۲ خرداد ۱۳۹۰




ناصرحجازی درگذشت


دروازه بان اسطورهای فوتبال کشورمان پس از تحمل بیماری ریوی صبح امروز دارفانی را وداع گفت। به گزارش خبرنگار مهر، ناصر حجازی دروازه بان اسطورهای فوتبال ایران و تیم استقلال ساعت 10:55 ।دقیقه صبح امروز دوشنبه به دلیل بیماری سرطان ریه در بیمارستان کسری تهران درگذشت.



.............................................................................
تشییع پیکر حجازی از ورزشگاه آزادی تا بهشت زهرا
خبر آنلاین :
محبوبیت فوقالعاده ناصر حجازی باعث شده برای اولین بار یک مراسم تشییع جنازه در ورزشگاه آزادی برگزار شود.
مراسم تشییع پیکر ناصر حجازی پس فردا برگزار میشود. خانواده ناصر حجازی سرانجام تصمیم قطعی خود را در مورد روز برگزاری مراسم تشییع پیکر اسطوره گرفتند. طبق آخرین خبرها قرار است پس فردا چهارشنبه، مراسم تشییع پیکر حجازی از روبروی بیمارستان کسری شروع شود. پیکر ناصر حجازی ساعت 8 صبح از مقابل بیمارستان به سمت ورزشگاه آزادی تشییع میشود و در ورزشگاه آزادی هواداران حجازی با اسطوره خود وداع میکنند. طبق هماهنگیها قرار است پیکر دروازهبان اسبق تیم ملی ساعت 9 صبح به ورزشگاه آزادی برسد و پس از آن هم به سمت بهشت زهرا برده شود.
این برای اولین بار است که مراسم تشییع پیکر یکی از فوتبالیها در ورزشگاه آزادی برگزار میشود. پیش از این همیشه چنین مراسمهایی در ورزشگاه شیرودی برگزار میشد اما محبوبیت زیاد ناصر حجازی باعث شده مراسم تشییع پیکر او را در ورزشگاه آزادی برگزار کنند که ظرفیت بیشتری دارد


یادش گرامی باد!















۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰



پیرامون توافقنامه حماس و فتح

نخست مناسب است که بیک خطای جاری که نتیجه شستشوی مغزی رسانه های دموکراتیک غربی است خاتمه دهیم. آنها با اعتقاد به اصل آزادی بیان، خود را از بیان حقیقت آزاد می دانند و مردم را فریب دهند و چه بسیار حتی در میان نیروهای مترقی که دروغها و فریبکاری های آنها را باور و یا تکرار می کنند.
حدود بیش از 60 سال است که اسرائیل سرزمینهای فلسطین را اشغال کرده است. مردم فلسطین برای اخراج تجاوزکاران مبارزه می کنند و کلیه اشکال مبارزاتی را برای بیرون کردن اسرائیل از سرزمینشان بکار گرفته اند و دهها هزار نفر قربانی داده اند. اسرائیل به عنوان نیروی متجاوز و جنایتکار که در عرض این مدت سرزمینهای اشغالی را گسترش داده و می دهد مرتب با دست زدن به جنگ و آدمکشی از تمایل برای صلح سخن می راند. صرفنظر از اینکه این ریاکاری نیز برای فریب افکار عمومی است ولی بروشنی مشهود است که همه جا سخن از "روند صلح" در خاور میانه است. گفته می شود که باید به "روند صلح" ادامه داد و یا باید "روند صلح" را از سر گرفت. توگوئی اسرائیلیها هوادار صلح اند و فلسطینیها هوادار جنگ. در هیچ کجای دنیا نمی توان از ملتی که سرزمینش اشغال شده انتظار داشت که هوادار صلح باشد. تائید صلح یعنی تائید اشغال، یعنی تسلیم شدن به دشمن. با اشغالگر هرگز نمی شود صلح کرد. اشغالگر را باید از سرزمینشان بیرون کنند و درسی به وی بدهند که هرگز به فکر اشغال ممالک همسایه اش نیفتد. با اشغالگر باید مبارزه بی امان کرد و روحیه مردم را بر همین اساس تربیت نمود. مذاکرات صلح تنها زمانی می تواند آغاز شود که ارتش متجاوز اسرائیل سرزمین فلسطین را ترک کند. اینکه مقامات سازشکار فلسطینی اسیر تبلیغات صهیونیستها و امپریالیستها هستند جای شگفتی نیست ولی بی شرمی است که آنها از همه مبارزان فلسطینی بخواهند که دست از مبارزه بر ضد قوای اشغالگر بکشند و تئوری تسلیم طلبانه گفتگو برای "صلح" را در حین اشغال دائم بپذیرند و موجودیت و امنیت یک نیروی نژادپرست و جنایتکار را تضمین کنند. ولی وضع کنونی را چگونه باید ارزیابی کرد و تحلیل مشخص ما از شرایط مشخص چیست.
دولت حماس با استفاده از بی عملی، سازشکاری و بی دورنمائی و فساد عمیق دستگاه محمود عباس و سستی وی در مذاکرات وقت گذرانه و بی سرانجام با اسرائیل در یک انتخابات دموکراتیک با شرکت ناظران بین المللی بر سر کار آمد و با الفتح برهبری محمود عباس یک حکومت خودگردان ائتلافی تشکیل داد. اسرائیل از همان بدو امر از برسمیت شناختن نماینده مردم فلسطین خودداری کرد و اروپا و غرب مدعی دموکراسی نیز به اسرائیل تاسی جستند و تمام وعده و وعیدهای خویش را به زیر پا گذاردند. همین یک نمونه برای نشان دادن ریاکاری امپریالیستها که خود را مدافع دموکراسی و آزادی جا می زنند کافیست. در موافقتنامه میان حماس و محمود عباس قید شده بود که آنها با ساختن دیوار حایل در فلسطین برای تضمین غصب سرزمینهای فلسطینی مخالفند و از بازگشت آوارگان فلسطینی به سرزمینشان حمایت می کنند. این توافقنامه و سایر مواد آن که برای ملت فلسطین امید بخش بود به مزاج اسرائیلیها خوش نمی آمد.
در دولت ائتلافی حماس و فتح، مصطفی برغوثی به عنوان وزیر اطلاعات و بسام صالحی متعلق به الشعب (حزب توده) امور فرهنگی را بعهده گرفتند. جبهه خلق برای آزادی فلسطین که در انتخابات به مجلس راه یافته بود از وحدت ملی با وجود عدم شرکت خودش در هیات دولت حمایت می کرد.
دولت محمود عباس بعد از شکستش در انتخابات چاره ای نداشت تا به این توافقنامه تن در دهد، ولی در عمل با فشار اروپا و آمریکا و محاصره فلسطین روبرو شد و به سازش با آنها بر ضد حماس که نماینده دولت قانونی فلسطین بود و در کنار اکثریت هیات دولت 70 در صد نمایندگان مجلس را در اختیار داشت با یاری محمد دحلان مسئول امور امنیتی دولت خودگردان فلسطین در نوار غزه و با یاری آمریکا و اسرائیل به کودتا بر ضد دولت قانونی دست زد و مامورینش بعد از تلاش برای قتل ناموفق اسماعیل هنیه در نوار غزه از طریق اسرائیل به کرانه های رود اردن فرار کردند. کودتای محمود عباس شکست خورد سلاحهای آمریکائی و اسرائیلی همراه با جلیقه های ضد گلوله که به عوامل کودتا داده بودند به معرض نمایش گذارده شد. محمد دحلان که مشکوک به دست داشتن در قتل یاسر عرفات بود و اسرار حزب ﷲ لبنان را در اختیار اسرائیل قرار می داد کاسه کوزه خویش را در نوار غزه جمع کرد. سابقه امر به آنجا بر می گشت که اعضای گردان‌های القسام پس از تصرف غزه در ژوئن ۲۰۰۷ مدعی شدند نامه‌ای از دحلان به شائول موفاز وزیر جنگ وقت اسرائیل (در تاریخ ۱۳ ژوئیه ۲۰۰۳) را یافته‌اند که در بخشی از آن چنین آمده است:
«عرفات روزهای آخرش را می‌گذراند، اجازه دهید ما به شیوه خودمان کارش را تمام کنیم نه به شیوه شما.»
پس از شکست کودتا اعضای کمیته‌های مقاومت مردمی گروه متحد حماس هم که به خانه او یورش برده بودند، اعلام کردند که یک چمدان پر از طلا و گذرنامه‌های جعلی آمریکائی و پاکستانی را در آن یافته‌اند.
با شکست کودتا سامیه ال مادحون فرمانده جوخه های مرگ در نوار غزه و مغز عملیاتی محمد دحلان در هنگام فرار از نوار غزه از طریق اسرائیل دستگیر و اعدام شد.
روزنامه زود دویچه تسایتونگ در شماره 25/01/2011 پس از افشاءگریهای روزنامه گاردین و تلویزیون الجزیره در مورد همدستی محمود عباس با اسرائیل اعتراف کرد که کودتا بر ضد حکومت قانونی مردم فلسطین با همدستی آمریکا صورت گرفته است. عین نقل قول آنها چنین است: "وی(منظور محمد دحلان است-توفان) در سال 2007 با یاری دولت آمریکا طرحی را ریختند تا نمایندگان دولت حماس در نوار غزه را با توسل به قهر از قدرت ساقط کنند".
شکست کودتا توسط اسرائیل و آمریکا و محمود عباس اما توسط رسانه های گروهی هدایت شده ی غرب، کودتای حماس اعلام شد و تا به امروز نیز این دروغ حتی توسط نوکران ایرانی آنها تکرار می شود. کیهان لندن از قول رادیو فردا در همآوائی با تبلیغات سازمانهای جاسوسی نوشت: "مقامات جنبش فتح با متهم کردن ایران و سوریه به حمایت از درگیری در نوار غزه می گویند که حماس با کمک مالی و نظامی این دو کشور به دنبال تشکیل کشور حماس است"(کیهان لندن 31 خرداد تا 6 تیر 1386). خنده دار است که دولت صهیونیستی اسرائیل فقط با میلیاردها دلار آمریکا و یوروی اروپا روی پای خودش ایستاده و هوچیگرانه انگشت اتهامش را به طرف حماس می گیرد که از دیگران پول می گیرد. یکی پول می گیرد تا کشورهای منطقه را اشغال کند و مردمشان را قتل عام نماید و دیگری پول می گیرد تا سرزمینشان را رها سازد. ماهیت آنها عمیقا با هم متفاوت است. در همان تاریخ خالد مشعل رهبر حماس که در سوریه زندگی می کند در یک سخنرانی افشاءگرانه اعلام کرد: "حماس، بخشی از نهادهای مشروع و قانونی فلسطین است و پارلمان و دولت را در اختیار دارد. پس چگونه ممکن است که این جنبش علیه نهادهای مشروع و قانونی کودتا کند؟". سخنان وی کاملا منطقی بود. زیرا اکثریت علیه خودش کودتا نمی کرد تنها اقلیت فاقد پایگاه مردمی می توانست عامل کودتا باشد. ولی دروغگوها را به حقیقت چه کار آنها دروغهای خویش را حتی پس از انتشار 1600 صفحه اسناد انکار ناپذیر توسط گاردین تکرار می کنند.
آنوقت سیل تبلیغات فریبکارانه شروع شد. حماس در تمام ماشین تبلیغاتی حامیان اسرائیل بنام یک گروه تروریستی معرفی شد. دولت دست نشانده مصر حسنی مبارک با همدستی امپریالیسم و صهیونیسم و محمود عباس که دیگر نماینده منتخب مردم فلسطین نبود چون دوران ریاست حکومت خودمختارش به پایان رسیده بود به محاصره نوار غزه دست زدند و بیش از یک میلیون انسان را به گرسنگی محکوم نمودند تا اعتقادات خویش را به زیر پا بگذارند ولی آنها مقاومت کردند. بر سر مردم فلسطین بمب خوشه ای و بمب فسفر ریختند و بیش از هزار نفر از آنها را بیاری سربازان متجاوز و نژادپرست و جنایتکار اسرائیلی به قتل رساندند. مدارس و بیمارستانها را نابود کردند تا مردم فلسطین را به زانو در آورند ولی با شکست روبرو شدند. مردم جهان و حتی نیروهای مترقی و انقلابی یهودی که طعم اسارتگاههای نازیها را چشیده بودند به حمایت فلسطینیها در نوار غزه برخاستند و کشتیهای ارسال آذوقه و کمکهای انسانی به آنجا فرستادند که با تجاوز ارتش اسرائیل و کشتار بشردوستان موجی از نفرت علیه صهیونیسم ایجاد کردند.
آمریکائیها نیروهای نظامی محمود عباس را با پرداخت 80 میلیون دلار حمایت می کردند. آموزش نظامی نیروهای فلسطینی توسط ژنرال آمریکائی بنام کیت دیتون Keith Daytonانجام می گرفت. حقوق نیروهای نظامی دولت خودگردان فلسطین در کرانه های باختری رود اردن را اتحادیه اروپا می پردازد و اسلحه آنها نیز از جانب آمریکا و اسرائیل با کنترل اسرائیل تامین می گردد.
مرزهای مناطق دولت باصطلاح خود گردان توسط اسرائیل کنترل می شد و می شود. هر جنسی که به دست مردم ساکن ساحل غربی اردن می رسد باید از گمرک اسرائیل بگذرد. اسرائیل گمرک و مالیات آنها را دریافت می کند و سپس در اختیار محمود عباس قرار می دهد تا کنترل کامل خویش را بر کرانه های باختری رود اردن و دولت باصطلاح خودگران محمود عباس داشته باشد.
تلویزیون الجزیره در ژانویه 2011 اسناد محرمانه ای را منتشر کرد که بر اساس آن آقای محمود عباس و یارانش در مذاکرات به اصطلاح صلح بهر سازش ننگینی تن در داده و به مردم فلسطین گزارش دروغ می داده اند. نشریه زود دویچه تسایتونگ مورخ 25/01/2011 این افشاءگریها را تیر خلاص توصیف کرد که همه حاشاگریهای محمود عباس در صحت آن تغییری نمی دهد. بر اساس این اسناد محمود عباس بنای آبادی نشینهای اسرائیلی را به رسمیت می شناسد، از سرزمین بیت المقدس که شامل 200000 نفر سکنه اشغالگران یهودی است صرف نظر می کند، از خواسته خویش مبنی بر بازگشت سه میلیون فلسطینی رانده شده و آواره که در این فاصله با فرزندان خویش 5 میلیون نفرند منصرف می شود. با نیروهای امنیتی اسرائیل برای استقرار امنیت در هر دو طرف همکاری برادرانه می کند و با همه سازمانهای امنیتی متحد اسرائیل همکاری خواهد کرد تا حماس را در نوار غزه و در کرانه غربی رود اردن نابود کنند. عباس از تجاوز به نوار غزه آگاه بوده و آنرا تائید نموده ولی نوک زبانی آنرا محکوم کرده است تا مردم فلسطین را فریب دهد و... و همه این اقدامات را از همان آغاز سال 2008 شروع کرده بوده و به مردم فلسطین دروغ می گفته است. مردم فلسطین امروز می فهمند که تمام سیاست تاراندن آنها از خانه هایشان و ساختن آبادی نشینهای یهودی حداقل بعد از سال 2008 با رضایت کامل محمود عباس و تیم وی صورت گرفته است. اگر نام این اقدام خیانت نیست پس چیست؟ آیا محمود عباس نماینده مردم فلسطین است؟ بهمین خاطر محمود عباس بجز حامی جهانی در میان مردم فلسطین فاقد پایگاه مردمی و قدرت است و تنها نماینده قشر مرفه خاصی در فلسطین می باشد که با اسرائیل روابط حسنه اقتصادی و منافع مشترک دارد و حتی از ساختن دیوار حایل نیز سود می برد. سالم فیاض میلیونر فلسطینی، همکار و همدست ولفسون یهودی مسئول سابق بانک جهانی یکی از این چهره های منفور است که انتخابش توسط عباس به عنوان نخست وزیر هرگز مورد تائید مردم فلسطین و حتی اعضای سازمان فتح نیز نبوده است. وی نامزد پیشنهادی آمریکا و اروپا برای این مقام بود و مانند همیشه به سازشکاران تحمیل شد.
در همان زمان نزدیکی محمود عباس با اسرائیلیها صداهای مخالفی هم در فلسطین به گوش می رسید. از جمله: "15 آگوست 2010‎ روزنامه "الحیات " به نقل از برخی منابع فلسطینی نوشت که "بسام صالحی" دبیرکل حزب "الشعب"(توده) چند روز پیش در نشست با رهبران بلندپایه فلسطینی که به منظور بررسی فشارهای آمریکا بر تشکیلات خودگردان برای ورود به مذاکرات مستقیم با تل‌آویو برگزار شد، پیشنهاد کرد که نشستی فراگیر با حضور حماس تشکیل شود.
به نوشته این روزنامه، صالحی پیشنهاد کرد که کمیته اجرایی سازمان آزادیبخش فلسطین(ساف) یک نشست سیاسی با مشارکت حماس برای بررسی بحران سیاسی کنونی و فشارهای آمریکا برگزار کند. اما از این پیشنهاد وی تنها "عبدالرحیم ملوح" دبیرکل جبهه خلق برای آزادی فلسطین حمایت کرد و "محمود عباس" و دیگر رهبران فلسطینی با آن مخالفت کردند. بر اساس این گزارش، صالحی در توجیه این پیشنهاد گفت که با شروع عملی مذاکرات مستقیم با تل‌آویو بدون پایبندی اسرائیل به توقف شهرک‌سازی و تعیین مرجعیت مذاکرات، فشارها دو برابر خواهد شد. وی مخالفت خود را با ازسرگیری مذاکرات مستقیم با تل‌آویو اعلام کرد و آنرا "بیهوده و هدر دادن دادن وقت" خواند.
"عزام الأحمد" عضو کمیته مرکزی جنبش آزادی‌بخش فلسطین دیروز اعلام کرد که رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین تا دو روز آینده نظر خود را که احتمالا مثبت است، برای آغاز مذاکره مستقیم با تل‌آویو اعلام می‌کند. در همین رابطه هفته‌نامه فلسطینی "المنار" نیز با اشاره به اینکه تشکیلات خودگردان خود را برای اعلام موافقت با ورود به مذاکرات مستقیم با تل‌آویو آماده می‌کند، نوشت که تهدیدات آمریکا و توصیه کشورهای عربی علت اصلی این موافقت است"
ما امروز با نتایج سیاست خانمان برانداز محمود عباس روبرو هستیم.
صهیونیستهای اسرائیل که در نوار غزه شکست خوردند و موفق نشدند هواداران حماس را نابود کنند، ولی در ایجاد نفاق در میان بخشهای جداگانه فلسطین موفق بودند. آنها محمود عباس را در تمام جنایات خویش بر ضد مردم فلسطین بکار گرفتند و آلوده اش کردند. وی چندین بار قصد استعفاء داشت ولی صهیونیستها و امپریالیستها مانع آن شدند. صهیونیستها مرتب از وی امتیاز می گرفتند و وعده های سرخرمن به وی می دادند. آخرین آن پذیرش اصل وجود دو کشور مستقل بود. زمانیکه پرده ها بر افتاد و عباس دید که علیرغم خیانتهای بزرگی که کرده است صهیونیستها حاضر نیستند کشور مستقلی بنام فلسطین را به رسمیت بشناسند و در این راه مورد حمایت اروپا و آمریکا هستند زیرپایش بکلی خالی شد و به شکل دلقکی مضحک در آمد. راستی چرا باید وقتی صهیونیستها در مواضع قدرت قرار دارند و می توانند همه خواستهای خویش را برآورده کنند به وعده های سرخرمن خویش متعهد باشند؟ مرز اجراء و حد و مرز تحقق قرارداد و وعده را همیشه در تاریخ زور تعیین کرده است و از این ببعد نیز چنین است. به لیبی نگاه کنید. وقتی اساس تجاوز به لیبی مورد تائید قرار گرفت دیگر حد و مرز آنرا نمی شود تعیین کرد. دیگر سایر اعتراضات تشریفات صرف است. سرنگونی دولت یک کشور مستقل، کشتار مردم غیر نظامی بخشی از این سیاست از همان روز نخست بوده است. با این تفاوت که این غیر نظامیان اینبار هواداران معمر قذافی هستند.
بهر حال، وضعیتِ جدید محمود عباس مردی بی آبرو و فاقد پایگاه مردمی، کودتاگر، مخالف وحدت با حماس و همکاری با آنها در یک دولت فلسطینی، بازنده اصلی در مذاکرات مستقیم با تل آویو بسیار غم انگیز بود. وی فریاد می زد که اگر اسرائیل اصل وجود دو کشور را که وعده داده بود اجراء نکند وی به تنهائی کشور مستقل فلسطینی را اعلام می کند. این مانور برای وی فرار به جلو برای جلب اعتبار بود. اروپائیها و آمریکائیها به وی حالی کردند که آنها اعلام کشور مستقل را به صورت "یکطرفه" برسمیت نمی شناسند!!؟؟ کدام یکطرفه؟ اسرائیل 63 سال است که مستقل است و آنرا یکطرفه اعلام کرده است. قبول رسمیت کشور مستقل فلسطینی را به رضا و رغبت صهیونیستها حواله کردن یعنی ادامه اشغال فلسطین و سرگرداندن مردم فلسطین و وعده سر خرمن.
آغاز جنبشهای دموکراتیک در ممالک عربی و به ویژه در تونس و مصر، در اردن و لیبی زیر پای جبهه ارتجاع سیاه را در منطقه روبید و فصل جدیدی در مبارزات مردم منطقه گشود. دامنه این جنبش به مرکز بحرانهای منطقه یعنی مسئله اشغال سرزمین فلسطین نیز رسید. محاصره نوار غزه شکست. مردم ممالک عربی خواهان احقاق حقوق مردم فلسطین بودند و از دولت فلسطین به عنوان نماینده مردم فلسطین دفاع می کردند و برای مردم جهان این اسرائیلیها و آمریکائیها بودند که تروریست تشریف داشتند. تبلیغات اینکه سازمان حماس تروریستی است و بنیادگرا بیکباره بی اثر شد. محمود عباس که در میان مردم فلسطین پایگاهی نداشت حمایت ممالک عربی را نیز از دست داد و مجبور بود به خواست وحدت طلبانه مردم فلسطین با "تروریستها و جنایتکاران حماس" تن در دهد. وی باید می پذیرفت که حماس سازمان تروریستی نیست، نماینده منتخب مردم فلسطین است. سازمان حماس نیز که تحول اوضاع را در جهت منافع خویش می دید فورا و عاقلانه دست بکار شد و با تاکتیک هشیارانه از موضع قدرت محمود عباس بی آبرو و مفتضح را به بن بست کامل کشانید.
محمد دحلان جاسوس اسرائیل که قصد داشت قبل از طغیانِ مردم مصر جای محمود عباس را بگیرد پس از درگیری با وی و سازمان فتح از دولت اخراج شد و ساکن قاهره گردید.
دولت اسرائیل که تا قبل از تحولات ممالک عربی پیروزمندانه و با تبختر می برید و می دوخت و حاضر نبود به کوچکترین مصالحه ای تن در دهد، دولتی که مرتب آبادی نشینهای یهودی را توسعه می داد و به نوار غزه تجاوز کرده و به جنایات جنگی متوسل شده بود، دولتی که به جنایات جنگی دست زد و اکنون دشمنان بشریت مترصدند پرونده این جنایات را ماستمالی کنند، دولتی که با آگاهی از سستی و ضعف و بی اعتباری محمود عباس از وی امتیازات فراوان گرفت و با وی در خفا برضد مردم فلسطین ساخت و پاخت کرد، حال با وضعیت جدیدی روبرو شد که توازن قوای سیاسی در منطقه را به نفع خلقها و از جمله خلق فلسطین تغییر داده است.
پیروزیهای نسبی مردم در ممالک عربی و بویژه در تونس و مصر و تغییر عملکرد آنها در برخورد به اسرائیل، ایران و فلسطین وضعیتی ایجاد کرد که جبهه نیروهای رادیکال را در فلسطین تقویت نمود. شکستن دیوار غزه و حمایت مردم مصر از حماس روشن می کرد که تمام سیاست محاصره حماس و انفراد عباس با شکست مفتضانه روبرو شده است. سیاست وحدت دو تشکیلات بزرگ فلسطینی و اعلام آن در قاهره امپریالیستها و صهیونیستها را بکلی غافلگیر کرد. فلسطینیها را در موضع قدرت قرار داد و اسرائیلیها بیکباره در موضع ضعف قرار گرفتند. حال نه تنها ایران و سوریه بلکه همه ممالک عربی و اسلامی باید از مجموعه مبارزات مردم فلسطین و از جمله حماس حمایت کنند. بر اساس پیمان وحدت دو سازمان باید یک دولت موقت بی طرف بوجود آمده و در عرض 8 ماه انتخابات آزاد برگزار گردد و از هم اکنون روشن است که محمود عباس با آن سابقه زشت بخت پیروزی دراین انتخابات آزاد را ندارد. از هم اکنون روشن است که دیگر کسی نمی تواند نتایج انتخابات آزاد آتی در فلسطین را انکار کند و برسمیت نشناسد. وحدت این دو تشکل، پیروزی رادیکالها بر سازشکاران است. روحیه خلق فلسطین را تقویت می کند و آنها را برای یک مبارزه توده ای طولانی آماده می گرداند. فعالیت عمال موساد و سیا در سازمان امنیت و پلیس فلسطینی محدود خواهد شد. طرح پیشنهاد برسمیت شناختن کشور مستقل فلسطین در ماه سپتامبر آینده در سازمان ملل در حالیکه بیش از نیمی از ممالک با آن موافقند در صورت موفقیت و جان سالم بدر بردن از دست دسیسه های امپریالیسم و صهیونیسم پیروزی دیپلماتیک مهمی برای فلسطین خواهد بود و به انزوای صهیونیستها بیشتر کمک می کند. زیرا هرگونه یاری به دولت یک کشور مستقل و یا برقراری روابط دیپلماتیک با آنها دیگر نمی تواند به عنوان حمایت از تروریسم تبلیغ شود. دولت مستقل فلسطینی می تواند در پیمانهای نظامی شرکت کند و با سایر ممالک قراردادهای مقتضی در تمام زمینه ها ببندد. دست تبلیغات رسانه های صهیونیستی بسته می شود. تاکتیک سازمان حماس نشانه شکست عباس و کناره گیری محتوم وی در آینده از قدرت است. این تاکتیک همراه با نرمش و انعطاف و بدور از حس انتقامجوئی و دوراندیشانه نسبت به نتایج آتی سیاسی و مزایای آن بنفع جنبش فلسطین اتخاذ شده است. وحدت بخشهای مختلف فلسطین، شکست تاکتیک اسرائیلیها در ایجاد تفرقه و کسب امتیازات نامحدود از همه جوانب به بهانه حضور "لولوی حماس" در فلسطین است. این تاکتیک خواست مردم فلسطین را در وحدت مبارزه ضد صهیونیستی تامین می کند. حال همدستان اسرائیل در صورت برسمیت شناخته شدن دولت فلسطین توسط مجمع عمومی سازمان ملل دچار مشکل خواهند شد. ملت فلسطین راه پر صعبی را در پیش دارد که مسلما خالی از دسیسه های امپریالیستی نخواهد بود. موفقیت آن وابسته به سیاستهای عاقلانه و مبارزه موفق علیه پرووکاتورهاست که به زودی به صحنه ارسال می شوند. وضع پاره ای از اپوزیسیون بزدل ایرانی که از اصولیت دفاع نمی کرد، چقدر مضحک خواهد شد، آنها باید مانند حزب کمونیست کارگری رسما در کنار اسرائیل قرار بگیرند.

