مقالات توفان شماره 261 ارگان مرکزی حزب کارایران آذر1400
از
منافع ملی ایران در مقابل اجانب و عمال داخلی و خارجی آنان دفاع کنیم
اخیرا دولت صهیونیستی اسرائیل مجددا ایران را تهدید کرده
است که اگر در گفتگوهای «برجام» به زورگویان جهانی تسلیم نشود تاسیسات هستهای
ایران را بمباران و نابود خواهد کرد. ژستهای نظامی، همراه با تبلیغات رسانههای
صهیونیستی و ایرانیان اجنبیپرست، خودحقیرپندار و وطنفروش نیز گوش فلک را کر میکنند.
این هیاهو باید هراس در دل سران ج.ا. ایران بیفکند که به هر خفتی در مذاکرات تن در
دهند.
این تهدیدات سخنان پوچی بیش نیستند و تنها برای ایجاد ترس و
تقویت سازشکاران داخلی و متحدان اجانب در ایران صورت میگیرند که با تکیه بر این
شانتاژهای بینالمللی، دولت ایران را وادار کنند که به خیانت جدیدی بر ضد منافع
ملی ایران در مذاکرات احتمالی و آتی «برجام» تن در دهند. همین توافقنامه کنونی
«برجام» محصول خیانت جناح اصلاحطلبان غربگرا و نه فقط اصلاحطلبان غربگرا در کشور
ماست که برای تحمیل این سند خیانت به میهن ما و جلوه دادن شکست به پیروزی در کوچه
و خیابانها با دستور آقای روحانی رقاصی میکردند و مدعی بودند که حل مشکلات
اقتصادی کشور تنها از طریق قرار گرفتن بر مدار توسعه غربی ورود میکنند و ما دیدیم که این خیانت گرهی هیچ مشکلی را نگشود و اصلاحطلبان
و حامیان تسلیم و سازش با آمریکا که به مردم ایران دروغ میگفتند، به سوراخهای
خود خزیده و سخنی برای مردم ایران نداشتند و ندارند که بگویند.
از جمله صهیونیسم و سلفیسم با این درجه از خیانت ملی رهبران
ایران هم راضی نبودند و بیشتر میطلبیدند. آنها نابودی همه فنآوری و دستآوردهای
مردم ایران را طلب میکردند. فشار لابی صهیونیسم در آمریکا به آنجا رسید که دونالد
ترامپ رئیس جمهور جمهوریخواه آمریکا تسلیم آنها شد و توافقنامهای را که کشورش
امضاء کرده بود و به تصویب شورای امنیت سازمان ملل نیز رسیده و جنبه قانونی و
جهانی داشت با بیشرمی و گردنکلفتی به زیر پا گذارد و به ریش ایرانیهای
خودفروخته در دستگاه حاکمیت ایران، که مخاذن آب سنگین تاسیسات غنیسازی نطنز را با
بتون پر کردند و از تحقیقات علمی دست کشیدند، آنهم بدون اینکه امتیازی از آمریکا
گرفته باشند، خندید. امضای «برجام» خیانت به منافع ملی ایران بود، زیرا نه تنها
مزیتی برای ایران نداشت حتی ایران را وادار کرد بر حقوق قانونی خود که قرارداد منع
گسترش سلاحهای هستهای به ایران میداد، چشم بپوشد و در مرتبهای ضربهپذیرتر از
سابق قرار گیرد. ایران قرارداد استعماری «الحاقی» را که حتی شرط تائید قرارداد منع
گسترش سلاحهای هستهای نبود، برای رضایت جاسوسان غرب امضاء کرد و در وضعیت بدتر
از دوران آغاز اختلافات هستهای با آمریکا و اسرائیل قرار گرفت. اگر ایران بر همان
حقوق اولیه جهانی به رسمیت شناخته شده خود پافشاری میکرد و تسلیم «برجام» نمیشد،
وضعیتاش در شرایط بهتری از وضعیت کنونی قرار میداشت. آمریکا هر روز برای نقض
حقوق ایران قانونی از خود میتراشد و با اشاره به اینکه حاضر است از این مزیت خود
دست بردارد، ایران را به عقبنشینی و تسلیم جدیدی ترغیب میکند. این تاکتیک برای
آمریکا هیچگونه هزینهای ندارد و حرف مفت و باد هواست، ولی دستآویزی برای خیانتکاران
در ایران است. به این جهت هرگونه عقبنشینی ایران خیانت به منافع ملی بوده و آغاز
نابودی سرزمین ماست. حزب ما بارها گفته و تکرار میکند کسی که انگشتش را به
استعمارگران میدهد و مقاومتی نمیکند، بعدا دست و سرش را هم خواهد داد، زیرا آنها
تنها با درهم کوبیدن سر ایران موافقت دارند. آنها هستی کشور ما را میخواهند و این
امر را غرب استعمارگر در 100 سال اخیر در مورد ایران بارها و مدام ثابت کرده است.
آنها خواهان یک ایران مستعمره هستند. مگر تحریکات و خرابکاری و ترغیب صدام به
تجاوز به ایران قبل از «برجام» نبود؟ غربگرایان در ایران بر تاریخ و رویدادهای
مشخص این چند ده ساله آشکارا چشم میبندند. بر رویدادهای جهان و نقش خونبار این
جنایتکاران پرده نادانی میافکنند. آنها شرط هر موفقیت ایران در سیاست خارجی را
نزدیکی و کنار آمدن با آمریکا جا میزنند. برای آنها خیانت در مسئله هستهای
«وثیقه» آسایش و رفاه مردم ایران قلمداد میگردد. آنها گرگها را آرایش میکنند و
بر چشم مردم ایران و نسل جوان خاک میپاشند.
اختلاف آمریکا در زمان اوباما با همراهی اتحادیه اروپا در
مخالفت با اسرائیل بر سر مسئله هستهای با ایران در این بود که اوباما با شم
طبقاتی خود، معقولانه رفتار میکرد و معتقد بود دانشی که ایرانیان در این عرصه کسب
کردهاند را نمیتوان به عقب باز گرداند و از مغز آنها بیرون کشید. ما حتی اگر با
شیوه جرج بوش بخواهیم از تحصیل دانشجویان ایرانی در خارجه در رشتههای هستهای و
فیزیک اتمی جلوگیری کنیم، بازهم قادر نخواهیم بود که دانائی مکتسب آنها را نابود
کنیم و به این جهت صلاح ما در آن است که دستآورد ایران را به حداقل رسانده و آنرا
در کنترل سیاسی و امنیتی خود بگیریم و مانع شویم که آنها از سقف مجازِ معینی عبور
کنند. صهیونیستها ولی معتقد بودند و هستند که نه تنها باید این دستآوردها را
نابود کرد، بلکه باید مغزها و دانائیهای ایران را نیز با ترور دانشمندان و خریدن
کارشناسان که به دعوت تدریس در دانشگاههای خارج تن در دهند و برای شرکتهای غربی
فعالیت نمایند، محو نمائیم، توصیه آنها به اساتید و دانشمندان ایران این بود - یا
مرگ در ایران و یا ثروت در خارج -. آنها در این عرصه توانستند از موفقیتهای
فراوانی با نفوذ در میان اصلاحطلبان آمریکائی در ایران و در ارگانهای امنیتی و
نابودی مغزهای ایران - چه کسانی که نامشان منتشر شده و چه آنها که منتشر نشده -
برخوردار شوند. ترامپ بر این سیاست تاکید میورزید و تروریسم دولتی را بر پیشانی
خود به صورت رسمی نوشت. ما از اروپائیهای حقیر و بیشخصیت که به حرّافی و قلب
واقعیت به نفع اربابشان مشغولند سخن نمیگوئیم. آنها نوکر دست به سینه آمریکا
هستند و شرم ندارند که به زیر امضای خود، در تقلید از آمریکا زنند و زبان به طلبکاری
و گستاخی گشایند.
حال ما با این وضعیت روبرو هستیم که آمریکا که از توافقنامه
خارج شده به عنوان طلبکار به میان آمده است و از ایران میخواهد که برای بازگشت
آمریکا بر سر میز مذاکره از پارهای حقوق دیگر خود صرفنظر کند و برای فریب
ایرانیان، به ترسیم تصویری از رفع مشکلات ایران و تبدیل ایران آینده به بهشت برین
از زبان اصلاحطلبان آمریکائی در ایران میپردازد تا با سوء استفاده از فاجعه
اقتصادی، مفاسد اجتماعی موجود که دستآورد مافیا و الیگارشی حاکم است، در ایران
برای خود کسب امتیاز کند. نوکران آمریکا و اسرائیل در درون ایران که سابقا برای
خیانتِ «تیم مذاکره کننده هستهای» که زیر سایه جاسوسان اجنبی کار میکرد، رقاصی
میکردند، بر همین جنبه تخیلی و رویائی ایران مرفه در سایه منویات آمریکائی تکیه
میکنند. اکنون توپ در زمین آمریکاست و آنها باید بدون قید و شرط و رفع خساراتی که
به ایران وارد کردهاند به پای میز مذاکره با انتقاد از خود بازگردند و همان سند
خیانت قدیمی ایران را که مورد تائید آنها بود مجددا به اجراء در آورند. اساسا
مذاکرهای در کار نیست که رسانههای وابسته به آمریکا قصد دارند آن را به مسئله
روز بدل کنند. مذاکرات سالها پیش به پایان رسیده است. فقط آمریکا که صحنه را ترک
کرده بود باید رسما اعلام کند که توافقنامه را قبول دارد و امضاء خود را به رسمیت
میشناسد. این حداقل اقدامی است که باید انجام شود. شروطی نظیر تغییر سیاست خارجی
ایران در مسیر منافع اسرائیل و یا بدور ریختن دستآوردهای نظامی ایران در عرصه
موشکی، فضائی و یا دریائی مطالبات بیشرمانهایست که هرگز نباید به آن وقعی گذارد.
یا آمریکا از اعمال خویش طلب پوزش کرده، خسارت ایران را تامین نموده و به امضای
خود در حال و آینده احترام میگذارد و یا اینکه هرگونه مذاکره هستهای برای
تعیین حدود خسارت وارده به ایران بیدورنماست.
