۱۶ اسفند ۱۴۰۱

توفان شماره ۲۷۶ارگان مرکزی حزب کارایران اسفند ماه

 مقالات توفان شماره ۲۷۶ارگان مرکزی حزب کارایران اسفند ماه ۱۴۰۱

www.toufan.org

https://telegram.me/totoufan

***

برای یک‌پارچگی جامعه کارگری ایران مبارزه کنیم

دولت‌های طبقاتی و سرمایه‌دار از اعتصاب کارگران می‌ترسند. ما نمونه آن را در زمان انقلاب 1357 دیدیم که قدرت صنفی بالقوه کارگران چه تحولاتی را خلق کرد. آنها توانستند رژیم محمدرضا شاه را با اعتصاب سراسری خویش به زباله‌دان تاریخ بفرستند به این امید که وضعیت معیشتی و امنیت شغلی، حقوق و مطالبات عادلانه آنها برآورده شود، از حق اعتصاب برخوردار شوند و سازمان‌های صنفی خویش را به وجود آورند. دولت‌های بعد از انقلاب که با نقاب حمایت از مستضعفان بر سر کار آمدند به این قدرت لایزال طبقه کارگر آگاه بودند و قدرت تشکل‌یابی آن را عاملی برای متزلزل کردن پایه‌های اقتصادی و ارکان سیاسی کشور می‌دانستند. آنها با شم طبقاتی خویش از خطر یکپارچگی جامعه کارگری ایران واهمه داشتند و در پی آن بودند که با ایجاد تفرقه در میان طبقه کارگر به لطایف‌الحیل مانع شوند تا آنها بتوانند سازمان‌های صنفی خویش را تاسیس نمایند. در بدو انقلاب قانون کار بسیاری از حقوق کارگران را مد نظر قرار داد زیرا این دستآورد انقلاب را طبقه کارگر با مبارزات خویش و نقش قطعی خود در انقلاب به دولت بعد ازانقلاب تحمیل کرده بود ولی بعد از جنگ هشت ساله دولت مافیائی رفسنجانی به بهانه آبادی ایران و جبران خسارت جنگ با پیروی از اوامر اقتصادی بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول سیاست خانمان‌برانداز و ضدایرانی نئولیبرالیسم را برای غارت ایران در پیش گرفت و اقتصاد ایران را با خصوصی‌سازی و سرکوب مبارزات کارگران و نقض حقوق قانونی آنان در محراب سرمایه‌گزاری‌های امپریالیستی و بورژوازی کلان ایران قربانی کرد. این سیاست خانمان‌برانداز تا کنون نیز در ایران اجراء می‌شود.

رسم بر این بود که دولت و کارفرمایان با کارگران به انعقاد قراردادهای رسمی یا دائمی برای مشاغل مستمر و دائمی مبادرت می‌ورزیدند که بعدا تعداد این قراردادها با توجه به ضعف جنبش کارگری تا آن حد کاهش یافت که امروز این نوع قرارداد فقط شامل یک سوم از مجموعه قراردادهای منعقده با کارگران در ایران می‌شود. در کنار آن نوع دیگری از قرارداد وجود دارد که آن را قراردادهای موقت مستقیم - که فقط برای دوران کوتاه مدتِ کار و یا  تحقق پروژه معینی منعقد می‌گردد - نامیدند و این قراردادها تقریبا 14% مجموعه قراردادها را در برمی‌گیرند. و سرانجام قراردادهایی هم معمول‌اند که نام قرارداد موقت پیمانی را با خود حمل می‌کنند که 57% مجموعه قراردادها را تشکیل می‌دهند. در عمل قراردادهای پیمانیِ یک‌ساله، سه‌ماهه و حتی یک‌ماهه وجود دارند که شامل مشاغلی می‌شوند که ماهیت کاری آنها حتی مستمر و دائمی است. کارفرما با انعقاد این نوع قرارداد و ذکر مدت اشتغال در آن که پس از انقضای مدت قرارداد باید تمدید شود شیوه برده ‌داری مدرن را به کار می‌گیرد که مورد حمایت قانون کار و دولت است.

بعد از جنگ هشت‌ساله، برای استقرار قانون برده‌داری مدرن، به سرکردگی مافیای رفسنجانی، تفسیر جدیدی از قانون کار به عمل آوردند که بر ضد کارگران در خدمت سیاست نئولیبرالی بانک جهانی بود. بر اساس این تفسیر در مشاغلی با ماهیت کار مستمر، اگر قید زمانی در قرارداد منظور گردد، دیگر قرارداد کارگران دائمی نخواهد بود. این تفسیر موذیانه، انعقاد قرارداد موقت در مشاغلی با ماهیت دائمی را قانونی کرد. همین قانون نیز در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی اصلاح‌طلب نیز تغییر کرد و از این ببعد کارفرمایان، مسئولیت وظیفه استخدام کارگران را از شانه خود سلب کرده به عهده شرکت‌های برده‌داری خصوصی گذاردند که آنها با کارگران قرارداد بسته و کارگران را به کارفرمایان اجاره می‌دانند. نمونه همین روش در ممالک بزرگ سرمایه‌داری نظیر آلمان نیز اعمال می‌شود که در زمان صدراعظمی آقای «گرهارد شرودر» از جناح «چپ» سوسیال دموکرات با تلاش وی وزارت کار را منحل کرده و آن را با سازمان و یا مراکزی برای شغل‌یابی که واسطه میان کارگر و سرمایه‌دار است جایگزین نموده‌اند و سرمایه‌دار را از هر نوع مسئولیتی مبرا گرداندند. آنها شرکت‌های خصوصی‌ای به وجود آوردند که مسئول تامین نیروی انسانی و بستن قراردادهای پیمانی با کارفرمایان و دولت شدند.

اولین دغدغه کارگران همین فقدان امنیت شغلی است زیرا در پایان هر سال کارفرمای خصوصی می‌تواند مدت اشتغال کارگر را تمدید نکند. این روش را حتی دولت کارفرمای اسلامی ایران نیز که مرتب از عدالت و عدل علی سخن می‌گوید به کار می‌بندد. به این ترتیب جان و مال و زندگی کارگران در دست شرکت‌های خصوصی و دولت سرمایه‌داری است. این حق‌کشی‌ها که فقط جنایت نسبت به یک فرد و یا نقض حقوق بشر یک عده زندانی سیاسی نبوده، بلکه نقض حقوق بشر میلیون‌ها انسانی هست که به صورت برده با جبر و شلاق اقتصادی به کار شاق ادامه می‌دهند، ما با سکوت فضای مجازی روبرو هستیم. اپوزیسیون بورژوازی ایران چشمش را بر این همه جنایت نسبت به طبقه کارگر بسته و در مورد وضعیت وی نه تنها سکوت می‌کند حتی در اعتراضات خود برای تحقق حقوق بشر و یا دفاع از زندانیان سیاسی حاضر نیست به مبارزات کارگران و فعالان زندانی آن اشاره کند. مبارزه بورژواها که تحت عنوان انحرافی و همه با هم «زن، زندگی، آزادی» صورت پذیرفت، بیگانه نسبت به سرنوشت ایران و طبقه کارگر قهرمان کشور ماست. کارگران هرگز نباید به این بورژوازی مزوّر اعتماد کنند و باید در پی تراکم و تشکل نیروی شکننده خود باشند تا بتوانند به حقوق قانونی خویش دست پیدا کنند.

اتحادیه‌های مستقل کارگری در ایران وجود ندارند و این ضعف طبقه کارگر و نخستین عرصه مبارزه امیدبخش برای این طبقه است. ذاتا، اتحادیه کارگری سازمانی است که در آن کارگران به عنوان یک طبقه بر اساس اتحاد و همبستگی متحد می‌شوند تا در شرایط مشخص مبارزه طبقاتی به ایجاد یک وزنه در برابر طبقات مالک وسایل تولید اقدام ورزد و موفق به کسب مطالبات خویش شوند. بر این اساس، طبقه کارگر نه تنها از خود در برابر حملات مداوم سرمایه‌داران دفاع می‌کند، بلکه حملات مستقیمی را نیز علیه طبقه سرمایه‌دار انجام می‌دهد و برای تحقق حقوق عمومی و بهبود ابتدایی‌ترین شرایط کار و معیشت مانند دستمزد، ساعات کار، قرارداد مستمر و دائمی، ایمنی کار، مرخصی، لغو قراردادهای پیمانی موقت و مبارزه برای کسب حقوق عمومی خویش تلاش می‌کند. اتحادیه‌های کارگری برخاسته از نیازهای عینی طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی هستند که پایه‌ای‌ترین سطح سازماندهی کارگری با تکیه به نیرو و درک خود را نمایندگی می‌کنند.

اتحادیه‌های کارگری دارای سابقه به مراتب طولانی‌تری از مبارزه حزبی طبقه کارگر می‌باشند، زیرا کسب روزمره آگاهی اقتصادی به مراتب سهل‌تر از آگاهی سیاسی در طیف طبقه کارگر است، زیرا مدت‌ها وقت لازم بود و هست تا طبقه کارگر نه تنها به مبارزه مستقل اقتصادی خود دست زند، بلکه از نظر سیاسی به نقش خود به عنوان چرخ پنجم سیاست بورژوازی پایان داده به عنوان تشکیلات مستقل سیاسی کارگری که دارای اهداف سیاسی و طبقاتی است به میدان آید. به این جهت از همان بدو پیدایش اتحادیه‌های کارگری این تفاوت دیالکتیکی در دو عرصه مبارزه طبقه کارگر مشهود بود و نمی‌‌شد آنها را در یک دیگ ریخت و هم زد و تمایز و سطوح متفاوت فعالیت آن را مخدوش نمود.

