۱۴ فروردین ۱۴۰۲

توفان شماره ۲۷۷ارگان مرکزی حزب کارایران فروردین ماه ۱۴۰۲ www.toufan.org

 مقالات توفان شماره ۲۷۷ارگان مرکزی حزب کارایران فروردین ماه ۱۴۰۲

www.toufan.org

https://telegram.me/totoufan

***

نقدی بر«منشور‌ مطالبات حداقلی تشکل‌های مستقل صنفی و‌ مدنی ایران»

 

آنچه باید گفته شود

رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی ایران در درجه نخست رژیمی سرمایه‌داری است و نه رژیمی آخوندی، ملائی، دینی، عقب‌مانده، ارتجاعی، زن‌ستیز، مخالف فرهنگ هم‌جنس‌گرائی، دگرباشی و... و به‌این جهت تمام مصائبی که امروز چون صاعقه بر سر مردم ایران فرود آمده است، ناشی از آن است که این رژیمِ ماهیتا سرمایه‌داری مناسباتی را در تولید مستقر ساخته - به‌ویژه از زمان تسلط مافیای رفسنجانی - و ایران را از نظر اقتصادی به سمتی برده است که به دنبالچه‌ای از سیاست‌های استعماری صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی بدل شده است.

سیاست خصوصی‌سازی‌ها که نفت ملی شده ایران و صنایع عظیم فولاد و... را در اختیار محافل معینی از حاکمیت قرار داده است، بی‌محابا به غارت منابع ملی ایران مشغول بوده و خواست‌های غارت‌گرانه خویش را با دست همین حاکمیت به‌مردم کشور ما تحمیل می‌کند. آمریکا، کانادا، ترکیه، امارات متحده عربی به مراکزی برای فرار سرمایه‌های «چهل دزد بغداد» تبدیل شده‌اند و حکومت کنونی حتی قادر نیست با اعتقاد و احترام نوکرمنشانه به‌بانک‌های خصوصی، از خروج این سرمایه‌های ملی ممانعت به‌عمل آورد. این دست‌های ناپاک که «اموال حلال» مردم را می‌چاپند، هرگز به زیر ساطور «عدالت اسلامی» نرفته و با خیال راحت در سایه «رئوفت اسلامی» به‌فعالیت‌های خویش، بدون ترس از پیگرد، ادامه می‌دهند و رسانه‌های تامین مالی شده آنها مرتبا با روس‌ستیزی و چین‌هراسی و پخش دروغ و جعل سند خواهان نزدیکی به‌غرب غارت‌گری هستند که سیصد سال بر ضد منافع ملی ایران اقدام کرده و ایران ما را تا قبل از انقلاب 1357 به ‌نیمه‌مستعمره خودش بدل کرده بود. از این مقدمه مختصر که تاریخ گذشته و حال ایران است باید نتیجه گرفت که هیچ مبارزه مترقی در ایران نمی‌تواند شکل بگیرد که نسبت به این تاریخ بیگانه بوده و یا بخواهد به‌بهانه مبارزه علیه سرکوب‌گری جمهوری اسلامی تمام دستآوردهای مبارزاتی نسل‌های گذشته ایران را نادیده بگیرد. ما با تاریخ خود، آنطور که ارتجاع مدرن کنونی می‌خواهد جلوه دهد، گسسته  نیستیم، بلکه با حافظه تاریخی یک ملت کهن‌سال روبرو هستیم که دشمنان خویش را به‌هر لباسی که در آیند و در زیر پوشش هر نوع شعاری که کمین کرده باشند و به‌پشت هر سنگر حقوقی که پنهان شوند- علیرغم لفاظی و انشاء نویسی - خواهد شناخت. باید بدانیم که هیچ مبارزه‌ای در ایران که متاثر از این تاریخ مبارزاتی نبوده و از ماهیت طبقاتی مناسبات سرمایه‌داری حاکم در ایران الهام نگیرد، نمی‌تواند به حل بنیادین معضلات جامعه ایران بپردازد. زیرا در غیر این صورت مبارزه مردم به انحراف کشیده خواهد شد و به‌جائی می‌رسد که براندازی عمامه جای براندازی رژیم را می‌گیرد، خشونت فردی و تروریسم، انقلاب معرفی می‌شود و تساوی حقوق اجتماعی زن و مرد، فقط به بی‌حجابی، برهنه‌گرائی، و شعارهای انحرافیِ محدودی منجر می‌شود که نه در خدمت منافع زنان میهن ماست و نه به‌‌مبارزه عمومی مردم کشور ما یاری می‌رساند.

مبارزه زنان نیز مبارزه‌ای طبقاتی است و میلیون‌ها زن کارگر در ایران برای ابتدائی‌ترین حقوق خود و برای کسب نان تلاش کرده و به فداکاری مشغولند و طبیعتا خواست و مطالبات آنها با زنان طبقات مرفه، متوسط و بورژوآ که مترصدند از نیروی کارگران برای مقاصد طبقاتی خویش سوءاستفاده کنند متفاوت است.

کمونیست‌ها با مخدوش کردن مرزهای طبقاتی مخالفند زیرا این درهم ریختگی فقط به‌نفع طبقات حاکم تمام می‌شود. شعار «همه با هم» و یا مبارزه طبقاتی را تا سرنگونی رژیم «آخوندی» تعطیل کنیم و در رابطه با نوع حکومت آینده در آینده سخن خواهیم گفت و یا «تضاد عمده» با حاکمیت کنونی است و باید اختلافات را فعلا کنار گذارد، «دشمن ما همین جاست دروغ میگن آمریکاست» و... یک شگرد جناح‌های گوناگون بورژوازی است تا از نیروی طبقه کارگر به‌عنوان چرخ پنجم اهداف شوم خود برای کسب قدرت سیاسی و یا اخذ سهم بیش‌تر سوءاستفاده کنند. تاریخ را نمی‌شود با توجیه رنج سهم‌گینی که اقشار و طبقات فرودست جامعه متحمل می‌شوند برای چندمین بار تکرار کرد. تاریخ را نمی‌شود از منظر کسانی دید که خود را در گردابی  سهم‌گین و مملو از بحران غوطه‌ور می‌بینند و به هر کاهی برای رهائی خویش متشبث می‌گردند، به‌این امید که به‌‍ساحل نجات برسند.

با این مقدمه می‌توانیم به‌ منشور اخیر مطالباتی منتشر شده در فضای مجازی بپردازیم.

ترکیب این گردهمآئی

این منشور و در واقع بیانیه، در درجه نخست همان‌گونه که خودش ادعا کرده استفاده از یک زمان و فرصت مناسب است که ناآرامی‌های اخیر و تبلیغات جهانی امپریالیستی در اختیار این جریان‌ها قرار داده است. به مصداق تا «تنور داغ است باید نان را پخت» عده‌ای کارکُشته ابتکار عمل را مجددا به‌دست گرفته‌اند تا مانع شوند که شعله‌های آتشی که برافروخته شده فروکش کند. این اقدامات شتابزده، لحظه کوچکی از یک نمایش استراتژی بزرگ‌تر است که پرده‌های آن متواتر در این چند ماه اخیر بازی شده و  بازی می‌شود. این که حامیان و یا شرکت‌کنندگان در این اقدام تا به‌چه حد به‌ماهیت اقدامات خویش آگاهند بر ما روشن نیست، ولی ما نمی‌توانیم نوع برخورد و تحلیل خویش را از یک جریان سردرگم و آشفته‌فکر به‌درجه درک و آگاهی شرکت‌کنندگان آن مربوط سازیم. برای ما دورنما و نتایج اجتماعی و تاثیرات این حرکت در حال و آینده ایران مطرح است. باید با مسئولیت اظهار نظر کرد و نه این که از فضاسازی هراس داشت و "جَوّ گیر" شد و به رنگ جماعتی درآمد که مرتب با تغییر مواضع سیاسی و وفاداری به‌فقدان اصولیت، ورشکستگی سیاسی‌اش در این چهل و چند سال اخیر را برای چندین بار به‌نمایش گذارده است.

چنین به نظر می رسد که این بیانیه اتحاد فرصت‌طلبانه‌ و کوته‌نظرانه‌ای است که به تلاش نافرجامی دست زده تا با زور ادبیات «مترقی» و حتی سرهم بندی برخی مقولات «چپ» ولی ماهیتا لیبرالی، با بیانات کلی‌ و بعضا بی‌معنا - که به‌رگ غیرت شرکت‌کنندگان برنخورد- هر کس و هر گروه را به‌مصداق «هر کس از ظن خود شد یار من» را به‌یار خویش بدل گرداند. این جبهه «همه با هم» و یا «زن، زندگی، آزادی» بر این اساس شکل گرفته است.

برخی از این شرکت‌کنندگان: «جنبش‌های بزرگ و مدرن اجتماعی و خیزش نسل شکست‌ناپذیری است» که با «جنبش کارگری، جنبش معلمان و بازنشستگان، جنبش برابری خواهانه زنان و دانشجویان و جوانان و جنبش علیه اعدام» کامل شده‌اند و این تصور را به ذهن خواننده متبادر می‌سازند که گویا با ترکیب این همه «جنبش‌های» عدیده و توده‌ایِ عقبه‌دار، کار «رژیم ملاها» تمام بوده و هر کس دیر به‌این جبهه «عظیم توده‌ای» بپیوندد کلاه‌اش پس معرکه  است.

تعداد امضاء‌کنندگان که اساسا و در اکثریت خود در فضای مجازی و حتی با نام‌ها و هویت‌های مشابه و ناروشن حضور دارند و از قدرت عددی و پایه توده‌ای برخوردار نیستند، نه دارای آن چنان اعتبار سیاسی بوده و نه از آن محبوبیت عمومی میان مردم برخوردارند که قادر باشند به تحولات بنیادین در جامعه ایران دست زنند. حتی بر اساس اسنادی که در همین فضای مجازی منتشر شده دو گروه کارگری امضاءهای خویش را از زیر این منشور پس گرفته‌اند، ولی اپوزیسیون ایران نه از 18 بلکه از همان 20 سازمان و نهاد سخن می‌راند زیرا قدرت عددی و ابهت 20 بیش از 18 است و اهمیت تبلیغاتی‌اش حتی اگر واقعیت نداشته باشد به نفع منافع لحظه‌ای است.

 

***

 

نقدی بر«منشور‌ مطالبات حداقلی تشکل‌های مستقل صنفی و‌ مدنی ایران»(2)

 

خواست این بیانیه چیست؟ 

نیت این بیانیه حل هیچ مشکلی از جامعه ایران نیست، برخوردی لحظه‌ای مملو از خشم و خشونت غیرطبقاتی برای جمع‌آوری هر مخالف و معترضی می‌باشد که حاضر است به‌هر بهائی بر ضد حاکمیت کنونی برخیزد، اعم از انسان‌های صادق و فداکار تا مزدوران بیگانه. در این بیانیه مرزی با مزدوران وجود ندارد. به این جهت این بیانیه در ادامه انقلاب بزرگ 1357 ایران نیست در تناقض با مضمون سیاسی آن انقلاب قرار داشته و طبیعتا گامی به‌عقب است.