طبیعی است که اگر جناح حاکم کنونی که خود به دستور رهبر سند «برجام» را امضاء کرده
است، بخواهد از راه رفته باز گردد، راهی جز مقاومت و حفظ منافع ملی ندارد. جو
بایدن رئیس جمهور فعلی آمریکا حتی حاضر نیست تعهدی برای «توافقات احتمالی آتی»
متقبل گردد و تضمینی به ایران بدهد که امضای خویش را در آینده پس نمیگیرد. وی این
خواست و شرط محقانه و قابل فهم برای همه را با خونسردی و قلدری رد میکند روشن است کسانی که ناقض سند بودهاند،
باید هزینه این اقدامات خودسرانه خویش را بپردازند و نه ایران. ایران در عین اینکه
باید از توسل به هرگونه خشونت پرهیز کند، ولی باید بداند که پاسخ مشت را باید با
مشت داد. راهزنان دریائی که نفت ایران را میدزدند باید ضربه سهمناک مشت ایران بر
مغزشان را حس کنند وگرنه بر این دور شیطانی پایانی نخواهد بود. هر کشوری برای
اینکه سربلند زندگی کند، از غرور ملیاش دفاع کند، منافع ملی خویش را در نظر داشته
باشد، مدافع میراث فرهنگی و تمدن تاریخی چند هزار ساله خود باشد، از تمامیت ارضی و
حق حاکمیت ملی خویش دفاع نماید، باید هزینه لازم را نیز بپردازد. این سیاست را همه
کشورهای موفق در جهان اعمال کردهاند.
***
حزب کار ایران
(توفان) و حزب رویزیونیستی توده ایران
حزب توده ایران به هشتاد سالگی رسید و لذا جا دارد که گذشته
این حزب در پرتو مارکسیسم - لنینیسم مورد بررسی علمی و نه تبلیغاتی و هوچیبازی
رویزیونیستی قرار گیرد.
نظرحزب کار ایران (توفان) در مورد حزب توده ایران بارها
بیان شده و در میان فعالان سیاسی روشن است. حزب کار ایران تاریخ حزب توده ایران را
به دو دوران، انقلابی و مارکسیستی- لنینیستی ودورانی که به دنبالهروی از
رویزیونیسم خروشچفی و تائید این سیاست ضدانقلابی پرداخت و هم به سوسیالیسم خیانت
کرد و هم حزب توده ایران را به انحراف کشانید، تقسیم میکند.
زمانی که هجوم رویزیونیسم برای نابودی سوسیالیسم با سخنرانی
نیکیتا خروشچف برضد رفیق استالین که معمار ساختمان سوسیالیسم در شوروی بود، در
کنگره بیستم حزب کمونیست پرافتخار شوروی مطرح شد، هر کمونیستی میفهمید که هدف از
کوبیدن رفیق استالین که مظهر و معمار ساختمان سوسیالیسم بود، تنها یک مبارزه شخصی
و انتقادی نیست، کوبیدن فرد نیست، بلکه حملهای رویارو با سوسیالیسم و مظاهر آن
است. آنها برای نابودی سوسیالیسم، نفی دیکتاتوری پرولتاریا و جایگزینی آن با
استقرار دیکتاتوری بورژوازی در حزب کمونیست اتحاد شوروی و تصفیه اعضاء و رهبری
کمونیستی آن با این طُرفه به میدان آمدند و شوروی را فروپاشاندند.
رویزیونیسم دشمن سوسیالیسم، ایدئولوژی بورژوازی و همدست
امپریالیسم است. و این را سیر تاریخ کمونیسم نشان داده است. فقط کسانی که نمیخواهند
بفهمند و به خودشان دروغ میگویند به انکار این واقعیت دست میزنند و در باره آن
سکوت کردهاند.
حتی تا به امروز نیز رویزیونیستها تلاش میکنند تا ماهیت
مبارزه عظیم ایدئولوژیکی را که بعد از درگذشت استالین بروز یافته است، تحریف کنند.
در تمام نوشتجات رویزیونیستی که برای فریب و خالی نبودنِ عریضه، دست به انتقاد از
خروشچف میزنند، - چون دیگر انحرافات خروشچفی قابل دفاع نیست -، پارهای انتقادات
به رفیق استالین را ناروا دانسته و یا معتقدند که ریشههای برخورد به استالین همهجانبه
بررسی نشده است. آنها تلاش دارند به هر وسیلهی گمراه کنندهای که در دست دارند به
کنه مطالب نپردازند و از کنارش با شیوه ژورنالیستی گریز زنند. به طوریکه خواننده
سرانجام نمیفهمد که این رویزیونیستهای مدرن به نبرد ایدئولوژیک که منجر به
انشعاب در جنبش کمونیستی شد باور دارند یا خیر. حال آنکه آنها فقط باید به یک پرسش
کمونیستی پاسخ دهند تا دست همه رو شود. آیا حمله به رفیق استالین تحت لوای مبارزه
با «کیش شخصیت» وی، حمله به سوسیالیسم بود و یا اینکه دفاع از سوسیالیسم محسوب میشد؟
بعد از این حمله در قالب سخنرانی مخفیانه خروشچف در کنگره
بیستم و آنهم بدون اطلاع کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی (به خاطرات رفیق گاگانویچ
مراجعه کنید - توفان) که سند آن را برای نخستینبار، سازمان «سیا» در آمریکا منتشر
کرد، ضدانقلاب مجارستان به تندیسهای استالین در بوداپست هجوم آورد و آنرا پائین
کشید و سپس مسلحانه به کشتار کمونیستها و آتش زدن دفتر حزب کمونیست در بوداپست
پرداخت. همین روش را سایر رویزیونیستها به تدریج در سایر اقمار شوروی آن زمان با حیلهگری
رویزیونیستی به عهده گرفتند و با سیاست استالینزدائی به پاکسازی سوسیالیسم همت
گماشتند. یوگسلاوی «تیتو»، دوست خروشچف، در آن زمان یار ضدانقلاب مجارستان بود و
به این کشور اسلحه وارد کرد و ضدانقلاب مجارستان را مسلح نمود. خروشچف از نظریات
رویزیونیستی «تیتو» که در پی ایجاد خودمختاریهای کارگری بود به شدت دفاع میکرد.
در همین زمینه بود که رفقای حزب کمونیست چین در نزاع با افکار رویزیونیستی خروشچف
به انتشار نشریهای در افشاء رشد سرمایهداری دلخواه خروشچف در یوگسلاوی دست زدند.
حزب توده ایران نیز از این آشفتگی ناشی از این حملات سهمگین
و گسترده رویزیونیسم در امان نماند. عدهای به علت ایمان عمیق به شوروی، خطا
ناپذیری سوسیالیسم و عدهای نیز به علت وابستگی و تکیه به زندگی راحت در مهاجرت،
فقدان روحیه انقلابی و عدهای دیگر نیز به مناسبت نوکرصفتی برای شورویها به تائید
نظریات خروشچف در درجات گوناگون دست زدند.
رفیق احمد قاسمی عضو برجسته، انقلابی و کمونیست با ایمان
کمیته مرکزی حزب توده ایران با هشیاری و با تردید به این نظر خروشچف نگریست و به
صراحت اعلام داشت که حمله به استالین حمله به سوسیالیسم است و حاضر نشد به زیر پای
اسنادی که رفیق استالین این رهبر استثنائی و بزرگترین سیاستمدار قرن بیستم و ناجی
بشریت از قید نازیسم و فاشیسم را محکوم میکرد، امضاء بگذارد. این مبارزه رفیق
احمد قاسمی برضد دسیسه ضداستالینی که بعدا به صورت مبارزه بر ضد تمام تئوریهای
همزیستی مسالمتآمیز (آنهم نه میان دولتها بلکه میان جبهههای آزادیبخش و
امپریالیسم و یا طبقات حاکم و محکوم)، گذار مسالمتآمیز (انصراف از انقلاب) و
مسابقه مسالمتآمیز (نفی مبارزه سیاسی و انحراف به اکونومیسم) و یا تئوریهای «حزب
تمام خلق» و «دولت تمام خلق» خروشچف درآمد، به پرچم مبارزه انقلابی ضدرویزیونیستی
توسط رفقا قاسمی، فروتن، سغائی و امیرخیزی بدل شد که متاسفانه سیر رویدادهای بعدی
و خرابکاری «سازمان انقلابی» در جنبش کمونیستی که پرچم کاستریسم یعنی رویزیونیسم
«چپ» را برافراشته بود و به مبارزه با رفقای سهگانه علم شده بود به مرگ رفیق عباس
سغائی منجر گشت، مانع از آن گردید که سایر منتقدان و مخالفان رویزیونیسم با
اطمینان و احساس امنیت از تبعیدگاه شوروی و زندان رویزیونیسم رهائی یابند.
در پلنوم یازدهم حزب توده ایران رفقا قاسمی، فروتن و سغائی
در مقابل هجوم رویزیونیسم به مقابله برخاستند و از حزب توده ایران اخراج شدند. این
نقطه عطفی در تاریخ حزب توده ایران بود که ترجیح داد به جبهه رویزیونیسم بپیوندد و
رفیق استالین را با دروغ آلوده کند. نگارش مقالات ضدکمونیستی توسط رضا رادمنش این
قرهنوکر شوروی در حمایت از خروشچف و ایجاد نفرت نسبت به رفیق استالین در مجله
دنیا تنها مشتی از خروار بود.
در این زمان به یک دوره تاریخی زندگی حزب توده ایران پایان
داده شد. حزب توده ایران بعد از تسلط رویزیونیسم بر وی دیگر حزب طبقه کارگر ایران
نبود و نیست و نمیتواند افتخارات گذشته این حزب و خدماتی را که حزب توده ایران در
دوره نخست فعالیت خود به جامعه ایران و طبقه کارگر ایران کرده است از آن خود
بداند. پس از این تاریخ حزب توده ایران به آلت دست شورویها بدل شد و به عنوان
عامل این قدرت رویزیونیستی و سپس امپریالیستی در جهان و ایران عمل کرد و ما شاهد
نقش فاجعهآمیزش در خدمت منافع شوروی در ایران بعد از انقلاب بودیم.
