مقالات توفان شماره ۲۵۸ ارگان مرکزی حزب کارایران مرداد ۱۴۰۰
بازیهای جهانی المپیک نماد دوستی خلقها نیست، به ابزار
دسیسه و تحریکات امپریالیسم و صهیونیسم تبدیل میشود
ورزش پدیدهای سیاسی است و نمیشود در ارزیابی از مسایل ورزشی چنین
وانمود کرد که گویا فقط عده خاصی هستند که مبارزات ورزشی را سیاسی کردهاند.
مسابقات ورزشی نیز در دنیای طبقاتی همیشه سیاسی خواهد ماند. خلقها، قهرمانان خویش
را تعیین میکنند و
آنها را مورد ستایش قرار میدهند و مرتجعین و تبهکاران نیز در پی حمایت از چهرههای
ورزشی مورد حمایت خود هستند. تمام تبلیغات رسانههای گروهی امپریالیستی در فضای
مجازی در مورد رقبای خویش نیز از این جانبگیریهای گاه تهوعآور خالی نیست. اگر
تیم آنها شکست بخورد، از شکست خود سخن نمیرانند، بلکه از صعود تیم مقابل به مرحله
بعد حرف میزنند و اگر رقیبشان در مصاف ورزشی شکست بخورد، از پیروزی خود و شکست و
حذف تیم «دشمن» خود یاد میکنند. اگر در روز اول یک مدال طلا آورده باشند و بعد از
مثلا ۵ روز، که در صدر جدول هستند، به قعر جدول به مرحله هفتادم سقوط کنند، هرگز
از سقوط خود یاد نمیکنند و در تبلیغات رسانه اظهار میدارند که ورزشکاران ما در ۵
روز نخست المپیک در صدر جدول المپیک قرار داشتند. المپیک و مصافهای ورزشی یک جنگ
سیاسی و روانی است که هم برای مصرف داخلی و هم برای نزاع خارجی خوب است و تمام دستاندرکاران
آن تلاش دارند با تمام امکانات تبلیغاتی، اداری، جاسوسی، که در اختیار دارند، به
مقاصد سیاسی خویش نایل آیند. تخریب روحیه ورزشکاران رقیب، جاسوسی در میان آنها،
خرابکاری در کارشان، تقلب در قرعهکشی، در داوری، در دادن غذاهای آلوده به آنها،
در خریدن ورزشکاران با وعده و وعید و... از روشهای مرسوم در امور مبارزات ورزشی
است. آمریکا مانع از آن بود که در مسابقات دوچرخهسواری از «آرمسترانگ»، که چندینبار
قهرمان دوچرخهسواری Tour
de France تور فرانسه شد، آزمایشات دوپینگ به عمل آورند و حتی زمانی که دسیسه
آنها رو شد، باز ایشان مدال افتخار پیروزی را همراه با تمامی مزایایش به گردن داشت
و حفظ کرد. این در حالی است که دولت آلمان گروههای تحقیقی و جاسوسی به ابتکار
مراجع جاسوسی تحت عنوان مراجع فرهنگی درست میکند تا بر ضد روسیه سند جعلی بسازند
و چند عدد ورزشکار حریص و خودفروخته را نیز مییابند تا از سر معجزه یورو، دروغهای
آنها را مورد تأیید قرار دهند.
این سیاست فریب ورزشکاران از زمان پیدایش اردوگاه سوسیالیسم به یک روش
مبارزه خرابکارانه بدل شده است. امپریالیسم و ایادی آنها با قدرت عظیم تبلیغاتی و
مالی که داشتند، میکوشیدند قهرمانان تراز اول ممالک سوسیالیستی را به فرار و
پناهندگی به کشورهای پیشرفته سرمایهداری غرب تشویق کنند تا هم از تأثیر پیروزی
ممالک سوسیالیستی بکاهند و هم از نظر تبلیغاتی و تخریب در روحیه دشمنان طبقاتی به
پیروزی دست یابند. اگر این پیروزی نصیب آنها میشد، تمام رسانههای گروهی آنها در
طی سالها و یا در آغاز هر مبارزه جهانی و یا المپیک با این موج تبلیغاتی به میدان
میآمدند و در این عرصه نیز هر چند ناچیز موفق میشدند. فرار سه فوتبالیست بزرگ از
مجارستان به اسپانیای فاشیست فرانکو و همدست هیتلر را که مورد تمجید آمریکا و
اروپا بود، کسی فراموش نکرده است. هر وقت تیم «رئال مادرید» به یاری این سه
فوتبالیست به پیروزی میرسید، رسانهها تمام دفتر گریختن آنها را از مجارستان و
سرکوب از جانب «کمونیستها» را مجدداً ورق میزدند به طوری که دیگر کسی نبود که با
نامهای «پوشکاش»، «سیبور»، «کوچیس» آشنا نباشد.
ورزش در دست امپریالیسم عامل نفرت و دشمنی میان خلقهاست و به دشمنی
میان انسانها دامن میزند. ورزش برای سرمایهداری و
امپریالیسم کالائی است تا از طریق آن بتوانند سودهای کلان به جیب بزنند و عرصه جدیدی
از مبارزه بر ضد رقبا بگشایند. کشور قطر رأی میدهد که مسابقات جهانی فوتبال به
آلمان واگذار شود و در جبران آن امتیاز برگزاری مسابقات فوتبال را در قطر به دست
میآورد. پارهای از کشورها چون خودشان قادر به تربیت قهرمانان نیستند، به پاس
خرپولی، قهرمانان سایر کشورها را چون بردهها میخرند تا با قبول تابعیت این ممالک
در تیم آنها بازی کرده و برایشان «نام و نامآوری» خلق کنند.
در دو ماراتن «عبدی ناگیه»، سیاه پوست سومالیتبار، برای کشور استعمارگر هلند، که در آنجا کارزار خانم «آیان
حرصی علی»، سومالیتبار بر ضد مسلمانان و به ویژه سومالییائیها در اوج خود بود و
نظریاتاش مورد حمایت نازیهای هلندی قرار داشت، به میدان رفت و نقره گرفت و آنرا
به کشور هلند تقدیم کرد. این کار وی تحقیر مردم سومالی و اعتبارافزائی برای
استعمارگران هلندی و تمام کارزار نژادپرستانه و اسلامستیزانه آنها و اروپائیها
بود. «بشیر عبدی»، سومالیتبار نیز با مدال برنز بر سکو رفت و مدال خود را مانند
هموطناش «عبدی ناگیه» به استعمارگران بلژیکی هدیه کرد که آفریقا را به خون کشیده
بودند. جالب آن است که در همین دو کشور نفرت ضدسیاهپوستان و مسلمانان غوغا میکند
و اقدام این قهرمانان برایشان ذرهای احترام ایجاد نکرده، بلکه بیشتر موجب تحقیر
و تمسخر استعمارگران خواهند بود.
امپریالیستها هر رشتهای را که برایشان مدال
آورد و یا انحصاراتشان را بکاراندازد، فوراً وارد رشتههای ورزشی المپیک میکنند،
علیرغم اینکه اکثریت قریب باتفاق کشورها نمیتوانند مثلا در رشته تنیس و یا گلف،
بیسبال و نظایر آنها شرکت کنند. آنها پیشنهاد ایران را برای ورود بازی چوگان به
بازیهای المپیک رد میکنند، ولی دوِ ماراتن را که تحقیر ایران است و در مقوله
نظریه «دموکراسی یونان و استبداد پارسیها» میگنجد، در رده بازیهای المپیک قرار
میدهند. آنها برای دو ماراتن مدال جداگانه ترتیب میدهند و به عنوان نماد بازی
المپیک از قهرماناناش در پایان بازیهای المپیک ستایش مینمایند. برای آنها دیوار
بین غرب و شرق، دموکراسی و بربریت، اروپائی و یا ایرانی از شکست ایرانیها در
مقابل یونانیها و تنگه «ترموپیل» تعیین میگردد. این سیاست، سیاسیترین اقدام
المپیک است و گرچه که موفق نشد، ورزش کشتی را به ضرر ایران در چند سال پیش حذف
کند، ولی به یاری ایرانیان خودفروخته مجاهد، سلطنتطلب و منصورحکمتی اسرائیلی از
این تلاشها دست برنمیدارد. باید در المپیک با ایرانستیزی و تبلیغات حقیرنمائی
ایران به شدت مبارزه کرد. اکنون در رأس این ایرانستیزی صهیونیسم جهانی قرار گرفته
است که دشمن سوگند خورده ایرانیان است.
در دوران استقرار سوسیالیسم در شوروی، که ماهیت
ورزش از ریشه تغییر کرد و به ورزش خلق بدل شد، یک قهرمان شوروی به عنوان سرمشق نسل
جوان باید دارای ارزشهای اخلاقی انسانی نیز میبود. برای رفتن به میدانهای جهانی
فقط رکوردها کافی نبودند، این ورزشکاران باید رکوردهای اخلاقی نیز میداشتند تا
ورزش در جایگاه شایسته و انسانی خود قرار گیرد زیرا که توسعه آن برای سلامت جامعه
نیز اهمیت داشت.
امپریالیسم و صهیونیسم ارزشهای دیگری دارند؛
اسرائیل صهیونیست مورد نفرت ملتهای جهان است. دشمنان بشریت کاری کردهاند که
اسرائیل در مسابقات جهانی از طریق کاتالیزاتور اروپا شرکت کند و تیمهای ورزشیاش
در تیمهای ورزشی اروپا فعالاند. تیم فوتبال اسرائیل، که در آسیا مورد نفرت عمومی
است، فقط در لیگ باشگاههای اروپا بازی میکند و کسی به رویش نمیآورد که برای
رضایت صهیونیسم جهانی، جغرافیای جهان را نیز تغییر دادهاند. تمام ورزشکاران
اسرائیلی سربازان آماده به خدمت در اشغال سرزمین فلسطین هستند که در قتل عام مردم
فلسطین و اشغال سرزمینهای آنها دست داشتهاند. این ورزشکاران آلوده به خون به
میدانهای ورزشی میآیند تا برای اسرائیل حیثیت بیافرینند. ایران دولت اشغالگر و
نژادپرست اسرائیل را به رسمیت نمیشناسد زیرا آنها حتی در عرصه ورزشی از تمرینات
ورزشی مردم فلسطین جلوگیری میکنند و با روشهای فاشیستی و نژادپرستانه مانع آن
هستند که فلسطینیها، که ساکنین واقعی فلسطین هستند، به میدانهای ورزشی حتی به
عنوان پناهنده در آمریکا، آلمان و یا هلند پا بگذارند. ایران به درستی حاضر نیست که
ورزشکاراناش را به مصاف صهیونیستها بفرستد. این امر مورد تأیید اکثریت ملتهای
جهان است. تبلیغات صهیونیستی و امپریالیستی تلاش دارند بر تمام این واقعیات پرده
بکشند، ولی واقعیت این است که ورزشکاران سرشناس جهانی نظیر «کریستیانو رونالدو»، «فردیناند»، «سفیان
فغولیة، «اسلام سلیمانی»، «لیونل مسی»، «کانتونا»، «مارادونا»، «بوفون»،
«هازارد»، «کاکا»، «مسعود اوزیل» از مبارزه با اسرائیلیها سرباز زدند و یا آنها را به شدت افشاء و بیآبرو
کردند. بعد از لغو دیدار تیم بزرگ فوتبال آرژانتین با اسرائیل، «گونزالو هیگو»، این ستاره آرژانتینی یوونتوس عنوان کرد: «سفر نکردن به
سرزمینهای اشغالی و لغو بازی برابر رژیم صهیونیستی، تصمیم درستی بود که اتخاذ شد.
