیکی به شرق بسازند و در بلندگوها و رسانه‌های خود بر طبل چین‌ستیزی بکوبند و به ضدیت با گرایش به شرق دامن زنند و راه را برای برقراری سلطۀ مجدد غرب و در راسش آمریکا بر ایران هموار سازند. فراموش نکنیم که «هوچونهوآ» معاون نخست وزیر چین روز سه شنبه 13 دسامبر در تهران، در دیدار با ابراهیم رئیسی گفت: «چین به روابط خود با ایران از منظر استراتژیک می‌نگرد و در عزم خود برای توسعه مشارکت راهبردی و همه‌جانبه خود تزلزل نخواهد کرد». (تکیه از توفان). «هو» در این دیدار در عین حال اضافه کرد که: «چین قاطعانه از ایران در مخالفت با مداخله خارجی و حفظ تمامیت ارضی و عزت ملی حمایت می‌کند». (تکیه از توفان) و در ادامه افزود: «چین آمادۀ همکاری با ایران برای اجرای اجماع مهم سران دو کشور، تلاش مشترک برای پیشرفت جدید در همکاری عملیِ دوجانبه است» (تکیه از توفان) بیان این نکات مهم حکایت از آن دارد که چین به طور جدی خواهان اجرای مفاد توافقتنامه 25 ساله است. ابراهیم رئیسی هم در پاسخ گفت: «ایران قاطعانه  به تعمیق مشارکت راهبردی و همه‌جانبه بین دو کشور متعهد خواهد بود».

از سوی دیگر به گزارش شینهوا «وانگ ئی» مشاور دولتی و وزیر امور خارجه چین اظهار داشت که بر اساس توافق‌نامه بزرگ 25 ساله که در مارس 2021 بین چین و ایران امضا شد: «دو طرف از پتانسیل‌های همکاری اقتصادی و فرهنگی استفاده خواهند کرد و برنامه‌هائی برای همکاری بلند مدت خواهند داشت».

چین در عین حال به عضویت دائمی در آمدن ایران در «سازمان همکاری شانگهای» در ماه سپتامبر گذشته را تبریک گفت و تمایل خود را برای گسترش همکاری در چارچوب این سازمان نیز اعلام کرد.

علیرغم این بر کسی پوشیده نیست که روابط ایران با «شورای همکاری کشورهای خلیج فارس» به ویژه عربستان و امارات سال‌هاست که بر سر مسائل گوناگون دچار تنش است. مسائلی نظیر قتل «شیخ نمر»[i] روحانی شیعۀ منتقد رژیم آل سعود در عربستان و متعاقب آن حملۀ «لباس شخصی»ها به سفارت سعودی در تهران، حمله عربستان به یمن و کمک ایران به انصارﷲ‌ این کشور در مبارزه علیه استیلای عربستان بر کشورشان، تصویب برجام در زمان ریاست جمهوری باراک اوباما، سرکوب شیعیان خود کشور سعودی، دفاع ایران از استقلال سوریه، شرکت تعیین‌کننده ایران در سرکوب داعش دست پروردۀ سعودی‌ها، و مورد حمایت آمریکا و ترکیه، در سوریه و عراق، اختلاف بر سر حاکمیت جزایر سه‌گانه با امارات و...جملگی سبب گرمی بازار اتهام، تهدید، توهین و تنش میان ایران و کشورهای «شورای همکاری خلیج فارس» گشته است. بنابراین طبیعی است که عربستان و امارات در مناسبات خود با چین به منظور تضعیف ایران مسئله هسته‌ای ایران ویا مسئله حاکمیت بر جزایر سه‌گانه را به پیش کشند. در عین حال طبیعی هم هست که رسانه‌های همآهنگ غربی از جمله تلویزیون‌های فارسی زبان لندنی و واشنگتنی و آلمانی از تنش‌های یاد شده برای ضربه زدن به مناسبات چین و ایران و فاصله انداختن میان آنها حداکثر سوء استفاده و بهره‌برداری را از بند 12 بیانیه چین و «شورای همکاری کشورهای خلیج» ببرند.