مبتکران این بیانیه کار مهمی که کرده‌اند سرهم‌بندی مقاصد سیاسی و براندازانه با خواست‌های روزانه مطالباتی، مدنی و یا دموکراتیک است. این بیانیه مرزهای روش میان انواع مبارزات را که با اهداف گوناگون با سیاست‌های مشخصِ متنوع و در سطوح گوناگون اجتماعی انجام می‌شوند در یک دیگ ریخته، هم‌ زده و از آن معجونی ساخته است که به‌درد هیچ نوع مبارزه‌ای نمی‌خورد و تنها مرهمی بر خشم و کینه لحظه‌ایست. شکست این سیاست انحرافی در بطن آن نهفته است. تمام متن این بیانیه پرده‌پوشی اهداف واقعی آن است و علیرغم این که از واژه‌ها یاری می‌گیرد تا اهداف خود را پنهان کرده و یا از جنبه حقوقی قابل تفسیر بنماید، ولی هدف اصلی آنها مانند دم خروس در لابلای این بیانیه بیرون می‌زند. البته ما می‌دا‌نیم مبهم و ناروش سخن گفتن نه تنها مساعدتی به‌آگاهی و بسیج مردم نمی‌کند و فایده‌ای برای تداوم مبارزه انقلابی ندارد بلکه موجبات سوءتفام، سوءظن و تردید را نسبت به‌بانیان آن فراهم می‌آورد. حال به‌این عبارات که ظاهرا باید راه‌گشا باشند نظر افکنیم:

1- «در چهل و چهارمین سالروز انقلاب... کشور به‌چنان گردابی... و از هم گسیختگی فرو رفته است که هیچ چشم‌انداز روشن و قابل حصولی را نمی‌توان برای پایان دادن به‌آن در چهارچوب روبنای سیاسی موجود متصور بود» (تکیه از توفان)

بیانیه در این جمله‌پردازی، آشکار می‌سازد که مبارزه مردم برای پایان دادن به‌بحران و مشکلات در «چهارچوب روبنای سیاسی» کنونی قابل تحقق نبوده و باید رژیم حاکم کنونی را سرنگون کرد، زیرا تنها در چشم‌انداز دیگری، ورای حاکمیت کنونی می‌توان به از هم‌گسیختگی و بحران و نظایر آنها پایان داد.

بیانیه از «اعتراضات بنیادین» و «مصاف تاریخی و تعیین‌کننده برای خاتمه دادن به‌شرایط ضدانسانی موجود» صحبت می‌کند که به‌زبان قابل فهم این است که شورش و ناآرامی‌های اخیر برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی بوده و باید خواست این تغییر بنیادی، قاطع و تعیین‌کننده به‌پیش برده شود. در عبارت دیگری می‌آورد:

«از همین رو، این جنبش برآن است تا برای همیشه به‌شکل‌گیری هرگونه قدرت از بالا پایان دهد و سر آغاز انقلابی اجتماعی و مدرن و انسانی برای رهائی مردم از همه اشکال ستم و تبعیض و استثمار و استبداد و دیکتاتوری باشد» (تکیه از توفان). پس در این عبارت نیز روشن می‌شود که این بیانه‌ی ظاهرا «مطالباتی و مدنی» خواهان سرنگونی رژیم از پائین به‌دست مردم برای یک انقلاب اجتماعی است.

حال به این عبارت توجه کنید:

«ما تشکل‌ها و نهادهای صنفی و مدنی امضاءکننده این منشور با تمرکز بر اتحاد و به‌هم‌پیوستگی جنبش‌های اجتماعی و مطالباتی و تمرکز بر مبارزه برای پایان دادن به‌وضعیت ضد انسانی و ویرانگر موجود...» (تکیه از توفان). از این جمله مستفاد می‌شود که این تشکل‌ها آهنگ آن دارند به‌وضعیت ویرانگر موجود پایان دهند و به‌سخن دیگر رژیم حاکم را سرنگون سازند.

پس روشن است که در متن این بیانیه خواست تدوین‌کنندگان آن که براندازی حاکمیت کنونی است کم و بیش به‌صراحت بیان شده است و لذا عنوان این بیانیه با مفاد و مضمون سیاسی آن در تضاد کامل قرار دارد و بیانیه‌ای که نیات پنهان خویش را برای فهم عمومی آشکار بیان نمی‌کند، نمی‌تواند حاکمیت کنونی ایران را که مار خورده و افعی شده است، فریب دهد. آنها فورا درک می‌کنند که بانیان این بیانیه تدارک سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی را در مخیله خویش می‌پرورانند و طبیعتا با همان زبان سرنگونی و حفظ قدرت حاکمه با آنها برخورد خواهند کرد. بیانیه فقط سرِ مردم و شاید پاره‌ای سازمان‌ها و گروه‌هائی که امضاء کرده‌اند و این مفاهیم را درک نکرده‌اند، کلاه می‌گذارد.

 

آیا این بیانیه حامی وحدت است؟

 

از کلماتی که شاید بار سیاسی مهمی داشته باشند بگذریم و تنها به عبارت «اتحاد عمل» بسنده کنیم. آنها آورده‌اند: «ما تشکل‌ها و نهادهای صنفی و مدنی امضاءکننده این منشور با تمرکز بر اتحاد و به هم پیوستگی...» (تکیه از توفان). بر اساس این ادعاها گویا اتحاد و همبستگی بر اساس یک برنامه حداقل میان امضاءکنندگان این برنامه به‌وجود آمده است. آیا این ادعا درست است؟ آیا همه شرکت‌کنندگان در این اقدام، مطالب درج شده را فهمیده و امضاء کرده‌اند؟ آیا همه این شرکت‌کنندگان درکی از مقولات سیاسی و تئوریک دارند؟ و یا این که غیرمسئولانه، بدون فهم مطالب، بی‌تفاوت نسبت به سرنوشت خود و مردم میهن ما بر این سند صحه گذارده‌اند؟ که آنوقت متاسفانه جای تاسف بسیار دارد که چگونه حرکت‌های سالم سیاسی می‌توانند آلت دست ماجراجویان و افراد مشکوک و مرموز شوند. حال برای فهم مطلب به نکاتی تکیه کنیم که شاید از نظر خواننده‌ای که با شتاب از روی مطالب گریز زده و غلیان احساسات و خشن مُحقش نسبت به سرکوب‌های جمهوری سرمایه‌داری اسلامی جلوی چشمان وی را گرفته بوده است، با دقت به‌عواقب بیان این نظریات فکر نکرده باشد. حال به‌عبارات و خواست‌های مندرج در بیانیه توجه کنیم:

«اعتراضی است علیه زن‌ستیزی و تبعیض جنسیتی، ناامنی پایان ناپذیر اقتصادی، بردگی نیروی کار، فقر و فلاکت و ستم طبقاتی، ستم ملی و مذهبی، و انقلابی است علیه هر شکلی از استبداد مذهبی و غیر مذهبی...» (تکیه از توفان) و یا در جای دیگر این بیانیه آورده‌اند:

«از همین رو، این جنبش برآن است تا برای همیشه به شکل‌گیری هرگونه قدرت از بالا پایان دهد و سر آغاز انقلابی اجتماعی و مدرن و انسانی برای رهائی مردم از همه اشکال ستم و تبعیض و استثمار و استبداد و دیکتاتوری باشد» (تکیه از توفان).

ببینیم در این عبارات از چه ادبیات و مقولاتی استفاده می‌شود که ربطی به مبانی «اتحاد عمل» ندارند. در یک اتحاد عمل که اساسا بر سر مفاهیم و خواست‌های سیاسی است تلاش نمی‌شود تا از طرف مقابل سندی مبنی بر حقانیت نظری گرفته شود زیرا در این صورت از همان بدو امر سنگ بنای عدم اعتماد گذارده خواهد شد.زمانی که در این سند، که به ادعای تدوین کنندگان آن توافقی بر اساس خواست‌های حداقل صورت گرفته است از «انقلاب اجتماعی» و نه «مدنی»، از «انقلابی اجتماعی... برای رهائی مردم از همه اشکال ستم و تبعیض و استثمار» صحبت می‌شود، برای هر فرد آگاه سیاسی روشن است که فقط یک نظام متکی بر دیکتاتوری پرولتاریا و مناسبات تولیدی سوسیالیستی قادر است به «همه اشکال ستم و تبعیض» به «استثمار» طبقاتی پایان دهد. فقط کمونیست‌ها به رهبری حزب طبقه کارگر با یک انقلاب اجتماعی قادرند به «بردگی نیروی کار» و «ستم طبقاتی» پایان دهند و هر عقل سالمی درک می‌کند که استقرار جامعه سوسیالیستی و پایان دادن به ستم طبقاتی و استثمار و همه اشکال ستم نمی‌تواند برنامه حداقل یک تشکل باشد. اگر استقرار سوسیالیسم و جامعه بی‌طبقه هدف یک برنامه حداقل چند نهاد ناهمگون، نامتشکل، بدون برنامه اجتماعی مستقل، «مدنی»!!؟ است، پس برنامه حداکثر آنها چه خواهد بود؟ عقل مارکس و انگلس هم به این همه نبوغ قد نمی‌دهد. روشن است که این برنامه، برنامه حداکثر است که تعدادی از گروهک‌های سیاسی خارج کشوری با سینه‌ی سپر کرده و پیروزمندانه، با «سربلندی و فخرفروشی» برای درج در کارنامه پیروزی‌های مخربشان با «زرنگی» و زیرجلکی به سایر گروه‌ها حقنه کرده‌اند. پس می‌بینیم نه صداقتی در کار است و نه اتحاد عملی واقعی. شالوده این اتحاد عمل باسمه‌ای از همان آغاز حرکت بر اساس عدم صداقت، بر اساس سوءاستفاده از ناآگاهی و فریب طرف مقابل بنیان یافته و از هم خواهد گسست. البته این امر جنجالی و تبلیغاتی جای این پرسش محقانه را باز می‌گذارد که محافل، گروه‌ها، سازمان‌ها، نهادهائی که این سند را نفهمیده امضاء کرده‌اند تا به چه حد مسئول و قابل اعتماد بوده و مردم باید به رهبری آنها اتکاء و اعتماد نمایند؟ آیا نفس این امر صدمه به مبارزه مردم و به امر مقدس همبستگی واقعی آنها نمی‌زند؟

 

 

اتحادیه کارگری و وظایف آن

 

رهنمائی کی توانی     ای که ره را خود ندانی

این شعر وصف حال کسانی است که خود را اتحادیه کارگری و نماینده کارگران معرفی می‌کنند ولی هنوز نه تفاوت  میان دو عرصه از مبارزات کارگران را می فهمند و نه تمایزی میان آنها قائلند. کارگران هم در عرصه صنفی و هم در عرصه سیاسی مبارزه می‌کنند. آنها در عرصه صنفی به ابزار سندیکا مجهزند و در عرصه سیاسی به سلاح حزب طبقه کارگر. کسانی که این وظایف را با یک‌دیگر مخلوط می‌کنند هم به مبارزه صنفی و هم به مبارزه سیاسی طبقه کارگر خسارات جبران ناپذیر وارد می‌سازند