چرا کار در اتحادیه ها ضروری است؟

کار توده‌ای یکی از مهم‌ترین زمینه‌های فعالیت یک انقلابی است. زیرا این مبارزه‌ عملی سنگ محکی است برای اینکه دانسته شود چقدر جهان‌بینی و عمل‌کرد سیاسی فرد آگاه، به واقعیت عینی زندگی طبقه کارگر نزدیک است. این شرکت در مبارزه واقعی طبقه کارگر، فرد آگاه و کمونیست را از ذهنی‌گری و انقلابی‌نمائی کاذب دور می‌کند و وی را بر روی زمین واقعیت باقی خواهد گذارد. کار توده‌ای همچنین پایه و اساس لازم برای هر تحول انقلابی را تشکیل می‌دهد. بدون حمایت بی‌قید و شرط بخش بزرگی از مردم و بدون همدردی - یا حداقل بی‌طرفی خیرخواهانه - بقیه توده‌ها، هیچ شورش انقلابی نمی‌تواند به یک دولت پایدار که بعدا نیز بتواند دوام آورد تبدیل شود. انقلابیون برای به دست آوردن این حمایت و هم‌دردی از سوی عموم مردم - به ویژه طبقه کارگر - باید جهان‌بینی خود را به طور فعال به توده‌های کارگر منتقل کنند و اعتبار آن جهان‌بینی را در زندگی روزمره توده‌های کارگر نشان دهند. انقلابیون باید در جایی که توده‌ها هستند - اما بالاتر از همه جایی که طبقه کارگر است، کار کنند. هرکسی که می‌خواهد در میان توده‌ها طبقه کارگرکار کند، نباید از کار در اتحادیه دوری کند. ضروری بودن اتحادیه های کارگری برای مبارزه انقلابی، حتی بیش‌تر به موقعیت واقعی آنها در طبقه کارگر مشروط است تا در خود جوهر پرولتاریایی آنها. ولی شنا کردن مانند ماهی در دریا به مفهوم این نیست که اتحادیه کارگری همان حزب طبقه کارگر است و باید وظایف حزبی را به عهده گیرد. مبارزه در اتحادیه کارگری برای تحقق حقوق کارگران در مقابل سرمایه‌داران، دادن تجربه و آگاهی به آنها، بالا بردن سطح دانش و آگاهی طبقاتی آنها در عمل، تقویت اعتماد به خود، اعتقاد به نیروی صنفی و قدرت آن، تقویت درک دموکراتیک و ایجاد زمینه مادی اجتماعی تحول در مجموعه جامعه است.

لنین می‌گفت: «کار نکردن در اتحادیه‌های کارگری ارتجاعی به معنای سپردن توده‌های توسعه‌نیافته یا عقب‌مانده کارگران به نفوذ رهبران ارتجاعی، عوامل بورژوازی، اشرافیت کارگری یا کارگران بورژوا است». (لنین - رادیکالیسم چپ-1920).

در مورد اهمیت اتحادیه‌های مستقل کارگری و نقش اجتماعی آنها می‌شود صفحات فراوانی را سیاه کرد ولی این سخنان که تجربه روشن کلیه مبارزات کارگری در سراسر جهان است الزاما با واقعیت مشخص موجود در جامعه ما همخوانی ندارد. در ایران طبقه کارگر از حق دارا بودن اتحادیه مستقل کارگری محروم است و این است که در درجه نخست باید برای به رسمیت شناساندن این حق طبیعی خود، که زمینه اجتماعی دارد و حتما مورد تائید اکثریت قریب به اتفاق طبقه کارگر قرار خواهد گرفت، مبارزه کند. وقتی طبقه کارگر در عرصه مبارزه صنفی به تقویت ظرفیت‌های لازم دست پیدا کرد آنوقت کارگران از امکانات آموزشی، دانشگاهی کارگری، صندوق دائمی اعتصاب، حمایت حقوقی وکلای برجسته کارگری، فعالیت مطبوعاتی، حمایت روشنفکران، دانشگاهیان، فرهیختگان و بسیاری مسایل دیگر برخوردار می‌گردند. برای دستیابی به حقوق کارگری فوق‌الذکر در ایران باید مبارزه کرد. اخیرا بعد از اعتراضات به حجاب اجباری و گشت ارشاد زمزمه‌هائی در طبقه حاکمه و مُصلحان رژیم به گوش می‌رسد که اگر مسئولان امر به خواست‌های مردم، طبقات و معترضان به موقع خود گوش ندهند و با بی‌اعتنائی از کنار آن بگذرند، آن وقت باید با برآمدهای خشونت‌آمیز فراگیرتر اجتماعی حساب کنند. جامعه از طبقات گوناگون تشکیل شده است و با تئوری «خودی و غیرخودی»، «مومن و کافر» نمی‌شود جامعه را اداره کرد. همه آحاد ملت بخشی از مردم ایران هستند و تمام ثروت‌های ایران به همه مردم تعلق دارد. نمی‌شود این ثروت‌ها را به نفع «خودی»ها مصادره نمود. این لفاظی‌های بدو انقلاب، امروز به بن‌بست رسیده است و در میان دولت‌مردان حاکمیت این نظریه رشد می‌یابد که باید امکانات گفتگو با بخش‌های گوناگون جامعه اعم از آموزگاران، زنان، بازنشستگان و کارگران و... را به وجود آورد تا دولت امکان هدایت جامعه را از طریق این ابزارهائی که به دست می‌آورد داشته باشد و در شرایط بحرانی امکان این هدایت را از دست ندهد و ناچار نشود به ابزار زور و کشتار متوسل گردد. این وضعیت کنونی که یکی از دستآوردهای تحمیلی رویدادهای اخیر بوده است و ممکن است در اثر بی‌اعتنائی هیئت حاکمیت، تمامیت نظام را به خطر اندازد، زمینه مساعدی خلق کرده تا بشود به خواست تاسیس اتحادیه‌های مستقل کارگری بیش‌تر از قبل تکیه کرد. شرط موفقیت این خواست در درجه اول دوری از مخلوط‌کردن وظایف حزب طبقه کارگر و امر کسب قدرت سیاسی با وظایف و ظرفیت‌های یک سندیکای کارگری است. اگر نظریات انحرافی و آنارکوسندیکالیستی توسط سیاست‌های «چپ»روانه و ضدکارگری پا بگیرد و ماجراجویانی پیدا شوند که تلاش کنند مبارزه اتحادیه‌های کارگری را به سوی کسب قدرت سیاسی از طریق ایجاد شوراهای کارگری سوق دهند، طبیعتا وضعیتی را خلق خواهند کرد که بهانه‌های رژیم را برای سرکوب حرکت‌های کارگری افزایش خواهد داد تا از ایجاد اتحادیه‌های مستقل کارگری جلوگیری کند و در نتیجه از فرصتی که به دست آمده است استفاده بهینه نگردد.

سنگ نخستی که در پیش پای مبارزات کارگری ایران وجود دارد نبود اتحادیه کارگری است که وظیفه‌اش در درجه اول تلاش برای بهبود وضعیت زندگی کارگران و در یک کلام بهبود شرایط استثمار است و نه نابودی استثمار. عده‌ای خرده‌بورژوای ذهنی‌گرا وجود دارند که به نیروی طبقه کارگر و توده‌ها اعتقادی ندارند و فکر می‌کنند هر چه شعارهای چرب‌تر و افراطی‌تر طرح کنند، انقلابی‌ترند!؟. آنها هواداران تئوری «انقلاب یک‌روزه» هستند و این بی‌اعتمادی به توده مردم و این عدم درک و فهم خود را که مبارزه مردم در روندی طولانی باید رشد و قوام بیابد تا نه تنها در عرصه اقتصادی بلکه در عرصه سیاسی نیز منجر به جذب کارگران در حزب مستقل خودشان شود، به فضیلت بدل کرده و مرتب در بین طبقه کارگر به تبلیغات گمراه‌کننده مشغولند و می‌خواهند هر اعتصاب موجه و عادلانه‌ای را به «انقلاب اجتماعی» بدل کنند. این نابخردان چپ‌نما نمی‌فهند که سرانجام هر اعتصابی سازش با کارفرماست و نه استقرار دیکتاتوری پرولتاریا.

جریان‌هائی که در جنبش کارگری به خرابکاری مشغولند و وحدت و یک‌پارچگی آنها را برهم می‌زنند قادر نیستند بفهمند که مبارزه اجتماعی سطوح گوناگون فعالیت را داراست و بر اساس شناخت این واقعیات باید مردم را در تشکل‌های گوناگون متشکل کرد و منافع قشر و طبقه آنها را مد نظر قرار داد. مبارزه طبقه کارگر در اتحادیه‌های کارگری مبارزه در عرصه اقتصادی است. طبیعتا کارگران نیز از عمومی‌ترین خواست‌ها و مطالبات مردمی دفاع می‌کنند، زیرا مطالبات خاص آنها نیز جدا از مطالبات عمومی مردم نخواهد بود. ولی همین نوع حمایت نیز ماهیت اتحادیه کارگری را به حزب سیاسی تغییر نمی‌دهد. مبارزه طبقه کارگر بر ضد تحریم‌های ضدبشری ایران یک مبارزه دموکراتیک عمومی است که مغایر مطالبات صنفی طبقه کارگر نیست در حالی که مصادره کارخانه و اداره آن که شکستش از همان آغاز کار روش است و یا این که به جای خواست تاسیس سندیکای مستقل صنفی کارگری گروه‌های افراطی شورائی برای کسب قدرت سیاسی برگزینیم خواست‌های انحرافی و مخرب هستند که فقط به تشکل طبقه کارگر صدمه زده و حتی مورد تائید عوامل رژیم جمهوری سرمایه‌داری اسلامی که در پی برهم زدن صف واحد طبقه کارگر هستند، می‌باشند.