امنیت و قضاوت منطقی، مهمتر از همه چیز هستند».
«گابریل سولانو»، بازیکن اسبق تیم ملی فوتبال آرژانتین نیز پس از
لغو دیدار تیم ملی کشورش با رژیم اشغالگر قدس در صفحه شخصی خود این طور نوشت:
«فوتبال هرگز به خون فلسطینیها آلوده نمیشود. هیاهوی دیدار تدارکاتی آرژانتین با
اسرائیل متوقف شد».
به این
سند توجه کنید:
در تاریخ
۲۸/۵/ ۲۰۱۴ خبرگزاری دویچه وله گزارش داد که سربازان اسرائیلی با تیراندازی به سوی
دو فوتبالیست فلسطینی و نشانهگرفتن پای آنها تا دیگر نتوانند فوتبال بازی کنند،
موجبات اعتراض ورزشکارن را فراهم آوردهاند.
«در پی زخمیشدن دو فوتبالیست فلسطینی توسط
مأموران مرزی اسرائیل، فدراسیون فوتبال فلسطین خواستار مجازات اسرائیل شده بود.
«سپ بلاتر»، رئیس فدراسیون جهانی فوتبال برای حل و فصل این ماجرا با مقامات
فلسطینی و اسرائیلی دیدار کرد.
رئیس
فدراسیون جهانی فوتبال روز سهشنبه (۸ خرداد /
۲۷ ژوئن) با تاکید بر اینکه «من فوتبال و
سیاست را از هم جدا میدانم» تاکید کرد که فدراسیون فوتبال اسرائیل در
چارچوب مقررات فیفا عمل میکند و دلیلی برای مجازات آن وجود ندارد.
«بلاتر» روز دوشنبه (۷ خرداد)
در رامالله با مقامات ورزشی و سیاسی فلسطین، از جمله با «محمود عباس» دیدار و گفتوگو
کرده بود. او یک روز بعد با مقامات اسرائیلی، از جمله «بنیامین نتانیاهو»، نخستوزیر
این کشور ملاقات نمود. «بلاتر» در پایان دیدار خود با «آوی لوزون»، رئیس فدراسیون
فوتبال اسرائیل و خطاب به او تأکید کرد: «فدراسیون شما از اعضای خوب فیفا است»
(تکیه از توفان).
«دستگیری
و اذیت و آزار مکرر برخی از ورزشکاران و مربیان فلسطینی توسط مأموران مرزی اسرائیل
باعث شده که مقامات فلسطینی خواستار مجازات فدراسیون فوتبال اسرائیل شوند».
متعاقب
این جنایت کشورهای ایران، قطر، اردن، عمان، تونس و الجزیره از پیشنهاد اخراج
اسرائیل از فیفا پشتیبانی کردند که با قلدری و زور صهیونیستها، آمریکا و اتحادیه اروپا به جائی
نرسید.
به این
وقاحت نظر افکنید. اگر ورزش با سیاست ربط ندارد، پس چرا ورزشکاران ایرانی را که
عدم مصافشان با ورزشکاران اسرائیلی، که همه آنها عضو ارتش اشغالگر و تبهکار
اسرائیل بوده و نژادپرست هستند، جرم بوده و اقدامی سیاسی است؟ چرا باید فدراسیون
جودی ایران فعالیتش تعلیق شود؟
به نوشته
نشریه گاردین و
رویترز، ... «طبق گزارش دیدبان حقوق بشر با توجه به مفاد اساسنامه رم، اسرائیل از
نظر قانونی و حقوقی از شرایط اطلاق جنایت آپارتاید برخوردار است...
در گزارش
دیدبان حقوق بشر اعلام شده است که مقامهای اسرائیلی به جنایات آپارتاید و آزار و
ستمگری علیه فلسطینیان مرتکب شدهاند.
طبق
گزارش «گاردین»، این اولین نهاد حقوق بشری بینالمللی بزرگ است که چنین اتهامهایی
را وارد کرده است».
در
مسابقات المپیک توکیو یک قهرمان الجزایری به نام «فتحی نورین» حاضر نشد با ورزشکار
اسرائیلی مصاف دهد و در الجزایر با استقبال بینظیر مردم کشورش روبرو شد که نفرت
خود را از اشغالگران اسرائیلی ابراز میداشتند. یک ورزشکار سودانی به نام «محمد
عبدالرسول» نیز حاضر نشد با رقیب اسرائیلی خویش مصاف دهد و مأموران المپیک وی را
نیز حذف کردند. امپریالیسم و صهیونیسم، که بر جهان ورزش سلطه نفرتانگیز خویش را
گسترش دادهاند، حاضرند برای حفظ صهیونیسم همه ورزشکاران جهان را حذف کنند. رسانههای
گروهی امپریالیستی نیز در این موارد سکوت میکنند. و در عوض ایرانیان جاسوس
خودفروخته، که از ایران و ایرانی نفرت دارند، به جای حمایت از ورزش ایران و
استعدادهای جوانان کشورشان تنها به تبلیغات دروغ و ضدایرانی مشغولاند. مشتی
خودفروخته حتی با مونتاژ تصاویر کاذب و فتوشاپ در همدستی با سازمانهای جاسوسی
نظیر موساد خواهان پس گرفتن مدالهای قهرمانان ایران هستند. این بیریشهگی که دستآورد
سازمانهای جاسوسی است، در تاریخ مبارزات سیاسی اپوزیسیون ایران بینظیر است. حتی
در زمان محمد رضا شاه آمریکائی نیز مردم ایران از کسب مدال طلا توسط «امامعلی
حبیبی»، «ببر مازندران»، که نماینده مجلس شاه بود، ابراز شادمانی میکردند، زیرا
سخن بر سر ایران و هویت ایرانی بود و نه شخص شاه. در مسابقات امسال المپیک در
توکیو نقش مهمی به «کیمیا علیزداه»، که وی را خریدهاند، واگذار شده است. این خانم
که در ایران هرگز تحت پیگرد نبوده و مبارزه سیاسی نکرده است، به یکباره به عنوان پناهنده
سیاسی در اروپا برسمیت شناخته شده است، آنهم در حالیکه پناهندگان مستحق را با
هواپیما به ممالکشان پس میفرستند و بر کشتار هزاران نفر پناهندگان خارجی در
دریای مرگ مدیترانه چشم میبندند. خانم «علیزاده» مدال طلای پناهندگی گرفتهاند،
زیرا در عرصه خیانت به ایران خوشخدمتی مینمایند.
خود
ایشان در مصاحبهای با نشریه «بیلد آم زونتاگ» آلمانی چنین گفته است: «الان دیگر
همه چیز خوب است و با ابراز خوشحالی از رقابت برای آلمان، اظهار امیدواری کرده که زندگی
آرام و بدون مشکلی در این کشور داشته باشد. کیمیا علیزاده اکنون یک آلمانی هست و
خوشحال است و دوست دارد زیر پرچم آلمان بازی کند».
دول
اروپا نتوانستند ایشان را به عنوان ورزشکار تحت تابعیت خویش به المپیک بفرستند،
زیرا چنین مانور دیرهنگامی میتوانست مورد اعتراض قهرمانان شایسته بومی همان
کشورها قرار گرفته و نتایج عکس به بار آورد و از این گذشته باید بسیاری قوانین
بومی کشور به زیرپا گذارده میشد. ولی آمریکا و متحدانش تیم مضحک پناهندگان را به
عنوان ابزار تبلیغاتی از سال ۲۰۱۶ خلق کرده بودند و خانم «علیزاده» را به عنوان ابزار
تبلیغاتی و دست درازشده اسرائیل و آمریکا در این تیم برای مقاصد شوم خود جای
دادند، تا مأموریت خویش را انجام دهد. این تیم مرکب از فراریان اپوزیسیون سوریه و
همدستان سابق داعش، افغانستان، که همدستان قوای اشغالگر در افغانستان بودهاند و
«پناهندگان» ایران به طور عمده تشکیل شده است. این تیم اختراعی و سیاسی در المپیک
۲۰۱۶ در انتهای صف تیمهای شرکت کننده در المپیک قرار داشت، ولی اینبار بعد از
شکست غربیها در سوریه و عدم موفقیت در تجاوز به ایران و خروج از افغانستان، این
تیم ارتقاء مقام پیدا کرد و با مقام تیم دوم در المپیک برای ورود به مراسم
افتتاحیه صعود کرد و بعد از یونان، که بانی المپیک است و بطور سنتی به عنوان تیم
نخست وارد میدان میشود، این تیم سیاسی وارد میدان شد. مطبوعات نوشتهاند که
المپیک توکیو به بهانه بیماری همهگیر کرونا محدودیتها، سانسور و کنترل فراوان
ایجاد کرده، از دعوت پارهای از ورزشکاران خودداری نموده و از تعداد شرکتکنندگان
تا توانسته بنا بر میل خود کاسته است. دولت ژاپن تا توانسته محدودیت ایجاد کرده،
خبرنگاران منتقد را اجازه ورود نداده است و در تحت این شرایطِ کنترل شده در یک
قرعهکشی ساختگی خانم «کیمیا علیزاده» بر اساس «خواست خدا» با رقیب ایرانی خود
روبرو شده است تا مدال طلای وقاحت را ببرد.
مربی تیم ملی تکواندوی زنان ایران خانم «مهرو کمرانی» پیشتر به
خبرگزاری ایسنا با احتیاط گفته بود: «که به نظر او کمیته المپیک تأکید داشته که
این دو همتیمی سابق مقابل هم قرار بگیرند.
خانم «کمرانی» افزود: «جدول با کرونای نماینده شیلی باید تغییر میکرد.
نمیتوانم به طور صد در صد بگویم اما فکر میکنم کمیته بینالمللی المپیک میخواست
که حتماً این دیدار برگزار شود».