اتحادیه کارگری محفل چند نفری نیست، مرکز تجمع توده‌های طبقه کارگر صرفنظر از ایدئولوژی، اعتقادات دینی، رنگ پوست، زبان و قوم بوده و باید کمیت عظیمی از طبقه کارگر را در برگیرد. اتحادیه کارگری بدون عضو و بدون طبقه کارگر و با جمعی «پیشتاز» و «انقلابی» فقط در فضای مجازی وجود دارد و به همین جهت نیز به علت عدم این پیوند ارگانیک با طبقه کارگر از واقعیات عینی به‌دور افتاده و قادر نیست صحت و سقم سیاست‌های خویش را در پیوند نزدیک و ملموس با طبقه کارگر در اتحادیه‌های کارگری محک زند. این جریان‌ها عملا به ذهنی‌گری دچار شده و به علت کم‌حوصلگی خرده‌بورژوازی می‌خواهند در عرصه ذهنیات دمار از روزگار بورژوازی ستم‌گر درآورده و یکشبه حاکمیتش را سرنگون کنند. این است که شعارهای سیاسی و کسب قدرت سیاسی را جایگزین مطالبات کارگری می‌نمایند و برای توجیه این ماجراجوئی، واقع‌بینان را رفرمیست، سازشکار، مامور حکومتی جا می‌زنند در حالی که خودشان با این سیاست‌های «چپ»روانه و ماجراجوئی بهترین خدمت را به طبقه حاکمه می‌کنند.

آن اتحادیه کارگری - به‌فرض وجود واقعی و نه مجازیش - که مطالبات حداقلش از حکومت، سرنگونی این رژیم و رفع ستم طبقاتی و رفع بردگی نیروی کار و استثمار است دیگر اتحادیه کارگری نیست و حق هم ندارد به عنوان اتحادیه کارگری سخن گوید. این اتحادیه‌ی حداکثر چند فعال سیاسی متعلق به جریان‌های سیاسی موجود منحرف است که با گزینش نام کارگری تمام تلاشش را برای به انحراف کشاندن طبقه کارگر و مبارزات صنفی این طبقه در عرصه مبارزه اقتصادی به کار می‌برد. معمولا این جریان‌های منحرف مخالف حزبیت بوده و علیه حزب سیاسی مستقل طبقه کارگر نیز مبارزه می‌کنند تا خواست‌ها و شخصیت فردی خویش را در لباس کارگری به‌رهبری طبقه کارگر تحمیل نمایند. آنها با شعار «کارگران خود خودشان را رها می‌کنند» مانع از آن می‌شوند که آنها سازمان مستقل سیاسی خویش را به وجود آورند و همواره به‌نوعی به‌اراده چند عدد «روشنفکر قهرمان» و «تئوریسین» که برای آنها بیانیه سرهم بندی می‌کنند وابسته‌اند و نتیجه آن وضعیتی می‌شود که ما اکنون با آن روبرو هستیم. طبیعتا دشمنان طبقه کارگر و حزبیت در تمجید این بیانیه داد سخن خواهند داد زیرا هدفی جز منحرف کردن مبارزه طبقه کارگر ندارند.

این تشکل‌ها حتی شعار روشنی در مورد مطالبه آزادی تاسیس اتحادیه‌های مستقل صنفی کارگری ندارند و آن را در غالب عبارات بحث‌برانگیز، نادرست از نظر تئوریک و کلی تحت عنوان «آزادی بی‌قید و شرط عقیده، بیان و اندیشه، مطبوعات، تحزب، تشکل‌های محلی و سراسری صنفی و مردمی، اجتماعات، اعتصاب، راهپیمایی، شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های صوتی و تصویری» پوشانده‌اند و این اوهام را القاء می‌کنند که آزادی‌ای که آنها مطالبه می‌کنند فاقد قید و شرط بوده و حتی رضا پهلوی و اوباشان تحت فرمان پرویز ثابتی‌ها، فرقه رجوی و حتی بخشی از حزب‌اللهی‌ها نیز در آینده ایران در آن حق حیات بی‌قید و شرط دارند؟!

***

نقدی بر«منشور‌ مطالبات حداقلی تشکل‌های مستقل صنفی و‌ مدنی ایران»(3)

 

نه غزه نه لبنان جانم فدای اسرائیل

 

جمعی با برنامه حداقل که به‌یکباره زمام احساسات از دستش رها شده بند را به‌آب می‌دهد و حتی برای تعیین سیاست خارجی ایران کنونی و آینده نیز برنامه ریخته و دستورالعمل صادر می‌کند. در بند 12 می‌آورد:

«عادی‌سازی روابط خارجی در بالاترین سطوح با همه کشورهای جهان بر مبنای روابطی عادلانه و احترام متقابل...» (تکیه از توفان).

هدف از این بند روشن است و این ادامه همان سیاست «نه غزه، نه لبنان جانم فدای اسرائیل» می‌باشد که ضدانقلابی‌ها در ایران که همیشه خواهان سرسپردگی به‌غرب بوده‌اند سال‌هاست آنرا در فضای مجازی تبلیغ می‌کنند. این عده بر جنایات آمریکا در یوگسلاوی، افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و یمن و مهم‌تر از همه جنایات صهیونیسم در منطقه چشم بسته‌اند و همان ترجیع‌بند امپریالیستی را چنین القاء می‌کنند که این ایران است که در منطقه به تشنج آفرینی دست زده و صلح و امنیت جهان را به خطر انداخته است. برای کسانی که اربابشان آمریکا و اسرائیل است و از دست انقلاب ایران رنج می‌برند طبیعتا امنیت و آرامش اربابانشان در درجه نخست اهمیت قرار دارد. آنها طوری از عادی‌سازی روابط صحبت می‌کنند که توگوئی نمی‌دانند معبود آنها غربِ غارت‌گر، میهن ما ایران را سال‌هاست به صورت ضدبشری و غیرقانونی تحریم کرده و هم‌وطنان ما را به‌گرسنگی محکوم کرده است. آنها حضور یک کشور اشغالگر و متجاوز اسرائیل در منطقه و حضور فعال تجاوزکار استیلاگری به‌نام آمریکا را که از یازده هزار کیلومتری به‌خلیج فارس آمده و امنیت ایران و ممالک منطقه را تهدید می‌کند، بی‌گناه جلوه داده و حتی بدون برگزاری دادگاه برایش سند تبرئه صادر می‌کنند. سیاست این جمع با نام‌ها و فعالیت مجازی، مخالفت با مضمون سیاسی انقلاب بهمن 1357 و دستآوردهای آن بوده و امروز نیز همان سیاست امپریالیسم و صهیونیسم را در منطقه مورد تائید قرار می‌دهند و از تروریسم دولتی آمریکا حمایت کامل می‌کنند. در بیانیه آنها سخنی از استقلال ایران، دفاع از حق حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران در میان نیست. آنها تحریم‌های جنایت‌کارانه علیه ایران را محکوم نمی‌کنند و خواهان آن نیستند که ثروت مسدود شده ایران در ممالک غارت‌گر غربی آزاد شود. در یک کلام آنها حامیان ناآگاه و بعضا آگاه سیاست امپریالیسم در ایران هستند اگر باور ندارید به‌این عبارت توجه کنید: «پرچم اعتراضات بنیادینی که امروز به‌دست زنان، دانشجویان، دانش آموزان، معلمان، کارگران و دادخواهان و هنرمندان، کوئیرها([i])، نویسندگان و ... برافراشته شده و کم سابقه‌ترین حمایت‌های بین‌المللی را به‌خود جلب کرده، اعتراضی است...» (تکیه از توفان).

این بیانیه زمانی نوشته شده است که دیگر ماهیت ارتجاعی و امپریالیستی جنگ ترکیبی امپریالیستی و ناتو در اعتراضات اخیردر خارج از کشور رو شده است. اعتراضات «کم‌سابقه» جهانی با دست سازمان‌های امنیتی و تدارکاتی ناتو و یاری سازمان‌دهندگان فرقه رجوی و ساواک پهلوی، تجزیه‌طلبان، نازی‌های اوکرائینی، فرقه‌های فمینیستی که بخشی از استراتژی سیاست خارجی ممالک اروپائی است، تدارک دیده شده بود. آقای حامد اسماعیلیون انتقام‌جو یکی از 8 تفنگدار کنار آقای رضا پهلوی، معصومه علینژاد قمی‌کلا و... از رهبران این نمایشات امپریالیستی بودند که در لندن، پاریس، استکهلم، برلن، اشتراسبورگ، کانادا، آمریکا، استرالیا و... زیر شعار انحرافی و همه با هم «زن، زندگی، آزادی» برگزار شد و خواستشان تشدید تحریم، دخالت در امور داخلی و تجاوز به ایران بود. سیاستی که هنوز هم ادامه دارد و بزرگ‌ترین جنگ ترکیبی رسانه‌ای جهانی از جانب امپریالیست‌ها علیه یک کشور مستقل عضو سازمان ملل متحد است. حقیقتا ننگ دارد کسانی در تائید همدستی با دشمنان مردم ایران چنین ابراز شادمانی و مسرت کنند و خود را دموکرات، آزادی‌خواه، هوادار حقوق زنان و حقوق بشر و طبقه کارگر جا زنند. به‌نظر حزب ما عمر این پروژه‌ها دیگر به ‌سر آمده است و حتی دم مسیحا نیز قادر نیست به‌آنها جان تازه‌ای دهد.

 

دست دراز شده سیاست اسرائیل در ایران

 

در همان بند 12 که عاشقانه از حمایت امپریالیستی ابراز شادمانی می‌کند با موذی‌گری این خواست صهیونیسم را بیان کرده است که: «ممنوعیت دستیابی به سلاح اتمی و تلاش برای صلح جهانی». روشن است که این بیانیه مشکلی با تمام ممالکی که به‌سلاح اتمی دست یافته‌اند و از جمله اسرائیل ندارد. به‌نظر این بیانیه وجود سلاح‌های اتمی در آمریکا، انگلیس، فرانسه، هندوستان، پاکستان، روسیه، چین، کره شمالی و به‌ویژه کشور متجاوز و اشغالگر اسرائیل، صلح جهان را تهدید نمی‌کنند، ولی بمب اتمی موهومی ایران که نه به بار است و نه به دار، صلح جهانی را همان‌گونه که نتانیاهو فرموده تهدید کرده و تمام عوام‌فریبی و دروغ‌های اسرائیل در مورد ایران حقیقت محض است. ایرانی که قرارداد منع گسترش سلاح‌های اتمی را امضاء کرده است و مبتنی بر همان قرارداد از حق مسلم غنی‌سازی اورانیوم برخوردار بوده و در آموزش فن‌آوری و استفاده صلح‌آمیز از انرژی هسته‌ای باید مورد حمایت آژانس بین‌المللی سازمان ملل متحد قرار گیرد، خطری برای صلح جهانی است و اسرائیلی که این قرارداد را امضاء نکرده و دارای بیش از 300 بمب اتمی با هواپیماهای بمب‌افکن و زیردریائی‌های مجهز به‌بمب اتمی بوده و اشغال‌گر و متجاوز در منطقه است و ملتی چند میلیونی را به گروگان گرفته و مظهر کودک‌کشی در جهان می‌باشد، حافظ صلح و امنیت در جهان است؟!! حقیقتا به این همه ریاکاری و عوام‌فریبی چه می‌توان گفت. این قبیل اظهار نظرها فقط به‌جنبش دموکراتیک و مطالباتی محقانه مردم ایران خسارات جبران ناپذیر می‌زند و ماهیتا ارتجاعی و غیرقابل دفاع است.

