۹ اسفند ۱۳۸۷



نیروهای امنیتی در ایران دانشگاه امیر کبیر را محاصره کرده اند
به گزارش خبرگزاری های داخل ایران، بعد از ظهر روز دوشنبه دانشجویان دانشگاه امیر کبیر در اعتراض به تشییع و خاکسپاری پیکر پنج تن از «شهدای گمنام» جنگ ایران و عراق دست به تظاهرات زدند.در واکنش به اعتراض ها، نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی ۹ تن از دانشجویان را بازداشت کرده و به ضرب و شتم سایر دانشجویان پرداختند.خبرنامه امیر کبیر، ارگان خبری دانشجویان، می گوید فضای دانشگاه ملتهب است و نیروهای امنیتی دانشگاه را در محاصره خود گرفته اند. بر اساس این گزارش، نسبت به « بی حرمتی گروه های فشار به دانشگاه و ساحت اساتید و دانشجویان» خشمگین هستند.روز دوشنبه، آیت الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی در پیامی به مناسبت تدفین «شهدا» در دانشگاه گفته بود:«ملت ما و به ویژه جوانان مدیون شهدا هستند.»تدفین «شهدا» در محوطه دانشگاه ها در سال های اخیر به رویه ای عادی در دانشگاه های ایران تبدیل شده است. این در حالی است که دانشجویان همواره نسبت به این اقدام مسوولان جمهوری اسلامی واکنش نشان داده اند.

۶ اسفند ۱۳۸۷


گزارش کامل اعتراضات روز گذشته دانشجویان پلی تکنیک به دفن شهید و ضرب و شتم وحشیانه دانشجویان توسط چماقداران بسیجی و سپاهی
سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۷
خبرنامه امیرکبیر: روز گذشته همزمان با حضور گسترده و سازماندهی شده افراد خارج از دانشگاه برای اجرای پروژه دفن شهید، دانشجویان دانشگاه امیرکبیر علیرغم تمامی فشارها به این پروژه اعتراض کردند.

تمهیدات گسترده برای جلوگیری از شکل گیری اعتراض

نیروهای امنیتی با همکاری مسئولین وزارت علوم و دانشگاه امیرکبیر از هفته های گذشته تمامی تمهیدات لازم را اندیشیده بودند تا این مراسم بدون هیچ گونه اعتراضی برگزار شود. تقاضای رهایی ریاست دانشگاه امیرکبیر برای ادامه بازداشت ۴ دانشجوی دربند این دانشگاه، ممنوع الورود کردن ۱۲ دانشجوی پلی تکنیک از ابتدای هفته جاری و تماس با خانواده های دانشجویان معترض برای تحت فشار قرار دادن آنها از جمله اقدامات انجام شده برای ممانعت از شکل گیری هرگونه اعتراضی بود.

علاوه بر آن طی روزهای گذشته پس از آنکه دانشجویان دانشگاه امیرکبیر طی ۲ روز متوالی با برگزاری تحصن و تجمع اعتراضی مخالفت خود را با اجرای پروژه «دفن شهید» ابراز داشتند، مسئولین نحوه برگزاری این مراسم را تغییر داده و آن را به یک مراسم عمومی تبدیل کردند تا با خیالی آسوده نیروهای اطلاعاتی و سپاهی را وارد دانشگاه کنند. همچنین از روز یکشنبه بیلبوردهای تبلیغاتی در این زمینه در نقاط مختلف شهر تهران نصب شد. یکشنبه شب نیز آیت الله خامنه ای با انتشار پیامی از برگزاری این مراسم استقبال کرد تا بدین ترتیب تمامی زمینه های برای دفن شهید بدون هیچ اعتراضی فراهم شود. وی در حالی برای اجرای دفن شهید در دانشگاه امیرکبیر پیام منتشر کرد که همزمان با دانشگاه امیرکبیر در دانشگاه کاشان نیز این پروژه انجام شد ولی وی پیامی برای دفن شهید در آن دانشگاه صادر نکرد.

علاوه بر آن طی روزهای گذشته خبرگزاری های فارس و ایسنا و بسیاری سایت های زنجیره ای اقتدارگرایان با گزارش متعددی سعی کردند تا در فواید دفن شهید در دانشگاه ها بنویسند و یا دانشجویان معترض را مورد تهدید قرار دهند. در یکی از آخرین موارد یکی از این سایت ها گزارش کرد که طلاب بسیجی استان قم در حمایت از دفن شهید در دانشگاه امیرکبیر تجمع کرده اند.

اعتراض دانشجویان

اما با وجود تمامی فشارها، باز هم روز گذشته همزمان با دفن شهید، دانشجویان دانشگاه امیرکبیر این نمایش فریبکارانه را بر هم زدند.
دانشجویان با شعارهایی همچون “دیکتاتور زمانه شهید شده بهانه”، “مرگ بر طالبان، چه کابل چه تهران”، “بسیجی برو گمشو” ، “توپ تانک بسیجی دیگر اثر ندارد”، “مرگ بر دیکتاتور”، “بسیجی بی عرضه قرآن کردی به نیزه” به سو استفاده حکومت برای ایجاد جو امنیتی در دانشگاه ها اعتراض کردند.
(گزارش تصویری ۱ مربوط به این اعتراضات را در[1] این لینک ببینید.)
(گزارش تصویری ۲ مربوط به این اعتراضات را در [2] این لینک ببینید.)
(فیلم شماره ۱ اعتراض دانشجویان را در [3] این لینک ببینید.)
(فیلم شماره ۲ اعتراض دانشجویان را در [4] این لینک ببینید.)

حمله وحشیانه به دانشجویان

نیروهای سپاهی و بسیجی که با ارسال نیروهای خود به دانشگاه امیرکبیر، جای هیچ گونه اعتراضی از طرف دانشجویان را متصور نمی شدند، پس از آنکه با اعتراضات دانشجویان مواجه شدند با عصبانیت و وحشیگری بسیار به ضرب و شتم دانشجویان پرداختند. عوامل مدعی اسلام که به چاقو، اسپری فلفل و وسایل ورزش های رزمی مجهز بودند، تمامی عقده های خود را با ضرب و شتم وحشیانه دانشجویان بروز دادند.

بیش از ۶۰ دانشجو بر اثر ضرب و شتم مجروح شدند که در حدود ۲۰ نفر از آنان به بیمارستان های مختلف انتقال داده شدند. حال ۳ نفر از مجروح شدگان وخیم می باشد. ضربات چاقو، پنجه بوکس و مشت بر بدن برخی از دانشجویان به وضوح آشکار است. همزمان با انتقال دانشجویان به بیمارستان ها، نیروهای اطلاعاتی با حضور در بیمارستان ها مانع از پخش وضعیت دانشجویان مجروح شده اند.
آغاز فروپاشی سوسیالیسم درشوروی( 11)
یک بازنگری مجدد

جایگاه و نقش تضادهای آشتی ناپذیر در سوسیالیسم

در شمارۀ قبل ازطبقات و مبارزۀ طبقاتی درسوسیالیسم سخن گفتیم. اکنون به این سئوال می پردازیم که حذف طبقۀ بورژوازی در تولید و اقتصاد کشور به چه مفهوم است. آیا با درهم شکستن سرمایهﺩاری و حذف آن از قدرت سیاسی و اقتصادی مبارزۀ طبقاتی پایان می یابد؟ تضادهای آشتی ناپذیر در سوسیالیسم کدامند؟ منظور رفیق استالین از حذف طبقات درشوروی چیست؟.
همان طورکه درشمارۀ پیشین نوشتیم اشکال مبارزۀ طبقاتی و جایگاه و نقش تضادهای آشتی ناپذیر درجامعۀ سوسیالیستی مبحث بسیار مهمی درفلسفۀ مارکسیسم است که رویزیونیسم خروشچفی با ایجاد اغتشاش دراین مبحث ضربات مؤثری به دیکتاتوری پرولتاریا زده و شوروی سوسیالیستی را به جادۀ سرمایهﺩاری کشانده است. کسانی که دربرخورد به مسئلۀ بروز رویزیونیسم در شوروی ازاختلافات سیاسی، ایدئولوژی، فلسفی و اقتصادی رویزیونیستﻫﺎ با استالین آشنائی ندارند لاجرم باید این نتیجۀ نادرست را اخذ نمایند که رویزیونیسم با درگذشت استالین یک شبه چطور توانست به قدرت برسد؟! از آنجا که قطع مبارزۀ طبقاتی یا آشتی طبقاتی درسوسیالیسم یکی از مهم ترین عوامل احیاء سرمایهﺩاری درروسیه بوده است، به توضیح بیشتر این مطلب می پردازیم. استالین بر این عقیده بود که:
"مبارزۀ طبقاتی به موازات احراز موفقیت درساختمان سوسیالیسم ناگزیر حدت خواهد یافت."(1937)
اما خروشچف با نفی وجود تضادهای آشتی ناپذیر درسوسیالیسم به دلیل از میان رفتن طبقات آشتی ناپذیر، مبارزۀ طبقاتی در سوسیالیسم را امری سپری شده و مربوط به گذشتهﻫﺎ اعلان داشته با این بهانه دیکتاتوری پرولتاریا را غیر ضروری دانسته و تئوری ضد لنینی دیکتاتوری "همه خلق" را جایگزین آن کرد.
برخورد مارکسیستی لنینیستی و یا رویزیونیستی به مبارزۀ طبقاتی درسوسیالیسم درارتباط با تفسیری است که ازدونوع تضاد آشتی ناپذیر و آشتی پذیر درجامعۀ سوسیالیستی درحال گذار به عمل می آید. هر دونوع تضاد، آشتی ناپذیر و آشتی پذیر درسوسیالیسم وجود دارند. لیکن تضاد آشتی پذیر ازخصوصیات جامعۀ سوسیالیستی است. این وِیژگی آشتی پذیری تضادها از ماهیت نظام سوسیالیستی سرچشمه میگیرد. زیرا که این نظام برمالکیت مشترک ابزارهای تولیدی و بر وحدت عمده ترین منافع اقتصادی و سیاسی طبقۀ کارگرو دهقانان تعاونیﻫﺎ و روشنفکران و مردمی که به دور حزب مارکسیستی لنینیستی متحد شدهﺍند، تکیه دارد. ولی درعین حال با نابودی طبقات استثمارگر تضادهای آشتی ناپذیر ازمیان نمی روند. این تضادها از روابط سوسیالیستی در تولید ناشی نمی شوند بلکه محصول آثار جامعۀ کهنه بورژوائی، ازداخل و فشارها و محاصرۀ سرمایهﺩاری ازخارجﺍند که در کنار تضادهای آشتی پذیر به هستی خود ادامه میدهند.
نظریۀ نفی تضادهای آشتی ناپذیر درسوسیالیسم پس از نابودی مالکیت خصوصی و برقراری مناسبات سوسیالیستی درشوروی مطرح گردید. پس ازگزارش تاریخی رفیق استالین به کنگره هشتم شوراها دربارۀ طرح "قانون اساسی نوین" که پایان استثمار فرد از فرد و استقرار مالکیت سوسیالیستی را اعلان داشت، نظریۀ رویزیونیستی "زوال مبارزۀ طبقاتی به موازات پیشروی سوسیالیسم" مطرح گردید. جالب است که عدهﺍﻯ این تئوری انحرافی را به استالین نسبت داده و می دهند و اورا به بی اعتنائی نسبت به مبارزۀ طبقاتی متهم نموده و این طور تبلیغ می کنند که حزب بلشویک از آن پس بیشتر دشمنان خارجی را عمده کرده بود. بی شک نمی توان این نظریۀ را درست دانست چرا که علاوه بر مبارزات استالین درنفی این نظر، اتهامات رویزیونیستﻫﺎ به استالین نیز با این نظر همخوانی ندارد.
"سوسلوف" تئوریسین مشهور رویزیونیستﻫﺎ درگزارش به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی (1964)، صریحاً اعتراف میکند که استالین بر این نظر بوده است که:
"مبارزۀ طبقاتی به موازات احراز موفقیت درساختمان سوسیالیسم ناگزیر حدت خواهد یافت."
و نیز فلاسفۀ دیگر رویزیونیست نظیر رویزیونیستﻫﺎﻯ مجارستان درحمله به استالین نوشتند:
"استالین مهم ترین قانون دیالکتیک را در دو جهت تحریف می کرد، ازیک طرف وحدت و مبارزه ضدین را ازیک دیگر تفکیک می کرد و به طور یک جانبه فقط روی مبارزه تکیه میکرد و عامل وحدت و ارتباط متقابل ضدین را نادیده می گرفت و این برخورد ناشی ازتئوری بی پایه و بسیار زیان بخش بود که به موجب آن مبارزۀ طبقاتی پس از ساختمان سوسیالیسم نیز دائماً حدت می یابد." ب. رسی و آویرت (مجله مسائل بین المللی شماره 1 (1342)
رفیق استالین درمقالۀ خود بنام "دربارۀ کمبودهای کارحزبی و اقدامات جهت نابودی تروتسکیستﻫﺎ و سایر دورویان" که درسال 1937 یعنی یک سال پس از اعلان محو طبقات آشتی ناپذیر در روسیه نوشته است، می گوید:
"ضروری است که این تز پوسیده را داغان نمود و به کناری گذارد، که گویا باید مبارزۀ طبقاتی ما با هر قدم پیشروی مان رفته رفته زوال یابد که گویا دشمن طبقاتی با پیروزیﻫﺎئی که ما به دست می آوریم همواره رام تر میشود. این نه فقط یک تز پوسیده است، بلکه تزی خطرناک نیز می باشد. چرا که افراد ما را به خواب برده و به طرف تله می کشاند، درحالی که به دشمن طبقاتی این امکان را میدهد برای مبارزه برضد قدرت شوروی نیروهای خود را جمع کند. برعکس، هر قدر که ما پیشرفت نمائیم و هر قدر ما پیروزی به دست آوریم، خشم بقایای طبقۀ استثمارگر داغ شده، بیشترمیشود و آنها به اشکال شدیدتر مبارزه متوسل میشوند. مذبوحانه تر برعلیه حکومت شوراها به حرکت در می آیند و دست به هر کوششی می زنند زیرا که آنها محکوم به نابودی هستند."

وقایع بعدی درشوروی درستی اظهارات استالین را آنجائی ثابت نمود که دارودستۀ خروشچف ازبطن جامعهﺍﻯ به پاخاستند که دیگران مبارزه با آنها رانفی میکردند. جوهر افکار نادرست انکار مبارزۀ طبقاتی، میدان دادن به لیبرالیسم درهمۀ زمینهﻫﺎست که خود فشرده ترین بیان اپورتونیسم سیاسی و ایدئولوژیکی می باشد که ازطریق دست کشیدن ازمبارزۀ طبقاتی و نشاندن هم زیستی مسالمت آمیز با ایدئولوژیﻫﺎﻯ دشمن به جای آن، میکوشید حزب و دولت سوسیالیستی شوروی را به انحطاط بکشاند که عاقبت پس ازدرگذشت رفیق استالین و پیروزی این عناصر کمین کرده درحزب این توفیق را برای بورژوازی فراهم نمود. رفیق استالین همواره با هوشیاری کامل مبارزۀ طبقاتی را در تمامی جهات درنظر داشته و انقلابیون کمونیست را نیز به همین سان آموزش میداد. او درسال 1948 طی نامهﺍﻯ به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست یوگسلاوی که درانحطاط پیش می رفتند، دراین مورد نوشت:
"هیچ کس طبیعت سوسیالیستی در شوروی را که بعد از انقلاب اکتبر به وجود آمده، انکارنخواهد کرد. این موضوع حزب کمونیست اتحاد شوروی را به این نتیجه گیری نکشانده که گویا مبارزۀ طبقاتی در کشورما تضعیف میگردد، که گویا خطر تقویت عناصر سرمایهﺩاری وجودندارد."
درسوسیالیسم مبارزۀ طبقاتی به طور همه جانبه و درسه جبهۀ عمده خود یعنی در جبهۀ سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی رشد میکند. بدین ترتیب این نظر اپورتونیستی که با نابودی طبقات استثمارگر مبارزۀ طبقاتی تنها و یا وعمدتا درجبهۀ ایدئولوژیکی جریان می یابد نیز انحرافی است. تجربه نشان داده است که درمرحلۀ سوسیالیستی مبارزه درجبهه سیاسی اهمیت تعیین کننده داشته ودرمرکز مبارزۀ طبقاتی قراردارد زیرا مبارزۀ سیاسی مبارزهﺍﻯ است برسرقدرت و برسر این مسئله که آیا دیکتاتوری پرولتاریا باید حفظ و تحکیم شود و یا این که به سوی انحطاط و نابودی رود؟ لیکن پیروزی انقلاب درزمینۀ سیاسی و اقتصادی را بدون پیروزی درزمینۀ ایدئولوژیکی نیز نمی توان تضمین شده دانست. رشد موفقیت آمیز این مبارزه اهمیتی تعیین کننده دارد، زیراکه نهایتاً به این مسئله مربوط میشود که آیا سوسیالیسم و کمونیسم را باید بنا نمود و ازاحیای سرمایهﺩاری پیش گیری کرده و یا این که درها را به روی ایدئولوژیﻫﺎﻯ بورژوائی رویزیونیستی گشود و بازگشت به سرمایهﺩاری را ممکن ساخت. نظریه پردازان رویزیونیست حتی هنگامی که مجبور می شوند ازضرورت مبارزۀ ایدئولوژیکی سخن بگویند، آن را به طور آکادمیک و یک جانبه بررسی میکنند. به صورت مبارزهﺍﻯ که تنها در درون خلق و برعلیه برخی باقیماندهﻫﺎﻯ بی اهمیت ایدولوژیﻫﺎﻯ بیگانه که برای سوسیالیسم خطری ندارند، پیش برده میشوند. اما کم بهاء دادن به مبارزۀ ایدئولوژیکی پیآمدهای فاجعه آمیزی به بار آورده و زمینۀ انحطاط حزب را فراهم خواهد آورد. مبارزۀ ایدئولوژیکی وسیع ترین و کامل ترین جبهۀ مبارزۀ طبقاتی است زیرا هم درزمینۀ سیاسی، هم برعلیۀ دشمنان و هم درون خلق، هم درمیان طبقۀ کارگر و هم در درون حزب آن جریان می یابد. رویزیونیسم قاعدتاً از زمینۀ ایدئولوژیکی آغاز میشود و در ادامه وگسترش خود به سرنگونی دیکتاتوری پرولتاریا و انحطاط کل نظام سوسیالیستی میرسد. طبیعی است که در دوران گذار ازسرمایهﺩاری به کمونیسم جنگ آشتی ناپذیری بین این دو راه وجود دارد. این جنگ درکل دورۀ گذار جریان داشته و هیچ کمونیستی نمی تواند دراین راه ازپیروزی قطعی سوسیالیسم سخن بگوید. محو طبقات استثمارگر و سوسیالیستی شدن تمام شاخهﻫﺎﻯ تولید تنها شرایط عینی پیروزی قطعی سوسیالیسم را فراهم میکند و به تنهائی به مفهوم پیروزی قطعی سوسیالیسم نیست. تضاد عمدۀ آشتی ناپذیر میان سوسیالیسم و سرمایهﺩاری درمراحل مختلف رشد انقلاب و مبارزۀ طبقاتی، اشکال مخصوص به خود و شیوهﻫﺎﻯ حل مخصوص به خود دارد. درمیان اشکال مختلف بروز تضاد میان سوسیالیسم و سرمایهﺩاری درزمینهﻫﺎﻯ مزبور پیوند درونی ارگانیک وجود دارد که انعکاس قوانین رشد انقلاب و ساختمان سوسیالیسم است. درشناخت تضاد عمده آشتی ناپذیر در این یا آن مرحله باید این پیوند راهمیشه درنظر داشته باشیم. بدین ترتیب قانونمندی رشد انقلاب درآغاز تضاد درزمینۀ سیاسی را به عنوان تضادی عمده مطرح میسازد که بدون حل آن نمی توان تضادهای دیگر را حل نمود ولی پس از این که طبقۀ کارگر به رهبری حزب قدرتمند خود، قدرت را به دست گرفت، ضرورت دارد که حکومت جدید بر زیر بنای اقتصادی خود تکیه داشته باشد.
ازاین رو تضاد در زمینۀ ایدئولوژیک، تضاد عمدۀ این مرحله است. با حل هرکدام ازاین تضادهای عمده درمراحل مشخص خود تضاد آشتی ناپذیر عمده میان سوسیالیسم و سرمایهﺩاری نیز بتدریج حل میشود.