فاجعهای را که این حزب در دفاع از جمهوری اسلامی در ایران
به وجود آورد و نقش خفتباری را که در لودادن مبارزان و انقلابیون ایران وجهه همت
خود قرار داد، تاریخ ایران فراموش نمیکند و این حزب حتی تا به امروز نیز حاضر نیست
از کشتار مبارزان ایرانی نظیر شکرﷲ پاکنژاد، سعید سلطانپور و سایرین در اوایل
دهه 60 در ایران صحبت کند و فورا به کشتار سال 1967 پناه میبرد، زیرا این رویداد
در دوره حمایت این حزب از جمهوری اسلامی قرار دارد و چون لکه ننگی برتارک این حزب
رویزیونیستی و همدستان چریکش چسبیده است.
سازمان مارکسیستی- لنینیستی توفان به اعتبار و تلاش رفقا
قاسمی، فروتن و سغائی و پارهای دیگر از کمونیستهای ایران بنیان گذارده شد و در
تکامل خود به حزب کار ایران (توفان) تکامل یافت، که بیان میراث حزب کمونیست ایران،
حزب توده ایران در دوره نخست فعالیت انقلابی خود میباشد، تشکلی بود که در نزاع
عظیم ایدئولوژیک جهانی که رویزیونیستها در تمام اسناد خود آن را مسکوت میگذارند،
در سمت طبقه کارگر جهان در سمت ایدئولوژی مارکسیسم لنینیسم قرار گرفت و این امر،
تعیین کننده ماهیت پدیده است و نه قدرت موقتی فروریز عددی که پشیزی در مبارزه
طبقاتی ارزش ندارد و ما با نتایج شوم آن در جهان، برگور فروپاشی نظام شوروی روبرو
هستیم.
هشتاد سالگی حزب توده ایران تاریخ حزب کار ایران (توفان)
نیز هست، زیرا این حزب است که از دستآوردهای جنبش کمونیستی ایران دفاع کرده و میکند.
این تشکل هست که در مقابل رویزیونیسم خروشچف و کاستریسم آمریکای لاتین ایستاد و
مشعل فروزان مارکسیسم لنینسم را به دست گرفت.
از این امر همه رویزیونیستها خشمگیناند و مدام تلاش میورزند
که ماهیت اختلافات عظیم ایدئولوژیک در عرصه جهانی میان مارکسیسم لنینیسم و رویزیونیسم
را بیارزش و ناشی از دعواهای شخصی، خودپرستی رهبران و یا «ناسیونالیسم» چین و
آلبانی جلوه دهند. رویزیونیستها در تمام اشکال و تشکلهای خود چه حزب تودهای چه
چریکی که معتقد به اردوگاه سوسیالیسم تحت رهبری اتحاد جماهیر شوروی «سوسیالیستی» بودند
و بعد از انقلاب نان و نمک آنها را خوردند راهی ندارند جز اینکه برای کتمان چهره
رویزیونیستی خویش به نفی واقعیت تاریخ دست بزنند زیرا در غیر این صورت باید روشن
کنند که در این پیکار عظیم جهانی در آن روز در کجا ایستاده بودند و کدام ایدئولوژی
را تبلیغ میکردند.
حزب تقلبی توده ایران همین امروز نیز که به نگارش تاریخ خود
میپردازد، جدائی رفقا قاسمی- فروتن و سغائی از خط مشی رویزیونیسم حزب توده ایران
را یا مسکوت میگذارد، یا به ماهیت آن نمیپردازد و یا آن را دگرگونه جلوه میدهد.
فروپاشی سوسیال امپریالیسم شوروی که پیشگوئی این رهبران حزبی بود، چون خاری در
چشمان رویزیونیسم تودهای میخلد. بیان حقایق در مورد رفقای سهگانه پایان مشروعیت
حزب توده ایران است.
همین روش را تمامی بورژوازی ایران اعم از ملی و غیرملی در
پیش گرفته است. آنها تاریخ ایران را با شم طبقاتی خویش مینویسند، ولی از نقش حزب
توده ایران یا نامی نمیبرند و یا برای کتمان اشتباهات خود با بدنامی از این حزب
قهرمان در دروه نخست فعالیت انقلابیاش یاد میکنند. بورژواها منافع طبقاتی خویش
را به خوبی تمیز و تشخیص میدهند.
اساسا نمیشود به نگارش تاریخ ایران پرداخت بدون آنکه به
نقش عظیم حزب کمونیست ایران، گروه 53 نفر و حزب توده ایران در آن اشاره کرد. تاریخ
ایران حداقل از زمان تبعید رضاخان به دست امپریالیسم بریتانیا مشحون از مبارزات
حزب توده ایران بوده و رنگ تودهای دارد. حزب توده ایران را باید بر اساس نقش عظیم
و انکار ناپذیری که در آموزش جامعه ایران در تمام زمینههای فرهنگ، ادب، تئاتر،
فیلم، هنر، موسیقی، شعر، ورزش، علم، فرهنگ کتابخوانی، ترجمه ادبیات جهان، زندگی
مدرن، مبارزه با بیسوادی، دفاع از استقلال ملی ایران و تمامیت ارضی، تشکل طبقه
کارگر ایران در سندیکاهای کارگری و حزب سیاسیاش، یعنی در حیات اجتماعی ایران و آن
هم در دوران تسلط فئودالیسم، رجال بیاعتماد به توده مردم و در اکثریت خویش وابسته
به بیگانه بودند، در نظر گرفت. حزب توده
ایران نخستین تشکل ایرانی بود که برضد شرکت نفت انگلیسی در ایران به مبارزه دست
زد، چهره مخوف امپریالیسم آمریکا را در ایران افشاء کرد و جامعه ایران را با
ادبیات و تحولات مدرن جهان آشنا نمود. حزب توده ایران چنان مُهری به جامعه ایران
با مبارزات انقلابی خویش وارد آورد که از این سرچشمهی الهام تا به امروز، همه نسلهای
ایران متمتع شدهاند. حزب توده ایران خاورمیانه را نیز متلاطم ساخت. امروز دیگر
کسی نمیتواند در ایران بدون شرم و حیا از «دنیای آزاد» آمریکا صحبت کند.
قهرمانان شهید تودهای فرزندان خلق ایرانند که تا به امروز
منبع الهام همه مبارزان راه آزادی و استقلال ایران میباشند و ننگ دارند که نامشان
توسط رویزیونیستهای حزب توده ایران مورد سوءاستفاده قرار بگیرد. آنها مبارزان
خطوط مقدم مبارزات ضدامپریالیستی بودند و نه مانند حزب توده ایران که در پی توجیه
اشغالگری و تجاوزات امپریالیستی و سازش طبقاتی در قرن بیست و یکم در عراق و
افغانستان بود و امروز با روش شرمگینانه به دنبال نزدیکی با آمریکا برآمده است.
حزب توده ایران که به مردم تکیه داشت و تغییرات را در متن
خیابانها میجست و نه در چانهزنی با امپریالیسم و یا در میان طبقات حاکمه، نسلی
را در ایران پرورش داد که بالنده بوده و هنوز هم علیرغم تمام دسیسههای نئولیبرالهای
امپریالیسم و صهیونیسم برای آزادی و استقلال ایران و استقرار دموکراسی در کشورش
مبارزه میکند. حزب توده ایران زنان را به خیابان آورد و آنها را با حقوق اجتماعی
خود در آن دوران تسلط تفکر قرون وسطائی زنستیز، حتی در زمان حکومت قانونی دکتر
مصدق آشنا ساخت. این دستآوردها نوشتنی نیستند، باید آنها را دید و احساس کرد. تمام
نسل بعدی ایران از این اکسیر عشق سیراب و متاثر بودهاند، چه خود بدانند چه
ندانند. زیرا همه آنها تحت تاثیر فرهنگ و محیط از پیشساختهای قرار گرفتهاند که
به افکار و زندگی آنها رنگ واقعی داده است. مبارزه حزب توده ایران در دوران نخست
انقلابی فعالیتاش در ایران، تاریخ ایران است و هیچ بورژوا و رویزیونیستی نمیتواند
این دستآورد را نفی کرده و نادیده بگیرد.
ما شاهدیم که وقتی حزب توده ایران که چون شمعی در میان
جامعه ایران میسوخت و به اطرافش نور میداد به انحراف کشیده شد و به دامان
رویزیونیسم سقوط کرد، آنگاه راه پراکندگی، سرخوردگی، سرکشی خردهبورژوائی، قهرمانبازی
و انحرافات عدیده دیگری نظیر رویزیونیسم «چپ» پیدایش جریانهای منحرف ولی آرمان
خواه چریکی و نظایر آنها باز شد که هر چه از سرمنشاء خود دور شدند به درجه صدمهشان
به جنبش کمونیستی و ملی ایران افزوده گشت به طوریکه که امروزعدهای از این گروهها
به همدست صهیونیسم و امپریالیسم در ایران بدل شده و با تحریم مردم ایران و اشغال
ایران توسط امپریالیسم آمریکا موافقند. آنها حتی با تجاوز به عراق، افغانستان،
لیبی و سوریه نیز موافق بوده و هستند. پس ما متوجه میشویم که سقوط حزب توده ایران
به منجلاب رویزیونیسم و مبارزه مستمر آنها با مارکسیسم- لنینیسم و اختراع
رویزیونیستهای «هوادار استالین» تا پردهای برخیانتهای خویش در دوران تسلط
سوسیال امپریالیسم شوروی به رهبری برژنف، گورباچف و یلتسین بکشند، چه نتایجی به
دست ما میدهد.
80 سالگی تاسیس
حزب توده ایران را به فال نیک بگیریم و برضد رویزیونیسم، امپریالیسم، صهیونیسم به
قیام برخیزیم. مبارزه طبقاتی را تشدید کنیم، تئوریهای «حزب تمام خلق»، «دولت تمام
خلق» و «مسالمتآمیزهای» خروشچفی را به دور افکنیم، از جریانهای منفرد از تودهها
که با روش انفرادی مسلحانه غیرتودهای به آسمان هجوم برده بودند بپرهیزیم و جنبش
کمونیستی را در درجه نخست از وجود این انحرافات سیاسی تصفیه کنیم. آنوقت است که
طبقه کارگر ایران از سردرگمی نجات یافته و در حزب واقعی تودهای خود حزب کار ایران
(توفان) متشکل میگردد. خوب است به دو ادبیات کمونیستی و رویزیونیستی مورد تائید
رویزیونیستها توجه کنیم.
