۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۸






گرگی در لباس میش
آقای اوباما در عرض مدت کوتاهی که بر سر کار آمده است توانسته به محبوبیت آمریکا بیفزاید. جرج بوش آنقدر خرابکاری کرده بود، آنقدر به حیثیت آمریکا و امپریالیستها صدمه زده بود که هر لبخند و یا گفتار ملایم آقای اوباما برای مردم رها شده از کابوس جرج بوش حکم نفس راحت را دارد. جرج بوش هشت سال مردم را در سایه مخوف جنگ بیدار نگهداشت، هشت سال با دروغ و تقلب در انتخابات “دموکراتیک“ در نظام تک حزبی آمریکا(بنیادگرایان و اصلاح طلبان) به ریش دستگاه قضائی آمریکا و جهان خندیده بود. برای وی هیچ ارزشی مهم تر از دفاع عریان و بی شرمانه از منافع مشتی حیوان درنده سرمایه دری نبود. برای وی انسان کسی بود که آمریکائی از ریشه انگلو ساکسن باشد و مذهب پروتستانتیسم نوع آمریکائی را پذیرفته باشد. وی به ویژه بر ضد اعراب و مسلمانان، روسها و چینیها تحریک می کرد و عربده می کشید و آنها را به جنگ و قتل عام تهدید می کرد و از صهیونیستهای نژاد پرست به دفاع برمی خاست. هشت سال به غارت و قتل عام مردم جهان با شمشیر آغشته و نعره های مستانه پرداخته بود. مردی بود عقب مانده، چاقوکشی حریف طلب که با فریادهای نفس کش افسارش پاره شده بود. در تمام جنایاتی که در این مدت کوتاه در جهان اتفاق افتاد، دست کثیف امپریالیسم آمریکا به رهبری جرج دبلیو بوش، دیک چنئی، کوندلیزا رایس و رامزفلد در کار بود. نوکران این چاقوکش دیوانه “متمدن“ در اقصی نقاط جهان از همه جنایات جرج بوش دفاع کردند و امروز با بی شرمی بر روی این شرکت در ارتکاب جرم خاک می پاشند. برلسکونی از ایتالیا، آزنار از اسپانیا، آریل شارون و ایهود اولمرت از اسرائیل و ... مدعی پادشاهی بی تاج و تخت ایران رضا پهلوی و کیهان لندنی از ایران از نمونه های کثیفی بودند که در تمام این جنایات و اعمال ضد بشری شرکت فعال داشتند. موج ضد آمریکائی سراسر جهان را فرا گرفته بود. تئوری مبارزه با تروریسم جرج بوش که سرکوب جنبشهای اعتراضی و آزادیبخش بود با شکست فضاحت بار مواجهه شد و معلوم شد که امپریالیسم در مقابله با خلقها که برای آزادی و حیثیت انسانی خویش پیکار می کنند ببر کاغذی است. همدستی جرج بوش در غارت بورس نیویورک و ممانعت از کنترل دولتی آن. اعمال نفوذ در کار مسئولین نظارت بورس و حتی شرکت فعال وی و خانواده اش در بورس بازی و سوء استفاده از مقامش در کسب اطلاعات درونی و فروش پر سود سهامش. تقسیم پس انداز نیم میلیاردی دولت آمریکا با براه انداختن جنگهای خانمانسوز در سراسر جهان میان کنسرنهای اسلحه سازی، شرکتهای مزدور و اجیر سازی به عنوان ارتشهای خصوصی حرفه ای، کانونهای اعمال شکنجه به صورت خصوصی، شرکتهای بزرگ بندر سازی و ساختمانی، شرکتهای نفتی و... و بدهکار کردن دولت آمریکا که بدهکارترین دولت جهان بوده و سقف بدهکاریش در تاریخ آمریکا و جهان مشابه خویش را می طلبد از شاهکارهای جرج بوش است. مردم آمریکا باید با کار خود این بدهکاری را پرداخت کنند. جرج بوش نسلها مردم آمریکا را به زیر بار قرض برده است. کسر بودجه در مدت ششماه به مبلغ 8/956 میلیارد دلار رسیده است. حکومت اوباما اعلام کرد که در امسال کسر بودجه به مبلغ 75/1 بیلیون دلار یعنی 75/1 هزار میلیارد دلار می رسد.
