۲۱ آبان ۱۴۰۴

مقالات توفان الکترونیکی شماره ۲۳۱

 مقالات توفان الکترونیکی شماره ۲۳۱ نشریه الکترونیکی حزب کارایران

مهر ماه ۱۴۰۴

 آدرس تارنمای حزب کارایران (توفان):

www.toufan.org

آدرس مرکزی ایمیل حزب کارایران(توفان)

toufan@toufan.org

آدرس کانال تلگرام توفان

https://t.me/totoufan

 

دراین شماره مقالات زیر را می خوانید:

 

فعال شدن مکانيسم ماشه و تبعاتش .

نمايش يکهتازي در صحنه بينالمللي.

هشداررهبر جمهوري اسلامي يک روز قبل از سخنراني مسعود پزشکيان  در مجمع عمومي سازمان ملل متحد.

اين مذاکره دوجانبه نيست،تسليم يکجانبه است.

اروپاي ناتو در تب و تاب ميليتاريسم.

از ملي شدن تا خصوصيسازي! خيانت به ميراث يک ملت.

درجبهه نبرد طبقاتي.

يادداشتي درمورد حضور فريدريش مرتس، صدراعظم صهيونيست آلمان  در بازگشايي  کنيسه در مونيخ          .

محکوميت گسترده حمله نظامي رژيم تروريستي اسرائيل به قطر در شوراي امنيت.

فرق ميان سياست اسپانيا و آلمان درقبال غزه.

پيرامون شورش اخيرنپال.

هدف ترامپ از تغيير موضع 180 درجه اي خود در برخورد به جنگ اوکراين چيست؟

بيانيه مطبوعاتي جبهه خلق براي آزادي فلسطين.

ادبيات مارکسيستي به زبان مختصر و ساده .

گشت وگذاري در فيسبوک ، پاسخ به يک پرسش.

پاسخ به يک پرسش در شبکه تلگرام

***

فعال شدن مکانیسم ماشه وتبعاتش

همانطورکه قابل پیش بینی بود مکانیسم ماشه فعال شد.بندی در قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت سازمان ملل است که به کشورهای عضو توافق هسته‌ای (برجام) اجازه می‌دهد در صورت «عدم پایبندی اساسی» ایران به تعهداتش، تمامی تحریم‌های سازمان ملل را که پیش از برجام لغو شده بودند، به‌طور خودکار و بدون رأی‌گیری مجدد بازگردانند.

این سازوکار به‌گونه‌ای طراحی شده که حتی اگر سایر اعضای شورای امنیت مخالف باشند، یک کشور می‌تواند با ارائه شکایت، روند بازگشت تحریم‌ها را آغاز کند. پس از ۳۰ روز، تحریم‌ها به‌صورت خودکار فعال می‌شوند مگر اینکه شورای امنیت قطعنامه‌ای برای ادامه لغو تحریم‌ها تصویب کند—که با وتوی آمریکا عملاً غیرممکن است.

قطعنامه ۲۲۳۱ چیست؟

قطعنامه ۲۲۳۱ در سال ۲۰۱۵ پس از توافق برجام تصویب شد و چارچوب حقوقی لغو تحریم‌های بین‌المللی علیه ایران را فراهم کرد. این قطعنامه نه‌تنها بر لغو تحریم‌ها نظارت داشت، بلکه مکانیسم ماشه را نیز در دل خود جای داد تا در صورت نقض توافق، تحریم‌ها قابل بازگشت باشند.

فعال‌سازی مکانیسم ماشه؛ پیامدها و واکنش‌ها با اعلام رسمی شورای امنیت مبنی بر فعال‌سازی مکانیسم ماشه در تاریخ یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴ ساعت ۲۰، تحریم‌های تسلیحاتی، مالی، بانکی و نفتی سازمان ملل علیه ایران بار دیگر اجرایی خواهند شد. این اقدام واکنش‌های گسترده‌ای در سطح بین‌المللی به‌همراه داشته است:

"ایران این اقدام را غیرقانونی و فاقد وجاهت حقوقی می‌داند، به‌ویژه با توجه به خروج آمریکا از برجام در سال‌های گذشته."

روسیه و چین نیز با فعال‌سازی مکانیسم ماشه مخالفت کرده‌اند و آن را تهدیدی برای چندجانبه‌گرایی دانستند.

اتحادیه اروپا موضعی محتاطانه گرفته و خواستار حفظ دیپلماسی و جلوگیری از تشدید تنش‌ها شده است.مکانیسم ماشه، که روزی به‌عنوان ابزار بازدارنده در توافق هسته‌ای تعریف شد، حالا به ماشه‌ای واقعی برای بازگشت تحریم‌ها تبدیل گردیده است. قطعنامه ۲۲۳۱ از نماد توافق به بستری برای تقابل حقوقی و سیاسی بدل شده و آینده روابط ایران با جهان را در هاله‌ای از ابهام فرو برده است.

دررأى گيرى پیش نویس قطعنامه چین و روسیه، چهار رأی موافق ٩ رأى مخالف و ۲ رای ممتنع دادند.بنابراين پیش نویس قطعنامه چین وروسیه تصویب نشد و مكانيسم ماشه فعال خواهد گردید.نماینده روسیه در شورای امنیت دراین مورد چنین گفت:

"تروئیکای اروپایی بر اساس اطلاعات نادرست به ایران فشار وارد کرده است. ایران با آژانس همکاری کرده است؛ ایران همه اقدامات را انجام داده است تا همکاری کند.اروپایی‌ها به جای تشدید تنش، لغو تحریم‌ها علیه ایران را تمدید کنند؛ معتقدم که کشورهای اروپایی باید به جای تشدید تنش، لغو تحریم‌ها علیه ایران را تمدید کنند؛ این دیپلماسی نیست.

اتفاق نظر درباره استفاده از مکانیسم ماشه وجود ندارد؛ روسیه و چین با تمدید قطعنامه یک راه حل به همه طرف ها ارایه می دهد؛ با رای به این قطعنامه به دیپلماسی پایبندی خودتان را نشان می‌دهید."

نماینده چین نیز گفت آمریکا علت این چالش‌های امروز است. وی  در نشست شورای امنیت چنین گفت:

"خروج آمریکا از توافق هسته‌ای با ایران (برجام)، علت چالش‌هایی است که امروز می‌بینیم.چین از پیشنهاد روسیه برای به تعویق انداختن اسنپ بک به مدت ۶ ماه حمایت می‌کند.

ایران بارها صداقت و تمایل خود را برای همکاری و یافتن راه‌حل‌های دیپلماتیک برای مسئله هسته‌ای نشان داده است."

 

نماینده الجزایرنیز در نشست شورای امنیت، به قطعنامه روسیه وچین رای مثبت داد و در نشست شورای امنیت  صریحا گفت" ما به قطعنامه پیشنهادی روسیه و چین، رای مثبت دادیم، چرا که آن را اقدام ضروری می دانیم.

از شکست شورای امنیت در تصویب این قطعنامه ابراز تاسف می کنیم.همانطور که ما بارها تاکید کرده ایم، برنامه هسته ای ایران هیچ راهی جز راه حل دیپلماتیک ندارد."

این رخداد بی‌سابقه است؛ برای نخستین بار در تاریخ، یک مرکز هسته‌ای رسمی که تحت نظارت آژانس بین‌المللی انرژی اتمی قراردارد، هدف بمباران وحشیانه و غیرقانونی قرار گرفته است.با این حال، شورای حکام آژانس ــ نهادی که وظیفه‌اش صیانت و پاسداری از چنین مراکزی است ــ در برابر این اقدام سکوت اختیار کرده است و سرانجام مکانیسم ماشه با این رای گیری فعال می شود. درزیر برخی حقایق کلیدی درباره فرآیند موسوم به «بازگشت خودکار تحریم‌ها»اسنب بک را ذکر می کنیم.

این تحریم‌ها چه مواردی را هدف قرار می‌دهند؟:

تحریم‌ها، شرکت‌ها، سازمان‌ها و افرادی را هدف می‌گیرند که به طور مستقیم یا غیرمستقیم در برنامه هسته‌ای ایران یا توسعه موشک‌های بالستیک آن مشارکت دارند.

تأمین تجهیزات، تخصص یا منابع مالی لازم، همه از دلایل اعمال تحریم هستند.

گستره وسیعی از اقتصاد تحت تأثیر قرار می‌گیرد

تحریم‌هایی که مجدداً اعمال خواهند شد، شامل ممنوعیت تسلیحات متعارف و منع هرگونه فروش یا انتقال سلاح به ایران می‌شود.

واردات، صادرات یا انتقال قطعات و فناوری‌های مرتبط با برنامه‌های هسته‌ای و بالستیک ممنوع خواهد شد.

دارایی‌های نهادها و افراد ایرانی یا گروه‌های مرتبط با برنامه هسته‌ای، که در خارج از کشور قرار دارند، مسدود خواهد شد.

افرادی که به عنوان مشارکت‌کننده در فعالیت‌های ممنوعه هسته‌ای شناخته شوند، ممکن است از سفر به کشورهای عضو سازمان ملل منع گردند.

کشورهای عضو سازمان ملل موظف خواهند بود دسترسی به تسهیلات بانکی و مالی که می‌توانند به برنامه‌های هسته‌ای یا بالستیک ایران کمک کنند را محدود سازند.

هرکسی که رژیم تحریم‌ها را نقض کند، ممکن است شاهد مسدود شدن دارایی‌هایش در سراسر جهان باشد.

لازم به یادآوری است پس ازحمله تجاوزکارانه دوازده روزه صهیونیستی آمریکایی علیه ایران درخواست‌ها برای دستیابی به سلاح هسته ای از سوی برخی محافل، افراد سیاسی و بویژه درمیان بخش بزرگی از شهروندان عادی در ایران افزایش یافته است، به این امید که دستیابی به این سلاح مانع از تکرار چنین تهاجماتی در آینده شود.

 

چه باید کرد؟

اکنون با توجه به فعال شدن مکانیسم  ماشه و نقش مخرب رئیس آژانس انرژی اتمی در مورد حمله نظامی به ایران، خروج ایران از این سازمان یک ضرورت تاریخی است. خروج از NPT و دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای می‌تواند باعث تغییر لحن مقامات آمریکایی صهیونیستی وممالک امپریالیستی اروپایی شود. شایان ذکراست زمانی از پمپئو وزیر امورخارجه  آمریکا و دونالد وترامپ رئیس جمهور آمریکا  پرسیدند که "چراشما با کره شمالی نرم صحبت می‌کنید، ولی ایران را سخت تهدید وتحت فشار قرار می دهید"، پاسخ دادند «چون کره شمالی بمب اتم دارد.»

ترامپ هم بقول خودش یک تاجراست و همان‌طور که باجمهوری دمکراتیک خلق کره صاحب سلاح هسته‌ای مذاکره کرد، اگر ایران هم بمب اتم تولید کند، با ایران هم مذاکره خواهد کرد وآنوقت می فهمد با کدام  لحن با ایران مذاکره نماید.

تست وتولید سلاح اتمی احتمالا مقداری تنش درفضای جهانی علیه ایران ایجاد خواهد کرد اما بعد از مدتی گردوخاک ها فروخواهد نشست و یک مسئله غیرعادی، عادی می‌شود.اما بنظر می رسد رهبری سیاسی ایران بنابرماهیت طبقاتی وتضادهای داخلی وجناح بندی‌های سیاسی فاقد اراده کافی وواحد برای خروج از آژانس اتمی و گام گذاشتن برای تولید سلاح بازدارنده اتمی است. چنین بی ارادگی، تزلزل و تعلل وچند دسته گی آنهم دراین بزنگاه تاریخی حتا برای موجودیت خود رژیم نیزخطرناک است.

راه دوم برای خروج از این بحران و وضعیت شترمرغی راه تسلیم و تلاش برای اعتمادسازی آمریکا و غرب است که  ماحصل آن سرنوشت لیبی و درنهایت پاره پاره کردن ایران است وجزاین نیست.سرهنگ قذافی نیز همین راه  تسلیم را برگزید و سرانجام قربانی سیاست اعتماد به امپریالیسم غرب شد. راه آزموده را دوباره آزمودن خطاست!

***

نمایش یکه‌تازی در صحنه بین‌المللی به بهانه هشتادمین مجمع عمومی سازمان ملل

ترامپ در سازمان ملل؛ از گذشته تا امروز نمایش «ترامپ» که در هشتادمین مجمع عمومی سازمان ملل متحد بر صحنه رفت، نه یک سخنرانی دیپلماتیک معمول، بلکه صحنه‌ای از یکه‌تازی و بی‌اعتنائی آشکار به ارزش‌هائی بود که دست‌کم در ظاهر، شالوده نظام بین‌الملل پس از جنگ‌های ویرانگر قرن بیستم محسوب می‌شدند. در جایی که باید کرامت جمعی ملت‌ها پاس داشته شود و زبان گفت‌وگو بر مناسبات غلبه کند، زبان تهدید و تحقیر قد علم کرد و اصولی چون «حق حاکمیت ملی»، «صلح پایدار» و حتی واقعیت علمی «تغییرات اقلیمی» به استهزا گرفته شد. این نه نشانه قدرت، بلکه انعکاس ترس از زوال هژمونی بود؛ قدرتی که دیگر نمی‌تواند جهان به‌هم‌پیوسته امروز را مدیریت کند، و از همین رو به جای منطق استدلال، به نمایش‌های پر سروصدا و ژست‌های توخالی متوسل می‌شود.

سخنرانی «دونالد ترامپ» در سپتامبر ۲۰۲۵ را می‌توان نمونه‌ای بارز از جایگزینی «زبان تحقیر و تهدید» به جای «گفت‌وگوی دیپلماتیک» دانست. او در ابتدای سخنانش با اشاره به دوران ریاست جمهوری پیشین خود، جهانی را توصیف کرد که تحت رهبری او «مُرفه و در صلح» بود، اما حالا «دوران آرامش و ثبات جای خود را به یکی از بحران‌های بزرگ زمان ما داده است». این گزاره، نمونه‌ای از روایتی است که در آن یکه‌تازی فردی جایگزین کار جمعی نهادهای بین‌المللی می‌شود.

نمایش بی‌اعتنائی به نهادهای بین‌المللی زمانی آشکارتر شد که ترامپ با افتخار از «پایان دادن به هفت جنگ بی‌پایان» خبر داد و افزود: «متأسفانه در هیچ یک از این موارد، سازمان ملل حتی تلاشی برای کمک نکرد. [...] با این اوصاف، هدف از وجود سازمان ملل متحد چیست؟». این سخن، تحقیر صریح نهادی است که نماد چندجانبه‌گرائی است. او سازمان ملل را به «نامه‌های تند و شدیدالحن» بدون پیگیری متهم کرد و نتیجه گرفت که «واژه‌ها و حرف‌های توخالی جنگ را متوقف نمی‌کنند. تنها چیزی که جنگ‌ها را پایان می‌دهد، عمل است». اینجاست که «اصل صلح پایدار» که باید از طریق نهادهای بین‌المللی پیگیری شود، به پای عمل‌گرائی یکجانبه قربانی می‌شود.

تهاجمی‌ترین بخش این نمایش، مربوط به موضع‌گیری درباره ایران بود. ترامپ موضع خود را اینگونه بیان کرد: «هرگز نمی‌توان به حامی شماره یک تروریسم در جهان اجازه داد که خطرناک‌ترین سلاح را در اختیار داشته باشد». او ادعا کرد که پس از آغاز دور جدید ریاست جمهوری‌اش، با ارسال نامه‌ای به «رهبر این کشور»، پیشنهادی «سخاوتمندانه» برای «تعلیق برنامه هسته‌ای ایران» ارائه کرده است. این ادعا در حالی مطرح می‌شود که ایران همواره بر عادی‌سازی روابط مبتنی بر احترام متقابل تأکید داشته است. اینگونه اظهارات، نمونه‌ای آشکار از نادیده گرفتن «حق حاکمیت ملی» یک کشور تحت عنوان عمل‌گرائی است.

این نمایش یکه‌تازی، تنها به ترامپ محدود نمی‌شود و «بنیامین نتانیاهو» نیز در نقش مکمل او ظاهر می‌شود. گزارش‌ها حاکی از آن است که «نتانیاهو» در دیدارهایش با «ترامپ» به دنبال «حمایت برای حمله‌ای دیگر به ایران» بوده است. این استراتژی برای هر دو سودمند است: «نتانیاهو» «از بحران با ایران برای تثبیت قدرت خود استفاده می‌کند» و خود را به عنوان رهبری جسور معرفی می‌نماید، در حالی که «ترامپ» نیز نمایشی از قدرت خود را در عرصه جهانی به اجرا می‌گذارد. این همکاری تا جائی پیش رفته که «ترامپ» به طور علنی «حمایت نظامی آمریکا - شریان حیاتی اسرائیل - را به پرونده‌های شخصی حقوقی نتانیاهو» پیوند زده و عملاً در امور داخلی این رژیم دخالت کرده است. این رابطه، نمونه‌ای از «نمایش سیاسی پر سر و صدا، اما بی‌ثمر» است که در نهایت به جای حل منازعات، به «تشدید تنش‌ها» دامن می‌زند.

آنچه در مجمع عمومی سازمان ملل گذشت، یکه‌تازی نبود، بلکه نمایشی از درماندگی بود. نمایشی که در آن تحقیر نهادهای بین‌المللی، تهدید دیگر کشورها و هم‌پیمانی با متحدان افراطی، نه نشانه قدرت، بلکه نشان از هراس از افول هژمونی دارد. آینده صلح و امنیت بین‌المللی در گرو مقاومت در برابر این نمایش و پافشاری بر حقوق بین‌الملل و کرامت جمعی ملت‌هاست.

