۱۷ دی ۱۳۸۷

برخورد لنینیستی به مسئله ملی
“...در سابق مسئلهء ملی را به طریق رفرمیستی، مانند مسئلهﻯ مستقلی که رابطهﺍی با مسئلهﻯ عمومی حکمرانی سرمایه، سرنگونی امپریالیسم و موضوع انقلاب پرولتاریا نداشته باشد، می نگریستند. از راه سکوت وانمود می شد که پیروزی پرولتاریا در اروپا بدون اتحاد مستقیم با نهضت آزادیخواهانهﻯ مستعمرات ممکن بوده و حل مسئله ملی و مستعمراتی ممکن است بدون سروصدا و "به خودی خود" در خارج از شاهراه انقلاب پرولتاریائی و بدون مبارزهﻯ انقلابی با امپریالیسم صورت گیرد. ولی اکنون این نظریهﻯ ضد انقلابی را باید افشا شده دانست. لنینیسم ثابت کرد و جنگ امپریالیستی و انقلاب روسیه نیز تأیید نمودند که مسئلهﻯ ملی فقط در حال رابطه و بر اساس انقلاب پرولتاریائی ممکن است، حل و تصفیه گردد، که پیروزی انقلاب در باختر از راه اتحاد انقلابی با نهضت آزادیخواهانهﻯ مستعمرات و ممالک غیر مستقل بر ضد امپریالیسم جریان می یابد. مسئلهﻯ ملی قسمتی از مسئلهﻯ عمومی انقلاب پرولتاریا، قسمتی از مسئلهﻯ دیکتاتوری پرولتاریا است.مسئله بدین قرار است که آیا امکانﻫای انقلابی که در بطون نهضت آزادیخواهانهﻯ انقلابی ممالک مظلوم نهفته است، اکنون به انتها رسیده است یا نه و اگر نرسیدهﺍست آیا امید و اساسی وجود دارد که بتوان از این امکانﻫﺎ برای انقلاب پرولتاریا استفاده نمود و کشورهای غیر مستقل و مستعمره را از ذخیرهﻯ بورژوازی امپریالیستی به ذخیرهﻯ پرولتاریای انقلابی و به متفق وی تبدیل نمود؟لنینیسم به این سئوال جواب مثبت می دهد، یعنی به وجود امکانﻫای انقلابی در بطون نهضت ملی آزادیخواهانه معتقد بوده و استفادهﻯ از آنها را برای محو دشمن عمومی و سرنگونی امپریالیسم ممکن می داند. مکانیک ترقی امپریالیسم، جنگ امپریالیستی و انقلاب روسیه، تماماً استنتاجﻫﺎی لنینیسم را در این خصوص تأیید می نمایند.از اینجا است لزوم کمک، آن هم کمک قطعی و جدی پرولتاریای ملل "فرمانروا" به نهضت آزادیخواهانهﻯ ملل مظلوم و غیر مستقل.معنای این آن نیست که پرولتاریا باید با هر قسم نهضت ملی یعنی در همه جا و همیشه و در تمام موارد به خصوص کمک نماید. سخن ما اینجا در باب مساعدت به چنان نهضتﻫﺎی ملی است که باعث ضعف و سرنگونی امپریالیسم شود نه آن که سبب استحکام و ابقای آن گردد. گاهی اتفاق می افتد که نهضت ملی پارهﺍی از کشورهای مظلوم با منافع ترقی نهضت پرولتاریائی تصادم می کند. لازم به تذکر نیست که در چنین مواردی سخنی هم از کمک نمی تواند در میان باشد. مسئلهﻯ حقوق ملل یک موضوع منفرد و مستقلی نبوده بلکه جزئی است از مسئلهﻯ کلی انقلاب پرولتاریائی، و این جزء مطیع کل بوده و از نقطهﻯ نظر کل باید به آن نگاه کرد. مارکس در سنوات چهل قرن گذشته طرفدار نهضت ملی لهستانیﻫﺎ و مجارها و علیه نهضت ملی چکﻫﺎ و اسلاواکﻫﺎی جنوبی بود. چرا؟ برای این که در آن زمان چکﻫﺎ و اسلاواکﻫﺎی جنوبی "ملل مرتجع" و در اروپا "طلایهﻯ روسﻫﺎ" و پیش آهنگ حکومت مطلقه بودند. در صورتی که لهستانیﻫا و مجارها "ملل انقلابی" بودند که ضد حکومت مطلقه مبارزه می کردند. برای این که کمک به نهضت ملی چکﻫﺎ و اسلاواکﻫﺎی جنوبی، کمک غیر مستقیم به تزاریسم یعنی خطرناک ترین دشمن نهضت انقلابی در اروپا می بود.لنین می گوید:»تقاضاهای جداگانهﻯ دمکراسی، منجمله حق حاکمیت بر سرنوشت، یک چیز مطلق نبوده بلکه جزئیست ازنهضت عمومی دمکراتیک جهان ( اکنون: نهضت عمومی سوسیالیستی ). ممکن است در بعضی از موارد جداگانه جزء با کل متضاد باشد، در این صورت لازم است از آن صرف نظر نمود. « ( رجوع به جلد 19 ص 257 ـ 258 چاپ روسی ).مسئلهﻯ نهضتﻫای ملی جداگانه و جنبهﻯ محتمل ارتجاعی آنان، البته در صورتی که نه از نظر رسمی و حقوق مطلق بلکه از نظر منافع مشخص نهضت انقلابی ملاحظه شود، به قراری بود که ذکر شد.عین همین را هم باید به طور کلی در باب نهضتﻫﺎی انقلابی ملی گفت. انقلابی بودن حتمی اکثریت هنگفت جنبشﻫای ملی همان قدر نسبی و دارای اشکال بخصوصی است که احتمال ارتجاعی بودن برخی از جنبشﻫای جداگانهﻯ ملی نسبی و دارای شکلﻫﺎی بخصوص می باشد. لازمهﻯ جنبهﻯ انقلابی نهضت ملی در شرایط فشار امپریالیسم به هیچ وجه آن نیست که عناصر پرولتاریائی در نهضت وجود داشته ونهضت دارای برنامهﻯ انقلابی و جمهوری خواهانه و یا متکی بر دمکراسی باشد. مبارزهﻯ امیر افغان برای استقلال افغانستان با وجود نظریهﻯ سلطنت طلبی او و اعوان و انصارش از نظر عینی مبارزهﻯ انقلابی است زیرا این مبارزه امپریالیسم را ضعیف و قوایش را تجزیه کرده و آن را از ریشه متزلزل می سازد، در صورتی که مبارزهﻯ دمکراتﻫﺎ و "سوسیالیستﻫﺎ"، "انقلابیﻫﺎ" و جمهوری طلبان "با حرارتی"، از قبیل مثلاً کرنسکی و تسرتلی،رنودل و شیدمان، چرنوف و دان، هندرسن و کلاینس هنگام جنگ امپریالیستی، مبارزهﻯ ارتجاعی بود، زیرا بالنتیجه باعث رنگ و رو یافتن و تحکیم و پیروزمندی امپریالیسم می گشت. مبارزهﻯ بازرگانان و روشنفکران بورژوازی مصر برای استقلال مصر به همین جهات از نظر عینی مبارزهﻯ انقلابی است با وجود این که لیدرهای نهضت ملی مصر از طبقهﻯ بورژوازی و دارای عنوان بورژوازی بوده و مخالف سوسیالیسم هستند، در صورتی که مبارزهﻯ حکومت "کارگری" انگلستان در راه حفظ وضع غیر مستقل مصر به همان علت بالا مبارزهﻯ ارتجاعی است، با این که اعضای این حکومت دارای اصل و نصب پرولتاریائی و نام پرولتاریائی بوده و "طرفدار" سوسیالیسم می باشند. من دیگر راجع به نهضتﻫﺎی ملی سایر کشورهای غیر مستقل و مستعمراتی بزرگتر از قبیل هندوستان و چین صحبت نمی کنم که هر قدم آنان در راه خلاصی، اگر هم منافی تقاضاهای دمکراسی رسمی باشد، معذالک مثل ضربهﻯ چکش بخار بر مغز امپریالیسم بوده و بی شک قدم انقلابی محسوب می شود.