۲۳ آبان ۱۳۸۷


حمایت رویزیونیستی از رفیق استالین(1)

«اگر هر گامی که من در راه اعتلای طبقهﻯ کارگر و تحکیم دولت سوسیالیستی این طبقه برمی دارم در آن جهت نباشد که وضع طبقهﻯ کارگر را تحکیم کند وبهبود بخشد، در آن صورت زندگی خود را بیهوده خواهم دانست»
استالین ــ سال 1938
“... در تکامل جنبش کمونیستی لحظهﻯ قطعی فرا میرسد. هر حزب کمونیست باید به اتخّاذِ تصمیم تاریخی مبادرت جوید، یا به راه مارکسیسم انقلابی ادامه دهد و یا به راه اپورتونیسم گام گذارد. در چنین لحظهﺍﻯ بجاست که کمونیستﻫﺎﻯ سراسر جهان به صدای رفقای شوروی خویش نیز گوش فرا دارند.
رهبری کنونی حزب کمونیست شوروی مدعی است که تصمیمات و اظهاریهﻫﺎیش مبیّن نظریات آن حزب است. ولی هرکس که با زندگی درونی حزب ما کم وبیش آشنائی دارد، هر کس که با خلق ما و اعضای سادهﻯ حزب ما کم و بیش در تماس بوده است از این نکته بی خبر نیست که این تصمیمات و اظهاریهﻫﺎ نه فقط مبیّن معتقدات و آرزوﻫﺎﻯ واقعی اکثریت شکنندهﻯ مردم شوروی، اکثریت شکنندهﻯ اعضاء حزب کمونیست شوروی نیست بلکه کاملاً مخالف آنهاست.
کمونیستﻫﺎﻯ چین و آلبانی در افشاء اپورتونیسم معاصر، دل بستگی عمیق به اصول و از خود گذشتگی انقلابی نشان دادنند. در اسناد حزب کمونیست چین و حزب کار آلبانی به طور کلی نمایانده شده که چه گونه رهبری حزب کمونیست شوروی پس از مرگ استالین به راه تسلیم طلبی و خیانت به منافع انقلاب سوسیالیستی گام گذاشته است. از این جهت ما غالباً تزﻫﺎﻯ رفقای چینی و آلبانی را تکرار و تصریح خواهیم کرد. امّا ما در این موارد علی الاصول به نام خود سخن خواهیم گفت تا همه بدانند که کمونیست شوروی نیز همین طور می اندیشد، میلیونﻫﺎ کمونیست شوروی همین طور می اندیشند. ما عقیده داریم که مهم ترین وظیفهﻯ ما عبارت است از کشف عللی که میان رهبری حزب کمونیست شوروی از طرفی و تودهﻯ کمونیستﻫﺎﻯ شوروی، خلق شوروی از طرف دیگر، آنتاگونیسم به وجود آورده است. باید رهبران اپورتونیستِ حزب کمونیست شوروی را از لحاظ موضع اجتماعی آن در داخل اتحاد شوروی، از لحاظِ پشت جبههﻯ آنان افشاء کرد. در آن جاست که رهبران مذکور در زیر هر نقابی که پنهان شوند جوهر پوسیدهﻯ خویش را پنهان نتوانند کرد. در آن جاست که این رهبران به غصبِ قدرت پرداخته و به مخالفت با خلق برخاستهﺍند.