تضادهای عمده مراحل مختلف نه تنها میان خود پیوند ارگانیک دارند بلکه به یک دیگر مشروط هستند و تا وقتی که تضادعمده درزمینۀ ایدئولوژیکی حل نشده باشد، تضاد عمده درزمینۀ سیاسی و اقتصادی نیز کاملاً و نهایتاً حل نشده است. تنها با درک تضادهای عمده دراشکال مشخص بروز خود و درپیوند و وابستگی متقابل تعیین وظایف مربوط به مراحل مختلف انقلاب سوسیالیستی و نیز دشمن عمده که باید لبۀ تیز مبارزه نیروهای محرکه و هم پیمانان این مرحله متوجه آن باشد، ممکن میگردد.
جریانات انحرافی دیگری تضادهای آشتی ناپذیر در سوسیالیسم را ناشی از وجود بورژوازی به عنوان طبقه حتی پس از دگرگونیﻫﺎﻯ سوسیالیستی درزمینۀ مالکیت می دانند. اینان که این روزها به جبهۀ ضد استالین پیوستند با استناد به نظرات مائو درزمینۀ تضادها ادعا میکنند که گویا برای اولین باردرتاریخ، رشد مارکسیسم لنینیسم را کشف کردهﺍند که تضادها، طبقات و مبارزۀ طبقاتی حتی پس از دگرگونیﻫﺎﻯ سوسیالیستی ریشهﺍﻯ درمالکیت بر ابزار تولید، هم چنان وجوددارند زیرا طبقات متضاد یعنی پرولتاریا و بورژوازی درتمام دوران گذارهستی خود ادامه میدهند. این استدلال بر این نظریه تکیه دارد که پس از ساختمان زیربنای اقتصادی سوسیالیسم نیز طبقات متضاد هم چنان وجود دارند.
البته این که پس از ساختمان زیر بنای اقتصادی سوسیالیسم طبقات هنوز وجود دارند، تزی است که توسط کلاسیکﻫﺎﻯ مارکسیسم لنینیسم فرمولبندی شده وجای شکی نیست لیکن بحث برسر زمینۀ گسترش تضادهای آشتی ناپذیر درسوسیالیسم است. مسئلهﺍﻯ که به درک عمیق نیروهای محرک جامعۀ سوسیالیستی کمک می نماید ، توضیح درست این امر است. مارکسیسم لنینیسم ضمن تحلیل از تضادهای آشتی ناپذیر و آشتی پذیر درسوسیالیسم می آموزد که این تضادها برخلاف ادعای این جریانات که این روزها مائو را درمقابل استالین پرچم کرده و به آشفته فکری دامن می زنند، دائمی نبوده بلکه باید و می توان ازآنها فراگذشت و بدین ترتیب جامعه را به پیش برد. درک و توضیح درست و علمی جای تضادهای آشتی ناپذیر درجامعۀ سوسیالیستی با یک مسئلۀ مهم دیگر یعنی نقش آنها در پیوند است. هنگامی که صحبت برسر رابطۀ تضادها با سوسیالیسم است، نمی توان تضادهای آشتی ناپذیر را با تضادهای آشتی پذیر دریک سطح قرار داد.
جامعۀ سوسیالیستی که مالکیت خصوصی و طبقات استثمارگر درآن ازبین رفتهﺍند، آشتی ناپذیری منافع اساسی طبقات را درماهیت خود ندارد و به این مفهوم لنین خاطر نشان ساخت که درسوسیالیسم آشتی ناپذیری محو میشود.
تضادهای آشتی ناپذیر همان طور که درسطور بالا توضیح دادهﺍیم درماهیت سوسیالیسم نیستند و سوسیالیسم عوامل بروز تضادهائی از این نوع را درخود ندارد. این تضادها ازجوهر مناسبات سوسیالیستی درتولید که مناسبات همکاری و کمک متقابل میان طبقات دوست، طبقۀ کارگرو دهقانان تعاونی هستند، ناشی نمی شود. تضادهای آشتی ناپذیر به خاطر سرشت خود با سوسیالیسم بیگانهﺍند، سوسیالیسم این تضادها را به ارث میبرد.
مبارزۀ طبقاتی حتی درصفوف حزب پرولتاریائی نیز وجود دارد. درحزب به عنوان یک ارگانیسم زندۀ سیاسی وحدت، اصل است و منبع نیرو و شکست ناپذیری آن میباشد. لیکن بدون مبارزه برای فراگذشتن ازتضادهائی که در درون آن بروز میکنند، نه وحدت ورشد واقعی انقلابی حزب می تواند وجود داشته باشد و نه تربیت واقعاً انقلابی کمونیستﻫﺎ. ازاین منظر مبارزۀ طبقاتی در درون حزب برای حفظ و تقویت وحدت نه تنها پدیدهﻫﺎﻯ عینی و اجتناب ناپذیر است، بلکه حتی برای موجودیت نقش رهبری و انقلابی کردن، پیوسته نیز امری ضروری است. حزب اتحادیهﺍﻯ با شرکت پرولتاریا و بورژوازی نیست. ستاد پرولتاریا و ستاد بورژوازی نیست و در آن دومشی موجودیت ندارند. این نظر نیز با مارکسیسم بیگانه است. حزب پرولتاریا که ازخصوصیات آن وحدت پولادین اندیشه وعمل است نباید و نمی تواند مشی دیگری بجز مشی مارکسیستی لنینیستی داشته باشد. ادامه دارد

نقل ازتوفان الکترونیکی شماره 30 ارگان الکترونی حزب کارایران بهمن 1387
www.toufan.org
toufan@toufan.org

۲ اسفند ۱۳۸۷




با عاطفه گرگین، همسر خسرو گلسرخی
بار خسرو گلسرخی همیشه به دوشم بوده است

معصومه ناصری

این استعماراین جامه سیاه معلق را چگونه پیوندیستبا سرزمین من؟آن کس که سوگوار کـــرد خاک مـــراآیا شکستدر رفت و آمد حمل اینهمه تاراج؟ این سرزمین من چه بی‌دریغ بودکه سایه مطبوع خویش را بر شانه‌های ذوالاکتاف پهن کـــرد و باغ‌ها میان عطش سوخت و از شانه‌ها طناب گذر کـــرداین سرزمین من چه بی‌دریغ بـــودثقل زمین کجاستمن در کجای جهان ایستاده‌امبا باری ز فریاد‌های خفته و خونین ای سرزمین من !من در کجای جهان ایستاده‌ام؟
خانم گرگین این صدا را چند وقت است نشنیدید؟
خیلی وقت است. من بعضی وقت‌ها گوش می‌دهم چون نوارش را دارم، اما سعی می‌کنم کمتر بشنوم. برای این‌که خب خاطرات زیادی را در من زنده می‌کند و باعث می‌شود که یک نوع اندوه به من دست بدهد. نه اندوه خیلی زیاد چون فکر می‌کنم اتفاقی که برای خسرو گلسرخی افتاد، یعنی همین دادگاه و بعد مرگ قهرمانانه‌اش، خودش افتخاری بود برای من که همسرش بودم و آدم‌های دور و برش که او را می‌شناختند و فکر می‌کنم جامعه ایران. البته از نبودنش دلگیر و اندوهگین می‌شدم، اما نه به‌عنوان کسی که زار درونی بزند و فکر کند که یک چیزی را گم کرده من فکر می‌کنم هیچ‌وقت هیچ چیزی را در زندگی‌ام گم نکردم. همین را می‌توانم به شما بگویم.
زندگی شما با خسرو گلسرخی یک زندگی شاعرانه بود؟زندگی من با گلسرخی؟.... بله! ما در واقع هردو دست به قلم بودیم، یعنی از بچه‌های اهل قلم بودیم که با هم آشنا شدیم، در سال‌های ۴۸. خسرو در روزنامه‌های مختلف می‌نوشت، من هم همین‌طور. در ضمن شعر هم می‌گفتیم. هردو تقریبا برای جامعه ایران در آن دوره، آدم‌های آشنایی بودیم. همیشه مرتب می‌نوشتیم، چه نقد کتاب چه نقد سینما و چه نقد شعر. آشنایی ما هم از همینجا شروع شد.
با شعر با هم آشنا شدید؟
بله. یادم هست، در یکی از همین نشریاتی که کار می‌کردم سه‌شنبه‌ها بعدازظهر جلسه‌های دیداری داشتیم، که یک روز خسرو گلسرخی هم آمد، شعری از خودش را خواند و ما از همان جا با هم بیشتر آشنا شدیم. یعنی آشنا بودیم، ولی از آنجا باهم بیشتر آشنا شدیم و این آشنایی ادامه پیدا کرد. یادم هست که همان روز من را دعوت کرد به تالار رودکی که آنجا آقای حشمت سنجری برنامه‌ای داشت. من دعوتش را قبول کردم و رفتیم. دیگر از آن موقع بیشتر بهم نزدیک شدیم. چون نزدیکی‌های فکری خیلی زیادی باهم داشتیم، در شعر و هنرهای دیگری که در آن موقع خیلی دنبالش می‌رفتیم...
این شروع یک عشق بود خانم گرگین؟فکر می‌کنم، البته! چون هردو خیلی خیلی جوان بودیم. نمی‌خواهم بگویم که در سنین دیگر چنین اتفاقی نمی‌افتد، اما... بله! غیر از این نبود. یک واقعیتی بود که ما را بهم پیوند داد.
چقدر فاصله‌ بود میان آشنایی‌ و تصمیم‌تان برای زندگی مشترک؟خیلی سریع دیگر... یعنی اوایل سال ۴۸ با هم آشنا شدیم و اواخر همان سال ازدواج کردیم.
خب پس خیلی نتوانستید منتظر...وقایع دیگری باشیم...نخیر! خیلی سریع هردو... تقریبا هردو ۲۵ـ۲۴ ساله بودیم که با هم ازدواج کردیم.
به نظر می‌رسد بین شعر، بین دنیای شاعرانه، دنیای رمانس و دنیای سیاست یک خط فاصله‌ بزرگ هست اما...البته بسته به این است که در چه زمانی در چه دوره و در چه شرایطی باشد. تقریبا عده‌ای از شاعران به «هنر برای هنر» معتقدند و عده‌ای هم نیستند. خسرو با صرفا «هنر برای هنر» به‌طور کلی، چه در شعر چه در هنرهای دیگر، موافقت زیادی نداشت. من هم خودم شخصا فکر می‌کنم همین‌طوری آدم نمی‌تواند دست به قلم داشته باشد و بنشیند شعر بگوید، حتی عاشق بشود، دوست داشته باشد، اما مسایل اجتماعی را نبیند. سیاست در مسایل اجتماعی جاری‌ست و به نظر من در تمام روز و لحظه‌هایمان هست. شما تلویزیون را باز می‌کنید، همین رادیو خودتان را آدم باز می‌کند، با تمام مسایلی که به آنها گوش می‌دهد، از موزیک و نقد کتاب تا داستانخوانی و مسایل دیگر، بازهم شما در سیاست‌اید. یعنی می‌خواهم بگویم همه‌ اینها مربوط می‌شوند به سیاست. سیاست چیزی‌ست که در تمام حرکت‌های ما جلوه‌ خودش را دارد. من فکر می‌کنم اینطور باشد.
۲۴ساعت از زندگی روزمره‌ی شما را تصور کنیم، در همان سال های اول آشنایی‌تان. این ۲۴ساعت چطور می‌گذشت؟من می‌توانم حتی یک روز پیش از دیگرندیدن خسرو را برایتان بگویم. ما صبح‌ها با هم پا می‌شدیم، می‌آمدیم ازخانه بیرون و سوار تاکسی می‌شدیم. خسرو می‌رفت روزنامه‌ «کیهان»، من هم می‌رفتم رادیو، آن‌وقت‌ها من در رادیو کار می‌کردم.
توی میدان ارگ؟
بله. چون مسیرمان یکی بود. او اول پیاده می‌شد و من هم می‌رفتم میدان ارک.
آقای گلسرخی آنجا توی روزنامه کیهان چکار می‌کردند؟خسرو منتقد بود. فکر می‌کنم... سردبیر بخش هنری روزنامه کیهان در آن زمان بود. نقد کتاب، تئاتر، سینما و این‌جور چیزها.
شما توی رادیو چکار می‌کردید آن موقع؟
من هم همین کارها را می‌کردم... بله دیگر... مصاحبه می‌کردیم، شعر می‌خواندیم یا از دیگران...
ساعت کاری شما کی شروع می‌شد خانم گرگین؟ما هردو ۸ صبح از خانه می‌رفتیم بیرون. ظهر برمی‌گشتیم خانه، چون خانه نزدیک بود. برمی‌گشتیم خانه ناهار می‌خوردیم و دوباره عصر می‌رفتیم سر کارمان و تا ساعت ۵ـ۴ تقریبا بیرون بودیم‌ و بعد هم یا می‌آمدیم منزل یا می‌رفتیم بیرون که بیشتر موقع‌ها به دلیل اینکه باید می‌رفتیم کارها را می‌دیدیم و اینها، یا مثلا به تئاتر می‌رفتیم و یا برای شنیدن موزیک و اینها که بتوانیم بنویسیم. او نقد می‌نوشت، البته در بخش‌های هنری. من در رادیو و او هم در روزنامه. بیشتر روزها و شب‌هایمان را... روزهای‌مان را البته و نه شب‌های‌مان، به اینگونه مسایل می‌پرداختیم.
قاعدتا شب‌ها هم با جمع‌های دوستانه می‌گذشت و یا عصرها.البته! ما دوستان بسیار زیادی داشتیم که همه اهل قلم بودند. همه با هم جمع می‌شدیم و واقعا یاد آن روزها بخیر. الان این‌روزها گم شده‌اند. اصلا نیستند، وجود ندارند... یا آن آدمها اصلا دیگر وجود ندارند.
کسانی را، از آدم‌های آن روزگار، نام می‌توانید ببرید؟بله. شاملو بود، اخوان بود. خیلی‌های دیگری بودند که متاسفانه الان نیستند. فریدون مشیری، نادرپور و دکتر ساعدی بودند مخصوصا که خیلی دوستان خوبی بودیم و جمع‌های بسیار خوبی داشتیم.
تاریخ زندگی شما می‌گوید که سال‌های معدودی باهم زندگی کردید.دقیقا همین‌طور است. ما سال ۱۳۴۸ باهم ازدواج کردیم و سال ۵۲ دیگر پایان زندگی مشترک‌مان بود. خسرو دستگیر شد، من‌هم البته یک هفته بعد از او دستگیر شدم.
چی شد که این‌قدر به آتش سیاست نزدیک شدید، هم شما و هم خسرو گلسرخی؟خیلی داستان عجیب و غریبی خواهد بود. خسرو گلسرخی اولا بیشتر شاعر و نویسنده بود که چهره‌ تابناکادبی- سیاسی‌اش در دفاعیات شجاعانه‌اش نمودار شد. دفاعیاتی که در دادگاه داشت و الان یک قسمت‌اش را پخش کردید. خسرو به نظر من که نزدیک‌ترین فرد به او بودم در زندگی‌اش، اهل آن‌چیزهایی که بهش بسته بودند مطلقا نبود. همه این را می‌دانند. خسرو به نظر من کار اساسی‌اش همان دفاع جانانه‌اش در دفاع از مردمش کرد و گفت، من هیچ حرفی در رابطه با خودم ندارم بزنم، من از خلق‌ام دفاع می‌کنم. همین روزها که بارها و بارها دفاعیاتش پخش شد از تلویزیون جمهوری اسلامی، خیلی از جوانان تماس می‌گیرند، ای‌میل می‌زنند، صحبت می‌کنند و برایشان خیلی عجیب است و خیلی ستایشش می‌کنند. یعنی می‌خواهم بگویم خسرو به آن صورت هیچ‌کار سیاسی نکرده بود. کار سیاسی‌اش همین بود که من و شما و دیگران داریم از تلویزیون می‌بینیم و می‌شنویم. البته خسرو منتقد خیلی خوبی بود. شعرهایش خیلی مردمی و سیاسی بودند. قلم‌اش اصلا قلمی اجتماعی و سیاسی بود. سیاسی نه به‌معنای گروهی و سازمانی و توپ و تفنگ و اینها، تفکرش تفکری توده‌ای و مردمی بود. به این دلیل بود، به نظرم، که خسرو را می‌خواستند ازپای دربیاورند.
شما و بقیه جوان‌های هم دوره‌ شما به نحو غریبی کله‌تان بوی قورمه سبزی می‌داد؟چطور؟
به معنای واقعی کلمه، یعنی وارد یک دایره‌ای شدید که خطرناک بوده، شاید با حس و حال شاعرانه‌ شما همخوانی نداشته. گاهی وقتها به نظر خودتان این‌طور نمی‌رسد؟من می‌خواهم بگویم که ما جوان‌تر از آن بودیم که به این مسایلی که شما می‌گویید اندیشیده باشیم. البته تازه گروه‌هایی تشکیل شده بود و داشتند یک کارهایی می‌کردند. اما، ما با این گروه‌ها نبودیم مطلقا. ما دوتا کارهایمان کارهای نوشتنی بود، کارمان نقد بود و حتی صحبت‌های خیلی ملایم. یعنی واقعا کار داغی نکرده بودیم. گفتم، خسرو کار داغش واقعا همین بود که شما دارید می‌بینید، کار جانانه‌اش. کاری که خلاف باشد واقعا نکرده بود. آخر می‌دانید، واقعا سوال که می‌کنید، یعنی شما به یک اقدامی دست زده باشید، ولی ما به هیچ اقدامی دست نزده بودیم. اقدام ما فقط توسط قلم و کاغذ بود که نقد می‌کردیم...
البته با قلم هم می‌شود اقدام سیاسی کرد خانم گرگین!البته، البته. همین است. ولی این آزادی است دیگر.‌ من فکر می‌کنم این تنها آزادی‌ است که باید وجود داشته باشد. اگر قرار بشود آدم نوک قلمش را هم بشکند و نتواند چیز بنویسد، نتواند حتی حرف بزند، دیگر کمترین حیثیتی برای بشر باقی نمی‌ماند. پس چکار کنند آدم؟ یک نویسنده باید بتواند حرفش را بزند. آدم باید بتواند حرفش را بزند، شاعر باید آنچه فکر می‌کند را بنویسد، یک منتقد باید آنچه را که فکر می‌کند بنویسد.... یعنی این واقعا به همان اندیشه برمی‌گردد. اگر آزادی اندیشه نباشد که دیگر واقعا استبداد و دیکتاتوری‌ست.
خسرو گلسرخی بیش از یکسال در زندان بود تا روزی که تیرباران شد.بله. خسرو در فرودین ۵۲، شانزدهم، فکر می‌کنم دستگیر شد. چهاردهم یا شانزدهم. و آخر بهمن ماه، درست امروز ۲۹ بهمن تیرباران شد. کمتر از یک سال
شما در این مدت کجا بودید؟من خودم هم در زندان بودم.
در همان دورانی که خسرو گلسرخی زندان بود؟
بله،. من را هم بعد از خسرو و بی هیچ دلیل مشخصی دستگیر کردند. ۴سال در زندان بودم. البته با گروه آنها محاکمه نشدم. تنهایی محاکمه شدم و بی‌هیچ دلیلی، طبق معمول دیگر.
در زمان تیرباران خسرو گلسرخی شما در زندان بودید؟
من، بله.
و در زندان خبر را شنیدید؟
بله، در زندان خبر را شنیدم. به من گفتند که اینها تیرباران شدند.
در مورد آن‌روز حرف بزنیم؟حرف بزنیم؟ خب الان سال‌ها گذشته، ۳۳ سال گذشته، اما دقیقا یادم هست که هر روز منتظر بودیم ببینیم روزنامه‌ها چی می‌نویسند. چون آن‌وقت‌ها در زندان سیاسی زنان تلویزیون نبود که بتوانیم دادگاه ر دنبال کنیم. از همین روزنامه‌هایی که بعدازظهرها به ما می‌دادند می‌خواندیم. آن‌شب یکی از این روزنامه‌ها را آوردند که صفحه‌ اولش تیتر زده بودند حکم اعدام دانشیان و گلسرخی ابرام شده بود. روزنامه را نگهبان بند آورد. خب بچه‌ها همه خیلی ناراحت بودند. من تنها گفتم که خب بالاخره هر کسی یک‌جوری می‌میرد، چه بهتر که آدم اینطور با افتخار بمیرد. یعنی تنها عکس‌العمل من آن‌موقع این بود، واقعا این بود. بچه‌هایی که آنجا بودند تعدادی‌شان مذهبی بودند و تعدادی هم بچه‌های چپ بودند که بچه‌های مذهبی به خواندن قرآن پرداختند و بچه‌های چپ هم که همیشه سرود می‌خواندند.
این‌ شاید مسئله‌ شخصی من است...ببینید... شما با خسرو گلسرخی زندگی کرده بودید، دوستش داشتید و خبر ابرام حکم اعدام ان کسی را که دوست داشتید می‌شنوید. من نمی‌دانم فضای سیاسی یا فضای ایدئولوژیک آن‌موقع چه‌طور بوده ولی به نظر من با این اتفاق مهم زندگی‌تان سیاسی رفتار می‌کنید...
می‌دانید چرا؟ دقیقا می‌فهمم چه می‌گویید. می‌گویید، چطور ممکن است آدم... خب من خودم هم گمان می‌کنم که ۲۳سالم بود...
بله، شما خیلی جوان بودید آن‌موقع.خسرو هم سنی نداشت، دو سال از من بزرگ‌تر بود. ببینید، در شرایطی شما باید سعی کنید که نشکنید. اگر خودتان را نگه ندارید، می‌شکنید و این شکستن اول برای خودتان بد است. از نظر روحی اصلا می‌افتید یک گوشه و بعد هم بیماری... دچار یک بیماری روانی می‌شوید. کاری که ما همیشه یاد می‌گرفتیم، یعنی توی خودمان، چون من وابسته به هیچ گروه و دار و دسته‌ای نبودم، چنانکه خود خسرو هم نبود. اما از اول بخودم گفته بودم. من تقریبا ۹ماه بود در زندان بودم، یعنی از همان فروردین تا بهمن. اصلا باور نمی‌کردیم که چنین اتفاقی بیفتد و حالا وقتی افتاده بود، دیگر چه باید می‌کردیم. یا می‌باید می‌نشستیم یک گوشه و خودمان را از بین می‌بردیم که واقعا خیلی سریع هم این اتفاق‌ها می‌افتد. یعنی اگر آدم به‌خودش مسلط نشد، فورا از بین می‌رود. منظورم این است که به لحاظ روحی‌ آدم مجبور است و وقتی آدم مجبور است واقعا باید عشق، دوست‌داشتن، عاطفه و همه‌ این چیزها را در گوشه‌ای از قلبش نگه دارد و خودش را نوع دیگری نشان بدهد که غیر از آنی‌ست که در درونش هست. یعنی واقعا درون آدم یک چیز دیگر بود، ولی بیرون آدم می‌باید یک چیز دیگری جلوه می‌داشت. تنها همین را می‌توانم بگویم، در رابطه با عشق و دوست‌داشتن، مخصوصا در آن دوره که گفتم، بالاخره دوران بحبوحه‌ جوانی ما بود و ما مثل همهف خیلی سریع به‌هم پیوند خورده بودیم. دیگر بچه‌ها هم همینطور بودند و اختصاصی ما دوتا فقط نبود. ولی باید جلوه ظاهری را کنترل می‌کردیم.
پس یک‌طوری رفتارتان سیاسی بود؟