اما بدون تردید به قول «کیان فینگ» مدیر بخش تحقیقات موسسۀ استراتژیک دانشگاه «آلسینگ هوایِ» چین: «دیدار «هو» از ایران می‌تواند به رفع این سر وصداها کمک کند». وی خاطر نشان کرد که «چین نیروی مثبتی برای صلح و ثبات در خاورمیانه است».

سفرهای رسمی مقامات ارشد چین به منطقه به ویژه به عربستان سعودی و ایران حاکی از آن است که این کشور برای ادامۀ روابط حسنه و سازنده خود با این دو کشور اهمیت قائل است و علیرغم آگاهی به پیچیدگی مناسبات ایران با عربستان و امارات سعی بر آن دارد که نقش موثری جهت حفظ صلح منطقه ایفاء نماید.

در خاتمه اشاره به این نکته را نیز ضروری می‌دانیم که ایران برای رسیدن به ثبات درونی چاره‌ای جز تغییر و تجدید نظر در سیاست‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، از جمله احترام به آزادی‌های فردی از جمله لغوحجاب اجباری پذیرش آزادی احزاب، سندیکاها و نیز قطع دست دزدها و دزدی‌ها و رانت‌خواری‌ها و افزایش درآمد اقشار و طبقات فرودست جهت همراه کردن همه اقشار و طبقات مردم در این برهۀ حساس تاریخی که شکل‌گیری قطب‌بندی‌های جدید را رقم می‌زند و گرایش به شرق یکی از شروط اساسی آن است، ندارد.

پیمودن چنین مسیری در عین حال موثرترین ‌دارو برای خنثی کردن ماشین تبلیغاتی غرب و غرب‌گراهای ریز و درشت وطنی به شمار می‌آید.

***

شبح چپ در آمریکای لاتین در گشت و گذاراست

 

ما باید تلاش کنیم تا خُرد را در پرتو کلان ببینیم زیرا که جامعیت پدیده را بهتر عرضه می‌کند و وابستگی‌اش به مقوله کلان ما را در ارزیابی رویدادهای متنوع جهان یاری خواهد رسانید.

در این زمره‌اند رخدادهای آمریکای لاتین از مکزیک گرفته تا آرژانتین و شیلی.

آمریکای لاتین به حیاط خلوت آمریکا معروف است و آمریکا طوری از این حیاط خلوت سخن می‌گوید توگوئی مالک تمام ممالک آمریکای لاتین است. این خودبزرگ‌بینی و طلب‌کاری و تحقیر سایر ملت‌ها از ویژه‌گی‌های آمریکاست، زیرا با این نوع تبلیغات و شستشوی مغزی در میان مردم آمریکا این سمِّ «محق» بودن، صاحب جهان بودن، خدشه‌ناپذیر بودن، شیوه زندگی آمریکائی را برگزیدن و...  را به منزله ابزاری برای توجیه استیلاگری خویش طرح می‌کند که گوئی حق دارد به عنوان «انسان برتر» به همه جهان امر و نهی نموده و این خصیصه یکه‌تازی و قدرقدرتی باید از جانب همه ملت‌های جهان بدیهانه به رسمیت شناخته شود. روح سیاست مدرن امپریالیستی آمریکا همان روح  در کفن‌پوسیده ارباب و رعیت است. آمریکا به نوعی به  تبلیغات هراس‌انگیز، به یاری فضای مجازی و اهرم‌های فشاری که در دست دارد، دست می‌زند تا کسی جرات نکند به این دیو افسارگسیخته بگوید بالای چشم تو ابروست.

یکی از این عرصه‌هائی که آمریکا به خود اجازه می‌دهد در آن شلنگ تخته انداخته و آن را برای آزمایشگاه خویش به موش آزمایشگاهی بدل کند آمریکای لاتین است. نخستین آزمایشات اقتصادی نئولیبرالی را آنها در شیلی با شوک درمانی هیولائی به نام ژنرال «آگوستو پینوشه» (Augusto Pinochet) و در آرژانتین اعمال کردند که فاجعه به بار آورد و این ممالک به ویژه آرژانتین را به ورشکستگی کشانید. آنها برای حفظ منافع خود در غارت این ممالک با نقض آشکار حقوق بشر و حقوق ملل به تحریم، کودتا و تجاوز نظامی دست زده و هنوز هم می‌زنند.