اتحادیه کارگری در ایران را نمی‌شود بر اساس تعلقات قومی شکل داد. ناسیونال‌شونیست‌های قومی در ایران خواهان آن هستند که اتحادیه‌های کارگری بر اساس قومیت به وجود آیند که هدفشان در عمل از بین بردن وحدت عمل کارگران و ایجاد تفرقه در میان آنها است. طبیعتا این خواست‌ها اگر مشکوک نباشند عمیقا ارتجاعی و ضدکارگری‌اند و باید با آنها همانگونه که با خواست‌های «چپ»روانه‌ای نظیر ایجاد شوراهای کارگری به جای اتحادیه‌های کارگری مطرح می‌شود مبارزه کرد. کارگران ایران باید برای تاسیس اتحادیه یک‌پارچه و متحد صنفی مستقل کارگری مبارزه کنند که از مقبولیت عمومی برخوردار است. حزب ما از این خواست طبقاتی، دموکراتیک که در خدمت دموکراتیزه کردن فضای سیاسی ایران است حمایت می‌کند.

 

***

 

حاشا نکنید! شما به زباله‌ی تاریخ ایران در اردوکشی‌های ناتو وکالت دادید

 

اگر کمی با جستجوگر در فضای مجازی پرسه بزنید می‌بینید در زمینه حفظ محیط زیست اسناد بسیاری قابل دسترسی هستند. آنها توصیه می‌کنند، اگر شهروند مسئولیت‌پذیری هستید و به محیط زیست اهمیت می‌دهید، تفکیک زباله و بازیافت را باید جدی بگیرید. در دانش زباله شناسی از جمله نوشته‌اند: زباله، اشیاء و موادی است که دیگر مورد استفاده قرار نمی‌گیرند و بدون استفاده هستند. زباله هر چیزی است که بعد از استفاده اولیه، دور انداخته می‌شود یا ارزش اولیه را ندارد. برخی از انواع زباله‌ها هرگز نمی‌توانند به هیچ‌وجه مورد استفاده قرار گیرند و به این جهت این زباله‌ها نیازی به تفکیک قبلی نیز ندارند و می‌توانند در سطل‌های عادی زباله ریخته شوند. این زباله‌ها به جایگاه‌های ویژه منتقل می‌شوند و بدون بازیافت، دفع می‌شوند.

از این زمره هستند زباله دودمان پهلوی که در انقلاب 1357 به زباله‌دان تاریخ افکنده شد و پاره‌ای وطن‌فروش در اردوکشی ناتو در برلن تحت شعار «زن، زندگی، آزادی» با وی بیعت کردند. بازیافتی زباله از زباله‌دانی تاریخ ایران تلاش همه وطن‌فروشان است. پس به زباله بازنیافتنی وکالت ندهید.

اخیرا کارزاری که کارش بسیار زار است راه افتاده و به رضا پهلوی وکالت می‌دهد که به نام نماینده مردم ایران در مجامع بین‌المللی برای تحریکات علیه ایران، برای تحریم مردم ایران، قراردادن سپاه پاسداران در لیست تروریستی ممالک تروریستی و اخاذی رسمی از دول دوستش شرکت فعال کند. البته این وکالت جنبه رسمی ندارد و در هیچ محضر ملی ایرانی و یا توسط یک همه‌پرسی قانونی و ملی به تصویب نرسیده است. اما سلطنت‌طلبی که از گور تاریخ ارواح را احضار می‌کند با این سخنان «تشریفاتی»  چه کار.

شخص رضا پهلوی با نمایشات تاکنونی مسخره و متضادش، به همان سنتی توسل می‌جوید که موکلان نیاکانش در مورد پدربزرگ و پدرش به آن متوسل شده و وکالت خیانت و وطن‌فروشی و غارت ایران را به آنها دادند. با همین روش حدود نیم قرن در ایران به منزله گماشته‌های اجنبی بر سر کار بودند و ایران را بر باد دادند تا اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران در یک انقلاب عظیم که بزرگ‌ترین انقلاب تاریخ بشریت از جنبه شرکت مردم در آن است، این حکومت را برای همیشه منقرض نمودند و رای به پایان سلطنت و پادشاهی که هنرش فقط در فعالیت جنسی و تولید خویشاوندی خونی است دادند. این رای اکثریت شکننده مردم ایران که بیان سه نسل نارضائی از این دودمان فاسد و راهزن بود برای این عده اعتباری ندارد، ولی وکالت تبلیغاتی فضای مجازی که در این اواخر میدان‌دار اعتراضات مصادره شده در ایران بود برایشان دارای اعتبار عظیم است. این وکالت را افراد با «اعتباری» نظیر علی کریمی که فوتبالیست تیم حکومتی!؟ ایران بود، معصومه علینژاد قمیکلا، سعودی انترنشنال، من و تو، رادیو فردا و زمانه، حامد اسماعیلیون و مشتی سلبریتی همدست ارتجاع جهانی و ضدایرانی به وی داده‌اند.  

به یاد بیاوریم که این کارزار کنونی زمانی به راه افتاده است که میان متحدان اردوکشی ناتو در برلن، پاریس، فرانسه استکهلم، تورنتو، واشنگتن و... اختلاف ایجاد شد. گروه فرقه تروریست رجوی، با نسل سوم سلطنت‌طلبان که تاریخ کشور خود را نخوانده‌اند به سر و کول هم پریدند و بر سر کسب رهبری و اعتبار مالی ناشی از این تبلیغات و ادعاها به جان هم افتادند. یکی مدعی بود که زنان مجاهد از مردان جدا نشسته و حجاب اسلامی حمل می‌کنند و در ظرف «زن، زندگی، آزادی» که مظهر «انقلاب فمینیستی» آنها بود نمی‌گنجند، دیگری مدعی بود که دودمان پهلوی قاتل، تروریست، دزد بوده، دستش به خون مجاهدین آغشته است و باید در یک دادگاه عدالت‌خواه در سوئد محاکمه شود و جایش در ظرف «زن، زندگی، آزادی» نیست. تجزیه‌طلبان که تنها تجزیه ایران برایشان مهم است و به همین جهت نیز با اسرائیلی‌های بارزانی همدستی می‌کنند و دشمن موجودیت ایران هستند، با شعار «زن، زندگی، آزادی» ندا در دادند که ما مخالف ارتش «اشغالگر» ایران در کردستان هستیم و این در حالی است که آنها با ارتش اشغالگر آمریکا در سوریه در زیر شعار «زن، زندگی، آزادی» دست در دست هم علیه تمامیت ارضی و حق حاکمیت ملی سوریه به خرابکاری مشغولند و مردم عرب را قتل عام می‌کنند. آنها از همه ایرانیان و سایر تجزیه‌طلبان ضدایرانی گرگ‌های خاکستری و یا عرب و بلوچ درخواست نمودند یک صدا از «ارتش آزادی‌بخش کردستان» برای جدائی از ایران حمایت کنند. شعار آنها این بود: مجاهد، سلطنت‌طلب از ما حمایت کنید که یکی از ستون‌های اساسی اردوکشی ناتو در برلن بودیم.

چپ مستاصل و سرافکنده، تواب با شعار «زن، زندگی، آزادی» و «همه با هم» معتقد بود اختلافات به جای خود، ولی باید با صف مستقل زیر پرچم و شعارها و خواست‌های سیاسی حامد اسماعیلیون، تجزیه‌طلبان، فرقه رجوی، با یاری سبزهای آلمان، اوکرائینی‌های نازی، اسرائیلی‌های صهیونیست، آمریکائی‌های تجاوزگر و گرگ‌های خاکستری و... تجمع کرد و با نفی نفاق و تمجید وحدت، کار رژیم جمهوری اسلامی را یکسره کرد و چنان فشاری به آنها وارد آورد که دو دستی ایران را به آمریکا و اسرائیل تقدیم کنند. این عده کمونیست نیستند بلکه چپ‌نماهایی هستند که کمونیست‌ها را بد نام کرده و نقش کاتالیزاتور را برای ارتجاع بازی می‌کنند. آنها تئوری‌پردازان خیانت ملی‌اند.

در اردوکشی ناتو در برلن که به رهبری موفق و تمام عیار سلطنت‌طلبان و حمایت همه‌جانبه امپریالیسم و به ویژه امپریالیسم آلمان برگزار شد شرکت‌کنندگان یک صدا وکالت رهبری و مبارزه برای براندازی جمهوری اسلامی را به رضا پهلوی تقدیم کردند. این است که این تئاتر مضحک کنونی و داد و تشرها به یکدیگر، برای کسی قابل فهم نیست که چرا عده‌ای هوادار وکالت به رضاپهلوی شده و عده‌ای منکر این وکالت بوده و می‌خواهند با جر زدن وکالت خود را پس بگیرند.

رضا پهلوی بعد از اردوکشی ناتو در برلن همان رضا پهلوی قبل از این اردوکشی است و در برلن هم با وکالت از طرف «زن، زندگی، آزادی» و رهبری جبهه اپوزیسیون شرکت کرد و خواهان ادامه تحریم، تجزیه ایران، تجاوز به ایران بستن نمایندگی‌های ایران در خارج، نفی حق مسلم ایران در استفاده صلح‌آمیز از انرژی هسته‌ای و قراردادن سپاه پاسداران - که یک رکن اساسی امنیت و ارتش ایران به شمار می‌آید - در لیست تروریستی ممالک تروریستی شدند و... در این اردوکشی کوچک‌ترین اعتراضی نسبت به آن پرچم‌ها، شعارها، خواست‌‌ها و رهبران این کارزار نبود، برعکس از آنها نیز حمایت می‌کردند. هم‌جنس‌گرایان و دگرباشان همانقدر از این تماس‌ها و اتحاد متمتع شدند که فرقه‌رجوی، سلطنت‌طلبان، نازی‌های اوکراین، چپ‌نماها و تجزیه‌طلبان. حال که نتیجه این خیانت معلوم شده هر گروهی می‌خواهد ننگ این همکاری را به گردن دیگری بگذارد. رضا پهلوی وکالتش را از همان زمان اردوکشی ناتو در برلن از این گروه‌ها به دست آورد.