دقیقا. گفتم که، آن‌موقع آنقدر جوان بودیم که من واقعا نمی‌توانم آن دوران را تحلیل کنم. ولی الان که از من می‌پرسید، برای اولین بارست که در همین لحظه به آن فکر می‌کنم که واقعا چه چیزی باعث شد که آدم یک چنین حرفی بزند؟ خب فقط برای اینکه بگوید من قوی‌ام؟ بله! حتما همین بوده که وقتی آن روزنامه را به من می‌دهند و من هم آن حرف را می‌زنم. فقط به‌خاطر همین است.
شاید آن روزنامه را می‌دهند به شما که شما بشکنید و شما می‌خواهید که ناکام بگذاریدشان.دقیقا همین است، یعنی یک‌نوع مبارزه که آدم ناخودآگاه می‌کند، می‌دانید! یعنی به‌جز این چیز دیگری نباید باشد. ولی خب یاد و خاطره و همه‌ی این چیزها که تا امروز هم همیشه با آدم است، مخصوصا یک چنین آدم‌هایی که هر روز می آیند روی آنتن و می‌روند.
خانم گرگین! چشم‌های شما چه رنگی‌ست؟چشم‌های من قهوه‌ای متمایل به مشکی.
چون داشتم شعری از خسرو گلسرخی می‌خواندم، الان پیش چشمم است. می‌گوید که ابریشم سیاه ...ابریشم سیاه دو چشم‌ات خانه من است/ خانه‌ای که در آن خواب می‌روم. یک چنین چیزی. من الان جلویم نیست، بله! می‌گوید:«ابریشم سیاه دو چشم‌ات خانه‌ من است/ خانه‌ای که در آن خواب می‌روم و می‌میرم». یک چنین چیزی باید باشد.
بله. ابریشم سیاه دو چشم‌ات/ یادآور شبی زمستانی‌ست/ من بی‌ردا......بدون وحشت دشنه...
...شادمانه خواب می‌رفتم/ ابریشم سیاه دو چشم‌ات خانه‌ من است...
و خانه‌ای که در آن خواب می‌روم و می‌میرم.
و می‌میرم...و می‌میرم. خیلی زیباست، بله؟
بله،‌ خیلی زیباست. می‌خواستم بپرسم این شعر را برای چشم‌های شما گفتند که خب دیگر تردیدی ندارم. برای چشم‌های شما گفته...این را دیگر واقعا نمی‌دانم چه بگویم... نمی‌دانم، شعرهای زیادی دارد خسرو.پ مثل: «باید که دوست بداریم یاران/ باید که چون خزر بخروشیم/ فریادهای ما اگرچه رسا نیست/ باید یکی شود/ باید تپیدن هر قلب/ اینک سرود/ باید سرخی هر خون/ اینک پرچم/ باید که قلب ما سرود و پرچم ما باشد». این یک شعرخیلی بلند ا‌ست که در آن دوره خیلی طرفدار داشت.
این شعری که برایتان خواندم از این جهت چشمم را گرفت که یک خسرو گلسرخی‌ای را ما می‌شناسیم که سیاسی‌ست، می‌رود پشت تریبون دادگاه حرف‌های داغ سیاسی می‌زند و بعد انگار پاردوکسی که هست بین آن حرف‌های سیاسی‌اش و این شعرهای عاشقانه‌ قبل از اینکه بیایم با شما صحبت کنم چند لحظه من را گرفت.در این شعر... اسمش هم هست «ابریشم سیاه دو چشم‌ات» می‌گوید: «بر تپه‌ها ‌بایست/ پریشان کن/ اینک هجوم فاصله‌ها را/ ای آمده ز عمق فراموشی/ در من عقاب منقلبی‌ هست/ که هرگز ز خستگی نرانده سخن/ هرگز نگفته: آری/ از من مخواه فرود آیم/ بگذار روی‌زردی بابک را/ هرگز به‌یاد نیارند». همین است دیگر، بله؟
بله، بله.بعد می‌گوید: «ابریشم سیاه دو چشم‌ات/ یادآور شبی زمستانی‌ست/ من بی‌ردا/ بدون وحشت دشنه/ شادمانه خواب می‌رفتم/ ابریشم سیاه دو چشم‌ت/ خانه‌ من است/ آن خانه‌ای/ که در آن خواب می‌روم/ و می‌میرم». البته من تکه‌ای از این‌ور خواندم و تکه‌ای از آن‌ور. چون جلویتان هست و دارید می‌بینید، احتمالا شعر بلندی‌ست. بله می‌گفتید.
خب، این آدم سیاسی چطوری آن‌قدر عاشق بوده؟ چطور آن آدم عاشق این‌همه سیاسی بوده؟ آن‌همه شاعر بوده؟ این را برایمان تعریف کنید.
راستش این داستان یک داستان شخصی‌ست و ایکاش خودش می‌گفت. چون آن چیزی که در درون او می‌گذشت، شکافتن‌اش برای من کمی مشکل است، آن هم الان، بعد از این سی‌وچندسالی که گذشته. خسرو با عنایت به پیشینه‌ درخشان تفکری‌اش که همان عشق به مردم بوده، خیلی آدم عجیبی بود، خیلی دوست داشت مردمش را. در همین شعری که شما گفتید، می‌بینید همان قسمت اول، در همان ابریشم سیاه دو چشمت می‌گوید: در من عقاب منقلبی‌ست/ که هرگز ز خستگی نرانده سخن/ هرگز نگفته: آری/ از من مخواه فرود آیم... اصلا هم عاشقانه است هم یک‌نوع نظم فکری در آن هست. همه کارش همین بود...
تا آن‌جا که بگذار روی زردی بابک را/ هرگز بیاد نیارند...بله، بله. می‌خواهم بگویم دور از سیاست نیست این که: «در انزوا چه کسی خواب آفتاب دید/ تا من به انتظار بمانم/ کنار دریچه/ و درخیال بال کبوتر/ سقوط کنم میان سیاهی». یعنی شما به هر بیت‌اش که نگاه کنید، می‌بینید حرفی دارد. درست است که شما را دوست دارد و درباره‌ی چشمان آد‌م‌ها می‌گوید یا محو یک عشق مشخص است، اما این عشق‌اش را جدا از آرمان درونی‌اش نمی‌داند و آرمانش هم مردمش‌اند. واقعا این‌طور بوده. یعنی آن‌چیزی که شما دیدید و در دادگاهش هم گفت. یعنی واقعیت‌اش این بوده. از خسرو حرف زیاد دارم که اگر کتابی را که دارم درمی‌آورم بخوانید آنجا هم می‌بینید که واقعا می‌شناسیمش.
دارید کتابی در مورد خسرو گلسرخی منتشر می‌کنید؟نخیر. یک چیزی اختصاصاً در مورد او ولی در مورد او هم نوشته‌ام.
زندگی خودتان؟بله دیگر، تقریبا یک چنین حالتی. بله... همه چی باهم است. زندگی‌... همان زندگی که خودمان هم به‌طور کلی در آن قرار گرفته‌ایم. ما، من، خسرو و دیگران. من نمی‌دانم این شعر قبل از اعدامش را هم دیده‌اید که می‌گوید: «خون ما می‌شکفد در برف/ برف اسفندی/ خون ما می‌شکفد بر لاله/ خون ما پیرهن کارگران/ خون ما پیرهن دهقانان».
روزگار یک دختر جوان شاعر و نویسنده که با یک پسر جوان شاعر و نویسنده ازدواج کرده بعد از این اتفاق بزرگی که در زندگیش می‌افتد به چه سمت و سویی پیش می‌رود؟منظورتان آن دخترخانم است؟
منظورم همین دخترخانمی‌ست که الان دارم با او صحبت می‌کنم....که الان دیگر در سن...خب، زندگی من خیلی عوض شد، به دلیل... یعنی گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم به چه دلیل؟ به دلیل این‌که یک نام روی شانه‌ام بود که هرجا می‌رفتم و... هنوز هم که هنوز است هرجا که اسم من باشد، اسم او هم دنبالش هست اما هرجا اسم او باشد طبیعتا اسم من به‌میان نمی‌آید. نمی‌دانم، شاید این‌طوری باشد.من اولا تمام کارهایم را اگر خوانده باشید، چه شعرها چه مقاله‌ها چه کتاب‌ها را همیشه به اسم خودم نوشتم، یعنی قبل از ازدواجم هم همین‌طور بود. وقتی من با خسرو آشنا شدم، به اسم خودم چیز می‌نوشتم، یعنی درهمه نشریات شعرها و کارهایم به اسم خودم بود.
عاطفه گرگین بودید و عاطفه گرگین ماندید؟ماندم، یعنی می‌خواهم بگویم که همیشه می‌خواستم استقلال خودم را داشته باشم. چون زن یک شاعر شدم، چون زن یک نویسنده شدم، دلیل این نیست که باید تحت تاثیر کاراکتر او قرار بگیرم. به این دلیل سعی کردم که خودم باشم و خودم ماندم و تا حالا هم خودم هستم. اما بار خسرو گلسرخی همیشه به دوشم بوده، یعنی نتوانستم راحت زندگی کنم، در هیچ جا، در هیچ جا واقعا. هرجا رفتم با انگشت نشانم دادند که این همان است‌، مثلا زن فلانی‌ست. این هست که... سخت بود، خیلی سخت بوده برایم، ولی مجبور بودم که تحملش کنم و هنوز هم دارم تحملش می‌کنم.
هی‌چوقت نخواستید فاصله بگیرید؟من خواستم، ولی نگذاشتند. فاصله... منظورتان فاصله‌ نامی‌ست یا...؟
فاصله‌ عاطفی، فاصله‌ نامی.فاصله‌ عاطفی که خودبخود بوجود می‌آید، یعنی وقتی که شما ۳۰سال هیچ رابطه‌ کلامی، نگاهی، نشست و برخاست با کسی نداشته‌ باشید، فقط یک خاطره برایتان می‌ماند. درست است؟ خاطره هست. البته احترام، عشق و خاطره وجود دارد و این احترام همیشه هست. مخصوصا که من فرزندی از او دارم. آدم مگر می‌تواند چنین کسی را فراموش کند، آن‌هم وقتی همسرش بوده و پدر فرزندش؟ ولی فاصله‌گرفتن... من دقیقا منظورتان را نمی‌دانم،‌ چه نوع فاصله‌ای؟
زندگی مستقل از سنگینی نام خسرو گلسرخی؟من فکر می‌کنم تمام دوران زندگی‌ام سعی کرده‌ام مستقل باشم. واقعا من نبودم که بخواهم زیر سایه‌ او زندگی کنم و همانطور که به شما گفتم، من همه کارهایم را حتی به اسم خودم می‌نوشتم. یعنی نوشته‌هایم و همه زندگی‌ام به اسم خودم بوده. ولی سایه‌ او بوده دیگر، یعنی خب آدم کمی نبود که مثلا به شکلی از خاطره‌ها برود بیرون. اگر از خاطره‌ مردم رفته بود بیرون، شاید برای من آسان‌تر بود. ولی چون در ذهن‌ها بود، این حضور او باعث می‌شود که من محدود باشم. من نخواستم. این را آن شرایط، شرایطی که ایجاد شده بود برایم بوجود آورده بود.
و شما هم، هم پای شرایط پیش رفتید؟من هر کاری کردم، یعنی واقعا هر کاری کردم که بتوانم جدا کنم خودم را از این شرایط، یا نگذاشتند یا نشد و یا نتوانستم. می‌دانید! یعنی واقعا من زنی هستم که خیلی معقتد به استقلالم. در همان دوران کم زندگی‌مان هم خسرو گلسرخی می‌دانست که من یک آدم مستقل هستم به لحاظ ذهنی و اصلا کارم این‌طوری بود. هیچ‌وقت هم نه ایرادی داشت و نه اشکالی، چون بالاخره او هم یک آدم روشنفکر پیشرو بود و نمی‌توانست نظر دیگری داشته باشد. هر اتفاقی افتاد، بعد از نبودن او بود. یعنی این گره‌ای که به زندگی من زده شد، به این دلیل بود که او رفت و این رفتن باعث شد که... خب بالاخره من اول تحمل کردم و این تحمل برای احترام، یاد و همه این چیزها بود. و بعد سال‌ها گذشت، گذشت و دیدم همینطوری‌ست. حالا هم که دیگر به اوج رسیده، من همینطوری باز مانده‌ام. یعنی من واقعا بعد از رفتن او تنها ماندم، می‌دانید؟ و یا خواستند تنها نگه‌ام دارند. این دوتا در هر صورت هر دو هستند، نمی‌دانم کدامش را بپذیرم. ولی می‌گویم، در اراده‌ی من نبود که بتوانم کاری بکنم.
خسرو گلسرخی برای ابریشم سیاه دو چشم‌های شما این شعر را گفته و شعر قشنگی هم گفته. شما از شعرهایتان که برای خسرو گلسرخی گفته‌اید، چیزی برای ما می‌خوانید؟یک شعر کوتاه هست، تازه درآمده. شعر کوتاه باشد یا بلند؟
فرقی نمی‌کند. هر شعری که شما فکر می‌کنید مناسب است. فکر کنید الان در یک مشاعره، وقتی که خسرو گلسرخی آن شعر را برای شما خوانده، شما می‌خواهید متقابلا برایش شعری بخوانید.من یکی‌ـ دوتا شعر کوتاه برایتان می‌خوانم.
می‌شنویم.بیا نگاه مرا پر کن/ از ملایمت عشق/ از نم باران/ از ایثار/ در عبور باد.یک کار خیلی کوتاهتری دارم که همانموقع‌ها گفتم:خیس/ خیس/ خیس منم/ خیس‌تر از باران. یک کار دیگری هم دارم که می‌گویم: من یک زنم/ و عاشق‌وار می‌گذرم/ برای تو نغمه می‌خوانم/ گیاهان می‌دانند/ برگ و باد می‌سراید/ نسیمی سرد در انتشار روز/ سوداگران دلگیر را/ به‌سوی زمین پرتاب می‌کند/ زمین به دست شورشگران/ دیگر زمین نیست/ و آفتاب از هراسی داغ می‌سوزد/ سپیدارها در دستان من شکوفه می‌دهند/ که در خیال دستهای من/ درخاک ریشه دوانده‌اند.
راهزن دریائی کیست؟
سیاست راهبردی امپریالیستی برای توسعه حیطه نفوذ