این
واقعیت برای خانم «علیزاده» نیز روشن بود و وی میتوانست از مقابله با دوست و
هموطنش، که به عنوان نماینده تیم ایران در المپیک شرکت داشت، سر باز زند. ولی وی
این کار را نکرد و منافع شخصی خویش را بر منافع مردم کشورش ترجیح داد. این خانم
«علیزاده» به جز رقابت با نماینده تیم ایران به هیچ کجا نرسیده است. خانم
«علیزاده» با حمایت سازمانهای جهانی به بلغارستان رفته بود تا در بازیهای
انتخابی بتواند به تیم پناهندگان راه پیدا کند و بتواند برای ایفای نقش به توکیو
بیاید. این خانم اگر از خودمانیها نبود، هرگز نمیتوانست بر مشکلاتی که بر سر راه
هر پناهنده واقعی ایرانی است، به این سهولت غلبه کند.
این خانم
علیرغم این همه حمایت بینالمللی به جائی نرسید. این عده منحرف در تاریخ ایران
فراموش میشوند و نامشان در لوح خودفروختگان و ضدایرانیها ثبت میشود، ولی ایران
باقی میماند. آن دیگری به نام آقای «سعید مولایی»، که از ایران فرار کرده، در
حالی که هرگز در ایران تحت تعقیب نبوده و از همه مزایائی، که مردم ایران در
اختیارش گذارده بودند تا به این مقام برسد، کاسبکارانه و همهجانبه سوء استفاده
کرده است، سرانجام دست به دامن آلمان شده تا پناهندگی وی را بپذیرد و وی را همراه
تیم خود به المپیک بفرستند. آلمان ولی حاضر نبود وی را به جای قهرمانان خودش به
توکیو بفرستد و وی سراسیمه نه به بهشت آمالش اسرائیل، بلکه به مغولستان رفت تا
دارای مدال المپیک گردد و همه دانسته است که وی جایزهاش را به اسرائیل بخشید. آیا
واقعاً این جایزه ارزش دارد؟ کشور مغولستان تاکنون یک جایزه دریافت کرده است، آنهم
توسط آقای «سعید مولائی» که جایزهاش را به اسرائیل بخشیده است. واقعیت این است که
در حقانیت دریافت این مدالها توسط دشمنان ایران باید تردید کرد. آنها به هرکس
بخواهند با تطمیع، تهدید و فشارهای بینالملل میتوانند مدال دهند و در جای دیگری
آنرا با امتیازات دیگر جبران نمایند. این مدالها برای مردم ایران نیست در خدمت
دشمنان مردم ایران بوده و ننگین است. تلاش امپریالیسم و صهیونیسم برای تخریب ورزش
ایران، خریدن ورزشکارانِ ضعیفالنفس تمامی نخواهد داشت و ما در آینده نیز با آن
روبرو هستیم. ولی اگر در ایران در آینده کم و بیش نزدیک نیز یک حکومت مردمی
انقلابی بر سر کار آید باید این سنت ضدصهیونیستی و انسانی را در خدمت دفاع از خلق
فلسطین ادامه داد و از هرگونه رویاروئی با ورزشکاران ارتش سرّی اسرائیل خودداری
کند. اسرائیل یک کشور متجاوز و اشغالگر است و حق ندارد به عنوان کشوری معمولی در
المپیک شرکت نماید. اسرائیل نماد دوستی میان خلقها نیست، وجودش ناقض احترام به
حقوق بشر و دوستی میان ملتهاست و لذا نمیتواند و نباید در بازیهای دوستی ملتها
در المپیک شرکت کند.
البته به
صلابهکشیدن ورزشکارانی، که منافع کشورشان را در پای منافع دشمنان ایران میفروشند،
نباید ما را از این حقیقت دور نماید که سراپای ورزش ایران پارتیبازی، اعمال نفوذ،
فساد و دزدی و مملو از تبعیض است. رسانههای گروهی ایران از خویشاوندسالاری سخن
میرانند و افتضاحات ورزشی ایران به ویژه در عرصه فوتبال و کشتی بسیار نمایان است.
به گزارش خبرنگار گروه ورزشی خبرگزاری آنا: «اما نکته قابل تأمل، صحبتهای اخیر
حسن نیکخو، مدیرکل سابق حراست وزارت ورزش و جوانان است که متذکر شده ارادهای برای
مبارزه با فساد در ورزش وجود ندارد و تا زمانی که زیرساختها را اصلاح نکنیم،
مبارزه با فساد عملی نیست». تا زمانی که این هیولای سیاه بر ورزش ایران حاکم است
همیشه توجیهی برای خیانت به عناصر خودپرست و حقیرپندار میدهد تا خود را به آغوش
دشمنان بیفکنند.
برگردیم
به خانم «کیمیا علیزاده». ایشان به عنوان بخشی از برنامه تبلیغاتی صهیونیسم و
مبارزه با ایران به میدان آورده شد و راهی میدان گردید. کسانی که ایشان را هدایت
میکنند، برای ایشان نامهای نوشتهاند که با واقعیات زندگی ایشان در تناقض کامل
است، ولی برای عوامفریبی و استفاده تبلیغاتی در سطح جهانی آنهم بیشتر توسط محافل
ایرانی اجنبیپرست و خودحقیرپندار که دست به دست میگردانند، مفید واقع شده است.
این نامه ساختگی باید جدائی ایشان از ایران و خیانت به آمال مردم کشورش را توجیه
کند، حال نخست به نوشتهای که برای ایشان نوشتهاند، نظر افکنید و بعد به واقعیات
تاریخی برسیم:
«من
کیمیا علیزاده، نه تاریخسازم، نه قهرمانم، نه پرچمدار کاروان ایران، من یکی از
میلیونها زن سرکوب شده در ایرانم که سالهاست هر طور خواستند، بازیام دادند. هر
کجا خواستند بردند. هر چه گفتند پوشیدم. هر جملهای دستور دادند تکرار کردم. هر
زمان صلاح دیدند، مصادرهام کردند. مدالهایم را پای حجاب اجباری گذاشتند و به
مدیریت و درایت خودشان نسبت دادند.
من
برایشان مهم نبودم. هیچکداممان برایشان مهم نیستیم، ما ابزاریم. فقط آن مدالهای
فلزی اهمیت دارد تا به هر قیمتی که خودشان نرخ گذاشتند از ما بخرند و بهرهبرداری
سیاسی کنند، اما همزمان برای تحقیرت، میگویند: فضیلت زن این نیست که پاهایش را
دراز کند!
من صبحها
هم از خواب بیدار میشوم پاهایم ناخودآگاه مثل پنکه میچرخد و به در و دیوار میگیرد.
آنوقت چگونه میتوانستم مترسکی باشم که میخواستند از من بسازند؟ در برنامه زنده
تلویزیون، سوالهایی پرسیدند که دقیقاً بخاطر همان سوال دعوتم کرده بودند.
حالا که
نیستم، میگویند تن به ذلت دادهام....
در ذهنهای
مردسالار و زنستیزتان، همیشه فکر میکردید کیمیا زن است و زبان ندارد! روح آزرده
من در کانالهای آلوده اقتصادی و لابیهای تنگ سیاسی شما نمیگنجد. من جز تکواندو،
امنیت و زندگی شاد و سالم درخواست دیگری از دنیا ندارم.
مردم
نازنین و داغدار ایران، من نمیخواستم از پلههای ترقی که بر پایه فساد و دروغ بنا
شده بالا بروم.
کسی به
اروپا دعوتم نکرده و در باغ سبز به رویم باز نشده. اما رنج و سختی غربت را بجان میخرم
چون نمیخواستم پای سفره ریاکاری، دروغ، بی عدالتی و چاپلوسی بنشینم. این تصمیم از
کسب طلای المپیک هم سختتر است، اما هر کجا باشم فرزند ایران زمین باقی میمانم.
پشت به دلگرمی شما میدهم و جز اعتماد شما در راه سختی که قدم گذاشتهام، خواسته
دیگری ندارم.
کیمیا
علیزاده».
از این
همه ریاکاری انسان به حیرت میافتد. ما وارد جزئیات سخنان ایشان نمیشویم، ولی
فرهنگ مردسالارانه، که در تمام دنیا کم و بیش وجود دارد، مربوط به دوره حکومت
جمهوری اسلامی نیست. در زمان محمد رضا شاه نیز زن کالا بود و از بسیاری حقوق
انسانی محروم گشته بود. بدون اجازه شوهر حق کار، کسب و مسافرت نداشت، تا چه برسد
به اینکه به خود اجازه دهد ورزشکار شود و به المپیک رود، ما به خاطر نمیآوریم که
در دوران پهلوی زنان ایران در مسابقات جهانی المپیک شرکت کرده باشند و موفق به اخذ
مدال المپیک شده باشند. سخنان خانم «علیزاده» سخنان ایشان نیست که به علت فقدان
سواد تاریخ ایران به نکاتی انتقاد میکنند که از زمان حکومت پهلوی در ایران وجود
داشته است و ایشان از وجود آن بیخبرند. ولی سلطنتطلبان و افراد مأموری که این
نامه را برایشان نوشتهاند، از این واقعیت تاریخی با خبر بودهاند. برای این عُمال
بیگانه، که شما را ابزار کردهاند، «فقط مدال فلزی» اهمیت ندارد، جسد زنده شما
برای تبلیغات اهمیت دارد. برای آنها «بهرهبرداری سیاسی» از شما اهمیت دارد و میخواهند
شما اتفاقاً «مترسکی» باشید که در مصاحبههای مطبوعاتی آنها برای یک لحظه تبلیغاتی
حضور یابید تا آنها کمال سوء استفاده تبلیغاتی را از وجود فیزیکی شما بکنند و
مطمئن باشید بر سر مزار شما نیز حاضر نخواهند شد. برای مأمورانی که شما را جلو
انداختهاند، شرکت شما در صدا و سیمای ایران مهم نیست، در برنامههای شوی تبلیغاتی
آنها مهم است که حتی حرف هم نزنید و فقط سر بجنبانید. پس میبیند که شما را چگونه
ابزار و ذلیل کردهاند و مورد نفرت مردم کشور خود گردیدهاید؟ شما ابزار دست
دشمنان ایران هستید و به همین جهت نیز جسارت ندارید «سعید مولائی» را به خاطر
عِطاء جایزهاش به اسرائیل محکوم کنید. سکوت شما نشانه ذلت و حقارت شماست زیرا با
تمام دشمنان ایران در یک جبهه قرار دارید. لطف کرده از مردم ایران مایه نگذارید.
شما در نامه خود به توجیهاتی برای این اقدام خود متوسل شدهاید که پرسشبرانگیز
است: آیا به بهانه ریاکاری، بیعدالتی، چاپلوسی، دروغ، لابیگری، مردسالاری و... میشود
از ایران فرار کرد و ادعای پناهندگی سیاسی در آلمان نمود؟ آیا میشود به مصاف
قهرمانان اسرائیلی رفت که در ارتش اسرائیل به قتل عام فلسطینیها مشغول بوده و
سرتا پا صهیونیست و نژادپرستاند؟ آیا ریاکاری، دروغ، چاپلوسی، مردسالاری، لابیگری
و... خیانت ملی را توجیه میکند؟
حال به
سندی که کاوشگران ایران منتشر کرده و حقایق را در باره ایشان نوشتهاند، توجه کنید
تا ببینید که این خانم و آقای «سعید مولائی» و نظایر این پناهندگان مصلحتی در
اروپا بخشی از لشگریان تبلیغاتی دشمنان ایران هستند، که در ارتش تجاوز امپریالیسم
و صهیونیسم به خدمت نظامی اشتغال دارند.
