۲۸ مهر ۱۳۸۸



شرکت کمونیستها در جنبش دموکراتیک الزامی است
نقل از توفان شماره 115 ارگان مرکزی حزب کارایران مهر ماه 1388

کمونیستها نسبت به جان مردم بی تفاوت نیستند. این از بشردوستی کمونیستی ناشی می شود. مبارزه مردم یک مبارزه طبقاتی است. در این مبارزه که یک جنگ به تمام معناست دوست و دشمن وجود دارد و باید دید تناسب قوای طبقات متضاد برای یک درگیری چگونه است. اساسا چنین درکی خطاست اگر کسی تصور کند طرف برحق حتما طرف قویتر هم هست. تصور کند طرف برحق، طرفی که استدلال و اسناد فراوانی دارد و به اسلحه علمی مسلح است می تواند در شرایط برابر بر دشمن تا دندان مسلح و با تجربه و سازمان یافته خویش حتما غلبه کند. آنچه ما به آن معتقدیم این است که از نظر تاریخی حق به حقدار می رسد. آینده بهر حال از آنِ طرف بر حق است ولی در شرایط مشخص که برتری دشمن قطعی است معلوم نیست که ناحق بر حق پیروز نشود. تحلیل مشخص از شرایط مشخص به همین مفهوم است. وقتی برحقان پراکنده اند، وقتی بر حقان آمادگی فداکاری و جانبازی و پرداختن بهای سنگین را برای امر انقلابی ندارند، وقتی برحقان رهبری نداشته و سازمان ندارند، وقتی امکانات تبلیغاتی ندارند، امکانات مالی ندارند، اسلحه گرم ندارند و... در نبرد با نیروهای سیاه تا دندان مسلح و سازمانیافته و آماده و دارای رهبری ارتجاعی و متمرکز، هسته شکست را با خود حمل می کنند. دشمن در این نبرد از ما قویتر است. نیروهای انقلابی همواره باید کیاست رهبری خویش را به محک امتحان بگذارند. از مقابله با دشمن در شرایط نامناسب باید پرهیز کنند، با دشمن باید در جائی در گیر شوند که آنها در نظر گرفته اند، در زمانی باید به پیکار بپردازند که وقت مناسبش را خود آنها تعیین کرده اند، باید دشمن را غافگیر کنند و به وی شبیخون زنند. تمام قوانین جنگی در مبارزه طبقاتی نیز صادق است. دشمن سعی می کند شما را در جا و زمانی به مبارزه بکشد که برتری وی قطعی است. این کار را خمینی در 30 خرداد 1360 با سازمان مجاهدین کرد و در یک پیکار نابرابر آنها را سرکوب نمود. سیاست رژیم جمهوری اسلامی حساب شده بود. آنها وقتی به سرکوب توده ایها و اکثریتیها پرداختند نیز از همین شیوه مبارزه استفاده کردند. زمان و جای جنگ را آنها تعیین کردند و با شناسائی قبلی و تمرکز قوا در جای مناسب ضربات کوبنده ای به متحدین سابق و وفادار خویش وارد آوردند.