شعری از سرگرد وکیلی عضو سازمان نظامی حزب تودۀ ایران
«اگر ای مردک نامرد!، به شلاقِ سکوت
بشکنی بر لب من، قصۀ گویای امید،
اگر ای شاهِ همه روسیِهان، پاره کنی،
دفتر شعر مرا تا ندَمَد صبح سپید
باز بر سینۀ دیوار نویسند به راه
مرگ بر شاه، براین عامل رسوای سیا
اگر ای شاه!
بیاویزیِم از چوبۀ دار
یا بتازی به سرم، همچو ددِ آدمخوار
یا کنی طعمۀ سرنیزه، تنم را صد بار
یا که چون شمع بسوزانیِم اندر شبِ تار
باز خاکسترِ من طعنه زند بر رهِ باد
که «بر این شاهِ فرومایۀ دون، نفرت باد!»
اگر ای شاه! من و همسرِ زیبای مرا
در سحر هِدیه کنی، چند گُلِ سُربِ مذاب
با سُمِ اسب، بکوبـی به سـر و سینـۀ ما
یا شوی مست ز خون من و او، جای شراب
صبحِ فردا، پسرم، باز بخواند به سرود
که: «به هشیاریِ حزبِ پدرم
باد درود!»
زندان تیپ زرهی - 1332
سرگرد وکیلی»
شعری سروده از «یوگنی الکساندروویچ یفتوشنکو» (Jewgeni Alexandrowitsch Jewtuschenko) منتشر در نشریه «پراودا» (Prawda
21.10.1962) شاعر دستپرورده
رویزیونیسم خروشچفی در شوروی در
سال 1962که مورد تجلیل فراوان قرار گرفت. یِوگنی یفتوشنکو افزون بر چندین جایزه
ادبی که در کشورش به دست آورد در سال ۱۹۹۹ به عنوان نخستین شاعر خارجی جایزه «والت
ویتمن» (Walt-Whitman) آمریکا را نیز
دریافت کرد. او بارها در دانشگاههای آمریکا شعرخوانی کرد. در سال ۲۰۰۸ در ایتالیا
جایزه «آنونزیو» (Annunzio) را به دست آورد و در سال ۲۰۰۹
جایزه دولتی فدراسیون روسیه به او اهدا شد. حال به «الهاماتش» در هماهنگی با
خروشچف و «استالینزدائی» در شوروی نظر افکنید.
«وارثان استالین»
«سکوت مرمر
هنگامی که او را از مقبره بیرون میبردند
تابوت شناور
از فراز سرنیزهها میگذشت
او نیز خاموش بود.......
خاموش و مخوف.
با چهرهای عبوس
مشتهای مومیائی شدهاش را میفشرد
آنجا از درون تابوت
آنکس که خود را به مردن زده بود
میخواست نیک به خاطر بسپرد
آنها را که تابوت را بردوش میکشیدند
- سربازان جوان و یازان و گورسک -
میخواست از گورش برخیزد
به کوتهفکران جوان ملحق شود
زیر پلکهای سنگیناش
نقشهای برای آینده میدید
و من که این عریضه را برای دولت!!!.." مینویسم
استدعا دارم
بر پاسداران بیافزایند
دو
برابر
سه برابر...
تا استالین برنخیزد
و به همراهاش، گذشته...
وارثان بسیاری بر سراسر زمین بجا نهاد
فکر میکنم تلفنی در تابوتش کار گذاشته
انور خوجه
دستورات او را دریافت میکند.
این سیم از تابوت او به کجا کشیده میشود؟
نه استالین تسلیم نشد
مرگ را فریبی بیش ندانست
ما، او را
از مقبره
بیرون کشیدیم
اما با چه نیروئی وارثان او را بیرون بیآوریم
.......... ..........
دیگرانی هم هستند که از تریبونها به استالین میتازند
اما خود
شبها
برای روزگار گذشته آه میکشند
بیهوده نیست که وارثان استالین سکته میکنند
زیرا - آنها- وفاداران قدیم او-
زمانههای کنونی را دوست نمیدارند:
تا وقتی که وارثان استالین نفس میکشند
استالین هنوز درمقبره خوابیده است».
این دو شعر بدون شرح را بخوانید، تفاوت میان حزب کار ایران
(توفان) و حزب توده رویزیونیست ایران است.
***
کشتار پناهندگان وآوارگان در
پای برج و باروهای اروپا وغرب
زنده یاد دکتر غلامحسین ساعدی شاعر پناهنده و دربدر
ایران که در فرانسه در تبعید جانش را بر سر آرمانش نهاد در مقالهای تحت عنوان «پناهنده
سياسی «واقعی» كیست؟» به تفاوت میان پناهندگان سیاسی و سودجویان لومپنی که از
قِبَل این نامِ با اعتبار و سوء استفاده از آن به الاف و الوفی رسیدند، اشاره میکند.
وی در مورد پناهنده سیاسی نوشت:
«اما این «پناهندههای
سیاسی» همگون نیستند و از زمین تا آسمان با هم فرق میكنند، عده زیادی جاخوش كردهاند
و از این كه تمام امكانات زندگی قبلی در دستشان است و حتی امكانات بیشتر لهو و لعب
و سیر و سیاحت، بسیار راضی هستند. عدهای دیگر كه به اجبار به بیرون پرتاب شدهاند،
تمام مدت نفس نفس میزنند و تلاش میكنند كه از پا نیفتند، و در حفظ سلامت اندیشه
خود بكوشند و هر كس به نوعی، خود را برای ساختن ایران ویران شده سرپا نگهدارد.
فرق است میان آن كه یارش دربر با آن كه دوچشم انتظارش
بردر.»
غلامحسین ساعدی که از شعلههای نورانی ادبیات مبارز کشور
ماست از پرتاب شدنش به خارج به جرم مبارزه برای سربلندی ایران و دفاع از وطنش سخن
میگوید و اضافه میکند:
« پناهنده سیاسی كیست؟ پناهنده سیاسی كسی است كه چهره به
چهره روبهرو، در برابر حكومت مسلط ایستاده بود، و اگر بیرون آمده، از ترس جان
نبوده است.
او با همان فكر مبارزه و با سلاح اندیشه خویش ترك خاك و
دیار كرده است.
در این میان هستند بسیاری از نویسندگان، شاعران، نقاشان،
مجسمهسازان، كه سلاح آنها همان كارشان است و در جرگه رزمندگان دیگر قرار میگیرند.
پناهنده سیاسی نیتش این است كه با جلادان حاكم بر وطنش
تا نفس آخر بجنگد و حاضر نیست از پا بیفتد.
به لقمه نانی بسنده میكند، ناله سر نمیدهد و شكوه نمیكند.
مدام در تلاش است كه دیوار جهنم آخوندها را بشكند و به
خانه برگردد. خانه او وطن اوست.
برای تمیزكردن خانه قدرت روحی كافی دارد و وقتی آشغالها
جمع شدند، حاضر است سرتاسر وطن را با مژّههای خود پاك كند.
از جان گذشته است و مطلقا نمیترسد».
در دومین شماره «الفبا» (بهار ١٣٦٢)، ساعدی در مقالهای
با عنوان «دگردیسی و رهایی آوارهها»، راه دراز و پیچ در پیچ پناهندگان را مورد
بحث و بررسی قرار میدهد، تفاوت مهاجر و پناهنده را بر میشمارد، دنیای آوارگان را
برزخ مینامد که با «امید و ناامیدی» به هم آمیخته است. مهاجر «همیشه امیدوار است
که زمستان به بهار یا پاییز به زمستان برسد که جاکن شود و به مکان و قرارگاه خوشتری
برگردد (...) مهاجر امیدوار است، هر چند که ریش و گیسش به سپیدی نشسته باشد. آواره
اما قدرت انتخاب ندارند، آواره پناهنده است، از راه رسیدهای است راه گمکرده،
خشمگین و عصبی، لرزان. خاک وطن را دوست دارد.». با اینهمه، «... مهاجر و آواره هر
دو در برزخند». «آواره مدتها به هویت گذشته خویش، به هویت جسمی و روحی خویش
آویزان است، و این آویختگی، یکی از حالات تدافعی در مقابل مرگ محتوم در برزخ است.
آویختگی به یاد وطن، آویختگی به خاطره یاران و دوستان، به همرزمان و همسنگران
(...) آواره مدام در استحاله است. با سرعت تغییر شکل میدهد (...) مهاجر به ظواهر
دلبسته است (...) مهاجر منتظر است خانه آب و جارو شود، سفره وطن گسترده شود تا او
برگردد و بند کفشهایش را باز کند و لم دهد».
ساعدی که خود آوارهای بیش نیست، دست یاری به سوی دیگر
آوارگان دراز میکند: «آواره دست تنها نمیتواند به آرزوهای خویش برسد. آوارگان
باید همدیگر را دریابند (...) آوارهها تلی از اجساد عزیزان پشت سر خویش گذاشتهاند
(...) عالم برزخ را آوارهها نابود خواهند کرد. مباد و مبادا که آوارهها آرام
نشینند. مبادا که برای رسیدن به سرزمین خویش پلک روی پلک گذارند و تن به مرگ
تدریجی بسپارند، آوارهها باید سکوی پرشی پیدا کنند. آوارهها باید دنیا را آگاه
کنند که چه بر سرزمین آنها آمده است (...) آوارهها اگر فریاد نکشید و دنیا را
نلرزانید، نیمنگاهی هم به شما نخواهد شد و مرگ تدریجی، مرگ مزمن، چون قانقاریا
آرام آرام شما را خواهد خورد. خودکشی بهتر از مرگ تدریجی است.»
این سخنان ساعدی در 1362 است و ما اکنون در سال 1400
یعنی 38 سال بعد به سر میبریم. در قرنی که مرزهای میان پناهنده، آواره، مهاجر،
فراری، بیسرپناه، سرگردان، بیدورنما و... زدوده میشوند و بشریت به روز محشر
نزدیک میگردد.