 

برخورد فرصت‌طلبانه به‌مسئله ملی

 

این روشن است که همه اقوام وملیت های ساکن درایران به یک نسبت مورد سرکوب جمهوری سرمایه‌داری اسلامی قرار دارند. سرکوب در ایران ماهیت سیاسی و طبقاتی دارد و نه قومیتی. ولی آنچه که هنوز در ایران به‌تحقق نپیوسته است استفاده از زبان مادری ملیت های ایرانی به‌صورت رسمی در آموزش و پرورش ایران است که نیروهای دموکرات باید از این خواست دموکراتیک حمایت کنند. مبارزه برای تحقق این خواست و یا سایر خواست‌های دموکراتیک طبیعتا از نظر حزب ما باید در بستر تمامیت ارضی ایران تحقق بیابد و به‌ این جهت ما اقدامات گروه‌ها و جریا‌ن‌های کُردی را که کردستان ایران را «اشغال شده» توسط «فارس‌ها» جا می‌زنند، خواهان تجاوز آمریکا به ‌ایران بوده، با صدام حسین همکاری کرده، از تحریم‌های جنایت‌کارانه علیه مردم میهن ما حمایت نموده و برای «استقلال» کردستان عراق با پرچم اسرائیل شادمانی نمودند، به‌عنوان تجزیه‌طلب یاد می‌کنیم و در برخورد به‌امر ستم ملی مرز روشنی با این عده می‌کشیم. مرزبندی میان تجزیه‌طلبی و رفع ستم ملی در کادر تمامیت ارضی ایران در این بیانیه به‌چشم نمی‌خورد، بلکه برای حفظ سیاست «زن، زندگی، آزادی» و «همه با هم» به رشوه‌‌دهی به این تجزیه‌طلبان پرداخته تا امضاء بیش‌تری جمع کند و حتی در بند 7 آورده: «امحاء قوانین و هر گونه نگرش مبتنی بر تبعیض و ستم ملی... فراهم کردن تسهیلات لازم و برابر برای یادگیری و آموزش همه زبان‌های رایج در جامعه». این حکم تجزیه‌طلبانه حمایت از خواست درست آموزش زبان مادری در آموزش پرورش و به‌رسمیت شناختن همه این زبان‌های اقوام گوناگون ایرانی به‌عنوان زبان رسمی کشور نیست، بلکه حذف زبان فارسی به‌عنوان رشته پیونددهنده و عامل تفاهم ملی بین همه اقوام وملیت های ایرانی است. همه ملیت های ایرانی برای هم‌سرنوشتی و تفاهم ملی به یک زبان رسمی و مشترک نیاز دارند. مسکوت گذاردن این مهم در پس به‌رسمیت شناختن همه زبان‌ها به عنوان زبان رسمی، یعنی نفی تمامیت ارضی ایران و تقویت روح تجزیه‌طلبی. البته کسانی که چشم به‌امپریالیسم و صهیونیسم دوخته‌اند، دغدغه‌ای برای تفرقه در ایران و غرب آسیا به‌نفع تحکیم صهیونیسم اسرائیل ندارند.

 

مظهر ناروشنی و همبستگی غیراصولی

 

این سند مرز روشنی نه با امپریالیسم دارد و نه با صهیونیسم، در مورد استقلال ایران و تمامیت ارضی ایران سکوت کرده است در حالی که در پشت نقاب «مطالباتِ حداقل» آنهم حتی از جانب گروه‌های صنفی و مدنی!!؟؟، به‌مطالبات جهانی و ادعای حکومتی پرداخته و در مورد سیاست خارجی، برنامه هسته‌ای ایران و... اظهار نظر نموده است. ولی در این «انقلاب مخملی زنانه آتی» که این بیانیه موعظه‌گر آنان است، جائی برای مرزبندی روشن با دوستان و دشمنان «انقلاب آتی» ایران نیست. خواننده درک نمی‌کند که رضا پهلوی مدرن و بی‌حجاب که مورد حمایت «کم سابقه‌ترین حمایت‌های بین‌المللی» حتی تا کنفرانس امنیتی مونیخ بود و پیروانش در اشتراسبورگ خواهان گذاردن نام سپاه پاسداران به‌ منزله یک ساختار حکومتی رسمی در یک کشور رسمی در لیست تروریستی توسط تروریست‌ها شده بودند، همراه با متحد موقتش فرقه رجوی، جزئی از دوستان و یا از دشمنان «انقلاب زنانه» ایران هستند. بهانه «برنامه حداقل»، در حالی که در مورد منطقه و جهان در آن ابراز نظر شده و حتی ماهیت حکومت آینده ایران را نیز در خطوط کلی بیان شده است، مبتکران تدوین بیانیه را از اظهار نظر روشن در این زمینه مهم بی‌نیاز نمی‌کند.

در مورد این بیانیه و درک معیوب دموکراتیک مبتکران و عدم فهم تفاوت مبارزه صنفی، سیاسی، توده‌ای، ملی، ستم ملی، مطالباتی، عدم درک روشن از ماهیت انقلاب 1357 و دستآوردهای تاریخی این انقلاب که تا به امروز نیز تاثیرگذار است، می‌توان صفحات زیادی را تخصیص داد. ولی متاسفانه محدودیت صفحات توفان این اجازه را اکنون به‌ ما نمی‌دهد که همه مطالب را در آن بگنجانیم این است که ما به ذکر مستخرجاتی قناعت کرده و متن کامل را به‌طور جداگانه در سند دیگری منتشر می‌کنیم. این بیانیه ادامه پروژه‌های قبلی برای ایجاد ناآرامی بوده و ربطی به‌مبارزات طبقه کارگر ایران ندارد.

 

مخدوش کردن مرزهای ملی و طبقاتی زیر عنوان فمینیسم و مدرنیسم

 

آنها برای این که دل هر کس و ناکس را که برای سرنگونی رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی تلاش می‌کند به‌دست آوردند و آنها را به‌داخل این آش مرزنجوش بریزند در توصیف ناآرامی‌های اخیر می‌آورند: «این اعتراضات ِ زیر و رو کننده، برآمده از متن جنبش‌های بزرگ و مدرن اجتماعی و خیزش نسل شکست ناپذیری است که مصمم‌اند بر تاریخ یک‌صد سال عقب‌ماندگی و در حاشیه ماندن آرمان برپایی جامعه‌ای مدرن و مرفه و آزاد در ایران، نقطه پایانی بگذارند».

و در جای دیگر می‌آورند: «از همین رو، این جنبش برآن است تا برای همیشه به شکل‌گیری هرگونه قدرت از بالا پایان دهد و سر آغاز انقلابی اجتماعی و مدرن و انسانی برای رهائی مردم از همه ... دیکتاتوری باشد».

مبتکران این سند همه جا از مدرن، مدرنیسم، فمینیسم، انسانی مخالفت با هر نوع «دیکتاتوری» حتی دیکتاتوری پرولتاریا با روحی مملو از لیبرالیسم و از جنبش‌های مدرن و بزرگ و از خیزش نسل‌های شکست‌ناپذیر صحبت می‌کنند که در تحت عنوان آن بیش‌تر تمایلات فمینیستی و انحرافی و یا زیست‌محیطی را مد نظر دارند که جدا از مضمون طبقاتی مبارزات کارگری و مبارزات محقانه ضدامپریالیستی مردم ایران و بدون افشاء نقش مخرب و گمراه‌کننده جریا‌ن‌های مشکوک فمینیستی و زن‌ستیز به میان کشیده‌اند. این مبتکران بدون افشاء سیاست‌های زیست محیطی امپریالیستی که برای ممانعت از پیشرفت صنعتی ممالک عقب‌نگهداشته شده و کنترل حقوق زیست‌محیطی جهانی سرهم بندی کرده‌اند، یک مُهر مترقی و مدرن، غیرمشروط و به‌صورت فله‌ای به‌این جنبش‌ها می‌زنند که عملا تنها در خدمت صنایع امپریالیستی و سرمایه‌داری همین کشورها بوده و به‌ابزاری برای دخالت و اعمال نفوذ آتی در سایر ممالک جهان بدل شده است. مخدوش کردن مرز مبارزه طبقاتی و ملی در این سند به‌روشنی به‌چشم می‌خورد و هدفش آن است که «همه» را برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی از هر قماشی که باشند جمع نماید.

آنها از صد سال عقب‌ماندگی ایران صحبت می‌کنند که به‌سال1300 تا 1301 برمی‌گردد. حال آن که از انقلاب مشروطیت ایران حدود 116 سال می‌گذرد که آغاز تحولات بزرگی در آسیا و ایران بود. انتخاب این تاریخ صدساله نیز پرسش برانگیز است زیرا مبتنی بر آغاز انقلاب مشروطه نبوده بلکه بر قدرت‌گیری رضاخان نظر دارد. در صد سال پیش در 4 تیرماه 1300 نیروهای میرزا کوچک‌خان جنگلی به‌دست نیروهای اعزامی رضا خان قلدر مشهور به‌سردار سپه سرکوب گشتند و در ۴ فروردین 1301  دیدار احمدشاه قاجار با رئیس‌جمهور فرانسه در پاریس و دیدار رضاخان وزیر جنگ با سر پرستی لورن وزیر مختار انگلیس صورت گرفت. در آبان 1301 مجلس شورای ملی مجوز استخراج نفت ایران توسط شرکت استاندارد اویل آمریکا در آذربایجان، گرگان، مازندران، گیلان و خراسان را تصویب کرد و در 9 دیماه همان سال تصویب قانون عضویت ایران در جامعهٔ ملل اعلام شد. آیا منظور تدوین‌کنندگان سند برآمد رضاخان برای مدرن‌سازی ایران است که از صد سال پیش با کشف حجاب و مخالفت با آخوندها شروع شده است؟  و امروزه در شعار «رضا شاه روحت شاد» در فضای مجازی سرگردان است؟. توضیح این مسایل مبهم در این سند محلی از اعراب ندارد.