اوباما در چنین شرایط بر سر کار آمد. مردم با الهام از لنگه کفش کهنه در بیابان نعمت است، و یا ضرر را از هر جا بگیری منفعت است احساس امنیت و آرامش بیشتری پیدا کرده و امید وار شدند که به پایان این روزهای دهشتناک جرج بوشی که بدترین رجاله ای بود که بریاست جمهوری آمریکا رسیده بود رسیده اند. اوباما با سرمایه ای وارد کار شده که جرج بوش آنرا بر باد داده بود.
تنها رنگ پوست اوباما نیست که با رنگ پوست جرج بوش فرق می کند. زبان اوباما نیز با نوع عربده کشی جرج بوش فرق می کند. اوباما مایل است که با پنبه سرببرد.
سفیهانه است اگر کسی تصور کند سیاست راهبردی امپریالیسم آمریکا را افراد جداگانه و بر اساس هوا و هوس دل خویش تعیین می کنند. در آمریکا قبل از ایران مجمع تشخیص مصلحت رژیم تاسیس شده و بر سر همه مسایل راهبردی تصمیم گرفته است. آنها تصمیم می گیرند برای پیشبرد این یا آن سیاست معین کدام فرد را برگزینند و کدام فرد شایسته تر است و از انجام آن ماموریت بر می آید.
لحن اوباما در مورد ایران عوض شده است و فهمیده که با قلدری و زورگوئی کاری از پیش نمی برد. این است که تاکتیک جدید اتخاذ کرده بدون اینکه از اهداف خویش کوتاه آمده باشد. تفاوت جرج بوش با اوباما مثل تفاوت سلطنت طلبان شاه اللهی با مشروطه خواهان سلطنت طلب است. هدف هر دو روی کار آوردن سلطنت منفور پهلوی در ایران است. یکی با قلدری و چاقوکشی با تکیه بر ساواک و زندان و شکنجه و اعدام و حمایت از تجاوز آمریکا و اسرائیل به ایران و دیگری با پنهان شدن به زیر پرده “دموکراسی“، “تمدن“، “حقوق شهروندی“، “حقوق بشر“ و حمایت دو رویانه از تجاوز امپریالیستها به ایران... ولی هر دو هوادار روی کار آمدن مدعی بی تاج و تخت پادشاهی ایران به اعتبار خویشاوندی خونی وی با رضا خان میرپنج هستند.
اوباما بیکباره در مورد مسئله اتمی هوادار نوعی نظارت و کاهش تسلیحات کشتار جمعی است. ظاهرا مخاطب اوباما دولت رقیبش روسیه است که امپریالیستی است که بعد از ضربات سالهای نود کمر راست کرده است و در پی تسلیح و تقویت نظامی خویش است. قیافه پاسیفیست بخود گرفتن بعد از جنگ طلبیهای جرج بوش مطلوب است و هوادار دارد و می تواند سالها برتری نظامی آمریکا را در پس آن “صلح طلبیها“ پنهان کند. روسها بخاطر عقب ماندگی خویش در امر تکامل تسلیحاتی ناچارا باید به تقویت خویش بپردازند و در جهان جنگ طلب وانمود می شوند در حالیکه آمریکائیها به مرحله ای از قدرت تخریبی و توانائی در آدمکشی رسیده اند که گذر از سقف آن در کیفیت توانائی آنها تغییری نمی دهد. در مورد آنها قانون فیزیکی تبادل حرارتی صادق است. در گرمای 100 درجه سانتیگراد آب به بخار تبدیل می شود و در تمام مدت این تغییر درجه حرارت آب ثابت می ماند صرفنظر از اینکه گرمای زیر ظرف آب را افزایش دهیم و به هزار درجه سانتیگراد برسانیم یا نه. چه فرق می کند کشوری هزار بمب اتمی داشته باشد و یا هزار و یک بمب اتمی. وقتی با مثلا پنج بمب هیدروژنی و یا اتمی و یا نویترونی می شود کره زمین را نابود کرد 995 بمب اضافی فقط تشریفاتی است و سرمایه راکد است و قدرت تهدید و ایجاد ارعابش نیز چیزی نزدیک به صفر خواهد بود.