لنین حق داشت که می گفت:» نهضت ملی کشورهای مظلوم را نباید از نقطهﻯ نظر دمکراسی تشریفاتی مورد توجه قرار داد بلکه باید از نظر نتایج واقعی آن در ترازنامهﻯ عمومی مبارزه بر ضد امپریالیسم، به آن قیمت گذاشت، یعنی "نه به طور منفرد و مجزا بلکه در مقیاس جهانی. « (رجوع به جلد 19 ص 257 چاپ روسی).2) نهضت آزادیخواهانهﻯ ملل مظلوم و انقلاب پرولتاریائی.لنینیسم در موقع حل مسئلهﻯ ملی قضایای ذیل را منشاء قرار می دهد:الف) جهان به دو اردوگاه منقسم است: اردوگاه مشتی ملل متمدن که صاحب سرمایهﻯ مالی بوده و اکثریت عظیم سکنهﻯ زمین را زیر استثمار کشیدهﺍند و اردوگاه ملل مظلوم و استثمارشوندهﻯ کشورهای غیر مستقل و مستعمره که این اکثریت را تشکیل می دهند؛ب) مستعمرهﻫﺎ و کشورهای غیر مستقل که مورد ظلم و استثمار سرمایهﻯ مالی قرار گرفتهﺍند، عظیم ترین ذخیره و مهم ترین منبع قوای امپریالیسم را تشکیل میدهند؛ج) مبارزهﻯ انقلابی ملل مظلوم کشورهای غیر مستقل و مستعمرات بر ضد امپریالیسم یگانه راه استخلاص آنها را از ظلم و استثمار است؛د) مهم ترین کشورهای غیر مستقل و مستعمراتی، هم اکنون دیگر درجریان نهضت آزادی ملی داخلی شده و این نیز نمی تواند به بحران سرمایه داری جهانی منجر نگردد؛ﮬ) منافع نهضت پرولتاریائی در کشورهای مترقی و نهضت آزادیخواهی ملی در مستعمرات، اتحاد این دو شکل نهضت انقلابی را در یک جبههﻯ عمومی بر ضد دشمن عمومی یعنی امپریالیسم ایجاب می نماید؛و) پیروزی طبقهﻯ کارگر در کشورهای مترقی و استخلاص ملل مظلوم از قید امپریالیسم بدون تشکیل و استحکام جبههﻯ انقلابی عمومی، امکان ناپذیر است؛ز) تشکیل جبههﻯ انقلابی عمومی بدون کمک مستقیم و جدی پرولتاریای ملل ظلم کننده به نهضت آزادی ملل مظلوم علیه امپریالیسم "میهنی" خود غیر ممکن است، زیرا "ملتی که ملل دیگر را تحت فشار و ظلم قرارداده ممکن نیست خودش آزاد باشد" (انگلس)؛ح) معنی کمک مزبور هم این است که از شعار ــ حق داشتن هر ملت به مجزا شدن و تشکیل دولت مستقل، جداً طرفداری و دفاع به عمل آید و این شعار اجراء شود؛ط) بدون اجرای این شعار، به وجود آوردن اتحاد و معاضدت ملل برای تشکیل اقتصاد واحد جهانی که پایهﻯ مادی پیروزی سوسیالیسم جهانی را فراهم آورد، ممکن نیست؛ی) این اتحاد فقط می تواند از روی اختیار و بر اساس اعتماد متقابل و روابط برادرانهﻯ ملل باشد.از اینجاست وجود دو جنبه و دو تمایل در مسئلهﻯ ملی: یکی از آنها تمایل به استخلاص سیاسی از بندهای امپریالیستی و تشکیل حکومت مستقل ملی است، یعنی تمایلی که اساس آن در نتیجهﻯ تضییقات امپریالیستی و استثمار مستعمراتی بروز نموده است و تمایل دیگر میل به نزدیکی اقتصادی ملل که اساس آن مربوط به تشکیل بازار عمومی دنیا و اقتصاد جهانی است.لنین می گوید:» سرمایه داری در حال ترقی خود به دو تمایل تاریخی در مسئلهﻯ ملی بر می خورد: اول بیداری حیات ملی و نهضت ملی، مبارزه بر ضد هرگونه تضییقات ملی و ایجاد دولتﻫﺎی ملی.دوم: رشد و افزایش همه گونه روابط بین ملتﻫﺎ، شکستن سدهای ملی، تولید وحدت بین المللی سرمایه و عموماً حیات اقتصادی و سیاست و علم و غیره.