البته رضاپهلوی بارها مدعی شده است که قصد ندارد شاه شود، این مردم هستند که باید انتخاب کنند آیا شاه می‌خواهند و یا طالب جمهوری‌اند. وی در مقابل دوربین‌های دستوری و تبلیغاتی اربابانش رنگ دموکراسی به خود می‌گیرد و خواهان دولت انتقالی می‌شود. وی رای مردم را در انقلاب 1357 قبول ندارد و معتقد است آنقدر باید رای گرفت تا دموکراسی سلطنتی تائید شود. مشتی کودکان سیاسی نیز در میان اپوزیسیون این خزعبلات را پذیرفتند و مرتب به آن استناد می‌کنند حال آن که در عرصه سیاست این زور است که حرف آخر را می‌زند. اگر رضا پهلوی سوار بر عده‌ای که انها را تعلیف کرده و فریب داده، قادر شود به یاری ارتجاع منطقه و جهانی در ایران جای پائی باز کند، لحن خود را فورا تغییر خواهد داد، شمشیر را از رو خواهد بست و مدعی خواهد شد که حالا که مردم وی را می‌خواهند نمی‌تواند مستبدانه بر ضد خواست دموکراتیک مردم عمل کند و لذا فروتنانه شاهنشاهی ایران را می‌پذیرد و مخالفان را که همه مستبد و ضدمردمی هستند به طناب دار خواهد آویخت. این رضا پهلوی و پیروانش همان کسانی هستند که دشنام می‌دادند عبارات مسهجن و رکیک به کار می‌بردند، به روش داعش، به مخالفان و وابستگان ادعائی به جمهوری اسلامی حمله می‌کردند که ما نمونه‌های وحشتناک و شنیع آن را در لندن مشاهده کردیم. ولی این متحدان دیروزی در تمام این مدت و در تمام این زمینه‌ها، سکوت کرده بودند و به وکیل خود اعتراض نداشتند. این عده همان کسانی هستند که با شعار بی‌دورنما و کور «همه با هم»، مهم حال است و نه آینده یک بار در ایران فاجعه آفریدند و مردم ایران نباید امروز فریب این عده به ویژه چپ‌نماهای بی‌دورنما، سردرگم، پرمدعا، غوطه‌ور در چشم و هم‌چشمی‌های سیاسی را بخورند. ایران زنده می‌ماند و همه دشمنان داخلی و خارجی ایران، بدنام در نزد زحمتکشان، زحمت را از این دنیا کم خواهند کرد.

***

 

درس‌هائی از اعتراضات اخیر ایران

 

درارزیابی ازرویدادهای اخیر ایران قصد آن نداریم که تبدیل یک امر خوب به امر بد را بررسی کنیم، زیرا اکنون دیگر برای همه نیروهای صادق و واقع‌بین روشن است که به علت فقدان یک رهبری منسجم و انقلابی زمام هدایت این اعتراضات که به اغتشاش و آشوب، خشونت، بی‌رحمی و به تروریسم و تلاش عبث برای ایجاد جنگ داخلی در ایران کشیده شد، از جانب ضدانقلاب امپریالیستی و نوکران داخلی آنها نظیر فرقه رجوی، تجزیه‌طلبان و پس‌مانده‌های رژیم پهلوی مصادره گردید. شعار «انقلاب زنانه» آنان - برگرفته از جریان‌های ارتجاعی فمینیستی اروپائی - متجلی در شکل «زن، زندگی، آزادی» یک شعار بی‌محتوی و کشداری است که فاقد مضمون طبقاتی می‌باشد. این شعار که تاریخا مظهر تجسم تجزیه‌طلبی در سوریه و همدستی با امپریالیسم آمریکا در این دیار می‌باشد، می‌بایست به مظهر مبارزه مردم ایران نیز بدل می‌شد تا هم قبح تجزیه‌طلبی و هم زشتی همدستی با آمریکا در منطقه را بزداید. ماله‌کشی بر این استراتژی ارتجاع جهانی را چپ‌نماها به عهده گرفتند تا آن را قابل هضم برای افکار عمومی ایرانی و خارجی نمایند و سیاست «همه با هم» را به عنوان اصلی «دموکراتیک» برای فریب مردم جا بیاندازند.

در همان بدو امر روشن بود که طرح شعارهای زودرس و بی‌موقع براندازانه و ترغیب آگاهانه به جنگ داخلی و مسلح شدن برای درگیری با ماموران انتظامات و امنیتی و نظایر آنها که از جانب فضای مجازی امپریالیستی و ضدایرانی تبلیغ می‌شد و هدایت می‌گشت، هرگز در خدمت منافع ملی ایران و فرودستان جامعه ما قرار نداشت. این حرکت کور هرگز بیان خواست‌های طبقه کارگر ایران نبود، بلکه برعکس منجر به رکود مبارزات صنفی کارگران ایران شد که حاضر نبودند خود را گوشت قربانی امیال و نیات شوم کسانی کنند که می‌خواستند چه در عرصه خارجی توسط اتحادیه اروپا و غرب از ایران امتیاز گرفته و چه در عرصه داخلی جناح‌های غرب‌گرای اصلاح‌طلبان را برای رخنه در دولت کنونی تقویت کنند و به آلت دست دشمنان ایران بدل شوند. طبقه کارگر ایران به این بلوغ سیاسی رسیده بود که هرگز نباید در مشاجرات سیاسی به چرخ پنجم مصالح دشمنان داخلی و خارجی ایران بدل گردد. این شورش حتی یک شعار نیز برای بهبود شرایط زندگی طبقه کارگر نداشت و نسبت به مبارزه مداوم این طبقه در سال‌های اخیر بیگانه بود. مشکل اساسی زنان طبقه کارگر ایران مسئله حجاب اجباری نیست، گرچه خواست رفع حجاب اجباری و سایر اجحافات اجتماعی نسبت به زنان مبارز ایران جزو خواست‌های عمومی مردم به شمار می‌آید، ولی مشکل اساسی آنها مسئله اعمال سیاست‌های استثمارگرانه نئولیبرالی، مسئله مهم معیشت، نان، فقدان امنیت شغلی، تامین حداقل زندگی، مسکن و... است. طبقه کارگر برای تاسیس اتحادیه‌های مستقل کارگری مبارزه می‌کند تا بتواند از این طریق حداقل به ابزاری دست پیدا کند تا بتواند با تدوین کردن خواست‌ها و مشکلات خویش به طرح مطالبات صنفی خود پرداخته و با مبارزه سندیکائی به آنها تا حد ممکن دست پیدا کند. مسئله الغای حجاب اجباری که در جا و مرتبه خود قابل دفاع بوده و باید مورد تائید قرار بگیرد گره‌ای از وضعیت معیشت زنان طبقه کارگر باز نمی‌کند. تلاش‌های انحرافی و خراب‌کارانه‌ای صورت گرفت تا به زور، تهدید به آتش زدن مغازه، شناسائی کردن افراد، تهدید به قتل و ارعاب، شعار انحرافی «زن، زندگی، آزادی» را به خواست و شعار طبقه کارگر ایران نیز بدل کنند. اطلاعیه‌های جعلی به نام آنها منتشر شد و به یک‌باره «سازمان‌های کارگری»، البته روی کاغذ، در فضای مجازی مانند مور و ملخ به میدان آمدند تا با تبلیغات دروغ و وانمودسازی بروز «انقلاب اجتماعی»، کار حاکمیت مستقر در ایران را یک‌سره جلوه دهند. آنها چند بار به دروغ خامنه‌ای را دفن کردند و بر جسدش نماز میت خواندند و شرم هم ندارند که به مردم ایران دروغ می‌گفتند و تحریک و اغتشاش می‌نمودند. روشن بود هدف گروه‌های بی‌رحم مسلح و خشونت‌طلب فرقه رجوی، سوریه‌ای کردن ایران بود و هست و نه دموکراتیزه کردن حیات سیاسی کشور ما ایران. زیرا کسانی که در کنار داعش در سوریه بر ضد حکومت قانونی بشار اسد جنگیدند و از جانب تروریست‌ها و امپریالیست‌های غربی، اسرائیل، آلبانی، عربستان سعودی و نظایر آنها ارتزاق می‌گردند، نمی‌توانند دموکرات بوده و برای مصالح والای ایران مبارزه کنند. این جریان‌های تروریستی و همدستان متحد آنها در داخل و خارج ایران که در زیر شعار «همه با هم» به میدان آمدند، دشمنان سرزمین ما هستند. اقدامات تدارک‌دیده شده این جریان‌های تروریستی در داخل و خارج ایران که از مدت‌ها قبل برای استفاده از فرصت‌هائی که رژیم جمهوری اسلامی مستمرا فراهم می‌کند، آمادگی داشتند، نشان داد که الزاما هر حرکت اعتراضی در ایران ماهیتا انقلابی و مترقی نیست. جریان‌هائی که از تحریم و ادامه تحریم ایران دفاع می‌کنند و یا خواهان قراردادن سپاه پاسداران ایران در لیست تروریست‌ها توسط خود تروریست‌های وحشی جهانی هستند و این غارت‌گران جهانی را ناجی ایران جلوه می‌دهند و یا از تجزیه ‌ایران حمایت کرده و خواهان منطقه پرواز ممنوع در کردستان بوده و یا تجاوز آمریکا و اسرائیل را به ایران توصیه می‌کنند، هرگز نمی‌توانند مورد حمایت قرار گیرند. صرف مخالفت با رژیم جمهوری اسلامی و تراکم محقانه خشم و نفرت خفته در دل هر ایرانی از این رژیم در عرض این چهاردهه، کافی و توجیه‌پذیر نیست که حرکتی در ایران خواهان نابودی ایران و یا نقض حقوق قانونی ایران در عرصه جهانی شود، زیرا که حقوق کشورها ربطی به نوع حکومت آنها ندارد. این جریان‌هائی که در ممالک غربی به حمایت از این اقدامات ارتجاعی بدون روشن‌کردن حدود و ثغور و ماهیت تضادها دست زدند، عملا در خدمت امپریالیسم بوده و به عنوان عمال آنها عمل کرده‌اند. چپ‌نماها که ربطی به کمونیسم ندارند ماموریت داشتند و هنوز هم دارند که هر اقدام ارتجاعی امپریالیستی را آرایش کرده و برای افکار عمومی قابل هضم نمایند. تلاش آنها برای تخریب در جنبش کارگری و قربانی کردن آنها با این تبلیغات کودکانه که گویا دیگر کار تمام است و رژیم در آستانه فروپاشی قرار دارد، ناشی از فهم غلط و ذهنی‌گرایانه از وضعیت ایران نیست، ناشی از آن نیست که آنها حتی قدرت دشمن حاکم را نمی‌شناسند و به خودشان با دروغ‌گوئی دل و جرات می‌بخشند، بلکه ناشی از آن است که برای آنها آینده ایران، سرنوشت مردم این کشور و از جمله طبقه کارگر ایران مهم نیست، برای آنها ایران ویران بهتر از ایران کنونی است. آنها نقش مخرب و نه سازنده‌ای در جنبش مردم میهن ما بازی می‌کنند. تفکرات چریکی که همواره در عمل فاقد دورنما و آینده‌نگری بوده بر تمام افکار و اعمال آنها سایه افکنده است. آنها که برای قدرت مردم، اهمیت نقش و لزوم شرکت توده‌ها در انقلاب و رهبری حزب طبقه کارگرارزشی قائل نیستند، به ارزش تئوری انقلابی وقعی نمی‌گذارند، مبلغ این افکار ارتجاعی هستند که «رهبری بی رهبری» خود کارگران و یا شورشیان در عمل رهبران خود را به وجود می‌آورند، به آنجا می‌رسند که رهبری اعتراضات را به دست ارتجاع جهانی داده و کارشان در عمل فقط به عملیات مسلحانه تخریبی، ترور مخالفان، به آشوب و خرابکاری و تروریسم عریان می‌کشد و این اقدامات را به بهانه حضور مسلح در روند «انقلاب» و یا وجود «جنگ داخلی» برای کسب قدرت سیاسی توجیه می‌کنند. به این ترتیب هر اقدامی که توسط داعش و جنایت‌کاران به انجام برسد با این تئوری‌های «انقلابی» و ساختگی به اقدامی «انقلابی» ارتقاء پیدا می‌کند. از قاتل شهید و قهرمان ملی می‌سازند و این روش و فرهنگ پوسیده را تائید می‌نمایند. برای آنها هر جنایتی قابل توجیه می‌گردد، هر غارتی اقدامی «انقلابی» تبلیغ می‌شود و این آموزشی است که ما باید با توجه به نقش منفی این چپ نماها به ویژه در خارج از ایران از آن پرهیز کرده  و پند بگیریم. آنها هرگز نسبت به اعمال خود چه در گذشته و چه در حال نه در مقابل اعضاء و نه در مقابل مردم ایران پاسخ‌گو نبوده و نیستند. آنها از تجاوز به یوگسلاوی، به عراق، به افغانستان، به لیبی، به سوریه و تجاوز به ایران حمایت کردند و کوچک‌ترین احساس شرم نیز از این همه انحرافات نمی‌کنند. شرکت آنها در لشگر کشی ناتو در خارج از ایران برضد ایران به بهانه کشته شدن خانم مهسا امینی در زیر شعار «همه با هم» از این نمونه‌هاست. کسانی که با تجاوز به ایران و تحریم ایران برای کشته شدن هزاران مهسا امینی موافقند، اشک‌ریختنشان بر مزار مهسا امینی ریاکاری‌ای بیش نیست.