به عقیدهﻯ ما این نکته محتاج اقامهﻯ دلیل نیست که گرهﻯ تضادﻫﺎ در جنبش کمونیستی کنونی بر گرد محور " کیش شخصیت " می چرخد و هر یک از احزابی که نظریات مختلف با یک دیگر دارند، مسئلهﻯ " کیش شخصیت " را به منزلهﻯ سنگ محّکِ وفاداری به مارکسیسم ـ لنینیسم اعلام میدارند. و این طبیعی است زیرا پای نخستین تجربهﻯ دیکتاتوری پرولتاریا در میان است. مسلماً جنبش کمونیستی بدون روشن ساختن این مسئله نمی تواند گامی به پیش بردارد.“
(نقل از اعلامیه و برنامهﻯ کمونیستﻫﺎﻯ انقلابی بلشویک شوروی برگردان از فرانسه سال 1346 از طرف سازمان م-ل توفان)

“مبارزه با استالین زیر عنوان “مبارزه با شخص پرستی“ از کنگره بیستم و با گزارش باصطلاح محرمانه خروشچف شدت گرفت. مبارزه مذکور مبارزه با شخص نبود. بلکه تجسم و تلخیص مبارزه ایدئولوژیک بود. در زیر نام استالین به ایدئولوژی و سیاستی که وی از آن دفاع کرده بود یعنی به مارکسیسم- لنینیسم حمله میشد. خروشچف خوب می دانست که اگر آموزش و فعالیت چند ده ساله استالین نفی شود در واقع مارکسیسم –لنینیسم و ساختمان سوسیالیسم در شوروی نفی شده است. از این جهت دشمنی خود را با مارکسیسم – لنینیسم در دشمنی با استالین خلاصه می کرد. نفی استالین در کنگره بیستم ضربه جبران ناپذیری بر مجموعه نهضت کمونیستی و کارگری جهان وارد آورد و به کلیه جریانات شکست خورده ضد پرولتری، مانند ترتسکیسم، بوخارینیسم، آنارشیسم و غیره و غیره جان داد. نفی استالین به معنای تائید ایدئولوژی های غیر پرولتری بود“
رفیق احمد قاسمی

اخیرا نوشته ای از آقای گنادی زیوگانف رهبر حزب رویزیونیست جمهوری فدرال روسیه تحت عنوان “دولتمردی نابغه، سیاستمداری بی همتا و رهبری توانا“ به مناسبت 125 سالگی تولد یوسف استالین بدست ما رسیده است. آنچه جلب نظر می کند “بیداری“ بیکباره رویزیونیستهاست که از رفیق استالین بهمان صفاتی یاد می کنند که مارکسیست لنینیستهای جهان جسورانه و با شهامت کمونیستی بر سر آن در بعد از کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی با مفتریان استالین به مبارزه برخاستند و به “دگماتیسم“، “هواداران کیش شخصیت“، “مستبدها“، “دیکتاتورها“ و... متهم شدند. بیکباره استالین به “دولتمردی نابغه“، “رهبری استثنائی“ “رهبری با ارثیه عظیم تئوریک“ بدل گردید. رویزیونیستهای روسیه زحمتی بخود نمی دهند که این چرخش 180 درجه ای را که مقامی تاریخی در جنبش کمونیستی جهانی داشته است توضیح دهند. این است که اثری فاقد مبنای تئوریک و علمی و بی توجه به مبانی تحلیل ماتریالیسم تاریخی منتشر می کنند که تنها رنگ عوض کردن و ادامه سیاست دورویانه و خائنانه گذشته می تواند تلقی شود.
مطالعه این سند حاوی مسایل مهمی است که حزب کار ایران(توفان) آنها را مورد مداقه قرار می دهد.
شکست مادر پیروزی است
این ضرب المثل درستی است و ناشی از تجربه هزاران سال زندگی بشری است. انسانها در زندگی روزمره و مبارزه خویش برای معاش پند گرفته اند که با مشکلات روبرو شده برای حل مشکلات و موانع مبارزه نموده ودر رفع آنها در پاره ای موارد با شکست روبرو شوند. اگر بر همه مشکلات طبیعت و زندگی می شد بدون شکست غلبه کرد، بدون تجربه اندوزی تسلط یافت نه تنها زندگی “آسان“ بود بلکه زیبائیها و تنوع خویش را از دست می داد. حرکت را از انسان می گرفت و همه چیز را به حالت “سکون“ در می آورد.