این دو تمایل هر دو قانون جهانی سرمایه داری می باشند. تمایل اولی بیشتر در بدو ترقی سرمایه داری تفوق دارد و تمایل دومی مخصوص سرمایه داری پخته و رسیده است که به طرف بدل گشتن به جامعهﻯ سوسیالیستی پیش میرود. « ( رجوع به جلد 17 ص 139 ــ 140 چاپ روسی ).برای امپریالیسم این دو تمایل یک ضد و نقیض آشتی ناپذیر هستند زیرا امپریالیسم نمی تواند بدون استثمار و نگاهداری جبری مستعمرات در دایرهﻯ "مجموعهﯼ واحد" زندگی نماید، زیرا امپریالیسم فقط قادر است ملتﻫﺎ را از طریق الحاق و استعمار به هم نزدیک نماید که بدون آن هم اصلاً وجود امپریالیسم غیر مفهوم است.برعکس برای کمونیسم، این تمایلات فقط دو طرف یک امر، یعنی امر استخلاص ملل مظلوم از قید امپریالیسم است، زیرا کمونیسم می داند که اتحاد ملل در اقتصاد واحد جهانی فقط بر اساس اعتماد متقابله و موافقت اختیاری امکان پذیر بوده و تشکیل اتحاد اختیاری ملل از راه جدا شدن مستعمرات از "مجموعهﻯ واحد" امپریالیستی و از راه تبدیل آنها به دولتﻫﺎی مستقل انجام میگیرد.از اینجا است لزوم مبارزهﻯ شدید جدی و دائمی بر ضد شوونیسم عظمت طلبانهﻯ "سوسیالیستﻫﺎی" ملل سیادت کننده ( انگلیس، فرانسه، آمریکا، ایتالیا، ژاپن و غیره ) که مایل به مبارزه با دول امپریالیست خویش نبوده و نمی خواهند به ملل مظلوم مستعمرات "خود" در مبارزهﻯ آنان برای نجات از ظلم و تشکیل دولت مجزا کمک نمایند.بدون چنین مبارزهﺍی تربیت طبقهﻯ کارگر ملل سیادت کننده با روح انترناسیونالیسم حقیقی و نزدیکی با تودهﻯ زحمتکش کشورهای غیر مستقل ومستعمرات و با روح آمادگی واقعی برای انقلاب پرولتاریائی غیر ممکن است. اگر از طرف ملل مظلوم امپراطوری روسیهﻯ سابق به پرولتاریای روسیه کمک نمی شد، انقلاب روسیه فاتح نمی گشت و کلچاک و دنیکین نیز شکست نمی خوردند. ولی برای بدست آوردن کمک و طرفداری این ملل هم لازم بود پرولتاریا مقدم بر هرچیز زنجیر امپریالیسم روسی را از هم گسسته و این ملتﻫﺎ را از ستم ملی آزاد نماید.بدون انجام این مسئله، تحکیم حکومت شوروی و کاشتن نهال انترناسیونالیسم حقیقی و بار آوری آن تشکیلات عالی معاضدت ملل که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نامیده می شود و نمونهﻯ زندهﻯ اتحاد آتیهﻯ ملل در اقتصاد واحد جهانی است، امکان ناپذیر می بود.از اینجا است لزوم مبارزه بر ضد محدودیت ملی و کناره گیری و افتراق سوسیالیستﻫﺎی کشورهای مظلوم که مایل به خروج از دایرهﻯ تنگ ملی خود نبوده و ارتباط نهضت آزادیخواهانهﻯ کشور خویش را با نهضت پرولتاریائی کشورهای حاکمه درک نمی کنند.بدون چنین مبارزهﺍﯼ، نمی توان سیاست مستقل پرولتاریای ملل مظلوم و معاضدت طبقاتی وی را با پرولتاریای ممالک حاکمه در مبارزه برای از پا درآوردن دشمن عمومی و مبارزه برای از پا درآوردن امپریالیسم، حفظ نمود.بدون چنین مبارزهﺍی انترناسیونالیسم غیر ممکن می بود.این است راه تربیت تودهﻫﺎی زحمتکش ملل ظالم و مظلوم با روحیهﻯ انقلابی بین المللی.