یک رهبری ورزیده و با وجدان از انقلابیگری کاذب پرهیز می کند و با مغز خود اندیشیده و با برنامه و نقشه کار می کند. این عمل یک اقدام مسئولانه است. در گذشته ی مبارزات جنبش کمونیستی در زمان حزب توده ایران خبر رسیده بود که برای سرکوب اعتصاب کارگری و تظاهرات کارگران در اصفهان، مرتجعین عشایر اطراف اصفهان را بسیج کرده اند تا به کارگران در یک شرایط نابرابر حمله کنند و از آنها کشته گرفته آنها را بترسانند. در این مبارزه قدرت کارگران برای سرنگونی نظام حاکم بر ایران و قلع و قمع مرتجعین کافی نبود. آنها برای بهبود شرایط زندگی خود در کادر نظام حاکم مبارزه می کردند. و یا در موردی دیگر فاشیستها که در ایران در زمان جنگ نفوذ داشتند تلاش می کردند در کارخانجاتی که به جبهه شوروی اسلحه و مهمات صادر می کردند اعتصاب راه انداخته و بر خواستهای کارگران تکیه کرده تا مقاصد شوم خود را به کرسی بنشانند. در آن زمان کار روشنگری در میان کارگران از وظایف نخستین کمونیستها بکار می رفت و نه تظاهر به انقلابی گری که مظهر مجسم ضد انقلاب بود. این وظیفه رهبری حزب بود که جنبش کارگری را رهنمائی کند تا کمترین خسارت به وی وارد شود. طبیعتا اگر در جنبشی قدرت رهبری حزب تا بحدی باشد که کارگران همچون سربازان یک لشگر از آن پیروی کنند کار مبارزه طبیعتا ساده خواهد بود. ولی موارد پیش می آید که توده مردم در اثر یک وضعیت غیر عادی و تهیج عمومی به میدان آمده و بیک مقابله نابرابر دست می زنند. در این زمان وظیفه حزب این نیست که در مقابل این عمل انجام شده به مردم توصیه کند به خانه های خود بروید و در مقابل استبداد حاکم به عملیات قهرآمیز و یا مقابله به مثل دست نزنید. اگر حزب رهبری را در دست داشت طبیعتا زمان و محل در گیری و آرایش جنگی را خود تعیین می کرد ولی در شرایطی که با جنبش خود بخودی روبرو می شود و قادر نیست که خشم مردم را کنترل کند وظیفه اش در این است که در جهت تصحیح شعار ها و ارتقاء سطح آنها بکوشد، در جنبش با مسئولانه شرکت کند و مانع شود که مبارزه مردم سرکوب گشته و قربانیان فراوانی بدهد. وظیفه رهبری از طریق حزب این است که موجب شود تا کمترین خسارت به جنبش وارد شود و جنبش را به عقب نشینی منظم و حفظ کادرها و عناصر آگاه و پیشرو آن وا دارد. عنصر انقلابی واقعبین است در حالیکه انقلابیگری از ذهنیگری ناشی می شود.
در جنبش اعتراضی اخیر مردم ایران پاره ای از نیروهای اپوزیسیون که درک درستی از مبارزه اجتماعی ندارند و بیشتر بنظر می آید که تنبلی و بی عملی خویش را توجیه می کنند با یک استدلال ساده که نه رهبری اصلاح طلب جنبش و نه خواستهای جنبش مورد تائید ماست از حمایت از جنبش سرباز زدند و منتظر ماندند و می مانند تا جنبشی مطابق میل آنها به میدان آید. آنها میدان مبارزه را به رقیب سپردند و خود را خانه نشین کردند. در بعد از 28 مرداد جزوه ای در باره کودتای 28 مرداد در ایران انتشار یافت که نگارش آنرا به باغدانیان منتسب می کنند. اگر رجاله ها و اوباش شاه اللهی در 28 مرداد 1332 جسم توده ایها را کشتند محتوی این جزوه که مورد تائید بسیاری رهبران دست راستی حزب بود و بیعملی رهبری را در ایران تائید می کرد روح کمونیستها را مورد آماج تیرهای زهرآگین قرار داد و کمونیستها را ازجنبه نظری خلع سلاح کرد. مطابق این نظریه دست راستی جنبش ملی شدن نفت و ضد استعمار انگلیس در سالهای 30 در ایران که رهبریش در دست طبقه بورژوازی ملی بود مسئولیت شکست جنبش را نیز بعهده دارد و یا اینکه از آنجا که ایران در مرحله انقلاب بورژوا دموکراتیک قرار دارد که رهبری آن یک رهبری ماهیت بورژوازی است پس کمونیستها در این میان فاقد هرگونه مسئولیتی بوده و می توانند با خیال راحت از خود سلب مسئولیت کنند. جزوه 28 مرداد توده ایها را خلع سلاح کرد و خاطرشان را جمع نمود که راه عدم مقاومت، راه عدم تلاش برای کسب رهبری راه درستی بوده است. این نظریه امکان بسیج بعدی و انگیزه مبارزه انقلابی را از کادرهای کمونیست گرفت.