ما با این پدیده در مسایل علمی روبرو هستیم. از عمل انسانها تئوری ساخته می شود که مجددا در عمل صحت و یا عدم صحت خود را بازگو می کند. این تئوری مجددا تصحیح می شود و مجددا در عمل آزموده می گردد تا نتایج پیشبینی شده از آن بدست آید. آنگاه ما با یک تئوری منطبق بر واقعیت روبرو هستیم. در علوم تجربی نظیر فیزیک، شیمی و نظایر آن همه انسانها با آن روبرو بوده اند. این امر بویژه در زندگی اجتماعی که محصول مبارزه انسانهاست بیشتر به چشم می خورد. دقت مبارزه اجتماعی مانند معادلات ریاضی نیست زیرا نقش اراده فعال انسانها در آن برجسته است و افکار انسانها که راهنمای عمل آنهاست محصول هستی اجتماعی بوده و بازتاب دهنده منافع طبقاتی متضادند. پس در اهدافی که انسانها برای نیل به آن در مقابل خود می گذارند با موانعی روبرو می شوند که بیان تلاش انسانهائی با منافع متضاد آنها برای تحقق اهداف خویش است. در این مبارزه که به صورت مبارزه طبقات بروز می کند جنگی در می گیرد که همه قوانین جنگ بر آن حاکم است. این است که نمی توان به دقت علوم دقیقه در این عرصه نظر داد. این جنگ به رهبری، به انضباط، به حجم اطلاعات، به سامان تدارکاتی، به نیروهای ذخیره، به درجه فداکاری، به پنهانکاری، به خلاقیت، به سیاست، به استراتژی به توانائیهای نظامی و تناسب قوا و...مربوط می شود. آن نیروئی در این جنگ برنده است که دارای توانائیهای بیشتر است. عده ای بر این تصورند که به مصداق “حق به حقدار“ می رسد برنده واقعی کسی است که “حق“ دارد. صرفنظر از اینکه خود مقوله “حق“ یک امر طبقاتی است و صاحب کارخانه مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را “حق“ خود می داند و هدف پرولتاریا را برای لغو مالکیت خصوصی برای وسایل تولید “ناحق“ جلوه می دهد و برعکس در پراتیک اجتماعی، قانون “حق با قوی تر“ است عمل می کند. کسی در این مبارزه پیروز است و “حق“ را در سایه قدرت خویش تفسیر می کند که طرف قویتر باشد. این حقایقی که بر کسی پوشیده نیست نشان می دهد که به چه مناسبت قرنها مبارزه انسانها برای زندگی بهتر در دوران برده داری، فئودالیسم، سرمایه داری و یا سوسیالیسم با شکست روبرو شده ولی آنها هرگز از تلاش برای زندگی بهتر و جامعه عاری از استثمار دست برنداشته اند. این درست است که در اثر مبارزه انسانها بهر صورت بر اساس جبر تاریخ و نقش تعیین کننده هستی اجتماعی جامعه در حال تکوین و تحول بوده و در تحلیل نهائی به جلو رفته و پیشرفت می کند ولی این به آن مفهوم نیست که حرکت جامعه به سمت جلو با تاخیر، عقب گرد، دست انداز و نظایر آنها روبرو نیست. در ایران ما انقلاب مشروطیت دست مشروعه خواهان را کوتاه کرد و ضربه کاری به آنها وارد ساخت ولی همان مشروعه خواهان مجددا در ایران بر سر کار آمدند و جامعه ایران را متوقف کرده و به عقب راندند. این عقب نشینی و توقف نسبی است حال آنکه پیشرفت جامعه ایران مطلق است. شرایطی که این دستاربندان بر سر کارند از ریشه با شرایط دوران مشروطیت فرق دارد به همان نسبت نیز عمر آنها کوتاه است و در تضادهای خویش خفه خواهند شد زیرا جامعه ایران در دنیای مرتبط کنونی بشدت به سمت جلو می رود. در انقلاب فرانسه که به پادشاهی خاتمه داده شد مجددا سلطنت طلبان با آخرین تلاشهای قبل از مرگ خود بر سر کار آمدند و یا در اسپانیا با حمایت امپریالیستها و فاشیستها جنبش مردم اسپانیا سرکوب شد و جمهوری دموکرتیک اسپانیا در دست خون کارلوس