«تراژدی تلخ کیمیا و جمهوریاسلامی
همهچیز از فروردین ۹۵ شروع شد؛ کیمیا قهرمان تکواندوی آسیا شد و با تقدیم مدالش به شهدای
مدافع حرم، راهی المپیک۲۰۱۶ شد.
اگرچه مدال برنز المپیک را گرفت اما چون اولین مدال زنان در المپیک بود به او
پاداش مدال طلا دادند:
۳۰۰سکه +۱۰هزاردلار+ یکآپارتمان
+۵۰میلیون + پژو
پارس
کیمیایِ ۱۸ساله قهرمان ملی شده بود.
اردیبهشت ۹۶ او همه را به شرکت در انتخابات ریاستجمهوری دعوت کرد. دو ماه بعد
نقره جهانی را هم گرفت تا در جلسه تحلیف روحانی در کنار دختر رییسجمهور در بیترهبری
باشد. به خندوانه هم که رفت به رامبد جوان گفت:
«پیام رهبر معظمانقلاب را که شنیدم یکی از
بهترین لحظات زندگیام بود»
مدالآوری دختر ایرانی، تصویری روشن از جامعه ایرانی به دنیا مخابره
کرد. این مزیت مدالآوری ورزشکاران در همه دنیا است. اما ناگهان تابستان ۹۶ خبری بد به
ورزش ایران رسید:
«کیمیا علیزاده باید ۳عمل جراحی کند».
او به سندرمی نادر در دستهبیماریهای تحلیلرونده عضلانی «گیلنباره»
نیز مبتلا شده بود؛ سندرم فلجکننده و نادر.
وزیر بهداشت شخصاً دوبار به عیادت کیمیایِ ایرانی در بیمارستان رفت.
فدراسیون تکواندو نیز در بیمارستان برایش جشن تولد گرفت. همه بدنبال بازگشت دوباره
او به میادین بودند. حتی در بهمن ماه که سرپا شد، برایش در خیابانهای تهران
بیلبوردهایِ آرزوی سلامتی زدند. فدراسیون هم او را بصورت ویژه به اردوی تیمملی
دانشجویان برد تا زودتر برای بازیهای آسیایی جاکارتا آماده شود.
کمیته المپیک او را بعنوان پرچمدار کاروان ایران در جاکارتا هم انتخاب
کرد تا دختر ایرانی روحیه بگیرد.
اما یکماه بعد کیمیا در تورنمت کرهجنوبی شکست خورد. مصدومیتها او
را ناآماده کرده بود. با این حال به تیمملی دعوت شد. ولی اینبار در مردادماه،
رباط صلیبی پاره کرد تا پرچمداری کاروان ایران در جاکارتا را از دست بدهد.
آذرماه ۹۷ مسابقات جهانی انگلیس را هم از دست داد. مصدومیتها او را رها نمیکرد.
دیگر برخی از پایان عمر تکواندوی او میگفتند. چندماه بیشتر به المپیک۲۰۲۰ نمانده بود که
مصدومیتها او را از انتخابی تیمملی هم محروم کرد تا ناهید کیانی در دیماه ۹۸ جای او را در
تیمملی بگیرد.
سههفته بعد ناگهان کیمیا از ایران خارج شد و از آلمان درخواست پناهندگی کرد:
«من یکی از میلیونها زن سرکوب شده در ایران
هستم که سالهاست هرطور که خواستند بازیام دادند»
کیمیا از آلمان، هلند و کانادا درخواست کرد با پرچم آنها در انتخابیهای
المپیک۲۰۲۰ شرکت کند. همه
عزم او شرکت در المپیک بود:
«فکر میکنم در اینجا (آلمان) بتوانم به مدال المپیک و جهانی برسم»
اما هیچیک از این کشورها نپذیرفتند جای ورزشکار خود را به کیمیا
بدهند. تا او به ناچار به عنوان عضو تیم «پناهندگان فدراسیونجهانی تکواندو» در
رقابتهای انتخابی اروپا شرکت کند.
اما بازهم در فروردین ۹۹ در آخرین انتخابی المپیک در بلغارستان شکست خورد و به المپیک نرسید
تا همه تلاشهای او به باد برود. کرونا اما المپیک را یکسال عقب انداخت. شاید اگر او در ایران میماند،
این یکسال تعویق المپیک، مصدومیت او را رفع میکرد و به انتخابی تیمملی میرسید.
ناگهان اما کمیته بینالمللی المپیک اعلام کرد برای کیمیای پناهنده سهمیهویژه
درنظر گرفته و به او جواز شرکت در المپیک۲۰۲۰ میدهد! امری بیسابقه در تاریخ المپیک!
بالاخره کیمیا هرطور شده به المپیک رسید یا او را رساندند! عجبا که
قرعه اتفاقی! هم او را به ناهید کیانی رساند! سناریو کامل شد:
«دختران ایرانی در برابر هم»
در ایران نیز همه بهجان همافتادند؛ برخی کیمیا را قربانی عدم آزادی
و سرکوب زنان در ایران خواندند. برخی دیگر کیمیا را خائن به وطن دانستند.
بنا به آنچه که در این ۵ سال بر کیمیا گذشت، او کانون توجه معنوی و مادی حاکمیت ایران بوده است.
کیمیا نیز نه تنها هیچگاه موضعی منتقدانه به فضای سیاسی اجتماعی
حاکمیت نداشته بلکه همراه آن نیز بوده؛ مدالهایش را به شهدای مدافع حرم تقدیم
کرده، پیام رهبری را بهترین لحظه عمرش خوانده و مردم را به انتخابات دعوت کرده.
حتی یک خط موضعگیری سیاسی از کیمیا تا پیش از پناهندگیاش دیده نمیشود.
همه زندگی او تکواندو بوده و بس.
همه آنچه که او را به پناهندگی واداشت، رفتن به المپیک و رسیدن به
مدال بود.
مصدومیتهای پیدرپی نام او را از تیمملی ایران خط زد. و او برای
رسیدن به هدفش راهی جز پناهندگی نداشت. و برای پناهندگی نیز بایستی از سرکوب زنان
در ایران میگفت.
کسب سهمیهویژه، پاداش همین سخنان بود. وگرنه او در انتخابیها باخته
بود».
خبرگزاری دویچه وله آلمان در تاریخ ۱۰/۵/۲۰۲۱ اظهار داشت:
«این ورزشکار که زیر پوشش و حمایت کمیته بینالمللی المپیک و فدراسیون
تکواندو آلمان قرار گرفته است، در مسابقات انتخابی المپیک که چندی پیش در
بلغارستان برگزار شد، به مقام سوم رسید و از صعود مستقیم به المپیک بازماند.
در رقابتهای انتخابی تکواندو المپیک در بلغارستان چندین ورزشکار
پناهنده ایرانی دیگر نیز حضور داشتند.
دینا پوریونس، کسری مهدیپور نژاد، احسان نقیبزاده و امیر محمد حسینی
در ترکیب تیم پناهندگان و راحله آسمانی به عنوان ملیپوش بلژیک، سرانجام موفق به
کسب سهمیه المپیک در این مسابقات نشدند».
حال امپریالیستها مترصدند از این همه
«قهرمانان» برای مقاصد سیاسی خویش قهرمانان تبلیغاتی بسازند.
***
باور به اصولیت شرط هر مبارزه انقلابی و جلب اعتماد مردم
است
آیا بر اساس سیاست «ماکیاول»
ایتالیائی در کتاب «شهریار»، اهدافِ نیک، ابزار کثیف تحققاش را توجیه میکند؟ آیا
میشود با نیت خوب کسی را تا حد مرگ برای دست یافتن به اسراری که دانستنش «مهم»
است، شکنجه داد و به ناموساش تجاوز کرد و فرزندانش را به قتل رسانید تا امر «خوب»
متحقق شود؟ پرسش این است که آیا میشود با این بنیادهای «خوب» یک جامعه انسانی،
مدنی، مورد احترام متقابل، متمدن و همبسته و... ایجاد کرد؟
مثال دیگر، سخن «چرچیل» است. او در کتابى
که در مورد تاریخ جنگ جهانى دوم نوشته است، درباره حمله متّفقین به ایران مىنویسد:
«اگر چه ما با ایرانىها پیمان بسته بودیم، قرارداد داشتیم و طبق قرارداد نباید
چنین کارى مىکردیم، ولى این معیارها ـ پیمان و وفاى به عهد ـ در مقیاسهاى کوچک
درست است؛ دو نفر وقتى با یکدیگر قول و قرار مىگذارند، درست است؛ امّا در سیاست
وقتى که پاى منافع یک ملّت در میان مىآید، این حرفها دیگر موهوم است؛ من نمىتوانستم
از منافع بریتانیاى کبیر به عنوان اینکه این کار ضدّاخلاق است، چشم بپوشم که ما با
یک کشور دیگر پیمان بستهایم و نقض پیمان بر خلاف اصول انسانیّت است. این حرفها
اساساً در مقیاسهاى کلّى و در شعاعهاى خیلى وسیع درست نیست».
این منطق همه امپریالیستهاست. مگر
«ترامپ» در مسئله برجام به زیرقول خود نزد؟ مگر اروپای «متمدن» و «جو بایدن»
«منتقد» ترامپ به همان خُلف وعده وفادار نماندند؟ این است سیاست «هدف وسیله را
توجیه میکند».
هدف وسیله را توجیه نمیکند. این یک
اصلی است که کمونیستها باید به آن اعتقاد داشته باشند. کسانی که برخلاف این
اعتقاد اقدام کنند، همرنگ جماعت، فضای حاکم و یا عوامفریبان شوند و یا در دریای
هیاهو و هوچیبازی غرق گردند، گرچه ممکن است به موفقیتهای زودرس دستیابند، ولی
اعتماد عمومی را به تدریج از دست میدهند، گسست اجتماعی را پایه میگذارند و توده
مردم به آنها به عنوان جریانهای غیرقابل اعتماد مینگرد و آنها را طرد خواهد کرد.
ما هم اکنون با این قماش از سازمانهای
سیاسی و مریدانشان در خارج از کشور روبرو هستیم. برای آنها تروریسمِ «خوب» و «بد»
وجود دارد. نقض حقوق بشرِ «خوب» و «بد» وجود دارد. برایشان مهم آن است که این واژهها
در خدمت چه اهدافی مورد استفاده قرار میگیرند. به این نیات شوم بپردازیم.
