۲۹ فروردین ۱۳۸۹


برخورد به طبقه کارگر و کمونیسم معیار دموکراسی است

جنبش 22 خرداد پیوندی با طبقه کارگر نداشت و نتوانست به یک جنبش اجتماعی بدل شود. شرکت افراد پراکنده با منشاء کارگری هرگز به مفهوم شرکت طبقه کارگر به عنوان طبقه کارگر در این جنبش نیست.
خواستهای جنبش 22 خرداد خواستهای دموکراتیکی بودند که در درجه نخست مبتلابه طبقه متوسط جامعه و روشنفکران و نخبگان جامعه اند. مشکلات طبقه کارگر از جمله مشکلات اقتصادی و تلاش برای بهبود شرایط حداقل زندگیست. طبقه کارگر بطور طبیعی برای تامین معیشت خویش و برای حداقل رفاه ممکن تلاش می کند. این خواستهای معیشتی و حداقل کارگران، حتی خواستهای غیرمعیشتی و دموکراتیک آنها از قبیل خواستن سندیکاهای مستقل و آزاد در خواستهای جنبش 22 خرداد بازتاب نداشت.
اینکه مبارزه دموکراتیک با تغییر شرایط زندگی طبقه کارگر پیوند دارد منوط به آن است که رهبری این مبارزه دموکراتیک در دست کدام طبقه اجتماعی قرار گیرد تا با نفوذ در حاکمیت و تحت فشار قرار دادن دولت و سرمایه داران، بهبودی در شرایط زندگی کارگران بوجود آورد. اگر رهبری جنبش دموکراتیک در دست حزب طبقه کارگر نباشد در عمل بورژوازی این رهبری را گرفته و تحقق دموکراسی را در خدمت بهبود شرایط زندگی کارگران قرار نمی دهد. این گفتار که نخست باید بر ضد تقلب انتخابات مبارزه کرد و پس از پیروزی در این عرصه سایر خواستها را طرح نمود تجزیه مبارزه دموکراتیک و در عمل تجزیه همبستگی عموم خلق است.
فعالین جنبش 22 خرداد در انتخابات تقلبی شرکت کردند و علیرغم اینکه تجارب سالهای گذشته را داشتند باز با این توهم به میدان رفتند که میان بد و بدتر، بد را انتخاب کنند. نفس این عمل مخالفت با سیاست کسانی بود که به تحریم فعال انتخابات فرا می خواندند و خواهان آن نبودند که برای رژیم جمهوری اسلامی مشروعیتی کسب کرده باشند. جنبش 22 خرداد بی توجه به ماهیت ریاکارانه روحانیت به خودش دلخوشی می داد که انشاءاﷲ این بار گربه است. تبلیغ و ترغیب مردم برای شرکت در انتخابات نتیجه ای جز ایجاد توهم در میان مردم نداشت که گویا از این امامزاده معجزه ای بر می خیزد. اینکه سیر حوادث به جهت دیگری رفت در محاسبات هیچ کدام از طرفها به حساب نیامده بود. مهم تعیین سیاستی است که باید برای حل معضلات اجتماعی اتخاذ کرد. همین مشکل را هواداران اصلاحات در چهار سال دیگر دارند. باز باید میان بد و بدتر بد را انتخاب کنند. از هم اکنون نمی توان مدعی شد که شرکت در انتخابات با احتمال اعتراضات بعدی قابل توجیه خواهد بود.
جنبش 22 خرداد که رو دست خورده بود با طرح شعار رای مرا پس بده تنها در سطح باقی ماند و جبهه خویش را از کسانیکه فریب رژیم را نخورده و از همان بدو امر در انتخابات شرکت نکرده بودند جدا نمود.
بسیاری از فعالین کارگری انتخابات را تحریم کرده بودند و باین جهت نسبت به شعارهای انحرافی رای مرا پس بده که مشروعیت رژیم را برسمیت می شناختند و از مرجع عالی ولی فقیه تقاضای داوری داشتند بی تفاوت باقی ماندند.