مطبوعات سرشار از حضور دزدان دریائی است که در دریای عدن در شاخ آفریقا راه را بر کشتیهای تجاری و تفریحی می بندند و با اخاذی کلان از شرکتهای کشتیرانی و دولتها مربوطه آنها را آزاد می کنند. باین ترتیب راهزنان دریائی بر عبور نفت و انرژی جهان کنترل خویش را اعمال می کنند. در حقیقت یک بازار بورس نفت نیز در شاخ آفریقا بوجود آمده است.
این بازی مدتهاست ادامه دارد و کشتیهای چینی، ایرانی، و اروپائی مورد تجاوزقرار گرفته اند.
مطبوعات می نویسند در سال گذشته 42 کشتی مورد تجاوز قرار گرفته و ربوده شده اند.
ظاهرا وضع طوری است که از نظر حقوق ملل، دول مورد تجاوز که در فکر اقدامات تنبیهی هستند، نمی توانند به آبهای کشور سومالی که پناهگاه این شبکه است رسما وارد شوند زیرا این عمل از نظر حقوق جهانی به معنی تجاوز به حریم آبهای ساحلی سومالی محسوب می شود. ولی تجاوز به آبهای ساحلی سومالی از سالها قبل بطور غیر رسمی آغاز شده است. شرکتهای بزرگ ماهی گیری امپریالیستی با کشتیهای صید ماهی بطور مستمر به حریم آبی سومالی تجاوز کرده و از عدم توانائی دولت ضعیف سومالی برای دفاع از تمامیت ارضی خویش منابع حیاتی مردم این کشور را ربوده اند. مقاومت مردم سومالی از آن لحظه در مقابل ناوگانهای تجاری و ماهیگیری امپریالیستها آغاز شده است.
مسئول چنین وضعی خود امپریالیستها هستند زیرا مانع از آنند که در کشور سومالی یک حکومت مرکزی بر سر کار آید. اتیوپی در همین چندی پیش برای ممانعت از روی کار آمدن حکومت “تروریستها“ بصورت غیر قانونی به کشور سومالی تجاوز کرد و به کشتار مردم عادی پرداخت و حال باید این مشاوران جرج بوش از تجربه عراق و افغانستان یاد بگیرند و خاک سومالی را ترک کنند. کشور کوچکی و ضعیفی نظیر اتیوپی وقتی بخود اجازه می دهد قوانین جهانی را لگد مال کند نباید تعجب کند اگر در فردا، کشورش توسط امپریالیستها و یا همسایگان دیگرش که بیشتر مورد توجه استعمارگران هستند اشغال شود. اتپوپی و ممالک نظیر که تعهدات جهانی را لگدمال می کنند خود اولین قربانیان نقض این تعهدات هستند. برعکس این ممالک ضعیف هستند که باید خویش را در پناه این تعهدات قرار دهند و بر اجرای بی برو برگرد آن پای بفشارند.
آمریکا و متحدش اتیوپی در سالهای 1991 تا 1996 در سرزمینی که دچار جنگ خانگی بود گلوله های ضد تانک رادیو آکتیو استفاده کردند و ساختمانها و صنایع زیر بنائی این کشور را از بین بردند. ارتش کشور سومالی فاقد تانک است و استفاده از گلوله های ضد تانک آلوده آمریکائی نمی توانست به بهانه نابودی تانکهای دشمن پرتاب شود، این اقدام فقط برای تفاله زدائی اتمی آمریکا بود. همان کاری را که آنها در یوگسلاوی، عراق و افغانستان بانجام رساندند و می رسانند. باین جنایت آمریکائیها و وضعی که با همدستی اتیوپی متحد امپریالیستها در سومالی ایجاد شده است در نهمین نشست کمیسیون حقوق بشر در ژنو در 18 سپتامبر 2008 اشاره رفت. یکی از سخنرانان در مورد سومالی در این نشست به اهمیت راهبردی این منطقه اشاره کرد. کشور سومالی طویلترین مرز دریائی را در آفریقا دارد. این مرز دریائی برای انتقال نفت از سومالی و سودان که بر اساس تحقیقات از منابع عظیم انرژی برخوردارند اهمیت وافری دارد(طبق تخمین 10 میلیارد بارل نفت). نه تنها لوله انتقال نفت که ساختنش به سوی سواحل مرزی آعاز شده بلکه وضعیت جغرافیائی این کشور که کانال سوئز و دریای سرخ و شاخ آفریقا را کنترل کند برای امپریالیستها مهم است.
حال این وضعیت در سومالی پیدا شده است. این راهزنان دریائی نه جغدی بر شانه و نه کشتی توپدار دارند و نه یک چشمشان کور است. برعکس هر دو چشمشان باز است و با قایقهای سریع کوچک از عقب به کشتیها و ناوگانهای بزرگ که قدرت مانور ندارند حمله می کنند و چون تا دندان به سلاحهای سبک مجهزند فورا این کشتیها را به گروگان می گیرند. تاکیتک نظامی آنها بسیار جالب است و از کارکشتگی آنها حکایت می کند.
بیش از صدها کشتی مورد تجاوز این گروههای “راهزن“ قرار گرفته است. این راهزنان دریائی ظاهرا از چنان نیروئی برخوردارند و از چنان شبکه وسیعی رهبری می شوند که قادرند باجهای کلان را از دولتها و شرکتها در همه جای دنیا دریافت کنند و آنها را به مراکز از قبل تعیین شده برسانند. جالب آن است که این راهزنان هر کشتی معمولی را مورد تجاوز قرار نمی دهند و در این تجاوز انضباط خاصی را رعایت می کنند. از عجایب آنکه آنها از قبل، از رسیدن این کشتیها خبر دارند، ساعت ترک ازبنادر، مقصد آنها و تاریخ ورودشان را به سواحل سومالی و حتی بدریای عدن می دانند. گفته می شود که سازمان خبررسانی آنها در بنادر مهم از جمله دوبی بسییار فعال است.
پس از جنجالی که ممالک امپریالیستی بر سر این راهزنان دریائی بر پا کردند و اظهار داشتند که در دریای آزاد به یاری کشتیها خواهند رفت و جریانهای مشکوک را کنترل می کنند دولتهای روسیه، ایران و چین هم تقاضای سهم کردند و کشتیهای خویش را به منطقه فرستادند تا در این عملیات جهانی سهیم باشند و از رقبا رودست نخورند. همه فهمیدند که در پس پرده مبارزه با راهزنان دریائی پرده پوشی برای راهزنی دیگری قرار دارد.
سیر حوادث نشان می دهد که در پشت این عملیات راهزنان دریائی واقعی نهفته اند. آنها به صورت غیر قانونی از رقبا باج می گیرند و بطور غیر رسمی تنگه های مهم جهانی را از نظر راهبردی چه سیاسی و چه اقتصادی کنترل می کنند. این کنترل متکی بر هیچ ضابطه و موازینی نیست و خودسرانه انجام می گیرد. مثلا اگر آمریکائیها و یا آلمانها و فرانسویها بخواهند یک کشتی “مشکوک“ روسی، چینی و یا ایرانی را کنترل کنند نیازی به هیچ اجازه نامه ای ندارند، می توانند خودسرانه با استناد به حضور راهزنان دریائی با صحنه سازی به تمامیت ارضی و حقوق دریائی این ممالک تجاوز کنند و اطلاعات جاسوسی بدست آورند و کنترل نظامی منطقه را به بهانه مبارزه با راهزنان دریائی بدست آورند. با جار و جنجال تبلیغاتی و آماده کرده افکار عمومی در طی ماهها و سالها زمینه را برای کسب رای تقلبی در شورای امنیت سازمان ملل بدست آورند و به خاک سومالی به بهانه تعقیب راهزنان دریائی وارد شوند. راهزنان دریائی که در پشت پرده اند با این سیاست راهزنانه نظارت راهبردی خویش را بر این منطقه گسترده اند. آنها می خواهند از نفوذ چین و روسیه در آفریقا جلوگیرند و از هم اکنون یک جنگ پنهانی و “خصوصی“ را در مرزهای آبی ساحل شرقی آفریقا با ممالک “شرور“ شروع کرده اند.
بنظر می رسد که باید شبکه راهزنان سومالی از حمایت یک مافیای بزرگ جهانی برخوردار باشد که آنها را مرتب مجهز می سازد. در پس پرده تنها منافع سیاسی امپریالیستها نهفته است که با این صحنه سازی حضور دائمی خویش را در منطقه، افزایش تجهیزات خویش را در دریاها توجیه کنند و به اشغال ممالک بپردازند.
جغد شوم راهزنی بر شانه امپریالیستها نشسته است که هر روز به شگرد جدیدی متوسل می شوند. یک روز در عراق بمب اتمی و کارخانه های مواد میکروبی “کشف“ می کنند ومیلیونها نفر را کشته و بی خانمان می نمایند و یک روز هم راهزن دریائی مانند فیلمهای هولیود در دهانه دریای سرخ و شاخ آفریقا که محل جولان امپریالیست فرانسه است ایجاد می کنند.
یکی از عرصه های جنگ امپریالیستی در آینده آفریقاست. این کشور مملو از مواد اولیه است که مورد نیاز ممالک امپریالیستی است. از هم اکنون نزاع گاه پنهان و گاه آشکاری برای نفوذ در منطقه در گرفته است. کشور سرمایه داری چین توانسته با وامهای دراز مدت و کم بهره و شرکت در ساختمان صنایع زیر بنائی در آفریقا محبوبیت خوبی برای خویش کسب کند و در ممالک سودان و سومالی و پاره ممالک دیگر آفریقائی از نفوذ قابل توجهی برخوردار شود. هم اکنون شرکت نفت دولتی چین (ث. ن. او.او .ث CNOOC) اجازه نامه پژوهش برای یافتن نفت را در سومالی بدست آورده است. این شرکت مشترک طبق قرار دادی در ماه مه 2006 تولید و استخراج نفت را در دستور کار خود قرار داده است. این قرار داد در ماه نوامبر سال 2006 در مذاکرات سران چین و آفریقا در پکن مابین طرفین منعقد گردید و دولت چین تضمین کرده است51 درصد در آمد نفت را در اختیار دولت سومالی بگذارد.
نشریه فاینشنال تایمز کوم مورخ 29/12/2008 Financial times. com در رابطه با نفوذ چین در آفریقا به سخنرانی آقای بارنی یپسن Barney Jopson در نایروبی در 13 ژوئیه 2007 تحت عنوان “نفت سومالی- معامله ای برای چین“ اشاره کرده است و می نویسد که “کشور سومالی منطقه خارج از نفوذ شرکتهای نفتی آمریکاست“.
نشریه زود دویچه تسایتونگ در تاریخ 02/01/2009 در مورد رقابت امپریالیستی برا ی تسلط بر آفریقا می نویسد: “چین و آمریکا مواظب همدیگر هستند. هر دو می خواهند منابع نفت کناره نیل را مورد استفاده قرار دهند. در شورای امنیت نظر مشترکی پیدا نمی کنند. باین جهت جنگ افروزان در دارفو به جنایت ادامه می دهند“(توجه کنید اگر پای منافع اروپائیها در کار بود نام این کار را جنایت نمی گذاشتند و مبارزه با تروریسم می نامیدند- توفان).
حال به خبری که نشریه آلمانی اشپیگل در شماره 48 خود در سال 2008 منتشر کرده است توجه کنید: “دوازده کشتی ربوده شده در حال حاضر در سواحل سفید شنی ایل Eyl قرار دارند. در میان آنها بارکش ویژه اوکرائینی “Faina“ است که پنجاه روز است وجود دارد. بار این کشتی 33 تانک برای یک گیرنده مشکوک آفریقائی است(به نقل از اشپیگل شماره 41). باج درخواستی در مذاکرات اخیر مبلغ 8 میلیون دلار است...“. همین نشریه در شماره 42 خود در توضیح بیشتر می نویسد: “زمانیکه راهزنان سومالی در دوهفته قبل بارکش اوکرائینی فاینا را ربودند با 33 تانک نوع ت-72 روبرو شدند. دولت اوکرائین و کنیا مدعی اند که این سلاحها برای ارتش منظم کنیاست. معذالک پاره ای قراین سازمانهای جاسوسی و نظامی این حدس را تائید می کند، کنیا در واقع با این تانکها در صدد تجهیز دستجات شورشی SPLA در جنوب سودان که کشوری از نظر سیاسی بی ثبات است، می باشد.“. نشریه مذکور در مقاله مفصل خود بر اساس اسناد و مدارک نشان می دهد که این محوله نظامی فقط بخشی از تسلیحاتی بوده است که در اختیار دولت کنیا قرار داده شده است. نخستین محوله در نوامبر گذشته در بندر مومباسا تحویل داده شده است. در اواخر سال گذشته شرکت ACO Shipping بریتانیائی متعلق به شرکت Isle of Man از یک شرکت کشتیرانی آلمانی تقاضای کرایه یک کشتی بارکش برای بار سنگین نمود. این کشتی عازم اکتابرسک Oktjabrsk در اوکراین شد. در آنجا از شرکت دولتی “اوکرین ماش“ 42 تانکهای شوروی ت-72، 15 ضد هوائی، دو دستگاه بزرگ سلاحهای پرتاب موشک، 2/2 تن گلوله ضد تانک و در مجموع 95 تن کلاشینکوف با تمام وسایل یدکی اش بار زد. این کشتی با توقف در اسرائیل سلاحهایش را در ماه ژانویه به مومباسا رسانید. این سلاحها برای شورشیان مسیحی جنوب سودان در نظر گرفته شده اند. دولت کنیا تحت عنوان اینکه ما در مورد امنیت ملی خود تفسیری برای گفتن نداریم از زیر بار اظهار موضع صریح در رفت. جالب آن است که دولت کنیا ظاهرا دولت صلح در شرق آفریقا قلمداد می شود. ماجرای فروش اسلحه قاچاق به کنیا در داخل اوکرائین نیز با مشکل روبرو شد و کار افتضاح بالا گرفت زیرا که دولت اوکرائین از فروش سه میلیارد دلار اسلحه تنها 157 میلیون دلار آنرا به حساب دولت واریز کرده بود. رئیس جمهور اوکرائین که از رهبران “انقلاب نارنجی“ در اوکرائین است یعنی همان آقای ویکتور یوشچنکوی معروف و “دموکرات“ مسئولیت صادرات اسلحه را بعهده دارد. آقای ویکتور یوشچنکو به جای پاسخ به اعترضات نمایندگانِ مجلس، مجلس را بر اساس اختیارت “دموکراتیک“ خویش منحل اعلام کرد.
اما این شورشیان مسیحی جنوب سودان چه کسانی هستند. آنها متحدین شورشیان دارفو می باشند که در غرب سودان مورد تعقیبند. دول امپریالیست غرب می خواهند برای رقابت در آفریقا و سلطه بر آنجا زیر پای چین را که از نفوذ فوق العاده ای در آفریقا و سودان برخوردار است جارو کنند. قربانیان این دسیسه امپریالیستی مردم عادی سودان اعم از مسلمان و مسیحی هستند. همین چندی پیش دادگاه کیفری جهانی که یک ابزار امپریالیستی برای باجگیری و فشار بین المللی است قصد داشت رئیس جمهور سودان آقای البشیر را دستگیر کرده و در لاهه محاکمه کند. تمام رسانه های غرب برای فریب افکار عمومی باز “لولوی اسلام سیاسی“، “تروریستها“، “بنیادگرایان مسلمان“ را بعنوان خوراک تبلیغاتی علم کرده اند. عملیات راهزنان دریائی در سومالی پته همه این دسیسه ها را برهم ریخته و نشان می دهد که به چه مناسبت کشتیهای ایران و چین نیز به دریای عدن وارد شده اند. جنگ در آفریقا در سال 2009 بشدت تشدید خواهد شد و آنوقت امپریالیستها به بهانه کشتارهای قومی که خود مسبب آن هستند اشک تمساح خواهند ریخت. در حالیکه جنگ بر سر توسعه منطق نفوذ و کسب مواد اولیه است.
در آفریقای مرکزی ایالات متحده آمریکا هندوانه زیر بغل آقای پال کاگیم صاحب قدرت در رواندا می گذارد و وی را تشویق می کند متحدین راهزن توتسی در کنگو را به طغیان وادارد. “...“ واشنگتن در سومالی اجازه می دهد شبکه تروریستی مظنونی را بمباران کنند. امریکه تلاشهای صلحجویانه سازمان ملل را دشوار می سازد.“ آفریقا در اثر دسیسه های امپریالیستها در آتش کشتاریهای قومی، محاصره اقتصادی و سایر جنایتهای ضد بشری از چاد گرفته تا سودان، سومالی، نیجریه، زیمباوه، صحرا، رواندا، کنگو ... می سوزد. امپریالیستها نعره حمایت از حقوق بشر را سر می دهند ولی خود بزرگترین ناقضین جنایتکار حقوق بشرند. نقض حقوق بشر از جانب آنها با موذیگری و دسیسه چینی و شستشوی مغزی است. حال با علم کردن وجود راهزنان دریائی در سومالی راه را برای تجاوز به سواحل شرقی آفریقا برای کنترل چین، هند، روسیه و ایران باز کرده اند. این بار حتما باراک اوباما در سومالی کارخانه های تولید بمب اتم و سلاحهای کشتار جمعی کشف خواهد کرد. عربستان سعودی با رضایت آمریکا در ممالک اسلامی آفریقا به نفوذ پرداخته تا آنها را علیه دشمنان متحد آمریکائی خویش بسیج کند، ایران نیز که خطر تهدید منافعش را در شاخ آفریقا حس کرده است ناوگان جنگی به منطقه دریای عدن فرستاده و در ممالک اسلامی آفریقا بدنبال منطقه نفوذ می گردد. این بار ایران همدست امپریالیستهای آمریکائی در یوگسلاوی نیست تا در خدمت منافع امپریالیستها یوگسلاوی را تجزیه کند و مردم مسلمان بالکان را بی خانمان نماید و مهر ننگی بر پیشانی جمهوری ارتجاعی اسلامی بکوبد که نقش ارتجاعی و خائنانه ای در خدمت منافع امپریالیستها در بالکان و ایجاد ممالک مصنوعی نظیر بوسنی هرزه گوین و کوزووو ایفاء کرد. این بار ایران مانند چین و روسیه و هند حس می کند خطری در بیخ گوشش در حال رشد است. گرگاه تضادها در کنار خاور میانه و خلیج فارس به دریای عدن منتقل می شود و بهمین جهت دولت یمن به حضور تجاوزکاران بیگانه در منطقه اعتراض کرده و مخالفت خود را از نظامی شدن دریای عدن اعلام کرده است.
باید منتظر درگیریهای تازه در آفریقا و خاورمیانه بود. جنگ بر سر مواد خام و تصاحب آن آغاز شده است. باید از دسیسه های امپریالیستی در منطقه برحذر بود و از ماجراجوئی پرهیز کرد. مردم منطقه باید در پی آن باشند که رژیمهای ارتجاعی حاکم در ممالک خویش را سرنگون کنند و حاکمیت مردمی را مستقر نمایند. این جنگ یک جنگ امپریالیستها بر ضد ملل افریقاست. مردم آفریقا باید با تمام قوا بر ضد امپریالیستها و اخراج آنها از آفریقا مسلح شوند، مسلمان و مسیحی و دارندگان مذاهب دیگر باید در کنار هم قرار گیرند. آن سفید پوستانی که در آفریقا با امپریالیستها همدستند نظیر سفید پوستان خرابکار و جاسوس در زیمباوه و یا آفریقای جنوبی باید بشدت سرکوب شوند تا امپریالیستها نتوانند از عمال سابق استعمار برای بسط نفوذ خود استفاده کنند.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 107 بهمن ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