حزب کارایران(توفان)
22 اردیبهشت ماه 1390
www.toufan.org


۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۰



سبد سبد ستاره- به یاد زندانیان آگاه و عاشق

سلام و درود و مهر
هرگاه که سر بر بالش مینهم ، یاد سلولهای زندان اوین می افتم و ناخودآگاه لبخند میزنم. لبخند به روی دوستان همسلولی ام .
خانمها و دختران جوانی که بیگناه در سلولهای نمور زندان اوین گرفتار شده بودند.
چقدر فهیم و با شخصیت و مهربان بودند. همه تحصیلکرده و آگاه. از دانشجو گرفته تا فوق لیسانس
الان نمیدانم کجا و در چه شرایطی هستند اما همیشه به یادشان هستم و با تداعی خاطرات همان چند روز که مثل چند قرن بر من گذشت، با یاد اشکهایشان اشک میریزم و با یاد خنده هایشان میخندم.
در این دو سال اخیر، " خواب، پتو، بالش ، لباس، حمام ، صبحانه، ناهار، شام، هواخوری، در، دیوار، صندلی، و ظرف یکبار مصرف، و حتی کافور" برایم یادآور زندان است.
بخصوص پتو ! که وای ! چقدر از این پتو خاطرهء بد دارم.
سال 88 که من فقط شانزده روز در اوین بودم از بوی گند پتوها داشتیم خفه میشدیم.بدبختی این بود که بالش هم نمیدادند و ناچار بودیم از همان پتوها بعنوان بالش استفاده کنیم.خاکستری و گاه قهوه ای بودند و بقدری زبر که صورت و بدن را بشدت میخاراند و میسوزاند، خیلی آزاردهنده بود.دلم میخواهد یکروز خانمها و دختران مسئولین حکومتی از همان پتوها زیر سرشان بگذارند تا به زبری و بوی گندش پی ببرند.اصولا در زندان آنچه که نبود نرمی و لطافت بودهمه چی زبر و خشن بود…..دیوارها و قفلها و لباسها و پتوهافقط همینچون در زندان بجز اینها هیچی را نمی دیدیمبا چشم بندی بر چشم که زندانبان گوشهء لباس یا چادر گل منگلی ما را میگرفت و میکشید و ما را کورمال کورمال به اتاق بازجویی میبردحتی صندلی اتاق بازجویی هم خشن بودیک صندلی سرد که با دیوار فقط نیم متر فاصله داشتحق برگشتن و نگاه به پشت سرمان را نداشتیمحال آنکه هیچ زندانیی نیست که در زندان و بعد از زندان به عقب برنگردد و خاطراتش را مرور نکندمرور و مطالعه و انعکاس خاطرات زندان، شعله های خشمی در دل و جان می افروزد که مهار شدنی نیستند !
کسانی که مردم را زندانی میکنند گمان میبرند که میتوانند با آنهمه اذیت و تلخی هایی که بر زندانی روا میدارند وی را مطیع خود و یا خفه اش کنند
زهی خیال باطل !!!
هیچکس آزاردهندهء خود را دوست نمیدارد مگر اینکه دیوانه یا احمق یا خود فروخته باشد و بر سر قیمت کالای خود با آزاردهنده اش کنار آمده باشد.
من بعنوان یک زن که نه فعال سیاسی بوده ام و نه فعال مدنی و نه حتی هیچگونهء سابقهء زندان و دستگیری داشتم ولی طعم هجوم وحشیانهء نیمه شب ماموران را به منزلم چشیده ام، و زجر و درد آن روزهای تلخ و سیاه که حتی یکساعت آن برابر با یکسال بود تا به مغز استخوانم رسوخ کرده است، و بعنوان زنی دردمند از قشر زنان بی حق و حقوق این مملکت ، میخواهم بگویم که آنچه در این سه سال دیدم را در هیچ فیلمی ندیده بودم و در هیچ کتابی نخوانده بودم. در هیچ کجای دنیا و در هیچ فیلمی صحنه ای مشاهده نشده که مامور حکومت که بایستی حافظ جان و امنیت مردم باشد، در گورستان ( بهشت زهرا اول آذر سال 1387) از موهای سر پسر جوان هیجده نوزده ساله بگیرد و کشان کشان ببرد و در همین حین چند مامور دیگر با لگد به پهلوها و شکم و سر او بزنند.
در هیچ فیلمی مشاهده نشده که بر بدن و زانوان کهنسالان عابر که روی پله های یک ساختمان ایستاده اند باتوم بزنند. ( در تظاهرات تابستان 1388 بعد از انتخابات در خیابان انقلاب مامورین عابران را هم با باتوم مورد حمله قرار میدادند در حالیکه اغلب آنها سنین بالایی داشتند و از ازدحام و شلوغی جمعیت به روی پله های ساختمانهای تجاری - اداری واقع در خیابان انقلاب پناه برده بودند، حال آنکه نه راه پیش داشتند و نه راه پس. اگر می ایستادند کتک میخوردند اگر حرکت میکردند هم باز بدست مامورین داخل خیابان و پیاده رو کتک میخوردند!!)، بهرحال من میخواهم بگویم که آنچه مسلم است اینست که هیچ قفل و زنجیری نمیتواند فکر و اندیشه را زندانی کند و خوشبختانه تمام آنهایی که به جرم سیاسی در زندانها بوده یا هستند همگی صاحب افکار و اندیشه هایی میباشند که روز به روز عمیقتر و گسترده تر میشود.هیچکس با له کردن میوه ها و کندن برگها و شکستن شاخه های ترد و نازک یک درخت ، نمیتواند از رویش و گسترش ریشه های آن جلوگیری کند و حتی اگر سنگی بر سر راه ریشه ها باشد ریشه های درخت، سنگ را به هیچ شمرده و از کنارش به رشد خود ادامه میدهند.
هیچ قفل و زنجیری قادر نیست " عشق " را زندانی یا اعدام کند و " عشق به آزادی و برابری طلبی و انسانیت " ریشه هاییست که در جان انسانها در طول تاریخ، رو به رشد و تزاید بوده و هست و این اندیشه هرگز تسلیم هیچ مانعی نخواهدشد.
آنچه این عشق را فراگیر و جهانی میکند، " آگاهی " است. بر همین اساس است که دشمنان آزادی انسانها تمام کوشش خود را بر این معطوف کرده اند که با ابزار مختلف سانسور و تحریف از یکسو و از سوی دیگر با تبلیغات مضحک، مطالب پوچ ، اوهام و خرافات ، یا اخبار دروغ و یا مشکلات روزمرهء زندگی ، مردم را آنچنان سرگرم سازند که نفهمند که ورای زندگی شخصی شان چه میگذرد و متاسفانه تا حدودی هم موفق بوده اند چراکه لااقل همین ملت ما آنقدر در زندگی روزمرهء خود غرق شده اند که از همسایهء بغلی خود هم خبر ندارند چه برسد به اوضاع کشور و جهان. نهایت اطلاع و خبرگیری نیز کانال های ماهواره ای هستند که اغلبشان مستقیما" وابسته به منافع همان دشمنان آزادی میباشند و بر همین اساس، اخباری را به خورد بینندگان و شنوندگان خود میدهند که باب طبع خود و حافظ منافعشان باشد ، بعنوان مثال ماهواره های تحت پوشش دولت امریکا هرگز اخبار واقعی را پخش نمیکنند، چراکه طبق قوانین امریکا هر کسی که تبعه و دارای اقامت در امریکاست باید منافع آن دولت را در راس امور قرار دهد. و اغلب رادیوها و تلویزیونهایی که در امریکا هستند و صاحبینشان ویزای آن کشور را دارند، بنوعی حافظین منافع امریکا قلمداد میشوند چون کسی که ویزای امریکا دارد، قسم خوردهء حفظ منافع امریکاست. یعنی هیچ کسی که ویزای امریکا دارد حق ندارد بر علیه منافع ملی امریکا ( بخوانید چپاول و غارت دیگر کشورها از جمله ایران) حرفی بزند و رفتاری کند و سیاستی در پیش بگیرد.
و بدبخت ملتی که چشم امیدش به یاری دشمنان انسانیت باشد و سرنوشت خود را با راهنمایی کشورهای استثمارگر رقم بزند. به همانهایی که از ما جهان سوم ساخته اند !
با احترام و با آرزوی فردایی روشن
ستاره.تهران

۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۰

نقدينگى كشور نصيب چه كسانى مي‌شود؟
فريبرز رئيس دانا

کانون مدافعان حقوق کارگر- ويژه نامه روز جهانی کارگر 1390- يادآور شوم كه نقدينگي، مجموع پول نقد دست مردم به اضافه سپرده‌هاى حساب جارى به اضافه‌ى سپرده‌هاى انواع حساب پس‌انداز مردم و بخش خصوصى (نه دولت) است.

در پايان سال 1389 نقدينگى كشور در حدود 240 هزار ميليارد تومان بود. اما يك چهارم آن، يعنى 60 هزار ميليارد تومان از اين نقدينگي، در اختيار شمار بسيار محدودى از اشخاص است كه يا به طور شخصى و خانوادگى يا از طريق موسسه‌هاى متعلق به خودشان، آن را مورد بهره‌بردارى قرار مي‌دهند. اما سازمان‌هاى شبه خصوصى يا شبه دولتي، يعنى سازمان‌هايى كه از يك طرف دولتي‌اند و از مزاياى آن سودها مي‌برند، اما از طرف ديگر دست‌شان براى معاملات و سرمايه‌گذارى در بازار مثل شركت‌هاى خصوصى باز است، يك پنجم، يعنى 48 هزار ميليارد تومان از اين نقدينگى را، به خود جذب کرده اند. اين دو گروه، مي‌توانند به سادگى و با تكيه بر روابط و دارايي‌هاى خود از بانك‌ها وام بگيرند و با اين كار نقدينگى را به سمت خود بكشانند. يك برآورد مي‌گويد كه دولت هم، بين 35 هزار تا 40 هزار ميليارد تومان از اين نقدينگى را، باز از طريق وام گرفتن از بانك‌ها، در اختيار خود مي‌گيرد.

در مجموع مي‌توان گفت جمعيت 75 ميليون نفرى كشور با 95 هزار ميليارد تومان نقدينگي، رو به رو هستند، يعنى به طور مستقيم هر فرد با 1/27 ميليون تومان نقدينگى در جامعه رو به رو است. اما به بقيه‌ى داستان توجه كنيد:

امكان واقعى وام‌گيرى بخش كثيرى از مردم، صفر يا ناچيز است. كارگران، كشاورزان، اقشار پايينى جامعه، كارمندان دون پايه، زنان كم درآمد، جوانان، بيكاران و دارندگان مشاغل موقتى و قراردادي، نمي‌توانند براى امور جارى خود، مثلا تعمير منزل، خريد وسايل خانه، خريد اتومبيل، هزينه تحصيل و تأمين جهيزيه و ازدواج فرزندان يا خودشان، وامى دريافت كنند. شايد فقط در فرصت‌هاى تصادفى يا ابراز لطف‌هايى استثنايي، بتوانند مبالغ اندكى از اين‌جا و آن‌جا وام بگيرند. وام‌ها بسيار گرانند. پول‌ها در دست بانك‌هاى دولتى و خصوصى و موسسه‌هاى اعتبارى است كه به عنوان مالك پول، بهره‌هاى بسيار بالايى براى وام‌ها مطالبه مي‌كنند.

دو نوع نرخ بهره (كه در ادبيات رسمي، “نرخ كارمزد” مي‌خوانندش) براى وام‌ها در نظر گرفته شده است:

يكى به نام “مبادله‌اى”، كه نرخ آن در سال در حدود 12 درصد است و آن ديگرى به نام “مشاركتى”، كه علي‌الحساب آن در حدود 16 درصد است، كه حتما به حدود 20 درصد خواهد رسيد.

اولى را كسانى مي‌گيرند كه از موقعيت ممتاز و ويژه در جامعه برخوردار اند. اصلا اين نوع وام‌ها، گويى براى آنها اختراع شده است. دومى مال سرمايه‌گذاران است، مال آنها كه با بانك‌ها و شركت‌ها و موسسات سرمايه‌گذارى شريك مي‌شوند و بلدند كه پول درآورند.

گرفتن وام به اندازه‌ى به درد بخور، نياز به وثيقه‌ى ملكى و داشتن رابطه با نظام پولى دارد. محرومان و كم‌درآمدها و بخش اعظم نيروى كار، از اين حيث در محروميت به سر مي‌برند.

بازارهاى ربايى گرم و فعال‌اند. وام‌هاى خانمان برانداز با نرخ‌هاى 40 درصد (كه براى هر ماه، به ازاى يك ميليون تومان وام، مي‌شود 30 تا 40 هزار تومان بهره) رواج دارند. خيلى از مردم كم درآمد و طبقه‌ى متوسط، از طريق اين وام‌ها ورشكست و راهى زندان شده‌اند.

در سال گذشته 12 درصد از چك‌ها برگشت خوردند، در حالي‌كه مبلغ چك‌هاى برگشتي، 4/5 درصد كل ارزش چك‌هاى مبادله شده بودند. اين مي‌رساند كه صاحبان چك‌هاى كم ارزش، يعنى كم درآمدها، چكشان بر مي‌گردد.

اگر كسى بخواهد يك خانه‌ى 75 ميليون تومانى يعنى خانه‌اى ارزان و بي‌دوام و كوچك، در جايى در 60-50 كيلومترى مركز تهران بخرد، بايد 9 ميليون تومان را حداقل 6 ماه در بانك مسكن بگذارد و سپس 18 ميليون وام بگيرد و تازه در اين صورت، در حدود 36 درصد از ارزش خانه را در اختيار دارد.

در شمار زيادى از اقتصاد‌هاى جهان، كه كارگران حتى اندك تشكل و حقوق شناخته شده‌اى دارند و نقدينگي‌شان نسبت به درآمدها به اندازه ايران هم نيست، خانوارها مي‌توانند 80 تا 85 درصد پول خانه را وام بگيرند، آن‌هم وامى ارزان كه بازپرداخت آن كم‌تر از هزينه‌ى اجاره بها مي‌شود. تازه در آن‌جا اگر فرد، به دليلى به نوايى برسد و بخواهد مقدارى از بدهى و پول بانك را پس بدهد، بهره‌هاى او را كم مي‌كنند و پول را پس مي‌گيرند. اما در ايران، اگر فردى بر حسب تصادف (ارث، پس‌انداز، همكارى خانواده، وام از جاى ديگر) پولى به دست آورد و خواست از شر اقساط خلاص شود و پول بانك را پس بدهد، بانك مي‌گويد همه‌ى اقساط 20 سال آينده را، بدون كم كردن بهره‌هاى محاسباتى آن، از تو مي‌گيريم و مي‌گويد آن‌چه تاكنون گرفته‌ايم، بابت بهره‌هاى آينده و پيشكى بوده است. كسى در ايران، به بانك نمي‌گويد مگر موقعى كه پس‌انداز مرا گرفتى كه براى روز مبادا جمع كرده بودم، بهره‌هاى آتى را پيشكى به من دادي؟

بدهى دولت به سيستم بانكى كشور 38 هزار ميليارد تومان است. دولت مي‌تواند باز از بانك وام بگيرد و وام‌هاى قبلى را پس بدهد. بانك‌ها هم دست در صندوق‌شان نمي‌كنند تا اسكناس بيرون آورند و كف دست نماينده‌ى دولت يا سرمايه‌گذار خصوصى يا مدير آن “نيمه دولتي‌ها” بگذارند. بانك‌ها حساب جارى وام‌گيرندگان را بستانكار مي‌كنند، يعنى به او مي‌گويند، برو چك بكش و هزينه كن، زيرا ما موجودى حساب جارى تو را افزايش داده‌ايم. به اين ترتيب چك‌ها دست به دست مي‌گردند و بر نقدينگى مي‌افزايند و از اين نقدينگي، هم دولت و هم آن اشخاص معدود و خاص و هم آن شبه دولتي‌ها، استفاده مي‌كنند و با بادكنكى كردن اقتصاد، تورم را دامن مي‌زنند كه آتش آن هم، دامن مردم كم درآمد و دارندگان حقوق و دستمزد ثابت و بيكاران را مي‌گيرد.