ژنرال «لارا ریچاردسون» (Laura Jane Strickland Richardson) فرمانده ستاد مشترک کشورهای متحده جنوب یا «ساوتکام» (SOUTHCOM-Commander, U.S. Southern Command) که مسئول هماهنگی و هدایت تمامی عملیات نظامی آمریکا در آمریکای لاتین و کارائیب است، تنها چند روز پیش از برگزاری هفتمین اجلاس سران کشورهای آمریکای لاتین و کشورهای حوزه کارائیب (سلاک) در بوئنوس آیرس، پایتخت آرژانتین، در یک مناظره در اندیشکده شورای آتلانتیک آمریکا در واشنگتن در مورد اهمیت استراتژیک منابع طبیعی منطقه آمریکای جنوبی برای ایالات متحده اظهار داشت: «این منطقه برای امنیت ملی ما بسیار مهم است»!!؟؟. وی «منابع غنی، خاک‌های کمیاب و لیتیوم» را به عنوان توجیهی برای اثبات ادعایش ذکر کرد و افزود شصت درصد ذخایر جهان در مثلث لیتیومِ آرژانتین، بولیوی و شیلی واقع است. از این گذشته منابع عظیم نفت، مس و طلای ونزوئلا و اکتشافات نفتی در گویان، جنگل‌های بارانی آمازون به عنوان «ریه بزرگ جهان» و ۳۱ درصد از ذخایر آب شیرین جهان در این منطقه وجود دارند. وی با تکیه بر این واقعیات نتیجه گرفت که ایالات متحده در آنجا با نوع جدیدی از رقابت، که منظورش حضور چین و روسیه در منطقه است، روبرو است و بنابراین «کارهای زیادی برای انجام دادن» دارد. وی تاکید کرد: «این موضوع ارتباط زیادی با امنیت ملی ما دارد و ما باید بازی خود را تقویت کنیم».

خواننده گرامی توجه دارد که این خانم ژنرال طوری صحبت می‌کند که گویا مالک آمریکای جنوبی است و امنیت آمریکا حد و مرز نمی‌شناسد. از جمله خلیج فارس نیز حریم امنیت آمریکاست!

این اظهارات تهدیدآمیز و سیاست توسعه‌گر و استیلاجوی آمریکا در حوزه منطقه جنوب به این مفهوم باید درک شود که سرنوشت طبقات حاکمه و دیکتاتورهای مستبد در آمریکای لاتین برای ما بی‌تفاوت نیست و ما با تمام قدرت از امنیت خود -و نه از منافع ملی این ممالک - دفاع خواهیم کرد و در این عرصه رقبائی نظیر چین و روسیه را داریم که به ویژه چینی‌ها سودهای فراوانی از این نزدیکی و «انفعال» ما می‌برند. نتیجه این که آمریکای در حال افول، آمریکائی که سقف بدهکاری‌اش خطر ورشکستگی برایش آفریده است و به بحران بودجه در آمریکا انجامیده است، آمریکائی که در شرف از دست دادن  سرکردگی خویش در جهان است و ناچار است به جهان چند قطبی و پذیرش شکست دلار به مثابه ارز مبادلات تجاری جهان تن در دهد، حاضر نیست به این سادگی شکست و ضعف خود را بپذیرد و از اخلال در سرنوشت سیاسی آمریکای لاتین دست بر دارد. این است که بررسی تحولات اخیر در آمریکای لاتین و پیروزی‌های نیروهای چپ‌گرا در این منطقه واکنشی نسبت به استیلاجوئی آمریکا در این کشورها می‌باشد. این پدیده را باید در متن رویدادهای جهانی از جمله جنگ اوکراین، درهم شکستن وحدت‌نمائی اروپا و ناتو، قدرت‌گیری ایران در منطقه غرب آسیا و سیاست گردش به شرق ممالک جهان از جمله حضور برزیل در «بریکس» و در خواست آرژانتین برای پیوستن به این اتحادیه دید. در ارزیابی نباید این وضعیت جامع و کلان را از دیده فروگذارد. این است که هر ضربه‌ای که در این منطقه به امپریالیسم آمریکا می‌خورد یک پیروزی برای خلق‌های جهان در حفظ حق حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و ایجاد زمینه پیشرفت ضداستعماری این کشورها در سایر نقاط جهان محسوب می شود. هر نیروی انقلابی باید از تضعیف آمریکا و متحدان غربی‌اش احساس مسرت کند، زیرا در متن تحولات کلان جهانی، فرجام آرامش و صلح جهانی، تشنج‌زدائی، تحقق حقوق بشر ارتقاء و پیشرفت ممالک، به این شکست استراتژیک آمریکا در حوزه منطقه آمریکای لاتین نیز وابسته است. پیروزی مردم ونزوئلا، بولیوی، شیلی، برزیل و... پیروزی مردم ایران نیز هست و این همبستگیِ سرنوشت ملت‌ها و ممالک از همین وابستگی کلان برمی‌خیزد.