۳۰ بهمن ۱۳۸۷


معملمین اعتصابی ضرب العجل تعیین میکنند


فرهنگ آشتی : جمعی از معلمان در حالی قرار است در روزهای آغازین اسفند ماه دست به اعتصابی سه روزه بزنند که سخنگوی کانون صنفی معلمان در گفت‌وگو با فرهنگ آشتی از محکومیت 200 معلم در پی اعتراض‌های صنفی گذشته معلمان خبر داد. با این همه و به رغم اینکه هم اکنون این تعداد از فرهنگیان کشور از احکام زندان گرفته تا احکام اداری، حکم گرفته و محکوم شناخته شده‌اند، قرار است سه روز متوالی از سوم تا پنجم اسفندماه در سه مرحله در مدارس اعتصاب انجام شود. بهشتی، سخنگوی کانون صنفی معلمان، در گفت‌وگو با فرهنگ‌آشتی اعلام کرد که «این اعتصاب در اعتراض به اجرا نشدن «قانون مدیریت خدمات کشوری» که طبق آن باید نظام هماهنگ در پرداخت حقوق و مزایا در کشور اجرایی شود، انجام می گیرد»‌‌‌. البته برخلاف نظر این فعال صنفی، یک کارشناس مسائل آموزش و پرورش در گفت‌وگو با فرهنگ آشتی تاکید کرد که «با توجه به در نظر گرفتن بودجه 9 هزار میلیاردی در لایحه بودجه 1388 برای اجرای قانون مدیریت، چنین اعتصابی موضوعیت نخواهد داشت»‌‌‌. شیرزاد عبداللهی که خود از موسسان کانون صنفی معلمان بوده است، درباره بیانیه کانون که معلمان را به اعتصاب فراخوانده، با «سیاسی» خواندن این اعتصاب، گفت:«این اعتصاب از سوی تعدادی از نماینده‌های مجلس هدایت شده و به نظر می‌رسد که معلمان را قربانی اختلافات میان دو طیف اصولگرا خواهد کرد»‌‌‌. او همچنین پیش‌بینی کرد: «بعید نیست ریشه کل فعالیت‌های صنفی را با بهانه قرار دادن این اعتصاب بزنند»‌‌‌. این اظهارات در حالی عنوان شد که سخنگوی کانون نیز در گفت وگو با ما تاکید کرد که «اصراری به اعتصاب نداریم و در بیانیه‌مان هم راهکار ارائه کرده‌ایم»‌‌‌. بهشتی افزود:«اگر تا سوم اسفند دولت مواضع خود را به طور رسمی در قبال اجرای قانون مدیریت خدمات کشوری اعلام کند، بیانیه لغو خواهد شد و اعتصابی صورت نخواهد گرفت

افزایش فشار اقتصادی بر اقشار آسیب‌پذیر در ایران
روز شنبه، مردی به دلیل استیصال از بیکاری، در برابر مجلس شورای اسلامی دست به خودسوزی زد. در حالی که نهادهای مسئول کماکان از اعلام وضعیت فقر در ایران خودداری می‌کنند، یک مقام رسمی می‌گوید که نرخ تورم به ۲۶ درصد رسیده است.
پیش از ظهر روز شنبه، ۲۶ بهمن، مردی در برابر مجلس شورای اسلامی در تهران خود را به آتش کشید و جان سپرد. به نوشته‌ی روزنامه‌ی سرمایه، این فرد که احتمالاَ جانباز شیمیایی بوده پس از آن که موفق به ملاقات با نماینده حوزه‌ی انتخابیه‌اش نشد دست به خودسوزی زد. در نامه‌ای که از این فرد باقی مانده، او دلیل خودسوزی خود را بیکاری عنوان کرده و گفته است که کسی توجهی به او نمی‌کند.

ظرف ماه جاری این دومین مورد خودسوزی در تهران در برابر ساختمان‌ نهادهای حکومتی است. سه هفته پیش نیز فردی ازاهالی بم در برابر ساختمان ریاست جمهوری دست به خودسوزی زد. به عقیده‌ی کارشناسان، تشدید این گونه شیوه‌ی خشن اعتراضی نشان‌دهنده‌ی افزایش چشمگیر نارضایتی اجتماعی و اقتصادی در جامعه و به بن‌بست رسیدن افراد برای غلبه بر مشکلات عمدتاَ معیشتی خویش است.

افزایش بیکاری و تورم


گرچه بیکاری و تورم در سال‌های اخیر مشکل عمده‌ی اقتصاد ایران بوده است، اما بحران اقتصادی بین‌المللی، کاهش قیمت نفت، تحریم‌های بین‌المللی و سیاست‌های نادرست اقتصادی بر ابعاد پدیده‌های اخیر به طرز کم‌سابقه‌ای افزوده‌اند. با این همه، مقامات رسمی در ایران همچنان از ارائه‌ی آمار مربوط به درآمدهای اقشار مختلف و وضعیت فقر در این کشور خودداری می‌کنند. یک روز پیش از خودسوزی اخیر، محمد مدد، رئیس مرکز آمار ایران، اعلام کرد که این مرکز رقم واقعی خط فقر را استخراج و به وزارت رفاه اعلام کرده است. به گفته‌ی مدد اعلام رسمی این آمار به عهده‌ی وزارت رفاه است، ولی این وزارتخانه در دو سال گذشته از اعلام چنین آماری سرباز زده و وزیر آن نیز گفته است که چنین اعلامی به درد کسی نمی‌خورد. منتقدان این خودداری را نشانه‌ای از مغایرت آمارهای واقعی با تبلیغات دولت کنونی در بیان دستاوردهایش می‌دانند.

شکاف بزرگ میان حداقل دستمزد و هزینه‌ها


صرفنظر از بیکاری و تورم لجام گسیخته، آنهایی هم که در ایران کاری دارند، لزوماَ با درآمد حاصل از آن قادر به تأمین حداقل زندگی خود نیستند. دولت در ایران حداقل دستمزد را ۲۲۰ هزارتومان اعلام کرده است، ولی بسیاری از کارشناسان این رقم را با توجه به قیمت‌ها و هزینه‌های حداقلی یک خانواده بسیار نازل می‌دانند. اوایل بهمن‌ماه جاری، عباس وطن‌پرور دبیر شورای هماهنگی کارفرمایان ایران در مصاحبه‌ای با خبرگزاری مهر اعلام کرد که خط فقر ۷۸۰ هزار تومانی شهرها حدود ۴ برابر حداقل دستمزد ۲۲۰ هزار تومانی کارگران است.

آمار مربوط به بیکاری در ایران نیز تا حدود زیادی تابع معادلات سیاسی و نیازها و ملزومات تبلیغاتی دولت و دستگاه‌های رسمی است. از همین رو ارقام تاز‌ه‌ای که مرکز آمار ایران در آبان گذشته اعلام کرد از سوی کارشناسان با دیده‌ی تردید نگاه می‌شود. بنا به این ارقام، نرخ بیکاری در ایران از حدود ۱۲ درصد به زیر ۱۰ درصد تنزل یافته است. ولی حتی وزارت کار نیز این رقم را غیرواقعی می‌داند، هر چند که رقم ۵ / ۱۰ درصدی که خود این وزارتخانه اعلام می‌کند نیز با واقعیت تطبیق ندارد.

آماری که اعلام نمی‌شوند

آخرین آمار رسمی مربوط به خط فقر که در سال ۱۳۸۳ انتشار یافته شمار افراد فقیر کشور را ۱۰ میلیون اعلام کرده است. ولی در سال‌های اخیر دولت به انتشار آمار جدید که از وظایف آن است، تمایلی نشان نداده است. این در حالی است که هم برخی نهادهای رسمی مانند کمیسیون‌های کارشناسی مجلس و هم شماری از صاحب‌نظران مستقل شمار افرادی را که به دلیل وضعیت بازار کار درایران و سطح پایین دستمزدها قادر به تامین حداقل زندگی‌خود نیستند را در سال‌های اخیر رو به افزایش می‌دانند. این رقم اینک بین ۱۴ تا ۲۰ میلیون نفر برآورد می‌شود.
حسن روحانی، رئیس مرکز مطالعات شورای تشخیص مصلحت نظام در سخنرانی روز شنبه‌ خود در سمینار «تطبیق لایحه بودجه سال ۱۳۸۸ با سند چشم‌انداز و سیاست‌های کلان برنامه چهارم» گفت:« بر اساس گزارش‌های بانک مرکزی، شاخص ضریب جینی که بیانگر وضعیت عدالت اجتماعی است نسبت به سال ۱۳۸۳ افزایش یافته و این نشان می‌دهد که فاصله طبقاتی در جامعه به رغم تمام شعارها، متاسفانه افزایش یافته است.» روحانی همچنین با استناد به آمارهای بانک مرکزی، نرخ تورم را در دی ماه امسال ۹ / ۲۵ درصد اعلام کرد. وی در عین حال افزود که به نظر برخی از کارشناسان، اگر سبد محاسبات مربوط به تورم کاملاً شفاف باشد و دستکاری نشود و دولت از الگوی قبل از سال ۱۳۸۴ برای محاسبه تورم استفاده کند، این نرخ به مراتب بیشتر از این‌ها خواهد بود.