اما بخش خصوصي، در حدود 40 هزار ميليارد تومان، بدهى عقب افتاده به دولت دارد (بقيه بدهي‌ها سر جاى خود). خيال مي‌كنيد اين بانك‌هاى خصوصي، كه به اندازه‌ى مينى سوپرها و بنگاه‌هاى معاملات املاك، در هر گذر و برزنى سبز شده‌اند، از كجا تغذيه‌ى مالى شده‌اند؟ بله، از همان بدهي‌هاى عقب افتاده. آن‌ها گير نمي‌افتند. زيرا بانك‌ و ملك و دارايى دارند و سر قفلى شعبه‌هايشان، ميلياردها ميليارد مي‌ارزد، و روز به روز هم بر قيمتش افزوده مي‌شود و مي‌توانند بدهي‌هاى عقب‌افتاده را مدام عقب‌تر بيندازند و با پول آن، بانك باز كنند و شعبه‌ها بگشايند و پول‌ها را به گردش بادكنكى بكشانند يا روانه‌ى بازار رِبايى كنند. اين مردم محروم‌اند كه از گزند تورم مي‌سوزند يا به خاطر بدهى �گاه شندر غاز بدهى� فرارى و بى اعتبار و زندانى مي‌شوند.

اگر اكنون به بانك مركزى بگوييم جلوى اين پول بازى را بگيريد و به فكر تركيدن حساب‌ها در آينده و فزون شدن مشقت زندگى مردم باشيد، جواب مي‌دهد تو مي‌خواهى ما سياست انقباضى را دنبال كنيم و جلوى رشد را بگيريم و با ايجاد ركود، باز بر بيكارى بيفزاييم؟

آن‌ها در مورد نتايج اين سياست درست مي‌گويند، اما توضيح نمي‌دهند يعنى چه كه در اين اقتصاد، يا بايد تورم و محروميت پولى را تحمل كرد يا بيكارى را. من بر آنم كه براى تحول اساسى در اقتصاد و هدف گرفتن هم زمان و موثر دو گرفتارى ركود و تورم، راه حل وجود دارد و اين راه حل حتما و قطعا، با كاهش حداقل دستمزد و افت قوه‌ى خريد كارگران، ميانه‌اى ندارد، بلكه برعكس، با افزايش توان اقتصادى نيروى كار ميسر مي‌شود. چگونه؟

نياز به فرصت آزادانه و برابر براى حرف زدن داريم، حرف‌هايى به ابعاد همه‌ى رسانه‌ها و همه‌ى جامعه.

بگذاريد، حالا كه وقت دارم و مجال صحبت و نوشتن، چيزكى بگويم.

شركت‌هايى وجود دارند كه با دست خالى -و فقط با دست خالى- مي‌آيند و براى طرح‌هاى سرمايه‌گذارى بزرگي، قرارداد مي‌بندند و همه‌ى سرمايه‌ى لازم را نيز از بانك‌ها و كارفرما، يعنى سازمان‌هاى دولتي، مي‌گيرند. حقوق و مزاياى كلان مديران و سلسله مراتب ابواب جمعى آنان به جاى خود و پاداش‌ها و كارانه‌ها و دست‌خوش‌ها هم باز به جاى خود. به جز آن، اين شركت‌هايى كه در تعيين قيمت مناقصه دست داشته يا اصلا با ترك مناقصه به ميدان آمده‌اند، مي‌توانند سودهاى كلان ببرند. بخشى از اين سودها، پيشاپيش به مديران و سهامداران اصلى تعلق مي‌گيرد. آن‌ها از مبالغ پيش دريافتى و دريافت‌ها، بر اساس صورت وضعيت، قسمت خود را بر مي‌دارند و در جاى ديگر، از اروپا و كانادا تا امارات و داخل كشور، به خريد خانه و ملك، ساخت مجتمع تجارى و بساز بفروشي، اقدام مي‌كنند. بنابراين نقدينگى كه بايد براى طرح‌هاى عمرانى و سرمايه‌گذارى به كار برود، مي‌رود به جاهايى كه از آن‌جا به جاهاى ديگر راه مي‌يابد و در آن‌جا عامل سود و رانت مي‌شود.

من هنوز خوب نمي‌دانم آن شركتى كه با صد هزار تومان سرمايه در تاريخ 89/03/25 تحت شماره 277800 و شناسنامه ملى 10320271640 به ثبت مي‌رسد و همان روز، پنج ميليارد دلار پول از تعهد 21 ميليارد دلارى را، براى فاز 13 طرح گازى پارس جنوبي، با شركت دولتى نفت و گاز پارس قرارداد مي‌بندد، تا كنون چه پيشرفتى در كار استخراج و پالايش گاز، از حوزه‌ى مشترك ايران و قطر داشته و تا كنون چه مبلغ دريافت كرده است. يافته‌هاى اوليه و خام حاكى از آن اند كه اين شركت تا كنون، چند صد ميليارد تومان پيش دريافت داشته است (با آن چه ها كرده‌اند؟)

شركت ديگرى نيز مشابه همان يكى و توسط همان كسان، در تاريخ 89/04/24 به شماره 377660 و شناسنامه ملى 10320271046 ثبت شد و فرداى همان روز در همان جا رفت پاى امضاى قراردادهاى مشابه.

اين در جايى است كه در همسايگي‌اش، كارگران پتروشيمى ماهشهر به دليل نبودن امنيت شغلي، قراردادهاى موقت، ناكافى بودن حقوق و دستمزد و تعويق افتادن آن، در وضع اعتراض به سر مي‌برند. البته در صورت ادامه‌ى اعتصاب و كمى جدى شدن كارشان، مي‌شوند اخلال‌گر و وابسته و عامل نفوذ بيگانه، اما شركت‌هاى رانت‌بر كه كارآمدى اثربخش آنها براى طرح‌هاى عمراني، جاى مناقشه بسيار جدى دارد و به‌گونه‌اى به شدت ناعادلانه، منابع پولى را از آنِ خود مي‌كنند، مي‌شوند سالاران قافله‌ى رشد اقتصادى و توسعه‌ى زير ساخت‌ها.

نرخ سود بانكى در سال 1390 كاهش يافت. از جمله، نرخ سود يك ساله سپرده‌گذارى در شبكه‌ى بانكى از 14 درصد به 12/5 درصد رسيد و متناسب با آن، نرخ سود ساير انواع سپرده نيز تعديل شد. به اين ترتيب، آن بخش از نيروى كار كه داراى پس‌اندازهاى احتياطي‌اند و با به تعويق انداختن مصرف و قبول فشار زندگى به منظور تأمين مالى ضرورت‌ها و زندگى و خانواده و سكونت، پس‌انداز مي‌كنند، به طور متوسط سالانه 14 درصد بهره مي‌‌گيرند.

بخشى از اين نيروى كار، به دليل گران شدن كالاهاى بادوام، موجودي‌شان نامكفى مي‌شود و مجبور به نگهدارى آن در بانك‌ها مي‌شوند. آن‌ها هم بايد سالانه در حدود 13 درصد از بانك بهره بگيرند، اما در همان حال نرخ تورم رسمى 15 درصد و نرخ تورمى واقعى 20 درصد و نرخ تورم پيش‌بينى شده براى سال 1390 بين 30 تا 35 درصد است. بدين سان، در حالى كه ارزش دارايي‌هاى ثابت آن گونه شركت‌هاى رانت‌بر (يعنى قيمت خانه و ملك و زمين و تأسيسات شان) روز به روز زيادتر مي‌شود، هم زمان، كالاها و نيازهاى مردم محروم نيز گران‌تر مي‌شود. بدين‌ترتيب، ارزش پس‌انداز ناچيز اما حياتى كارگران و كم درآمدها نيز، روز به روز زير تابش آفتاب بي‌رحم تورم، تبخير مي‌گردد.

وزير امور اقتصاد براى سال جديد كه “سال جهاد اقتصادى” نام دارد، از به كار بردن سياست‌هاى انبساطى در سال 1390 ياد مي‌كند، چنان كه من هم انتظار داشتم. اما من برآنم كه اين سياست‌ها، همه‌ى اقتصاد را چابك و بازسازى نخواهد كرد، بلكه مي‌خواهد درمانى باشد براى ركود و خواب‌زدگى زمستانى سرمايه‌گذاران نوپا كه 6-5 سالى است به بيش‌ترين امكانات دست‌ يافته‌اند. وزير اقتصاد و دارايى مي‌گويد در بسته‌هاى سياستى در سال جديد، تسهيلات رشد خواهند كرد. او حتى فراتر مي‌رود و مي‌گويد تلاش دولت آن است كه نقش بيشترى به بازارهاى موازى و مكمل در حوزه‌هاى مالى كشور داده شود. واضح است كه اين سياست، به معناى باد كردن بخش‌هاى محدودى از اقتصاد و رواج بازار پولِ ربايى است. از آغاز حتى اقتصاد دانان و طرفدار نظام كامل بازار نيز، مي‌دانستند كه حضور بازار موازى در ايران، علامت فقدان انسجام ساختار مالى و پولى است. بهره‌ى 13 درصدي، وقتى مي‌رود به بازار موازي، مي‌شود وام ربايى 35 تا 45 درصدى. اين حساب‌سازى يعنى انبساط مقطعى و بخشي، يقينا بخش اعظم اقتصاد را به رونق نمي‌كشاند.

تا حالا مي‌گفتند خصوصي‌سازى كنيد، فساد از بين مي‌رود. ديديم كه چنين نشد و با خصوصي‌سازي، فساد دولتى و خصوصي، هر دو شتابان شد. من بانك خصوصى الف را مي‌شناسم كه براى دادن وام توليدى معادل يك ميليارد تومان، از طرف مي‌خواهد كه 300-400 ميليون تومان سپرده‌گذارى كند و طرف نيز براى وام گرفتن اين مبلغ، البته در بيرون بايد راهى بازارِ ربايى شود و بهره‌ى 40 درصدى بپردازد. كارمند بانك به مشترى نشان مي‌دهد كه كجا برود. پس از آن، همين بانك با مشتري، چند مورد خلف وعده مي‌كند و سرانجام هم وام را نمي‌دهد. آيا چون اين بانكي‌ها مالك بانك خودشان اند، فاسد نيستند؟

حرف‌هاى رئيس “پژوهشكده امور اقتصادى” نيز خواندنى است. او كه انتظار مي‌رفت بيش‌ترين توجه را به ارزش‌هاى علمى و كاربردى و پژوهشي، براى يافتن راه كارهاى تحرك همه جانبه‌تر و رشد زنجيره‌اى داشته باشد، در تدبيرجويى براى حل مشكل اقتصاد گفته است:

“ضرورت دارد تا آحاد ملت شريف ايران اسلامي، دست در دست هم با وحدت كلمه، به عنوان بازوهاى پرتوان مسئولان نظام، به ويژه قوه‌ى مجريه و خدمت‌گزاران خود، از يك سو در مقابل توطئه‌هاى دشمنان با بيدارى و هوشيارى بايستند و از سوى ديگر، در عرصه‌ى كار و تلاش و افزايش بازدهى اقتصادى و بهره‌ورى كارها و امور لحظه‌اى درنگ نكنند”.