اوباما می خواهد با روسها برای کاهش این قدرت تخریبی وارد گفتگو شود. این مانور به وی محبوبیت می دهد، منجر به توهم در میان مردم در مورد ماهیت امپریالیسم آمریکا می شود، روسها را در موقعیت دفاعی قرار می دهد و دست امپریالیسم آمریکا را از طریق بسیج افکار عمومی و قیافه ننه من غریبم بخود گرفتن در اعمال زور باز می گذارد. سالهاست که روسها و آمریکائیها برای کاهش قدرتهای هسته ای خود مذاکره کرده و یا به نتیجه نرسیده اند و یا اگر پشت پرده به نتیجه رسیده اند زیرا که بی رودربایستی بهم فهمانده اند بهتر است تعداد هزار بمب را به 900 عدد برسانند چون فرقی در اساس برای آنها نکرده ولی منافع مشترکشان تامین می شود، این کارشان برای خطری که سرنوشت مردم جهان را تهدید می کند فایده ای نداشته است. از این گذشته پیمان منع گسترش سلاحهای اتمی که آنرا وسیله ای کرده اند تا حق ملل دیگر را نابود کنند از آژانس جهانی انرژی اتمی می خواهد که بر کاهش قدرت هسته ای ممالکی که دارای بمب اتمی هستند نظارت کند. این ممالک از جمله آمریکا تا کنون به زیر بار این توافقنامه جهانی نرفته اند. این است که پیشنهاد آقای اوباما به روسیه از همان اول با نیرنگ همراه است. مگر کسی جلوی آمریکا را گرفته است که به تعهداتش در مورد پیمان منع گسترش سلاحهای اتمی وفادار بماند. چرا امپریالیست آمریکا از کشور ایران می خواهد که این پیمان را اجراء نکند(ایران به این پیمان وفادار است-توفان) و خودش بطور غیر قانونی این پیمان را اجراء نمی کند و در شورای امنیت سازمان ملل بطور بطور غیر قانونی بر ضد ایران که به این پیمان وفادار است با تهدید و فشار و رشوه دهی مصوبات غیرقانونی می گذراند. این ریاکاری نشانه ادامه سیاست جرج دبلیو بوش با روش ملایم و تاکتیک جدید است. اگر در سیاست اوباما تغییری مشاهده می شد باید آن می بود که تمام مصوبات شورای امنیت در مورد ایران را غیرقانونی اعلام کند و به تحریمهای علیه ایران پایان دهد در حالیکه وی عکس آنرا انجام داده و تحریمهای علیه ایران را بطور غیر قانونی و بی سرو صدا و با لبخند ملیح برای یکسال دیگر تمدید کرده است.
اگر آقای اوباما هوادار خلع سلاح عمومی و یا کاهش تسلیحات اتمی است باید قراردادهای آمریکا را با هندوستان ملغی کند و هندوستان و پاکستان و اسرائیل را که دارای 200 کلاهک اتمی است در شورای امنیت سازمان ملل محکوم و تحریم نماید. اگر آقای اوباما در این عرصه سیاست نوینی اتخاذ کرده است باید به صهیونیستهای اسرائیلی دهنه زند و تقاضای محو بمبهای اتمی آنها و نظارت سازمان جهانی انرژی اتمی را نسبت به آنها بنماید. نمی شود حلوای نقد را ول کرد و به سیلی نسیه دلخوش نمود.