در چارچوب فشار حداکثری به مردم ایران، تحریم
مردم ایران و تدارک جنگ و تجاوز به ایران، ترور دانشمندان هستهای و غیرهستهای،
ترور مقامات رسمی دولت ایران، تخریب، تحریم و تعلیق ورزش ایران، خودتحقیری و توهین
به هنر و هنرمندان ایرانی، تلاش در جهت مغزربائی و هر چه نام ایران و هویت ایرانی
دارد، ایرانستیزی و ... همکاری با داعش و عربستان سعودی در سوریه، در مبارزه با
مردم لبنان و یمن، یک کارزار ضدفلسطینی به نفع جنایتکاری صهیونیسم بینالملل و ...
یک کارزار جهانی ضدایرانی و خرابکارانه با دست دارودسته تروریستی و ماکیاولیستی
فرقه رجوی و عناصر شناخته شده و بدنام آنها، سازمانهای امنیتی و جاسوسی موساد،
ناتو، سوئد، عربستان سعودی، اسرائیل بر ضد ایران و نه بر ضد جمهوری سرمایهداری
اسلامی در گرفته است تا یکی از مأموران ترور جمهوری سرمایهداری اسلامی را با دست
دستگاههای «مدرن، بیطرف، عدالتپرور» «دادگاه»های سوئد به محاکمه بکشند و محکوم
کنند. این عده دگرپرستان، خودحقیرپنداران، که از تفکر علمی مصرانه امتناع میکنند،
با تمام تبلیغات راست و دروغ این جریانات منحرف و یا مشکوک همآوایاند و باید
فعالیتهای آنها را در این متن یعنی در متن کارزار جهانی تجاوز به ایران، تحریم
ایران، تخریب ایران و... مورد ارزیابی
قرار داد. اقدامات اخیری که در سوئد در مورد شرکت «حمید نوری» در قتلعام زندانیان
سیاسی در سال ۱۹۶۷ صورت گرفته است، ادامه همان صحنهسازیهای «تریبونال لندن» است
که از منابع مشکوک مالی آمریکائی ارتزاق میکرد و نام پارهای از این منابع به دست
عدهای از اپوزیسیون انقلابی در همان زمان منتشر شد. در همان زمان امپریالیسم،
صهیونیسم و وهابیسم در پشت این تبلیغات حضور داشتند و هزینههای سرسامآور این
کارزار جهانی را پرداختند. این تلاش قدرتهای جهانی، که هر کدام بر امواجی از خون
سوارند و تاریخشان تاریخی مملو از چرک و خون است، ناشی از دغدغه نقض حقوق بشر در
ایران نیست و برای ایرانیها دل نمیسوزانند. آنها از آموزگار بزرگشان «ماکیاول»
آموختهاند که مبارزه با بنای جاده ابریشم، که ایران را به اروپا وصل میکند، و
پایان دادن به قطع نفوذ اسرائیل و آمریکا در ایران تنها در زیر نقاب «دفاع از حقوق
بشر و دفاع از حقوق» پایمال شده مجاهدین انقلابیای امکان دارد که در گذشته تا مغز
استخوان ضدامپریالیسم و ضدصهیونیسم بودند. ما از کشتار کمونیستها سخن نمیرانیم
زیرا حمایت از نقض حقوق کمونیستها در زندانهای ایران هیچگاه مورد اعتراض
امپریالیسم و صهیونیسم نبوده است، ولی دشمنان بشریت با هدایت فرقه رجوی به صراط
مستقیم آمده و با تشخیص مصلحت رژیمشان فهمیدهاند که «دفاع» از حقوق کمونیستها
بر ضد جمهوری اسلامی در این برهه از زمان به نفع آنهاست. این آقای مجرم در داخل
خاک سوئد به هیچ جنایتی دست نزده است که قانوناً مورد تعقیب مقامات سوئد قرار
گیرد. دنیائی را تصور کنید که هر قدرت استعماری به خود حق دهد بنابر امیال
استعماری خود اتباع و یا مقامات رسمی کشور رقیب و یا مخالف خویش را مجرم شناخته،
محاکمه نمایشی کرده، محکوم نموده و سپس در زندانهای «ابوغریبی» خویش سر به نیست
کند. نام این اقدام دفاع از حقوق بشر نیست، بلکه مجوف و بیاعتبارکردن مضمون
انسانی دفاع از حقوق بشر است و تأیید سیاست استعماری است.
کارزاری با همکاری امپریالیسم، صهیونیسم،
وهابیسم، رسانههای مزدور و ساخته دست استعمارگران نظیر «بی بی سی»، «صدای
آمریکا»، «من و تو»، «رادیو فردا»، «رادیو زمانه»، «ایران اینترنشنال»، سایت
«کوچه»، «رادیوی فارسی زبان اسرائیل»، صداهای گوشخراش و چندشآور سلطنتطلبان و
فرقه رجوی و عمال نقابدار آنها، ایرانستیزان، و... به راه افتاده است که همه و
همه تنها در خدمت مصالح آنها برای اسارت کشور ماست. ایران جمهوری اسلامی نیست و
دارای منافعی در جهان است که هر ایرانی ضدبیگانه باید از این منافع دفاع کند. به
این جهت باید مابین ایرانستیزی و مخالفت با جمهوری سرمایهداری اسلامی فرق قایل
شد. ایرانستیزان، این دگرپرستان، گماشتگان دنیای غرب، در کنار «اوباما»، «ترامپ»،
«جو بایدن»، «سیا»، «موساد» و «نتانیاهو» قرار دارند و مخالفان جمهور اسلامی در
جبهه خلق برای حفظ استقلال ایران و مبارزه با دشمنان نقابدار آن ایستادهاند.
در این زمینه نکات دیگری را نیز باید یاد آوری
کرد.
آن اعضاء انقلابی از سازمان مجاهدین خلق، که با
الهام از «محمد حنیفنژاد»، «اصغر بدیعزادگان»، «سعید محسن»، «محمود عسگریزاده»
و «رسول مشکینفام» به افتخار شهادت نایل آمدند، برای آزادی و استقلال، برای
دموکراسی و رفاه مردم ایران مبارزه کرده و در عرصه خارجی بر ضد صهیونیسم و
امپریالیسم رزمیدند، شاه این نوکر بیگانه را از ایران بیرون کردند و در کنار
مبارزان فلسطینی آموزش دیدند تا در راه رهائی ایران پیکار نمایند. این مجاهدین، که
شهید شدند و در زندان تسلیم تهدیدات «هیات مرگ» نگردیدند، ماهیتاً با فرقه رجوی
فرق دارند و هیچ وجدان انسانی و انقلابی به ما اجازه نمیدهد که به مانورهای
شیادانه فرقه رجوی، که همدست امپریالیسم، صهیونیسم و وهابیسم است، صحه بگذاریم و
اجازه دهیم که این خودفروختگان با خون این جانباختگانِ وطن، چهره خائنانه خویش را
سرخ نمایند. عدالتخواهی فرقه رجوی تنها تبلیغ برای اعاده حیثیت و کتمان بیآبروئی
خود است که سالها در کنار «صدام حسین» علیه ایران فعال بوده و سرانجام این فعالیت
را تشدید نموده و به ایران هجوم آوردند و نام ننگینی از خود در تاریخ ایران باقی
گذاردند. این اقدام ننگین و خیانت آشکار آنها در زمان جنگ تجاوزکارانه عراق به
ایران در کنار خیانت همکاری با عراق مسلماُ در صدور احکام جنایتکارانه بر ضد
زندانیان سیاسی، که گروگانهای رژیم سرمایهداری جمهوری اسلامی بودند، موثر بوده
است. بیشرمانه است که بکوشیم دستان خونآلود خویش را در آب بیگناهی بشوئیم و بر
سر خود آب تطهیر بریزیم. این فرقهی خودفروخته از همدستان دولتمردان و رهبران
امنیتی آمریکا نظیر «جولیانی»، «جان بولتون»، «نیوت گینگریچ»، «مایکل موکاسی» و...
هستند و لذا نمیتوانند در اجرای عدالت صداقتی داشته باشند. کسانی که با قاتلان
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق مماشات میکنند، ماهیتاً با قاتلانی نظیر «حمید
نوری» خویشاوندی دارند. برخورد ماکیاولیستی به این امر نمیتواند سرپوشی بر خیانت
فرقه رجوی باشد.
اعلام جرم فرقه رجوی دارای ماهیتی ضدکمونیستی و
ضدبشری است.
در تاریخ ۲۷ ژوئیه ۲۰۲۱ سایت خبری «بی بی سی» با
خبرنگار خود در استکهلم «امید منتظری» برنامهای داشت بر اساس گزارش ایشان:
«دادستان سوئد... در مورد زندانیان مجاهد و غیرمجاهد
تفاوت قایل شده، در مورد زندانیان مجاهد اتهام حمید نوری نقض فاحش قوانین بینالمللی است که بر مبنای قوانین سوئد زیر مجموعه
جنایات جنگی محسوب میشود و اتفاقی که افتاده زیر پا گذاشتن قوانین بشردوستانه در
مورد کسانی که در خود آن درگیریها حضور نداشتند.... در مورد زندانیان چپ متفاوت
است آنها به اتهام ارتداد اعدام شدند برای همین اتهام قتل عمد هم در مورد آقای
نوری مطرح است که باید در دادگاه پاسخ بدهند».
لازم به استدلال نیست که کمونیستها
را اعدام کردند زیرا کمونیست بودند و ارتداد که جرم آنها محسوب میشود، به
علت اعتقاد آنها به ماتریالیسم دیالکتیک بوده و صرفاً یک اتهام مذهبی است که در
هیچ دادگاهی در اروپا مبنای حقوقی برای قضاوت نیست. کشتن جمعی کمونیستها به جرم
«ارتداد» قتل عمد نیست، قتلعام است و با انگیزه مبارزه با یک نظریه اجتماعی صورت
گرفته است. برای «هیأت مرگ» همه کمونیستها مُرتد بوده و باید آنها را قتلعام کرد
چه در زندان باشند و چه در خارج زندان. به این جهت این اقدام یک جنایت علیه بشریت
است، زیرا بر حکم قتل میلیونها انسان به صرف باورهای عقیدتی صحه میگذارد. ولی
دادگاه «عدالتخواه» و معلومالحال سوئد کشتن کمونیستها را جنایات علیه بشریت نمیداند،
آنرا فقط قتل عمد جلوه میدهد، مانند یک قتل ناموسی و یا یک درگیری خونینِ منجر به
قتل با استفاده از چاقوی ضامندار. ولی کشتن مجاهدین خلق در زندان را، که از این
فرقه کنونی رجوی با اعتقادات فعلیشان نفرت دارند، جنایت علیه بشریت اعلام میکند.