 

 



[i] - از آنجا که حزب ما معنای این واژه را بر خلاف طبقه کارگر و زحمتکشان و میلیون‌ها زنان و مردان ایران نمی‌دانست، ناچار با جستجوگر گوگل برای فهم مطلب در شبکه مجازی به کاوش پرداخت که این تعریف را یافت: «کوئیِر (به انگلیسی: Queer) یک اصطلاح چتری برای اقلیت‌های جنسی و جنسیتی است که غیر دگرجنس‌گرا و غیر هم‌سوجنسی هستند. کوئیر در اصل به معنی «عجیب و غریب» است و در گذشته علیه کسانی که تمایلات یا روابط همجنس‌گرایانه داشتند، استفاده می‌شد. از اواخر دهه ۱۹۸۰، فعالانی که خود را کوئیر نامیدند دست به بازپس‌گیری این واژه به عنوان یک جایگزین برای افراد ال‌جی‌بی‌تی (LGBT) زدند». این کوئیرها در جنبش اخیر زنانه در ایران ظاهرا شرکت وسیع داشته‌اند که مبتکران منشور از آن خبر داشته‌اند.

 

***

اخلاقیات اصولی ما کمونیست‌ها و اخلاقیات بورژواها

 

رویدادهای اخیر ایران و رفتار غیرمنتقدانه و فرصت‌طلبانه‌ای که بخشی از اپوزیسیون ایران در تبلیغات خویش در پیش گرفت، باید ما را به فکر واداشته تا این سلوک شگفت‌انگیز برای آموزش مورد ارزیابی و نتیجه‌گیری قرار گیرد. البته این برای نخستین بار نیست که اپوزیسیونی که خود را چپ می‌نامد در زمین بورژوازی بازی می‌کند، ولی نقش اخیر این جریان در مخدوش‌کردن مبارزه طبقاتی کمونیست‌ها برای آینده مبارزات مردم میهن ما دارای اهمیت فراوان و قابل تامل است. منطق این اپوزیسیون متکی بر نظریه زیرین است: «هدف مقدس هر وسیله‌ای را توجیه می‌کند».

تا موقعی که به عنوان یک اصل تجریدی به این حکم نگاه می‌کنید هنوز ابعاد قبح آن در عمل آشکار نیست. ولی اگر از عرصه تجرید بگذریم و به پراتیک اجتماعی برسیم خواهیم دید که «تقدس مبارزه برای سرنگونی رژیم ملاها» وسایلی نظیر همدستی با فرقه رجوی تروریست وطن‌فروش، جاسوس و دشمن جمهوری اسلامی و یا همدستی با تجزیه‌طلبان به ویژه سازمان‌های سیاسی کُردها را که خواهان تجاوز آمریکا به ایران بودند و مناطق پرواز ممنوعه در ایران را از آمریکا تقاضا می‌کردند و یا از تحریم و گرسنگی دادن به مردم ایران حمایت می‌کنند، توجیه می‌کند. این اصل تجریدی در عمل به همدستی با رژیم منفور و مغلوب گذشته یعنی رضا پهلوی و همه اعوان و انصارش که موافق «تقدس مبارزه برای سرنگونی رژیم ملاها» حتی به بهای نابودی ایران هستند، منجر می‌شود. دشمنان جمهوری اسلامی با اتکاء بر اصل تقدس هدف هر وسیله‌ای را حتی نابودی ایران را توجیه می‌کنند. لشگرکشی‌های مشترکی از این دستجات و سایر محافل تجزیه‌طلب آذری، عرب، بلوچ و حتی نازی‌های اوکرائینی، صهیونیست‌های اسرائیلی، فمینیست‌های آلمانی، ... و هم‌جنس‌گرایان و دگرباشان بین‌المللی، حرکت برهنگان مرفه و... که بر زمینه تدارک آگاهانه امپریالیستی سازماندهی شد ادامه و تکامل همان سیاست‌های گذشته فرصت‌طلبانه دادگاه‌های رنگارنگ امپریالیستی- صهیونیستی تریبونال لندن و استکهلم بود که هنوز هم ادامه دارد. ولی این اصل تجریدی مورد حمایت این چپ‌نماها تا به امروز به مسایل و نتایج عملی غیرقابل انکار امروزی پاسخ نمی‌دادند و نمی‌دهند. مسلما اصل هدف مقدس وسیله را توجیه می‌کند باید برای کمونیست‌ها خود طراح این پرسش باشد که خود این هدف را چه چیز توجیه می‌کند؟

این پرسش برای اپوزیسیون ایران‌ستیز مطرح نبود و هنوز هم نیست. برای آنها هر وسیله مانند اجناس فروشگاه‌ها دارای یک بهای «اخلاقی» است که بر آن برای جلب مشتری برچسب زده‌اند و در دکاکین سودا فروشان عرضه می‌شوند. باید در مبارزه اجتماعی دخل و خرج را به حساب آورد و با چرتکه محاسبه نمود که بهای  لحظه‌ای این کالا چقدر برایش نفع دارد. به سخن دیگر استفاده از وسیله را باید بر اساس سودمندی لحظه‌‌ای و نه نتایج اجتماعی آتی آن محک زد!

از تئوری کمی دور شویم و به عمل و مشاهدات خودمان رجوع کنیم. این امر «تقدس هدف» که در افواه اپوزیسیون و یا کسانی که تحت تاثیر تبلیغات آنها بودند، اشکال زیرین را به خود گرفت: - «مهم رژیم آخوندهاست»، «همه با هم»، «حکومت بعدی و آینده بعد از سرنگونی رژیم ملاها»، اتحاد بر اساس «زن، زندگی، آزادی»، «اختلافات را باید کنار گذارد»، هم‌‍‌گرائی «در صف مستقل»، «رژیم تضاد عمده است» و... که در این زمینه می‌توان بسیار نوشت - در همین سطح «اتحاد عمل» نانوشته و یا «اتحاد عمل» پشت‌پرده محدود نماند، گروه‌های چماقدار این «آزادی‌خواهان و دموکرات‌ها» از طرف همان‌هائی که برای نیل به اهدافشان در گزینش وسیله هیچ ابائی ندارند با قمه و چماق راه افتادند تا در کف خیابان‌های لندن، پاریس، بروکسل و در کانادا، آمریکا، استرالیا... دمار از مخالفان خویش درآورند و اراده خود را در همه جا و در همه زمینه‌ها به آنها تحمیل کنند. آنها به رفتاری متوسل شدند که در زشتی و سبعیت با رفتار حاکمیت کنونی فرق اساسی نداشت. آنها در خارج از کشور گشت ارشاد حکومتی را با گشت ارشاد «زن، زندگی، آزادی» جایگزین نمودند. حتی رو کردن دست ساواک در سازماندهی این لشگرکشی‌ها هنوز اوج وقاحت نیست و نبود.

فضای مجازی یکی دیگر از عرصه‌های تاخت و تاز این چماقداران بود. با این تفاوت که چماقِ زبان را به کار گرفتند و مخالفان را به مرگ تهدید کردند که باید حساب کار خود را بکنند و بدانند که از غضب اوباش اپوزیسیون در امان نخواهند ماند.

آنها که ترور دانشمندان هسته‌ای ایران را تائید می‌کردند، بر جنایات داعش در شاهچراغ صحه گذاردند و با ترجیع‌بند «کار خودشان است» دنیائی از دروغ و تزویر با رنگ توجیه، تصویر می‌کردند، می‌خواستند نشان دهند که با این پیش‌درآمد سیاستِ «هدف مقدس» در رویدادهای اخیر، چه چیز در چنته دارند. دشنام دادن، استفاده از ادبیات مستهجن حتی در داخل دانشگاه‌های ایران، توانائی در استعمال کلمات رکیک، اتخاذ رفتار شعبان بی‌مخی، تکیه به دروغ‌های شاخدار، جعلیات، تصاویر تقلبی، بزرگ‌نمائی جزئیات، تکرار مکررات به عنوان آخرین اخبار، مصاحبه‌های جعلی، انتشار تصاویر مخالفان و یا دشمنان و ترغیب به ترور آنها با دادن آدرس و مشخصات، اتهام‌زنی، پخش شایعات، بهتان، افترآ، دفن کردن جسد خامنه‌ای برای چندمین بار، نشاندن مجتبی خامنه‌ای به عنوان جانشین پدر بر تخت سلطنت ارثی اسلامی به صورت تکراری تا حد تهوع‌آور انتشاریافت. اطلاعیه‌های کارگری و روشنفکری تقلبی، شعله‌ور جلوه‌دادن ایران در اثر اعتصابات عمومی موهومی کارگری، شخصیت‌سازی از بی‌شخصیت‌های سلبریتی ایران‌ستیز، قهرمان‌سازی و شهیدپروری از تروریست‌ها، چاقوکشان، قمه‌بدستان، تمجید تروریسم و خشونت، ترغیب به آتش زدن اموال عمومی و کشتن ماموران انتظامات به بهانه «جنگ داخلی» و عروج «انقلاب» به عنوان اقدام انقلابی و توجیه‌پذیر و... نمونه‌های نکوهیده‌ای هستند که از مغز این اپوزیسیون، که «داعیه آزادی» ایران را در سر دارد تراوش کرده و هنوز هم می‌کند. آیا این اپوزیسیون حقیر فکر می‌کند اخلاقیاتش نسبت به اخلاقیات حاکمیت جاعل و دروغ‌پرداز برترست و در این عرصه بر آنها پیروز می‌شود؟

این اپوزیسیون با به کار گرفتن اصلِ «توجیه وسیله» و به اصطلاح سودمندگرائی وسیله، به سمتی رفت تا اخلاق ملموس تاریخی را در حد غرایز حیوانی که خاص زندگی گله‌وار حیوانات است تقلیل دهد و محیطی از خشونت و خون، دروغ و دغل، دریدن و نهراسیدن برپا کند. این بود دستآورد این اپوزیسیون فرصت‌طلب و فاقد اصول در فضای مجازی.

اخلاق این اپوزیسیون اخلاق تاریخی همه طبقات حاکمه ستمگر اجتماعی تا به امروز است که از این وسیله برای سلطه خود استفاده کرده و می‌کنند و برای این منظور نهادها و سازمان‌های عوام‌فریب خویش را تاسیس کرده‌اند. اخلاق یکی از نقش‌های ایدئولوژیکی این طبقات ستمگر در این مبارزه است. طبقه حاکمه همواره هدف‌های خود را بر جامعه تحمیل می‌کند و جامعه را عادت می‌دهد تا تمام آن وسایلی را که ناقض این هدف‌ها هستند، ضداخلاقی جلوه دهد. رسالت اصلی اخلاق رسمی بورژوائی همین است و طبیعی است که اخلاق ما کمونیست‌ها با این اخلاق رایج و ظاهرا بدون «ایراد و عادی» بورژوازی فرق ماهوی دارد و باید داشته باشد.