این سیاست “غیر اتمی“ آقای اوباما از یک طرف زمینه معامله و مذاکره با رقبش روسیه برای چانه زنی در مسایل گوناگون است و از جانب دیگر ایجاد یک موج تبلیغاتی جهانی علیه ایران تا در مذاکرات آینده با ایران آمریکا با دست باز و از موضع “صلحجویانه“ و بشردوستانه و ضد جنگ وارد بحث شود. امپریالیسم آمریکا در صدد است که فضای سیاسی عمومی را که در تمام جهان به نفع ایران است و همه مردم جهان با احساس عدالتخواهی حق را به جانب ایران می دهند تغییر دهد و به ایران فشار معنوی جهانی وارد کند. آنها که در عمل علیرغم جستجوی فراوان در ایران بمب اتمی نیافته اند در پی آنند که با هوچیگری نوع جدید حق غنی سازی اورانیوم را از مردم ایران سلب کنند و با اتهام زنی آمریکا را ضد بمب اتمی و ایران را هوادار بمب اتمی جلوه دهند. این سیاست جو سازی امپریالیستها بخشی از سیاست راهبردی آنها در منطقه برای جا باز کردن در خاورمیانه است.
سیاست امپریالیست آمریکا در مورد برسمیت شناختن حق ایران در غنی سازی اورانیوم تغییری نکرده است. آنها یا به بهانه خلع سلاح عمومی می خواهند از ایران شروع کنند و نه از پاکستان، هندوستان، اسرائیل و آمریکا و باین ترتیب حق مردم ایران را ضایع کنند و یا با پیشنهاداتی نظیر بانک جهانی برای استخراج، پردازش و فروش اورانیوم غنی شده که مرکزش در نیویورک، مسکو، لندن و ژنو باشد کار نظارت امپریالیستها را بر آن کامل کرده و ریش و قیچی را دست خود بگیرند و انحصار خود را بر ماده اولیه اورانیوم در سطح جهان و کنترل همه خلقهای جهان بگسترانند. این شیوه جدید استعماری آقای اوباماست. همه ممالک جهان از نظر حزب ما از حقوق مساوی برخوردارند. ایران همانقدر حق دارد که اورانیوم را در کشور خویش با کارشناسان و فن آوری خویش غنی سازد که کشور آمریکا، روسیه چین یا جیبونی و ماداگاسکار.
از زمان روی کار آمدن اقای اوباما سیاستی را که مجمع تشخیص مصلحت رژیم در آمریکا در اواخر حکومت جرج بوش انتخاب کرده بود با دقت و پشتکار بیشتری به کار گرفته اند. سیاست جدید آمریکا در منطقه این است که ایران را از متحدش سوریه، لبنان و فلسطین جدا کنند. برای این کار عربستان سعودی و مصر را به کمک فرا خوانده اند و به ترکیه در منطقه نقش جدیدی اهداء کرده است. در حالیکه از این سخن می رانند که ایران قدرت منطقه است و باید آنرا برسمیت شناخت عملا ترکیه را تقویت می کنند و می خواهد این کشور را به واسطه ای میان شرق و غرب با وظایف جدید مطرح کنند. اوباما در سفر ترکیه تلاش می کرد از تمامیت ارضی ترکیه در مقابل خواست جدائی کردها برای ایجاد یک دولت مستقل حمایت کند و بر آن تکیه نماید. وی با سرکوب کردهای انقلابی موافق است در حالیکه معتقد است برای موثر بودن این سرکوب باید به پاره ای امتیازات به کردهای جنوب ترکیه تن در داد و حقوق دموکراتیک آنها را تا حدودی که به تمامیت ترکیه و مقامی که در منطقه بدست می آورد ضربه نزند برسمیت شناخت و تحقق بخشید. آنها خواستار عادی شدن روابط ترکیه با ارمنستان که متحد ایران است هستند و می خواهند ارمنستان را از ایران و روسیه دور کنند و از طریق آذربایجان، ارمنستان و گرجستان جبهه جنوبی روسیه را تضعیف نمایند. ترکیه با روابط حسنه اش با اسرائیل دروازه ورود صهیونیستها به ممالک اسلامی، به شرق و منطقه است. نقش ترکیه در ناتو و اروپا تقویت می شود و به عنوان وزنه ای در مقابل ایران خواهد بود. ترکیه بارها تمایل خویش را برای ساختن نیروگاههای اتمی بیان کرده و در این زمینه با روسیه وارد مذاکره شده است. اینکه ترکیه از این حق قانونی خویش استفاده می کند باعث رنجش خاطر اسرائیل و آمریکا و اروپا نمی شود. همین نمونه ایران و ترکیه و نوع برخورد جامعه جهانی با آنها نشان می دهد تا به چه حد موازنه جهانی بر زورگوئی و گردن کلفتی و بی قانونی و خودسری استوار است. همین واقعیت می طلبد که در چنین نظامی باید برای حفظ بقاء قوی شد.