ملاحظه بفرماييد كه كلمه به كلمه فرمايش‌هاى ايشان، از قماشى است كه مربوط مي‌شود به بسيج و تهييج و تبليغ افكار عمومي، كه البته در اين و آن موسسه‌ى دولتى و رسانه‌اى هم به كار مي‌رود، اما از سوى ايشان به کار گرفته شده، سر هم شده و به جاى سياست و راه كار كاربردى اقتصادى نشسته است. جالب آن كه حرفى هم از اين كه بالاخره علت مشكل اقتصادى كه رشد آن منفى و همراه با بي‌‌عدالتى گسترده‌تر شده است و ناكارآمدى را هم چنان تجربه مي‌كند، در ميان نيست. ايشان گويا براى رو در رويى به هنگام تسليح توده‌ها و براى جبهه نيروهاى مسلح و دفاعى در مقابل يورش ارتش اشغال‌گر صحبت مي‌كند و انگار نه انگار كه رئيس پژوهشكده‌ى مهم اقتصادى است كه دارد بحث كارشناسى و علمى مي‌كند. وانگهى بالاخره آحاد مردمى كه به تنگناى فقر افتاده‌اند و خودشان بايد هدف جهاد باشند، چگونه بايد بيش از اين به قول ايشان “تلاش‌هايى فراتر از يك مجموعه تلاش و كار طبيعى” صورت دهند؟

اين انتظار چگونه شكل گرفته است وقتى 50 تا 60 درصد نقدينگي‌ها در واقع اما به نادرست و زيان‌بخش، در اختيار 5 تا 10 درصد جامعه است و حداقل دستمزد براى سال 1390 چيزى در حدود 330 هزار تومان و با احتساب يك ماه اضافي، دست بالا 360 هزار تومان است و وقتى خط فقر براى خانوار 3/5 نفرى در ماه 1/3 ميليون تومان برآورد شده است؟

اين را هم بدانيد كه برآورد اين است كه در سال 1390 از محل واگذارى واحدها و شركت‌هاى دولتي، چيزى در حدود 23 هزار ميليارد تومان درآمد ايجاد مي‌شود. آيا اين درآمد درست است و بسيار كم‌تر از ارزش واقعى آن نيست؟ چگونه مي‌توانيم مطمئن شويم كه شركت‌هاى رانت‌خوار در اين جا دست ندارند و سر خود را پنهان نكرده‌اند. نمونه‌هاى زيادى از اين دست شركت‌ها وجود داشته و دارند. گفته شده است از اين 23 هزار ميليارد تومان، مبلغ دو هزار ميليارد تومان سهام به تأمين اجتماعى داده مي‌شود تا براى يكسان‌سازى حقوق بازنشستگان لشگرى و كشورى به كار ببرد. اما اين سازمان در دو سه سال اخير، عملا به يك صندوق تبديل شده و به مرحله كسرى حاد رسيده است و راستي، بازنشستگان لشگرى چه كارى به تأمين اجتماعى دارند؟

و همچنين مبلغ پنج هزار ميليارد تومان براى بازپرداخت بدهي‌هاى دولت و مبلغ پنج هزار ميليارد تومان براى پيمانكاران اجرايى و سرمايه‌گذارى تخصيص داده شده است. يقينا اين مبلغ شامل باز پرداخت به همه‌ى طلبكاران دولت نمي‌شود. اين از هم اكنون از محتواى طرح معلوم است. كارگرانى كه ماه‌هاست حقوق نگرفته‌اند و فروشندگان كالا و خدمات به دولت، كه بيش از دو سال است مطالبه‌شان عقب افتاده است، مشكل بتوانند با اميد به انتظار تسويه حساب خود به خودى بنشينند. در حدود يازده هزار ميليارد تومان از اين مبلغ نيز تحت عنوان درآمد دولت و ساير هزينه‌ها و صندوق آتيه تازه متولد شده‌ها در نظر گرفته شده است كه به واقع، حساب و كتاب و وضع روشنى ندارد و فقط در دست دولت است و آماده براى پرداخت در چارچوب همين ساختار تبعيض‌آميز.

بيش از اين دردسر نيفزايم. آن نقدينگى كه پول‌گرايان ِبه شدت راست‌گرا در اقتصاد مي‌گويند خودش و فقط خودش عامل تورم است، به گمان من هرگز مستقلا و ابتدا به ساكن خودش چنين نمي‌كند، بلكه نحوه‌ى توزيع آن و ساختار اقتصادى و اجتماعى و سياسى موجود است كه نقدينگى را از يك سو به سمت تورم و از ديگر سو به سمت سودهاى فوق العاده و انحصارى و رانت‌برى مي‌كشاند.

تا زمانى كه اقتصاد از نظارت مردم‌سالارانه به دور است، تا زمانى كه تشكل‌هاى مردمى و نيروى كار در برابر تشكل‌هاى مالى و بانكى و سرمايه داري، به گونه‌اى پايدار شكل نگرفته‌اند و تا زمانى ‌كه توان‌هاى تصميم‌گيرى و نظارتى و دموكراتيك دولتی وجود ندارد، نقدينگى بر بي‌عدالتي، تورم و سودهاى پولى و مالى فوق عادي، اما زيان بخش، مى افزايد.

۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰

تظاهرات اول ماه مه در ترکیه .شرکت پناهجویان درتظاهرات و حمل پلاکارد و باندرل در دفاع از زندانیان سیاسی ایران


تظاهرات اول ما مه در استکهلم-سوئد
..........................