دریای مدیترانه به گورستان انسانها و بیهویتان تبدیل
شده، یونان باستان، «مهد دموکراسی» آزادگان در برابر بردگان، بازداشتگاه و
اردوگاههای انسانهائی است که برای اینکه زنده بمانند حاضرند یک عمر هویت واقعی
خود را پنهان کنند، این اردوگاههای بیهویتان در ایتالیای امروز و همان رم
باستانی نیز وجود دارند که گلادیاتورهای جدیدی را به نمایش گذارده و آنها را تحقیر
میکنند. اسپانیای فالانژیست که هنوز هم فالانژیست است سیل انسانها را در همان
سرزمین مراکش مهار کرده است و بر ریزش آنها از ارتفاعات چند ده متری برای رهائی از
آوارگی در سرزمین خویش نظاره میکند و ککش هم نمیگزد. آمریکا، این «پیکره مقدس»
برای همه شیفتگان «دنیای آزاد»، در مرزهای مکزیک دیوار میکشد و پناهنده را در زیر
سُم ستوران گشتیهای مسلح دولتی و یا خصوصی مسلح به بازگشت مجبور میکند.
میلیونها افغانی از دیارشان رانده شده و در ایران و
پاکستاناند، بیش از یک میلیون «روهینگیا»ئیِ مسلمان مورد پیگرد در بنگلادش به سر
میبرند، بیش از چهار میلیون سوریهای در ترکیه، لبنان، اردن سکنی گزیدهاند و این
کافی نیست. به دور ممالک مدعی دفاع از حقوق بشر دیوار میکشند که بلندتر از دیوار
مشهور برلین میان شرق و غرب است. این دیوار، بشریت را از حاکمان ضدبشر، از
نقابداران «دموکرات»، از قوانین اساسی خاک خورده و دادگاههای دستنشانده آنها جدا
میکنند که مرتب از حقوق شهروندی، حقوق بشر، قانونمداری و تساوی حقوق صحبت میکنند
و رعایت حقوق بشر را مرتب به نحو خستهکنندهای به دیگر کشورها تجویز مینمایند.
همه این ریاکاری ارزشهای دنیای غرب و «بشردوست» در این سخنان نغز آناتول فرانس
ادیب فرهیخته فرانسوی بازتاب یافته که: « «مساوات در برابر قانون»، فقیر و غنی را از خوابیدن زیر پلها، دریوزگی در
معابر عمومی و یا دزدیدن قرص نانی، منع نمیکند.». و این
عین واقعیت است. در تمام این قوانین از تساوی حقوق در نص قانون، از حق پناهندگی و
حتی کمک به همنوع یاد شده است، همه سیاستمداران غربی، همه «سینه چاکان» دموکراسی
بر این اجساد آورگان در مرزهایشان چشم فرو میبندند چون برایشان منافع و سرمایه
سیاسی ندارد. هیچ کدام از این سخنان «نغز» و تکراری مانع از آن نیست که دهها هزار
پناهنده سیاسی و آواره و بیخانمان در پای دژهای عظیمی که اروپای «بشردوست» از ترس
آوارگان و پناهندگان به دور خود کشیده است، بیسرپناه نمانند و جان ندهند و ارتش و
مرزبانان اروپائی بر جانکندن زنان و کودکان، پدران و مادران نظاره کنند و خمی به
ابرو نیاورند. بیاختیار این پرسش مطرح میشود که این انساننماها در کدام مکتب
آموزش دیدهاند و در مورد آوارگان چه چیز در مغزهای آنها فروکردهاند که این چنین بیاحساس به فنای آنها نظاره میکنند
و نسبت به عذاب وجدان مصونیت دارند.
این آورگان چه کسانی هستند که بار سنگین غربت، خطرات
ناشی از آن، بیخوابی، بیغذائی، سرما، خطر تجاوز و تحقیر شدن را تحمل کرده و
خود را به دروازههای «دنیای آزاد» رساندهاند.
آنها عراقیاند که قربانی تجاوز امپریالیسم آمریکا، و
متحدانش در زمان اشغال عراق گشتهاند. آنها عراقیاند که میبایستی در مقابل هجوم
داعش و کشتار آنها به مقاومت دست میزدند و بر دریای ثروت نفت کشورشان که در چنگ
آمریکا و متحدان اروپائیاش گرفتار آمده است و آنها را به آن دسترسی نیست، نظاره
میکردند.
آنها افغانی هستند که سرزمینشان از اواخر دهه 70 میلادی
در چنگ امپریالیستهاست و آواره جهان شدهاند. نیروهای ناتو سرزمین آنها را اشغال
کرده و مردمانشان را با پهپاد نشانه گرفته و به قتل میرسانند. بمبهای مادر و
سایر ابزار و ادوات مدرن جنگی را در آنجا آزمایش کرده و این کشور را به خون کشیدهاند.
آنها مامن خود را از دست دادهاند. خانهها را بر سرشان خراب کردهاند. نه نانی
دارند و نه آبی تا با آن سر کنند و زنده بمانند.
آنها از مردم سوریه از شام و حلب هستند که قربانی تجاوز
امپریالیستهای ناتو شدهاند. آثار تاریخی آنها را برای نابودی هویتشان نابود کردهاند
و داعش جنایتکار را در اروپا پرورانده و توسط ترکیه به این کشور برای قتل عام
گسیل داشتهاند و حال این عده قربانیان سیاست تقسیم مجدد خاورمیانه هستند که با
شکست روبرو شده است و بیپناه و سرگردان در اروپا پخش شدهاند و در پس مرزهای
اروپا، با آفریقائی پناهنده و آواره از اتیوپی گرفته، تا ساحل، سودان، سومالی،
لیبی و... درهم آمیختهاند و در انتظار «رحمت حقوق بشرند».
آنها ایرانی هستند که وضعیت نابهنجار ایران، از دست
آقازادهها و مفاسد حاکم در ایران، از دست تحریمها و زورگوئیهای اجانب برای درهم
شکستن ایران فرار کردهاند که در منطقه بیطرف میان کشور لهستان و روسیه سفید در
چنگال گرسنگی به مرگ تدریجی محکوم شدهاند که حتی نای بازگشت ندارند و سربازان
«غیور» لهستانی این «متجاوزان» نامرغوب و نامطلوب را در مرزهای لهستان دستگیر کرده
و به منطقه بیطرف میان لهستان و روسیه سفید باز میگردانند و حال آنکه این اقدام
ضدبشری مغایر همه قوانین جهانی از کنوانسیون ژنو گرفته تا قوانین ممالک اتحادیه
اروپاست و این اتحادیه ریاکار حاضر نیست به دفاع از حقوق بشرِ این عده به پا خیزد
و حتی به قوانین خود احترام گذارده و آنها را متحقق کند. سکوت مرگبار رهبران
اتحادیه اروپا و رسانههای مصلحتاندیش نژادپرست اروپا بر این همه جنایت ضدبشری
پرده میافکنند حال آنکه خود آنها در جهان مسئول این ویرانیها، تولید آواره و
پناهنده هستند و این آوارههای بیخبر به دامان قاتلان خود پناه آوردهاند.
قانون بشر و اتحادیه اروپا و مذهب کاتولیک که لهستان به
دان ظاهرا بسیار پایبند است برای حق پناهندگی ارج و رتبه خاصی قایل است. اگر کسی
تقاضای پناهندگی در مرز کشوری کرد، نمیشود وی را بازپس فرستاد. این امر ضدقانونی
و ضدبشری است. ولی دولت لهستان این کار را میکند و زمانی که پناهندگان با نوشتن
واژه پناهنده بر روی کاغذ و یا پارچه هویت
خویش را بیان میکنند به امید آنکه این محافظان به ندای درونی و وجدانی خود و به
تعهدات بینالمللی خود پاسخ مثبت دهند با خشونت آنها روبرو شده که کاغذهای آنها را
پاره کرده و با ضرب و شتم آنها روبرو میشوند. جنگ و گریز به یک شیوه مبارزه
پناهندگان در مرزهای بلاروس با لهستان بدل شده است. تا همین چند ماه پیش
بلندگوهای اروپای غربی در انتقاد از نقض دموکراسی و حقوق بشر در بلاروس و حمله به
لوگاشینکو رئیس جمهور آنجا گوش فلک را کر میکرد، مانکنهای تربیت شده انقلاب
مخملی را ردیف کرده بودند تا با غمزهگری زمام سرنوشت بلاروس را برضد روسیه به کف
آورند که با شکست مفتضحانه روبرو شد. ولی همان یاران دیروزی حقوق بشر در مورد جان
دادن پناهندگان که از «نژاد» دیگری هستند، کلامی هم نمیگویند. بیشرمانهترین
اظهارات تنها از جانب وزیر بیمایه امور خارجه آلمان بود که به جای پرداختن به
وضعیت پناهندگان و نقض حقوق آنها از طرف اتحادیه اروپا، لوگاشنکو را مورد حمله
قرار داد و وی را قاچاقچی انسان خواند.
«مارتا گورکزینسکا» وکیل و فعال حقوق بشر و همکارش به
شدت از این گونه اقدامات دولت لهستان عصبانی بوده و به آن انتقاد وارد میکنند.
وی در این باره گفته است: این بازگرداندنهای پناهندگان
کاملا غیرقانونی و ناسازگار با حقوق بشر است. اگر چه هر فردی این حق را دارد که از
کشور دیگری درخواست پناهندگی کند، اما پلیس مرزی لهستان این حق را از این پناهجویان
سلب کرده و روند به عقب برگرداندن مهاجران را به صورت گسترده در پیش گرفته است.
دولت لهستان حتی از ورود نمایندگان آژانس جهانی رسیدگی
به وضع پناهندگان در این منطقه جلوگیری کرده و آن را ممنوعه اعلام کرده است. در
نظر بگیرید اگر این کار را ایران، روسیه و یا چین میکردند آنوقت احساسات
«بشردوستانه» غرب تحریک میشد. همین یک نمونه حاکی از ریاکاری غرب در حمایت از
حقوق بشر است. برای آنها حقوق بشر ابزاری برای تحقق خواستهای خود میباشد. ما هم
اکنون با نمونهای از آن در دادگاه نمایشی استکهلم در سوئد روبرو هستیم که کوچکترین
نگرانی از کشتار انسانها در پای دیوارهای اتحادیه اروپا ندارد.