اینکه جنبش 22 خرداد نتوانست گسترش و تعمیق بیابد ناشی از ماهیت برنامه و یا بی برنامگی آن بود. این جنبش نتوانسته بود در عمق جامعه ریشه بدواند.
برای رژیم جمهوری اسلامی که ضد دانش است و تنها به درآمد نفت متکی است، مهم نیست که دربِِ دانشگاههای ایران سالها بسته باشند. برادران این رژیم در افغانستان اساسا با نفس پیدایش مدارس مخالفند و همه آموزگاران را سر می برند. در همان زمان خمینی به رهبری آقای عبدالکریم سروش که امروز بی شرمانه منکر آن است، یک انقلاب فرهنگی اسلامی در ایران صورت گرفت و فعالین دانشجوئی و استادان منتقد “پاکسازی“ شدند و از دانشگاهها با زور چاقوی همین لباس شخصیها اخراج گردیدند. آقای سروش و مریدانشان از دانشگاههای علمی،‌ حوزه های اسلامی ساختند، و سرانجام در مقابل سازمانهای دانشجوئی چپ که آنها را قلع قمع کردند انجمنهای اسلامی علم نمودند،. بیش از یکسال دانشگاههای ایران به علت انقلاب فرهنگی تعطیل بود. اینکه چه ضربه اقتصادی به ایران وارد شد برای رژیم جمهوری اسلامی مهم نبود زیرا آنها و از جمله سروش ها می دانستند که “اقتصاد مال خر“ است و تا لحظه ایکه مصالح جمهوری اسلامی اقتضاء می کند نابودی آینده ایران مهم نیست. بستن دانشگاهها طبیعتا خساراتش را فورا نشان نمی دهد. برای برملا شدن نتیجه این خسارتها زمان لازم است. وقتی صنایع کشور، بهداشت آن با کمبود مهندس و دکتر و آموزگار و... روبرو شد تازه معلوم می شود چه ضربه هولناکی بیک کشور خورده است که باید سالها تلاش کند تا این عقب ماندگی را جبران نماید. رژیم جمهوری اسلامی ابائی ندارد درِ همه دانشگاهها را ببندد، خوابگاههای دانشجویان را به آتش کشد، اساتید و نخبگان کشور را اخراج کند و برای فرار مغزها تره هم خرد نکند. شخص خمینی بارها بر ضد این سرمایه های بزرگ کشور داد سخن داد و از بی مغزها در مقابل با مغزها بدفاع برخاست و سروش ها، مهاجرانی ها، مخملبافها، موسوی ها، کروبی ها، نبوی ها و... برایش دست زدند. برای رژیم اسلامی سرکوب روشنفکران آسان است، خسارت اقتصادی وارده را نیز از بودجه نفت با این استدلال که در صندوق پول داریم و غصه نداریم تامین می کند و نمی فهمد این درآمد را در جای مناسبی می توانست بکار برد که به پیشرفت کشور منجر شود. جمهوری اسلامی که هوادار پس رفت است از این واقعه متاثر نمی شود.
با این منطق است که سرکوب روشنفکران ساده است. باید با نیروی انتظامی و به زور اسلحه از تجمع آنها جلو گرفت.
ولی آیا با طبقه کارگر نیز می شود این بازی را کرد؟ آیا این بلا را بر سر طبقه کارگر هم می شود آورد؟ وقتی طبقه کارگر به اعتصاب دست می زند رژیم نمی تواندو قادر نیست طبقه کارگر را به خانه خود بفرستد تا مانع تجمع اش شود برعکس رژیم باید تلاش کند و برود آنها را بر سر چرخ تولید بیاورد تا تجمع کرده و کار و تولید کند. اگر رژیم در مورد روشنفکران، هوادار پراکندن آنهاست در مورد کارگران هوادار تجمع آنهاست، هوادار شکستن اعتصاب آنهاست، هوادار آن است که آنها تولید کنند تا چرخ تولید، چرخ تولید ثروت جامعه نخوابد و از حرکت بازنایستد.