بی‌شک، نمایش یکه‌تازی در نهادهای بین‌المللی، تنها نشانه بیرونی یک بحران ساختاری عمیق‌تر است که هم در ساختار ناعادلانه نظام جهانی و هم در بطن شرایط داخلی بسیاری از کشورها ریشه دوانده است. هنگامی که امپریالیسم آمریکا در تالار مجمع عمومی سازمان ملل - نماد نظم پس از جنگ جهانی دوم - با بی‌پروائی تمام، نهادها و قواعدی را که خود از بنیان‌گذاران آن بوده به تمسخر می‌گیرد، مبین این حقیقت است که قواعد بین‌المللی، زمانی اعتبار دارند که در خدمت منافع هژمون باشند. این عمل، نه تنها احترام به حقوق دیگر ملت‌ها را انکار می‌کند، بلکه مشروعیت کل ساختار حقوقی بین‌الملل را به عنوان مجموعه‌ای عادلانه و بی‌طرف، از اساس تخریب می‌نماید.

نمایش اخیر را می‌توان در امتداد رویه‌ای تاریخی قرار داد. برای نمونه، «دونالد ترامپ» در سال ۲۰۱۷ در همین نهاد، سازمان ملل را مکانی خواند که «سیاستمداران بی‌کفایت فقط برای عکس‌گرفتن می‌آیند» و در سال ۲۰۲۰ نیز صریحاً اعلام کرد «جهان باید سازمان ملل را بر اساس قواعدی که ما می‌خواهیم بازسازی کند». اینگونه اظهارات، که قواعد چندجانبه‌گرائی را آشکارا زیر پا می‌گذارد، به قدرت‌های منطقه‌ای و حکومت‌های مستبد نیز این جواز اخلاقی را می‌دهد که قوانین بین‌المللی را نادیده بگیرند. وقتی آمریکا قطعنامه‌های شورای امنیت در مورد فلسطین را وتو می‌کند یا به صورت یکجانبه بر اساس قوانین داخلی خود به دیگر کشورها حمله می‌کند (مانند ترور «قاسم سلیمانی» که نقض آشکار حقوق بین‌الملل بود)، در واقع به دیگران می‌آموزد که قانون‌گریزی یک رفتار قابل قبول در عرصه جهانی است.

تراژدی اصلی اما در واکنش جامعه بین‌المللی نهفته است. به جای ایستادگی جمعی در برابر این بی‌قانونی، شاهد سکوت معنادار یا حتی همراهی مصلحتی بسیاری از دولت‌ها هستیم. نمونه بارز آن را می‌توان در سکوت اغلب کشورهای اروپایی در برابر نقض قوانین بین‌المللی توسط اسرائیل مشاهده کرد. اگرچه این رژیم به طور مکرر به قطعنامه‌های شورای امنیت (مانند قطعنامه ۲۳۳۴) بی‌اعتنائی می‌کند، علی‌رغم اعتراضات جهان به نقض فاحش حقوق بشر در غزه، دست به یک نسل‌کشی آشکار نیز ‌می‌زند، اما بسیاری از متحدان غربی آن ترجیح می‌دهند با سکوت یا ابراز «نگرانی»‌های ضعیف، از مواجهه جدی خودداری کنند. این سکوت، پیامی واضح به قدرت‌های زورگو می‌فرستد: می‌توانید قواعد را زیر پا بگذارید، بدون آنکه هزینه جدی بپردازید. این همراهی یا سکوت، خود هشداری است که نشان می‌دهد تا چه اندازه ساختارهای جهانی در برابر اراده قدرت‌های بزرگ بی‌دفاع و انعطاف‌پذیر شده‌اند.

این رفتار دوگانه - تحقیر حقوق بین‌الملل از سوی امپریالیسم آمریکا و اسرائیل و سکوت دیگران – در نهایت نهادهای بین‌المللی را بی‌اعتبار می‌سازد. هنگامی که سازمان ملل نتواند در برابر نقض آشکار منشور خود توسط اعضای قدرتمندش واکنش نشان دهد، تبدیل به صحنه‌ای برای نمایش قدرت می‌شود، نه محلی برای استیفاء حقوق. این وضعیت، جهان را به سمت هرج و مرجی هدایت می‌کند که در آن تنها قانون، قانون جنگل خواهد بود. بنابراین، نمایش یکه‌تازی در سازمان ملل، تنها یک بی‌ادبی دیپلماتیک نیست؛ نشانه‌ای از فروپاشی تدریجی نظمی است که قرار بود مانع از تکرار فجایع قرن بیستم شود. وظیفه کشورهای مستقل و نیروهای عدالت‌خواه، افشای این ریاکاری و پافشاری بر اجرای عادلانه قوانین بین‌المللی است، زیرا تنها در این صورت می‌توان مانع از حاکمیت کامل قانون زور شد.

***

هشداررهبر جمهوری اسلامی یک روز قبل از سخنرانی مسعود پزشکیان  در مجمع عمومی سازمان ملل متحد

"مذاکره با آمریکا در شرایط فعلی بی‌فایده و خسارت‌آوراست"

سیدعلی خامنه ای رهبرجمهوری اسلامی  شامگاه یکم مهرماه در نطقی پیش از سفر مسعود پزشکیان به نیویورک، بر"وحدت ملی، اقتدار علمی و دیپلماسی مقتدر ایران" تأکید کرد و هشدار داد که "مذاکره با آمریکا در شرایط فعلی بی‌فایده و خسارت‌آور است". این پیام صریح با استقبال جناحی از حکومت مواجه گردید و به‌عنوان سیگنالی روشن به دولت مسعود پزشکیان تفسیر شد وجزاین نبود.

 

علی خامنه ای در تشریح شکل‌گیری صنعت غنی‌سازی در ایران گفت:

ما این فناوری را نداشتیم و نیازهایمان را دیگران تامین هم نمی‌کردند وی در تبیین بی‌فایده بودن مذاکره با آمریکا چنین گفت:

"طرف آمریکایی پیشاپیش نتایج مذاکرات را از نگاه خود، معیّن و اعلام کرده مذاکره‌ای را می‌خواهد که نتیجه آن «تعطیل شدن فعالیت‌های هسته‌ای و غنی‌سازی در داخل ایران» باشد. اما با تلاش چند مدیرِ باهمت و مسئولان والامقام، از سی و چند سال قبل،‌ شروع به حرکت کردیم و اکنون در غنی‌سازی سطح بالایی قرار داریم."

خامنه ای هدف برخی کشورها برای غنی‌سازی تا ۹۰% را ساخت سلاح هسته‌ای خواند و گفت:

ما چون سلاح هسته‌ای نداریم و تصمیم‌مان عدم ساخت و استفاده از این سلاح است، غنی‌سازی را تا ۶۰% بالا برده‌ایم که بسیار خوب است.»

خامنه‌ای ایران را یکی از ۱۰ کشور دارای صنعت غنی‌سازی در بین بیش از ۲۰۰ کشور جهان خواند و گفت:

علاوه‌بر پیش بردن این فناوری پیشرفته، ‌کار مهم دانشمندان ما، ‌تربیت نیرو بوده است؛‌ به‌گونه‌ای که امروز ده‌ها دانشمند و استاد مبرز،‌ صدها دانش‌پژوه و هزاران نیروی آموزش‌دیده در رشته‌های مرتبط با موضوع هسته‌ای، در حال کار و تلاش‌اند؛ آن‌وقت دشمن خیال می‌کند با بمباران برخی تاسیسات یا تهدید به بمباران، این فناوری در ایران از بین می‌رود. تسلیم نشدیم و نخواهیم شد و در هیچ قضیه دیگری هم تسلیم فشار نمی‌شویم

ایشان با اشاره به چند دهه فشار بی‌نتیجه قدرت‌های زورگو برای تسلیم شدن ملت ایران و منصرف‌شدن کشور از غنی‌سازی، تاکید کرد:

"تسلیم نشدیم و نخواهیم شد و در هیچ قضیه دیگری هم تسلیم فشار نمی‌شویم."

خامنه ای در تبیین بی‌فایده بودن مذاکره با آمریکا بدرستی اشاره کرد که :

"طرف آمریکایی پیشاپیش نتایج مذاکرات را از نگاه خود، معیّن و اعلام کرده مذاکره‌ای را می‌خواهد که نتیجه آن «تعطیل شدن فعالیت‌های هسته‌ای و غنی‌سازی در داخل ایران» باشد.

سید علی خامنه ای  سرانجام حرف آخررازد و گفت:

«مذاکره با آمریکا هیچ‌سودی ندارد و زیان هم دارد» و «هیچ کشوری زیر بار مذاکره با تهدید نمی‌رود.»

خامنه‌ای افزود که «طرف مقابل ما خلف وعده می‌کند، تهدید می‌کند و اگر دستش برسد ترور هم می‌کند» و تاکید کرد با چنین حکومتی مذاکره «ضرر محض» است و افزود: «نتیجه‌ آن مذاکره، تعطیل شدن فعالیت‌های هسته‌ای و غنی‌سازی در کشور ایران است» و هشدار داد که «این حرف از دهن گوینده‌اش بزرگتر است.» « پیشرفت کشور قوی شدن است. باید قوی شد. قوی شدن نظامی لازم است. قوی شدن علمی لازم است. قوی شدن دولتی و ساختاری لازم است.» و تاکید کرد که «وقتی قوی باشیم طرف تهدید نمی کند.»

رهبر جمهوری اسلامی ازهمه چیز در تقویت ایران وقوی شدن کشورسخن گفت و اشتباه هم نگفت. اما وی مجددا نکته مهمی را طبق معمول بر زبان نیاورد وآن اینکه در درجه نخست احترام به حقوق پایه ای مردم ایران مهمترین عامل در قوی شدن ایران است.قوی شدن ایران،برسمیت شناختن حقوق کارگران و زنان است.آزادی احزاب و سندیکاهای کارگری و سازمان‌های مدنی است.تقویت ایران؛ شناساندن علمی امپریالیسم و صهیونیسم و دشمنان مردم ایران به توده مردم است واعتراف به این واقعیت که اجرای سیاست اقتصادی نئولیبرالیسم درایران خواست امپریالیسم سازمان تجارت جهانی، صندوق بین المللی پول و بانک جهانی است. قوی شدن ایران یعنی مبارزه با دزدان و آقازاده ها ، مختلسان و مافیای قدرت. وگرنه ایران حتی نیروی نظامی اش هم را تقویت کند،سلاح اتمی همچنان داشته باشد اما این قدرتمندی یک پایش كاملا می لنگد، شاید درکوتاه مدت جواب دهد اما در دراز مدت درمقابل دشمن خارجی وجاسوسانش تاب نخواهد آورد! جلب رضایت مردم و تجلیل از همبستگی ایجاد شده علیه جنگ بدون پاسخ فوری و عملی به مطالبات سوزان مردم و کاهش نارضایی در پهندشت ایران ثمربخش نخواهد بود.

 

***

این مذاکره دوجانبه نیست،تسلیم یکجانبه است

 

در عرصه دیپلماسی بین‌المللی، مذاکره یک اهرم «بده و بستان» است. دو طرف، هر یک با «دست پر» و با دارایی‌ها و اهرم‌هایی وارد میدان می‌شوند تا در ازای امتیاز دادن، امتیاز بگیرند. این قاعده اولیه و بدیهی هر مذاکره سیاسی است.

اما زمانی که یکی از طرفین، نه با «دست پر»، که با «دست خالی» و از سر ضعف و استیصال پای میز می‌نشیند، دیگر نام این «مذاکره» نیست؛ این یک مراسم تسلیم‌نامه‌خوانی است.

وزیر انرژی آمریکا به صراحت می‌گوید: «غنی‌سازی باید کاملاً برچیده شود.» این یک اولتیماتوم است، نه یک پیشنهاد مذاکره. و در مقابل، وقتی دولتی پس از دهه‌ها تحریم و فشار اقتصادی، تنها راه نجات را در تن دادن به این شروط می‌بیند و حتی پیش از شروع مذاکره، آمادگی خود را برای برچیدن مهم‌ترین اهرم اقتدار و امنیت ملی خود – صنعت هسته‌ای – اعلام می‌کند، در واقع کارت‌های خود را پیش از شروع بازی رو کرده است.

این دیگر مذاکره نیست. این یک معامله یکطرفه است:

- طرف اول (آمریکا): می‌گوید «همه چیزتو بده».

- طرف دوم (دولت ایران): می‌پرسد «چگونه بدهیم؟».

 

پرسش تراژیک اینجاست: وقتی بزرگترین دارایی تو برای معامله، همان چیزی است که طرف مقابل می‌خواهد آن را نابود کند، تو دقیقاً با چه چیزی می‌خواهی چانه بزنی؟ با وعده تعلیق تحریم‌ها؟ با امید به بازگشت به بازار نفت؟ اینها امتیاز دادن به تو نیست، بلکه توقف مجازات تو است. این یعنی تو برای بازپس گرفتن چیزی که به زور از تو گرفته‌اند، باید آخرین داشته‌هایت را نیز تقدیم کنی.

دولتی که از موضع ضعف مذاکره می‌کند، نه تنها نمی‌تواند جلوی زیاده‌خواهی‌های طرف مقابل را بگیرد، بلکه خود مشوق و محرک آن زیاده‌خواهی‌ها می‌شود. وقتی تو حداقلِ خواسته‌هایت را نیز فراموش کنی، طرف مقابل هر روز پرتوقّع‌تر خواهد شد.

نتیجه این رویکرد، یک فاجعه دیپلماتیک است: ما صنعت هسته‌ای خود را – این دستاورد ملی – نه در ازای یک پیروزی بزرگ، که به عنوان پیش‌قِسطِ وعده‌های تحقق‌نیافته‌ای می‌دهیم که تاریخ نشان داده آمریکا به آن پایبند نمانده است.

این، والاترین سطح از تسلیم‌پذیری است: تسلیمی که آن را در لفافه «مذاکره» و «عقلانیت» می‌پوشانند تا  فاجعه آن را کمتر کنند. اما حقیقت آن است که ملتی که اهرم‌های قدرت خود را پیشاپیش از دست داده، در میز مذاکره چیزی برای گفتن ندارد. او فقط شنونده فرامین است.

باید بگوییم که دولت پزشکیان خفت‌بار ترین دولت در طول ۴ دهه سرمایه داری جمهوری اسلامی ایران است.

***

اروپای ناتو درتب وتاب میلیتاریسم

 

آلبرت انیشتین زمانی گفته بود: «توده‌ها هرگز جنگ‌طلب نیستند، مگر اینکه توسط تبلیغات مسموم شده باشند. ما باید آنها را در برابر تبلیغات واکسینه کنیم. ما باید فرزندانمان را با پرورش با روحیه صلح‌طلبی در برابر نظامی‌گری واکسینه کنیم»

می دانیم که ابزار جنگ گرم تجهیزات نظامی و ابزار جنگ اقتصادی تحریم‌ها هستند. اما در جنگ اطلاعاتی به تصاویر شیطانی دشمن نیاز است. دشمن را باید اهریمنی جلوه داد و به دروغ و ایجاد ترس متکی شد!

اگر، به عنوان مثال، "بوریس پیستوریوس"، «وزیر دفاع» آلمان، بخواهد مردم آلمان را مانند گوبلز، وزیر تبلیغات هیتلر، «آماده جنگ» کند، پس باید دروغ پخش کند و ترس را دامن زند. مانند بسیاری از مبلغان جنگ های دیگر، لذا او باید ادعا کند که حمله روسیه  به اوکراین در فوریه ۲۰۲۲ بدون پیش زمینه بی دلیل و بی‌جهت بود! او می بایست وانمود کند که کودتای میدان با حمایت مالی آمریکا و جنگ داخلی کیف علیه شرق اوکراین که متعاقبا ۱۴۰۰۰ کشته بر جای گذاشت، هرگز اتفاق نیفتاده است! وظیفه او اینست که ترس را دامن بزند و این دروغ را منتشر کند که ولادیمیر پوتین قصد دارد دیر یا زود به آلمان و حتی به اروپا حمله کند!

به طور کلی، اهریمن‌سازی از چهره پوتین بخش اساسی تبلیغات جنگی امپریالیسم آلمان است.

یک مورخ بلژیکی بنام "آن مورلی"، در کتاب خود در سال ۲۰۰۱ با عنوان "اصول تبلیغات جنگ" نوشت: "بطور کلی نمی‌توان از مردم یک کشور، حتی به عنوان دشمن، متنفر بود. بنابراین، هدایت نفرت به سمت "رهبر" دشمن مؤثرتر است. در چنین حالتی دشمن چهره‌ مشخص پیدا می‌کند و این چهره به موضوع نفرت تبدیل می شود.

واقیت اینست که جنگ اطلاعاتی برای تدارک جنگ اوکراین از مدت‌ها قبل از روی کار آمدن پیستوریوس آغاز شد. ریشه‌های آن در سلطه طلبي ایالات متحده برای تسلط بر جهان بود. برای تضمین سلطه جهانی، لازم بود از ظهور قدرتی در قاره اوراسیا که می‌توانست تهدیدی برای ایالات متحده باشد، جلوگیری شود. هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه سابق، در کتاب خود با عنوان «دیپلماسی» که در سال ۱۹۹۴ منتشر شد، نوشت:

« تسلط یک قدرت واحد بر یکی از دو حوزه اصلی اوراسیا - یعنی اروپا و آسیا - همچنان خطر استراتژیکی است که ایالات متحده ممکن است روزی با آن مواجه شود، چه در شرایط جنگ سرد و چه در شرایط دیگر. زیرا چنین اتحادیه‌ای قادر خواهد بود از نظر اقتصادی و در نهایت نظامی از ایالات متحده پیشی بگیرد»

یعنی حتی اگر قدرت مسلط، آشکارا دوستانه هم باشد، باید با آن مقابله شود!