پارلمان لهستان برای مقابله با سیل پناهندگان به صورت
دموکراتیک و رضایت ضمنی اتحادیه اروپا برای ساخت یک حصار مرزی دائمی در مرزها خود با
بلاروس واکنش نشان داده و مجوز بنای چنین دیواری را صادر نمود. دولت ملی محافظه
کار لهستان با پروژهای که حدود 353 میلیون یورو هزینه در بر خواهد داشت به مسئله
هجوم پناهندگان به اروپا در خط مقدم جبهه جنگ با پناهندگان واکنش نشان داد و نه
مورد اعتراض دادگاههای اروپائی و نه اتحادیه اروپا و نه پارلمان اروپا قرار گرفت.
این حصار مرزی قرار است به طول بیش از 100 کیلومتر در امتداد مرزهای شرقی اتحادیه
اروپا گسترش یابد. جالب آن است که دول اروپای غربی به کشور روسیه سفید پرخاش میکنند
که چرا اجازه عبور پناهندگان را از مسیر این کشور به اتحادیه اروپا میدهد. این
بار هم آنها از جان پناهنده ابزار سوء استفاده سیاسی و تسویه حسابهای سیاسی میسازند.
روزنامه
«تاگس سایتونگ» (Tageszeitung) در آلمان اخیرا نامهای
از وزارت کشور آلمان خطاب به دولت لهستان را منتشر کرده است که در آن چنین آمده
است: «با توجه به شرایط سخت سیاسی در روابط با بلاروس مایلم از شما و مرزبانان
لهستانی برای محافظت از مرز مشترک خارجی تشکر کنم.». آیا این نامه چندشآور نیست؟
البته
این وضعیت فقط در اروپا نیست از زمان روی کار آمدن دونالد ترامپ در آمریکا نیز جنگ
با پناهندگان و قربانیان غارت امپریالیستی در آمریکای لاتین آغاز شد و دولت
آمریکا کوشید دور آمریکا دیوار آهنین بکشد که مهاجران آمریکای مرکزی و جنوبی
نتوانند وارد خاک آمریکا شوند.
اخیرا در زمان جو بایدن رئیس جمهور جدید آمریکا که همان
سیاست را ادامه میدهد، کارشناسان حقوق بشرِ سازمان ملل
اخراج دستهجمعی مهاجران و پناهندگان هائیتی توسط واشنگتن را محکوم و اعلام کردند
این اقدام بخشی از سیاست «تبعیض نژادی» علیه سیاهپوستان هائیتی در مرزهای ورودی
آمریکا است.
به گزارش «رویترز»، آمریکا سال گذشته و در دولت دونالد
ترامپ رییس جمهوری پیشین آمریکا با تصویب قانون موسوم به ۴۲، به بهانه بهداشت و
سلامت با اخراج دستهجمعی مهاجران و پناهجویان موافقت کرده است. ببینید برای
مبارزه با انسانها و حقوق آنها به چه بهانههائی متوسل میشوند. فرمان به قتلعام
مهاجران میدهند تا بهداشت و سلامت جامعه آمریکا تامین شود! در یک کلام امپریالیسم
قربانیان خویش را نمیپذیرد و تنها به مرگ آنها راضی است.
تا کنون 8 پناهنده در اثر سرما، بیغذائی در مرزهای
لهستان جان دادهاند و اجساد آنها بر روی زمین قرار دارد. اروپا بر مرگ باقیماندگان
پناهنده نظارت میکند. آیا جز ریاکاری و تذویر نام دیگری برازندهی این رفتار
دورویانه و ضد انسانی میباشد؟ پناهندگان باید دشمنان واقعی خویش را که جهان را
به این فاجعه کشاندهاند، بشناسند.
***
به واقعیات افغانستان باید برخورد تاریخی و علمی
داشت
مسئله افغانستان هنوز مسئله داغی است، زیرا حکومت افغانستان هنوز موفق نشده
است پایههای قدرت خود را تحکیم کرده و نظام اداری کشور را به کار اندازد. روشن
است که بر اساس فقه حنفی نمیشود کشوری را بنا برمقتضیات قرن بیست و یکم واقعبینانه
اداره کرد . کشور کنونی بنا بر پیچیدگیهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی باید منظم و
با مدیریت و کارشناسانه بر اساس قانون که حقوق و وظایف را تعیین میکند و مبنای
ایجاد امنیت در کشور است، اداره شود، دولت باید زبان واحدی در مقابل مردم داشته
باشد. وقتی امنیت قانونی وجود نداشته باشد و تصمیمات فردی و یا گروهی، ذهنیگریها
و تخیلات دینی مبنای تغییرات قرار گیرند، هیچ کس نمیتواند با اطمینان خاطر سرمایهگذاری
کرده و یا برای آینده زندگیاش برنامهریزی طولانی کند. مردم از امروز به فردا
زندگی میکنند، همه چیز موقتی است و به خُلق و خوی این یا آن رهبر دینی و تفسیرات
فقهی وی ربط پیدا میکند و این آغاز آشوب است. آن بخش از جامعه که نظر به پیشرفت
جامعه و اداره کشور دارد در نگرانی و سردرگمی به سر برده و چشم انتظار انجام
تحولات و اقدامات اساسی با پشتوانه دولتی است. البته برای بخش بزرگی از جامعه
افغانستان که در شبکه مناسبات قبیلهای، بردهداری، عشیرتی در خواب است، شاید
تاخیر در برقراری یک حکومت فعال و کارساز اهمیت چندانی نداشته باشد، ولی برای
جامعه شهری افغانستان و آینده و پیشرفت این کشور این بلاتکلیفی کشنده است. البته
حاکمیت کنونی افغانستان باید به تناقض ناشی از خوانش فقه حنفی- دیوبندی برای اداره
کشور و عملگرائی ضروری و واقعبینانه
برای اداره مملکت فایق آید. این امر را ما در مورد آزاد بودن کار زنان در
برخی از حوزهها و ممنوعیت آن در بخشهای دیگر شاهدیم. طالبان قادر نیست با جزمگرائی
و انکار واقعیات پیچیده امروزی اجتماعی زندگی اجتماعی مردم را سامان دهد و این امر
به تضاد درون هیات حاکمه منجر شده است. به نظر میرسد که این موفقیت ناگهانی
طالبان که آمادگی اداره کشور را در این حد گسترده نداشته است، آنها را عملا در
مقابل مشکلاتی قرار داده که ممالک همسایه برای به رسمیت شناختن حکومتشان به دنبال
تضمینهای قابل قبول از جانب آنها هستند و منتظرند که آنها با هویت روشن به میدان
آمده تا برقراری روابط آسان گردد. همسایگان افغانستان خواهان یک حکومت فراگیر قومی
و دینی و ایجاد امنیت در سراسر افغانستان هستند و طبیعتا چنین پیشنهادی همان
تضمینی است که طالبان میتواند و باید به همسایگان خود و به اقوام و اقلیتهای
مذهبی درون کشور خود بدهد. این اقدام برای اعتمادسازی مهم است و چنانچه طالبان به
آن تن در دهد، نمیتواند از امروز به فردا سیاست خویش را فرصتطلبانه و به بهای
گزاف تغییر دهد. به حکام کنونی افغانستان پیشنهاد شده است که تاجیکها، ازبکها،
شیعیان، سنیهای غیر حنفی- دیوبندی و... را در قدرت سیاسی شرکت دهند تا تضمینی
برای ممانعت از سرکوب و ممانعت از اجرای حقوقی باشد که از آنها مرتب با احترام یاد
میکنند.
آمریکا و ناتو که بیست سال این کشور را به روز سیاه نشاندهاند و هزاران نفر
مردم آن را نابود ساختند از استقرار یک حکومت مستقل، متکی به نیروی خود ناخرسند
هستند. آمریکا برای توجیه حضور بیست ساله خویش در افغانستان به دنبال تروریسم و
ایجاد آشفتگی در افغانستان بوده و در پی تقویت داعش برای ایجاد عدم امنیت در جنوب
جمهوریهای آسیای میانه، مرزهای چین و شرق ایران است. از روز خروج این تجاوزکاران،
پروندههای مربوط به قتل عام، فقر، فلاکت، گرسنگی، بیخانمانی و مردنِ دسته دسته
کودکان گرسنه افغانی برملا میشود. امپریالیسم ناتو تلاش دارد با نیروی شستشوی
مغزیِ رسانهای که در اختیار دارد، چنین القاء کند که گویا این بیسامانی، گرسنگی
و قحطی ناشی از پیروزی طالبان است و تا زمانیکه اشغالگران «متمدن» در افغانستان بر
سر کار بودند همه چیز بر وفق مراد میگردیده است. ولی در آن زمان که همین طالبان
مرتجع، در مناطق تحت سلطه خویش دولتِ در سایه را
قبل از پیروزی کنونی ایجاد کرده بود، شاهد گرسنگی کودکان و جان دادن آنها
درآغوش مادرشان نبود. «توماس روتیگ» (Thomas Ruttig) کارشناس آلمانی امور
افغانستان ابراز داشت که دولت پنهان طالبان مخارج خود و مناطق تحت نفوذ خویش را از
طریق قاچاق تریاک که جنبه فرعی در درآمد آنها را داشت، از طریق فروش سنگهای
قیمتی، تجارت حیوانات نادر، فروش تلفن همراه و مهمتر از همه از طریق دریافت
داوطلبانه مالیات از شاغلین و مالکان کسب میکرد و از این طریق هزینههای اداره
مناطقی را که زیر نفوذ خود داشت تامین مینمود. مردم افغانستان برای رفع اختلافات
خویش داوطلبانه به نزد قضات طالبان برای اجرای عدالت و رسیدگی حقوقی میرفتند تا
به نزد ماموران فاسد دولتی که با اخذ رشوه داوری مینمودند. در آن دوران سخنی از
فقر فاقه در سرزمینهای زیر نفوذ طالبان نبود. (برنامه «فونیکس» (Phönix) قدرت طالبان به آلمانی و (Ghosts of
Afghanistsn))(برای دیدن این فیلم به لینک در انتهای مقاله رجوع
نمایید- توفان)
در چنین شرایطی حمدﷲ محب رئیس سازمان امنیت افغانستان در دوران حکومت اشغالی
که خود وی مامور آموزش دیده سازمان سیا در پاکستان بود، قبل از فرار و ترک خاک
افغانستان، وظیفه ایجاد آشوب،اعمال ترورهای داخلی، بمبگذاری در مدارس، کشتن
شیعیان و بمبگذاری در مساجد آنها در کابل را به عهده داشت تا با بلوا بتواند این
اقدامات را به پای طالبان بنویسد و باعث شود شیرازه امور از هم پاشیده، جنگ داخلی
در افغانستان شروع شده و با ایجاد آشوب نه تنها ممالک همسایه افغانستان را ناامن
کنند، بلکه زمینه را برای گذاردن جای پای مجددا به افغانستان باز بگذارند، زیرا
بعید نیست که در اثر آشوب، فقدان امنیت، گرسنگی و فلاکت، مردم از ترس «عقرب جراره
به مار غاشیه» پناه برند. همین آقای مُحب اعتراف کرد که طالبان مورد تائید بسیاری
از مردم افغانستان هست و به این ترتیب ما آنگونه که تبلیغ میگردد، با مشتی راهزن
روبرو نبوده با بخشی از مردم افغانستان روبرو هستیم.