ولی تجمع کارگران به معنی قدرت آنهاست، به معنی متحد کردن آنهاست به معنی این است که رژیم گور خود را با دست خود می کند. کارگر معترض وقتی تجمع کرد و متشکل شد نه به صورتی فردی بلکه به صورت دستجمعی محیط تولید را ترک می کند، صدها کارخانه با این اعتراض روبرو می شوند و در عرض مدت کوتاهی ده ها هزار کارگر آماده ی مبارزه به خیابانها می ریزند. نیروهای ضد شورش می توانند تجمع روشنفکران را که چند ده نفری است متلاشی کنند ولی گرد هم آئی های کارگری را که از درون کارخانه ها آغاز می شود و به خیابانها سرازیر می گردد نمی توان متلاشی کرد. نیروی کارگری در تشکل و قدرت جمعی آنهاست.
تاکتیکی که رژیم در سرکوب و ایجاد پراکندگی روشنفکران دارد نمی تواند در میان کارگران استفاده کند. ممانعت از تجمع کارگران همان اعتصاب است که چرخ تولید را از حرکت می اندازد و تجمع کارگران منجر به سرازیری آنها به خیابانها شده که تازه ستونی است که روشنفکران می توانند به آن پیوسته و آنرا تقویت کنند.
سرکوب روشنفکران به علت شخصیت فردی، احساسات عمومی را با تکیه بر امکانات تبلیغاتی بورژوازی و زمینه فرهنگی جوامع زیر سلطه بسیار جریحه دار می سازد ولی سرکوب در شمال شهر را ممکن است در جنوب شهر و یا در شهر کناری کسی احساس نکند و تا روز بعد برایش خاتمه یافته تلقی شود ولی سرکوب کارگران عمومی است، بی نام نشان است گرچه ممکن است آن افکار عمومی بورژوائی را در بدو کار بسیج نکند زیرا نیروی کارگری در شخصیتهای فردی و نام آوران بورژوائی نیست ولی آرامش دریای عمیقی را در خود دارد که هراسش را بدل طبقه حاکمه می افکند. وقتی اعتصاب سر بگیرد و طبقه کارگر به میدان آید حتی آنها که در مبارزات توده ای شرکت نکرده و یا مخالف آن بوده اند حضور اعتصاب را در نبود برق و آب، گاز، در نبود نفت و نان در خانه خود حس می کنند. تلویزیونهای دولتی از کار می افتند، دیگر نمی شود با وسایل حمل و نقل عمومی به محیط کار رفت زیرا کارگران اتوبوسرانی اعتصاب کرده اند. اعتصاب عمومی همه را در بر می گیرد و رژیم چاره ای ندارد که در مقابل آن حکومت نظامی اعمال کند. وقتی اعتصاب کارش بالا گرفت آنوقت امکان تحقق خواستهای دموکراتیک نیز بیشتر خواهد بود و تنها به شعار رای ما را پس بده محدود نمی شود و خواهان دریافت حقوق معوقه خود است، خواهان آن است که شرایطی ایجاد شود تا حقوقش هرگز به تعویق نیفتد. خواهان آن است که حق تشکیل اتحادیه کارگری، تعطیل روز اول ماه مه برایش برسمیت شناخته شود. خواستهای دموکراتیک کارگران دامنه اش از خواستهای دموکراتیک بورژوازی گسترده تر است و باین جهت همه خواستهای بورژوازی را در درون خودش بیدک می کشد. تعمیق دموکراسی و کشش به سمت طبقه کارگر شرط تضمین هر حقوق دموکراتیک دیگری است. ولی برای کشیدن کارگران به مبارزه باید از حقوق آنها دفاع نمود. باید پذیرفت که طبقه ای بنام طبقه کارگر وجود دارد، باید پذیرفت که مبارزه طبقاتی