در سال ۲۰۱۵، جورج فریدمن، متخصص ژئواستراتژی، دقیق‌تر گفت: «منافع اصلی ایالات متحده، که ما برای آن یک قرن جنگیده‌ایم - جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم و جنگ سرد - بطور کلی ریشه اش در رابطه بین آلمان و روسیه بوده است، زیرا در صورت اتحاد، آنها تنها قدرتی خواهند بود که می‌توانند ما را تهدید کنند لذا منافع ما همیشه این بوده است که اطمینان حاصل کنیم که این اتفاق نمی‌افتد»

با جنگ اوکراین، ایالات متحده به هدف خود برای قرار دادن آلمان و روسیه در مقابل یکدیگر دست یافت.

با این حال، جو بایدن، رئیس جمهور فاسد سابق ایالات متحده این واقعیت را نادیده گرفت که چین در قاره اوراسیا به عنوان قدرتی برابر با ایالات متحده ظهور کرده است و از دیدگاه واشنگتن، سوق دادن روسیه به سمت چین یک اشتباه بزرگ بود. اما دونالد ترامپ این را تشخیص داد: تنها چیزی که هیچ یک از سران غرب نمی‌خواهند این است که روسیه و چین با هم متحد شوند. ترامپ متقاعد شده است که این دو کشور باید به سرعت از هم جدا شوند. " او می پنداشت که می‌تواند این کار را انجام دهد. زیرا معتقد بود که باید آنها را از هم جدا کرد. این یکی از دلایلی است که او می‌خواهد جنگ اوکراین را پایان دهد و بر درگیری با چین تمرکز کند. دیدار با پوتین در آلاسکا، و فرصتی که او به دست نشاندگان اروپایی در کاخ سفید داد، در خدمت این هدف بود.

پیام او غیرقابل انکار بود: ایالات متحده که قرارداد مواد خام خود با زلنسکی را در جیب دارد اکنون در حال خروج از جنگ است!

اکنون اوکراینی‌ها و اروپایی‌ها باید ببینند که چگونه می‌توانند به جنگ تحریک‌ و تحمیل شده توسط ایالات متحده آمریکا علیه روسیه پایان دهند و چگونه می‌توانند با عواقب ویرانگر این جنگ کنار بیایند. اکنون به علت رشد تضاد بین اروپا و  آمریکا، این زمزمه بگوش می رسد که اروپایی‌ها قصد مقاومت در برابر ارباب را کرده اند، البته تجربه ای شکست خورده.

فعلا آنها در حال تمرین یک "قیام" هستند! اما در زمان نامناسب و با اهداف متفاوت و بعضا نادرست. آنها می‌خواهند جنگ را ادامه دهند ولی مزورانه خواستار آتش‌بس فوری و بدون قید و شرط با روسیه هستند.آنها یا احمق اند و یا خود را به حماقت زده اند.

آتش‌بس بی‌قید و شرط؟!

پس از آنکه آنگلا مرکل، صدراعظم سابق آلمان، و فرانسوا اولاند، رئیس جمهور سابق فرانسه، اعتراف کردند که آخرین بار، در جریان توافق مینسک، مرتکب خطا شده و "فریب" پوتین را خورده اند! اکنون این دو کشور حتی خواستار حضور نیروهای ناتو در اوکراین برای حفظ صلح هستند! گویی نمی‌دانند که ارتش روسیه به این دلیل به اوکراین حمله پیشگیرانه کرد، چون پوتین نمی‌خواست نیروها و موشک‌های ناتو در مرز روسیه مستقر شوند! آیا اروپایی‌ها متوجه نیستند که با این سیاست های نابخردانه شان، به طور فزاینده‌ای به حاشیه رانده می‌شوند و جهان دیگر آنها را جدی نمی‌گیرد؟

آنها از تاریخ درس نمی‌گیرند. همانطور که در جنگ نیابتی با مسکو، شبکه‌های فراآتلانتیکی و ارتش تبلیغاتی ایالات متحده پیش از این در مهار اروپایی‌ها موفق بوده‌اند در جنگ احتمالی میان اروپا و روسیه نیز اروپا بازنده اصلی خواهدبود.

اگر اروپایی‌ها در نبرد ایالات متحده علیه چین، دست‌نشانده و مطیع امپریالیسم آمريکا باقی بمانند وبه سیاست  میلیتاریستی خود با هزینه های سرسام آور و جنگ با روسیه ادامه دهند، و در عین حال به علت از دست دادن عرضه انرژی ارزان روسیه، به اضافه زیان‌هایی که روابط ناتراز اقتصادی، به علت وضع جرایم گمرکی از سوی امریکا به اقتصادآنها وارد خواهد شد، آنگاه زوال اروپا غیرقابل توقف خواهد بود.

 

***

از ملی شدن تا خصوصی‌سازی! خیانت به میراث یک ملت

 

خبرکوتاه و درظاهر اقتصادی بود: کمیسیون اقتصادی مجمع تشخیص مصلحت نظام، با حضور وزیر اقتصاد، موضوع «واگذاری سهام شرکت ملی نفت ایران» را بررسی کرد. اهداف اعلام‌شده، «مولدسازی دارایی‌های دولت» و «تعمیق بازار سرمایه» عنوان شده است. اما این خبر برای هر ایرانی که به تاریخ معاصر کشورش آگاه است، فراتر از یک تصمیم اقتصادی صرف است. این تصمیم، دست گذاشتن بر شاهرگ حیاتی اقتصاد و سیاست ایران و تعرض به میراثی است که با خون و مبارزات یک ملت در نهضت ملی شدن صنعت نفت گره خورده است. برای درک عمق فاجعه‌بار این طرح، باید آن را در یک بستر تاریخی، سیاسی و اجتماعی تحلیل کرد.

جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر محمد مصدق، صرفاً یک مبارزه اقتصادی برای پس گرفتن درآمدهای نفتی از شرکت استعمارگر نفت انگلیس و ایران نبود؛ بلکه یک جنبش ضداستعماری برای بازپس‌گیری حاکمیت ملی بود. شعار «نفت ثروت ملی است» یک اصل بنیادین را پایه‌گذاری کرد: این منبع طبیعی و دارایی‌های مرتبط با آن، به تمام مردم ایران تعلق دارد و باید به عنوان یک امانت بین نسلی، در جهت توسعه، رفاه و استقلال کشور به کار گرفته شود، نه آنکه به ابزاری برای سودآوری بیگانگان یا حلقه‌ای از قدرتمندان داخلی بدل گردد. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیز دقیقاً برای درهم شکستن همین اصل و بازگرداندن کنترل این شریان حیاتی به دست حاکمیتی وابسته طراحی شد.

متأسفانه، رؤیای نظارت ملی بر درآمدهای نفتی و هزینه‌کرد عادلانه آن هرگز به طور کامل محقق نشد.

  دوران پهلوی: حکومت محمدرضا شاه از درآمدهای نفتی به عنوان یک اهرم شخصی برای تحکیم قدرت خود استفاده کرد. این درآمدها به جای سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌های بنیادین، صرف خریدهای هنگفت نظامی و مهم‌تر از همه، ایجاد و تقویت یک الیگارشی وابسته به دربار شد. نفت، ابزاری برای بی‌نیاز کردن حکومت از مردم و در نتیجه، از بین بردن هرگونه پاسخگویی بود.

 پس از انقلاب: با وجود شعارهای انقلابی، ساختار «دولت رانتیر» نفتی نه تنها تضعیف نشد، بلکه پیچیده‌تر و غیرشفاف‌تر گردید. درآمدهای نفتی به منبع اصلی تأمین بودجه نهادهای موازی و حلقه‌های قدرتی تبدیل شد که هرگز تحت نظارت دقیق و شفاف مردمی قرار نگرفتند. همانند دوران پهلوی، درآمدهای نفتی به حکومت اجازه داد تا بدون اتکا به حرکت‌های مولد و زیربنایی که زمینه توسعه همه جانبه و عمومی را فراهم آورد، پایه‌های قدرت خود را حفظ کرده و یک طبقه جدید وفادار به خود را از طریق رانت‌های نفتی پرورش دهد.

سپردن شریان‌های حیاتی اقتصاد و شرکت‌هایی که متولی کالاها و خدمات استراتژیک هستند به دست بخش خصوصی، ذاتاً و اصولاً با مفهوم منافع ملی و عدالت اجتماعی در تضاد است. این بنگاه‌های عظیم، صرفاً شرکت‌های تجاری نیستند؛ آن‌ها ابزارهای حاکمیتی برای توسعه پایدار، تضمین امنیت ملی و توزیع عادلانه ثروت محسوب می‌شوند. هدف مالکیت عمومی، خدمت به کل جامعه است؛ هدف مالکیت خصوصی، حداکثر کردن سود برای عده‌ای معدود.

تجربه تلخ سیاست‌های تعدیل اقتصادی پس از جنگ، که تحت عنوان «خصوصی‌سازی» اجرا شد، به وضوح نشان داد که این فرآیند در عمل به معنای «اختصاصی‌سازی» و حراج اموال عمومی به یک اقلیت صاحب نفوذ بوده است. نتیجه این سیاست‌ها چیزی جز نابودی صنایع، بیکاری گسترده کارگران، تشدید شکاف طبقاتی و تمرکز افسارگسیخته ثروت  نبود. بنابراین، مشکل در «نحوه اجرای» خصوصی‌سازی نیست؛ که مثلا اگر در بازار سهام بورس عرضه گردد واجد نظارت کافی خواهد بود بلکه مشکل در خود «اصل» واگذاری سرمایه‌های ملی است. این سرمایه‌ها حاصل تلاش و کار نسل‌های گذشته و امانتی برای نسل‌های آینده‌اند و فروش آن‌ها به بهانه «بهره‌وری» صرف نظر از نحوه و تشریفات آن در واقع سرقت قانونی این امانت است.

اکنون، در شرایطی که همان الیگارش ها بر بخش‌های بزرگی از اقتصاد چنبره زده‌اند، طرح واگذاری سهام شرکت ملی نفت، که ارزشمندترین دارایی عمومی ایرانیان است، مطرح می‌شود. این طرح که با پوشش فریبنده «مولدسازی» ارائه می‌شود، در واقع می‌تواند آخرین میخ بر تابوت دستاوردهای جنبش ملی شدن نفت و تثبیت سلطه کامل الیگارشی بر منابع کشور باشد.

در اینجا دیگر سوال بر سر شفافیت در واگذاری یا نظارت بر فروش نیست. سوال اساسی این است: چرا یک میراث ملی و یک ابزار حاکمیتی باید اساساً فروشی باشد؟

بحث بر سر واگذاری سهام شرکت ملی نفت، یک بحث اقتصادی ساده نیست؛ این یک مبارزه بر سر حفظ اصل مالکیت عمومی بر منابع استراتژیک کشور است. میراث ملی شدن نفت به ما می‌آموزد که این ثروت متعلق به تمام مردم ایران است. هرگونه تلاشی برای خارج کردن این دارایی از تملک عمومی، تعرض به منافع ملی و خیانت به آرمان عدالت اجتماعی است. پاسداری از این میراث گران‌بها، نه با نظارت بر فروش آن، بلکه با ایستادگی در برابر اصل فروش و دفاع از مالکیت عمومی بر شریان‌ های حیاتی اقتصاد محقق می‌شود.

***

درجبهه نبرد طبقاتی

مروری بر اخبار و گزارشات کارگری شهریور ماه ۱۴۰۴

 

سرمایه داران در تمام کشورها برای حفظ سیستم سرمایه داری و تداوم استثمار طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان، خود را به انواع تشکل ها مجهز کرده اند. در چند دهه اخیر که سیاست های نئولیبرالی در جهان حاکم شده است، اگرچه دولت را کوچک و کوچکتر کرده اند، ولی خود را از سازماندهی برای تداوم بهره کشی محروم نکرده اند. البته همواره بی تشکلی و بی حزبی را در بین کارگران و برای کارگران تبلیغ کرده اند. در ایران نیز، نئولیبرال های حاکم سعی در نابودی و جلوگیری از تشکل های کارگری داشته ودارند وعلاوه بر«پراکنده سازی، بی حقوق سازی، نابودسازی قراردادهای کار دائمی و تبدیل قراردادهای رسمی به پیمانی، نابودسازی امنیت شغلی و معیشتی و از بین بردن امنیت محیط های کار» برای کارگران و مزدبگیران، آنها را در ارتباط با قراردادهای کار به دسته های مختلف نیز تبدیل کرده اند از جمله « رسمی، پیمانی، قرارداد چند ماهه و چند روزه و ...» و با این شگرد طبقه کارگر و زحمتکشان را به دسته ها و گروه های با منافع مختلف، تکه پاره کرده اند تا از اتحاد آنان جلوگیری کرده و آنان را در مطالبه گری، نه فقط جدای از هم، که حتی در مقابل یکدیگر قرار دهند.

متاسفانه در این رابطه به موفقیت نه چندان بزرگی هم رسیده اند، تا جایی که کارگران رسمی و پیمانی نفت در مطالبه گری های یکی، دو ماه اخیر، بر ضد یکدیگر کشیده شده و به جای اتحاد علیه سرکوب کنندگان حق و حقوق خود، علیه یکدیگر تبلیغ می کنند. حزب ما،حزب کار ایران (توفان) تمامی این عزیزان را به اتحاد و مبارزه مشترک دعوت می کند.

مسئولین و سیاست گذاران نئولیبرال خیال گوش سپردن به فریادهای معترضانه کارگران را ندارند. با وجود شرایط خطرناک امنیتی برای کشور، مسئولان که می بایست با برآورده ساختن مطالبات قانونی و برحق کارگران، امنیت مرزهای کشور را بیمه کنند، بر خلاف روزهای جنگ تجاوزکارانه ۱۲ روزه امپریالیست ها و صهیونیست ها علیه  میهن ما ایران ، که مسئولان حکومتی به یاد کارگران و مردم رهاشده در دره فقر، افتاده بودند و وعده و وعید حل مشکلات را می دادند، دیگر خیال پرداختن به خواسته های کارگران و زحمتکشان و اجرای وعده های داده شده را ندارند. تا جاییکه به قول عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس: «دوباره به تنظیمات کارخانه برگشتند» و وزیر کار (تو بخوان وزیر سرمایه) اعلام کرد: «برنامه ای برای افزایش دستمزد کارگران در میانه سال ندارد». و علاوه بر نداشتن برنامه ای برای افزایش حقوق، ایمن سازی محیط کار، بیمه، مسکن و دیگر نیاز های کارگران و اکثریت مردم را نیز به فراموشی سپرده اند و برنامه ای برای هیچکدام ندارند.

اگرچه مسئولان سیاست گذار، صاحبان سرمایه و کارفرمایان یکه تازی می کنند، ولی کارگران، معلمان، پرستاران و بازنشستگان با وجود آنکه از تشکلات مستقل بی بهره اند ،اعتراضات صنفی خود را پیگیرانه و بدون تزلزل ادامه می دهند و اشتیاق کارگران برای متشکل شدن نوید بخش است. در ادامه رخدادهای مبارزاتی کارگری شهریور ماه را  مختصرا مرور خواهیم کرد:

 

نفت، گاز و پتروشیمی

کارگران و پرسنل صنعت نفت، گاز و پتروشیمی در شهریور ماه، تجمعات پیگیر خود را در روزهای مختلف هر هفته ادامه دادند. مطالبات کارگران عموما به میزان حقوق، نداشتن امنیت شغلی، مشکلات مربوط به بیمه و مسائل درمانی، پیمانکاران و ... مربوط می شود و اگرچه کارگران پیگیرانه به مطالبه گری خود ادامه می دهند ولی به دلیل نداشتن تشکلات مستقل کارگری و عدم ارتباط با یکدیگر و بی برنامگی، که خود نتیجه عدم وجود سندیکا و اتحادیه است، یا اعتراضات به نتیجه ای نمی رسد و یا نتیجه قابل توجه ای بدست نمی دهد.

در شهریورماه کارگران صنایع نفت، گاز و پتروشیمی در «شرکت بهره‌برداری نفت و گاز آغاجاری، شرکت نفت و گاز پارس، مجتمع گازی پارس‌جنوبی، فجر جم، شرکت نفت فلات قاره، پالایشگاه های دوازده گانه، خارک، ماهشهر، گچساران، میدان نفتی یادآوران، شرکت پتروشیمی رازی، پتروپالایش دهلران و دشت عباس، سیری، پتروشیمی ارغوان‌ گستر، سکوهای دریایی، لاوان، شرکت ملی حفاری، سکوهای نصر و ایلام، بهرگان، فروزان و...» در اعتراض به «حقوق های پایین، کف و سقف حقوق، مشکلات پرداختی ها، مشکلات صندوق بازنشستگی نفت، گرانی و تورم، نداشتن امنیت شغلی، نبود شرایط ایمنی درمحیط کار، وقایع منجر به مرگ و یا مصدومیت، معوقات مزدی، اخراج همکاران، بیمه و درمان، وجود پیمانکاران و ...» دست به تجمع و راهپیمایی اعتراضی زدند.

 

کارگران صنوف دیگر

کارگران صنوف مختلف که با کوهی از مشکلات انباشته شده طرف هستند، هر روز در شهر و کارخانه ای دست به اعتراض می زنند ولی از آنجاییکه نه در کارخانه ها و شرکت های کوچک و بزرگ، تشکلی پا گرفته است و نه تشکلی سراسری و واحد وجود دارد، مسئولین و کارفرماها صدای اعتراضات را از یک گوش می گیرند و از گوش دیگر به باد می سپارند. طبقه کارگر ایران بیش از هرچیز به سندیکاها در محل کار و اتحادیه ای سراسری نیاز دارد تا کارگران سراسر ایران در تمامی صنوف را با برنامه ای واحد تا رسیدن به مقصود، پیش برد.