اوباما در کنار این مسئله از سیاست عربستان سعودی که تلاش می کند سوریه که کشوری سنی مذهب و عرب بوده و همچنین سازمان حماس را که سنی مذهب و عرب است از ایران جدا کرده و توسط جلب سوریه با یاری اعراب ارتجاعیِ منطقه و سوریه، جنبش لبنان را که شیعه مذهب و متحد ایران است را سرکوب کرده و در نتیجه از نفوذ ایران در منطقه کاسته، حمایت می کند.. فشار اعراب به حماس تا با محمود عباس همدست صهیونیستها کنار آمده و یک حکومت “وحدت ملی“ ایجاد کند و به همکاری با ایران خاتمه دهد، از این نقطه نظر است. آنها نخست با یاری اسرائیل، مصر، اردن، مراکش ... کوشیدند با قتل عام مردم فلسطین و مبارزان حماس که حزب سیاسی مردم فلسطین است(توجه کنید ارتجاع جهانی و ایرانی بدروغ این نماینده مردم فلسطین را مانند صهیونیستها و فاشیستها گروه تروریستی جا می زند و تبلیغ می کند-توفان) کار حماس را یکسره کنند. آنها نه تنها در این پیکار شکست خوردند بلکه آبروئی نه برای آنها و نه برای صهیونیستهای اسرائیلی باقی ماند. صهیونیستها و همه همدستانشان در جهان جنایتکار جنگی محسوب شدند. جنایتکارانی که می خواستند حق زندگی را با قوم کشی از مردم فلسطین بگیرند. این شکست ارتجاع در منطقه هم نفوذ حماس و هم نفوذ ایران را در منطقه و ممالک عربی ومسلمان افزایش داد. امروز عربستان سعودی و مصر در پی آنند تا جبهه ای از اعراب با سیاست تفرقه افکنانه جنگ عرب و عجم و یا شیعه و سنی علیه ایران بر پا کنند و “جنگ“ با ایران را “ویتنامیزه“ نمایند. اوباما باید از دور ناظر صحنه بماند و خودش را درگیر معرکه نکند تا به چهره “صلحجویانه اش“ خدشه ای وارد شود. دول ارتجاعی عرب و ارتجاع منطقه باید سیاست جرج بوش را با استتار اوباما در مورد ایران ادامه دهند. ادعاهای بی شرمانه مالکیت بر جزایر سه گانه خلیج فارس، پافشاری بر نام جعلی “خلیج عربی“، سلب مالکیت کردن غیر مستقیم از مستغلات ایرانیان در دوبی، تحریکات در منطقه برای تجزیه خوزستان، خرابکاری در بلوچستان و دامن زدن به جنگ شیع و سنی در پاکستان و عراق و عربستان سعودی و بحرین و... همه و همه گوشه ای از این سیاست است که منطبق با سیاست آمریکا و اسرائیل است. اوباما در پی آن است که قبل از مذاکره مستقیم با ایران بازوها و شاخکهای ایران را در منطقه کوتاه کند، از نفوذ ایران بکاهد و با طرف ضعیف به مذاکره بنشیند که دست بالا را برای تحمیل نظریات خویش داشته باشد. دور کردن سوریه از ایران و تائید نفوذ سوریه در لبنان وحمایت مالی عربستان سعودی از سوریه، پافشاری اعراب که سازمان حماس را به عنوان حزب سیاسی برسمیت بشناسند و نام آنها و حزب اﷲ لبنان را از صورت اسامی تروریستها خارج کنند تا بتوانند براحتی طرف مذاکره با اسرائیل قرار گیرند، اقداماتی است که اگر با موفقیت روبرو شود از نفوذ ایران در منطقه می کاهد. آنها در عراق تا حدودی موفق شده اند از نفوذ ایران بکاهند. البته آمریکائیها با شرایط بحرانی که در پاکستان بوجود آمده و نیروهای مذهبی قدرت گرفته و خطوط تدارکاتی نیروهای تروریست جهانی برای ادامه اشغال افغانستان را قطع می کنند با وضعیت دشواری روبرو شده اند. تنها راه رساندن کمک به افغانستان از طریق ایران و تاجیکستان است که در مورد اخیر باید ریش و قیچی را بدست روسیه بدهند و تابع شل کن سفت کن آقای پوتین بشوند. روسیه برایشان رقیب نامطمئن است.