پدیده اخلاق را باید طبقاتی دید و آن را در بطن جامعه متخاصم طبقاتی که به سمت رهائی بشریت با نفی طبقات بطور کلی سیر می‌کند، مورد ارزیابی قرار داد. در این جامعه مبارزه توده‌ها آینده‌ی فردا را ترسیم می‌کند، آینده جامعه‌ای عاری از ستم و ریاکاری، جامعه‌ای انسانی بدون دروغ و تزویر، جامعه‌ای که در آن انسانی انسان دیگر را ندرد و نه ایجاد جماعتی همگن، متکی بر غرایز حیوانی و متکی بر پست‌ترین اخلاقیات طبقات حاکمه که خود محصول اجتناب‌ناپذیر جامعه طبقاتی بوده‌اند. اخلاق کمونیستی سمت و سو دارد و دارای اهداف عالی انسانی است و از بطن روند مبارزه طبقاتی ساخته می‌شود.

سرمایه‌داری در روند تکامل جامعه بعد از استقرار شیوه تولید سرمایه‌داری متوقف می‌شود و آینده و تحولی به مرحله بالاتر ندارد و در مقابل هر تغییری که بساط وی را تهدید کند، ایستادگی می‌نماید و در این راه به اخلاقیات نیز نیاز دارد تا با انقیاد فکری و ایدئولوژیک به اهداف شوم خویش برسد. اخلاق بورژوازی آن سپری است که از آن برای بقاء و تحکیم خویش سود می‌جوید و آن را به اجتماع به عنوان اخلاقیات رسمی تحمیل می‌کند تا هر نوزادی در این جامعه با هنجارهای اخلاقی رسمی بورژوائی رشد کند و آنها را امری طبیعی و خداداد و ذاتی بشری بپندارد. ریاکاری، دزدی، رشوه‌خواری، مزدوری، وطن‌فروشی، رندی، دروغ‌گوئی، کلاه‌برداری، افترآ، بهتان، جعل واقعیات، «زرنگی»، به فضیلت بدل می‌شوند. ارگان‌های رسمی افکار عمومی‌سازی انحصاری به شستشوی مغزی دست می‌زنند و اخلاقی را در جامعه تروج می‌کنند که فقط در جهت تحکیم و بقاء جامعه‌ایست که به بن‌بست رسیده است و ظاهرا جاودانی و ابدی است.

از نظر کمونیست‌ها وسیله و هدف جای خویش را به صورت دیالکتیکی تغییر می‌دهند. امری که امروز هدف است می‌تواند فردا وسیله‌ای برای نیل به هدف بالاتر باشد. مثلا در مبارزه طبقاتی استقرار دموکراسی خود یک هدف است که در یک روند مبارزاتی دیگر وسیله‌ای خواهد شد که انسان را برای دستیابی به هدف سوسیالیسم یاری ‌رساند و هدف سوسیالیسم خود به وسیله‌ای بدل می‌شود تا بشریت به دنیای بی‌طبقه کمونیستی ارتقاء یابد. این دوره‌های تاریخی و تحول گام به گام، پله‌هائی هستند که نیاز هرکدام برای ترفیع به سطح بالاتر ناگزیر است.  

هدف در مبارزه طبقاتی کمونیست‌ها چه مفهوم دارد. از دیدگاه مارکسیسم هدف پرولتاریا بیانگر تحقق منافع تاریخی این طبقه است که به رهائی انسان از قید و بند جوامع کهن و استقرار جامعه بی‌طبقه می‌انجامد. اگر هدف ما به مفهوم افزایش قدرت انسان بر طبیعت و به رفع ستم انسان بر انسان باشد برای هر کمونیستی این هدف قابل احترام و توجیه است. هدف باید به آزادی انسان و رهائی وی منجر شود که امری تاریخی و تنها در بستر مبارزه طبقاتی و انقلاب پرولتاریائی قابل دسترسی است و از دستبرد آلودگی‌های بورژوائی و خرده بورژوائی در امان می‌ماند. با این مضمون، طبیعتا وسیله‌ای که برای نیل به این هدف گزیده می‌شود نمی‌تواند ذاتا با مضمون مترقی این هدف در تناقض قرار گیرد و «تقدس» آن را مخدوش نماید و حقانیت آن را به زیر پرسش برد. بدون چشم‌انداز انقلابی و طبقاتی و با دست و پا زدن در تفکرات خرده‌بورژوائی ضرورتا راهی جز سقوط به منجلاب توجیه‌گری هر وسیله‌ای برای بهره‌وری از اهدافِ خود‌ساخته باقی نمی‌ماند. هنجارها و قواعد رفتاری، نوع برخورد و شیوه عمل هر کمونیستی را باید از این درک تاریخی استنتاج کرد که جزء تابع کل می‌شود و نقش بسیار مهمی در مبارزه ایدئولوژیک ایفاء می‌کند. مبارزه در زمینه اخلاقیات یک اسلحه برای طبقات حاکمه است تا با تکیه بر عادی‌سازی و نهادینه کردن اخلااقیات بورژوائی به عنوان اخلاقیات عام و مطلق به افکار کمونیست‌ها و پیروانشان یورش آورند. در این عرصه کمونیست‌ها باید اهداف والای انسانی و طبقاتی خود را عرضه کنند و در تمام زمینه‌ها به این آرمان‌ها و ایدآل‌ها وفادار بمانند و به عنوان سرمشق و نمونه‌های برجسته و قابل احترام به زبانزد خاص و عام بدل شوند.

به این جهت کمونیست‌ها نمی‌توانند به اشکال کهن اداره اجتماعی که متکی بر نادانی، ترس، نیاز، ناتوانی، بی‌دورنمائی و تقدیر است و یا به غرایز پست پسمانده از دنیای حیوانی توسل جویند و به بهانه تقدسِ وسیله به ابزار جعلیات و دروغ و فرصت‌طلبی و فقدان اصولیت در زیر پوشش «زرنگی» و یا «سیاست‌مداری» و کلک زدن پنهان شوند زیرا در عمل و نه تنها در عمل بلکه برملا شدن چنین رفتار کثیفی نه تنها به وحدت و آموزش طبقه کارگر در راه صعبی که برای بنای دنیای روشن فردا در پیش دارد منجر نخواهد شد، نه تنها به آن صدمات جبران ناپذیر می‌زند، بلکه دریائی مملو از نوکرمنشی، ریاکاری، دروغ‌گوئی، کلک زدن و شارلاتانیسم را که همه آنها سلوک ناپسند، قدرت‌مند و رسمی بورژوازی هستند، ایجاد کرده و توسعه می‌دهد. ناگفته پیداست که در این دریای متعفن، خرده‌بورژواها و بورژواها ماهرانه‌تر و قدرت‌مندتر می‌توانند شنا کنند تا پرولتاریا. پرولتاریا و نیروهای آگاه کمونیست باید مرز خویش را با اسلحه ایدئولوژیک اخلاقی بورژوازی برای مردم روشن کنند. به اخلاقیات رسمی و جاانداخته بورژوازی به دیده تحقیر بنگرند و مسحور آن نگردند تا در میان مردم به عنوان مردمان شایسته، قابل اعتماد و احترام، دانا و با جرات، صریح‌الهجه، صدیق، وفادار، فداکار، شریف، مسئول، یاور، از خودگذشته، مملو از صفات قهرمانی و... شناخته شوند. زیرا برای ما کمونیست‌ها تنها بهره‌وری و کارآئی اسلوب مطرح نیست بلکه اصولیت اسلوب دارای اهمیت ویژه است. اعتقاد ما بر این است که به اهداف انسانی تنها می‌توان با روش‌های انسانی تحقق بخشید و گرنه ما به نقض غرض در مبارزه خواهیم رسید که در درجه اول بافت فکری خود ما را برهم خواهد زد که حکم خودکشی ایدئولوژیک را به همراه دارد. بی‌توجهی به این امر مجموعه هویت اخلاقی و ایدئولوژیک کمونیست‌ها را به زیر پرسش خواهد برد و آنها دیگر قادر نیستند خودشان را از مجموعه جامعه رسمی اخلاقی منحرف بورژوازی متمایز گردانند و در نتیجه به آنجا خواهند رسید که مردم بگویند «اینها هم مثل آنها هستند و فرقی میانشان نیست». اخلاق کمونیستی که بر خون شهیدان خلق ما چون لاله روئیده است، برای کمونیست‌ها سرمایه عظیم و اعتبار بی‌کرانی از اعتماد و احترام به شمار می آید که در نقاط عطف تاریخی به راحتی می‌تواند نقش تاریخی و قطعی ایفاء کرده و آنها را به رهبران حرکت میلیونی مردم بدل کند و مردم به اعتبار همین سرمایه اجتماعی تاریخی، «چشم بسته» از رهنمودهای کمونیست‌ها پیروی کنند. کمونیست‌ها باید به ماموریت تاریخی خود بیاندیشند و در جنگ طبقاتی این چشم‌انداز را از دست ندهند و گرنه در جنگ سنگر به سنگر در اسارت طبقات حاکمه باقی خواهند ماند زیرا که در عرصه‌‌های دشنام‌دهی، تاسیس کارخانه‌های انحصاری دروغ‌پردازی، شایعه‌پراکنی با دستگاه‌های عظیم و بودجه هنگفت ارتباط رسانه‌ای، ایجاد ارعاب و توسل به اسلحه تهدید، جعل اسناد و اخبار، استفاده از مانورهای طبقاتیِ و... دشمنان بورژوا با تجربه طولانی تاریخی نسبت به ما دست بالا را خواهند داشت. ولی بورژواها هرگز قادر نخواهند شد این ویژگی‌های اخلاقی کمونیستی را که اسلحه آنها در مبارزه ایدئولوژیک است از آنها گرفته و آنان را خلع سلاح کنند.

اپوزیسیونِ «چپ» فاقد اصول و مستاصل ایران، خویش را مجددا به اسارت این روش نکوهیده بورژواها در آورده  و مُهر همه اقدامات کریه آنها را بر پیشانی خود کوبید و برای «سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی» حتی از تجاوز اجانب و دشمنان بشریت به عنوان متحد خود دفاع کرد. در تحریم‌ها در تمام زمینه‌ها در کنار امپریالیسم ایستاد و حتی برای افزایش آن به لشگرکشی پرداخت، خواهان بستن تمام سفارت‌خانه‌های ایران در جهان به عنوان موثرترین نوع تحریم‌ها شد و موعظه کرد که باید در کنار ترور مقامات رسمی و قانونی ایران نظیر سردار قاسم سلیمانی، سپاه پاسداران را که ارگانی رسمی در ساختار حکومتی و نظامی ایران است به عنوان تروریست تحریم کرد. و این اوج ننگ و خیانتکاری است که فقط آب به آسیاب ارتش‌های تجاوزکار ناتو و ارتش صهیونیستی اسرائیل می‌ریزد. در این جاست که این وسیله به هدفی برای اخاذی سیاسی در میان اپوزیسیون بدل شده است. این اپوزیسیون ربطی به مبارزات مردم، اپوزیسیون انقلابی ایران و کمونیست‌های قهرمان ایران ندارد. این اپوزیسیون فاقد اخلاق کمونیستی است و اخلاقش نان به نرخ روز خوردن است.