۲۸ بهمن ۱۳۸۷


تطاهرات ٨ مارس ١٣۵٧


چگونه در اوایل انقلاب حجاب اجباری شد
مجلس شورای اسلامی ایران در سال ۱۳۶۳ قانون مجازات اسلامی را به تصویب رساند. به موجب این قانون هرکس در معابر عمومی حجاب را رعایت نکند، به ۷۲ ضربه شلاق محکوم خواهدشد.
در حالی قانون مجازات اسلامی به تصویب رسید که از سال ۱۳۵۹، یعنی چهار سال پیش از تصویب قانون حجاب اجباری در مجلس، به دستور آیت‌الله خمینی از ورود زنان بدون حجاب به ادارات دولتی جلوگیری می‌شد.
نخستین تظاهرات علیه حجاب در روزهای انقلاب
به گواه اسناد و مدارک و مقالات منتشرشده در روزنامه‌های سال ۱۳۵۷ اولین جرقه‌های حجاب اجباری در اسفند سال ۱۳۵۷ یعنی کمتر از یک ماه پس از پیروزی انقلاب زده ‌شد. یک روز پیش از هشتم مارس، روز جهانی زن، در حالی که گروه‌های مختلف سیاسی در تدارک برگزاری اولین مراسم روز جهانی زن در ایران بودند، روزنامه کیهان با این تیتر منتشر شد: «زنان باید با حجاب به ادارات بروند».
در صفحه اول این روزنامه به نقل از آیت‌الله خمینی نوشه‌شده‌ بود: «در وزارتخانه اسلامی نباید معصیت بشود. در وزارتخانه‌های اسلامی نباید زن‌های لخت بیایند. زن‌ها بروند اما باحجاب باشند. مانعی ندارد بروند کار کنند لیکن با حجاب شرعی باشند.» (کیهان ۱۶ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۵ صفحه ۱)
البته شب پیش از آن نیز شبکه‌ی تلویزیون که ریاست آن را صادق قطب‌زاده بر عهده داشت اعلام کرده ‌بود که روز هشت مارس یک سنت غربی است و به زودی روز زن اسلامی اعلام می‌شود.
این گونه بود که تظاهرات روز جهانی زن به یک تظاهرات ضدحجاب اجباری بدل شد. گروه‌های مختلف زنان از دانش‌آموز و دانشجو گرفته تا کارمند و فعال سیاسی و اجتماعی در این تظاهرات شرکت کردند. روزنامه کیهان در بخشی از گزارش مفصل خود درباره تظاهرات زنان می‌نویسد: «۱۵هزار زن که در دانشکده فنی دانشگاه تهران جلسه سخنرانی داشتند به دنبال یک رأی‌گیری تصمیم گرفتند دست به راهپیمایی بزنند. آنها در حالی که گروهی از مردان همراهشان بودند به طرف نخست وزیری حرکت کردند. زنها شعار می دادند: "ما با استبداد مخالفیم"، "چادر اجباری نمی خواهیم". پیش از ظهر امروز خبرنگار کیهان از دانشگاه تهران گزارش داد که یک گروه از مردان تندرو با شعار "مرگ بر ارثیه رضا کچل" وارد دانشگاه تهران شدند و به نفع چادر و حجاب دست به تظاهرات زدند». (کیهان ۱۷ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۶، صفحه‌ی دوم)
یکی از زنان شرکت‌کننده در تظاهرات تهران، خاطره آن روز را این گونه بیان می‌کند: «همان اوایل تظاهراتی ضد حجاب در دانشگاه تهران شد که راه افتادیم توی خیابان انقلاب ، آنوقت‌ها اسمش هنوز خیابان شاهرضا بود. قرار شد از آنجا یک راهپیمایی بشود بطرف ساختمان نخست وزیری در خیابان کاخ که حالا شده فلسطین. جلو نخست‌وزیری به ما از یک جاهایی، از ساختمان‌هایی که من نمی‌دانم کجا بود، سنگ پرتاب کردند که این سنگ‌پرانی باعث شد ما مسیرمان را به طرف دادگستری تغییر بدهیم. آنجا با یکی دو نفر از خانم‌ها مصاحبه‌هایی به عمل آمد که آنها گفتند ما حجاب را قبول نداریم و یکی از آن خانم‌ها را، که کارمند تلویزیون بود، از کار بیکار کردند».
تجمع در برابر کاخ دادگستری
در تجمع زنان مقابل کاخ دادگستری، هما ناطق تاریخ‌شناس معاصر به سخنرانی پرداخت و گفت ما مخالف حجاب نیستیم بلکه مخالف تحمیل آن هستیم.
در همین روز کیهان با حجت‌الاسلام اشراقی، داماد آیت‌الله خمینی مصاحبه‌ای انجام داده‌ بود. وی در این مصاحبه گفته‌بود: «باید حجاب رعایت شود و قوانین اسلامی مو به مو اجرا گردد و در همه مؤسسات و دانشگاه‌ها به این موضوع توجه شود. اما باید در نظر داشت که حجاب به معنای چادر نیست. همین قدر که موها و اندام خانم‌ها پوشانده شود و لباس آبرومند باشد، حالا به هر شکلی مهم نیست. چادر چیز متعارفی است و بسیار خوب است. اما به خاطر طرز کار و نوع کار خانم‌ها شاید گاهی پوشاندن بدن و مو به طریق دیگر هم حجاب باشد، حرفی نیست. باید طبق نظر مبارک امام حجاب اسلامی در سطح کشور توسط خانم‌ها با اشتیاق اجرا شود ... در مورد اقلیت‌های مذهبی همیشه نظر مبارک امام این بوده که آنها از هر حیث مورد احترام و حمایت باشند. اما اگر خانم‌های اقلیت‌های مذهبی هم رعایت حجاب اسلامی را بکنند چه بهتر». (کیهان ۱۷ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۶صفحه ۲)
گروه‌های مختلف زنان در روزهای بعد در مناطق مختلف تهران به صورت خودجوش دست به تظاهرات زدند. حدود ۱۵ هزار زن نیز به گزارش روزنامه کیهان، مقابل دفتر مهدی بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت دست به اجتماع زدند.
اعتراض‌ها در دیگر شهرهای کشور
غیر از تهران در چندین شهر دیگر از جمله سنندج، اصفهان، ارومیه، کرمانشاه و بندرعباس نیز گزارشاتی از تظاهرات زنان در اعتراض به حجاب اجباری منتشر می‌شد.
در مقابل زنان معترض عده‌ای نیز بودند که به مخالفت با زنان و حمایت از حجاب اجباری به زنان حمله کردند. به گزارش روزنامه کیهان برخی از این افراد گلوله‌های برفی را که داخل آن سنگ گذاشته ‌بودند به طرف زنان تظاهرکننده پرتاب می‌کردند.
در برخی از ادارات و شرکت‌ها نیز زنان در اعتراض به اجباری شدن حجاب دست از کار کشیدند. زنان کارمند بیمارستان‌های به‌آور و هزارتختخوابی، مخابرات ۱۱۸ و ۱۲۴ و نیز کارکنان زن قسمت فروش هواپیمایی ملی ایران از جمله این زنان بودند.
در روز بیستم اسفندماه روزنامه کیهان گزارش مفصلی از راهپیمایی پنج هزار نفر از معلمان، دانش‌آموزان دختر، کارمندان وزارت خارجه و برخی هنرپیشگان تئاتر در مخالفت با حجاب اجباری منتشر کرد..
سیمین دانشور: اول کشور را بسازیم بعد به سراغ مسائل فقهی برویم!
روزنامه کیهان در تاریخ ۱۹ اسفند ۵۷ در کنار چاپ گزارش‌های مفصل از راهپیمایی‌های زنان، یادداشتی از سیمین دانشور، نویسنده و همسر جلال آل‌احمد منتشر کرد. خانم دانشور در این مقاله حجاب را مسئله‌ای فرعی دانسته و از هر دو گروه طرفداران و مخالفان حجاب خواسته ‌‌بود که بهانه به دست ضدانقلاب ندهند و به مسائل مهم‌تر بپردازند.
سیمین دانشور نوشت: «ما هر وقت توانستیم این خانه‌ی ویران را آباد کنیم، اقتصادش را سر و سامان دهیم، کشاورزیش را به جایی برسانیم، حکومت عدل و آزادی را برقرار سازیم، هر وقت تمامی مردم این سرزمین سیر و پوشیده و دارای سقفی امن بر بالای سرشان شدند و از آموزش و پرورش و بهداشت همگانی بهره‌مند گردیدند، می‌توانیم به سراغ مسائل فرعی و فقهی برویم، می‌توانیم سر فرصت و با خیال آسوده و در خانه‌ای از پای بست محکم بنشینیم و به سر و وضع زنان بپردازیم». (کیهان ۱۹ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۷ صفحه ۶)
در تمام این چند روز گروه‌های سیاسی از اظهار نظر مستقیم در مورد موضوع حجاب پرهیز می‌کردند و یا آن را موضوعی فرعی قلمداد می‌کردند. از جمله اسلام کاظمیه نویسنده منسوب به طیف چپ که در مقاله‌ای در روزنامه کیهان مورخ ۲۱ اسفند، ضمن انتقاد از عمده کردن مسئله زن و حجاب، آن را امری روشنفکرانه و دور از نیازهای واقعی جامعه آن روز ایران خواند.
هما ناطق نیز در مقاله‌اش دراین باره چنین می‌نویسد: «رفتند گزارش دادند که ما لخت به وزارتخانه‌ها رفته‌ایم. من از شما می‌پرسم در این زمستان سرد چطور یک زن لخت می‌تواند به وزارتخانه‌ها برود. عنوان کردن مسئله زن در این برهه از مبارزه یک مسئله انحرافی است. ما نباید در این شرایط مساله‌ای به نام مساله زن داشته باشیم. یک بار چیزی در مورد حجاب گفتند و بعد هم پس گرفتند بنابراین برای این مسئله نباید درگیری ایجاد کنیم باید با مجاهدین همراه باشیم حتی اگر روسری به سر کنیم بشرط آنکه ما بدانیم به نام ما توطئه نمی‌شود و نظام شاهنشاهی برگردانده نمی‌شود». (کیهان۲۱ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۹ صفحه۴)
آیت‌الله طالقانی: با بی‌حجابی جوانان را تحریک نکنید!
با گسترش اعتراضات زنان روحانیون وارد عمل شدند و هرگونه اجبار و خشونت را در امر حجاب غیرمجاز دانستند که از جمله آنها می‌توان از آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله محلاتی نام برد. دادستان تهران نیز در اطلاعیه‌ای اعلام کرد که هرکس مزاحم بانوان شود به شدت مجازات خواهدشد.
روزنامه کیهان در تاریخ ۲۰ اسفند مصاحبه مفصلی با آیت‌الله طالقانی در مورد مسئله حجاب انجام داد. در بخشی از این مصاحبه آمده‌است: «هو و جنجال راه نیاندازند و همانطور که بارها گفتیم همه حقوق حقه زنان در اسلام و در محیط جمهوری اسلامی محفوظ خواهد ماند. و از آنها خواهش می‌کنیم که با لباس ساده با وقار، روسری هم روی سرشان بیاندازد به جایی بر نمی‌خورد. اگر آنهایی هم که می‌خواهند مویشان خراب نشود اگر روی مویشان روسری بیاندازند بهتر است و بیشتر محفوظ می‌ماند ... یک جوانی که وسیله زن گرفتن ندارد، وسیله کار ندارد، زندگی‌اش سرو سامان ندارد، وقتی این زن را با این صورت می‌بیند که گاهی یک پیرزن پنجاه شصت ساله خودش را مثل یک دختر ۱۴ ساله نمایش می‌دهد، توی خیابان یا سر کوچه، این بیچاره اذیتش می‌کند، ناراحتش می‌کند و این یک جور آزار جوان‌ها است و امیدواریم که بعد از این جوان‌های ما هم سر و سامان پیدا کنند... اجباری حتی برای زن‌های مسلمان هم نیست. چه اجباری؟ حضرت آیت‌الله خمینی نصیحتی کردند مانند پدری که به فرزندش نصیحت می‌کند راهنمائیش می‌کند که شما اینجور باشید به این سبک باشید». (کیهان۲۰ اسفند۵۷ شماره ۱۰۶۵۸صفحه ۳)
البته این بخش از سخنان آیت‌الله طالقانی که مربوط به آزار و اذیت جوانان توسط زنان بی‌حجاب است، بعدها یکی از دست‌مایه‌های اصلی طرفداران حجاب اجباری شد.
شهلا لاهیجی نویسنده و ناشر در این مورد می‌گوید: «به نظر من مهم‌ترین نکته که اینجا همیشه فراموش می‌شود، این است که یک سیستم یا ایدئولوژی معتقد یا لااقل مدعی اخلاق، چطور نتوانسته است مردهایش را جوری تربیت کند که به محض این که مثلا یک تکه از موی زنی را ببینند، کنترل‌شان را از دست می‌دهند. واقعا مردان ما این جوری نیستند و من همیشه فکر می‌کنم این جوری حجاب را تعریف کردن برمی‌گردد به این که چقدر در تربیت جامعه کوتاهی شده است».
بعد از موضع‌گیری‌های روحانیون نسبت به حجاب، گروهی از زنان با عنوان زنان حقوقدان در ۲۱ اسفندماه بیانیه‌ای صادر کرده و در آن اعلام کردند که مسئله حجاب را منتفی می‌دانند و به همین دلیل اعتراضات به این موضوع را پایان می‌دهند.
ممنوعیت ورود زنان بی‌حجاب به ادارات در سال ۱۳۵۹
اما موضوع حجاب اینگونه خاتمه نیافت. آیت‌الله خمینی که در سال ۵۷ بعد از تنها اظهارنظر رسمی‌اش در مورد حجاب دیگر هیچ موضعی اتخاذ نکرده‌بود، در تیرماه ۱۳۵۹ طی یک سخنرانی، شدیدا از دولت انتقاد کرد که چرا هنوز نشانه‌های شاهنشاهی را در ادارات دولتی از بین نبرده ‌است. وی به دولت بنی‌صدر ۱۰ روز فرصت داد تا ادارات را اسلامی کند.
بعد از این سخنان از صبح شنبه ۱۴ تیرماه ۱۳۵۹ ورود زنان بی‌حجاب به ادارات دولتی ممنوع شد. البته هنوز لباس فرم یا آنچه که بعدها به نام مانتو مشهور شد، رسمیت نداشت بلکه زنان موظف بودند لباس آستین‌بلند و پوشیده بپوشند و روسری نیز سر کنند.
شهلا لاهیجی از خاطرات آن روزها می‌گوید: «مثلا یادم هست اولین محل‌هایی که رفتن با حجاب به آنجا اجباری شد که خنده‌دار هم هست، شیرینی‌فروشی‌ها بود. بعد اداره‌‌ی پست بود. یعنی از ادارات اولی پست بود. یعنی جاهایی که مردم مجبور بودند بیشتر به آنها مراجعه کنند و سپس سایر ادارات بود».
اما این بار بر خلاف سال ۵۷ اعتراض گسترده و شدیدی علیه این سخنان صورت نگرفت. شاید یکی از عمده دلایل این سکوت را بتوان مربوط به فضای سیاسی آن زمان دانست. ناآرامی‌‌های کردستان و ترکمن‌صحرا و نیز شروع درگیری بین نیروهای چپ و حزب‌اللهی‌ها در تهران و چند شهر دیگر، مجال پرداختن به موضوع حجاب را از مردم گرفته ‌بود. ضمن آنکه بسیاری از نیروهای روشنفکر در آن زمان یا کشته شده و یا در زندان بودند، برخی نیز ایران را ترک کرده‌بودند.
خانمی که خود به دلیل اجباری شدن حجاب در ادارات از کار بیکار شده، علت پذیرش این مسئله از سوی زنان را این گونه عنوان می‌کند: «یک فاکتور خیلی مهم باورمان بود که همان کسانی که شما الان اشاره می‌کنید به تحصیلات و شعور اجتماعی و کارکردن‌شان و روشن‌بینی‌شان، اینها کسانی بودند که به آنچه دنبالش رفته بودند و برایش به خیابان آمده بودند وحنجره‌شان را خسته کرده بودند، شعار داده بودند، باورشان بود. برای بازی که به خیابان نیامده بودند، برای شور انقلابی هم کسی به خیابان نیامده بود. واقعا شرایط، شرایطی بود که نارضایی‌ها حاکم بر قلب و ذهن آدم‌ها بود و شعاری که می‌دادند با باورشان توأم بود و فکر می‌کردند که بخاطر عملی‌شدن اساس آن چیزی که وادارشان کرده نهضتی را بپا کنند و تغییراتی را باعث بشوند، بخاطر آن باور، روسری‌ سرکردن بهای چندان گزافی نیست».
ممنوعیت ورود زنان بی‌حجاب با اماکن عمومی
روند اجباری شدن حجاب تا سال ۱۳۶۰ ادامه داشت. در ماه رمضان آن سال محمد تقی سجادی نماینده دادستان انقلاب در دادگاه مبارزه با منکرات، مقررات مربوط به ماه رمضان را اعلام کرد.
طبق این قانون، اماکن عمومی موظف شدند تابلویی در معرض دید مشتریان خود قرار دهند با این جمله: «به دستور دادگاه مبارزه با منکرات از پذیرفتن میهمانان و مشتریانی که رعایت ظواهر اسلامی را نمی‌کنند معذوریم». این اطلاعیه در حالی صادر شد که اعظم طالقانی نماینده مجلس شورای اسلامی دوماه پیش از این تاریخ، تصویب هرگونه لایحه‌ای مربوط به اجباری شدن حجاب در مجلس را تکذیب کرده ‌بود.
به واقع نیز هیچ قانونی در این زمینه تا سال ۱۳۶۳ در مجلس به تصویب نرسید. در آن سال با تصویب قانون مجازات اسلامی در مجلس، حکم ۷۴ ضربه شلاق برای عدم رعایت حجاب تعیین شد. این حکم ۱۴ سال است که پا برجاست.



راديو آلمان
میترا شجاعی


پیروزی هوگو چاوز در همه پرسی ونزوئلا
بی بی سی : شورای ملی انتخابات ونزوئلا می گوید که حدود 54 درصد از رای دهندگان از طرح هوگو چاوز رئیس جمهوری ونزوئلا برای اصلاح قانون اساسی این کشور حمایت کرده اند. مردم ونزوئلا یکشنبه (15 فوریه) در همه پرسی عمومی برای تغییر قانون اساسی این کشور شرکت کردند. رای گیری های روز یکشنبه با آرامش برگزار شد، هرچند رقابت دو جناح طرفدار و مخالف دولت در این همه پرسی بسیار نزدیک بوده است. هوگو چاوز، رئیس جمهوری ونزوئلا، روز یکشنبه در جمع طرفدارانش در کاراکاس، پایتخت، پیروزی خود را پیروزی حقیقت خواند.طرفداران وی در خیابان های پایتخت به جشن و پایکوبی پرداخته اند. به این ترتیب، از این پس مقام هایی که با رای مردم در ونزوئلا انتخاب می شوند، از جمله رئیس جمهوری، می توانند به طور نامحدود به عنوان کاندیدا در انتخابات شرکت کنند.هوگو چاوز در نظر دارد که پس پایان دوره فعلی ریاست جمهوری او در سال 2012 دوباره به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری در انتخابات شرکت کند.مخالفان هوگو چاوز او را متهم کرده اند که می خواهد تا دهه های آینده قدرت را در دست داشته باشد و یک حکومت دیکتاتوری در ونزوئلا ایجاد کند. طرح لغو محدودیت نامزدی پیاپی برای مقام ریاست جمهوری یکی از 69 تغییری بود که در سال 2007 به رفراندوم گذاشته شد و با اختلاف کمی رد شد.با این وجود، در سال جاری حق نامزدی و انتخاب مجدد تنها به سمت ریاست جمهوری مربوط نبود و فرمانداران محلی و سیاستمداران ایالت های ونزوئلا را نیز در برگرفت.

خبرنامه امیرکبیر: امروز دانشگاه صنعتی امیرکبیر دومین روز اعتراض به بحث دفن شهید در دانشگاه را سپری کرد. این اعتراضات که در این دو روز توسط شورای صنفی دانشگاه از طریق جمع آوری امضا در مخالفت با این پرو‍‍‍‍ژه دنبال می شود امروز با استقبال بی نظیر دانشجویان همراه شد به طوری که در عرض چند ساعت بیش از ۱۵۰۰ امضا در مخالفت با این پروژه جمع آوری گردید.

این پروژه که از سال های پیش در دانشگاه های کشور در حال پیگیری است چندی است که بحث داغ دانشگاه صنعتی امیرکبیر شده است و مسئولین خودباخته دانشگاه بدون کسب نظر از دانشجویان در پی انجام این پروژه می باشند، اما به علت مخالفت گسترده دانشجویان با این طرح تا به حال حرفی از زمان دقیق آن زده نشده بود تا اینکه با دستگیری ۴ عضو انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی امیر کبیر در روز بزرگداشت مهندس بازرگان امروز بعد از گذشت بیش از ده روز از این بازداشت ها زمان دقیق انجام این پروژه اعلام شد.

به گزارش خبرنامه امیرکبیر، امروز دانشجویان دانشگاه برای دومین روز متوالی در مخالفت با این پروژه در نظر سنجی شورای صنفی دانشگاه شرکت کردند که با وجود قصد انتظامات بر جلوگیری از این عمل با استقبال گسترده دانشجویان رو به رو شد و در حین این نظر سنجی بحث هایی نیز پیرامون چرایی مخالفت با این دفن انجام میشد که عده معدودی از بسیجیان دانشگاه با استفاده از این فضا سعی در ایجاد آشوب داشتند که با هوشیاری دانشجویان در این هدف خود ناکام ماندند.