آنها ایران را به مذاکره برای رسیدگی به مسئله افغانستان دعوت کردند. مفسران آنرا پیروزی ایران خواندند ولی همکاری ایران با آمریکا برای ادامه اشغال افغانستان هرگز به نفع ایران نخواهد بود. مردم کشور ما هرگز موافق آن نیستند که ملت همسایه ما افغانستان در زیر سم ستوران قوای اشغالگر قرار داشته باشد و مردمان آنرا به جرم مسلمان بودن قتل عام کنند. روزی نیست که به بهانه مبارزه با القاعده که ربطی به مردم افغانستان ندارد و اعراب وارداتی به افغانستان هستند مردم عادی را بدون حساب و کتاب قتل عام نکنند. هیچ ملتی نمی تواند اشغال و سرکوب توسط اشغالگران را تائید کند. مردم ایران باید تا زندگی برپاست در کنار مردم افغانستان زندگی کنند و احترام متقابل با آنها داشته باشند. نمی توان ایران را به پل پیروزی تروریستها برای ادامه اشغال افغانستان بدل کرد. ایران از این مسئله فایده نخواهد داشت. جز اینکه تمام منطقه شرق ایران بزیر نفوذ امپریالیستها می رود. قوای نظامی آنها تمام منطقه را اشغال می کنند و این خطری برای استقلال و تمامیت ارضی ایران است. افکار عمومی جهان را علیه ایران برمی انگیزد و جز سرزمین سوخته در شرق چیزی برای ایران باقی نمی ماند. ایران دارای آن توانائی نظامی و نفوذ سیاسی نیست که این راههای تدارکاتی را هر وقت خواست قطع کند و از نیروهای بیگانه بخواهد که خاک ایران را ترک کنند. حال اگر خاک ایران را ترک نکردند چکار باید کرد؟ کدام ارگان جهانی است که از حقوق کشور ما حمایت می کند. هیچکس. کشوری که خودش به اشغالگران تروریست یاری رسانده خود اینک قربانی همان تروریستها شده است. می خواستی کور شوی و بدام امپریالیستها نیفتی. این جوابی خواهد بود که ملتهای منطقه و جهان به ما خواهند داد. شرکت ایران در سرکوب مردم افغانستان و همدستی با تروریستهای جهانی به صلاح مردم منطقه و ایران نیست. این امتیازی نیست که ایران بدست می آورد. امتیازی است که تروریستهای جهانی به سرکردگی باراک اوباما کسب می کنند و کشتی شکسته خود را از دریای بحران زده افغانستان بیرون می کشند. تا زمانیکه مردم افغانستان بدست خویش سرنوشت خود را تعیین نکنند افغانستان روی آرامش را نخواهد دید. همدستی با اشغالگران کاشتن تخم نفاق و تفرقه در شرق ایران است که می تواند مادر بحرانهای بعدی میان ایران و افغانستان مستقل باشد.