***

بازهم پیرامون شبح چپ در آمریکای لاتین در گشت و گذار است

 

در شماره 276 نشریه توفان در مورد تحولات کنونی جهان و بازتاب آن در آمریکای لاتین نوشته‌ای منتشر کردیم و در آن یادآور شدیم: «ما باید تلاش کنیم تا خُرد را در پرتو کلان ببینیم زیرا که جامعیت پدیده را بهتر عرضه می‌کند و وابستگی‌اش به مقوله کلان ما را در ارزیابی رویدادهای متنوع جهان یاری خواهد رسانید.

در این زمره‌اند رخدادهای آمریکای لاتین از مکزیک گرفته تا آرژانتین و شیلی.»

ما در همان مقاله به خاطر اهمیت امر اظهار داشتیم: «آمریکای لاتین به حیاط خلوت آمریکا معروف است و آمریکا طوری از این حیاط خلوت سخن می‌گوید توگوئی مالک تمام ممالک آمریکای لاتین است. این خودبزرگ‌بینی و طلب‌کاری و تحقیر سایر ملت‌ها از ویژه‌گی‌های آمریکاست...».

آقای ایگور ایوان ویالتا سورتو، روزنامه‌نگار اهل السالوادور در پرتال آنلاین Resumen Latinoamericano در اهمیت و نقش مهم آمریکای لاتین در محاسبات و معادلات جهانی نوشت: «اگر ایالات متحده سلطه جهانی خود را از دست بدهد اما آمریکای لاتین را حفظ کند، همچنان می‌تواند بسیار قوی باشد زیرا این قاره دارای یک ثروت منابع بسیار عالی برای این کشور است».

در همین زمینه در ۱۸ نوامبر ۲۰۲۲، سناتور تگزاس ادوارد کروز در کنفرانس «ائتلاف کنش سیاسی محافظه‌کاران» در مکزیک شکایت کرد که با انتخاب آندرس مانوئل لوپز اوبرادور (مکزیک)، گوستاوو پترو (کلمبیا) و لوئیز ایناسیو لولا داسیلوا (برزیل)، «لیست متحدان ایالات متحده در آمریکای لاتین کوچک‌تر شده است». این یک «خطر و تهدید برای امنیت ملی ایالات متحده» است. به سخن دیگر هر تحول مردمی که در یک انتخابات دموکراتیک به نفع اکثریت مردم این کشورها بر ضد غارت جهانی رخ دهد خطر و تهدید برای امنیت آمریکاست.  در واقع آمریکا امنیت خویش را با سرکوب و غارت ممالک دیگر تامین می‌کند و در جهان تشنج آفرین و جنگ‌افروز است و حتی نیازی نمی‌بیند که این قلدری و زورگوئی را کتمان کند. آمریکا جنایت علیه بشریت را «حق» خود می‌داند.

ژنرال فرمانده فرماندهی کشورهای متحده جنوب یا ساوتکام، لورا ریچاردسون در گفتگوی یک ساعته ای که کورتنی کوبه، خبرنگار امنیت ملی و نظامی NBC برای شورای آتلانتیک انجام داد، در مورد آمریکای لاتین چنین اظهار داشت:

«این یک منطقه استثنایی است» با «دامنه تجارت باورنکردنی» که به ویژه چین در حال حاضر از آن سود می برد.

وی افزود: «جمهوری خلق مهم‌ترین «بازیگر دولتی شرور» است که آمریکا در منطقه با آن «رقابت استراتژیک» می‌کند» و ادامه داد: «تهاجم و شاخک‌های جمهوری خلق چین در کشورهای نیمکره غربی که بسیار نزدیک به ایالات متحده هستند، من را به شدت نگران می‌کند.».

این سخنان درجه نگرانی آمریکا را از تحولات جهان و از دست رفتن منابع آمریکای لاتین متبلور می‌سازد. بر اساس اطلاعاتی همان منابع ۲۱ کشور از ۳۱ کشور منطقه به پروژه زیرساختی جهانی چین که «جاده ابریشم جدید» نیز نامیده می شود، پیوسته اند. همین نمونه کوچک عمق خشم و کینه آمریکا را نسبت به عصیان ممالک و مقاومت آنها در مقابل یک راهزن قهار جهانی نشان می‌دهد.

بولیوی

در بولیوی در مقابل کودتای آمریکائی بر ضد اوو مورالس مردم بومی به طغیان دست زدند. این، جنبش قهرآمیز بومیان ساکن ارتفاعات کشور بولیوی بود که مانع ادامۀ حکومت کودتای دست راستی «جنین آنز» (Jeanine Áñez)  در سال 2019 شد. این جنبش در حقیقت پیش‌شرط پیروزی اخیر نیروی چپ در انتخابات این کشور بود. یک سال پس از سقوط رئیس جمهور «اوو مورالس» (Juan Evo Morales Ayma) در بولیوی، اکنون وزیر اقتصاد وی «لوئیز آرسه» (Luis Arce) با اختلاف 30% آرا بر رقیب دست‌راستی انتخاباتی‌اش غلبه کرده است.

کشور بولیوی یکی از بزرگ‌ترین معادن لیتیوم جهان را دارد که استفاده از آن در صنایع مدرن غیرقابل انصراف است. این ماده در ساخت باطری و تلفن‌های همراه و فن‌آوری مدرن به کار می‌رود.

قیمت کربنات لیتیوم در بازار بین‌المللی طی دوازده ماه در سال ۲۰۲۳ تقریباً سه برابر شده بود و در حال حاضر حدود ۸۰ هزار دلار در هر تن است (در مقایسه با سال ۲۰۲۱ ارزش همین مقدار ۱۷هزار دلار بود).

دولت بولیوی این منابع را در اختیار خود گرفته و به سیاست‌های خصوصی‌سازی و نئولیبرالیسم اعلان جنگ داده است و توانسته با یک شرکت چینی قراردادی مرضی‌الطرفین ببندد که خشم آمریکا را برانگیخته است.

رئیس جمهور بولیوی در مقابل تهدیدات ژنرال آمریکائی ریچاردسون اظهار داشت که این اولین بار نیست که ایالات متحده «در مورد ثروت طبیعی ما اظهار نظر می‌کند. و من می‌خواهم تأکید کنم که اینها ثروت‌های مردم ما هستند و نه آمریکا».

بولیوی از حق حاکمیت خود و حق تصمیم‌گیری در مورد این که کشور با چه کسی تجارت می‌کند دفاع می‌نماید.

«ما نمی‌پذیریم که کسی چیزی را به ما تحمیل کند و به کسی اجازه نخواهیم داد که به منابع طبیعی ما به گونه‌ای نگاه کند که گویی متعلق به خودشان است».

کلمبیا

اولین حکومت چپ در کلمبیا نیز پیروزی خود را مدیون میلیون‌ها کلمبیائی است که در سال 2021 بعد از اعلام رفرم مالیاتی و بازنشستگی به زیان فرودستان جامعه، علیه دولت دست‌راستی وقت به خیابان‌ها ریختند و با دادن 80 قربانی و 120«مفقود» رژیم حاکم را به عقب‌نشینی واداشتند.

در حال حاضر بیش‌ترین امید را باید به کلمبیا بست. حکومت چپ این کشور در عرض کمتر از 5 ماه بیش از آنکه انتظار می‌رفت برنامه‌های مترقی را به جلو  برد. تصویب یک نظام مالیاتی جدید که طبق آن از ثروتمندان مالیات بیش‌تری دریافت می‌کند، تقسیم زمین‌های زراعی میان کشاورزان خرد، آغاز دور مذاکرات جدید با گروه چریکی (ELN) و در دستور کار قراردادن پروژه‌های کشف معادن از آن جمله‌اند.

علت این موفقیت را باید بطور عمده:

یکم در شم سیاسی قوی «گوستاو پترو» و دوم در پشتوانه‌ای که کماکان از قیام معروف سال 2021 این کشور دارد جستجو کرد.

البته وضع در این کشور کماکان مخاطره‌آمیز است. گروه‌های غیرنظامی مسلح در این کشور کماکان مشغول ترور رهبران دهقانان‌اند و روسای کنسرن‌ها و سران ارتش در کمین یک موقعیت طلائی جهت کودتا علیه دولت «پترو» هستند.

اخیرا خانم «فرانسیا مارکز» (Francia Márquez) - که از شغل خدمت‌کاری به مقام معاون ریاست جمهوری کلمبیا رسیده است- اعلام کرد که تیم امنیتی او یک بمب قوی را در مسیرخانه‌اش پیدا کرده است. این رویداد چند روز پس از آن رخ داد که رئیس جمهور «گوستاو پترو» آتش بس جامع در درگیری‌های مسلحانۀ چندین دهۀ این کشور را اعلام کرد. درگیری‌هائی که از اواسط دهۀ 60 میلادی برای قدرت سیاسی و کنترل کوکائین تا ژوئیه سال گذشته 450 هزار قربانی گرفته است.

ونزوئلا

سیاست کودتاگرایانه آمریکا در ونزوئلا برای روی کار آوردن دلقکی به نام «خوان گوایدو» (Juan Guaidó) با شکست مفتضحانه روبرو شد و محاصره اقتصادی و تحریم‌های ضد بشری آمریکا کمر این گرایش چپ در آمریکای لاتین را شکست. سیاست ایالات متحده در قبال ونزوئلا و... ثابت می‌کند که جوزف بایدن، رئیس جمهور ایالات متحده و استراتژیست‌های حزب دموکرات هنوز نیز از خواسته‌های تهاجمی تندروهای دست راستی افراطی برای تحقق اهداف استعماری خویش پیروی می‌کنند. البته نباید نادیده گرفت که در ونزوئلا گرچه هم‌نظران «چاوز» کماکان قدرت سیاسی را در دست دارند و گرایش چپ خویش را حفظ کرده‌اند ولی چنین به نظر می‌رسد که آنها اجبارا در نتیجه فشار بیرون و تحریکات درونی و اقتصاد خسارت دیده به عقب‌نشینی‌هائی دست زده‌اند. آنها به تدریج معادن مواد خام را خصوصی می‌کنند، اقتصاد را با دلار گره می‌زنند و از برنامه‌های اجتماعی سابق نیز بسیار فاصله گرفته‌اند.

پرو

اتفاقات پرو نیز نشان می‌دهد که نخبگان سیاسی این کشور سدی در مقابل «پدروکاستیلو» (Pedro Castillo) رئیس جمهور چپ‌گرا بوجود آورده‌اند.