کارگران و کارکنان «اپراتورهای پست‌های فشار قوی برق (کلاه زردها)، ابنیه فنی راه آهن (تراورس)، پاکبانان کاشان، پتروشیمی ارغوان‌گستر، شرکت سایپا در آذربایجان شرقی، نهضت سوادآموزی، داوطلبان استخدامی آموزش و پرورش، داوطلبان آزمون گواهینامه و بورد تخصصی پزشکی، فولاد سیادن در ابهر، شرکت آلومینیوم‌سازی اراک (ایرالکو)، شهرداری مریوان، شهرداری ساری، شهرداری یاسوج، فضای سبز شهرداری ایذه، شهرداری کنارک، سد کانی سیب پیرانشهر، سد کارون ۴، شرکت «مرتب خودرو»، ایران خودرو، پروژه ساخت دیوار مرزی در شهر جالق، دفاتر سهام عدالت، ذوب آهن شاهرود، فولاد غدیر بهاباد، گروه ملی فولاد اهواز، خودروسازی زامیاد، رانندگان تاکسی‌های شهر چابهار و رانندگان تاکسی های ون در مشهد و ...» در ماه شهریور، در اعتراض به « حقوق های زیر خط فقر، گرانی و تورم افسار گسیخته، قراردادهای موقت، وجود پیمانکاران، معوقات مزدی، کسر حقوق، اخراج و بیکار سازی، سرکوب، تهدید و بازداشت، مرگ و مصدومیت ناشی از نبود شرایط ایمنی در محیط کار، عدم امنیت شغلی و معیشتی، مشکلات بیمه و گرانی درمان و ...» به اعتصاب، اعتصاب غذا، تجمع و راهپیمایی و دیگر شیوه های اعتراضی دست زدند و خواستار «آزادی کارگران و معلمان شاغل و بازنشسته، بازگشت به کار کارگران اخراجی و رسیدگی و پاسخگویی مسئولان نسبت به مطالبات خود» شدند.

در شهریور ماه نیز سرکوب کارگران و معلمان ادامه داشت و با وجود آزاد شدن عده ای از فعالین صنفی از زندان، متاسفانه سرکوب ادامه یافت و عده ای از عزیزترین و شریفترین فعالان صنفی بازداشت شده و به زندان گرفتار آمدند.

طولانی ترین و بزرگترین اعتراضات را کارگران صنعت نفت و گاز، آلومینیوم سازی اراک (ایرالکو) و فولاد اهواز داشتند. این اعتراضات کماکان ادامه دارند و کارگران اعلام داشته اند که اعتراضات خود را تا گرفتن حق و حقوق قانونیشان ادامه می دهند.

فاجعه معدن طبس نیز یکساله شد و در یک سالگی این فاجعه حکم ناعادلانه ای به نفع صاحبان سرمایه صادر شد و حکم اولیه صادر شده برای مقصران این فاجعه، این پیام را دارد که صرفه‌جویی در هزینه‌های ایمنی، حتی اگر به مرگ و از کار افتادگی کارگران منجر شود، تبعات به دنبال نخواهد داشت.

 

بازنشستگان

بازنشستگان به روال ماه های گذشته در اعتراض به مطالبات قانونی، ولی بر زمین مانده خود، که با بی مهری مسئولان کر و کور روبرو شده است، پیگیرانه در شهریور ماه نیز دست به اعتراض زدند. بازنشستگان تامین اجتماعی، صنعت فولاد و معدن، صنعت نفت، کشوری، لشگری، مخابرات، بهداشت و درمان، فرهنگی، صدا و سیما و ... در شهرهای شوش، اهواز، کرمانشاه، رشت، تهران، مریوان، اصفهان، زنجان، ساری، سنندج، قزوین، همدان، تبریز، بیجار، مشهد، خرم آباد، شهرکرد، کرمان، گچساران و ... در اعتراض به «شرایط اسفناک معیشتی، گرانی و تورم، عدم اجرای همسان‌سازی، مستمری های زیر خط فقر، تبعیض، خلف وعده، سرکوب و زندان، نبود درمان و بهداشت رایگان و نبود تشکل های مستقل و ...» تجمعات اعتراضی برگزار کردند.

بازنشستگان علاوه بر طرح مطالبات صنفی، در اعتراض به بازداشت کارگران، معلمان و بازنشستگان که فقط به دلیل اعتراضات صنفی، در جهت بدست آوردن حقوق قانونی پایمال شده خود و همکارانشان، زندانی شده اند، خواستار آزادی ایشان شدند.

مبارزات کارگران شاغل و بازنشسته بی وقفه و بی تزلزل ادامه دارد اما تا زمانی که کارگران به تشکلات مستقل صنفی مسلح نشوند، تا زمانی که بوسیله سندیکاها و اتحادیه سراسری، مبارزات جداگانه در شرکت ها و کارخانجات در سراسر ایران با یکدیگر مرتبط نشوند و تمامی مبارزات کارگران با برنامه ای واحد در تشکلی واحد رهبری نشود، در بر روی همین پاشنه خواهد چرخید! ما کارگران چه شاغل و چه بازنشسته می بایست در تشکل مستقل و مبارز خود گردهم آییم و در کنار یکدیگر راه رسیدن به مطالبات برحق خود را طی کنیم. راهی دیگر متصور نیست!

چاره کارگران وحدت و تشکیلات است!

***

 

یادداشتی درمورد حضور فریدریش مرتس، صدراعظم صهیونیست آلمان  در بازگشایی  کنیسه در مونیخ

بازگشایی یک کنیسه در مونیخ، زیر سایه‌ی سنگین نیروهای امنیتی، نه نماد آشتی که نمایشِ تلخی از تناقض‌های نظم مسلط جهانی است. این مراسم، بیشتر از آنکه نشانی از همزیستی باشد، آیینی برای شست‌وشوی گناهانی است که هم‌زمان در گوشه‌ای دیگر از جهان با بی‌رحمی تمام تکرار می‌شوند. آلمان، وارثِ تاریخی که سرمایه‌داری در اوج بربریت آفرید، امروز با چشمانی اشک‌آلود بر مزار قربانیان دیروز گل می‌گذارد، در حالی که دست‌هایش از خون کودکان غزه رنگین است.

بحث بر سر ایمان یهودی نیست؛ مسئله، ایدئولوژی صهیونیستی است. ایدئولوژی‌ای که با پوشش دین، خود را از نگاه‌ها پنهان می‌کند تا حقیقتش، یعنی سیاست ناسیونالیستی و توسعه‌طلب، در هم‌پیوندی با امپریالیسم جهانی، آشکار نشود. این ایدئولوژی مانند هر قدرت مسلط دیگری، بر اسطوره‌ها بنا شده است: اسطوره قوم برگزیده، سرزمین بی‌صاحب و یهودی سرگردان. این روایت‌ها، ابزار توجیه خشونت سازمان‌یافته و اشغالگری‌اند؛ و زمینه‌ساز حمایت بی‌چون‌وچرای مراکز امپریالیستی که منافعشان با این پروژه گره خورده است.

آنچه امروز در غزه جریان دارد، صرفاً جنگی نظامی نیست؛ بلکه جلوه‌ آشکار تولید مرگ در کارخانه‌ جنگی سرمایه‌داری متأخر است. غزه به آزمایشگاه صنایع تسلیحاتی بدل شده؛ جایی که آخرین سلاح‌ها، با سرمایه‌ همان دولت‌هایی که بر هولوکاست سوگواری می‌کنند، بر بدن کودکان و زنان امتحان می‌شود. این همان منطق نهایی امپریالیسم است: تبدیل جان و کرامت انسان به کالا، و سپس نابودی آن در چرخه‌ انباشت سرمایه و قدرت.

اشک‌های صدراعظم آلمان، پرده‌ای برای ادامه‌ همین روند کثیف است. سرمایه‌ای که بر سنگ‌های یک کنیسه خرج می‌شود، از همان جیب بیرون می‌آید که سود فروش گلوله‌ای را در خود نگه می‌دارد که جمجمه‌ کودکی در غزه را می‌شکافد. این سیستم وجدان نمی‌خرد، بلکه معامله می‌کند: اندکی نمایش پشیمانی در برابر حقی بزرگ‌تر برای ادامه‌ قتل و غارت. این همان انسانیت گزینشی است، بازاری که در آن خون برخی انسان‌ها بی‌ارزش‌تر از دیگران قیمت‌گذاری می‌شود. این همان حقوق بشر امپریالیستی است؛ پیمانی دروغین که تنها متحدان استراتژیک را پوشش می‌دهد و برای دیگران جز ویرانی و آتش چیزی ندارد. این نظم، نه برای پاسداری از بشریت، بلکه برای مدیریت کارآمد و سودآور نابودی آن ساخته شده است.

فریاد مردم غزه، فقط فریاد فلسطینی‌ها نیست؛ پژواک همه‌ ستمدیدگان تاریخ است علیه ماشین سرکوب امپریالیستی. این صدا از مرز مذهب و قومیت عبور می‌کند و خطابش همه‌ انسان‌های آزاداندیش است. نقد صهیونیسم نقد یک دین نیست؛ نقد شکلی مرگبار از فاشیسم، ناسیونالیسم و امپریالیسم معاصر است.

تاریخ نه با اشک‌های دیپلماتیک و نمایش‌های نمادین، بلکه با مبارزه‌ جهانی فرودستان علیه فرادستان قضاوت خواهد کرد. همبستگی واقعی در بازگشایی نمایشی کنیسه‌ها نیست؛ در ایستادگی عملی در برابر ماشین جنگی است که به نام امنیت و پیشرفت، انسانیت را می‌بلعد. وظیفه‌ ما روشن است: در این نبرد سرنوشت‌ساز، باید در کنار اکثریت زحمتکش و ستمدیده‌ جهان بایستیم، نه اقلیتی حاکم که ریاکاری را جایگزین عدالت کرده‌اند.

***

محکومیت گسترده حمله نظامی رژیم تروریستی اسرائیل به قطر در شورای امنیت

 

حمله اخیر رژیم صهیونیستی به دوحه، پایتخت قطر، واکنش‌های گسترده‌ای را در نشست شورای امنیت سازمان ملل به دنبال داشت و نمایندگان کشورهای مختلف این اقدام را نقض آشکار حاکمیت ملی و حقوق بین‌الملل توصیف کرده و آن را محکوم کردند.

نماینده پاناما در این نشست با ابراز همبستگی با دولت و ملت قطر، حمله "اسرائیل" را نقض آشکار امنیت یک کشور دارای حاکمیت دانست و تأکید کرد که استفاده از زور نه تنها امنیت و صلح را تضمین نمی‌کند، بلکه دستیابی به راه‌حل سیاسی را نیز دورتر می‌سازد. وی هشدار داد که حمله به کشوری میانجی همچون قطر، ضربه مستقیمی به امکان تحقق آتش‌بس در غزه محسوب می‌شود و جان بسیاری از غیرنظامیان را در معرض خطر قرار داده است.

نماینده سیرالئون نیز با محکومیت شدید این حمله، آن را نه تنها نقض حاکمیت بلکه تجاوزی آشکار به دیپلماسی توصیف کرد و بر حمایت کشورش از تلاش‌های میانجی‌گرانه دوحه برای پایان جنگ غزه تأکید نمود. او هشدار داد که ادامه مصونیت از مجازات، عامل تداوم رفتارهای مشابه خواهد بود.

نماینده گویان در شورای امنیت نیز اقدام رژیم  اسرائیل را خشونت‌بار و ناقض حاکمیت قطر خواند و گفت "اسرائیل" با این رفتار، تلاش‌های میانجی‌گران برای پایان جنگ در غزه را تضعیف می‌کند. او یادآور شد که قطر متحدی مهم در مبارزه با تروریسم بوده و نقشی کلیدی در روند میانجی‌گری ایفا کرده است.

نماینده فرانسه نیز در واکنشی صریح، حمله اسرائیل به قطر را کاملاً غیرقابل قبول و نقض آشکار حقوق بین‌الملل دانست. وی ضمن استقبال از تلاش‌های دوحه برای میانجی‌گری در غزه، خاطر نشان کرد که جلوگیری از چرخه تنش و خشونت به نفع همه طرف‌ها از جمله خود "اسرائیل" است.

نماینده چین نیز با محکومیت شدید این حمله، آن را نقض آشکار حاکمیت قطر و قوانین بین‌المللی توصیف کرد. او تأکید کرد که هدف قرار دادن هیئت حماس در دوحه نشان‌دهنده سوءنیت و عزم "اسرائیل" برای تخریب مذاکرات است، در حالی که قطر نقشی بزرگ در نزدیک‌کردن طرف‌ها به صلح و توقف جنگ ایفا کرده است.

نماینده کره‌ جنوبی نیز حمله اسرائیل را نقض جدی دیگر حقوق بین‌الملل دانست و بر ضرورت احترام به اصل حاکمیت کشورها تأکید کرد. وی ضمن تقدیر از پایبندی قطر به روند میانجی‌گری، گفت: تأسف‌آور است که اسرائیل به جای مشارکت مثبت در مذاکرات، اقداماتی تهاجمی در پیش گرفته است.

این در حالی است که پیش‌تر نماینده الجزایر نیز این حمله را خطرناک و غیرقانونی توصیف کرد و گفت که تل‌آویو با چنین اقداماتی نشان می‌دهد تمایلی به صلح ندارد. او خواستار تدابیر بازدارنده شورای امنیت برای پایان دادن به مصونیت از مجازات شد.

نمایندگان پاکستان و سومالی نیز حمله اسرائیل به قطر را محکوم کردند. نماینده اسلام‌آباد این اقدام را غیرقانونی و غیرموجه خواند و گفت که "اسرائیل" قصد نابودی تمام فرصت‌های صلح را دارد. نماینده سومالی هم آن را تشدید خطرناک تنش‌ها دانست و از حق قطر برای واکنش به این تجاوز حمایت کرد.

نماینده روسیه با اشاره به نقش کلیدی قطر در میانجی‌گری برای پایان جنگ غزه و آزادی اسرا، این حمله را نتیجه مصونیت تل‌آویو از مجازات توصیف کرد. در همین حال، نماینده دانمارک هشدار داد که مردم غزه از گرسنگی می‌میرند و شورای امنیت باید فوراً اقدام کند.

انگلیس و اسلوونی نیز در ادامه این نشست، حمله اسرائیل را محکوم کردند. نماینده لندن این اقدام را نقض آشکار حاکمیت قطر دانست و نسبت به خطر تشدید تنش‌ها هشدار داد. نماینده اسلوونی نیز تأکید کرد: هیچ‌کس فراتر از قانون نیست، حتی اگر احساس قدرت کند.

***

فرق میان سیاست اسپانیا و آلمان درقبال غزه

 

تفاوت میان سیاست اسپانیا و آلمان در قبال  مسئله غزه از کجا ناشی می‌شود شود.؟

هر چهارشنبه، در شهر ساراگوسا (مرکز منطقه آراگون با ۷۰۰۰۰۰ هزارجمعیت) تظاهرات همبستگی برای فلسطینی‌هایی که در غزه به قتل می‌رسند و یا در  رنج و عذاب بسر می‌برند   برگزار می‌شود که با کوبیدن درب قابلمه ("cacerolada") همراه است. میدان "Plaza de España" پر از پرچم‌های فلسطین، پوسترهای اعتراضی علیه "نسل‌کشی" در غزه است و از بلندگوها شعار"از رودخانه تا دریا - فلسطین آزاد" طنین‌انداز است. همه با صدای بسیار بلند، اما مسالمت‌آمیز و تقریباً بدون حضور پلیس.

طبق نظرسنجی که در ماه ژوئن گذشته توسط موسسه نظرسنجی اسپانیایی ELCANO انجام گرفت، ۸۲ درصد از اسپانیایی‌های شرکت‌کننده در نظرسنجی، اقدامات اسرائیل در غزه را نسل‌کشی می‌دانند،  در صورتیکه، نسبت اسپانیایی‌هایی که از یهودیان "متنفر" هستند، در ۲۳ درصد ثابت مانده است. بنابراین می بینیم که اتهام "نسل‌کشی"  لاجرم به افزایش "یهودی‌ستیزی" منجر نمی‌شود. اگر در مورد شعار "از رودخانه تا دریا- فلسطین آزاد" (که در آلمان جرم محسوب می‌شود و هم اکنون در برلین  بسیاری از افراد را به همین "جرم" به دادگاه کشانده اند) بپرسید، مردم به یاد  "نکبت" (کشتار و آواره ساختن فلسطینیان به دست صهیونیست ها در سال ۱۹۴۸)می‌افتند، که در آن صهیونیستهایی که از تقسیم سرزمین تحت قیمومت بریتانیا ناراضی بودند، بیش از ۵۰۰ روستا را ویران ساخته و با قتل عام‌های وحشیانه بیش از یک میلیون فلسطینی را تا پایان سال ۱۹۴۸ آواره ساختند. در واقع این جنایات را می‌توان به مثابه مسبب تولد شعار "از رودخانه تا دریا- فلسطین  آزاد" دانست که اکنون پلیس آلمان آن را  به عنوان شعار "یهودی‌ستیزانه" ارزیابی کرده و به همین دلیل تظاهر کنندگان را تحت پیگرد قانونی قرار می‌ دهد.اما با تلاش‌های مذبوحانه فعلی دولت صهیونیستی اسرائیل که برای ایجاد "اسرائیل بزرگ" در واقع قصد نابودی نهایی فلسطینی‌ها به عنوان یک ملت را در سر می پروراند، مشکلی ندارد.