شرکت ایران در تامین راههای تدارکاتی با امپریالیستهای تروریست کشیده شدن پای ایران بطور فعال به جنگ منطقه است، دشمنی با افغانها را تشدید می کند که می تواند سرمنشاء جنگهای بعدی باشد. این کار در عین حال همدستی با امپریالیستهاست. ایران به عنوان دست دراز شده امپریالیسم در منطقه عمل می کند و دود این همدستی به چشمان مردم ایران و آینده کشور ما خواهد رفت.
خیال خامی است اگر تصور شود دادن چنین امتیاز بزرگی به امپریالیستها آنها را سر رحم می آورد که حقوق قانونی ایران را برسمیت شناخته از خرابکاری در ایران دست برداشته از تقویت جریانهای تجزیه طلب ناسیونال شونیست کاسته و بودجه سازمانهای جاسوسی آمریکا برای اخلال در ایران و خریدن اپوزیسیون “انقلابی“ ایران را کاهش دهند. امپریالیست آمریکا بجای هل من مبارز طلبی و رجز خوانیهای جرج بوش با سیاست جنگ فرسایشی به ایران روی آورده و دست حاکمیت ایران را در پوست گردو قرار داده است. این مانور آمریکا در میان حاکمیت ایران دو دستگی ایجاد کرده و آنها را از درون تضعیف نموده است. دعواهای انتخاباتی و تغییر چهره نامزدهای ریاست جمهوری حاکی از همین مانور آمریکا و ولوله ایست که در حاکمیت ایران افتاده است. توپ اکنون در زمین ایران است و باید در مقابل “ملایمت“ باراک حسین اوباما روش مناسب مقابله را پیدا کند. آمریکا طبیعتا با هر رژیمی که منافع امپریالیست آمریکا را در منطقه حفظ کند کنار می آید و به آنها امان نامه می دهد. آنها همین کار را در افغانستان با طالبانهای “معتدل“ می کنند چرا آنرا با جمهوری اسلامی نکنند. اینها که از “طالبانهای معتدل“ معتدلترند. این طالبانهای “معتدل“ تا دیروز همان تروریستهای سنگ دل و عقبگرا بودند ولی امروز بر اثر مصلحت زمانه “انقلابی و معتدل“ تفسیر می شوند. رژیم جمهوری اسلامی هم می تواند از امروز به فرد از محور شرّ به محور حسن بدل شود.
ماهیت سیاست راهبردی امپریالیست آمریکا در منطقه تغییری نکرده است. آمریکا ضمنی رژیم جمهوری اسلامی را برسمیت شناخته و آماده تبادل سفیر با آن است. ولی آمریکا از زورگوئی خویش دست برنداشته است. اوباما همان حرفهای جرج بوش را با زبانی دیگر تکرار می کند. وی گرگی در لباس میش است. منافع مردم ایران ولی حکم می کند که دست امپریالیستها و بویژه امپریالیست آمریکا از منطقه کوتاه شود. حقوق قانونی ایران برسمیت شناخته شود، قطعنامه های ضد ایران در شورای امنیت پس گرفته شود، حق غنی سازی اورانیوم بدون چون چرا برای ایران برسمیت شناخته شود، محدودیت تحصیلی دانشجویان ایرانی در خارج از کشور در مورد انتخاب رشته تحصیلیشان ملغی شود. به اشغال سرزمینهای عراق، افغانستان، فلسطین خاتمه داده شود. به اسرائیل صهیونیست که بزرگترین تروریست منطقه و یک رژیم فاشیستی و ضد دموکراتیک است دهنه زده شود و رهبران آن در دادگاه نورنبرگ بعنوان جنایتکاران جنگی علیه بشریت محاکمه و محکوم شوند. هرگونه مصالحه با امپریالیستها ممکن است طول عمر رژیم اسلامی را چند صباحی بیشتر کند ولی عزم مردم ایران برای سرنگونی این رژیم خودفروخته و خائن را چند برابر خواهد کرد. این مردم ایران هستند که چنین رژیمهائی را سرنگون خواهند کرد.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 110 اردیبهشت ماه 1388 ارگان مرکزی حزب کارایران
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org