طالبان برخلاف تبلیغات اشغالگران و تجاوزکاران مشتی گانگستر نیستند که دست بر
قضا و بر اساس تئوری توطئه به قدرت رسیدهاند. گانگسترهای واقعی روسها و آمریکائیها
بودند که از این کشور بدن پاره پارهای را به جای گذاردهاند. طالبان در بعد از
شکستاش از جانب قوای مهاجم آمریکا هیچوقت نابود نشده بود و برعکس به میان مردم
رفته بود و در میان قوم پشتون و به ویژه در منطقه جنوبی افغانستان فعالیت میکرد و
از نفوذ فراوان برخوردار بود. کرزای و اشرف غنی تنها حاکمان کابل بودند و نه
افغانستان. طالبان یک زمینه تودهای قبیلهای - عشیرتی و فئودالی در افغانستان
دارد که به شدت مذهبی هستند. آنها برای نوع زندگی و سنتهای خویش ارزش قایلند و
هیچ دستوری از بالا را برای تغییر آن نمیپذیرند. افغانستان به یک تغییر ساختاری
عمیق، به یک تحول اقتصادی و فرهنگی نیاز دارد که امری طولانی و با برنامهریزی
حسابشده باید باشد و تمام جامعه سنتی افغانستان را با توسعه سرمایهداری عمیقا
شخم زند.
رویزیونیستها که مانند امپریالیستها در مورد واقعیت جامعه افغانستان برای
توجیه اشغال روسها به همه دروغ میگفتند و تزویر میکردند، و به مصداق «واعظان
کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند»
بر آن شدند که دل همین «تروریست»ها را در خلوت به دست آورند. آنها نه تنها با
نمایندگان مجاهد منفور گلبدین حکمتیار نشست و برخاست کردند بلکه در برنامه
«کمونیستی» خویش نیز تغییر به وجود آوردند. آنها با این واقعیت روبرو بودند که
جامعه افغانستان عقبمانده بوده و دین اسلام در این کشور ریشههای بس قدرتمندی در
میان مردم دارد. آنها نمیتوانستند مقاومت مردم را اقدامات «تروریست»ها جا بزنند
حال آنکه «گر حکم شود که مست گیرند، در
شهر هر آنچه هست گیرند». آنها نام حزب خود را نیز تغییر دادند.
در سند «برنامه حزب مردم افغانستان» که برای جلب مجاهدین افغان جایگزین حزب
قبلی شده بود، با اهداف زیر روبرو میشویم که آن را در تحت فشار همین تروریستها
تنظیم کردند:
«اسلام دین مقدس مردم افغانستان است. حزب از آزادی در اجرای مراسم دینی و
مذهبی برای مسلمین و پیروان سایر ادیان حمایت مینماید، با موارد استفاده از
اعتقادات دینی به مقاصد سیاسی مخالف است.
متعاقباً اصول اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان به مثابه قانون اساسی موقت
کشور به تاریخ 16 آوریل 1980 توسط «شورای انقلابی» مورد بررسی و تصویب قرار گرفت.
این قانون اساسی پایههای اساسی تشکیل یک نظام سیاسی دموکراتیک و مترقی را تا
هنگام طرح و تدوین قانون اساسی - دایم - به جا گذاشت، و در آن دفاع از استقلال،
حاکمیت ملی، تمامیت ارضی، اعتقاد و احترام به دین مقدس اسلام و رعایت آزادی کامل،
اجرای مناسک دینی مردم، پیشبینی شده بود
به تاریخ 21 آوریل 1980 تعدیلات واقعبینانهای مطابق با شرایط در بیرق رسمی و
نشان دولتی صورت گرفت و مراسم برافراشتن رسما اجراء گردید. و در 16 جون 1981 گام
مهمی در جهت ایجاد وحدت، تفاهم و همآهنگی سیاسی و اجتماعی مردم زحمتکش افغانستان
با اعلام تشکیل جبهه ملی پدرِ وطن، برداشته شد.
با وجود موضعگیریهای لجوجانه تنظیمهای «جهادی» فروخته شده و ادامه تخریبات
علیه دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان اما رهبری حزبی و دولتی به اقدامات صلحآمیز
خود متکی بر نیرو و توانمندی ادامه میداد. و از تاریخ 27 دسامبر 1979 تا 15
ژانویه 1980 در حدود 16 هزار زندانی در کابل و ولایات آزاد شدند. از جمله تعداد
کثیری از بنیادگرایان اسلامی وابسته به تنظیمهای «اخوانی» به شمول برخی رهبران
ایشان نیز از جمله آزادشدگان بودند. مانند عبدالرب رسول سیاف. همانگونه که اعلام
شده بود، آزادی زندانیان بدون هیچگونه قید و شرط و تبعیض، بطور آگاهانه انجام
یافت. در 6 ژانویه 1980 بر طبق مشی قبلا اعلام شدهای دولت از طریق رسانههای
گروهی، چنین ابلاغ گردیده بود: «... عفو تمام زندانیان سیاسی که از دم ساطور خونین
امین میرغضب سالم باقی ماندهاند، بدون در نظر داشت طبقه، مذهب، زبان، قوم، ملیت،
ایدئولوژی . اختلاف سیاسی و سازمانی اعلام میگردد...».
این تغییرات ظاهری دولت ببرک کارمل نیز نتوانست جان کشور مستعمره و دولت دستنشاهد
وی را نجات دهد.
https://www.zdf.de/dokumentation/zdfinfo-doku/ghosts-of-afghanistan-die-macht-der-taliban-100.html
دادگاههای امپریالیستی برای تحقق عدالت نیستند، ابزاری در جهت توسعه نیات
شوم آنها هستند(3)
برای یادآوری مقالات قبلی مجددا بازگردیم به مصاحبه
خانم «کارلا دلپونته» با مجله «اشپیگل» که
در طی آن گفتار زیر را بر زبان آورد:
«مجله «اشپیگل»: آیا سیاستمداران
آمریکایی دستورات خاصی به شما دادهاند که درباره کوزووها تحقیق نکنید؟
«کارلا
دلپونته»: خیر، در غیر این صورت میتوانستم علنی شکایت کنم. اما
«مادلین آلبرایت» (Madeleine
Albright)، که در آن
زمان وزیر امور خارجه بود، تلفنی به من گفت: کارلا، دست به عصا باش، هوای «راموش
هارادینای» (RamushHaradinaj) را داشته باشید، در غیر این صورت
شورشهائی در کوزوو رخ خواهد داد.».
از آن پس خانم «کارلا دلپونته» که با
ماموریت خویش آشنا شد «عادلانه» و در خدمت «حقوق بشر» به لاپوشانی جنایات کرواتها،
کوزووها و بوسنیها در مورد ملت صرب برخاست تا تجاوز به یوگسلاوی و تجزیه آن را به
پایان برساند.
حال خوب است که ما خوانندگان توفان را در ادامه مقاله
قبل با این هیولا یعنی آقای «راموش هارادینای» مونس خانم
«آلبرایت» آشنا سازیم که قادر است در کوزوو شورش به
پا کند تا ببینید که متحدان آمریکا در زمان تجزیه یوگسلاوی چه جنایتکارانی بودند و
دادگاههای امپریالیستی چگونه به آنها برخورد کردهاند و میکنند.
...
کیفرخواست علیه وی و همدستانش، یعنی رئیس یگان ویژه «عقاب سیاه»، «ادریز بلج» (Idriz Balaj)
و فرمانده فرعی «اوچکا» (UÇK)
یعنی «لاهی براهیما» (Lahi Brahimaj)، شامل 37 فقره از جمله جنایت علیه بشریت و نقض
قوانین نظامی میگردید. این پرونده ناظر بر اعمال خشونتآمیزی بود که بین 1 مارس تا
30 سپتامبر 1998 انجام شده بود. متهمان متهم به مشارکت در یک سازمان جنایی شدند.
هدف آنها این بود که منطقه «متوهیجا» (Metohija) در غرب کوزوو را تحت کنترل خود درآورند. سیاستی
که آنها مورد استفاده قرار دادند، عبارت بود از: «تاراندن و بدرفتاری غیرقانونی با
صربها» و همچنین بدرفتاری با غیرنظامیان دیگری که آنها را مظنون به همکاری با پلیس
صربستان، دوستی با صربها یا عدم حمایت از «اوچکا» (UÇK - ارتش «آزادیبخش» کوزووئیها) میدانستند. جنایات
مجرمانه مندرج در کیفرخواست که در آن «راموش هارادینای» دخیل بوده است، شامل ربودن
اجباری غیرنظامیان، آدمربایی، محرومیت افراد از آزادی، شکنجه، قتل و تجاوز است.
این کارنامه درخشان متحد آمریکا در کوزوو است.
در
آغاز دادرسی، «کارلا دل پونته»، دادستان ارشد دادگاه بینالمللی لاهه به مشکلات پیش
روی دادستان برای تحقیق همهجانبه اشاره کرد. از جمله ارعاب شهود، مشکل اصلی در
تحقیقات بود. «بن امرسون» (Ben Emmerson)، وکیل مدافع «راموش هارادینای»، که از این مشکلات
با خبر بود بیان کرد که اتهامات برای رسیدگی پرونده موکلش ناکافی است.