با توجه به  این زمینه تاریخی، شعار "از رودخانه تا دریا " مطلقاً هیچ ارتباطی با تهدید به نابودی جمعیت یهودیان  ندارد، ولی دولت امپریالیستی آلمان رذیلانه و در همدستی با صهیوفاشیست های اسرائیل آن را جرم محسوب می کند.

از آنجایی که خود شعار در آلمان "تابو" است، آمار مقایسه ای وجود ندارد. اما

این تابو نتوانست مانع از یک نظرسنجی جهانی شود که توسط مجله معتبر "Legal Tribute Online" (LTO) با شرکت یازده متخصص ارشد حقوق بین‌الملل انجام شد. هشت نفر از آنها معتقدند که در غزه یک مورد واضح از نسل‌کشی وجود دارد. و اگر این کافی نیست: دو سازمان حقوق بشر اسرائیلی B'Tselem و PHRI نیز در گزارش‌های مفصلی "نسل‌کشی" را مستند دانسته و محکوم می‌کنند.

ناگفته نماند که در نظرسنجی‌های مبهم‌تر در آلمان، بیش از ۸۰ درصد از پاسخ‌دهندگان از اقدامات اسرائیل در غزه "انتقاد" می‌کنند! و اکثر پاسخ‌دهندگان از لحن انتقادی‌تر دولت فعلی نسبت به اسرائیل استقبال می‌کنند.

با این همه، اکثریت مردم در آلمان دیگر به گزارش‌های "رسانه‌های باکیفیت" (منظور رسانه های عمومی است)، که همان رسانه‌های تحت کنترل دولت است،  در رابطه با موضوع "غزه"،  اعتماد ندارند. بنابراین جای تعجب نیست که کشور آلمان امسال در رتبه‌بندی "آزادی مطبوعات گزارشگران بدون مرز" از رتبه دهم به یازدهم سقوط کرد. اکثر رسانه‌های آلمانی حتی این سقوط در رتبه‌بندی را هم به نوعی دست‌کاری ‌شده گزارش کرده اند، زیرا کلامی در مورد فشاری که روزنامه‌نگاران هنگام گزارش در مورد غزه، از سوی هیئت تحریریه، سیاستمداران یا لابی یهودیان در آلمان متحمل می‌شوند، ذکر نمی شود. در نتیجه یک "خودسانسوری" محض در رسانه‌های این کشورحکم فرماست.

 

تفاوت میان آلمان و اسپانیا در برخورد با اسرائیل در عرصه های دیگر نیز خودنمایی می کند.

پس از آنکه تقریباً همه تحریم‌های پیشنهادی علیه اسرائیل در سطح اتحادیه اروپا توسط آلمان متوقف شد، نخست وزیر اسپانیا، پدرو سانچز، اخیراً اقدام اسپانیا را برای موضع‌گیری هرچه واضح‌تر در برابر دولت اسرائیل و نشان دادن اینکه اسپانیا این بار "در سمت درست تاریخ" قرار خواهد گرفت، اعلام کرد. او پس از تأیید قاطع حق اسرائیل برای داشتن کشور خود و نیز محکوم کردن قتل عام حماس، اقدامات زیر را اعلام می‌کند:

فرمان سلطنتی برای تحریم کامل تسلیحاتی اسرائیل؛

بسته شدن بنادر اسپانیا برای ارسال سوخت به اسرائیل؛

بسته شدن حریم هوایی اسپانیا به روی ارسال سلاح به اسرائیل؛

ممنوعیت ورود افراد دخیل در جنایات جنگی اسرائیل؛

ممنوعیت واردات تمام کالاها از شهرک‌های غیرقانونی اسرائیل؛

محدودیت خدمات کنسولی برای اسپانیایی‌ها در سرزمین های اشغالی؛

به اضافه سه اقدام دیگر برای افزایش کمک‌های بشردوستانه در غزه.

پاسخ دولت اسرائیل سریع بود: ممنوعیت سفر برای معاون نخست‌وزیر اسپانیا "یولاندا دیاز"، و خانم "سیرا رگو" وزیر جوانان اسپانیا، که در یک بیانیه‌ای توهین‌آمیز گنجانده شده بود. متعاقباً، سفیر اسرائیل در اسپانیا احضار و سفیر اسپانیا از تل‌آویو فراخوانده شدند.

 در سطح اتحادیه اروپا، "ترزا ریبرا"، معاون رئیس کمیسیون اسپانیا، حداقل "نشانه‌ای" از موضع اسپانیا ارائه داد: او برای اولین بار در مورد نسل‌کشی در غزه صحبت کرد و خشم  نمایندگان آلمان را برانگیخت!

به طرز شگفت‌آوری، اورزولا فون در لاین، رئیس کمیسیون اتحادیه اروپا - یک آلمانی - که "هوا را پس دید" پیشنهادی، بسیار ملایم‌ تر، برای تحریم اسرائیل در پارلمان اتحادیه اروپا ارائه داد که البته بلافاصله توسط دولت امپریالیستی حامی صهیونیسم آلمان، رد شد. اما ظاهراً پیشنهاد فون در لاین چندان جدی هم نبود: احتمالاً این یک "شوخی" با اعضای ضد اسرائیلی پارلمان اروپا به مناسبت گزارش نه چندان باشکوه خود پس از یک سال تصدی پستش بود، که دستاورد برجسته آن، "معامله گمرکی" با دونالد ترامپ (!) بود که حتی مورد تنفر بسیاری از همکاران حزبی خودش -حزب مسیحی دموکرات" نیز قرار گرفته بود. این عمل فون در لاین این واقعیت را تغییر نخواهد داد که بسیاری از اسپانیایی‌ها اکنون آلمان را به عنوان همدست "جنایات جنگی" اسرائیل تلقیمیکنند.

اما در اسپانیا کماکان هر چهارشنبه، در مرکز شهر "ساراگوسا" و سایر نقاط این کشور تظاهرات همبستگی با فلسطینی‌هایی که در غزه به قتل می‌رسند و یا در اثر گرسنگی و تشنگی  در معرض نابودی قرار گفته اند برگزار می‌شود که با کوبیدن درب قابلمه همراه است. میدان "Plaza de España" کماکان پر از پرچم‌های فلسطین، پوسترهای اعتراضی علیه "نسل‌کشی" است و از بلندگوها شعار"از رودخانه تا دریا: فلسطین آزاد" طنین‌انداز است و آن هم باصدای بسیار بلند، اما مسالمت‌آمیز و تقریباً بدون حضور پليس. این تظاهرات های لاینقطع مردم بیدار اسپانیاست که دولت اسپانیا را مجبور به موضع گیری علیه جنایات صهیونیست ها کرده است. اما در عوض دولت امپریالیستی و میلیتاریستی آلمان اینگونه تظاهرات ها و شعارها در حمایت از مردم دلاور فلسطین را بر نمی تابد و آن را جرم محسوب کرده، و مزورانه تظاهر کننگان را به اتهام  "آنتی سمیتیسم" به دادگاه می‌کشاند.

***

 

پیرامون شورش اخیرنپال

اعتراضاتی که  در نپال درچند هفته گذشته آغاز شد، کاتماندور، پایتخت نپال را به صحنه آشوب تبدیل کرد. شورشیان خیابان‌ها را ویران کردند، سلاح به دست گرفتند و ساختمان‌های دولتی را به آتش کشیدند.

ماجرا زمانی شدت گرفت که دولت بیش از ۱۲ شبکه اجتماعی از جمله فیس‌بوک، ایکس و یوتیوب را به دلیل عدم پایبندی به قانون جدید مسدود کرد. منتقدان این اقدام را نوعی سانسور دانستند و برخی آن را اقدامی برای مهار «فساد سیاسی» خواندند.نارضایتی زمانی شدت گرفت که دانشجویان عادی با بیکاری گسترده، تورم فزاینده و فقر شدید دست‌وپنجه نرم می‌کردند. در واکنش به نمایش آشکار ثروت، موجی از پست‌ها و ویدیوها با هشتگ در فضای مجازی منتشر شد. این پست‌ها آقازاده‌ها را در کنار خودروهای لوکس و لباس‌های برند نشان می‌دادند، در حالی که تصاویری از سختی‌های زندگی مردم عادی نیز در کنار آن‌ها قرار داشت.شرینخالا خاتیواده، دختر ۲۹ ساله وزیر پیشین بهداشت بی‌رود خاتیواده و ملکه زیبایی سابق نپال، به‌عنوان نماد طبقه ثروتمند و فاسد معرفی شد. خانه او یکی از مکان‌هایی بود که در جریان شورش‌ها به آتش کشیده شد.همچنین، تصاویر ساگات تاپا، پسر وزیر دادگستری بیندو کومار تاپا، به‌طور گسترده منتشر شد و باعث شد که خانه خانواده او نیز در این اعتراضات سوزانده شود.

شورشیان در کاتماندو اعلام کردند که «مردم عادی در فقر جان می‌دهند، در حالی که فرزندان سیاستمداران لباس‌هایی می‌پوشند که ارزش آن‌ها به هزاران روپیه می‌رسد».

معترضان در حالی که سلاح به دست داشتند، در شهر پیشروی کردند و ساختمان دیوان عالی را به آتش کشیدند. دفتر دادستان کل، خانه نخست‌وزیر، ساختمان پارلمان و خانه‌های متعلق به دیگر سیاستمداران نیز طعمه حریق شدند.

راجندرا باجگاین، نماینده پارلمان، در گفت‌وگویی با روزنامه تلگراف گفت که کاتماندو در آتش می‌سوزد و دود سراسر مرکز قدرت پایتخت را فرا گرفته و معترضان بسیاری از دفاتر مهم را به آتش کشیده‌اند.

در میانه این آشوب، سرانجام نخست‌وزیر چهار دوره‌ای، آقای اولی، استعفا داد تا به گفته خودش راه برای تلاش‌های بیشتر در جهت رسیدن به راه‌حلی سیاسی و مبتنی بر قانون اساسی باز شود. او با اشاره به شرایط ویژه کشور اعلام کرد که طبق ماده ۷۷ بند ۱ بخش الف قانون اساسی، از سمت نخست‌وزیری کناره‌گیری می‌کند و این استعفا از همین لحظه اجرایی است. پس از چند هفته پرحادثه، دولت نپال سرنگون شد و «سوشیلا کارکی»، دادستان کل پیشین، به عنوان نخست‌وزیر موقت سوگند یاد کرد.

 پرسش این است آیا آنچه در نپال رخ داد طغیان  مردمی و یا انقلاب مخملی است؟

طبق تحلیل «ویجای پراشاد»، مارکسیست  ونویسنده هندی، در پشت این قیام هم عوامل اقتصادی و هم دخالت خارجی نهفته است.انتصاب «سوشیلا کارکی»، دادستان کل پیشین، به عنوان نخست‌وزیر در روز جمعه، نقطه اوج اعتراضات خشونت‌بار موسوم به «اعتراضات نسل زد» بود که در هفته‌های اخیر این کشور کوچک و فقیر کوهستانی بین هند و چین قرار دارد را لرزانده است.دست‌کم ۷۰ نفر در جریان این اعتراضات کشته شده‌اند که در رسانه‌های غربی به عنوان "یک قیام معصومانه جوانان "علیه یک طبقه سیاسی فاسد توصیف شده‌اند. در حالی که برخی از منتقدان معتقدند این رویداد یک انقلاب رنگی صرف برای تامین منافع اقتصادی و ژئوپلیتیک ایالات متحده است که توسط سازمان‌های غیردولتی تأمین‌مالی‌شده از غرب در این کشور آغاز و دامن زده شده است.

بر اساس مقاله‌ای «ویجای پراشاد» که به همراه هموطن خود«آتول چاندرا» نوشته شده،هیچ‌یک از این دو تحلیل  به تنهایی برای توضیح پیشینه‌ای که به این تحول چشمگیر منجر شده، کافی نیستند.

پراشاد و چاندرا دولت نخست‌وزیر برکنارشده، را راست‌میانه می‌نامند، در حالی که در صحنه سیاسی نپال تقریباً همه احزاب چپ خود را" کمونیست" می‌ نامند. البته به استثنای حزب کنگره سوسیال‌دموکرات که همراه با حزب کمونیست که در دولت اوی  مشارکت داشت.

در سال ۲۰۱۷، احزاب مختلف" کمونیست" در مجموع ۷۵ درصد کرسی‌های پارلمان را به دست آوردند. و یک سال بعد، بزرگ‌ترین آن‌ها از جمله حزب مائویستی CPN(MC) - که رهبری قیام مسلحانه ضد سلطنت در دهه ۱۹۹۰ را بر عهده داشت و پیروز شد و در سال ۲۰۰۸ یک جمهوری پارلمانی برقرار کرد – این احزاب در یک حزب کمونیست متحد ادغام شدند.

اما در سال ۲۰۲۱، این حزب متحد از هم پاشید.«فقدان یک برنامه مشترک برای فعالیت سیاسی کمونیستی، و یک دستور کار مشترک برای حل مشکلات مردم به فروپاشی فرصتی که به چپ داده شده بود انجامید».

به باوراین دومارکسیست هندی، درعوض، احزاب حاکم مختلف تجلی فرصت‌طلبی، فساد و قدرت‌طلبی بوده اند. این امر بستر مناسبی برای سازمان‌های غیردولتی طرفدار غرب فراهم کرده تا نارضایتی مردمی را دامن بزنند. اما همچنین برای یک جریان قوم‌گرای ملی‌گرا که از حزب راست‌گرای حاکم بر هند (BJP)نیز تغذیه می‌کند، حساب ویژه ای باز نمایند.

در این اعتراضات، برخی از معترضان پلاکاردهایی با تصاویر «یوگی آدیتیا نات» حمل می‌کردند. او وزیر ارشد ایالت اوتار پرادش هند است که با نپال مرز مشترک دارد و از همان حزب هندوتوای (هندو-ملی‌گرا( BJP است که نارندرا مودی، نخست‌وزیر هند، به آن تعلق دارد.

دولت "اولی" با هر دو کشور چین و آمریکا همکاری می‌کرد و همین اواخر در ماه اوت، اولی معاون رئیس سازمان کمک‌های توسعه‌ای آمریکا، را برای بحث در مورد پروژه‌های زیربنایی پذیرفت. لذا، محتمل است طبق پراشاد و چاندرا که بیشتر از دخالت آمریکا، این دخالت هند در اعتراضاتی بوده که به سقوط دولت منجر شده است.

ناآرامی‌ها در نپال همزمان است با سفر اخیر نخست‌وزیر هند، مودی، به پکن برای بهبود روابط با چین و رئیس‌جمهور آن، شی جین پینگ، پس از آن که رئیس‌جمهور آمریکا، ترامپ، علیه هند به دلیل خرید نفت از روسیه، تعرفه‌های ۵۰ درصدی اعمال کرد منجر به تیره شدن روابط آمریکا وهند شد. هنگامی که مودی به سفر خود ادامه داد، «شارما اولی» - که اکنون برکنار شده - مهمان شی جین پینگ در رژه بزرگ نظامی به مناسبت پیروزی بر ژاپن در جنگ جهانی دوم بود.

از آن زمان، لحن بین ترامپ و مودی دوباره ملایم‌ترشده و ترامپ گفته است که «طی چند هفته آینده» گفت‌وگوهای جدیدی با نخست‌وزیر هند خواهد داشت.

اینکه نپال تحت رهبری سوشیلا کارکی چه نقشی در رابطه با آمریکاو همسایگان غول پیکرش، چین و هند، ایفا خواهد کرد،باید منتظر شد ودید اوضاع به کدام طرف می رود و در نهایت  کدام نیروی خارجی بیشترین نفوذ را در شورشی که دولت را سرنگون کرد خواهد داشت.جنبشی که فاقد رهبری انقلابی وچشم انداز روشنی برای دگرگونی زیربنایی باشد سرانجام با شکست روبرو خواهد شد. قیام مردمی هرچند با مطالبات عدالخواهانه اما بدون رهبری حزب کمونیستی وافق سوسیالیستی و اراده برای کسب قدرت سیاسی، به شکست خواهد انجامید. سرنگونی حکومت وسیله ای برای تحقق نظام برتر واستقرارعدالت اجتماعی، استقلال سیاسی و مبارزه علیه فقر وفساد وعلیه دشمنان خارجی است. با جنبش کور و بی برنامه وبی هدف نمی توان به پیروزی رسید.

***

 

هدف ترامپ از تغییر موضع ۱۸۰ درجه ای خود در برخورد به جنگ اوکراین چیست؟

رئیس جمهور آمریکا با اظهارات روز سه‌شنبه گذشته خود، برای اولین بار، به جای اتخاذ موضع "بی‌طرفانه" یک "میانجی بی‌طرف"، آشکارا خود را در موضع اوکراین قرار داد. این موضوع از این جهت قابل توجه‌ است که نزدیکی موقت ترامپ به پوتین گاهی اوقات باعث نارضایتی و نگرانی زیادی در کیف و در میان متحدان غربی اش می‌شد.

برخورد اخیر ترامپ دم دمی مزاج به جنگ اوکراین،  که ۱۸۰ درجه نسبت به ۵ ماه گذشته تغییر  کرده است، نشان از آن دارد که او به "درد چه کنم، چه کنم" گرفتار آمده است!

اگر او ۵ ماه پیش با بی عرضه خواندن زلنسکی، از او خواست که از مناطق  تحت اشغال روسیه صرف نظر کند تا به صلح  برسد و سپس  او را با بی حرمتی خاصی از کاخ سفید  بیرون انداخت، امروز در سازمان ملل می گوید "با قدری صبر، کمک مالی اروپا ( نه آمریکا، او از کیسه خلیفه می بخشد) و ناتو می‌توان مناطق تحت اشغال روسیه را پس گرفت."(!!)