طبیعتاً هیچ انسانی به ویژه اگر مدعی باشد برای تحقق حقوق بشر مبارزه میکند، نمیتواند
با این تفسیر موافق باشد. این نشانه آن است که هدف دفاع از حقوق کمونیستها و یا
دفاع از حقوق بشر نیست، ساختن قاعده خاصی برای فرقه رجوی است تا بر اساس مأموریتی
که دارد، زمینه روانی تجاوز به ایران را فراهم کند. این سیاست «دادگاه» سوئد سیاست
هماهنگی با خواستهای اسرائیل است.
این معیارهای ضدبشری، که به منظور
تفرقه و خوشآمد اربابان فرقه رجوی صورت میگیرد، تصویری از دنیای آیندهای میدهد
که آنها آرزوی زندگی در آن در ایران را دارند و به مردم میهن ما وعده میدهند.
نکته دیگر اینکه امروزه نفرتی که مردم میهن ما
نسبت به رژیم تبهکار جمهوری اسلامی دارند، محصول یک دوره طولانی نقض حقوق بشر،
سرکوب حقوق و مطالبات مردم، سرکوب اعتراضات به حق مردم، بیعدالتی، تبعیض، قتل،
جنایت، کشتار، عدم پاسخگوئی به مردم، دروغگوئی، رانتخواری، فساد،
خویشاوندسالاری، دزدی، راهزنی و... است. این نفرت یکشبه به وجود نیامده است، این
آن حقایقی است که کسی نمیتواند انکار کند. «رئیسی» و یا «نیری»، «فلاحیان» و یا
سایرین مجرمان تبهکاری هستند که باید در
یک دادگاه خلق و صالحه برای عبرت و سرمشق عمومی محاکمه شوند. دادگاه خلق همواره با
این هدف تشکیل میگردد تا مردم از آن آموزش بگیرند و همه اسرار نهان در این دادگاه
فاش شود. برگزاری اینگونه دادگاهها آموزش دموکراسی و تقویت روحیه و قوه عدالتخواهی
در جامعه و شریک کردن همه مردم در برگزاری و تعقیب با علاقهی رویدادهای آن است.
در مرکز فرآیند این دادگاه، هدف خونخواهی قرار ندارد. بشریت، دوران «چشم در مقابل
چشم» را، که قانون قصاص قرون وسطی بود، پشت سر گذارده است. خلق ایران از همان
ابزاری استفاده نمیکند که رژیم جمهوری اسلامی بهره برده و جریانهائی نظیر فرقه
رجوی را در فرهنگ خویش با آن پرورش داده است. دادگاه خلق مکتبی برای آموزش و بسیج
تودههاست و باید شالوده چنان جامعهای را پایهگذاری نماید که روحیه «هدف وسیله
را توجیه» میکند به گورستان تاریخ بسپارد.
متأسفانه کسانی در پی این آموزش بزرگ از انقلاب
ایران نیستند؛ آنها به عنوان عامل صهیونیسم و امپریالیسم فعالاند و میخواهند از
دادگاههای امپریالیستی - صهیونیستیِ دشمنان بشریت، کانونهای «عدالتخواهی»
بسازند و آنرا به خورد مردم دهند و توجیه جنایات امپریالیستی را آرایش نمایند، و
البته جنایات جمهوری اسلامی کار آنها را تسهیل کرده است. کسی که وسیله جنگ، تحریم،
تجاوز، تطهیر صهیونیسم و امپریالیسم را با هدف دشمنی با جمهوری اسلامی توجیه کند،
طبیعتاً همیشه به عنوان عامل فعل دشمنان بشریت و مزدوران آنها رفتار خواهد کرد.
این افراد نه برای کشور ایران و نه برای مردم ایران حقوقی قایل هستند. این عده حتی
در مورد ادعاهای خویش نیز دروغ میگویند و عوامفریباند. کسی که از حقوق بشر دفاع
میکند، نمیتواند هوادار تحریم و جنگ بر ضد ایران باشد که صدها هزار برابر بیشتر
انسانها را در آن کشور نابود کرده که کشتار سال ۱۳۶۷ در مقابل آن قطرهای از دریاست.
به سرنوشت غمانگیز فرقه رجوی نگاه کنید؛ خلق ایران هرگز خیانت آنها را در همدستی
با نیروی تجاوزکار «صدام حسین» به ایران نمیپذیرد و حال این دگرپرستان میخواهند
در پارکابی آمریکا، اسرائیل و عربستان سعودی وارد ایران شوند و این جنایت ضدبشری
را «فروغ جاویدان» دوم بخوانند.
از این گذشته کسانی که به عدالتخواهی دادگاههای
امپریالیستی صهیونیست چشم بسته و آنها را تبلیغ میکنند به چشم مردم ایران و جهان
خاک میپاشند و در پی تبرئه جنایات امپریالیسم و استعمار هستند. حقوق بشر برای
آنها ابزاری برای کسب و کار و خیانت ملی و اعاده حیثیت از استعمارگران تاریخ است.
معلوم نیست این جبهه متحد سلطنتطلب - مجاهد - چپ وامانده خط سومی به چه مناسبت از
«دادگاه»های آمریکا خواهان محاکمه ساواکیهای فراری و قاتل و در رأس آنها «پرویز
ثابتی» نیستند؟ آیا این نمونه نماد آشکار ماهیت خودفروخته آنها نیست؟ حزب ما در
اینباره مجدداً خواهد نوشت و دست این ایرانیان حقیر و دگرپرست را رو خواهد کرد.
نکته دیگر هزینه مزدوری این گروههای ضدایرانی و
صهیونیستی است. آنها باید هر چند یکبار ترازنامه کارشان را برای تداوم دریافت حقوق
بازنشستگی خود در مقابل مقامات مسئولان امنیتی دشمنان ایران ارائه دهند. آنها باید
این کارنامه خالی را پُر کنند، خود را فعال نشان دهند، جنجال کنند، کارزارهای
تبلیغاتی و سخنرانیهای سفارشی در تلویزیونهای بیگانگان ترتیب دهند، به پابوسی
آمریکا، اسرائیل و عربستان سعودی روند تا «آب باریکه» آنها خشک نشود. اقدامات این
اپوزیسیون حقیر، دفاع از حقوق بشر نیست، همدستی با تمام آن دستگاههائی است که
حقوق بشر را در سراسر جهان با یاری قدرت نظامی، قضائی و قوانین خود زیر پا میگذارند.
«حمید نوری» باید مانند سایر جنایتکاران در دادگاه خلق در ایران محاکمه شود، در
سرزمینی که در آن مرتکب این جنایات شده است و نه در کشور سوئد که نه سر پیاز است و
نه ته پیاز که سرانجام حکم و مدت زنداناش را برای «گوانتانامو» تعیین میکنند.
***
آمریکا در
پی نجات عربستان سعودی از گرداب (۲)
یکی دیگر از خطاهای استراتژیک عربستان سعودی، درافتادن
با قطر بود که متحد ترکیه و اخوانالمسلمین است. عربستان از نزدیکی قطر به ایران،
که برای این کشور به علت منابع مشترک گازش با ایران الزامی است، هراس داشت و آنرا
در تناقض با سیاست همهجانبه تحریم ایران میدانست. عربستان میخواست با
بلندپروازی بیپایه خویش، قطر را که پایگاه نظامی ده هزار سرباز آمریکائی در منطقه
نیز هست، وادار کند روابطاش را با ایران قطع کرده و از اوامر عربستان سعودی اطاعت
نماید و حتی در این نزاع حمایت «ترامپ» و دامادش «جرالد کوشنر» را نیز کسب کرده
بود. محاصره اقتصادی، سیاسی و بازرگانی عربستان سعودی در مورد قطر ثروتمند، که با
ایران و ترکیه همکاری میکرد، با شکست مفتضحانه روبرو شد، به طوری که دولت عربستان
فرصتطلبانه دست دوستی به سمت قطر دراز کرده است تا روابط خودش را با آنها بهبود
بخشد. شواهد نشان میدهد که نه تنها این نزدیکی عمیق نیست، بلکه قطر با شک و تردید
به این همسایه دیوار به دیوار خویش نگاه میکند. آنها با بیشرمی کشور قطر را متهم
کردند که از تروریسم داعش دفاع میکند و میخواستند تمام جنایتی را که خود با
همکاری قطر در سوریه مرتکب شده بودند، تنها به پای قطر بنویسند که مانند تف سر
بالا به صورت خود «محمد بن سلمان» نیز نشست.
این سیاست «محمد بن سلمان»، که امارات متحده عربی،
بحرین، کویت و.. را با فشار و تهدید به محاصره و تحریم قطر کشانید، در عمل منجر به
آن شد که از شورای همکاری خلیج (فارس) که آن را بر ضد ایران ساخته بودند، چیزی باقی
نماند.
قتل «خاشقجی» یکی دیگر از اشتباهات «محمد بن سلمان» است
که تحمل انتقاد را ندارد. «خاشقجی» از شبکه گسترده ارتباطی مهمی در آمریکا به ویژه
با سیاستمداران با نفوذ دموکرات برخوردار بود و مقالاتاش در مورد عربستان سعودی
منبع اطلاعاتی سیاستمداران به شمار میرفت. وی متحدان زیادی به ویژه در میان حزب
دموکرات آمریکا داشت.
در این زمینه دولت جدید آمریکا برای تسکین افکار عمومی و
پردهپوشی سکوتاش در جریان قتل فجیع خبرنگار و سیاستمدار سعودی «جمال خاشقجی» به
تبلیغات وسیعی دست زد. مشاور امنیت ملی آمریکا به نقل از شبکه تلویزیونی «سی ان
ان»، اظهار داشت:
«دولت بایدن در حال بررسی ... پرونده قتل جمال خاشقجی و
انتشار گزارش غیرمحرمانهای درباره این قتل وحشیانه است.
جیک سالیوان در بخشی از گفتگوی اختصاصی با این شبکه به
تشریح برنامههای دولت جو بایدن رئیس جمهور آمریکا در خصوص ... عربستان سعودی
پرداخت.
مجری برنامه پرسید: «آیا میتوانم از شما درباره عربستان
سعودی سوال بپرسم، زیرا شاهد آن هستیم که رئیس جمهور بایدن، روابط را مبتنی بر
شرایط کرده است و از این سخن گفته است که فروش تسلیحات (به عربستان) را کاهش دهد.
او مطالبی درباره جنگ یمن و امثال آن نیز بیان کرده است. دولت بایدن و دستگاههای
اطلاعاتی آمریکا میخواهند گزارشی درباره قتل جمال خاشقجی منتشر کنند. آیا این
اتفاق در هفته آینده رخ خواهد داد؟ به نظر شما، انتشار این گزارش چه تاثیری خواهد
داشت؟»
جیک سالیوان در پاسخ گفت: «کنگره قانونی تصویب کرده و
براساس آن دولت را ملزم کرده است نسخهای از ردهبندی خارج شده درباره گزارش
مذکور منتشر کند که درباره پاسخگوکردن عوامل قتل وحشیانه و بیرحمانه جمال خاشقجی
است. ما قصد داریم به این الزام پایبند باشیم و این کار را به زودی انجام دهیم.