رفیق احمد قاسمی در جزوه “شکست 28 مرداد و جزوه 28 مرداد“ نوشت:
“... بنظر من مبالغه آمیز نیست اگر گفته شود که انتشار جزوه ی 28 مرداد در اثر اشتباهات تئوریک و سیاسیش چنان شکستی را برای حزب توده ایران باعث شد که با شکست 28 مرداد برابر یود. سر و صدائی که جزوه 28 مرداد در حزب ما برپا کرد بیشتر از سر و صدای کودتای 28 مرداد نبود... توده حزبی برای اولین بار از رهبری می شنید که رهبری انقلاب ایران در مرحله حاضر اصولا با بورژوازی ملی است، نه با پرولتاریا. با انتشار این جزوه زمین زیر پای حزب لرزید.“
رفیق قاسمی ادامه می دهد: “این سئوال که چرا رهبری حزب ما در مقابله با کودتای 28 مرداد از امکانات فراوانی که داشت استفاده نکرد برای نویسندگان جزوه 28 مرداد سئوال مزاحمی است و برای اینکه از جواب آن بگریزند سئوال را باین صورت دگرگون می سازند: چرا رهبری حزب در مقابله با کودتای 28 مرداد انقلاب نکرد، و آنوقت شروع می کند به بحث مفصلی در باره مراحل انقلاب و اینکه ایران در نخستین مرحله ی انقلاب است و رهبری انقلابش با بورژوازی است و بنابراین رهبری حزب ما در مقابله با کودتای 28 مرداد هیچ کاری نمی بایست بکند. اینطور گمراه کردن افکار عمومی حزب و مردم بدیهی است که شایسته رهبری ما نیست. هیئت اجرائیه ی حزب در ایران می بایست سئوال را همانطوری که از طرف واقعیت اوضاع و از طرف کادرهای حزب مطرح می شد مطرح کند نه اینکه راهی برای گریز بیابد“.
پس می بینیم که بحث بر سر رهبری جنبش یک بحث جدید نیست و سابقه طولانی در جنبش کمونیستی ایران دارد. آموزش از گذشته پرافتخار حزب توده ایران یعنی آموزش از همین موارد مشخص در مبارزه اجتماعی و تاثیرات خوب و بد آن. نمی شود آزموده را بار دیگر آزمود.
همان اشتباه امروز در محدوده کوچکتری تکرار می شود. ماهیت اشتباه در هر دو مورد در مسئله برخورد به نقش رهبری کمونیستی در جنبش توده ای است. در جنبشی که در عین توده ای بودن به کژراه می رود و به تلاش آگاهانه یک رهبری با مسئولیت نیاز دارد. به این تجربه بلشویکهای روس در روسیه توجه کنید:
““اعتصاب باکو به منزلۀ علامتی بود که موجب تظاهراًت افتخار آمیز ماهﻫﺎﻯ ژانویه و فوریه سراسر روسیه شد.“ (استالین).
این اعتصاب در آستانۀ طوفان بزرگ انقلاب مانند تابش برق قبل از رگبار بود. وقایع ٩ (٢٢) ژانویه سال ١٩۰٥ در پترزبورگ سر آغاز طوفان انقلاب شد.
سوم ماه ژانویه سال ١٩۰٥ در بزرگ ترین کارخانۀ پترزبورگ در کارخانه پوتیلوف (که اکنون کارخانه کیروف نامیده می شود) اعتصاب شروع شد. این اعتصاب به علت اخراج چهار نفر کارگر از کارخانه سرگرفت. دامنۀ اعتصاب در کارخانه پوتیلوف به سرعت وسعت یافت٬ کارخانه و فابریکﻫﺎﻯ دیگر پترزبورگ هم به این اعتصاب پیوستند. اعتصاب همگانی شد. جنبش به طور سهمگینی رو به فزونی نهاد. حکومت تزاری بر آن شد تا جنبش را از همان آغاز فرونشاند.