شتر در خواب بیند پنبه‌ دانه

گهی لف لف خورد گه دانه دانه

سپس او با عدم شناخت  از ارتش  روسیه، ابلهانه این ارتش را "ببر کاغذی" خواند.

او در واقع با این یاوه  سرایی ها خطر جنگ را در اروپا دامن می زند.

ترامپ  می پنداشت که می‌تواند پوتین را در تله بیاندازد ولی امروز خود در تله گرفتار آمده است.

"گوئندولین ساس"، مدیر مرکز مطالعات اروپای شرقی و بین‌المللی، با این حال، نسبت به داشتن انتظارات بیش از حد از اظهارات ترامپ هشدار می‌دهد. "ساس"  معتقد است: «تغییر موضع و لفاظی‌های ترامپ نمی‌تواند منجر به آرامش زودرس در اروپا شود، زیرا لفاظی‌های او به طور خودکار به سیاست تبدیل نمی‌شوند»

واقعیت اینست که ترامپ مانند همیشه "از روی شکم" سخن می گوید. او هیچ مسیر و برنامه مشخصی هم برای پایان دادن به جنگ و چگونگی بازپس‌گیری سرزمین‌های تحت اشغال روسیه بدست اوکراین ترسیم نکرده است.

چنین به نظر می رسد که ترامپ در پایان لفاظی‌هایش با بیان این جملات: «برای هر دو کشور بهترین‌ها را آرزو می‌کنم.» (...) برای همه شما آرزوی موفقیت دارم." در واقع می خواهد از مذاکرات صلح خارج شود.

"ساس"، گمان میزند که لفاظی‌های ترامپ، مانند همیشه، در درجه اول در خدمت تبلیغ برای خودش در ایالات متحده و در صحنه جهانی است.

"دیوید ای. سنگر"، خبرنگار ارشد نیویورک تایمز در واشنگتن هم در پشت تغییر موضع رئیس جمهور آمریکا، یک استراتژی می‌بیند. "سنگر" می‌نویسد، چندین سیاستمدار اروپایی گمان می‌کنند که رئیس جمهور با فاصله گرفتن از جنگ، از درگیری‌ای که زمانی قصد داشت ظرف چند روز یا چند هفته حل کند، خارج می‌شود. و ما اضافه می کنیم  با آبروریزی خارج می‌شود.

به دیگر سخن ترامپ می‌خواهد از نقش میانجی‌گری که به هر حال هیچ پیشرفتی در این درگیری به همراه نداشته است، خارج شود.

"مارکو روبیو"، وزیر امور خارجه ایالات متحده، عصر سه‌شنبه تلاش کرد تغییر موضع ترامپ را "ماستمالی"کرده و به اصطلاح توضیح دهد. روبیو گفت که ترامپ "صبر فوق‌العاده‌ای" نشان داده و به یک پیشرفت دیپلماتیک امیدوار بوده است. اما این نه تنها منجر به رکود شده است؛ بلکه ما وارد مرحله‌ای از تشدید تضاد بالقوه شده‌ایم! "

اشاره او به وقایعی است که اخیرا  اتفاق افتاده است. در چند شب گذشته و قبل از آن، بیشترین تعداد حملات روسیه به اوکراین در جنگ اخیر رخ داده است. دلیل آن نیز روشن است. روسیه به سادگی زیر بار  صلح تحمیلی و یا تهدیدات اخیر که با ادعاهای ناتو مبنی بر ورود ادعایی پهپادها و جنگنده های  روسی به حریم هوایی لهستان،  استونی  و رومانی... توجیه می گردد، نمی رود و کماکان برای رسیدن به صلح، خواهان پذیرش شروط تعیین شده خود از سوی کشور اوکراین و ناتو است.

 

***

بیانیه مطبوعاتی جبهه خلق برای آزادی فلسطین

درمورد حمله هوایی اسرائیل به قطر

 

جبهه خلق برای آزادی فلسطین: جنایت مضاعف هدف قرار دادن هیئت‌های نمایندگی حماس و دوحه، هیستری این نهاد یاغی و تروریسم سازمان‌یافته آن تحت حمایت آمریکا را آشکار می‌کند.

جبهه خلق برای آزادی فلسطین با شدیدترین لحن، جنایت خائنانه صهیونیستی در هدف قرار دادن هیئت رهبری حماس در دوحه، پایتخت قطر، را محکوم می‌کند و تأکید می‌کند که آنچه اتفاق افتاده، یک اقدام تروریستی سازمان‌یافته با حمایت مستقیم آمریکا بوده است. این یک اقدام تجاوزکارانه مضاعف با هدف ترور یک رهبری سیاسی فلسطینی و نقض حاکمیت یک کشور عربی برادر است و نشان دهنده وضعیت هیستری است که این رژیم یاغی پس از شکست مفتضحانه‌اش در دستیابی به اهدافش تجربه می‌کند.

این حمله جنایتکارانه، ماهیت ذاتی رژیم صهیونیستی را به عنوان یک نهاد گانگستری که تروریسم دولتی سازمان‌یافته را اعمال می‌کند، آشکار می‌کند. این اقدام، نقض آشکار قوانین بین‌المللی و منشور سازمان ملل و چالشی آشکار برای امنیت ملی اعراب است. رجزخوانی رهبران دشمن مبنی بر اینکه این جنایت «پیامی به خاورمیانه» است، تنها ترور و آدمکشی را منتقل می‌کند و تأیید می‌کند که این رژیم از طریق کشتار، نسل‌کشی و آوارگی، به دنبال پیروزی خیالی و واهی است.

جبهه این جنایت را یک حمله تروریستی دوگانه می‌داند: از یک سو علیه مقاومت فلسطین و از سوی دیگر علیه حاکمیت کشور قطر. این امر مستلزم یک موضع متحد و شجاعانه عربی برای جلوگیری از اشغالگری و پایان دادن به تکبر آن است. جبهه خواستار اقدامات عملی فوری از جمله موارد زیر است:

۱. تعلیق عضویت این رژیم در سازمان ملل متحد به دلیل نقض مداوم منشور آن.

۲- صدور یک قطعنامه الزام‌آور بین‌المللی برای توقف جنگ علیه مردم فلسطین، تأیید حق مسلم آن‌ها در تعیین سرنوشت خود و پاسخگو قرار دادن رهبران اشغالگر به عنوان جنایتکاران جنگی.

۳- ارجاع این جنایت و سایر جنایات به دیوان بین‌المللی دادگستری و دیوان کیفری بین‌المللی برای اطمینان از اینکه رهبران دشمن پاسخگو هستند و از مجازات فرار نمی‌کنند.

جبهه مراتب تسلیت صمیمانه خود را به برادرانمان در جنبش حماس و رهبری آن به خاطر شهادت گروهی از شهدای قهرمان که در این تجاوز کشته شدند، و به برادرمان، خلیل الحیه، به خاطر شهادت فرزند و مدیر دفترش، جهاد لبد، و همه شهدای دیگر، ابراز می‌دارد. و با تأکید بر اینکه این تلاش‌ها برای ترور و هدف قرار دادن رهبران فلسطینی، مقاومت را تضعیف نکرده و نخواهد کرد. این تلاش‌ها ثابت می‌کند که قلدری به پیروزی نمی‌انجامد ... تنها مقاومت به پیروزی دست می‌یابد و خون شهدا همچنان نیرویی برای آزادسازی و بازگشت و نبرد تمامی خلق علیه تروریسم صهیونیستی و حامیان آن خواهد بود.

 

جبهه خلق برای آزادی فلسطین

بخش رسانه مرکزی

٩  سپتامبر ٢٠٢۵

#ترجمه از حزب کار ایران (توفان)

***

ادبیات مارکسیستی  به زبان ساده

ده سال بعد از آنکه کنفرانس احزاب برادر مارکسیست-لنینیست در سال 1975 برگزارگردید و در آن رویزیونیسم خطر عمده در جنبش کمونیستی تشخیص داده شد، رفيق زنده یاد دکتر غلامحسین فروتن با بررسی و تجزیه تحلیل عملکرد ده ساله رویزیونیسم در سطح جهان اقدام به نوشتن کتاب ارزشمند "رویزیونیسم در تئوری و عمل" نمود.

حزب کار ايران(توفان) جهت آگاهی و آموزش نسل جوان، که جویای حقیقت است، اقدام به درج بخش‌های عمده این اثر در ستون "ادبیات مارکسیستی به زبان مختصر و ساده" توفان الکترونیکی نمود.باشد تا با انتشار بخش هایی ازاین اثر ارزنده گامی ولو کوچک در تنویر افکار و پاکیزگی مارکسیسم لنینیسم برداشته باشیم.

هئیت تحریریه

راه انقلاب ایران

حال ببینیم برای طفره رفتن از راه "قهر آ‌میز انقلاب" چه دلائلی اقامه‌می‌شود.

رویزنیست‌ها از یک طرف شکل قهر در انقلاب اکتبر یعنی «قیام مسلح» را نمونه‌می‌گیرند و از طرف دیگر وجود شرایط عینی و ذهنی معینی و با سخن دیگر وجود «وضع انقلابی » را ضرور‌می‌شمرند. به نظر آن‌ها برای آن‌که بتوان انقلاب کرد باید در کشور "وضع انقلابی"، آنگونه که لنین‌می‌آموزد پیش آید و در صورت وجود «وضع انقلابی» باید به "قیام مسلح" دست زد. چرا؟  تنها دلیل این است که لنین چنین آموخته و اتحاد شوروی از این راه رفته است. در این جاست که «مارکسیسسم خلاق» آن‌ها به یکبار‌می‌خشکد و تجربه اتحاد شوروی که بنوبه خود گران‌بهاست و باید از آن آموخت بصورت حقیقت مطلق در‌می‌آید که در همه جا و در همه حال و برای همیشه حقیقت است. در اینجاست که چسبیدن به «دگم» علی‌رغم ده‌ها سال پراتیک انقلابی خلق‌ها، علی‌رغم تئوری‌هائی که از این پراتیک انقلابی برخاسته و بر گنجینه مارکسیسم – لنینیسم افزوده شده است گویا اشکالی ندارد. تکیه بر سخنان لنین «دگماتیسم» است تا آن حدود که با نیات «من» سازگار نیست، «خلاقیت است» تا آنجا که بسود «من»‌ تمام‌می‌شود. رویزیونیسم در‌واقع همان شیوه‌های «پراگماتیسم» را بکار‌می‌بندد، حقیقت آن چیزی است که سودی برساند، امروز این حکومت است زیرا با اقامه آن نفعی عاید انسان‌می‌شود، فردا حکم مخالف آن صحیح است برای آن‌که باز هم اقامه آن به انسان نفع‌می‌رساند. باید اعتراف کرد که خروشچف روی پایه گذار «پراگماتیسم» را سفید کرد.

«قیام مسلح » را بگیریم.

قیام مسلح شکلی از انقلاب قهر آ‌میز است و قیام مسلح در اکتبر ۱۹۱۷ و پیروزی آن مؤید قانون قهر آ‌میز انقلاب است. اما پس از انقلاب اکتبر، بویژه پس از جنگ دوم جهانی در یک رشته از کشورهای آسیا اروپا و آمریکای لاتین انقلاب پیروز گردید. در انقلاب کشورهای شرقی و جنوب شرقی اروپا ارتش قهرمان شوروی نقش عمده را بازی کرد. ارتش شوروی همراه با جنبش‌های نجات بخش علیه فاشیسم، طبقات حاکمه این کشور‌ها را سرنگون ساخت. جنگ انقلابی رهائی بخش علیه اشغالگران فاشیست در این کشورها به انقلابات دمکراسی توده‌ای انجا‌مید و قدرت حاکمه بدست خلق افتاد. انقلاب در این کشورها باز هم دال بر صحت قانون انقلاب قهر آ‌میز است ولی شکل اعمال قهر «قیام مسلح» نیست.

در کشورهای چین، کره، ویتنام شمالی، کوبا، الجزیره و اکنون ویتنام جنوبی انقلاب نه در شکل قیام مسلح بلکه در شکل جنگ انقلابی طولانی به پیروزی انجا‌مید.

پراتیک جنگ انقلابی طولانی در چین امکان داد که تئوری جنگ انقلابی تدوین شود و بر گنجینه مارکسیسم – لنینیسم افزوده گردد. جنگ انقلابی خلق قهرمان ویتنام علیه اشغال گران آمریکائی و اقمار آن‌ها و علیه ارتش پوشالی ویتنام جنوبی، نمونه درخشان بکار رفت تئوری جنگ انقلابی است که حتماً تعالیم آن برای مبارزان راه انقلاب بسیار آموزنده و گرانبهاست. آیا پراتیک جنگ انقلابی و تئوری ناشی از آن در این سلسله از کشور‌ها هیچ چیز آموزنده‌ای در بر ندارد؟ آیا جنگ انقلابی و نیروی عظیم آن،‌ در این کشورها لااقل این اندیشه را در انسان پدید نمی‌آورد که قیام مسلح تنها شکل انقلاب قهر آ‌میز نیست؟ آیا جنگ انقلابی نمی‌تواند و نباید مارا به فکر وادارد که از‌میان این دو شکل کدا‌میک را‌می‌توان و باید در شرایط ایران بکار برد؛ چرا رویزیونیست‌ها بی‌تأمل جنگ انقلابی را بدور‌می‌افکنند و با لجاج و اصرار به «قیام مسلح»‌می‌چسبند؟

‌می‌گویند جنگ انقلابی با تاکتیک لنینی انقلاب متفاوت است «مگر آن‌که مدعیان بگویند که تاکتیک لنینی انقلاب دیگر کهنه شده است و نوبت نوبت این تاکتیک است» (ماهنامه مردم  - شماره ۱۴ صفحه اردی‌بهشت ۱۳۴۵). نه آقای اپورتونیست! تاکتیک لنینی انقلاب که تاکتیک قهر آ‌میز است کاملاً به قوت خود باقی است. این شما هستید که آن را در زیر علامت پرسش‌ می‌گذارید و پارلمانتاریسم را بجای آن‌می‌نشانید. شکل قیام مسلح نیز کهنه نشده است ولی این شکل عمو‌میت ندارد. خود لنین هم تا آنجا که معلومات ما اجازه‌می‌دهد هیچ‌گاه شکل قیام مسلح را برای تمام انقلابات یگانه شکل نشمرده است. شما بارها در مطبوعات خود از کودتا بمثابه شکلی از مبارزه قهر آ‌میز انقلاب سخن رانده اید. مگر لنین در آثار خود از چنین شکل سخنی به ‌میان آودره است؟ آیا شما که امکان کودتای انقلابی(!؟) را نفی ‌نمی‌کنید و آن را جای قیام مسلح‌می‌گذارید تاکتیک لنینی انقلاب را «کهنه» نمی‌شمرید؟

اکنون بپردازیم به «وضع انقلابی»

"قیام مسلح" برای آن‌که به پیروزی برسد باید در شرایط «وضع انقلابی» بدان دست زد. در این امر جای هیچگونه تردیدی نیست. در این نکته هم تردیدی نیست که خلق‌هائی از راه جنگ انقلابی طولانی به پیروزی نائل آمده اند. حال اگر نیروهای انقلابی شکل جنگ انقلابی را برگزینند باز هم باید در انتظار «وضع انقلابی» باقی ماند؟

«وضع انقلابی» زود گذر است. لنین حتی‌ گفت که اگر انقلاب در ۲۵ اکتبر صورت نگیرد دیگر دیر شده است. اما جنگ انقلابی جنگی طولانی است. چگونه‌می‌توان «وضع انقلابی» را با جنگ طولانی در آ‌میخت؟ رویزیونیست‌ها بیهوده «وضع انقلابی» را دائم در برابر دیدگان مارکسیست – لنینیست‌ها نگاه‌می‌دارند، برای اینکه آن‌ها را از جنگ انقلابی برمانند.

جنگ انقلابی چین ۲۵ سال بطول انجا‌مید و به پیروزی درخشانی نائل آمد، آن‌چنان پیروزی که در امر گذار سرمایه‌داری به سوسیالیسم در مقیاس جهانی دارای اهیمت عظیمی است. آیا‌می‌شود در چنین جنگ انقلابی طولانی از «وضع انقلابی» سخن گفت؟ همین ویتنام که رویزیونیست‌ها پیوسته به ریا سنگ آن را به سینه‌ می‌کوبند، مگر جنگ انقلابی خود را در شرایط «وضع انقلابی» آغاز کرد؟ مگر به مبارزه مسلحانه خود شکل قیام مسلح داد؟ چرا باید کشور ایران حتماً نمونه انقلاب اکتبر را سرمشق قرار دهد؟ اگر امروز لااقل در چندین کشور جهان انقلاب از طریق جنگ انقلابی آغاز و پیروز گردیده و هم‌اکنون ویتنام جنوبی نمونه دیگر آن‌است، «قیام مسلح» در شرایط «وضع انقلابی» یگانه نمونه است که‌می‌شناسیم؟ بعلاوه جنگ انقلابی برحسب «تصادف، درکشورهائی روی داده که پیروز شده که شرایط اجتماعی آن‌ها به کشور ما شباهت زیادی دارد، در حالی که نمونه انقلاب اکتبر در کشوری بوقوع پیوسته که وجه تشابهی چندان با شرایط کشور ما نداشته است.