صحنه ای از تظاهرات اول ماه مه درآمستردام

فیلم گزارش تظاهرات اول ماه مه در درچند کشور جهان




موضع حزب ما و تحولات سوریه
در پرتو طغیان دموکراتیک در ممالک استبدادی عربی، انوار این حرکت به سوریه هم رسید.
واقعیت این است که در سوریه علیرغم اینکه نام خود را جمهوری خلق گذارده است هرگز یک حکومت دموکراتیک بر سر کار نبوده است. سوریه بعد از تاسیس آن در اثر تجزیه امپراتوری عثمانی همواره از دامن یک کودتا به دامن کودتای دیگر رفته است. در سال 1970 حافظ اسد عضو حزب بعث با کودتا در سوریه بر جناح رقیب خود در حزب بعث غلبه کرد و قدرت را در دست گرفت. حکومتی که وی مستقر ساخت بطور کلی یک رژیم غیر مذهبی بود که در سال 1982 شورش اخوان المسلمین را که از جانب آمریکائیها تحریک می شدند به شدت سرکوب کرد. این رژیم برای مقابله با سازمان آزادیبخش فلسطین یک سازمان فلسطینی وابسته به سوریه بنام الصاعقه علم کرد که بتواند به عنوان دست دراز شده سوریه در منطقه برای بگیرو بستانها عمل کند.
درست است که در سوریه بر خلاف لیبی مجلس شورای ملی و مقام نخست وزیر وجود دارد ولی عملا حزب بعث به عنوان تنها حزب حاکم بر همه چیز مسلط است. از همان بدو امر یک حکومت نظامی در سوریه بوجود آمد که تا همین هفته گذشته حضورش در کشور برچیده نشده بود و همه انتخابات انجام شده تا کنون در سوریه در تحت نظارت وضعیت فوق العاده به انجام می رسید. در سوریه از آزادی بیان و تشکلها و مطبوعات خبری نیست و هم چیز از طریق حزب بعث مانند وضعیتی که در عراق صدام حسین بود کنترل می شود. همین سیاست تک حزبی غیر قابل کنترل از جانب مردم و حامی طبقات استثمارگر حاکم در سوریه، به فساد و پارتی بازی و دزدی در دستگاه دولتی دامن زده است. بشار اسد که بعد از مرگ حافظ اسد بر سر کار آمد نشان داد که جمهوری سوریه در حقیقت یک جمهوری سلطنتی است و نه یک جمهوری دموکراتیک. اصلاحات اقتصادی بشار اسد پس از روی کار آمدن وی در جهت تقویت سیاستها نئو لیبرالی صورت پذیرفت که به بی خانمانی مردم و گسترش فقر در سوریه و تشدید استثمار طبقه کارگر و بروز نارضائیهای اجتماعی دامن زد. وعده های بشار اسد برای اصلاحات اقتصادی به صورت نیم بند انجام گرفت و با انتظارات مردم منطبق نبود. تصميم‌ها و سمت‌گيری‌های اقتصادی ليبرالی در دوران اسد به بی‌ثباتی توليد ملی کمک کرده و مواضع بخش عمومی(بخش دولتی) را تضعيف نمود. در این دوره شرکت برق و مخابرات خصوصی شدند و این سیاست نئو لیبرالی راه را برای ورود و کنترل سرمایه های انحصاری خارجی باز کرد. این سیاستها منطبق بر خواست سازمان تجارت جهانی بود. این سیاست با توجه به سیاست دولت در عرصه واردات و صادرات به نفع تجار کمپرداور تمام شد که به بورژوازی بروکراتیک حاکم در سوریه برای محدود کردن و سرکوب آزادیهای دموکراتیک برای حفظ منافعش یاری می رساند. این شرایط نابسامان و ناعادلانه اقتصادی زمینه بروز شورشهای برحق اجتماعی است.
حتی دولت سوریه برای مماشات با امپریالیست آمریکا اسرای سوری را که در دست ارتش آمریکا گرفتار بودند بر اساس گزارش مطبوعات برای اینکه دست آمریکائیها کثیف نشود شکنجه می کرد و نتایج تحقیقات خود را در اختیار محافل امنیتی آمریکا می گذارد.
در تمام ممالکی که نظارت توده مردم بر حکومتها وجود نداشته باشد و حکومتها حق مردم را برسمیت نشناسند و نپذیرند که مقامات حاکم صاحب و مالک کشور نیستند، بلکه این مردمند که دارای حقوق شهروندی بوده و صاحب واقعی کشورند تغییرات به صورت انفجاری رشد می کند و جامعه همیشه آبستن تحولات ناگهانی است.
اینکه مردم در سوریه خواهان حقوق سیاسی بیشتری هستند و مایلند حقوق دموکراتیک آنها به رسمیت شناخته شود امر نادرستی نیست و نمی توان از خواستهای اصولی مردم دفاع نکرد، ولی در مورد سوریه باید به موارد زیر نیز برای یک تحلیل همه جانبه و مشخص و نه یکسو نگرانه نیز توجه کرد وگرنه زمینه بروز انحراف بسیار گسترده است.
تفاوت رژیمهای مستبد در جهان
در جهان کنونی وضعیت سیاسی طوری است که بجز حکومتهای زیر سلطه امپریالیستها، حکومتهائی نیز بر سر کارند که علیرغم وابستگیهای اقتصادی به نظام سرمایه داری جهانی که نقطه ضعف مشترک این ممالک را تشکیل می دهد و آنها را در قبال فشار امپریالیستی قابل خمیدگی می کند، لیکن چه خوب یا بد از نظر سیاسی مستقل عمل می کنند. رژیمهائی نظیر صدام حسین و یا اگر به مسایل و نمونه های روز توجه کنیم، رژیمهای حاکم در لیبی و یا سوریه از این نوع رژیمها هستند. این رژیمها با رژیمهای مبارک، بن علی، آل خلیفه، صلاح، ملک عبدﷲ و... که نوکران سرسپرده و حلقه بگوش امپریالیستها بوده و امنیت اسرائیل را به عنوان یک رژیم فاشیستی و اشغالگر حفظ می کنند، ماهیتا متفاوتند. این رژیمها نه تنها ضد دموکراتیک بلکه ضد ملی نیز هستند در حالیکه رژیمهای سوریه و لیبی تنها رژیمها مستبد و ضد دموکرات بوده ولی سیاست داخلی و خارجی خویش را علیرغم وابستگی اقتصادی به سرمایه داری جهانی خود مستقلا تعیین می کنند.
این ارزیابی این نتیجه گیری سیاسی را بدنبال دارد که جنبشهای توده ای و دموکراتیک در ممالک مورد سلطه امپریالیستها و صهیونیستها عملا نه تنها دارای مضمون دموکراتیک بلکه مضمون ضد امپریالیستی نیز خواهد بود و رژیمهای بعدی بر آمده از مبارزات مردم ناچارند برای جلب رضایت مردم سیاستهای مستقل از امپریالیسم و صهیونیسم اتخاذ کنند. در تونس خواست روشن مردم مبارزه بر ضد امپریالیسم و صهیونیسم بود و این خواست را نیروهای مترقی در میان مردم پیاده کرده و به رژیم تونس تا حد بزرگی تحمیل نموده اند.
ولی همین جنبشهای توده ای که دارای خواست ضد استبدادی و دموکراتیک هستند و به این اعتبار دموکراتیک اند، معلوم نیست در ممالکی نظیر سوریه نیز حتما یک جنبش ضد امپریالیست باشند. به این جهت تنها جنبشهائی در این ممالک قابل دفاع خواهند بود که مبارزه دموکراتیک خویش را با مبارزه برای استقلال و آزادی کشورشان همراه سازند. کسب دموکراسی بخودی خود هدف نیست، این دموکراسی باید در خدمت استقرار منافع اکثریت سرکوب شده جامعه قرار گیرد و نه اینکه قدرت را از دست یک گروه خودی بدست گروه خودی دیگر بسپارد.
سوریه کشوری در اشغال
سوریه کشوری است اشغال شده و همیشه مورد تهدید دولت اشغالگر و صهیونیستی اسرائیل است. هر جنبشی که در سوریه بوجود آید نمی تواند از کنار این امر سرنوشت ساز مهم بی تفاوت گذر کند و مدعی شود به این امر بعد از سرنگونی رژیم حاکم در سوریه برخورد خواهد کرد. این تاکتیک اگر مشکوک و ساخته و پرداخته دست عمال نفوذی دشمن نباشد مردم را با روحیه نادرستی تربیت می کند که بعد از غصب قدرت توسط عمال دشمن در زیر لوایِ ظاهریِ استقرار دموکراسی، آن آمادگی لازم مبارزاتی برای مبارزه با دشمن اشغالگر را در خود مهیا ندارند. این تاکتیک، مبارزین راه استقلال و دموکراسی را از بخشی از مردم جدا کرده زیرا بسیاری از مردم با دیده مشکوک به آنها نگاه خواهند کرد. مبارزه برای دموکراسی را نمی شود با دیوار چین از مبارزه برای آزادی و استقلال جدا کرد. جبهه خلق در سوریه باید مضمون دموکراتیک و ملی را تواما داشته باشد و از همان بدو امر مرزهای تمایز خویش را با دموکراسی خواهی کاذب و تقلبی روشن کند تا زمینه قدرت گرفتن دشمنان مردم را از بین ببرد. این فرق جنبش دموکراسی خواهی در کشورهائی نظیر لیبی و سوریه با سایر جنبشهای توده ای اعتراضی در ممالک عربی است.
سوریه و ایران
سوریه متحد راهبردی ایران در منطقه است. سوریه متحد جنبش آزادیبخش لبنان و متحد جنبش آزادیبخش فلسطین در منطقه است. هر تحولی در سوریه که جنبه ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی نداشته باشد، تحولی ارتجاعی و ضد انقلابی و تغییری در جهت خواست امپریالیسم و صهیونیسم در منطقه بوده و کار سرکوب مبارزان آزادیخواه منطقه را با دشواری روبرو ساخته، مانع می شود که اسلحه بدست نیروهای مقاومت و ضد اشغالگری در منطقه برسد. تغییر رژیم سوریه در جهت خواست امپریالیستها، اوضاع لبنان را با توجه به دسیسه ها و پرونده سازیهای مسخره ایکه در جریان است در هم می ریزد و استقلال لبنان را از بین خواهد برد. تغییر رژیم در سوریه سپر بلای ایران را نیز از بین می برد و بضرر منافع ملی ایران است. اینکه تا به امروز اسرائیل و آمریکا جرات نکرده اند به ایران حمله کنند یکی حضور سوریه در منطقه و نقش وی در تقویت جنبش فلسطین و لبنان است و دیگری مبارزه مردم عراق و افغانستان علیه آمریکاست. مبارزه خلقهای فلسطین، لبنان، سوریه و عراق عوامل بازدارنده ای بودند که مانع تجاوز وحشیگرانه جرج بوش و آریل شارون به ایران شدند. شکست ایهود اولمرت در جنگ با حزب ﷲ لبنان آزمایش تجاوز به ایران بود که با شکست کامل روبرو شد و نشان داد تا پشت جبهه صهیونیسم خالی نشده است امکان تجاوزش به ایران به تاخیر می افتد. تغییر رژیم سوریه متناسب با تمایلات اسرائیل و آمریکا توازن قوا را بطور عینی در منطقه بر هم می زند و دوران سیاهی را در خاورمیانه برای غارت ملتها و زورگوئی به دولتها و استقرار مستبدین نوع جدید باز می گشاید. پاره ای از اپوزیسیون نادان ایران که فریب تبلیغات دروغین امپریالیستها را می خورند و شستشوی مغزی می شوند بر این تصورند که امپریالیستها و صهیونیستها خواهان استقرار دموکراسی در سراسر جهانند. آنها می گویند سرنگونی رژیم بشار اسد در سوریه برای ایران دموکراسی به ارمغان می آورد و باین جهت هم آوای آمریکا شده اند. یکی نیست از آنها بپرسد مگر کسی تا به امروز جلوی امپریالیستها را گرفته بود که آنها از مستبدینی نظیر شاه و سوهارتو و پینوشه و مبارک و بن علی و آل سعود و... حمایت می کردند؟ مگر تجاوز به بحرین برای سرکوب دموکراسی و جنبش توده ای در مقابل چشمان ما نیست تا ماهیت امپریالیستها را بشناسیم و به این خیال خام نباشیم که سرنگونی بشار اسد در منطقه دموکراسی می آورد؟ چگونه می شود به این هیولا اعتماد کرد؟ این عده نادانان سیاسی بر همه دروغهای آمریکا صحه می گذارند. آنها همان کسانی هستند که فکر می کنند باید از تجاوز آمریکا و اسرائیل برای استقرار "دموکراسی" به ایران حمایت کنند. آنها شرط براندازی رژیم جمهوری اسلامی را همدستی با امپریالیسم و صهیونیسم می دانند. پاره ای از اپوزیسیون نیز هستند که با جیره و مواجب از منابع مالی آمریکا و اروپا برای استقرار "دموکراسی" در ایران حمایت می شوند و عامل نفوذی دشمنان مردم ایران هستند. این ایرانیان به نیروی مردم کشورشان اعتماد ندارند. به نیرو مردم کشورشان تکیه نمی کنند و تنها تکیه آنها به اجانب است و این خیال خام را رواج می دهند که گویا اجانب دلشان برای مردم ایران که زیر سم و ستوران رژیم جمهوری اسلامی هستند، سوخته است.
جنگ روانی و تولید نفرت