نمیتوانم تاریخ دقیقی برای این کار اعلام کنم. اما این گزارش در آیندهای نه
چندان دور آماده خواهد شد و به کنگره فرستاده خواهد شد. ما به همراه این گزارش خود
پاسخهایی نیز منتشر خواهیم کرد برای این که اطمینان حاصل کنیم عوامل این قتل پاسخگو
شوند».
مجری برنامه پرسید: «آیا شما پیش بینی میکنید که در این
گزارش به صورت قطعی گفته شود که ولیعهد عربستان دستور این کار را داده است؟»
جیک سالیوان در پاسخ گفت: من نمیخواهم با پاسخهایم شما
را ناامید کنم، اما در این خصوص نیز باید بگویم که نمیتوانم تا قبل از طی فرآیند دستگاههای
اطلاعاتی برای انتشار نسخه غیرمحرمانه این گزارش و مشخص شدن پاسخ نهایی، نظری
بدهم».
نفس طرح پرونده قتل فجیع «جمال خاشقجی» در کنگره آمریکا
بر اساس گزارش سازمان سیا، که مسلماً بحثهای بسیاری را در مطبوعات به دنبال داشته
که به «حیثیت» عربستان سعودی و به ویژه «محمد بن ارّه» صدمه میزند و مسئولیت این
قتل هر چند «سرخود» بوده باشد، با حسابی انجام شده که «محمد بن سلمان» در زمان
«ترامپ» برای خود باز کرده بوده است و میدانسته که مورد فشار آمریکا قرار نخواهد
گرفت. حال « جو بایدن» میخواهد از نقش معنوی دولت آمریکا در حمایت از کشتن «جمال
خاشقجی» با دست متحدان پایدارش تا حد امکان بکاهد و از دولت آمریکا سلب مسئولیت
کند.
یکی دیگر از اشتباهات عربستان سعودی کمکهای مالی
فراوانی بود که به کمیته انتخاباتی «دونالد ترامپ» کرد تا از انتخاب «جو بایدن»
جلوگیری نماید. انتخاب «ترامپ» منافع منطقهای عربستان سعودی و اسرائیل را که دو
متحد آمریکا در منطقه بودند و هستند به بهترین وجهی تأمین میکرد. دولت «ترامپ»
دست اسرائیل و عربستان را در اقدامات خود باز گذارده بود، مشروط بر اینکه جیب
دامادش را پر کرده و منافع خصوصی خانواده «ترامپ» را در نظر گیرند و در این عرصه
عربستان سعودی میتواست به بلندپروازیهای خویش بدون حدشناسی و واقعبینی ادامه
دهد.
انعقاد قرارداد صلح، که با رضایت عربستان سعودی میان
اسرائیل و امارات و بحرین بسته شده است، به ثبات منطقه یاری نمیرساند، زیرا همه
خلقهای منطقه صرفنظر از دولتمردان خودفروخته این ممالک، اسرائیل را قدرت غاصب
به حساب میآورند. این پیمان صلحها شکستنی هستند. این پیمان صلح حداقل به دو دلیل
خود عربستان را در وضعیت بدی قرار میدهد. یکی اینکه نسل قدیم سعودیها از
جمله خود پدر «محمد بن سلمان» با این صلح
پوشالی به این دلیل مخالف است که این صلح با رضایت مردم فلسطین نبوده و نظر آنها
را تأمین نمیکند. و این عدم رضایت فلسطینیها از جنبه معنوی و اخلاقی و به ویژه
از جنبه آگاهی و حافظه تاریخی ریشههای بسیار عمیق در جوامع مسلمان و به ویژه مردم
عرب دارد. نقض حقوق فلسطینیان با روان اجتماعی و احساسات اعراب در مغایرت کامل
قرار دارد. «محمد بن سلمانِ» پُرمدعا و بیتجربه نسبت به این قدرت «نامرئی»
اجتماعی بیتوجه است و تحقق اراده خود را برای پیشرفت هر اقدامی کافی میداند. دوم
اینکه یکی از اختلافات ایران با عربستان سعودی در عرصه نظری بر سر این بود که
ایران مشروعیت سران عربستان سعودی را به عنوان کلیدداران مکانهای مقدس اسلامی
نظیر مسجدالحرام در مکه و مسجدالنبی در مدینه به زیر پرسش میکشیدند و سعودیها به
این مشروعیت خویش، که تبلیغ آنرا میکردند، افتخار نموده و بر آن تکیه میکردند.
این مشروعیت برای مردم مسلمان عربستان سعودی جنبه حیاتی دارد.
آنها خود را خادمالحرمینالشریفین میدانند، که لفظی
تاریخی و لقبی احترامآمیز، به معنای محافظ یا کلیددار دو مسجد از مقدسترین مساجد
اسلامی، مسجدالحرام در مکه و مسجدالنّبی در مدینه است. پادشاهان آلسعود، به صورت
رسمی و در مکاتبات اداری با این لقب خطاب میشوند. فراموش نکنیم که سومین مسجد
مقدس برای مسلمانان در کنار دو مسجد قبلی مسجدالاقصی در بیتالمقدس است که همواره مورد مناقشه
فلسطینیها با صهیونیستهاست. در صورتی که به هر علت بر سر بیتالمقدس و در رابطه
با آن مسجدالاقصی میان اردنیها با اسرائیل، و یا میان فلسطینیها با اسرائیلیها
درگیری ایجاد گردد، عربستان سعودی به عنوان محافظالحرمینالشریفه نمیتواند موضع
اتخاذ نکند و سخن آخر را در مقابل مسلمانان بر زبان نیاورد و نگوید چه کسی مجاز به
بیان حرف آخر است. و این فقط در حالتی صادق است که قرارداد صلحی با اسرائیل بسته
نشده باشد که در آن صورت مسئله مشروعیت آنها به عنوان کلیددار اماکن مقدس اسلامی
در میان مردم به زیر پرسش میرود، زیرا سرنوشت مسجدالاقصی در بلاتکلیفی خواهد
ماند.
ترس از ایران در منطقه آنچنان عربستان سعودی را به
سرگیجه دچار کرده است که از اشتباهی به اشتباه دیگر فرومیغلتد و متحدان متزلزل
خود را نیز به گرداب سقوط میکشاند. «محمد بن سلمان» در سیاست فقط تا سر بینی خود
را میبیند.
این وضعیتی است که امروز در منطقه به وجود آمده و خطرات
بسیاری برای ثبات منطقه و حفظ منافع آمریکا، اسرائیل و عربستان سعودی دارد.
عربستان سعودی به گرداب سهمناکی گام گذارده است که با نیروی خودش ممکن نیست بتواند
از این مهلکه جان سالم به در ببرد. «جو بایدن» نیز اینرا میداند و تلاشهای اخیر
وی در مورد سیاست «جدیدش» نسبت به عربستان سعودی نجات عربستان است. زیرا شکست
مفتضحانه سعودیها محرز است و کشور ورشکسته سیاسی سعودی مسلماً نخواهد توانست به
خریدهای تسلیحاتی و سودآور برای غرب ادامه دهد. اگر این عقبنشینی با سیاست و
درایت امپریالیستی صورت نگیرد، نه تنها پایههای قدرت عربستان سعودی در کشورش، که
با سدی از نارضائیان نیز روبروست، متزلزل میشود، بلکه جبهه جنوبی اسرائیل نیز
تضعیف شده، تروریسم بینالملل ضربه خورده و قدرت ایران در منطقه افزایش مییاید.
دخالت آمریکا در یمن با هر صحنهسازی، که صورت بگیرد، در خدمت حفظ اسرائیل، عربستان
سعودی و تضعیف ایران است. رویدادهای اخیر منطقه و اتخاذ سیاستهای «بایدن» را در
مورد عربستان باید از این منظر نگاه کرد. البته دموکراتهای آمریکا گناه «محمد بن
سلمان» را برای کمکهای فراواناش به خاطر انتخاب مجدد «ترامپ» بر وی نخواهند
بخشید و وی را مسلماً به شدت گوشمالی خواهند داد. ولی گوشمالی «محمد بن سلمان»
گوشمالی عربستان سعودی نیست. چاقو دسته خودش را نمیبرد. ادامه دارد
***
صد سالگی تأسیس حزب کمونیست چین و درماندگی رویزیونیسم
مقاله زیر را
«ای - الکساندروف» نگاشته و روزنامه «پروادا» شماره چهارم سپتامبر ۱۹۷۱ آن را چاپ
کرده است:
***
«احزاب مارکسیستی - لنینیستی سراسر جهان
ایدئولوژی و سیاست، استراتژی و تاکتیک مائوئیسم را با قاطعیت رد کردند و آنها را
به مثابه پدیده بیگانه با مارکسیسم - لنینیسم، از نظر عینی بیپایه و با توجه به
وظایف بینالمللی و ملی نهضت کمونیستی و کارگری و نیز جنبش آزادیبخش ملی زیانبخش و
مورد انتقاد دقیق و اصولی قرار دادند. توجیه مائوئیستی جنگ در وسیعترین محافل
افکار عمومی بینالمللی با خشم و اعتراض مواجه گردید. حزب کمونیست اتحاد شوروی به
اتفاق احزاب برادر خود، کوشا به خاطر تحکیم مواضع وحدت سوسیالیسم جهانی، به خاطر
همبستگی نهضت جهانی کمونیستی، نیروهای رهائیبخش ملی، نیروهای دموکراتیک و صلحدوست
در نبرد علیه امپریالیزم، ارتجاع و جنگ، از اصول مارکسیسم - لنینیسم و
انترناسیونالیسم پرولتری قاطعانه دفاع نمود.
نهمین کنگره حزب کمونیست چین در سال ۱۹۶۹ میبایستی
اوضاع نظامی - بوروکراتیک را در چین تأیید مینمود. مائو و گروهاش در واقع بر آن
شدند که حزب کمونیست را از نو بسازند، در حالی که اصول سیاسی، مرامی و سازمانی یک
حزب مارکسیستی - لنینیستی را بدور میافکندند. اندیشههای مائو در کنگره به مثابه
«مارکسیسم - لنینیسم» معاصر اعلام گردید.
کنگره نهم حزب کمونیست چین یک «نبرد بیامان» را علیه «رویزیونیسم مدرن»، که تحت
آن در پکن رهبری اغلب کشورهای سوسیالیستی و احزاب کمونیستی منظور است، اعلان داشت.
کنگره بدین ترتیب مرحله تازهای را در تکامل تدریجی بینش مرامی و سیاسی مائوئیسم
به منزله ایدئولوژی ضدلنینیستی، خردهبورژوائی و شونیستی نشان داد.