این برنامه شورای صنفی که با هدف آگاهی دادن به دانشجویان بر قصد دانشگاه مبنی بر دفن این اجساد در دانشگاه انجام می شد، صحنه اعتراضات دانشجویان به بازداشت ۴ عضو اصلی انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی امیرکبیر و محکوم نمودن سو استفاده دانشگاه از این بازداشت ها نیز شد و دانشجویان با در دست داشتن پلاکارد هایی این بازداشت ها را محکوم و خواستار آزادی هر چه سریعتر این دانشجویان شدند.

البته بحث اعتراض به دفن شهید در دانشگاه از هفته های پیش در دانشگاه پیگیری می شده است که انجمن اسلامی دانشگاه نیز به عنوان بزرگترین مجموعه سیاسی دانشگاه بار ها و بارها اعتراض خود را به این عمل انجام داده بود و در چند روز آینده نیز برای مخالفت با این پروژه امنیتی در دانشگاه قصد برگزاری برنامه هایی در مخالفت با این طرح را دارد..

گفتنی است همزمان با مخالفت دانشجویان در صحن اصلی دانشگاه با این پروژه و نظر سنجی شورای صنفی دانشگاه که با استقبال گسترده مخالفین این طرح رو به رو شد، گویا دانشگاه هیچ اعتنایی به نظر دانشجویان نشان نمی دهد و در حالی که بیش از ۱۰ روز از بازداشت حسین ترکاشوند(دبیر انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیر) مجید توکلی( عضو سابق شورای مرکزی انجمن اسلامی) و اسماعیل سلمانپور و کوروش دانشیار (اعضا شورای مرکزی انجمن اسلامی پلی تکنیک) زمان دقیق دفن این تابوت ها در دانشگاه، در تاریخ دوشنبه ۵/۱۲/۸۷ ،با اعلامیه ای اعلام شد.

این اعلام زمان دقیق دفن تابوت های شهید در دانشگاه در حالی انجام می گیرد که شائبه سو استفاده مسئولین دانشگاه از بازداشت دانشجویان پلی تکنیک و دخالت آنها در این بازداشت ها از سوی بسیاری از دانشجویان مطرح می شود.
چنین تصور می شود که دانشگاه صنعتی امیرکبیر در روز های آتی و در مقابل این پروژه فضای ملتهبی را انتظار می کشد.

گلزارخاوران شعله ای نیست که خاموش گردد

گزارشات رسیده حاکی از آن است که جلادان جمهوری اسلامی این قاتلان هزاران جوان پر امید و آزادیخواه ایران درخلال هفته پایانی دی ماه از روز جمعه 20 دی تا جمعه 27 دی ماه بخشی از گورهای قربانیان کشتار دسته جمعی تابستان و شهریور 1367 را با بولدوزردرهم ریخته و با ریختن خاک تازه و کاشتن درخت سیمای آن را تغییر داده تا ازاین طریق آثار جنایت هولناک فاجعه اعدامهای وحشیانه و جنون آمیز سالهای 60تا 67 رابپوشانند. بازماندگان قربانیان کشتاردسته جمعی هرتابستان با دسته های گل به گلزارخاوران آمده و بر مزار عزیزانشان به گفتگو با یکدیگر پرداخته و یاد و خاطره آنها را گرامی میدارند. خانواده های قربانیان سال 67 هرتابستان به رغم تهدیدات و ضرب و شتم ماموران دولتی تجمع کرده و این امر درسالهای اخیر به یک سنت مبارزاتی علیه رژیم جمهوری اسلامی تبدل شده است. به یمن امکانات الکترونیکی و تسهیل ارتباطی بین داخل و خارج کشور این تجمعات در عرصه بین المللی نیز انعکاس نسبتا خوبی داشته و همین امر رژیم را به وحشت مرگ انداخته است. رژیم جمهوری اسلامی همواره ازاین که گورستان خاوران بعنوان سند جنایت تاریخ نظام سرمایه داری اسلامی میدانی برای مبارزه و افشاگر زشتی سیمای سیاسی دستگاه حکومتی است، هیچ گاه نگرانی خویش را ازاین امر پنهان نکرده و با ترفندها و حیل مختلف سعی در تخریب و پاکسازی آن داشته است.
جمهوری اسلامی به آینده اش بیمناک است. ازتنفر بازماندگان قربانیان کشتار بیرحمانه سالهای 60 و 67 نسبت به خود آگاهست. حضورهرساله خانواده ها در گلزارخاوران و گسترش همبستگی با این عزیزان رژیم را به وحشت انداخته است. حضور فیزیکی خانواده ها درخاوران حتا اگر هیچ اقدام سیاسی در آن محل صورت نگیرد جنایت و قساوت رژیم تبهکاراسلامی را که هزاران تن از جوانان میهن را بدون هیچ گونه محاکمه ای تیرباران کرده و درشبهای قیرگون آن سالها اجساد خونین را درخاوران پرتاب نمود ، یادآوری میکند. رژیم تجمع خانواده های قربانیان در خاوران را محاکمه سیاسی خویش تلقی میکند و این خطر را می بیند که دراثر رشد و گسترش چنین تجمعات اعتراضی مشکلات بزرگی برایش فراهم گردد. رژیم جمهوری اسلامی نسبت به منافع طبقاتی خود آگاهانه و نقشه مند عمل میکند. هرحرکتی که بخواهد نطفه تشکل را بخودگیرد آن را درنطفه خفه میکند. حتا اگر چنین اقدامی درراستای همسوئی با ادعاهای " انسان دوستی" خود رژیم باشد. تعرض به مادران صلح در تهران که درحمایت و همسبتگی با مردم غزه به میدان آمده بودند نشان ازبیم و وهراس رژیم ازشکل گیری تشکل دارد. رژیم از تشکل یابی مردم درتمام عرصه های صنفی سیاسی و فرهنگی و اجتماعی می ترسد و تخریب خاوران نیزدرهمین کادر قابل بررسی است. گلزارخاوران سمبل مقاومت و یادگارمبارزین و انقلابیون راه آزادی و استقلال و عدالت احتماعی است واین سند جنایت هولناک همواره باید زنده بماند و همگان بویژه نسل جوان از کم و کیف این فاجعه آگاهی یابد.
اعتراضات گوناگونی تاکنون علیه تخریب گلزارخاوران صورت گرفته است. سازمان عفو بین‌المل نیز طی نامه ای از جمهوری اسلامی خواسته است «سریعا به تخریب صدها گور فردی و جمعی بی نام و نشان در گورستان خاوران پایان دهد و تضمین کند که این محل حفظ خواهد شد. همچنین تحقیقات قانونی بی طرفانه، جامع و مستقل در این گورستان و در باره اعدام های دسته جمعی سال ١٩٨٨ در ایران را که "کشتار زندانیان" نامیده می شود و سالهاست به تاخیر افتاده است، آغازنماید. کميسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد علاوه بر تاکيد بر حق خانواده های قربانيان برای دادخواهي، درخواست کردند "که مقامات سازمان ملل در جريان ملاقاتهايشان با مسئولان جمهوری اسلامی بخواهند که به آزارواذيت خانواده ها پايان داده شود.« لیکن نباید به این اعتراضات تا همین حد بسنده کرد. باید از تلاش همه خانواده ها حمایت کرد. حزب ما از همه گروهها و احزاب و سازمانها و شخصیتهای سیاسی می خواهد هر یک به سهم خود علیه تخریب گلزار خاوران دست به فعالیت زنند و اجازه ندهند رژیم تبهکار جمهوری اسلامی به اهداف کثیفش دست یابد.
گلزارخاوران سند مخالفت با جمهوری اسلامیست و شعله ای نیست که خاموش گردد.
گلزار خاوران سند جنایت و محاکمه کلیت نظامی سرمایه داری جمهوری اسلامی و سمبل مقاومت و ایستادگی است.
نقل ازتوفان الکترونیکی شماره 30 ارگان الکترونی حزب کارایران بهمن 1387
www.toufan.org
toufan@toufan.org

۲۰ بهمن ۱۳۸۷

رفقا مهدی اقتدارمنش و محمد جواد عرفانیان دو رفیق حزبی که در ٢١ بهمن ١٣٥٧ در راه پیروزی انقلاب جان باختند. یادشان گرامی باد!