در همین رابطه باید شعارهای و تبلیغات صهیونیستها را در رابطه با ایجاد اختلاف میان ایرانی ها لبنانیها و فلسطینیها دید. در جنبش دموکراتیک مردم ایران طرح شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" حتی اگر بتوانیم آنرا به علت سیاستهای ارتجاعی رژیم جمهوری اسلامی در تشدید فقر در ایران و در مقابلش کمک به سایر ممالک و حتی جلوگیری از تظاهرات غیر دولتی مردم ایران در دفاع از جنبش فلسطین، واکنش طبیعی مردم ایران تفسیر کنیم، ولی این شعار بهر جهت ارتجاعی و در خدمت امپریالیسم و صهیونیسم بوده و از طرف عوامل نفوذی آنها در ایران تبلیغ شده و هدفش ایجاد دشمنی میان خلقهای منطقه بوده تا با در هم شکستن این جبهه مشترک هر کدام از این خلقها را بطور جداگانه سرکوب نموده و به زیر سلطه خود در آورد. دقیقا ما با شایعه طرح این شعار در جنبش سوریه نیز روبرو می شویم که در آنجا علیه ایران و لبنان شعار داده می شود. اگر این شعارها در جنبش ایران به دلایلی که گفته شده ارتجاعی ولی بهر صورت قابل فهم باشد، در سوریه اساسا محلی از اِعراب ندارد. زیرا این ایران است که به سوریه کمک مالی و توریستی و نفتی و... غیره کرده و اساسا نقشی در غارت و یا ایجاد فقر در سوریه ندارد. ایران حتی حافظ تمامیت ارضی سوریه است. در مورد لبنان حقیقتا این شعار از ریشه مسخره است، زیرا این سوریه بود که سالها لبنان را در اشغال خود داشت و تازه چند سالی است که با دسیسه های بین المللی خاک لبنان را ترک کرده است. اگر قرار باشد کسی بخواهد به این شعارهای ارتجاعی میدان بدهد این لبنانی ها هستند که می توانند مخالفت با سوریه را بهتر توجیه کنند تا سوریه ایها علیه لبنان. صرفنظر از این تحلیل طرح چنین شعارهائی در تظاهرات از جانب هیچ منبع مستقل و موثقی تائید نشده است. نشریات اروپائی خود راسا از تائید این امر خودداری کرده اند و تنها به ذکر آن از قول منابع دست سوم قناعت می نمایند. نشریه زودویچه تسایتونگ آلمان در شماره 25/3/2011 خود به این شعارها بر اساس گفته یک خبرنگار سوری اشاره می کند و این شخص خود نیز اطلاعاتش را از عده ای شهود کسب نموده که آنها به شرکت حزب ﷲ و پاسداران در عملیات نظامی اعتقاد دارند. ولی این شایعه شرکت پاسداران در عملیات نظامی از کجا آمده است؟ این شایعه را برای نخستین بار اپوزيسيون سوريه بنام "حزب اصلاحات سوريه" که مقرش در ایالات متحده آمریکا است پخش کرد. این حزب که با لابیهای اسرائیلی(آیپاک) در تماس است خود را عکسبرگردان سازمان اپوزیسیون خود فروخته عراق بنام "کنگره ملی عراق" به رهبری احمد چلبی که مقرش در لندن بود می داند. فريد‌القادری بازرگان سوری که اين حزب اصلاحات را رهبری می‌کند در یک تظاهرات مشترک با "کمیته یهودیان آمریکا" در مقابل سفارت سوریه در واشنگتن به نمایش اعتراضی بر ضد سوریه دست زد و خود را از این طریق مطرح ساخت و در سال 2007 به دعوت حزب لیکود به اسرائیل سفر کرد و در کنست(مجلس نمایندگان اسرائیل-توفان) به سخنرانی بر ضد سوریه دست زد، بطوریکه نمایندگان عرب حاضر در جلسه مجلس وی را مزدور خطاب کردند. حال این حزب به عنوان زبان اپوزیسیون به جعل خبر اشتغال دارد.
نشریه صهیونیستی وال استریت جورنال بدون سند و با الهام از همین حزب اصلاحات صهیونیستی همین خبر جعلی را منتشر ساخت که فورا مورد استناد آگاهانه باراک اوباما قرار گرفت. همه رسانه های گروهی امپریالیستی براه افتادند تا این دروغ را برای تکمیل جنگ روانی بکار برند. فیس بوک توسط عمال نفوذی و یا فریب خورده صهیونیستها و با دست هواداران سازمان مجاهدین خلق از این دروغها پر شد. دویچه وله و رادیو فردا که این آخری خودش توسط آمریکائیها درست شده، این اخبار جعلی را به سبک زیر ترویج می کنند: "در میان مردم سوریه این شایعه(تکیه از توفان) به شکل جدی وجود دارد که نیروهای امنیتی سپاه پاسداران ایران و چهره‌های امنیتی حزب‌الله لبنان وارد سوریه شده و به حکومت این کشور برای سرکوب اعتراض مردمی کمک می‌کنند. تظاهرکنندگان سوری نیز در شعارهای خود خواستار عدم دخالت ایران و حزب‌الله لبنان در مسائل سوریه شدند". شایعه ای که خودش می تواند ساخته و پرداخته رادیو فردا و یا دویچه وله و یا وال استریت جورنال باشد مبنای "موثق" خبر است و عده ای با آگاهی این دروغها را برای ایجاد دشمنی میان خلقها پخش می کنند.
یک سایت خبری دیگر در نوشته های خویش چنین می آورد: "پیشتر شایعاتی درباره حضور نیروهای سپاه پاسداران ایران و حزب الله لبنان در سوریه برای سرکوب معترضان این کشور منتشر شده بود. این شایعات را هیچ منبع مستقلی تایید نکرده است". معذالک شایعاتی که هیچ منبع موثقی تائید نکرده و سندیت ندارد را، آنها موظف به انتشار می دانند تا در افکار عمومی الغاء کنند که گویا چنین اتفاقی افتاده است.
این همان تاکتیکی بود که صهیونیستها در جریان جنبش 22 خرداد با جعل تصویر و اخبار در دخالت حزب ﷲ لبنان در سرکوب جنبش دموکراتیک 22 خرداد طرح کرد، توگوئی رژیم جمهوری اسلامی آدمکش نیست که برای توسعه آدمکشی به نیروی خارجی نیاز داشته باشد. البته این قابل باور است که رژیم جمهوری اسلامی برای سرکوب مبارزات مردم سوریه کارشناس، فنآوری و تجهیزات برای دولت سوریه ارسال کرده باشد، ولی حضور مسقیم نیروهای سپاه پاسداران در سرکوب مردم سوریه دروغی بیش نیست. جالب این است که مبلغین این نظریاتِ اسرائیلی در مورد تجاوز آشکار عربستان سعودی و امارات به بحرین و اشغال این کشور و سرکوب بیرحمانه مردم و حمله به بیمارستانها که همه مطبوعات و رسانه های گروهی غربی در باره اش بی شرمانه سکوت کرده اند، حرفی نمی زنند. حضور آشکار عربستان سعودی در بحرین قابل انتقاد و محکومیت نیست ولی حضور موهومی و دروغین سپاه پاسداران در سوریه باید بازتاب جهانی یافته و محکوم شود. حقیقتا که ننگ بر این اپوزیسیون نوکر صفت که برای براندازی رژیم جمهوری اسلامی دست بسینه جلوی آمریکا و اسرائیل ایستاده است و دروغهای آنها را بر خلاف مصالح ملت ایران نشخوار می کند. در عین حال مردم ایران باید بسیار با دقت و هشیاری به اخبار و عکسها و صداهای منتشر شده در اینترنت، یوتوپ و فیس بوک برخورد کنند. در وقایع دو سال گذشته ایران پاره ای از این اخبارِ جعلی در یوتوپ و فیس بوک منتشر شدند که نشانه آن بودند که دستان ناپاکی برای ایجاد نفرت میان ملتها و آلوده کردن جنبش دموکراتیک مردم ما در کارند.
جای پای سازمانهای جاسوسی امپریالیستی
در اواخر ماه آوریل 2011 مطبوعات جهان بر اساس اسناد منتشر شده دولت آمریکا خبر دادند که از زمان دولت جرج بوش امپریالیست آمریکا مبلغ 6 میلیون دلار به اپوزیسیون خود فروخته سوریه برای سرنگونی رژیم سوریه کمک کرده است. مارک تنر Mark Toner سخنگوی اداره خارجی آمریکا در مورد این کمکها اظهار داشت: "ما از سازمانهای گوناگونی که در سوریه، آزادی و دموکراسی طلب می کنند، حمایت می کنیم". روزنامه واشنگتن پست افشاء کرده است گردانندگان فرستنده تلویزیونی بارادا Barada که امواجش از لندن به سوریه ارسال می شود و با کمک مالی "سیا" در سال 2009 بنیانگذاری شده است از دریافت کنندگان این کمکها بوده اند. از آغاز شورشهای مردم در سوریه فعالیتهای این فرستند بر اساس همان گزارشات گسترش فراوان یافته است. طبیعتا چنین اپوزیسیون خودفروخته ای که هوادار "دموکراسی" و ضد "استبداد" حزب بعث است، در قبال دریافت این کمک، حاضر نیست اشغال سرزمین سوریه را توسط اسرائیل محکوم کرده و جنایات صهیونیستها را افشاء کند. این اپوزیسیون همدست امپریالیست در منطقه است و در فردای تحولات سوریه هوادار استقرار رژیمی است که به مصالح ملت سوریه و خلقهای منطقه خیانت کند. در میان ما ایرانیها نیز از این قبیل اپوزیسیون وجود دارند که با دریافت کمک از سازمان سیا برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی خود را دموکرات جلوه داده ولی به اسارت ایران در فردای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی صحه می گذارند.
نتیجه گیری
حمایت از مبارزه مردم سوریه و ممالکی با همین ماهیت متناسب با تحول و تکامل شعارها و خواستهای سیاسی ترقیخواهانه و انقلابی این جنبشهاست. اگر قرار باشد در سوریه یک رژیم عقب مانده مذهبی بر سر کار آید که خواستهایش به مراتب عقب مانده تر از رژیم بشار اسد بوده و نه تنها حقوق دموکراتیک مردم را نادیده بگیرد، بلکه منافع ملی کشور و استقلال آنرا نیز نابود سازد است و یا یک رژیم غیر مذهبی قدرت را کسب کند که همدست آمریکا در منطقه باشد و جای خالی حسنی مبارک را پر کند، چنین جنبشی را نمی توان مورد حمایت قرار داد. محصولات این جنبش رژیمی است که از رژیم بشار اسد بمراتب ارتجاعی تر و عقب مانده تر و وابسته به امپریالیسم و نوکر صهیونیسم است. تنها جنبشهائی در این ممالک از جمله سوریه قابل حمایت اند که حکومتی مترقی تر، پیشرفته تر و مقاومتر و مبارزتر در مقابل امپریالیسم و صهیونیسم در مقایسه با رژیم کنونی سوریه بر سر کار آورند. یعنی حکومتی دموکراتیک و متکی بر مردم در عین حفظ جهات ضد صهیونیستی و ضد امپریالیستی این حکومت. از این گذشته نباید فراموش کنیم که هنوز بخش قابل توجه ای از مردم سوریه در جانب بشار اسد قرار دارند و به امنیت سوریه بعد از تجربه افغانستان و عراق و لیبی اهمیت فراوان می دهند. روشن است که اعمال نفوذ اجانب در سوریه خطر پیدایش لیبی دیگری را در ابعاد وحشتناکتر در منطقه در پی دارد و این از نظر مردم سوریه ومنطقه پنهان نیست. بشار اسد طبیعتا فرصتهای طلائی فراوانی را برای ایجاد یک وحدت دموکراتیک در میان خلق سوریه از دست داده است. کشتار مخالفین که جنازه های آنها برای امپریالیستها بیشتر سود آور است تا برای خود مردم به انزوای بشار اسد و ضربه پذیریش بیشتر کمک می کند. تجربه سوریه و لیبی نشان می دهد که رژیمهای ولایت فقیهی که به مردمشان متکی نیستند حتی قادر نخواهند بود از تمامیت ارضی کشورشان در مقابل دسیسه های امپریالیستی دفاع کنند و مردم این کشورها سرانجام این رژیمها را سرنگون خواهند ساخت. روش این دولتها در اعمال استبداد در درون کشور، وضعیت سیاسی را به بن بست می کشاند و دست نیروهای مترقی درون این ممالک را می بندد و امکان مانور سیاسی را برای آنها بشدت سخت می سازد. طبیعتا چنین وضعیتی نه به نفع این رژیمها و نه بنفع خلقهای منطقه است و فقط عمق بحران و شدت انفجار را افزایش می دهد.
بشار اسد اگر زنده و سالم از این مبارزه بیرون آید باید به خواستهای مردم احترام بگذارد و آزادیهای دموکراتیک را برسمیت بشناسد تا کمبود آن نتواند مورد سوء استفاده دشمنان انقلاب قرار گیرد. وظیفه مارکسیست لنینیستهای سوریه است با دخالت فعال در جنبش ضد اختناق و دیکتاتوری و پیوند مطالبات دمکراتیک مردم با مبارزه ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی مهر خود را بر جنبش بکوبند وآن را به سرمنزل مقصود رهنمون سازند. تنها شرکت نیروهای انقلابی و بویژه مارکسیست لنینیستها در این جنبشها و تلاش برای کسب رهبری آنهاست که تضمین پیروزی این جنبشها خواهد بود. این جنبشها باید با جنبش طبقه کارگر برای رهائی خویش پیوند بخورند.
وضعیت سوریه و لیبی باید هشداری به رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی ایران باشد. با سرکوب و آدمکشی نمی توان به بقاء حکومت کمک کرد. پافشاری بر سر غارت کشور و سرکوب مردم فضای عمومی را به نفع اشغال کشور توسط نیروهای بیگانه فراهم می سازد. وقتی مشتی مافیای در قدرت به خواست مردم تن در ندهند و از هیچ خودسری و بی قانونی و جنایتی رویگردان نباشند. وقتی جان مردم به لب رسید دیگر نمی توانند در شرایط خفقان و فقدان سازمان های سیاسی مردمی، بین بد و بدتر مرز روشنی را تشخیص دهند و آنوقت آغاز فاجعه است و این رژیمها مسئول مستقیم این فاجعه اند که در تاریخ به زشتی از آنها یاد خواهد شد.

حزب کارایران(توفان)
اردیبهشت 1390
www.toufan.org
toufan@toufan.org