با برگزاری مراسم سوگند رئیس جمهور جدید برزیل «لوئیز ایناسیو دا سیلوا» (ملقب به «لولا» Luiz Inácio Lula da Silva)) در اوائل ژانویه 2023 در پارلمان این کشور، نقشۀ سیاسی آمریکای لاتین بازهم سرخ‌ترشد. اکنون تقریبا دولت‌ها در کلیه کشورهای این شبه قاره در دست نیروهای چپ قرار گرفته است. البته وقتی از نیروی چپ سخن می‌رانیم الزاما منظورمان کمونیست‌ها که خواهان رفع ستم طبقاتی هستند نیست، بلکه نیروهائی را در برمی‌گیرند که در عین توجه به آشتی طبقاتی و کاهش خطر انفجار اجتماعی از افزایش شکاف طبقاتی ناراضی بوده خواهان رفاه بیش‌تر اجتماعی و توجه به طبقات فرودست جامعه هستند. آنها طیفی را تشکیل می‌دهند که به درجات گوناگون آمادگی مبارزه با امپریالیسم و سرمایه‌داری غارت‌گر نئولیبرالی را دارند. ولی همین امر نیز مورد پذیرش هیولای آمریکا که اشتهای سیری‌ناپذیر در غارت منابع جهان دارد نیست. در مکزیک «آندرس لوپزاوبرادو» (Andrés Manuel López Obrador) و در آرژانتین «آلبرتوفرناندز» (Alberto Fernández) می‌کوشند که با استقرار یک حکومت ملی، مطالبات برحق اجتماعی را جامۀ عمل بپوشانند. در شیلی «گابریل بوریچ» (Gabriel Boric) 36 ساله، رهبر سابق جنبش دانشجوئی این کشور، می‌کوشد با سختی در مقابل قدرت ارتجاع نئولیبرالی شیلی با یک برنامۀ آلترناتیو چپ خواست‌های محقانه مردم را که نئولیبرالیسم از آنها ربوده است تا حد ممکن متحقق سازد. در کوبا علیرغم اعمال 60 سال تحریم‌های جابرانۀ امپریالیسم آمریکا که اقدامی ضدبشری و جنایتکارانه است، کماکان یک نظام اقتصاد اساسا دولتی مردمی به حیات خود ادامه می‌دهد. در کشور 52 میلیون نفری کلمبیا، که بعد از برزیل و مکزیک سومین کشور پر جمعیت آمریکای لاتین محسوب می‌شود، «گوستاوو پترو» (Gustavo Petro) رهبر سابق چریک‌ها، به عنوان اولین دولت چپ در این کشور بر مسند قدرت تکیه زده است.