در
3 آوریل 2008، «راموش هارادینای» و «ادریز بلج» (Idriz
Balaj) توسط دادگاه لاهه تبرئه
شدند. هیچ شهودی در محاکمه وجود نداشت، زیرا تنها یکی از ده شهود اصلی که قرار بود
علیه «راموش هارادینای» شهادت دهد و هنوز جان سالم از دسیسههای وی به در برده
بود، پس از آنکه به سختی از یک سوءقصد جدید نجات یافت، شهادت خود را پس گرفت. شاهد
دیگر از جمله «کوجتیم بریشا» (Kujtim Berisha) بود که در 16 فوریه 2007 در «پودگوریتسا» (Podgorica)، «مونته نگرو» (Montenegro)
توسط یک ماشین جیپ زیر گرفته و کشته شد، «ایلیر سلیماج» (Ilir Selimaj)
شاهد دیگر در یک صحنهسازی مصنوعی سازمان دادهشده پس از درگیری عمدی با چاقو کشته
شد، «صادیق» (Sadik)،
«سینان» (Sinan)
و «جیلادین موسیج» (Xheladin Musaj) شهود دیگری بودند که همه در سال 2005 جان
باختند!!!. «صادیق» (Sadik)، در 1 فوریه 2005 در نتیجه سوءقصد در روز روشن در
وسط خیابان در منطقه «پییا» (Peja) به ضرب گلوله کشته شد، «سینان» (Sinan)
و «جیلادین موسیج» (Xheladin Musaj) در ژوئن 2005 در روستای «راوشیک» (Raushiq)
در نزدیکی «پلا» (Pela)
کشته شدند. «سبحه تولج» (Sebahate Tolaj) و «ایسوف حکلاج» (Isuf
Haklaj)، دو افسر پلیس کوزوو که سعی
کردند علیه «راموش هارادینای» شهادت دهند،
در نوامبر 2003 پس از فریب خوردن و کشیده شدن به کمینگاهی در نزدیکی «پلا» (Pela)
جان خود را از دست دادند، «بکیم مصطفی» (Bekim
Mustafa) و «آونی الزاج» (Avni Elezaj)،
شهود دیگر در نوامبر 2003 فوت کردند!!. همچنین در سال 2002 «صادیق مورجی» (Sadik Muriçi)
و «وزل مورجی» (Muriçi Vesel)
که در ابتداء موفق به فرار شده بودند، مورد اصابت گلوله قرار گرفته و جان دادند. اینان
«شاهدان تحت حفاظت رسمی» بودند که در حملات سازماندهی شده قاتلان حرفهای در منطقه
«پییا» (Peja)
در سال 2002 از میان برداشته شدند.
در
این دادگاه متهم «لاهی براهیما» (Lahi Brahimaj)، به شش سال زندان محکوم شد و «راموش هارادینای»
تبرئه گردید!!!؟؟ در صربستان، تبرئه «راموش هارادینای» جنایتکار با شگفتی همراه
بود. حتی «کارلا دل پونته»، دادستان پرسابقه دادگاه لاهه که مدافع سخت منافع امپریالیسم
و «تمدن و ارزشهای» اروپاست، در زندگینامه خود مورخ سال 2008 نوشت که: دادگاه
لاهه به طور یکجانبه چشمان خود را بر جنایات ارتکابی برضد صربستان بسته بود و این
در حالی بود که جنایاتی را که آلبانیاییهای کوزووئی در آن دخیل بودند، علیرغم دلایل
کافی، تحت پیگرد قرار نمیداد. شواهدی در دست بودند که «راموش هارادینای» در فروش
اعضای بدن انسانها در کوزوو که از زندانیان اعدام شده به دست میآمدند، مشارکت
داشت.
حال
به مورد دیگری در مورد این مجرم توجه کنید و آن هم نقش این مامور در صحنه سیاسی بینالمللی
و دستان مرموزی که وی را حمایت میکردند و برایش «اعتبار» کسب میکردند.
نقش این مامور در صحنه
سیاسی بینالمللی
در
فوریه 2009، از «راموش هارادینای» «مسلمان» خواسته شد تا به عنوان میانجی
در مذاکرات صلح بین دولت اوگاندا و شورشیان مسلمان متشکل در صفوف «اتحاد نیروهای
دموکراتیک» (ADF)
شرکت کند، که مورد موافقت وی قرار گرفت. گفته میشود که «راموش هارادینای» ماهها
به طور غیررسمی به این واسطهگری ادامه داده است. چه کسی در پشت این پیشنهاد بوده
و مناسبات بین یک دولت رسمی، یک تشکل شورشی
و آقای «راموش هارادینای» بدنام و مجرم را برقرار کرده است روشن نیست.
محاکمات
علیه «راموش هارادینای»، «لاهی براهیما» (Lahi
Brahimaj) و «ادریز بلج» (Idriz Balaj)
در 21 ژوئیه 2010 مجددا از سر گرفته شد، محاکمه در 18 اوت 2011 آغاز گردید. با دست
عوامل خانم "مادلین آلبرایت" یهودیتبارو وزیر امور خارجه آمریکا
(بخوانید وزیر امور دخالت در امور داخلی همه کشورهای دنیا - توفان)، کارزار تبلیغاتی
«یو بو بول» (U bo boll) به معنی «کافی
است» را به نفع آزادی «راموش هارادینای» در بیرون دادگاه راه اندازی کرد. در
محاکمه برگزار شدهی جدید که در پرتو فشار خیابانی آمریکا و لومپن پرولتاریا صورت پذیرفت، دادستان دادگاه سازمان ملل متحد در 29 نوامبر 2012 برای
متهمان پرونده، حداقل 20 سال حبس طویلالمدت در خواست کرد. ولی دادگاه جنایات جنگی
سازمان ملل متحد، «راموش هارادینای»، «بلاج» و حتی «براهیماج» را از همه موارد
اتهامات وارده تبرئه کرد!!؟؟ و به این ترتیب «اجرای عدالت» به نحو کامل به تحقق
درآمد!
اگرچه
دادگاه بسیاری از جنایات علیه صربها، روماهای کولی و آلبانیاییها را در کیفرخواست
امری اثباتشده میدید و میدانست، اما کیفرخواست ظاهرا مدعی بود در مورد مسایل
اصلی «هیچ مدرک مستقیمی»، برای شرکت متهمان در «سازماندهی جنایات مشترک» برای تعقیب
و تاراندن صربها و روماهای کولی در دست ندارد و نمیتواند دخالت مستقیم و یا حتی
آگاهی نسبی آنها نسبت به ارتکاب این جنایات را ثابت کند. این حکم جانبدارانه و سیاسی
با واکنشهایی به شدت متفاوت و شدیداً منفی در جهان روبرو شد که طبیعتا فایدهای
نداشت. به عنوان مثال «فلورانس هارتمن» (Florence
Hartmann)، سخنگوی سابق دادگاه جنایات
جنگی سازمان ملل متحد این تصمیم را محکوم کرد و به درستی گفت که «دادگاه به دلیل چشمبستن بر حقیقت شکست خورده است». این
یک فروپاشی کامل نظام قضایی بینالمللی است، که بود و تا به امروز نیز هست. تا
امپریالیسم و صهیونیسم سایه شوم خود را بر جهان افکنده است، بشریت در این بیعدالتیها
غوطهور خواهد خورد.
پس
از تبرئه در نوامبر 2012
پس
از داستان تبرئه «راموش هارادینای» و دو تن از همرزمانش از سوی دادگاه جنایی لاهه،
این سه نفر به عنوان قهرمان به کوزوو وارد شدند و مورد استقبال نخست وزیر کوزوو
آقای «هاشم تاچی» (Hashim Thaçi)
قرار گرفتند که خود وی نیز به عنوان جنایتکار جنگی تحت پیگرد
بینالمللی است و تنها دست حمایت آمریکا بر بالای سرش تا کنون جان وی را نجات داده
است. «راموش هارادینای» و آقای «هاشم تاچی» به سرعت مذاکرات دوستانهای را آغاز
کردند. «راموش هارادینای» قصد داشت مذاکراتی را در مورد ائتلاف احتمالی دولتی بین
دو حزب «هاشم تاچی» (PDK)
و حزب خود وی (AAK) آغاز کند و نخست وزیر جدید کوزوو شود. ولی پس از
ملاقات در 7 دسامبر 2012، هر دو نفر، عمدتا در مورد مسائل رسمی، مانند ادغام در
اتحادیه اروپا ... و موارد مشابه توافق کردند و نتیجه بیشتری نگرفتند.
دستگیریهای جدید در سال های 2015 و 2017
در
ژوئن 2015، «راموش هارادینای» بر اساس حکم بازداشت صربستان به مدت کوتاهی در «اسلوونی»
(Slowenien)
دستگیر شد.
در
4 ژانویه 2017، وی توسط پلیس فرانسه در فرودگاه «بازل- مولهازن» (Basel-Mülhausen)
بازداشت شد. به
گفته دادستانی عمومی صربستان، شواهد جدیدی در دسترس بود که استرداد «راموش هارادینای» به بلگراد را توجیه میکردند.
در
27 آوریل 2017، یک دادگاه فرانسوی در «کلمار» (Colmar)
درخواست استرداد قوه قضائیه صربستان را احتمالا با فشار دوستان آمریکائی رد کرد.
به این ترتیب آقای «راموش هارادینای» که ممنوعالخروج شده بود بعد از چهار ماه مجددا
آزاد شده است و میتواند به جنایات و خرابکاریهایش ادامه
دهد.
پس
از احضار وی برای استماع اظهاراتش توسط دفتر ویژه دادگاه کارشناسانه کوزوو برای
تعقیب جنایتکاران جنگی در زمان جنگ کوزوو که به لاهه (هلند) منتقل شده بود (Kosovo Specialist Chambers
and Specialist Prosecutor’s Office)
وی در 19 ژوئیه 2019 از نخست وزیری کنارهگیری کرد. او میخواست از احضاریه به
عنوان یک فرد خصوصی اطاعت کند، ولی نه به عنوان نخست وزیر کوزوو. به این ترتیب تا
زمانی که وی هنوز فرد خصوصی نیست و نخست وزیر کوزوو محسوب میشود و جانشینی برایش
پیدا نشده است، وی نمیتواند در دادگاه حضور یابد و به عنوان مدیر اداره امور جاری
در این سمت باقی میماند. هرچه باشد وی
مصونیت دارد. ادامه دارد
سرنگون باد رژیم سرمایه داری جمهوری
اسلامی بدست مردم ایران