آیا «قیام مسلح» در شرایط «وضع انقلابی» متناسب با شرایط کشور ماست؟

مطبوعات رویزیونیست‌های ایران گاه به گاه شرح کشافی در باره فشار و اختناق و فقدان مطلق آزادی‌های دمکراتیک‌ می‌نویسند و از آن نتیجه ‌می‌گیرند که هیئت حاکمه ایران با دست خود درهای مبارزه مسلمت آ‌میز را بروی مردم سفت و محکم بسته است و برای تودهای مردم راهی جز توسل به قهر نیست. اگر براستی چنین است که مبارزه با دستگاه حاکمه باید هم‌اکنون (و نه در آینده نامعلوم) شکل قهر آ‌میز به خود بگیرد، اگر به راستی رویزیونیست‌ها به این حرفی که‌می‌زنند باور دارند، چرا شکل "قیام مسلح" را که در شرایط کنونی مطلقاً عملی نیست ارائه‌می‌دهند؟ قیام مسلح فقط در شهرهای بزرگ کارگری نظیر تهران، اصفهان،‌ آبادان و غیره‌می‌تواند صورت گیرد و درست در همین نقاط دولت شاه نیروهای نظا‌می بسیاری برای سرکوب هرگونه جنبشی متمرکز ساخته است. آیا «قیام مسلح» در چنین شرایطی دیوانگی و ماجراجوئی نیست؟ درست است که شما قیام مسلح را در شرایط «وضع انقلابی» در نظر‌می‌گیرید اما این «وضع انقلابی» کی فرا خواهد رسید؟ طبیعتاً خود شماهم نمی‌دانید و با وضع کنونی ایران در کار کمک به ایجاد چنین وضعی هیچگونه تأثیری هم نمی‌توانید داشته باشید. در این صورت این حکم که در شرایط کنونی «برای توده‌های مردم راهی جز توسل به قهر نیست» چه مفهو‌می‌می‌تواند داشته باشد؟ آیا جز این است که‌می‌خواهید مردم را بفریبید؟ یک آن فرض کنیم که در کشور معجزه ای صورت گرفت و «وضع انقلابی»‌ پدید آمد. آیا شما قدرت تشخیص و توانايی استفاده از این فرصت را دارید؟ آیا شما هم مانند حزب رویزیونیست فرانسه بهانه‌ای نخواهید تراشید برای آن‌که به اقدا‌می برای سرنگونی رژیم دست نزنید؟

واقعیت این است که رویزیونیست‌های ایران در راه مسالمت آ‌میز انقلاب گام بر‌می‌دارند و نمونه انقلاب اکتبر را فقط بهانه قرار داده‌اند برای آن‌که دست روی دست بگذارند و در انتظار «وضع انقلابی» بنشینند و بدین طریق برای احتراز از قهر انقلابی محملی برای خود تراشیده باشند.

«قیام مسلح» در شرایط «وضع انقلابی» در کشوری که از آزادی‌های دمکراتیک هیچگونه اثری نیست و ابتدائی ترین مبارزات سیاسی، اجتماعی، صنفی با بی رحمی کم‌نظیری سرکوب‌می‌شود نمی‌تواند سرمشق مبارزه قهر آ‌میز باشد. آنچه که مطرح است تاکتیک مبارزه در حال حاضر و در شرایط مشخص ایران است. آنچه که در آینده ممکن است پیش آید نمی‌تواند ملاک تاکتیک مبارزه امروز قرار گیرد. اگر در آینده وضعی پیش آید که تغییر تاکتیک مبارزه را ایجاب کند آنگاه‌می‌توان تاکتیک مبارزه را تغییر داد. در حال حاضر و در شرایط مشخص ایران راه مبارزه راه قهر آ‌میز است و شکل آن نیز جنگ انقلابی است. جنگ انقلابی در اشکال اولیه آن، یعنی جنگ‌های پارتیزانی؛ صحنه مبارزه روستاست.

البته این بدان معنی نیست که از هم‌اکنون و بدون مطالعه و تدارک‌می‌توان به این کار دست زد یا بدون وجود حزب طبقه کارگر‌می‌توان به کار جنگ پارتیزانی پرداخت. نه. این کار تدارک لازم دارد که زمان آن بسیار وابسته به امکانات است ولی عمده فعالیت سازمان‌های انقلابی و بویژه سازمان سیاسی طبقه کارگر باید در این راه مصروف گردد.

اگر تکیه عمده بر روی راه قهر آ‌میز انقلاب گذاشته‌ می‌شود بدان معنی نیست که‌می‌توان از اشکال دیگر مبارزه چشم پوشید. برعکس. باید شکل مبارزه قهرآ‌میز را با تمام اشکال مبارزه در آ‌میخت. بدون در آ‌میختن و ترکیب تمام اشکال مبارزه پیروزی در انقلاب ممکن نیست. نه تنها اشکال مبارزه را باید با یکدیگر در آ‌میخت حزب طبقه کارگر باید آماگی داشته باشد که در صورت تغییر شرایط یک شکل مبارزه را با شکل متناسب جانشین کند. این‌ها همه الفبای مبارزه است ولی الفبای مبارزه در عین حال ایجاب‌ می‌کند که در شرایط معینی، از‌میان اشکال مبارزه باید شکل عمده را یافت و عمده فعالیت را بدان اختصاص داد.

رویزیونیست‌ها به مجرد آنکه موضوع مبارزه مسلحانه و جنگ انقلابی پیش‌می‌آید فوراً آن را با کلماتی مانند «سوسیال بلانکیسم»، «آوانتوریسم»، «چپ روی» و غیره توصیف می نمایند. این‌ها یا واقعاً از مبانی تئوریک جنگ انقلابی بی‌خبرند و یا به معانی کلماتی که پشت سر هم قطار‌می‌کنند آگاهی ندارند.

بلانکیسم عمل گروه کوچکی از انقلابیون را‌می‌گویند که با شجاعت و فداکاری خود و وراء توده‌ها‌می‌کوشند قدرت سیاسی را در دست گیرند وآنگاه با توسل به اقداماتی به سود توده‌ها مردم را بسوی خویش جلب کنند. آوانتوریسم اقدام به عملی انقلابی است در حالی کمترین شرایط لازم برای دست زدن به آن آماده نیست. اما «جنگ انقلابی جنگ توده‌ها است و تنها با بسیج توده‌ها و اتکاء به آن‌ها‌می‌توان به چنین جنگی دست زد»(مائوتسه‌تونگ)

جنگ انقلابی در انطباق کامل با این اصل اساسی مارکسیسم – لنینیسم است که توده‌ها آفریننده تاریخ اند. نیروی عمده جنگ انقلابی کارگران و دهقانان اند. حزب طبقه کارگر با اتخاذ سیاست و شعارهائی صحیح و اشکال سازمانی متناسب با شرایط ایران توده‌های کارگر و دهقان را بسیج‌می‌کند، پرورش‌می‌دهد و آن‌ها را به جنگ انقلابی‌می‌کشاند. کمونیست‌ها خود را به جای توده‌ها نمی‌گذارند بلکه پیوسته همراه آن‌ها بخاطر دفاع از آن‌ها و در پیشاپیش آن‌ها به نبرد‌ می‌پردازند. روشن است که جنگ انقلابی مطلقاً هیچگونه وجه مشترکی با «بلانکیسم»‌ و «آوانتوریسم»‌ ندارد.

دست زدن به جنگ انقلابی کار آسانی نیست. باید در این راه هر گام را با حزم و احتیاط فراوان و غور و بررسی کامل برداشت، تمام جوانب کار را مطالعه کرد. این نکته اهمیت بیشتری کسب ‌می‌کند اگر در نظر بگیریم که نیروهای انقلابی هنوز هیچگونه تجربه‌ای ندارند. ولی وجود دشواری‌ها و مشکلات صحت این راه را زیر علامت پرسش قرار نمی‌دهد.

***

پاسخ به يک پرسش در فیسبوک

 

پرسش: با سلام وخسته نباشید. اکثر احزاب سیاسی بین‌المللی ماهیت جنگی را که درگرفته وهمچنان ادامه دارد، منظورم جنگ میان روسیه و اوکراین است، جنگ میان امپریالیست‌ها تفسیر می‌کنند و هر دو طرف را محکوم اعلام می‌دارند. به چه دلیل چنین اختلافاتی بروز کرده است و حزب کار ایران، که جنگ را از طرف روسیه تدافعی و عادلانه ارزیابی می کند، چگونه به این مسئله پاسخ می‌دهد. عادلانه بودن جنگ از طرف روسیه به چه معناست؟ ممنون از پاسخ‌تان! علی قاسم نژاد- هامبورگ

پاسخ: قبل از هر چیز تشکر از نامه‌تان. بلی! همینطور است که شما می‌گوئید! بسیاری «از احزاب چپ سیاسی جنگ را ازهر دو طرف محکوم می‌کنند، زیرا هر دو طرف دارای «ماهیت امپریالیستی‌اند». امپریالیسم، از نظر تئوری، همیشه امپریالیسم و غارتگر و جنگ ‌طلب است. طرح چنین امری خود به‌خود غلط نیست. اما اگر به‌پذیریم که جنگ همواره ادامه سیاست است، ولی به شکل دیگر، آنوقت دیگر این وزیر جنگ فلان کشور سرمایه‌داری یا امپریالیستی نیست که سیاست را تعیین می‌کند، بلکه وزیر امور خارجه و به دیگر سخن دولت پنهان سیاسی و شورای امنیت ملی کشورها هستند که لزوم یا عدم لزوم جنگ را تعیین می‌کنند. ما بحث اختلافات بر سر اوکراین را از دیروز شروع نکرده‌ایم، این بحث بازمی‌گردد به سال‌های دور، بویژه با آغاز «کودتای ناتو» در اوکراین در سال 2014. امپریالیسم غرب می‌خواهد اوکراین را رسما تصرف کند تا روسیه را تجزیه و ببلعد و از پیشروی چین ممانعت به عمل آورد. آمریکا می‌خواهد سرکردگی «دلار» را حفظ کند و مانع گذار از جهان تک قطبی به جهان چند قطبی گردد. این، ماهیت جنگ را تعیین می‌کند و نه چیز دیگر. این جنگ ادامه سیاست امپریالیسم آنگلوساکسن است. درَ اینجا بحث بر سر دو اردوی بزرگ امپریالیستی برای تقسیم جهان، برای برده کردن ملل و تقسیم مجددا جهان نیست. این جنگ را نمی‌شود ماهیتاً با دو جنگ امپریالیستی مقایسه کرد. در اینجا سخن بر سر تحلیل مشخص از شرایط مشخص است. آمریکا به سمت شرق رفته و می‌خواهد روسیه را اشغال و تجزیه کند. می‌خواهد ملت روسیه را به برده خود تبدیل کند. در اینجا صحبت بر سر رقابت نیست، بر سر اشغال و نابودی روسیه است و این واقعیت، که دولت روسیه انقلابی نیست، سرمایه داری الیگارشی است و دسترنج زحمتکشان را غارت می‌کند در درجه اول قرار ندارد؛ نه برای ما و نه برای آمریکا! مگر «بایدن» برای تأمین دسترنج زحمتکشان به روسیه وارد می‌شود. این درست مثل آن است که اگر امپریالیسم آمریکا به هلند و یا بلژیک حمله کرد تا این کشور را غارت کرده و نابود نماید، نیروهای مترقی مدعی شوند به ما مربوط نیست، جنگ میان دو امپریالیسم است. این تحلیل خارج از زمان و مکان و کتابی با واقعیات روز هیچ قرابتی ندارد. آمریکا برای تسلط بر جهان و بر اروپا به بلژیک حمله می‌کند در حالی که بلژیک از تمامیت ارضی و حق حیات خود دفاع می‌کند. مبارزه بلژیک بر ضد آمریکا عادلانه است، علی‌رغم اینکه امپریالیستی است. ما با این پدیده در زمان جنگ جهانی دوم، که یک جنگ جهانی بود، نیز روبرو بودیم. فرانسوی‌ها اعم از پرولتاریا تا بورژوازی حق داشتند بر ضد اشغالگران نازی مبارزه کنند. «دوگل» که نماینده بورژوازی امپریالیستی فرانسه در جنگ جهانی دوم بود، به پرچمدار مبارزه ملی علیه هیتلر نازی بدل شد. دولت‌های امپریالیستی فرانسه، انگلیس و آمریکا ناچار شدند در مقابل هیتلر نازی با اتحاد شوروی سوسیالیستی جبهه متفقین را بنا نهند و در مقابل فاشیسم بایستند. جنگ امپریالیستی به جنگ ضد فاشیستی تغییر کرد.

ما تجاوز آمریکا به افغانستان را علی‌رغم اینکه رهبری مبارزه مردم در دست طالبان بود، محکوم کردیم و از حقوق کشور افغانستان حمایت نمودیم. همانطور که از حقوق کشور عراق، لیبی، سوریه، مالی و سومالی ... حمایت کرده‌ایم صرف نظر از اینکه ماهیت حکومت آنها چه بوده است. متأسفانه پیچیدگی سیاست عده‌ای را برآن می‌دارد تا کار خود را راحت کنند و با یک خط ‌کِشی ساده به مسائل مهم سیاسی پاسخ دهند که همواره به انحرااف درغلتیده و در بهترین حالت نظاره‌گر مهم‌ترین تحولات سیاسی بوده‌اند. چنین سیاستی پاسخگوی تحولات اوکراین نیست. جنگ روسیه ظاهراً علیه اوکراین است. اما امروز همه حقایق آشکار شده و هر کودک دبستانی می‌داند جنگی که درگرفته است، جنگی میان روسیه، که خود را تحت محاصره ناتو و غرب می‌بیند، جنگی برای پیشگیری از پیشروی ناتو و حکومت نئونازی و فاشیست اوکراین است، از یکسو و از سوی دیگر نیروهای مقابل تحت رهبری آمریکا، که جنگ ‌طلب‌اند و از نئونازیسم در اوکراین به دفاع برخاسته‌اند. تضعیف و شکست جبهه ناتو در اوکراین به نفع صلح و خلق‌های جهان است. پیروز باشید.

***

پرسش و پاسخ در تلگرام

پرسش: رفقای سخت‌کوش توفان! ضمن عرض سلام، امروز در تلویزیون‌های ایران و شبکه‌های خارج کشور بحث‌های زیادی در مورد مقوله «نئولیبرالیسم، خصوصی‌سازی‌ها و آزادسازی‌ها» بین شخصیت‌ها و نظریه‌پردازان مختلف در جریان است. در یکسوی بحث افرادی نظیر موسی غنی نژادها قرار دارند که مدعی‌اند هیچ پست وزارتی و دولتی نداشته‌اند، اما بنظر می‌رسد پیرو نظرات تعدیل  اقتصادی  هاشمی رفسنجانی باشد  ومبلغ دکترین هایک ومیلتون فردمن است و در جامعه  بویژه بین دانشجویان بسیار نفوذ دارند. در مناظره اخیر بین ایشان و آقای یاسر جبرئیلی  نیز بحث داغی در گرفت ولی  چنگی به دل نزد.حزب شما چگونه این مقوله را تعریف می‌کند. آیا مبارزه با نئولیبرالیسم مبارزه با سرمایه‌داری نیز محسوب می‌شود؟ اگر آری؟ آیا شعار برعلیه کلیت نظام سرمایه‌داری شعار صحیحی در شرایط کنونی ایران و جوامع مشابه  است؟ با تشکر. حمید بابایی - تهران

پاسخ: رفيق حمید گرامی! سپاس ازنامه وپرسش بسیار مهم‌تان، باید عرض کنیم که «نئوليبراليسم» جدا از سرمايه‌داري نيست، «نئولیبرالیسم»، سیاست جهانی‌سازی سرمایه در همه جهان است. امپریالیست‌ها در عرصه سیاست تهاجمی اقتصادی خویش از «بازار آزاد»، که هرگز وجود ندارد، سخن می‌رانند و آن را تبلیغ می‌کنند. در دوران انحصارات امپریالیستی، که سرمایه و نوع تولید کالا، تعیین بهای کالاها، منابع اولیه، بازار فروش و قدرت سیاسی ممالک زیر سلطه همه و همه در دست انحصارات است، تکیه به بازار «آزاد» بیش‌تر برای خاک پاشیدن به چشم مردم است، تا حمایت از رقابت «سالم» و «آزادانه» سرمایه‌داران. در دوران امپریالیسم انحصارات بر گورستان «رقابت آزاد» جان می‌گیرند و برای نابودی کامل آن با سرمایه‌های افسانه‌ای، به بازار پا می‌گذارند. «دولت»، آماج هجوم اقتصاد نئولیبرالی است. آنها می‌خواهند با سیاست «نظم‌زدائی» مسئولیت دولت‌ها را در اداره کشورها به جز نقش سرکوب‌گرانه آنها را به صفر برسانند و از دستگاه اداری در ممالک زیر سلطه فقط یک ماشین سرکوب ایجاد کنند که مانع شوند حقوق کارگران و زحمتکشان به صورت یک حق قانونی تحقق یافته و تلاشی برای تحقق آن در عمل به وجود آید. سرمایه‌داران کلان انحصاری مخالف هرگونه حقوق برای کارگران هستند. آنها تلاش دارند تا تمام دست‌آوردهای طبقه کارگر را بعد از انقلاب کبیر اکتبر و پس از کاهش قدرت جنبش کارگری از بین ببرند. سیاست نظم‌زدائی به مفهوم سلب حقوق دموکراتیک و مطالباتی همه مردم و به ویژه زحمتکشان است. تبلیغات آنها این است که «دولت‌ها» سرمایه‌داران خوبی نیستند و تنها سرمایه‌داران به علت انگیزه مالکیت و کسب سود بیش‌تر است که از حیف و میل دارائی جلوگرفته و استفاده بهینه از آنرا عرضه می‌کنند.