روند مبارزات در این شبه قاره در حقیقت 20 سال پیش با جنبش‌های ضد اقتصاد فئودالی، که اینجا و آنجا با موفقیت‌هائی روبرو گشت، آغاز شد. در راس آنها کشور ونزوئلا به رهبری یک افسر ارتش بنام «هوگو چاوز» (Hugo Rafael Chávez Frías)  قرار داشت که پرچم مبارزه ملی را به دست گرفت. گرچه او در آغاز با پرچم مبارزه علیه فساد در کشورش به میدان آمد ولی از سال 2001 روز به روز بیش‌تر به سمت سیاست‌های عادلانه اقتصادی روی آورد. بزرگترین اقدام او ملی کردن مجدد صنعت نفت کشورش و متعاقب آن تدوین یک برنامه جامع اجتماعی و نیز تصویب قانون اساسی دموکراسی شورائی بود. او به گسترش و تقویت تعاونی‌ها همت گمارد و خواهان یک همکاری ضدامپریالیستی در آمریکای جنوبی شد. قدر مسلم اینکه ایرادات و اشکالاتی هم در برنامه «چاوز» ملاحظه می‌شد ولی امپریالیسم که با بکار بستن حربه ضدانسانی تحریم وارد میدان شد، ضربات جبران ناپذیری به اقتصاد و زندگی مردم این کشور وارد ساخت. علیرغم این، «چاوز» سرمشقی شد برای سایر کشورهای آمریکا لاتین. آنها به این مهم پی‌بردند که در مقابله با امپریالیسم، توسل به سیاست میهن‌پرستانه حق حاکمیت ملی و حفظ تمامیت ارضی و قطع و کاهش نفوذ بیگانگان نیز ممکن است. به این ترتیب جاده برای به روی کار آمدن حکومت‌های مترقی کشورهائی نظیر آرژانتین، بلیوی، هندوراس، آکوادور، پاراگوئه هموار گشت.

کار به جائی کشید که نئولیبرال‌های دست‌راستی در برخی از کشورهای آمریکای لاتین برای جلوگیری از گسترش چپ به یکباره طرفدار اجرای برنامه‌های جدید اجتماعی شدند! حکومت برزیل در سالهای 2001 تا 2003 تحت رهبری «لولا» و سپس جانشینش خانم «دیلما روسف»(Dilma Vana Rousseff)  (2011-2016) که قربانی کودتای دست‌راستی شد، در این رابطه خط میانه را پیش گرفتند. گرچه طی این دوره روابط برزیل با مکزیک نزدیک بود و سندیکاها نیز آزاد و فعال بودند ولی برنامه‌های آنها از سطح یک برنامه سازشکارانۀ سوسیال لیبرال تجاوز نکرد.

گرچه برنامۀ اجتماعی «لولا» به میلیون‌ها انسان فرودست کمک کرد تا به سطح متوسط زندگی ارتقا پیدا کنند ولی بطور عمده دره میان فقر و ثروت دست نخورده باقی ماند. برندگان اصلی برنامه‌های «لولا» و «دیلما روسف» بطور عمده سرمایه‌گزاران بخش کشاورزی، ساختمان و شاخه مالی بودند.

علت ریزش برنامه‌های اجتماعی آنها در سالهای 2010 را باید در دو عامل جستجو کرد. یکم سقوط قیمت نفت در سال 2014، دوم گسستی که بین اتحادهای نیروهای چپ به علت تزلزل دولت در برخورد به طبقات توانگر بوجود آمده بود.

متاسفانه تاکنون بسیاری از پروژه‌های انجام شده در کشورهای آمریکای لاتین در خدمت بازگذاردن دست قدرتمندان در عرصه‌های اقتصاد، ارتش و بی توجهی به گسترش فساد حتی در حکومت بوده است.

حتی در ونزوئلا به دلیل غارت خزانۀ دولت، اقتصاد نفتی این کشور درهم فروریخت. در برزیل نیروهای دست راستی از رسوائی فساد دولتی، که دست بر قضا خود نیز در آن دخیل بودند، برای انجام یک کودتا بهره بردند تا خود را جایگزین نیروی چپ کنند.