انقلاب شکوهمند بهمن و دشمنان آن
به مناسبت سی سالگی انقلاب


در سی سال پیش در ایران یکی از بزرگترین و پر شکوه ترین انقلابات تاریخ بشریت به وقوع پیوست. در هیچکدام از انقلابات پیشین سابقه نداشته است که 12 میلیون نفر در جنبشهای اعتراضی و سیاسی و درگیری با پلیس و ارتش که ظاهرا فقط برای حفاظت از مرزهای ایران ایجاد شده بود، شرکت کنند. مردم با فداکاری و از جان گذشتگی در این نمایشات عظیم اعتراضی، بدون ترس از کشتار شرکت می کردند. وقتی به روزشمار انقلاب ایران نگاه می کنید می بینید که روزی نیست که رژیم جنایتکار پهلوی به کشتار مردم دست نزده باشد. دارودسته آدمکش سلطنت طلب همین امروز هم تلاش می کنند ثابت کند -پیروزی انقلاب که آنرا “فاجعه“ می نامد- به این علت بوده است که شخص شاه نمی خواسته خونریزی شود. این افسانه ها را فقط برای کسانی می توان گفت که شاهد سلطنت پر از چرک و خون سلسله پهلوی نبوده اند. جنبش توده ای و عظیم مردم ایران در شرایطی آغاز شد که ارتش شاهنشاهی 400 هزار نفر را برای ژاندارمی منطقه به زیر پرچم برده بود تا از منافع امپریالیستها با ثروت ملت ایران در منطقه بنام ژاندارم خلیج فارس دفاع کند، این رژیم جاسوس و نوکر امپریالیسم حق کاپیتولاسیون یعنی مصونیت قضائی اربابانش را در ایران پذیرفته بود در غیر این صورت 50 هزار ارتشی آمریکائی تحت عنوان “مستشار“ که برای جاسوسی و کار برد تسلیحات فروخته شده آمریکائی به ایران آمده بودند، رژیم شاه را تنها می گذاشتند. لازم به تذکر است که مخارج این ارتش آمریکائی 50 هزار نفره که در مرزهای شمال ایران دستگاه جاسوسی علم کرده بودند(این همان دستگاه پیشرفته جاسوسی آمریکا بود که بعد از انقلاب تحت نظر دولت بازرگان با مسئولیت مستقیم امیرانتظام به آمریکائیها، بجای مصادره، با سلام و صلوات تحویل داده شد-توفان) به گردن مردم ایران بود. جاسوسان امپریالیستها و صهیونیستها و ارتشهای سری مزدوران آمریکائی در ایران که از قبرس رهبری می شدند همه در ایران برای تخریب انقلاب فعال بودند. قدرت عظیم توده های مردم و اراده تزلزل ناپذیر آنها تا این دستگاه عظیم سرکوب را در منطقه در زیر پیکر تنومند خود خورد کنند تمام دسیسه های دشمن را با شکست روبرو کرد. فاجعه برای امپریالیستها و نوکران سلطنت طلبشان در ایران آغاز شد. آنچه برای دشمنان انقلاب فاجعه بود برای میهن ما کسب استقلال ملی بود. ایران از صورت یک کشور نیمه مستعمره برهبری شاه بدر آمد. این بزرگترین دستآورد انقلاب مردم ایران بود. شاه کوچکتر از آن بود که بتواند این قدرت عظیم توده ای را خورد کند. از این گذشته در تلفنهایش با ارباب آمریکائی و تماسهایش فهمیده بود که سیاست امپریالیستها توسل به زور مستقیم نیست زیرا زور مستقیم عواقب بسیار بدی برای امپریالیستها در منطقه می توانست در آن شرایط جهانی در برداشته باشد. آنها خود را برای یک سیاست دراز مدت آماده می کردند.
انقلاب ایران و نوع برخورد به آن از نظر تحلیل مارکسیستی لنینیستی اهمیت دارد. از نظر کمونیستها درایران انقلابی به ظهور پیوسته که تمام جهان و بویژه منطقه را تکان داده است. در این انقلاب که نه در عرض یک روز بلکه حداقل در طی یکسال رشد کرد و قوام یافت میلیونها نفر شرکت کردند، تحولات اندیشه ای که شاید در عرض ده ها سال تبلیغ، میسر نبود، در عرض این مدت کم در میان عقب مانده ترین اقشار جامعه ایران رخنه کرد. مردم درس صد ساله را یکساله آموختند. میلیونها نفر سیاسی شدند و به میدان سیاست و مبارزه کشیده شدند. انقلاب مردم با هدف استقرار حکومتی ملی، آزاد و دموکراتیک بود. روحیه همبستگی ،برادری و انسانیت از سر روی جامعه ایران می بارید. ملتی به توانائیهای عظیم خویش پی برده بود. این دوباره آغاز بیداری ایران بود. شرکت میلیونها زن ایرانی که توسط تفکر سنتی تا کنون در پستوهای خانه ها زندانی بودند در نمایشات و حضورشان در خیابانها به آن چنان تغییرات ریشه ای در واحد خانواده های سنتی منجر شد که دیگر امکان ندارد جامعه ایران را بدون فعالیت زنان و شرکت وسیعشان در تمام عرصه های فعالیت اجتماعی تصور کرد. زن ایرانی را دیگر نمی شود به پستوی خانه ها منتقل کرد. این مادران فردا سرمایه های ارزشمندی هستند که دستآوردهای انقلاب و آینده ایرانند. همین تاثیر عظیم بود که اکثر دانشجویان ایرانی را زنان تشکیل می دهند و این در جهان بی همتاست. همین شرکت عظیم زنان در انقلاب است که آنها را در صف اول در مقابل اقدامات ضد دموکراتیک و سرکوبگرانه رژیم جمهوری اسلامی قرار می دهد. نیروی عظیم انباشته انقلابی در مردم با دیو ارتجاع سر آشتی ندارد.
امپریالیستها که بحران ایران را با عدم افزایش بهای نفت و تنگناهای اقتصادی رژیم در نتیجه بلند پروازیهای شاه از طرفی و روی آوردن میلیونها دهقانان فقیر که در اصلاحات ارضی همه چیز خود را از دست داده و به حاشیه شهرها رانده شده بودند از طرف دیگر، می دیدند و خطر انفجار را تشخیص می دادند، هشیارانه به مقابله غیر آشکار با انقلاب برخاستند، زیرا این مقابلهِ آشکار می توانست در اثر طولانی شدن مبارزه و درگیریهای مدام، منجر به تقویت نیروی مترقی و انقلابی و کمونیستها شود که پس از سالها سرکوب به زمان بیشتری برای سازماندهی و کار روشنگرانه نیاز داشتند. زیرا زمان در آن لحظه به نفع کمونیستها که تا کنون سرکوب شده و امکان فعالیت آشکار را نداشتند کار می کرد. امپریالیستها می خواستند این روند انقلاب را بِبُرند و آتش آنرا خاموش کنند. آنها ترجیح می دادند که شاه را تعویض کنند، ولی این تعویض طوری صورت بگیرد که همه منافع امپریالیستها از دست نرود و آنها بتوانند روابطشان را با ایران برای منافع راهبردی خویش در آتیه حفظ کرده و جلوی توسعه نفوذ کمونیسم را بگیرند. امپریالیستها در کنفرانس گوادلوپ برای تعیین تکلیف قطعی گرد آمدند. کنفرانس گوادلوپ، تقویت جناحهای مذهبی که از گذشته در میان آنها نفوذ داشتند و شاه نیز به آنها میدان داده بود را بهترین روش برای حفظ منافع راهبردی خود تشخیص داد و قرار شد تا بین “بد“ و “بدتر“، “بد“ را انتخاب کنند. پیشنهاد به شاه که مقاومت نکند و تسلیم شود، جلوگیری از کودتای افسرانی که با سیاست راهبردی امپریالیستها موافق نبودند و یا آنرا نمی فهمیدند و خطر سرکشی مشکل آفرین و “مخرب“ آنها وجود داشت و سرانجام تسلیم ارتش به خمینی تا ابتکار عمل را بدست روحانیت بدهد و عملا در شرایط ضعف جنبش کمونیستی حکومت روحانیون ضد کمونیست را بر سر کار آورند، از شگردهای امپریالیستهای با تجربه بود. شاه که آلت دست نشانده ای بیش نبود به این تصمیم اربابان خود گردن نهاد. سلطنت طلبان تلاش می کنند این بی عملی و “آشفتگی“ شاه را ناشی از بیماری وی و داروهائی که می خورده جلوه دهند. نظامی که با چند تا قرص آسپیرین درهم بریزد بهتر است درهم بریزد. عده ای از سلطنت طلبان که استفاده از این استدلال را مسخره و مایه آبروریزی می دانند بی عملی شاه را “مهربانی“ وی و نفرتش از خونریزی جلوه می دهند.
این عدم شناسائی ماهیت انقلاب ایران و نقش ارتجاع جهانی، نیروهای مترقی و شبه مترقی ایران را که به همه میکروبهای ایدئولوژیک مبتلا شده اند، به نتایج خنده آوری رسانده است که بتدریج باید از سلطنت طلبان دفاع کنند و بر گذشته خویش تف لعنت و توبه بیاندازند.
مضمون و انگیزه انقلاب ایران از یکطرف و تاثیر مخرب امپریالیستها برای نفوذ در ارکان انقلاب و انحراف آن از جانب دیگر دو نیرو را در نبرد طبقاتی در مقابل هم قرار داد. حاکمیت متناقض که از “جمهوری“ یعنی محصول انقلاب و “اسلامی“ یعنی محصول اعمال نفوذ خارجی و انحراف انقلاب زاده شد، تضادی را در بردارد که در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز با همه دستکاریها و تغییرات در آن بازتاب یافت. مضمون انقلاب با حاکمیتی که خود را بر آن تحمیل کرد در تناقض آشکار است. مبارزه مردم برای تحقق آمال خود و انتظارات از انقلاب ادامه دارد. جامعه ایران هنوز در تب و تاب است و سی سال است در حالت حکومت نظامی و جنگ بسر می برد و مبارزه مردم خاموش نشده است. رژیم ارتجاعی از هر تشکل و برآمد مردم می ترسد، زیرا می داند که هر گلوله برفی می تواند به بهمن عظیمی بدل شود که تار و پود رژیم را درنوردد. این وضعیت کنونی ناشی از مبارزه میان مضمون خواستهای انقلاب و ضد انقلاب حاکم است.
عده ایکه از تحلیل وضعیت در مانده اند با تحلیلهای من در آوردی بدنبال تئوریهائی می گردند که جایگزین سردرگمیهای خویش کنند.
این نکات چیست:
سلطنت طلبان که به عنوان حاکمیتی فاسد و وابسته به امپریالیسم در این مبارزه شکست خوردند، با تئوریهای دائی جان ناپلئونی آنرا محصول سیاست امپریالیستها جا می زنند و نشان می دهند که تا به چه حد از واقعیت جامعه ایران بی خبرند و هنوز نیز بعد از سی سال نتوانسته اند دسته گلی را که در طی سلطنت پهلویها به آب داده اند درک کنند. آنها در عین حال تائید می کنند که ارکان رژیم سلطنت بر حمایت بیگانگان استوار بود و نه بر اعتماد مردم نسبت باین رژیم. آنها نوکری به اجانب را عین استقلال جا می زدند و لذا نمی توانند تصور کنند که انقلاب ایران، رژیم وابسته به امپریالیسم را سرنگون کرد و به دستـاورد بزرگی نایل آمد. تئوریسین های سلطنت طلبان حتی گماشتگی و زدن چوب حراج به استقلال ایران را در چارچوب شرایط جنگ سرد توجیه می کنند و مدعی اند که یا باید همدست امپریالیستهای آمریکائی بودیم و یا با امپریالیسم روس کنار می آمدیم. در منطق آنها جائی برای حق تعیین سرنوشت مردم ما بدست خودشان وجود ندارد. برای آنها کودتای خائنانه 28 مرداد “انقلاب“ است و انقلاب عظیم و شکوهمند بهمن “فاجعه“. آنها برای ملت ایران هرگز هویت و شخصیت و ارزشی قایل نبودند و مردم کشورمان را شایسته کسب استقلال نمی دانستند و هنوز هم نمی دانند. همدستی آنها با جنایتکاران اسرائیلی و استعمارگران متجاوز و اشغالگر آنقدر عیان و شرم آور است که نیازی به تکرار ندارد. آنها هوادار تجاوز امپریالیستها به ایران و اشغال ایران هستند، آنها از حق مسلم ایران در غنی سازی اورانیوم حمایت نمی کنند. آنها در مورد جنایات در نوار غزه، مبارزه مردم فلسطین، عراق، افغانستان، لبنان، ونزوئلا، بولیوی و... فقط مشغول جعل اخبار و دروغپراکنی و شایعات تحریک آمیز هستند. تلاش آنها برای نابودی ایران است. انقلاب ایران این تفاله های متعفن و خود فروخته را لگدمال کرد و از ایران بیرون ریخت به عمر سلطنت در ایران برای همیشه پایان داد. انقراض سلطنت در سلسله پهلوی موروثی شد. این دستآورد بزرگ خلق ایران بود.
در کنار سلطنت طلبان که انقلاب ایران را دسیسه امپریالیستها جا می زنند، پاره ای نیروهای “چپ“ نیز هستند که بعلت فقر تئوریک درک روشنی از استقلال که یک امر صرفا سیاسی است ندارند. آنها وابستگیهای اقتصادی را که در دنیای کنونی و توسعه های اقتصادی امری ناگزیر است و در آینده نیز وجود خواهد داشت با وابستگی سیاسی مساوی قرار می دهند. در حالیکه وقتی ما از استقلال که مفهومی سیاسی است سخن می رانیم منظورمان از نظر علمی این است که تصمیمات حاکمیت نه بر اساس تصمیمات نیروهای استعمارگر بلکه بر اساس اراده خود آن نیروها صورت می گیرد. یعنی اینکه دولتها بر حق تعیین سرنوشت ملی خویش حاکم اند و با دستور کسی از خارج کار نمی کنند. اینکه این تصمیمات درست یا نادرست باشد نقش درجه دوم ایفاء می کند، مهم این است که اتخاذ این تصمیمات مستقل از خواست نیروهای امپریالیستی صورت می گیرد. استقلال یک کشور مربوط به این نیست که حاکمیت در این ممالک مترقی و یا ارتجاعی باشد. رژیم جمهوری اسلامی رژیمی نیست که تحت سلطه امپریالیسم باشد. باید پس از این همه رویدادهای منطقه، نابینا بود تا این عدم وابستگی به امپریالیسم و خواستها و اهداف آنها و تضادشان را با رژیم جمهوری اسلامی ندید، و جنایتکارانه است اگر کسی آنرا عامدا نادیده بگیرد. دقیقا با همین تحلیل نادرست است که این نیروها قادر به توضیح و تحلیل هیچ پدیده ای در ایران نیستند و با یک شعار توخالی که “رژیم وابسته به امپریالیسم است“ گریبان خویش را از قید هر تحلیلی رها می کنند.
لنین در اثر فناناپذیرش “امپریالیسم آخرین مرحله سرمایه داری“ می آورد: “تعیین سرنوشت ملتها به معنی استقلال سیاسی آنهاست. هدف امپریالیسم اینست که این استقلال سیاسی را نقض کند زیرا که در شرایط الحاق سیاسی، الحاق اقتصادی غالبا راحت تر، ارزان تر(آسان تر است کارمندان را خرید. امتیاز بدست آورد، قانون مطلوبی گذراند و غیره) پنهانی تر و آرام تر است...“. از این گفت لنین که بارها تکیه کرد “مسئله اساسی هر انقلاب کسب قدرت سیاسی است“ یعنی جنبه سیاسی اهمیت دارد روشن است که وی میان اقتصاد و سیاست فرق می گذارد. وی به استقلال سیاسی ممالک اعتقاد دارد. وی مدعی نیست که در دروان امپریالیسم به علت وابستگیهای اقتصادی هیچ دولت مستقلی در جهان وجود ندارد. این نظریه بیشتر تروتسکیستی است تا کمونیستی.
نیهیلیسم و نفی واقعیت، چهره اساسی سیاستهای تروتسکیستی و چپروانه آنها را آرایش می کند. آنها ساده لوحانه فکر می کنند چنانچه باین واقعیت که رژیم جمهوری اسلامی رژیم مستقلی است اشاره کنند لزوم سرنگونی آن منتفی می شود. حال آنکه نه تنها خواستهای دموکراتیک انقلاب و ادامه و تعمیق انقلاب در کادر این حاکمیت سیاسی ممکن نیست، بلکه تشدید مبارزه طبقاتی تا نیل به سوسیالیسم که از سرنگونی این رژیم سرمایه داری می گذرد نیز از دستور کار نیروهای انقلابی خارج نشده است. نیروهای انقلابی ایران در روند انقلاب بهمن تنها به بخشی از خواستهای خود رسیدند و به حل یکی از تضادهای اساسی جامعه ایران نایل آمدند. به ابتذال کشیدن تحلیل، ممکن است پاره ای هواداران ساده اندیش را از طرح پرسشهای آزار دهنده راحت کند، ولی کمکی به امر پیشبرد انقلاب در ایران نمی کند.
در همین رابطه است که آنها تئوری مسخره “قیام“ را خلق کرده اند تا چنین جلوه دهند که هر انقلاب شکست خورده ای قیام است. آنها با این تئوری می خواهند هم دل مردم را بدست آورند و هم بلاتکلیفی خویش را توجیه کنند. قیام یک برآمد ناگهانی و کوتاه مدت است، قیام می تواند چندین بار در طی سالها بوجود آید و سرکوب شود بدون آنکه تغییراتی در یک کشور ایجاد کند. قیام می تواند محصول روند یک انقلاب باشد که در موقع رسیدگی انقلاب و آمادگی مردم به خروشی ناگهانی و به طغیانی قطعی بدل شود. قیام می تواند یک لحظه از یک روند طولانی باشد، ولی هرگز جای انقلاب را نمی تواند بگیرد. رویدادهای ایران قیام نبود، انقلاب بود و این انقلاب در 21 و 22 بهمن به قیام مسلحانه عمومی بدل شد. این انقلاب نبود که محصول قیام بود برعکس قیام از دل انقلاب برای آخرین ضربه نهائی بوجود آمد.
لنین در مورد انقلاب می گفت: “ برای انقلاب کافی نیست که توده های استثمار شونده و ستمکش به عدم امکان زندگی به شیوه سابق پی ببرند و تغییر آن را طلب نمایند، برای انقلاب ضروری است که استثمارگران نتوانند به شیوه سابق زندگی و حکومت کنند. فقط آنهنگامی که “پائینیها“ نظام کهنه را نخواهند و “بالائیها“ نتوانند به شیوه سابق ادامه دهند. فقط آن هنگام انقلاب می تواند پیروز گردد“(بیماری کودکی کمونیسم بفارسی ص 496). چنین وضعیتی در ایران پدید آمده بود و این وضعیت محصول یکی دو روز نیست، محصول سالهاست و در روند طولانی انقلاب پخته شد. این شرایطی نیست که رویدادهای متکی بر آنرا قیام جا زد. این عدم تمایل “پائینیها“ در شب 22بهمن بوجود نیامد و در همان شب نیز ارتجاع حاکم خوابنما نشد که بعنوان “بالائیها“ دیگر نمی تواند به روش سابق سرکوب خویش برای اعمال حکومت ادامه دهد.
ندیدن روند عظیم انقلاب و شرکت عظیم توده های مردم در تعیین سرنوشت خویش که ارتش 400 هزار نفری شاه و سازمان امنیت 60 هزار نفریش را متزلزل و بی روحیه و از نظر روانی خلع سلاح کرد و درهم پاشید، ولی در عوض تنها به لحظات نهائی پیروزی تکیه کردن از خودخواهی و ندیدن نقش عظیم توده های مردم است. ناشی از تفکر منحرف چریکی است که روشنفکران را به جای مردم می گذارد و تصور می کند انقلاب بهمن کار گروههای مسلح شهری بوده است. بهمین جهت نیز تئوری “قیام“ را خلق می کند تا سرپوشی بر بی نقشی خویش در مبارزه توده ای بگذارد.
برخی حتی تا بجائی پیش می روند که فکر می کنند انقلاب زمانی انقلاب است که با پیروزی توام باشد. اگر انقلابی به علت نقش ضعیف رهبری و یا قدرت برتر دشمن از پای در آمد آنوقت آن انقلاب انقلاب نیست. برای آنها انقلاب مشروطیت ایران انقلاب نیست. زیرا نه فئودالی را از بین برد و نه سلطنت را سرنگون کرد. حتی انقلاب 1905 روسیه و انقلابات فوریه روسیه و یا اکتبر روسیه و چین نیز برای آنها انقلاب نبود و نیست زیرا آن انقلابات نیز سرانجام با شکست روبرو شد. برای آنها تنها یک انقلاب در دنیا وجود دارد و آنهم “انقلاب جهانی سوسیالیستی غیر قابل بازگشت“ در همه عرصه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... است. این عده از مبارزه هیچ چیز نفهمیده و نمی خواهند بفهمند و باین جهت در سرگیجه تاریخی خود دست و پا می زنند.
پاره ای سیاسیون که درفقر تئوریک بسر می برند فکر می کنند که اگر به واقعیت انقلاب شکوهمند بهمن صحه بگذارند از رژیم جمهوری اسلامی دفاع کرده اند. این ها همان کسانی هستند که فکر می کنند اگر ما مخالف تجاوز امپریالیستها به ایران باشیم و یا محاصره اقتصادی و سیاسی ایران را محکوم کنیم، از نام تاریخی خلیج فارس دفاع کنیم، از حقوق ایران در بحر خزر دفاع کنیم و یا خواهان حفظ تمامیت ارضی ایران باشیم و.. همدست رژیم جمهوری اسلامی محسوب می شویم. رژیم جمهوری اسلامی این عده ی بی اراده را مسخ کرده است. آنها تنها با ساز رژیم می رقصند بدون آنکه با مغز خود اندیشه کنند. در حقیقت ما با یک تفکر بشدت انحرافی در تحلیل جامعه ایران روبرو هستیم که در تمام عرصه های مبارزه اجتماعی خود را بروز می دهد و مانند خط قرمزی در موضعگیری این جریانها قابل رویت است. آنها در درجه اول عقیم بودن سیاسی خویش را به معرض نمایش می گذارند و نشان می دهند تا به چه حد ناتوانند که در مبارزه سیاسی نقش فعال و خردمندانه ای در پیش گیرند.
پایان سخن
همانطور که در آغاز اشاره کردیم انقلاب بهمن 57 حادثه بزرگی درتاریخ ایران بوده و ازاهمیت خاصی برخورداراست. بررسی این پدیده و رویداد های پس از آن چنانچه درانطباق با واقعیت انجام گیرد به پیشرفت و تکامل مبارزه مردم، کارگران و زحمتکشان کمک کرده و راه انقلاب آتی راهموار می نماید. وجود حاکمیت ضد انقلابی و ارتجاعی جمهوری اسلامی نباید دیدگان ما را در برخورد به واقعیتها کور کند و ما را همبستر سلطنت طلبان گرداند. همبستری با سلطنت طلبان پذیرش افکار پلید آنهاست حتی اگر ما آن را با خروارها صفات ضد سلطنت آذین ببندیم.
انقلاب بهمن می آموزد که متوقف شدن و شکست انقلاب در نیمه راه با کسب رهبری بورژوازی پیوند داشته و تحت سامانه سرمایه داری برای ممالک از بندرسته ای نظیر ایران امکان تحقق حقوق دموکراتیک شهروندان بویژه کارگران و زحمتکشان، آزادیهای سیاسی، آزادی اجتماعات وسندیکا و احزاب، پیشرفت و تامین دمکراسی و عدالت اجتماعی... تحت رهبری بورژوازی نا ممکن است. زیرا درشرایط حاکمیت امپریالیسم هرحرکت استقلال طلبانه و ترقی خواهانه ای به معنی مقابله با منافع آزامندانه امپریالیستهاست و از آنجا که بورژوازی به واسطه ضعف تاریخی خویش و بدلیل صدها پیوند مرئی و نامرئی که با امپریالیسم دارد قادر به مقابله با آن نیست، جبرا با کرنش درمقابل امپریالیسم به انقلاب خیانت می کند. بورژوازی به واسطه ضدیت ماهوی خود با توده های استثمارشونده، آنجا که توده ها با استفاده ازفرصتِ آزادی برای بیانِ خواستهای سرکوب شده به میدان تظاهرات و نمایشات پای می گذارند، لوله های تفنگ را بسوی آنها نشانه گرفته و بیرحمانه آنها را درخون خود غرقه می سازد. انقلاب بهمن نیز چنین فرجامی داشته است. انقلاب بهمن پس از سه سال کشاکش میان توده های تشنه آزادی وسازندگی و عدالت اجتماعی و ارتجاع سیاه قرون وسطائی به نمایندگی دارودسته خمینی و رفسنجانی، خامنه ای... سرانجام با کودتای خونین 30 خرداد 60 و قتل عام سازمانهای سیاسی و توده مردم شکست خورد و آزادیهای سیاسی که دستآورد انقلاب خونین بهمن بود نابود گردید....، ازآن پس بود که سرنگونی رژیم در دستور کار سازمانها و احزاب سیاسی قرار گرفت واین امر همچنان ادامه دارد. فضای انقلابی ایران پس از تیرباران وحشیانه هزاران نفر از فرزندان انقلاب ودرهم شکستن تشکلات انقلابی بکلی تیره و تارگردید. یاس و سرخوردگی و عدم اعتماد و بدبینی که ناشی از شکست انقلاب است بر جامعه حاکم گردید. ما این سرخوردگی عظیم، این سقوط اخلاقی وحشتناک درجامعه را امروز شاهدیم. امروز نه از آزادی در ایران خبری است و نه از عدالت اجتماعی و حقوق مدنی مردم. سرکوب دگراندیشان، کارگران، زنان ، دانشجویان و همه اقشار تحت ستم ایران بشدت ادامه دارد. دزدی و چاپلوسی و پارتی بازی، فقر اقتصادی و شکاف طبقاتی، گرانی، ارتشاء، و رشوه، گسترش فحشاء و مافیای اقتصادی در قدرت که تمام تاروپود جامعه را درنوردیده است، جان مردم را به لب رسانده و اکنون بعد از سی انقلاب درایران جامعه در بن بست عظیمی گرفتار آمده و جمهوری اسلامی راهی جز سرکوب مردم و کنار آمدن با امپریالیسم برای حل این بحران و بقای خود نمی بیند. استقلال سیاسی ایران که حاصل انقلاب بهمن 57 است بواسطه بی پشتوانگی مادی و مردمی دیر یا زود برباد می رود و روحانیت نیز درخیانت ملی نیز ید طولانی دارد. دفاع رژیم جمهوری اسلامی ازحکومت استعماری عراق و افغانستان و همکاری با امپریالیسم آمریکا در اشغال این دو کشور و در سرکوب حنبش ضد استعماری، همه درجهت تضعیف استقلال ایران و بر ضد منافع ملی مردم ایران و منطقه است. پیروی ازسیاست بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و گام گذاردن در خصوصی سازیهای کارخانجات و شرکت ملی نفت و پتروشیمی بر اساس بند 44 که از یک سیاست نئولیبرالی اقتصادی نشئت می گیرد ... پیوستن به سازمان تجارت جهانی تا بتوانند بار بحرانشان را بدون نظارت به ایران منتقل کنند، همه در جهت تضعیف استقلال و در جهت وابسته شدن ایران است... ازاین رو برای دست یافتن و تحقق مطالبات دموکراتیک انقلاب بهمن، برای آزادی و حقوق اولیه و بنیانی کارگران و زحمتکشان و توده ها ی تحت ستم، برای دفاع از ادامه و تضمین استقلال سیاسی ایران، انقلاب دیگری باید سامان گیرد. انقلابی که رسالت پاسخ به این وظایف انجام نشده را داراست یک انقلاب قهرآمیز سوسیالیستی به رهبری حزب واحد طبقه کارگراست و تنها چنین انقلابی راه نجات مردم ایران است.

حزب کارایران(توفان)
بهمن 1387
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org