وجود دارد، باید پذیرفت که خصوصی سازی، لیبرالیسم دشمن طبقه کارگر است. باید پذیرفت که جامعه باید به سمت سوسیالیسم پیش رود. باید پذیرفت که بورژوازی دشمنان کمونیسم و هواداران کارل پوپرها و اندیشمندان ضد کمونیست، دشمنان مردم ایرانند. باید هویت طبقه کارگر را برسمیت شناخت، پذیرفت که ثروت جامعه ناشی از بهره کشی از طبقه کارگر است. تنها با این دید است که می شود با طبقه کارگر پیوند بر قرار کرد برای تحقق دموکراسی مبارزه کرد. همه کسانیکه هم و غمشان این شده که خطابه های بالا بلند ضد کمونیستی امضاء کنند و افکار روشنفکران گمراه را بر ضد کمونیستها و هواداران طبقه کارگر و دیکتاتوری پرولتاریا بسیج کنند، بدترین مستبدین هستند که هرگز قادر نخواهند بود کار مبارزه دموکراتیک را به پایان برسانند. همه آنها که به پرولتاریا نه به مثابه طبقه ای مستقل که باید حزب خودش را داشته باشد نگاه کرده بلکه پرولتاریا را چرخ پنجم بورژوازی می دانند دشمنان دموکراسی در ایران هستند. همه آنها که می خواهند با تکیه بر جنبش سبز از بالای سر پرولتاریا و بدون حضور پرولتاریا دموکراسی مذهبی یعنی دموکراسی بین خودشان را در گفتمانهای مذهبی خویش بوجود آورند مستبدهای کلاشی هستند که نه هوادار کارگران هستند و نه از دموکراسی دفاع می کنند. همه آن روشنفکران توبه کاری که شکنجه نشده از مارکسیسم توبه کردند و کارل پوپرها را ذکر گرفتند و هر روز و هر شب قبل و بعد از غذا و قضای حاجت انزجار خویش را از خشونت مردم و نه خشونت حاکمیت ابراز می دارند و هوادار دموکراسی سلطنت طلبی شده اند بدترین مستبدینی هستند که با اوج مبارزه و تشدید تضادها باید ماهیت خویش را نشان دهند و قادر نخواهند بود به بندبازی سیاسی ادامه دهند. تشدید مبارزه خطوط جبهه انقلاب و ضد انقلاب را روشن می کند و جنبش 22 خرداد آغاز این صفبندی است. باید از اعتصاب عمومی کارگران حمایت کرد، باید از آزادی احزاب بویژه احزاب کارگری وکمونیستی حمایت کرد، باید از آزادی مطبوعات بویژه مطبوعات کمونیست حمایت کرد، باید هوادار آزادی همه زندانیان سیاسی و بویژه زندانیان کمونیست بود که بیش از همه زندانیان در اسارت بورژواها و مستبدین بوده اند. برخورد به کمونیستها معیار روشن ماهیت دموکراتیک جریانها و یا افراد است. جنبشی که چنین دیدی، چنین برداشتی از مبارزه و برخورد به طبقه کارگر نداشته باشد قادر نیست طبقه کارگر را به صحنه بکشد و به عنوان متحد وی عمل کند. این جنبش خودش در مبارزه دموکراتیک منزوی می گردد. در دنیای امپریالیسم هرگز نمی شود مبارزه دموکراتیک را بدون پیوند زدن آن با مبارزه ضد امپریالیستی و بدون توجه به بسیج طبقه کارگر به پیش برد. این یکی از نقاط ضعف جنبش طبقه مرفه و متوسط کنونی جامعه ایران است که به جنبش سبز معروف شده است.

نقل از توفان ارگان مرکزی حزب کارایران شماره 121 فروردین 1389
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org