هنوز در سال ١٩۰٤ پیش از اعتصاب پوتیلوف بود که پلیس به دستیاری کشیش فتنه انگیزی به نام گاپون تشکیلاتی از خود موسوم به "مجمع کارگران کارخانهﻫﺎﻯ روس" به وجود آورد. این تشکیلات در تمام نواحی پترزبورگ شعبهﻫﺎئی داشت. هنگامی که اعتصاب در گرفت گاپون کشیش در جلسهﻫﺎﻯ مجمع خود نقشۀ فتنه انگیزی به قرار زیرین پیشنهاد کرد: در ٩ ژانویه همۀ کارگران گرد آیند و با آرامی و مسالمت علمﻫﺎﻯ کلیسا و تصاویر تزار را برداشته به سوی کاخ زمستانی بروند و دربارۀ نیازمندیﻫﺎﻯ خود به تزار عریضهﺍﻯ بدهند. تزار به قول او در برابر خلق ظاهر خواهد شد و به سخنان وی گوش فرا خواهد داد و حاجتشان را بر خواهد آورد. گاپون برای کمک به مأمورین آگاهی تزار برخاست: بدین منظور که کارگران تیرباران شوند و جنبش کارگران غرقۀ خون گردد٬ ولی نقشۀ پلیس به زیان حکومت تزاری پایان یافت.
این عریضه در جلسات کارگران مورد مشورت قرار گرفت. اصلاحات و تغییراتی در آن داده شد. در این مجالس بلشویکﻫﺎ هم بدون آن که آشکارا خودشان را معرفی نمایند سخنرانی می کردند. تحت نفوذ و تأثیر آنان تقاضاهائی به آن عریضه علاوه شد که عبارت بود از آزادی مطبوعات و بیان٬ آزادی اتحادیۀ کارگران٬ احضار مجلس مؤسسان برای تغییر رژیم دولتی روسیه. تساوی عموم در مقابل قانون٬ جدا کردن کلیسا از دولت و خاتمه دادن به جنگ٬ برقراری هشت ساعت روز کار و واگذاری زمین به دهقانان.
بلشویکﻫﺎ در این مجالس سخنرانی نموده برای کارگران مدلل می ساختند که آزادی را با خواهش و التماس از تزار نمی توان به دست آورد بلکه با سلاح آن را به دست می آورند. بلشویکﻫﺎ اعلان خطر می کردند که کارگران مورد شلیک واقع خواهند شد. ولی با این حال نمی توانستند آنها را از تظاهراًت در برابر کاخ زمستانی باز دارند. قسمت مهم کارگران هنوز باور می کردند که تزار به آنها کمک خواهد کرد. جنبش با نیرومندی شگفتی تودهﻫﺎ را فرا گرفت:
درعریضۀ کارگران پترزبورگ چنین گفته شده بود:
» شهریارا! ما کارگران شهر پترزبورگ٬ زنان و کودکان و پدران و مادران بی پشت و پناه سالخوردۀ ما به پیشگاه تو رو آوردهﺍیم که حقیقتی و پشت و پناهی یابیم. ما به کلی بی پناه شدهﺍیم٬ بر ما ستم روا می دارند٬ به وسیلۀ رنجﻫﺎﻯ طاقت فرسا به ما آزار و جور می رسانند٬ ما را مورد سخریه قرار می دهند٬ ما را در شمار انسان نمی آورند...ما تاب هم می آوردیم ولی رفته رفته ما را به ورطۀ گدائی٬ محرومیت از حقوق و جهالت می اندازند. خودسری و بیدادگری ما را به جان می آورد...... شکیبائی ما به آخرین درجه رسیده. برای ما آن لحظۀ ترس آوری فرا رسیده که مرگ بهتر از ادامۀ این شکنجۀ تحمل ناپذیر است....«
نهم ژانویه سال ١٩۰٥ صبح زود کارگران به سوی کاخ زمستانی که در آن هنگام تزار در آنجا بود روانه شدند. کارگران با تمام خانوادۀ خود٬ با زنان٬ کودکان و پیران سالخورده نزد تزار می رفتند. آنها تصاویر تزار و علمﻫﺎﻯ کلیسا را برداشته، همراه می بردند٬ ثنا خوانی میکردند و بدون سلاح می رفتند. در خیابانﻫﺎ رویهم رفته بیش از ١٤۰ هزار نفر گرد آمده بودند.