این رهبر سندیکائی سابق هنوز بعد از 17 ماه نتوانسته است یک کابینه ثابت و استوار تشکیل دهد. حتی برنامه تشکیل مجلس موسسان وی هم با شکست روبرو و منجر به سقوط و دستگیری وی در ماه دسامبر گذشته و منتصب شدن نخست وزیر دست‌راستی سابق «دینا بولوآرتد» (Dina Boluarte) به عنوان رئیس جمهور جدید شد. اما مردم پرو در اعتراض به این دستگیری و انتصاب رئیس جمهور راست‌گرا که معلوم نیست سرش به کدام آخور وصل است به کف خیابان آمدند و خواهان آزادی «کاستیلو» و برکناری رئیس جمهور انتصابی «دینابولوآرتد» هستند. علیرغم هجوم وحشیانۀ نیروهای امنیتی و پلیس و کشتار بیش از 30 نفر از معترضین مبارزات مردم این کشور کماکان ادامه دارد.

کنفدراسیون اتحادیه‌های کارگری سازمان سراسری اتحادیه کارگری و «مجمع ملی خلق‌ها» نیز در کنار مردم هستند. آنها به برگزاری همه پرسی در مورد تأسیس مجلس مؤسسانی اصرار دارند تا بتوانند با آراء عمومی قانون اساسی ارتجاعی دوران دیکتاتور سابق پرو(۱۹۹۰-۲۰۰۰) را تغییر دهند.

اگرچه عرصه برای «دینا بولوآرتد» و دولت او تنگ شده است، اما رژیم در تلاش است شرایط بحرانی کنونی را عادی جلوه دهد.

علیرغم تظاهرات مداوم و مذاکرات پارلمانی، «آنا سیسیلیا گرواسی» (Ana Cecilia Gervasi)، وزیر امور خارجه برای «تقویت روابط» به ایالات متحده سفر کرد تا از آنها برای حمایت از حکومت کودتائی همه گونه امداد دریافت نماید. 

برزیل

برزیل که بدون تردید با روی کار آمدن مجدد «لولا» مناسبات خود را با شرق قوی‌تر خواهد کرد و برای گسترش و تدام اتحادیۀ بریکس که خود عضو آن است، گام‌های جدی‌تری بر خواهد داشت، نمی‌تواند مورد تنفر و انزجار بایدن قرار نگیرد. از این رو به احتمال زیاد اغتشاشات اخیر برزیل که نیروهای مافوق راست و فاشیستی در 8  ژانویه در برازیلیا به راه انداختند که منجر به اشغال کاخ ریاست جمهوری، دادگاه عالی برزیل و کنگره گردید، به احتمال قوی از سوی سازمان «سیا»ی آمریکا برنامه‌ریزی شده بود. یک مشاور آمریکائی در نیویورک نیز این احتمال را تائید کرده است. حیرت‌آور و در عین حال خوف‌انگیز اینست که نیروهای امنیتی، اعم از پلیس و ارتش هیچ‌گونه ممانعتی از حمله اوباش فاشیست طرفدار «بولسونارو» به نهادهای مذکور به عمل نیآوردند. این واقعیت حاکی از آنست که در همه جای دنیا، از جمله برزیل، نیروهای امنیتی و نظامی در درجه اول حافظ منافع ابرسرمایه‌داران و ابرزمین‌خوارانند و نه منافع اکثریت جامعه.

حمله اخیر نیروهای دست‌راستی و فاشیست به نهادهای به اصطلاح دموکراسی در این کشور بیان این حقیقت است که قدرت‌مندان مانع هرگونه رفرمی در سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی خواهند شد. گو اینکه در هیچ جامعه‌ای احزاب رفرمیستی و رفرم چارۀ درد نیستند. قدرت سرمایه بیش از آن است که به آنها اجازه رفرم‌های ریشه‌ای بدهد، مگر آنکه آنها را دولتی کنند.

اکنون نه تنها اکثریت پارلمان برزیل که سندیکاهای کارفرمایان، لابی‌های مافیای کشاورزی و کنسرن‌های رسانه‌ای نیز در مقابل «لولا» صف کشیده‌اند. از این رو او چاره‌ای جز دادن امتیاز به آنها، صد البته به زیان مردم نخواهد داشت.

عمق اختلاف طبقاتی و نابرابری در جامعه برزیل زمانی عیان می‌گردد که حتی بر اساس محاسبه بورژوائی بدانیم ضریب «جینی» (Gini) [i] در این کشور 89% می‌باشد.

هم اکنون آمریکا که روزبروز نفوذ سیاسی و اقتصادی خود را در اوراسیا از دست می‌دهد، در آینده نه چندان دور در آمریکای لاتین نیز با چنین وضعی روبرو خواهد شد. برزیل به مثابه عضو بریکس در نیم کرۀ غربی به خاطر نقش مهمی که ذخائر عظیم نفتی‌اش ایفا می‌کند دارای اهمیت ویژه‌ای است. از این رو در صورت افزایش اعضای بریکس و نزدیکی و گسترش مناسبات اقتصادی آنها به ویژه در رابطه با جایگزینی دلار با ارز تجاری، آمریکای لاتین دیگر حیاط خلوت ایالات متحده نخواهد بود.

اما نباید از دیده فرو گذارد که «بولسوناروی» فاشیست هم اکنون از ارتش می‌خواهد که علیه «لولا داسیلوا» کودتا کنند. او و هواداران راست افراطی‌اش، همانند طرفداران ترامپ در ایالات متحده، طرفدار لیبرالیسم اقتصادی، اقتدارگرائی و در زمرۀ مسیحیان انجیلی هستند که به شدت از گرایشات فاشیستی برخوردارند. لذا او که حتی قبل از انتخابات در شیپور ناهنجار ترامپ، مبنی بر اینکه «لولا» فقط با تقلب می‌تواند برندۀ انتخابات گردد می‌دمید، اکنون سرگرم آماده کردن زمینه برای انجام کودتاست که یورش 8 ژانویه پیش درآمد این توطئه وسیع با پشتیبانی امپریالیسم آمریکا بود.

اینکه «بولسونارو» بعد از پیروزی «لولا» از ترس به زندان افتادن از برزیل گریخت و به عمارت ساحلی «مار-ا-لاگو»ی (Mar-a-Lago) ترامپ در فلورید پناه برد گویای همه چیز است.

اما هم اکنون 900 نفر از کودتاچیان، راست افراطی بازداشت شده‌اند تا از توطئه‌های جدید هواداران رئیس جمهور فاشیست سابق ممانعت به عمل آید. در هفته‌های اخیر زمزمه برگزاری «تظاهرات بزرگ ملی برای باز پس گیری قدرت» توسط همین جناح ضددموکرات بر سر زبان‌هاست.

لازم به ذکر است که یورش به نهادهای سه گانه اخیر متعاقب فراخوان‌های «بولسونارو» به شورش انجام گرفته است.

در عین حال ده‌ها هزار نفر در روز دوشنبه 16 ژانویه در تظاهراتی وسیع شرکت جسته و با «لولا داسیلوا» اعلام همبستگی کردند.

«ایبانوس روچا» (Ibaneis Rocha) فرماندار برازیلیا که از معتمدین «بولسونارو» می‌باشد به مدت سه ماه منتظر خدمت شد و در عین حال حکم بازداشت «اندرسون تورس» (Anderson Torres) رئیس امنیت پایتخت که وزیر دادگستری زمان «بولسونارو» بود نیز صادر شده است.

از سوی دیگر بایدن از ترسش «لولا» را جهت مذاکرات دوجانبه به واشنگتن دعوت کرده است. قرار است که «اندرس مانوئل لوپزاوبرادور» رئیس جمهور مکزیک نیز به همین منظور به آمریکا سفر کند. این ملاقات‌ها، جهت بررسی امکانات موجود در حیاط خلوت سابق آمریکا می‌باشد. آنطور که از شواهد امر بر می‌آید در این رابطه فرق چندانی میان سیاست ترامپ با بایدن وجود ندارد. اقدامات ترامپ نظیر توطئه کودتای عقیم مانده علیه «مادورو» (Nicolás Maduro) به وسیله عروسکی بنام «خوان گوایدو» (Juan Guaidó)، تحریم‌های شدیدتر علیه کوبا و بالاخره به تعبیر ترامپ ساختن دیوار«بلند و زیبائی»(!!)، در امتداد مرز مکزیک با کالیفرنیا، کماکان دست نخورده باقی مانده‌اند.

اکنون شبح چپ بر آمریکای لاتین سایه افکنده است و لرزه بر اندام فعالان سیاست خارجی بایدن افتاده است. وال ستریت ژورنال نوشت: «رهبران جدید چپ گرای جنوب رودخانه «ریو گرانده» بیشتر به همکاری با چین و روسیه راغبند تا با آمریکا».

مجلۀ تجاری (Foreigeen Policy) در واشنگتن نوشت: «اکنون مسئله هژمونی وارونه گشته است. امروز واشنگتن مجبور است که به ساز ملت‌های کوچک برقصد و به خواست ملت‌های کوچک گردن نهد». اگر این‌ها نشانۀ تغییر قطب‌بندی در جهان معاصر نیست پس چیست؟

در ماه ژوئن سال گذشته هنگامی که بایدن از سران کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی جهت شرکت در نشست «لوس آنجلس» که به صورت نامنظم هر چند وقت یک‌بار بر گزار می‌شود، دعوت به عمل آورد، «لوپس اوبرادور» رئیس جمهور مکزیک در اعتراض به عدم دعوت از سران کشورهای ونزوئلا، کوبا و نیکاراگوئه، با این استدلال که آمریکا حق ندارد تعیین کند که کدام کشور به قارۀ آمریکا تعلق دارد و کدام کشور ندارد، از شرکت در این نشست خودداری کرد. بایدن که هنوز قصد کودتا در ونزوئلا دارد و «خوان گوایدو»(Juan Guaidó)  را کماکان در آب نمک خوابانده است، او که حتی با سیاست اوباما در رابطه با عادی سازی رابطه با کوبا و کاهش تحریم‌ها علیه این کشور مخالف بود و امروز علاوه بر تحریم‌های چند صد‌گانه‌ای که از سال 1962 علیه کوبا وضع شده است، تحریم‌های جدیدی نیز بر آن افزوده است، عملا بر سنت سیاست ضدکمونیستی رئیس جمهورهای گذشته کشورش پای می‌فشارد. غافل از اینکه حنای سیاست‌های گذشته با تغییر قطب‌بندی در جهان رنگ باخته است.

حال به سخنان ریچاردسون برگردیم که پیش بینی کرد: «حجم تجارت بین چین و آمریکای لاتین و کارائیب از ۱۸ میلیارد دلار در سال ۲۰۰۲ به حدود ۴۵۰ میلیارد دلار در حال حاضر افزایش یافته است و در آینده نزدیک به ۷۵۰ میلیارد دلار خواهد رسید. بدین ترتیب «خیلی چیزها در خطر است.» دومین حریف اصلی روسیه است». وی لیکن فراموش کرد اشاره کند نخستین حریف اصلی مردمان آمریکای لاتین هستند که امپریالیسم آمریکا را دیر یا زود از این منطقه استراتژیک خواهند تاراند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چاره رنجبران وحدت وتشکیلات است