***

 

«فروش جزایر سه‌گانه ایران»

این امر کاملا بدیهی است که آنچه مربوط به تمامیت ارضی ایران، از جمله جزایر سه‌گانۀ تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی می‌شود برای هیچ ایرانی به هیچوجه نه قابل گذشت است و نه مذاکره. از این منظر نگرانی و بر آشفتگی‌ای که پس از امضای بیانیه چین و «شوراهای همکاری خلیج فارس» با تحریک سازمان‌یافته اصلاح‌طلبان در سطوح و اقشار مختلف ایرانیان به وجود آمده است قابل فهم به نظر می‌رسد.

اما فراموش نکنیم که کشورهای عضو «شورای همکاری خلیج فارس» سال‌هاست که در بیانیه‌های مشترک خود در رابطه با جزایر مذکور همواره ایران را «اشغالگر» معرفی کرده و کشور امارات متحدۀ عربی را به عنوان «مالک اصلی» این جزایر به رسمیت می‌شناسند! آخرین بیانیه در این زمینه قبل از آغاز برگزاری جام جهانی فوتبال در قطر از طرف همین شورا صادر شد.

قبل از اینکه بیش‌تر به این مطلب بپردازیم به لحاظ تاریخی، لازم می‌دانیم برای روشن‌‍تر شدن مطلب به چند نکته در بارۀ مالکیت این سه جزیره اشاره کنیم:

بعد از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی، استعمارگران انگلیس و فرانسه بر اساس منافع سودجویانه خویش تمام غرب آسیا را تقسیم و اشغال نمودند. آنها از ضعف دودمان قاجار استفاده کرده و مناطقی از ایران را تحت اشغال خود درآوردند. امپریالیسم بریتانیا همواره دشمن سوگند خورده ایران بوده است. این سه جزیره- که تنها «ابوموسی» دارای سکنه است را دولت انگلستان بر سر بحرین که بخشی از ایران بود در همدستی با محمدرضا شاه تاخت زد و در سال 1350 آنها را تنها به صورت شفاهی به ایران بازگرداند بدون اینکه آن را رسما در جائی ثبت کرده باشد. این سیاست نشانه مکاری بریتانیا بود که استخوان لای زخمی بسازد تا بتواند همواره از آن در آینده بهره‌برداری کند. ایران با از دست دادن بحرین در اثر خیانت محمدرضا شاه به جزایر سابقا اشغال شده سه‌گانه دست یافت که تاریخا جزء لاینفک خاک ایران است و خواهد ماند. امارات متحده عربی که تازه بعد از جنگ جهانی دوم توسط انگلیس و آمریکا بعد از خروج انگلیس از منطقه خلیج فارس اختراع شد، اساسا دارای محدوده جغرافیائی تعریف و ثبت شده‌ای در مجامع جهانی نبود تا بتواند تاریخا مدعی مالکیت جزایر سه‌گانه ایران شود.

پس از سفر استانی احمدی‌نژاد به جزیرۀ «ابوموسی»، آمریکا در رابطه با جزایر سه‌گانه اتخاذ موضع کرد. بنابراین دخالت آمریکا در دوران اوباما بیش‌تر به خاطر ایجاد تنش در منطقه و فشار به ایران بر سر مسئله برجام انجام گرفت و امر جدیدی در عرصه دیپلماتیک نیست. از این رو اوباما با «محمد بن زاید آل نهیان» ولیعهد ابوظبی بیانیۀ مشترکی مبنی بر دفاع از خواست امارات جهت حل اختلاف بر سر جزایر سه‌گانه با ایران در مقابل دادگاه بین‌المللی لاهه را امضاء کرد. در آن زمان گویا به ناموس اصلاح‌طلبان و غرب‌گرایان کنونی میهن ما تجاوزی صورت نگرفته بود. این عده تجاوز امپریالیسم آمریکا را به جان می‌خرند.

ورود آمریکا به مسئله اختلاف بر سر جزایر سه‌گانه، خواست کشورهای «شورای همکاری خلیج فارس» بود، زیرا آمریکا که بیش از هر کشور دیگری در این منطقه حضور نظامی دارد، طبیعی است که دست به دامن وی شوند و او نیز با طیب خاطر به خواست‌های آنها لبیک گوید.

همان زمان نیز وزارت امور خارجه ایران علیه بیانیه مذکور موضع گرفت و آن را رسما دخالت در امور داخلی ایران ارزیابی کرد ولی این موضع‌گیری در تبلیغات غرب‌پرستانه‌ی شرق‌ستیزان تاثیری نداشت و این دخالت سلطه‌گرانه آمریکا در کنار سایر جنایاتش علیه منافع ملی کشور ما در مغزهای محدود و کوچک غرب‌گرایان جائی نیافت.

در همان دوران بود که امارات متحده عربی مناسبات نظامی و اقتصادی خود با آمریکا را گسترش داد و مشتری سلاح‌های پیشرفته این کشور شد.

به دیدۀ ما در دورانی که قدرقدرتی امپریالیسم آمریکا به دلایل گوناگون رو به افول است، ارزیابی درست از ماهیت رقابت وی با چین و روسیه که در پی دنیای چندقطبی و تضعیف امپریالیسم آمریکا هستند در الویت و اهمیت برای درک سیاسی جهان کنونی قرار دارد. با شناختی که از رقابت‌های امپریالیستی - که باعث دو جنگ جهانی شد - در دست است، بدون تردید خطر درگیری نظامی و شعله‌ور شدن جنگ سوم جهانی در کوران این رقابت‌ها، منتفی نیست. یکی از نشانه‌های بارز آن نیز گسترش میلیتاریسم افسارگسیخته آمریکا و کشورهای عضو ناتو می‌باشد. بی‌جهت نیست که آمریکا برای سال 2023 بودجه‌ای معادل 858 میلیارد دلار در نظر گرفته است. حتی پیش‌بینی می‌شود که این رقم برای سال 2024 تا بیش از 900 میلیارد افزایش یابد. کمک‌های نظامی و امنیتی برای پیشبرد جنگ نیابتی در اوکراین و احتمالا در تایوان تا 10 میلیارد دلار در نظر گرفته شده که در بودجه مذکور لحاظ نشده است.