که مولود “حرامزاده“ ژنرال فرانکوی فالانژیست و فاشیست اسپانیا است قرار گرفت. ما از مبارزه بردگان و دهقانان تا زماینکه در طی قرنها مبارزه خویش توانستند برده داری و فئودالی را از بین ببرند سخن نمی گوئیم تمام تاریخ بشر گواه این ادعای ماست. پس راه مبارزه سر راست نیست و با پیچ و خمهای خطرناک که ناشی از شرایط عینی و ذهنی و تناسب قوای طبقاتی و منافع طبقاتی است همراه است. اینکه انقلابیون در مبارزه شکست بخورند و سرکوب شوند امر شگفتی نیست. حزب توده ایران که در گذشته یک حزب مارکسیستی لنینیستی بوده و حزب طبقه کارگر ایران بود در 28 مرداد بشدت سرکوب شده و شکست خورد. سفیهانه است از شکست حزب توده ایران نتیجه گرفت که ماهیت این حزب کمونیستی نبوده است. این طرز تفکر اپورتونیستی خرده بورژوازی بیگانگی خویش را ازدرک ماتریالیستی تاریخ نشان می دهد و گواه آنست که حاملین این نظریه از ماتریالیسم تاریخی بوئی نبرده اند. آنها با مغزهای کوچک خود نمی توانند بفهمند که اتفاقا افراد و جریانات سیاسی می توانند در طرف حقیقت قرار داشته باشند و در مبارزه شکست بخورند. این تئوری که هرکس حقیقت را در جانب خود دارد حتما پیروز است درک “هرکولی“ و عقب مانده از تاریخ است. ملهم از افکاری است که نه ماهیت جنگ را می فهمد و نه از مبارزه طبقاتی خبر دارد و نه می تواند تاریخ زنده بشریت را توضیح دهد. این تئوری به شما تلقین می کند پیروزی خمینی در ایران به علت آن بود که آخوندها بر حق بودند و یا اگر هیتلر دنیا را می گرفت نشانه حقانیت هیتلر بود و یا پیروزیهای اسرائیل در جنگ با اعراب ناشی از حقانیت صهیونیسم بوده و مردم کشور اشغال شده فلسطین و یا لبنان برحق نیستند.
ما این مطالب را از آن جهت بیان کردیم تا روشن کنیم که از فروپاشی شوروی هرگز به شگفتی دچار نشدیم. زیرا در جامعه سوسیالیستی که تحت رهبری لنین و استالین در شوروی بنا شده مبارزه طبقاتی به پایان نرسید و طبقات ارتجاعی چه در عرصه داخلی و چه در عرصه خارجی تلاش داشتند با تضعیف دیکتاتوری پرولتاریا که نقش تعیین کننده دارد. یعنی با تضعیف قدرت سیاسی که نقش تعیین کننده دارد، با تغییر ماهیت رهبری کشور یعنی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی که نقش تعیین کننده دارد ماهیت دولت سوسیالیستی را دگرگون کرده و طبقات غیر پرولتری و ضد انقلابی را بر سر کار آورند. استقرار سوسیالیسم پایان تاریخ نیست آغاز تاریخ است زیرا همانگونه که استالین بارها تاکید کرده است مبارزه طبقاتی را تشدید می کند.
رویزیونیستها می گفتند که یک بار سوسیالیسم همیشه سوسیالیسم. از آنجا که شوروی زمان لنین و استالین سوسیالیستی بود و اقتصاد دولتی شد پس تا بروز حضرت یلتسین شوروی سوسیالیستی بوده است. اینکه ماهیت دیکتاتوری حاکم، ماهیت دولت، سیاست و دیکتاتوری طبقاتی چه بوده است. اینکه رابطه متقابل روبنا و زیر بنا از نظر مارکسیستها لنینیستها نسبت بهم چیست، اینکه نقش طبقات و مبارزه طبقاتی کدام است به آنها مربوط نیست. آنها یک بار تصمیم خود را گرفته اند و مارکسیسم را در حال سکون می نگرند. طبیعتا این گونه برخورد به گذشته، اینگونه ادعای شکست مادر پیروزی است، ادعای واهی است. این نیآموختن از شکست و عدم تجربه اندوزی از آن برای کاشتن نهالهای شکستهای آینده است. این چنین توضیح گذشته رویزیونیستی اتحاد شوروی تسکین خود است و جنبه دلداری دارد. این چنین مادری فقط کودکان علیل متولد می کند.