با به راه افتادن موج دست‌راستی‌ها در این قاره عقربۀ ساعت می‌بایست به صورت افراطی تغییر جهت دهد. نیروهای سرکوبگر با میدان دادن به نئولیبرالیسم و زن‌ستیزی، افرادی نظیر «خائیر بلسونارو» (Jair Bolsonaro) در برزیل، «ماریسیو ماکری» (Mauricio Macri) در آرژانتین، «سباستیان پنیرا» (Miguel Juan Sebastián Piñera Echenique) در شیلی و «ایوان دوکه» (Iván Duque Márquez) در کلمبیا به قدرت رسیدند. به این ترتیب برنامه‌های اجتماعی جای خود را به تسلیح هر چه بیش‌تر پلیس و ارتش داد. ذخائر طبیعی نظیر بخشی از جنگل‌های آمازون جهت گسترش مزارع کشاورزی به دست شرکت‌های کشاورزی بزرگ در معرض نابودی قرار گرفتند. آنها با تاسی به تئوری توطئه از زیر مبارزۀ جدی با بیماری همه‌گیر کرونا شانه خالی کردند و باعث مرگ میلیون‌ها انسان بیگناه شدند. در زمینه سیاسی نیز پا در جای پای دونالد ترامپ منفور گذاردند. سیاست‌های بهداشت، درمان، سلامت و آموزش، ضربات سهمگینی را متحمل شدند. در واقع از سال 2015 یک سیاست ضدمردمی و ضدانقلابی در دستور کار آنها قرار گرفت.

اینکه امروز این نیروهای دست‌راستی از سریر قدرت به زیر کشیده شده‌اند را باید مدیون مبارزۀ سرسختانه توده‌های مردم این قاره بود.

برکناری این نیروهای اهریمنی از مسند قدرت نتیجۀ ناگزیر مبارزه و مقاومت خستگی‌ناپذیر مردم این سرزمین می‌باشد. در این رابطه به طور قطع موج جنبش خارج از پارلمان این کشورها نقش مهمی ایفا کردند.

شیلی

در شیلی «گابریل بوریچ» چپ‌گرا و رهبر سابق اتحادیۀ دانشجوئی این کشور پیروز انتخابات شد. این جنبش که با جرقۀ افزایش قیمت مترو شعله‌ور شد، در واقع حرکتی ضد سیاست‌های نئولیبرالی حاکم بر کشور بود و در تکامل خود خواهان تغییر قانون اساسی این کشور شد. گرچه جنبش اعتراضی و ضدنئولیبرالی به اندازۀ کافی قدرتمند بود ولی به علت فقدان رهبری انقلابی نتوانست به خواست‌های واقعی خود برسد.

در سال گذشته میلادی گرچه یکی از جناح‌های شرکت‌کننده در اعتراضات، طرح قانون اساسی نسبتا مترقی‌تری تدوین و عرضه کرد ولی به دلیل فقدان اقتدار و نفوذ کافی در اقشار و طبقات مردم و به ویژه در میان طبقه کارگر، در همه‌پرسی که به منظور تصویب این طرح برگزار شد رای کافی نیآورد و به محاق رفت.

متاسفانه چنین به نظر می‌رسد که حتی نیروی چپ جوان در دولت شیلی نیز قادر به انجام اصلاحات اقتصادی ریشه‌ای به نفع کارگران و زحمتکشان نیست و علت آنهم عدم تکیه اساسی به این نیروی مهم و قطعی اجتماعی است.

در حقیقت می‌توان ادعا کرد که علیرغم موفقیت‌های چشم‌گیر، امیداوار کننده‌ی گردش به چپ و دوری از آمریکا و روی‌آوری به شرق در این قاره، هنوز یک تغییر ماهوی به نفع طبقۀ کارگر و سایر زحمتکشان رخ نداده است.

 

 



[i]- شیخ نِمَر یک فقیه شیعه عربستانی بود که در پی اعتراضات شیعیان عربستان در سال ۲۰۱۲ بازداشت شد و در روز چهارشنبه ۱۶ اکتبر ۲۰۱۵ دادگاه جنایی عربستان سعودی به دلیل اقدام علیه امنیت ملی و محاربه، به «اعدام با شمشیر و به صلیب کشیده شدن در انظار عمومی» محکوم و در ۲ ژانویه ۲۰۱۶ اعدام شد. کک هیچکس هم گزیده نشد.

 

 

 

 

فرخنده باد ۸  مارس، روز همبستگي بينالمللي زن