نیکلای دوم آنها را با درشتی پیشواز کرد. وی فرمان داد که به طرف کارگران بی سلاح شلیک کنند. در این روز بیش از هزار نفر کارگر به دست سپاهیان تزاری کشته و بیش از دو هزار هم زخمی شدند. خیابانﻫﺎﻯ پترزبورگ از خون کارگران رنگین شد.
بلشویکﻫﺎ همراه کارگران می رفتند. بسیاری از آنها کشته و یا بازداشت شدند. بلشویکﻫﺎ در همانجا در خیابانﻫﺎئی که از خون کارگران رنگین شده بود به کارگران می فهماندند که دراین جنایت وحشتناک گناهکار کیست و چگونه باید با آن مبارزه کرد.
روز نهم ژانویه از آن وقت روز "یکشنبه خونین" نامیده شد. در روز نهم ژانویه کارگران درس عبرت خونینی گرفتند. در این روز ایمان کارگران به تزار تیرباران شد. کارگران دریافتند که تنها با مبارزه می توانند حقوق خود را به کف آورند. در خود همان روز٬ نهم ژانویه شامگاهان در برزنﻫﺎﻯ کارگر نشین٬ کارگران در خیابانﻫﺎ سنگر بندی کردند. کارگران می گفتند: "تزار به ما ضربه زد "ضربهﺍﻯ هم از ما نوش جان خواهد کرد!".
خبر وحشتناک جنایت خونین تزار در همه جا طنین انداخت. خشم و بیزاری همۀ طبقۀ کارگر و همۀ کشور را فرا گرفت. شهری نبود که در آن کارگران به عنوان اعتراض بر ضد جنایت تزار اعتصاب نکنند و درخواستﻫﺎﻯ سیاسی ندهند. کارگران اکنون دیگر در خیابانﻫﺎ با شعار "نیست باد استبداد" نمایش می دادند. شمارۀ اعتصاب کنندگان در ماه ژانویه به پیکرۀ هنگفتی یعنی به ٤٤۰ هزار نفر بالغ گردید. تعداد اعتصاب کنندگان در ظرف یک ماه از تمام ده سال گذشته بیشتر بود. جنبش کارگری اوجی تمام یافت.
انقلاب در روسیه آغاز شد.“
حال این وضعیت روسیه را با ایران مقایسه کنید. در آن دوران نیز کارگران تحت تاثیر افکار مذهبی و اعتماد به فتنه گری بنام گاپون با شعارهای مسالمت آمیز با عجز و لابه دعاگویان به پیشگاه تزار رفتند و تیرباران شدند. بلشویکها با این حرکت موافق نبودند و از عواقب آن خبر داشتند. ولی آنها توانائی آنرا را نداشتند که کارگران را از این حرکت منصرف کنند و رهبری آنها را به کف آورند. آنها نمی خواستند کارگران را نیز در مبارزه خویش تنها بگذارند. آنها می خواستند که در این تجربه اندوزی در کنار کارگران باشند. آنها تنها راه چاره را در این دیدند که در این مبارزه فعالانه شرکت کنند، شعارها را ارتقاء دهند، با کارگران بحث کنند و آنها را به عواقب امر آگاه کنند، رهبری جنبش را تا حدودی که ممکن بود به کف آورند تا کمترین خسارت به طبقه کارگر خورده به تجربه آنها افزوده شده و برای انقلاب قطعی آموزش ببینند. شکست کارگران در پیروی از گاپون به مادر پیروزی در انقلاب بلشویکی بدل شد.
طبیعتا در جنبش 22 خرداد ما با مبارزه طبقه کارگر روبرو نبودیم ولی سیاست کمونیستها در مضمون خویش تغییری نخواهد کرد. آنها موظف به شرکت در جنبش و تلاش برای کسب رهبری آن هستند. این یکی از آموزشهای جنبش اخیر است و کمونیستها باید از این تجربه بیآموزند