لنین در مورد این کار دو طرفی کمونیسم راجع به تربیت کارگران با روحیهﻯ انترناسیونالیسم چنین می گوید:» آیا ممکن است این تربیت... خواه برای ملل بزرگ و ظالم و خواه برای ملل کوچک ومظلوم، خواه برای ملل الحاق کننده و خواه برای ملل الحاق شونده صراحتاً یکسان باشد؟بدیهی است که خیر. همان طور که مثلاً راه رسیدن به نقطهﻯ واقع در مرکز یک صفحهﻯ مفروض از یک سمت آن صفحه به طرف چپ و از سمت مخالف به طرف راست است همان طور هم بدیهی است که وصول به یک هدف واحد یعنی تساوی کامل، نزدیکی محکم و سپس به هم پیوستن تمام ملل در این مورد دارای طرق مشخص مختلفی می باشد. هرگاه سوسیال دمکرات یک ملل بزرگ ظالم والحاق کننده، که به طور کلی به هم پیوستن همهﻯ ملل را ترویج می کند، حتی برای یک دقیقه هم فراموش کند که نیکلای دوم "او"، ویلهلم دوم "او"، ژرژ و پوانکاره و غیره نیز همه طرفدار به هم پیوستن با ملل کوچک (از طریق الحاق)، یعنی نیکلای دوم طرفدار "پیوستن" با گالیسی و ویلهلم طرفدار "پیوستن" با بلژیک و غیره میباشند، در آن صورت چنین سوسیال دمکراتی در تئوری یک عالم بلا عمل و در عمل یار و یاور امپریالیسم می باشد.مرکز ثقل تربیت بین المللی کارگران در کشورهای ظالم ناگزیر باید عبارت از ترویج آزادی کشورهای مظلوم در جدا شدن و پافشاری در این زمینه باشد. بدون این کار، انترناسیونالیسم وجود ندارد. ما حق داشته و موظفیم هر سوسیال دمکرات ملت ظالم را که چنین تبلیغاتی را نمی کند، امپریالیست و عنصر خبیث بنامیم. این تقاضا حتمی است ولو این که چنین پیش آمدی یعنی جدا شدن، قبل از رسیدن به سوسیالیسم، فقط در یک مورد از هزار مورد امکان پذیر و "قابل اجراء" باشد...اما سوسیال دمکرات ملت کوچک بر عکس باید مرکز ثقل تبلیغات خود را روی کلمهﻯ دوم فرمول عمومی ما، یعنی "اتصال اختیاری" ملتﻫﺎ قرار دهد. او می تواند، بدون این که پشت پا به وظائف خود که یک نفر انترناسیونالیست است بزند، در عین حال هم طرفدار استقلال سیاسی ملت خود و هم طرفدار دخول این ملت در جرگهﻯ همسایهﻫﺎی مجاور X و Y و Zو غیره باشد. اما به هر حال بر او لازم است که با افکار کوچک محدودیت و انزوای ملی مخالف بوده و طرفدار مراعات مقصد کلی و عمومی و تبعیت منافع خصوصی از منافع عمومی باشد.کسانی که در این مسئله تعمق نکردهﺍند این را با یک دیگر "متضاد" میدانند که سوسیال دمکراتﻫای ملل ظالم در راه "آزادی تجزیه" و سوسیال دموکراتﻫﺎﯼ ملل مظلوم برای "آزادی اتصال" پافشاری کند. ولی کمی دقت نشان می دهد که راه دیگری به طرف انترناسیونالیسم و به هم پیوستن ملل، راه دیگری از وضعیت موجود به طرف این هدف نبوده و نمی تواند باشد. « ( رجوع به جلد 19 ص 261 ـ 262 چاپ روس )“.(بازگوئی از اثر استلین بنام اصول لنینیسم).****
*بر گرفته ازتوفان شماره 104 آبان ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایرانhttp://www.toufan.org/toufan@toufan.org