علاوه بر این هزینه سرسام‌آور مدرن‌سازی کشتی‌ها، هواپیماهای جنگی و سلاح‌های مافوق صوت را نیز باید بر آنها افزود.

اما «شی جین پینگ» برعکس با زبان بی‌زبانی از عربستان می‌خواهد که دست از جنگ علیه کشور یمن بردارد. او «برای پایان دادن به جنگ» خواهان «تشویق گفتگو میان طرف‌های درگیر در این کشور شد». «شی» در عین حال به «تعهد حوثی‌های مورد حمایت ایران به حفظ آتش بس تاکید کرد». چینی‌ها در رابطه با سوریه نیز با واقع‌گرائی صلح‌جویانه «بر لزوم تشدید تلاش برای رسیدن به راه حل سیاسی بحران این کشور، بازگرداندن امنیت وپایان دادن تروریسم (داعش- توفان) (تکیه از توفان) تاکید کردند». چین در مورد اوکراین نیز همین روش شناخته شده را دنبال می‌کند که بیانی از سیاست خارجی صلح‌جویانه و متکی بر ایجاد امنیت از نظر چین است. چین در وضعیت جهان کنونی مشتاق جنگ‌افروزی و توسعه‌طلبی نظامی نیست. به این جهت مواضع مشابهی هم از طرف چین در رابطه با لبنان برای استقرار صلح در این کشور اتخاذ شده است.

در همین رابطه در بیانیه چین و عربستان می‌آید: «هر دو طرف تاکید کردند که با تمامی مظاهر تروریسم و افراط‌گرائی مخالفند و آنرا محکوم می‌کنند».

و در بند بعدی می‌آید: «عربستان از پیشنهاد «شی» مبنی بر ابتکار توسعه جهانی حمایت می‌کند... سعودی از ابتکار امنیت جهانی پیشنهاد شده توسط «شی» قدردانی کرد».

به بینید فرق بین میلتاریسم جنگ‌طلب و افسارگسیختۀ آمریکا با تمام افزایش بودجۀ نظامی، پایگاه‌های 800 گانه نظامی‌اش در سراسر جهان، ایجاد تنش و گسترش جنگ، کشتار، تباهی و نیستی‌اش با سیاست صلح‌طلبانه چین - که البته از نظر اقتصادی با پیروی از یک سیاست پراگماتیستی، با در نظر گرفتن منافع طرف مقابل، به دنبال منافع خودش است- از کجا تا به کجاست؟!

چین در عین تعمیق مناسبات تجاری و اقتصادی «مناسبات دو جانبه بر اساس عدم مداخله در امور داخلی یکدیگر را راهی درست برای آیندۀ مناسبات خود» دانست.

چین حتی در مورد مسئله جنگ اوکراین با درج این جمله: «دو طرف تاکید کردند که اختلاف باید به شیوۀ مسالمت‌آمیز حل و فصل شود» با عربستان به توافق رسید. آیا روسیه و یا اوکراین نیز باید چین را متهم کنند که در مسائل داخلی آنها دخالت کرده است؟ فقط انگیزه دشمنی با چین  و روسیه است که ماهیت این گونه بیان اصلاح‌طلبان ایرانی را برملا می‌کند.

به نقل از خبرگزاری کویت در بند 12 بیانیه مشترک چین و اعضای «شورای همکاری خلیج فارس» آمده است: «رهبران بر حمایت خود از همه تلاش‌های صلح‌آمیز، از جمله ابتکار و تلاش امارات متحدۀ عربی برای دستیابی به راه حل مسالمت‌آمیز در موضوع جزایر سه‌گانه» تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی از طریق مذاکره دو جانبه با رعایت موازین حقوق بین‌المللی و حل این موضوع با رعایت مشروعیت بین‌المللی تاکید کردند» (تکیه از توفان) به نظر حزب ما حمایت چین بر اساس سیاست عمومی تنش‌زدائی این کشور از حل و فصل موضوع «از طریق مذاکرۀ دو جانبه با رعایت موازین حقوق بین‌المللی... با رعایت مشروعیت بین‌المللی» را - علیرغم اینکه به دیده ما موضوع جزایر سه‌گانه به هیچ وجه قابل مذاکره نیست- نمی‌توان حمایت چین از حاکمیت امارات متحده عربی بر سه جزیره مذکور وانمود کرد.

طبیعی است که غرب‌گرایان و عشاق نئولیبرالیسم لانه کرده در صفوف اصلاح‌طلبان، اطاق بازرگانی و بعضا سپاه و حتی در صف اصول‌گرایان و دولت رئیسی از بند 12 بیانیه چین با کشورهای شورای همکاری خلیج فارس دست‌آویزی «موجه»   برای مخالفت با سیاست نزدیکی به شرق بسازند و در بلندگوها و رسانه‌های خود بر طبل چین‌ستیزی بکوبند و به ضدیت با گرایش به شرق دامن زنند و راه را برای برقراری سلطۀ مجدد غرب و در راسش آمریکا بر ایران هموار سازند. فراموش نکنیم که «هوچونهوآ» معاون نخست وزیر چین روز سه شنبه 13 دسامبر در تهران، در دیدار با ابراهیم رئیسی گفت: «چین به روابط خود با ایران از منظر استراتژیک می‌نگرد و در عزم خود برای توسعه مشارکت راهبردی و همه‌جانبه خود تزلزل نخواهد کرد». (تکیه از توفان). «هو» در این دیدار در عین حال اضافه کرد که: «چین قاطعانه از ایران در مخالفت با مداخله خارجی و حفظ تمامیت ارضی و عزت ملی حمایت می‌کند». (تکیه از توفان) و در ادامه افزود: «چین آمادۀ همکاری با ایران برای اجرای اجماع مهم سران دو کشور، تلاش مشترک برای پیشرفت جدید در همکاری عملیِ دوجانبه است» (تکیه از توفان) بیان این نکات مهم حکایت از آن دارد که چین به طور جدی خواهان اجرای مفاد توافقتنامه 25 ساله است. ابراهیم رئیسی هم در پاسخ گفت: «ایران قاطعانه  به تعمیق مشارکت راهبردی و همه‌جانبه بین دو کشور متعهد خواهد بود».

از سوی دیگر به گزارش شینهوا «وانگ ئی» مشاور دولتی و وزیر امور خارجه چین اظهار داشت که بر اساس توافق‌نامه بزرگ 25 ساله که در مارس 2021 بین چین و ایران امضا شد: «دو طرف از پتانسیل‌های همکاری اقتصادی و فرهنگی استفاده خواهند کرد و برنامه‌هائی برای همکاری بلند مدت خواهند داشت».

چین در عین حال به عضویت دائمی در آمدن ایران در «سازمان همکاری شانگهای» در ماه سپتامبر گذشته را تبریک گفت و تمایل خود را برای گسترش همکاری در چارچوب این سازمان نیز اعلام کرد.

علیرغم این بر کسی پوشیده نیست که روابط ایران با «شورای همکاری کشورهای خلیج فارس» به ویژه عربستان و امارات سال‌هاست که بر سر مسائل گوناگون دچار تنش است. مسائلی نظیر قتل «شیخ نمر»[i] روحانی شیعۀ منتقد رژیم آل سعود در عربستان و متعاقب آن حملۀ «لباس شخصی»ها به سفارت سعودی در تهران، حمله عربستان به یمن و کمک ایران به انصارﷲ‌ این کشور در مبارزه علیه استیلای عربستان بر کشورشان، تصویب برجام در زمان ریاست جمهوری باراک اوباما، سرکوب شیعیان خود کشور سعودی، دفاع ایران از استقلال سوریه، شرکت تعیین‌کننده ایران در سرکوب داعش دست پروردۀ سعودی‌ها، و مورد حمایت آمریکا و ترکیه، در سوریه و عراق، اختلاف بر سر حاکمیت جزایر سه‌گانه با امارات و...جملگی سبب گرمی بازار اتهام، تهدید، توهین و تنش میان ایران و کشورهای «شورای همکاری خلیج فارس» گشته است. بنابراین طبیعی است که عربستان و امارات در مناسبات خود با چین به منظور تضعیف ایران مسئله هسته‌ای ایران ویا مسئله حاکمیت بر جزایر سه‌گانه را به پیش کشند. در عین حال طبیعی هم هست که رسانه‌های همآهنگ غربی از جمله تلویزیون‌های فارسی زبان لندنی و واشنگتنی و آلمانی از تنش‌های یاد شده برای ضربه زدن به مناسبات چین و ایران و فاصله انداختن میان آنها حداکثر سوء استفاده و بهره‌برداری را از بند 12 بیانیه چین و «شورای همکاری کشورهای خلیج» ببرند.

اما بدون تردید به قول «کیان فینگ» مدیر بخش تحقیقات موسسۀ استراتژیک دانشگاه «آلسینگ هوایِ» چین: «دیدار «هو» از ایران می‌تواند به رفع این سر وصداها کمک کند». وی خاطر نشان کرد که «چین نیروی مثبتی برای صلح و ثبات در خاورمیانه است».

سفرهای رسمی مقامات ارشد چین به منطقه به ویژه به عربستان سعودی و ایران حاکی از آن است که این کشور برای ادامۀ روابط حسنه و سازنده خود با این دو کشور اهمیت قائل است و علیرغم آگاهی به پیچیدگی مناسبات ایران با عربستان و امارات سعی بر آن دارد که نقش موثری جهت حفظ صلح منطقه ایفاء نماید.