آنچه که مارکسیسم-لنینیسم بدان معتقد است این است که در تکامل جامعه عامل اقتصاد نقش تعیین کننده دارد. این نه به مفهوم لحظه ای و مرحله ایست به مفهوم بُعد تاریخی و در تحلیل نهائی است. ممکن است قیام بردگان ده ها بار شکست بخورد، ممکن است قیام دهقانان ده ها بار شکست بخورد و طبقات ارتجاعی برده داران و اربابان بر جان و مال ناموس رعایا و بردگان خویش مسلط شوند ولی از میان این همه گرد و خاک و عقب نشینیها و مشکلات، سرانجام اقتصاد سرمایه داری راه خود را باز می کند و جامعه را در تحلیل نهائی به جلو سوق می دهد. وقتی ما می گوئیم خلقها پیروز می شوند هرگز به مفهوم نفی شکستها و یا کتمان سرنوشت خلق فلسطین و یا ایران نیست به آن مفهوم است که پیروزی نهائی در مقابل آنهاست و آنها می تواند با تداوم مبارزه به این اهداف دست یابند. به تاریخ بشریت از بلندای مفهوم مبارزه طبقاتی نگاه کنید تا تکامل، تحول و پیشرفت بشریت را علیرغم همه شکستها، ناکامیها، عقب نشینیها ببینید. درک ماتریالیستی و نه مکانیکی از مفهوم نقش عامل اقتصادی این است. کمونیستها هرگز به جبر تاریخ به جبراقتصاد بدون حضور فعال انسانها و نقش مبارزه طبقاتی اعتقادی نداشته اند. این یکی از تفاوتهای مهم آنها با اکونومیستها و رویزیونیستهاست.
وقتی ما از عامل اقتصادی بعنوان عامل قطعی ولی فقط به همان مفهوم بالا سخن می رانیم به مفهوم نفی نقش عامل ذهنی و یا روبنای نیست. ساختمان سیاسی و حقوقی و دیگر عناصر روبنا که همه از زیر بنای اقتصادی بر می خیزند بنوبه خود بر تکامل اقتصادی تاثیر می بخشند. به گفته انگلس: “اگر قدرت سیاسی از لحاظ اقتصادی ناتوان می بود پس ما آنوقت برای چه بخاطر دیکتاتوری سیاسی پرولتاریا مبارزه می کردیم؟ قهر(یعنی قدرت دولتی) نیروی اقتصادی نیز هست“.(تاکید از توفان).
قدرت سیاسی با توجه به شرایط اقتصادی و با تکیه بر قوانین عینی می تواند به رشد این یا آن شکل اقتصاد کمک، از تکامل این یا آن اقتصاد جلو گیرد، رشد این یا آن اقتصاد را تسریع و یا کند کند.
رفیق ضد رویزیونیست ما دکتر غلامحسین فروتن که یادش گرامی باد، نوشت: “اقتصاد و سیاست نه با هم برابرند و نه مستقل از یکدیگر، تاثیر متقابل اقتصاد و سیاست تاثیر متقابل دو عامل نامساوی است. اقتصاد در آخرین تحلیل تعیین کننده سیاست است ولی از آن این نتیجه حاصل نمی آید که نقش سیاست فرعی و ناچیز است. روبنای سیاسی بیان سلطه طبقه معین است و ناگزیر بیان سلطه روابط اقتصادی و تولیدی معین. پرولتاریا برای آنکه وظایف اقتصادی خود را انجام دهد و به بنای جامعه سوسیالیستی بپردازد باید نخست قدرت سیاسی را بدست گیرد، باید بر اتحاد با دهقانان تکیه زند، باید قبل از هر چیز قدرت سیاسی خود را نگاه دارد و تحکیم کند، بعبارت دیگر پرولتاریا به تمام وظایف خویش و در درجه اول وظایف اقتصادی باید برخورد سیاسی داشته باشد، یعنی بهر یک از وظایف خویش از دریچه تحکیم قدرت سیاسی بنگرد، در غیر اینصورت از عهده انجام هیچ وظیفه ای بر نخواهد آمد. لنین درست همین نکته را در نظر دارد وقتی می نویسد: “سیاست نمی تواند بر اقتصاد مقدم نباشد. هرگونه استدلال دیگر فراموش کردن الفبای مارکسیسم است“.
ما با این فراموشی الفبای مارکسیسم که در حقیقت توجیه رویزیونیسم و حمایت شرمگینانه از آن است در اثر آقای زیوگانوف روبرو هستیم. ... ادامه دارد
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 103 مهر ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org