فریب آنها زمانی روشن‌تر می‌شود که ما به رویدادهای زندگی مراجعه کنیم. سقوط بازارهای بورس، ورشکستگی همه بانک‌های خصوصی، کیفیت نازل خدمات شرکت‌های خصوصی‌شده، نظیر «پست»، «راه آهن» و... نشان دادند که سرمایه‌های خصوصی برای حفظ سود خصوصی خود از چه نیروی تبهکارانه غیر قابل نظارتی برخوردارند. با تبلیغ سیاست «خصوصی‌سازی» تمام اموال عمومی، ثروت‌های مردمی با قیمت‌های نازل به سرمایه‌داران انحصاری خارجی در درجه اول فروخته می‌شود. آب‌ها، جنگل‌ها، زمین‌های مزروعی، جاده‌ها، پست، راه‌آهن، ناوگان هوائی، حتی بخشی از خدمات امنیتی، ایمنی و انتظاماتی در اختیار شرکت‌های خصوصی خدمات ایمنی قرار می‌گیرند. بخشی از ارتش به عنوان ارتش حرفه‌ای و یا زیر عنوان شرکت‌های نظامی و امنیتی خصوصی، که مزدوران، آدمکش بین‌المللی هستند، عرضه می‌گردد و نظام وظیفه عمومی منحل می‌گردد. در ارتش حرفه‌ای خصوصی خارجیان نیز می‌توانند سلاح حمل کنند.

در اثر این سیاست، هوا، معادن، سواحل دریاها، جزایر، ساختمان‌های بزرگ عمومی، مدارس، دانشگاه‌ها، بهداشت و درمان، بیمه‌ها و... همه و همه به صورت مالکیت خصوصی درمی‌آیند. مردم ممالک مفروض در کشور خودشان بیگانه هستند و به ثروت‌های تولیدشده توسط معادن و دریاها و جنگل‌ها و ... دسترسی نخواهند داشت. نیروی پلیس بومی و یا بین‌المللی مطالبات مردم در این زمینه‌ها را سرکوب خواهد کرد. سرمایه‌داران خصوصی بعد از غارت ممالک با به جای گذاردنِ زمینِ سوخته، خاک این کشورها را ترک می‌کنند، بدون اینکه برای مردم این کشورها ثروتی تولید کرده باشند. مردم این کشورها همیشه به صورت کشورهای مقروض باقی می‌مانند و دول دست نشانده این ممالک مراقبت‌های لازم را فراهم می‌آورند، تا اقساط بدهکاری‌های مردم سر موعد پرداخت شود. نئولیبرالیسم با برنامه خصوصی‌سازی ثروت‌های عمومی، که همان تشدید بهره‌کشی و استعمار بی‌شرمانه است، برخلاف ادعاهایش دموکراسی ایجاد نمی‌کند، بلکه بدترین نوع استبداد، غارت، سرکوب و وابستگی را در این جوامع به کار می‌گیرد. با این سیاست همه چیز به صورت کالا درمی‌آید. حتی اعضاء بدن را می‌شود در بازار آزاد سرمایه‌داری، «آزادانه» و «دموکراتیک» خرید و فروش کرد، ولی در قانون اساسی برای فریب مردم ذکر نمود که «حیثیت انسانی خدشه بردار نیست».

سیاست خصوصی‌سازی، مولد قساوت و تشدید نابرابری ثروت است و به شکاف عمیق‌تر طبقاتی و فقر عمومی مردم منجر می‌شود. این سیاست دارای دو نقش و دو تأثیر در ممالک سرمایه‌داری پیشرفته غربی و در ممالک سرمایه‌داری زیر سلطه و یا وابسته از نظر اقتصادی است. در این سیاستِ اقتصادی، توزیع ثروت همواره بر اساس قدرت و نفوذ سرمایه صورت می‌گیرد. سرمایه‌داری هرگز برای رفاه عمومی و بهبود شرایط زندگی مردم دست به تولید نمی‌زند، بلکه در پی کسب سود حداکثر است. ساز و کار سامان سرمایه‌داری چنین اجازه‌ای را اساساً نمی‌دهد که سرمایه‌دار معینی از قدرت رقابت خود در مقابل دشمن اقتصادی‌اش بخاطر دلسوزی برای مردم بکاهد و به فکر زندگی و رفاه عمومی مردم باشد. در ممالک امپریالیستی و سرمایه‌داری اردوگاه غرب، دولت‌های معروف به «دولت‌های رفاه» جای خود را به سرعت با دولت‌های کارگزار بی‌نقاب انحصارات جایگزین کرده و دست سرمایه‌های کلان را در بلعیدن سرمایه‌های کوچک و غیر قابل رقابت بازمی‌گذارند. بازارهای این کشورها به محل تاخت و تاز سرمایه‌داران کلان انحصاری بدل می‌شود که درجه بهره‌کشی از انسان‌ها را تشدید می‌کنند. سرمایه‌داری کلان و انحصاری خارجی برای نفوذ در این کشورها و چیرگی بر بازارهای آنها خواهان نقض و نادیده گرفتن توافقنامه‌های جهانی‌ای می‌شوند که در کشور خودشان موجبات افزایش بهای کالاها را به دنبال داشته و از قدرت رقابت آنها در بازار «آزاد» می‌کاهد. سیاست آنها به مصداق «بعد از مرگ من چه دریا چه سراب» به دنبال سود فوری کلان و حداکثر هستند. پیمان‌های جهانی در مورد حفظ محیط ‌زیست، حقوق کارگران، زنان، کارمندان در زمینه بیکاری، بیمه‌های درمانی، کمک هزینه ایام بارداری از تأمین اجتماعی، کار کودکان، حق اعتصاب کارگران و کارمندان و... به زیر پا گذارده می‌شوند و دولت کارگزار، مسئول حفظ سود سرمایه‌داران کلان است و باید متعهد شود که برای سرمایه انحصاریِ طرف قرارداد، این سود را تأمین کند. در این تاخت و تازها ممالک سرمایه‌داری کوچک به زائده ممالک سرمایه‌داری بزرگ بدل می‌شوند و استقلال سیاسی خویش را از دست می‌دهند. در ممالک تحت سلطه و وابسته از نظر اقتصادی، که فاقد سرمایه‌های کلان و صنایع قابل رقابت هستند، خصوصی‌سازی‌هایِ سازمان تجارت جهانی تنها منجر به غارت این ممالک و تشدید استثمار زحمتکشان می‌گردد. دولت در این ممالک دیگر «منافع ملی کشور خودی» را در نظر نمی‌گیرد، بلکه حمایت از منافع ملی کشور سلطه‌گر را وظیفه خویش می‌داند و به عامل بومی مستقیم استعمار جهانی بدل می‌گردد. استعمار جهانی در این کشورها نفوذ کرده و بیابان برهوت باقی خواهد گذارد.

به همین جهت مقاومت مردم افزایش می‌یابد و دولت‌های دست‌نشانده این مقاومت و اعتراضات را با سرکوب پاسخ می‌دهند.

برای تحقق سیاست‌های نئولیبرالی باید به «تعدیل ساختاری» دست زد و تسلیم مکانیسم بازار شد. بر اساس این تئوری ورشکسته دولت باید از دخالت در امورد اقتصاد دست برداشته و این عرصه را به گرگان سرمایه‌دار واگذارد. گویا این خودِ بازار کور و هرج و مرج تولید است که توازن اقتصادی را مستقر می‌سازد. نئولیبرال‌ها با تئوری «بازار آزاد»، که هیچوقت «آزاد» نبوده و همیشه تابع منافع قدرت‌های جهانی بوده است، با هدف فتح بازارهای ملی دیگران هجوم می‌آورند. آنها «بازار آزاد» را برای دیگران موعظه می‌کنند، ولی دروازه بازارهای خود را به روی کالاهای رقیب می‌بندند و یا با توجه به سطح رشد صنایع و کیفیت کالاهایشان عملا آزادی رقابت در بازار آزاد را به حرف پوچ و عوامفریبانه‌ای بدل می‌سازند. نئولیبرال‌ها با اقتصاد هدفمند و با نقشه دولتی به شدت مخالف‌اند. آنها تبلیغ می‌کنند که باید از دادن یارانه و کمک‌های مالی به طبقات کم درآمد که یک اقدام دولتی و دخالت دولت در تولید است و رقابت «آزاد» را از بین می‌برد، خودداری کرد تا به مصداق «به مرگ بگیر تا به تب راضی شود»، مردم در نهایت فقر و نیاز خود مجبور شوند به بدترین شرایط بهره‌کشی خارجی تن در دهند. «ریاضت اقتصادی» که آنها نظریه‌اش را تبلیغ می‌کنند، به همین مفهوم است که به عموم مردم باید به قدری گرسنگی و تشنگی داد و از حداقل امکانات زندگی محروم‌شان کرد که حاضر شوند در بدترین شرایط بهره‌کشی ضدانسانی به هر کار و به هر خفتی تن در دهند تا سود سرمایه‌دار خارجی تأمین گردد. «آزادی بازارِ» سرمایه امپریالیستی، آزادی بهره‌کشی بی‌رحمانه انسان‌ها را به دنبال دارد. امپریالیسم از این نوع آزادی دفاع می‌کند. باید بهای بنزین و مواد سوخت لازم برای مصرف شهروندان و تولید را، که با دخالت دولت تعیین می‌شود، شناور کرد و در اختیار رقابت و عرضه و تقاضای بازار گذارد و از دادن یارانه به مواد سوخت آن خودداری ورزید؛ باید به تبلیغ روحیه فردگرائی و سودپرستی و خودپرستی در مقابل فرهنگ انسانیِ جمعی دست زد؛ باید هویت فردی را در مقابل هویت جمعی قرار داد، فرد را به جنگ جمع فرستاد و شرط تحول اجتماعی را موفقیت‌های فردی جا زد؛ باید انسانها را به گرگ یکدیگر بدل کرد و این نظریه را در پوششی از تبلیغات «محسنات» منش فردی و آرمان‌های فردگرایانه و «مهارت‌های فردی» و «خدادادی» و استعدادهای «ذاتی» پوشاند و تبلیغ در مورد «فردگرائی» را به منزله امری مقدس، که اسلحه‌ای برای مبارزه با مفاهیم ماهیتاً طبقاتی اجتماعی است، به پیش کشید؛ باید کار جمعی و اجتماعی و احساس هم‌سرنوشتی و انسانی را تقبیح کرد و آن را نفی «آزادی فردی» و گزینش «یک آقا بالا سر اجتماعی»، که در همه موارد تصمیمات تحمیلی و اشتباه می‌گیرد، قلمداد نمود؛ باید چماق «آزادی فردی» را در مقابل همبستگی اجتماعی، تقدیس «بازار آزاد» و «مالکیت خصوصی وسائل تولید» را در مقابل انحلال ارزش‌های جمعی و مالکیت جمعی و حتی در مقابل سیاست نظارت دولت با هدف برنامه‌ریزی در امر اقتصاد سرمایه‌داری قرار داد؛ باید تبلیغ کرد که «دست نامرئی» بازار، محرک اقتصاد بوده و توازن جهان را سامان می‌دهد و به نیروی دولت، اجتماع و نظارت آنها نیازی نیست، آنچه به آن نیاز است، آزمندی آزادانه و قدرت طلبی بی حد و مرز فردی است که برای همه جامعه «مفید» است.

«نئولیبرالیسم» دشمن دولت‌های رفاه والگوی سوسیال دموکراسی قبل از فروپاشی رسمی شوروی ظاهرا «سوسیالیستی» بود. «مارگارت تاچر»، نخست وزیر اسبق بریتانیا، که مدافع سرسخت اقتصاد نئولیبرالی بود، می‌گفت: «چیزی به عنوان جماعت وجود ندارد. جامعه تجمع مردان و زنان منفرد است و البته خانواده آنها».

نئولیبرالیسم، تجارب و آموزه های مبتنی بر دخالت دولت، جهت عقلائی و بهینه سازیِ روند اقتصاد سرمایه داری را، سد پویایی اقتصادی اجتماع جا می زد. البته نباید فراموش کرد که آنچه نئولیبرالها به صورت زبانی می گویند با نیات باطنی آنها مغایر است. آنها به دولت و نیروی متمرکز و سرکوبگر برای حفظ منافع اساسی و هستی خویش همیشه نیاز داشته و دارند. در هیچ کشور جهان که این نولیبرالها دست بالا را دارند، شما شاهد حذف ارتش و قوای سرکوبگر دولتی نیستید و دقیقا با خلاف آن مواجهید. همین نئولیبرالها که "ضد دخالت دولت" و "برنامه ریزی دولتی" هستند، آنجا که به دخالت دولت نیاز باشد تا منافع اقتصادی و طبقاتی آنها را حفظ کند، فورا مدافع حضور و نظارت دولت می شوند و رنگ عوض می کنند. در زمان بحران مالی جهانی و ورشکستگیِ بانکها، آنها دست به دامان دولت‌های خودی برای نجات خویش شدند و این دولت‌ها بودند که راهزنانه از کیسه مردم بدون رضایت آنها به صورت دیکتاتورمنشانه سامان سرمایه داری مالی را موقتا نجات دادند. نظریه تکفیر دخالت دولت در امور اقتصاد، لالائی برای مردم آزاد است.

 

همانطور که اشاره رفت نولیبرالیسم تعرض سرمايه انحصاری در اشکال جهانی به دستآوردهای طبقه كارگر درشرايط ضعف جهانی جنبش كمونيستي است .به عبارت ديگر مبارزه عليه نوليبراليسم درشرایط کنونی مبارزه ایی تدافعی عليه تعرض سرمايه است و نه تعرض جهت الغای مالكيت خصوصي برابزار توليد واستقراربلاواسطه وفوری سوسياليسم. حفظ اموال عمومی و احترام بِه قوانین دمکرتیک بعنوان دستآوردهای طبقه کارگر در قانون اساسی و وادار كردن دولت بِه وظايفش درقبال مردم و ممانعت از خصوصيی سازی‌ها ....مبارزه اين دوره از طبقه كارگر است كه أقشار وسيع تری را بدور خود گرد می آورد . مثلا مبارزه طبقه كارگر درممالک ارو.پایی برای خروج از اتحاديه اروپا نيزهمين خصلت را دارد و برای جلوگيري ازاعمال " سياست‌های نوليبرالي اتحاديه اروپا ومخالفت به قانونیت بخشیدن به خصوصی سازهای وسیاست‌های ریاضت اقتصادی است. مبارزه طبقه کارگر درچنین شرایطی  يك مبارزه تدافعی است برای حفظ دستآوردهای دمكراتیك وتاریخی اش كه درصورت تداوم و سرگردگي حزب سياسي طبقه كارگر می تواند درنهایت كل نظام سرمايه را بِه زير كشد .درایران هم مانند شیلی و اکوادور وعراق و کلمبیا وفرانسه ...اجرای سیاست‌های نولیبرالی دمار ازروزگار مردم درآورده وازهمین روست که کارگران آگاه ایران واقشار متوسط و ضعیف جامعه وجوانان دانشجو پرچم مبارزه علیه سیاست‌های نئولیرالی را برای حفظ دستآوردهایشان برافراشته اند .مخالفت با خصوصی سازی کارخانه نیشکر هفت تپه و سایر شرکت‌های دولتی ....دارای خصلت ضد نئولیبرالی ومخالفت با انتقال منابع عمومی وملی به افراد سرمایه داراست واین سیاست نمی تواند بنفع توده کارگر باشد.متوقف کردن سیاست نولیبرالی هنوز به معنای الغای مناسبات استثماری نیست ونمی تواند باشد. بلکه برای تعدیل و کاهش فشاربرطبقه کارگر وحفظ حقوق تعیین شده ومهار سرمایه وادامه مبارزه طبقاتی درشرایط دیگربرای تجدید قوا و آماده کردن خویش برای نبردی دیگراست.عدم درک صحیح ازمقوله نئولیبرالیسم ویا انکارچنین سیاستی درایران درقالب راست ویا طرح شعارکودکانه "تعرض به کلیت سرمایه" وخیزبرداشتن برای کسب "قدرت شورایی" بدون درنظرگرفتن توازن قوای طبقاتی وتشکل نیرومند کمونیستی یعنی حزب واحد طبقه کارگر یک سیاست چپ روانه است واثرات مخربی برمبارزه طبقه کارگر خواهد گذاشت و فرجامی جز شکست درانتظارش نخواهد بود.

نظام حاکم درایران نظام سرمایه داری است وتشدید اختلافات جناح های سرمایه داری نتیجه بن بست نظامی است که سیاست تعدیل ساختاری را نزدیک به چهاردهه درایران به اجرا درآورده و جامعه را به فقرو فلاکت کشانده است.تناقضات سیاست‌های جناح های قدرتمند سیاسی در عرصه داخلی و بین المللی نظام را فلج کرده است.هواداران امپریالیسم غرب وحامیان هاشمی رفسنجانی راه خروج از بن بست کنونی را سر سپردگی به غرب وآزادسازی تام وتمام اقتصاد ایران و تعمیق خصوصی سازی‌ها و لغو "اقتصاد دستوری" تعریف می کنند و عملا دست بالا در عرصه داخلی را دارند.جناحی از رژیم راه خروج ازاین وضعیت وحفظ نظام سرمایه داری اسلامی را با سیاست گردش به شرق و همکاری در پیمان دوستی شانگهای و بریکس و غیرو تعریف می کند اما درعمل ودرعرصه داخلی دردام سیاست های نئولیبرالی گرفتاراست وخواست وتوان مقابله با حریف مقابل ونیرومند غربگرا تحت رهبری غنی نژادها ومسعود نیلی ها را ندارد ودرچنبره بحران دست و پا می زند.ادامه چنین سیاستی نتیجه ای جز طغیان کارگران و زحمتکشان علیه نظم موجود ندارد. پیروز باشید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دستها از ایران کوتاه باد!