در خاتمه اشاره به این نکته را نیز ضروری می‌دانیم که ایران برای رسیدن به ثبات درونی چاره‌ای جز تغییر و تجدید نظر در سیاست‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، از جمله احترام به آزادی‌های فردی از جمله لغوحجاب اجباری پذیرش آزادی احزاب، سندیکاها و نیز قطع دست دزدها و دزدی‌ها و رانت‌خواری‌ها و افزایش درآمد اقشار و طبقات فرودست جهت همراه کردن همه اقشار و طبقات مردم در این برهۀ حساس تاریخی که شکل‌گیری قطب‌بندی‌های جدید را رقم می‌زند و گرایش به شرق یکی از شروط اساسی آن است، ندارد.

پیمودن چنین مسیری در عین حال موثرترین ‌دارو برای خنثی کردن ماشین تبلیغاتی غرب و غرب‌گراهای ریز و درشت وطنی به شمار می‌آید.

***

شبح چپ در آمریکای لاتین در گشت و گذاراست

 

ما باید تلاش کنیم تا خُرد را در پرتو کلان ببینیم زیرا که جامعیت پدیده را بهتر عرضه می‌کند و وابستگی‌اش به مقوله کلان ما را در ارزیابی رویدادهای متنوع جهان یاری خواهد رسانید.

در این زمره‌اند رخدادهای آمریکای لاتین از مکزیک گرفته تا آرژانتین و شیلی.

آمریکای لاتین به حیاط خلوت آمریکا معروف است و آمریکا طوری از این حیاط خلوت سخن می‌گوید توگوئی مالک تمام ممالک آمریکای لاتین است. این خودبزرگ‌بینی و طلب‌کاری و تحقیر سایر ملت‌ها از ویژه‌گی‌های آمریکاست، زیرا با این نوع تبلیغات و شستشوی مغزی در میان مردم آمریکا این سمِّ «محق» بودن، صاحب جهان بودن، خدشه‌ناپذیر بودن، شیوه زندگی آمریکائی را برگزیدن و...  را به منزله ابزاری برای توجیه استیلاگری خویش طرح می‌کند که گوئی حق دارد به عنوان «انسان برتر» به همه جهان امر و نهی نموده و این خصیصه یکه‌تازی و قدرقدرتی باید از جانب همه ملت‌های جهان بدیهانه به رسمیت شناخته شود. روح سیاست مدرن امپریالیستی آمریکا همان روح  در کفن‌پوسیده ارباب و رعیت است. آمریکا به نوعی به  تبلیغات هراس‌انگیز، به یاری فضای مجازی و اهرم‌های فشاری که در دست دارد، دست می‌زند تا کسی جرات نکند به این دیو افسارگسیخته بگوید بالای چشم تو ابروست.

یکی از این عرصه‌هائی که آمریکا به خود اجازه می‌دهد در آن شلنگ تخته انداخته و آن را برای آزمایشگاه خویش به موش آزمایشگاهی بدل کند آمریکای لاتین است. نخستین آزمایشات اقتصادی نئولیبرالی را آنها در شیلی با شوک درمانی هیولائی به نام ژنرال «آگوستو پینوشه» (Augusto Pinochet) و در آرژانتین اعمال کردند که فاجعه به بار آورد و این ممالک به ویژه آرژانتین را به ورشکستگی کشانید. آنها برای حفظ منافع خود در غارت این ممالک با نقض آشکار حقوق بشر و حقوق ملل به تحریم، کودتا و تجاوز نظامی دست زده و هنوز هم می‌زنند.

ژنرال «لارا ریچاردسون» (Laura Jane Strickland Richardson) فرمانده ستاد مشترک کشورهای متحده جنوب یا «ساوتکام» (SOUTHCOM-Commander, U.S. Southern Command) که مسئول هماهنگی و هدایت تمامی عملیات نظامی آمریکا در آمریکای لاتین و کارائیب است، تنها چند روز پیش از برگزاری هفتمین اجلاس سران کشورهای آمریکای لاتین و کشورهای حوزه کارائیب (سلاک) در بوئنوس آیرس، پایتخت آرژانتین، در یک مناظره در اندیشکده شورای آتلانتیک آمریکا در واشنگتن در مورد اهمیت استراتژیک منابع طبیعی منطقه آمریکای جنوبی برای ایالات متحده اظهار داشت: «این منطقه برای امنیت ملی ما بسیار مهم است»!!؟؟. وی «منابع غنی، خاک‌های کمیاب و لیتیوم» را به عنوان توجیهی برای اثبات ادعایش ذکر کرد و افزود شصت درصد ذخایر جهان در مثلث لیتیومِ آرژانتین، بولیوی و شیلی واقع است. از این گذشته منابع عظیم نفت، مس و طلای ونزوئلا و اکتشافات نفتی در گویان، جنگل‌های بارانی آمازون به عنوان «ریه بزرگ جهان» و ۳۱ درصد از ذخایر آب شیرین جهان در این منطقه وجود دارند. وی با تکیه بر این واقعیات نتیجه گرفت که ایالات متحده در آنجا با نوع جدیدی از رقابت، که منظورش حضور چین و روسیه در منطقه است، روبرو است و بنابراین «کارهای زیادی برای انجام دادن» دارد. وی تاکید کرد: «این موضوع ارتباط زیادی با امنیت ملی ما دارد و ما باید بازی خود را تقویت کنیم».

خواننده گرامی توجه دارد که این خانم ژنرال طوری صحبت می‌کند که گویا مالک آمریکای جنوبی است و امنیت آمریکا حد و مرز نمی‌شناسد. از جمله خلیج فارس نیز حریم امنیت آمریکاست!

این اظهارات تهدیدآمیز و سیاست توسعه‌گر و استیلاجوی آمریکا در حوزه منطقه جنوب به این مفهوم باید درک شود که سرنوشت طبقات حاکمه و دیکتاتورهای مستبد در آمریکای لاتین برای ما بی‌تفاوت نیست و ما با تمام قدرت از امنیت خود -و نه از منافع ملی این ممالک - دفاع خواهیم کرد و در این عرصه رقبائی نظیر چین و روسیه را داریم که به ویژه چینی‌ها سودهای فراوانی از این نزدیکی و «انفعال» ما می‌برند. نتیجه این که آمریکای در حال افول، آمریکائی که سقف بدهکاری‌اش خطر ورشکستگی برایش آفریده است و به بحران بودجه در آمریکا انجامیده است، آمریکائی که در شرف از دست دادن  سرکردگی خویش در جهان است و ناچار است به جهان چند قطبی و پذیرش شکست دلار به مثابه ارز مبادلات تجاری جهان تن در دهد، حاضر نیست به این سادگی شکست و ضعف خود را بپذیرد و از اخلال در سرنوشت سیاسی آمریکای لاتین دست بر دارد. این است که بررسی تحولات اخیر در آمریکای لاتین و پیروزی‌های نیروهای چپ‌گرا در این منطقه واکنشی نسبت به استیلاجوئی آمریکا در این کشورها می‌باشد. این پدیده را باید در متن رویدادهای جهانی از جمله جنگ اوکراین، درهم شکستن وحدت‌نمائی اروپا و ناتو، قدرت‌گیری ایران در منطقه غرب آسیا و سیاست گردش به شرق ممالک جهان از جمله حضور برزیل در «بریکس» و در خواست آرژانتین برای پیوستن به این اتحادیه دید. در ارزیابی نباید این وضعیت جامع و کلان را از دیده فروگذارد. این است که هر ضربه‌ای که در این منطقه به امپریالیسم آمریکا می‌خورد یک پیروزی برای خلق‌های جهان در حفظ حق حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و ایجاد زمینه پیشرفت ضداستعماری این کشورها در سایر نقاط جهان محسوب می شود. هر نیروی انقلابی باید از تضعیف آمریکا و متحدان غربی‌اش احساس مسرت کند، زیرا در متن تحولات کلان جهانی، فرجام آرامش و صلح جهانی، تشنج‌زدائی، تحقق حقوق بشر ارتقاء و پیشرفت ممالک، به این شکست استراتژیک آمریکا در حوزه منطقه آمریکای لاتین نیز وابسته است. پیروزی مردم ونزوئلا، بولیوی، شیلی، برزیل و... پیروزی مردم ایران نیز هست و این همبستگیِ سرنوشت ملت‌ها و ممالک از همین وابستگی کلان برمی‌خیزد.

با برگزاری مراسم سوگند رئیس جمهور جدید برزیل «لوئیز ایناسیو دا سیلوا» (ملقب به «لولا» Luiz Inácio Lula da Silva)) در اوائل ژانویه 2023 در پارلمان این کشور، نقشۀ سیاسی آمریکای لاتین بازهم سرخ‌ترشد. اکنون تقریبا دولت‌ها در کلیه کشورهای این شبه قاره در دست نیروهای چپ قرار گرفته است. البته وقتی از نیروی چپ سخن می‌رانیم الزاما منظورمان کمونیست‌ها که خواهان رفع ستم طبقاتی هستند نیست، بلکه نیروهائی را در برمی‌گیرند که در عین توجه به آشتی طبقاتی و کاهش خطر انفجار اجتماعی از افزایش شکاف طبقاتی ناراضی بوده خواهان رفاه بیش‌تر اجتماعی و توجه به طبقات فرودست جامعه هستند. آنها طیفی را تشکیل می‌دهند که به درجات گوناگون آمادگی مبارزه با امپریالیسم و سرمایه‌داری غارت‌گر نئولیبرالی را دارند. ولی همین امر نیز مورد پذیرش هیولای آمریکا که اشتهای سیری‌ناپذیر در غارت منابع جهان دارد نیست. در مکزیک «آندرس لوپزاوبرادو» (Andrés Manuel López Obrador) و در آرژانتین «آلبرتوفرناندز» (Alberto Fernández) می‌کوشند که با استقرار یک حکومت ملی، مطالبات برحق اجتماعی را جامۀ عمل بپوشانند. در شیلی «گابریل بوریچ» (Gabriel Boric) 36 ساله، رهبر سابق جنبش دانشجوئی این کشور، می‌کوشد با سختی در مقابل قدرت ارتجاع نئولیبرالی شیلی با یک برنامۀ آلترناتیو چپ خواست‌های محقانه مردم را که نئولیبرالیسم از آنها ربوده است تا حد ممکن متحقق سازد. در کوبا علیرغم اعمال 60 سال تحریم‌های جابرانۀ امپریالیسم آمریکا که اقدامی ضدبشری و جنایتکارانه است، کماکان یک نظام اقتصاد اساسا دولتی مردمی به حیات خود ادامه می‌دهد. در کشور 52 میلیون نفری کلمبیا، که بعد از برزیل و مکزیک سومین کشور پر جمعیت آمریکای لاتین محسوب می‌شود، «گوستاوو پترو» (Gustavo Petro) رهبر سابق چریک‌ها، به عنوان اولین دولت چپ در این کشور بر مسند قدرت تکیه زده است.

روند مبارزات در این شبه قاره در حقیقت 20 سال پیش با جنبش‌های ضد اقتصاد فئودالی، که اینجا و آنجا با موفقیت‌هائی روبرو گشت، آغاز شد. در راس آنها کشور ونزوئلا به رهبری یک افسر ارتش بنام «هوگو چاوز» (Hugo Rafael Chávez Frías)  قرار داشت که پرچم مبارزه ملی را به دست گرفت. گرچه او در آغاز با پرچم مبارزه علیه فساد در کشورش به میدان آمد ولی از سال 2001 روز به روز بیش‌تر به سمت سیاست‌های عادلانه اقتصادی روی آورد. بزرگترین اقدام او ملی کردن مجدد صنعت نفت کشورش و متعاقب آن تدوین یک برنامه جامع اجتماعی و نیز تصویب قانون اساسی دموکراسی شورائی بود. او به گسترش و تقویت تعاونی‌ها همت گمارد و خواهان یک همکاری ضدامپریالیستی در آمریکای جنوبی شد. قدر مسلم اینکه ایرادات و اشکالاتی هم در برنامه «چاوز» ملاحظه می‌شد ولی امپریالیسم که با بکار بستن حربه ضدانسانی تحریم وارد میدان شد، ضربات جبران ناپذیری به اقتصاد و زندگی مردم این کشور وارد ساخت. علیرغم این، «چاوز» سرمشقی شد برای سایر کشورهای آمریکا لاتین. آنها به این مهم پی‌بردند که در مقابله با امپریالیسم، توسل به سیاست میهن‌پرستانه حق حاکمیت ملی و حفظ تمامیت ارضی و قطع و کاهش نفوذ بیگانگان نیز ممکن است. به این ترتیب جاده برای به روی کار آمدن حکومت‌های مترقی کشورهائی نظیر آرژانتین، بلیوی، هندوراس، آکوادور، پاراگوئه هموار گشت.

کار به جائی کشید که نئولیبرال‌های دست‌راستی در برخی از کشورهای آمریکای لاتین برای جلوگیری از گسترش چپ به یکباره طرفدار اجرای برنامه‌های جدید اجتماعی شدند! حکومت برزیل در سالهای 2001 تا 2003 تحت رهبری «لولا» و سپس جانشینش خانم «دیلما روسف»(Dilma Vana Rousseff)  (2011-2016) که قربانی کودتای دست‌راستی شد، در این رابطه خط میانه را پیش گرفتند. گرچه طی این دوره روابط برزیل با مکزیک نزدیک بود و سندیکاها نیز آزاد و فعال بودند ولی برنامه‌های آنها از سطح یک برنامه سازشکارانۀ سوسیال لیبرال تجاوز نکرد.

گرچه برنامۀ اجتماعی «لولا» به میلیون‌ها انسان فرودست کمک کرد تا به سطح متوسط زندگی ارتقا پیدا کنند ولی بطور عمده دره میان فقر و ثروت دست نخورده باقی ماند. برندگان اصلی برنامه‌های «لولا» و «دیلما روسف» بطور عمده سرمایه‌گزاران بخش کشاورزی، ساختمان و شاخه مالی بودند.

علت ریزش برنامه‌های اجتماعی آنها در سالهای 2010 را باید در دو عامل جستجو کرد. یکم سقوط قیمت نفت در سال 2014، دوم گسستی که بین اتحادهای نیروهای چپ به علت تزلزل دولت در برخورد به طبقات توانگر بوجود آمده بود.

متاسفانه تاکنون بسیاری از پروژه‌های انجام شده در کشورهای آمریکای لاتین در خدمت بازگذاردن دست قدرتمندان در عرصه‌های اقتصاد، ارتش و بی توجهی به گسترش فساد حتی در حکومت بوده است.

حتی در ونزوئلا به دلیل غارت خزانۀ دولت، اقتصاد نفتی این کشور درهم فروریخت. در برزیل نیروهای دست راستی از رسوائی فساد دولتی، که دست بر قضا خود نیز در آن دخیل بودند، برای انجام یک کودتا بهره بردند تا خود را جایگزین نیروی چپ کنند.

با به راه افتادن موج دست‌راستی‌ها در این قاره عقربۀ ساعت می‌بایست به صورت افراطی تغییر جهت دهد. نیروهای سرکوبگر با میدان دادن به نئولیبرالیسم و زن‌ستیزی، افرادی نظیر «خائیر بلسونارو» (Jair Bolsonaro) در برزیل، «ماریسیو ماکری» (Mauricio Macri) در آرژانتین، «سباستیان پنیرا» (Miguel Juan Sebastián Piñera Echenique) در شیلی و «ایوان دوکه» (Iván Duque Márquez) در کلمبیا به قدرت رسیدند. به این ترتیب برنامه‌های اجتماعی جای خود را به تسلیح هر چه بیش‌تر پلیس و ارتش داد. ذخائر طبیعی نظیر بخشی از جنگل‌های آمازون جهت گسترش مزارع کشاورزی به دست شرکت‌های کشاورزی بزرگ در معرض نابودی قرار گرفتند. آنها با تاسی به تئوری توطئه از زیر مبارزۀ جدی با بیماری همه‌گیر کرونا شانه خالی کردند و باعث مرگ میلیون‌ها انسان بیگناه شدند. در زمینه سیاسی نیز پا در جای پای دونالد ترامپ منفور گذاردند. سیاست‌های بهداشت، درمان، سلامت و آموزش، ضربات سهمگینی را متحمل شدند. در واقع از سال 2015 یک سیاست ضدمردمی و ضدانقلابی در دستور کار آنها قرار گرفت.

اینکه امروز این نیروهای دست‌راستی از سریر قدرت به زیر کشیده شده‌اند را باید مدیون مبارزۀ سرسختانه توده‌های مردم این قاره بود.

برکناری این نیروهای اهریمنی از مسند قدرت نتیجۀ ناگزیر مبارزه و مقاومت خستگی‌ناپذیر مردم این سرزمین می‌باشد. در این رابطه به طور قطع موج جنبش خارج از پارلمان این کشورها نقش مهمی ایفا کردند.

شیلی

در شیلی «گابریل بوریچ» چپ‌گرا و رهبر سابق اتحادیۀ دانشجوئی این کشور پیروز انتخابات شد. این جنبش که با جرقۀ افزایش قیمت مترو شعله‌ور شد، در واقع حرکتی ضد سیاست‌های نئولیبرالی حاکم بر کشور بود و در تکامل خود خواهان تغییر قانون اساسی این کشور شد. گرچه جنبش اعتراضی و ضدنئولیبرالی به اندازۀ کافی قدرتمند بود ولی به علت فقدان رهبری انقلابی نتوانست به خواست‌های واقعی خود برسد.

در سال گذشته میلادی گرچه یکی از جناح‌های شرکت‌کننده در اعتراضات، طرح قانون اساسی نسبتا مترقی‌تری تدوین و عرضه کرد ولی به دلیل فقدان اقتدار و نفوذ کافی در اقشار و طبقات مردم و به ویژه در میان طبقه کارگر، در همه‌پرسی که به منظور تصویب این طرح برگزار شد رای کافی نیآورد و به محاق رفت.

متاسفانه چنین به نظر می‌رسد که حتی نیروی چپ جوان در دولت شیلی نیز قادر به انجام اصلاحات اقتصادی ریشه‌ای به نفع کارگران و زحمتکشان نیست و علت آنهم عدم تکیه اساسی به این نیروی مهم و قطعی اجتماعی است.

در حقیقت می‌توان ادعا کرد که علیرغم موفقیت‌های چشم‌گیر، امیداوار کننده‌ی گردش به چپ و دوری از آمریکا و روی‌آوری به شرق در این قاره، هنوز یک تغییر ماهوی به نفع طبقۀ کارگر و سایر زحمتکشان رخ نداده است.

 

 



[i]- شیخ نِمَر یک فقیه شیعه عربستانی بود که در پی اعتراضات شیعیان عربستان در سال ۲۰۱۲ بازداشت شد و در روز چهارشنبه ۱۶ اکتبر ۲۰۱۵ دادگاه جنایی عربستان سعودی به دلیل اقدام علیه امنیت ملی و محاربه، به «اعدام با شمشیر و به صلیب کشیده شدن در انظار عمومی» محکوم و در ۲ ژانویه ۲۰۱۶ اعدام شد. کک هیچکس هم گزیده نشد.

 

 

 

 

فرخنده باد ۸  مارس، روز همبستگي بينالمللي زن