مائوتسهدون و طرفداران وی میکوشند که گسستن از
سوسیالیسم جهانی، این خیانت مسلم به منافع طبقاتی زحمتکشان را از نظر تئوری مدللّ
سازند، حقانیت خطمشی خود را که زد و بند با امپریالیسم را در پیش دارد، اثبات
کنند و بدین جهت عمداً مسائل تضادها را در دنیای امروز مغشوش مینمایند، بدین نحو
که الگوی در پکن ساخته شده «چهار تضاد عمده» را به جای تضادهای واقعی و مهمترین
آنها تضاد میان امپریالیسم و سوسیالیسم قرار دهند.
ماهیت ایدئولوژیک و سیاسی پلاتفرم مائوئیسم و
هدفگیریهای استراتژیک آن با وجود تمام مانورهای تاکتیکی رهبری چین تغییری نمیکند.
بینش اصلی رهبری چین و اعمال وی کمافیالسابق بر اساس ایدئولوژی ضد مارکسیستی ضد
لنینیستی مائوئیزم استوار است. مائوئیسم در عمل به منزله یک جریان سیاسی و
ایدئولوژیک بورژوازی که اصولا با مارکسیسم - لنینیسم بیگانه است، افشاء گردیده که
از مبانی سوسیالیسم علمی و از تمایل تودههای خلق چین به سوی سوسیالیسم انگلوار
تغذیه میکند. هدفها و شیوههای عمل مائوئیسم با وظایف نهضت کمونیستی بینالمللی
و با جنبش رهائیبخش منافات دارند....»
***
در این گفتار رویزیونیستهای شوروی و حزب توده
ایران، بر اساس باورهایشان، به ارزیابی روشن از ماهیت دولت چین به رهبری حزب
کمونیست پرداخته و نهاد این دولت را برملا ساخته و آن را همدست امپریالیسم و
خرابکار در جنبش کمونیستی معرفی کردهاند. اندیشه مائوتسه دون به عنوان یک
ایدئولوژی ضدکمونیستی در مغایرت کامل با مارکسیسم - لنینیسم پذیرفته
شده است.
کسانی که در جنبش کمونیستی فعال بودهاند، به
خاطر میآورند «دن سیائو پینگ» مُبَدِع تئوری ارتجاعی «سه دنیا» همواره مورد حمله
رویزیونیستهای شوروی بود، زیرا این تئوری ماهیت سوسیال امپریالیستی شوروی را
برملا کرد و برای مبارزه با این امپریالیسم، که آن را امپریالیسم عمده در جهان جا
میزد، خواهان همدستی با امپریالیستهای اروپا به عنوان «دنیای دوم» در مقابل
«دنیای اول» مرکب از مجموعه امپریالیسم شوروی و آمریکا بود و در عمل تمام این
مبارزه «ضدامپریالیستی» در مبارزه با سوسیال امپریالیسم شوروی محدود میشد. از این
گفتار چه نتیجه میگیریم؟ نتیجه میگیریم که هم اندیشه «مائوتسه دون»
و هم نظریات «دن سیائو پینگ» از نظر رویزیونیستهای شوروی ضدمارکسیستی -
لنینیستی بوده و هواداران تئوری «سه دنیا» عمال امپریالیسم آمریکا در هر کشور
مشخص محسوب میشدند.
حال با فروپاشی سوسیال امپریالیسم شوروی و ظهور
امپریالیسم نوخاسته چین تمام آن الگوهای فکری رویزیونیستهای مرید و دنبالهروی
سوسیال امپریالیسم شوروی در هم ریخته است و در این آشفته فکری، رویزیونیستها هم اندیشه
«مائو تسه دون» و هم نظریات «انقلابی» «دن سیائو پینگ» را عین مارکسیسم
- لنینیسم میدانند!؟ مگر نه این است که
امروزه این نظریات ایدههای رهبری کننده حزب «کمونیست» چین هستند؟ شگفتا چه معجزهای
از سال ۱۹۷۱ تا ۲۰۲۱ نسبت به این نظریات روی داده است.
«شی جین پینگ»، دبیرکل کمیته مرکزی حزب کمونیست چین، روز پنجشنبه
در مراسم گرامیداشت صدمین سالگرد تأسیس حزب کمونیست چین گفت که: «کمونیستهای چین
مانند رفیق مائو تسه دونگ، رفیق دنگ سیائوپینگ، رفیق جیانگ زهِمین و رفیق هو جین
تائو سهم برجستهای برای رستاخیز کبیر ملتِ چین ادا کردند. ما احترام والای
خود را به آنان ابراز میکنیم. در عین حال، ما نیز عمیقا به نسل قدیم از انقلابیون
و شهدا که برای انقلاب، سازندگی و اصلاحات چین و تاسیس، تثبیت و توسعه حزب کمونیست
چین سهم مهمی ادا کردند و همچنین افرادی که برای استقلال و آزادی مردم در دوره
معاصر سرسختانه جنگیدند، احترام میگذاریم».
سخنان رهبران کنونی حزب «کمونیست» چین روشن است. برای گذشته چین و
دستاندرکاران تحولات این کشور در گذشته فقط احترام قایلاند و میدانند که دستآوردهای
امروز محصول تاریخی و ادامه دستآوردهای قبلی است نه کمتر و نه بیشتر. ولی در
گذشته حزب کمونیست چین دستآوردهائی داشت که دفاع از ایدئولوژی مارکسیسم - لنینیسم
بخشی از آن بود. این دستآوردها بر دیکتاتوری پرولتاریا و سیاست جهانی
انترناسیونالیسم پرولتری استوار میگشت که در سخنان رهبران کنونی چین کلمهای هم
از آن بیان نمیگردد و برعکس واژههای غیرطبقاتی مستمراً بر زبان آنان جاری است،
فقرزدائی، رفاه و آسایش عمومی، غلبه بر عقبماندگی و... که همه این اهداف بدون
مبارزه طبقاتی، بدون نفی استثمار انسان از انسان در درون و نابودی امپریالیسم و
سرمایهداری در برون مقدور نیست. مبارزه طبقه کارگر چین برای استقرار سوسیالیسم
بخشی از مبارزه وی برای دفاع از جنبشهای کارگری و نهضتهای رهائیبخش در عرصه
جهانی است و به قول لنین «پرولتاریای جهان
و خلقهای جهان متحد شوید» تا بتوان به رهائی بشریت تحقق بخشید. استقرار سوسیالیسم
و گذار از سرمایهداری و نیل به کمونیسم بدون دیکتاتوری پرولتاریا مقدور نیست.
البته اگر هدف استقرار سوسیالیسم نباشد، بلکه به بهانه «اقتصاد
بازار آزاد سوسیالیستی» استقرار سرمایهداری و توسعه آن مد نظر باشد، آنوقت مصوبات
کنگرههای حزبی که هم برای تقویت بورژوازی چین و هم برای فریب پرولتاریای چین و
جهان تدوین شدهاند، قابل فهم میگردند.
حال به اسنادی مراجعه کنیم که در کنگره اخیر حزب
«کمونیست» چین به تصویب رسیدهاند. بر اساس این اسناد دیگر سخنی از ایدئولوژی
مارکسیسم – لنینیسم، که مرکز هدایتکننده تفکر حزب کمونیست چین است، در میان نیست،
بلکه این مارکسیسم - لنینیسم نوع چینی دارای ویژگیهای چینی است که ملقمهای از
نظریات مارکس، انگلس، لنین، اندیشه مائوتسه دون، نظریات دن سیائو پینگ و ایدههای
رفیق شی چین پینگ است که چین را رهبری میکند. روشن است که این ملقمه ربطی به
مارکسیسم - لنینیسم نداشته در خدمت تقویت سرمایهداری دولتی نوع چینی و برآمدن
سوسیال امپریالیسم چین است. تمام استنادات رهبران کنونی چین به تاریخ چین و یا
سیاستهای آتی چین بازی با واژهها، ردیف کردن بیضرر آنها به صورت غیرطبقاتی و یا
رخدادهائی است که وقوع یافته و توگوئی رهبران کنونی چین نسبت به آنان بیتفاوت
بودهاند.
روزنامه «مردم» چاپ چین امروز دوشنبه (۷ ژوئن/۱۷ خرداد)
سرمقالهای را به عنوان «سوسیالیسم چین را مأیوس نکرده است» میآورد:
«در مواجهه با عواقب جدی اشتباهات «چپ»، نسل دوم گروه
رهبری مرکزی حزب که «رفیق دنگ سیائوپینگ» محور آن بود، هرج و مرج را کنار گذاشته و
تصمیمی تاریخی برای انتقال مرکز کار حزب و کشور به توسعه اقتصادی و اجرای سیاست اصلاحات و گشایش را گرفت.
طی بیش از 40 سال با اجرای سیاست اصلاحات و گشایش، مردم
چین گامهای بلندی در راه سوسیالیسم با ویژگیهای چینی برداشته و به دستآوردهای
چشمگیرجهانی دست یافتهاند.
تولید ناخالص داخلی چین به طور مستمر از ایتالیا،
فرانسه، انگلستان، آلمان و ژاپن پیشی گرفته است و اکنون بطور استوار در جایگاه
دومین اقتصاد بزرگ و بزرگترین صادرکننده جهان جای گرفته است. از زمان انقلاب
صنعتی در قرن هجدهم پس از انگلیس، ایالات متحده، ژاپن و آلمان به «کارخانه جهانی»
تبدیل شده و در سال ۲۰۱۰ وارد ردیف کشورهای با درآمد متوسط بالا شد.
واقعیات ثابت کرده که مسیر سوسیالیسم با ویژگیهای چینی
تنها راه صحیحی است که با شرایط ملی چین و نیازهای توسعه همخوانی داشته و موفقیتهای
بزرگی را به ارمغان آورده است. فقط این مسیر میتواند پیشرفت چین را هدایت کند و
بر رفاه مردم بیافزاید و به رستاخیز ملت کمک کند؛ هیچ راه دیگری برای دسترسی به
این نتایج وجود ندارد.
این مسیر جهت آینده را مشخص و جاده سرنوشت را تعیین میکند.
همانطور که «شی جین پینگ» دبیرکل کمیته مرکزی حزب کمونیست چین تاکید میکند
«سوسیالیسم با ویژگیهای چینی از آسمان سقوط نکرد. این دستاورد اساسی حزب و مردم
است که با سختیهای فراوان و قیمتی بالا به دست میآید. سوسیالیسم با ویژگیهای
چینی همان چیزی است که ما باید به پیشرفت آن ادامه دهیم. دلیل اصلی آن تضمین اساسی
برای گشودن قفل آینده است».
در ماه اکتبر گذشته حزب حاکم کمونیست چنین اصلاحاتی را
در قانون اساسی این کشور به تصویب رساند که طی آن نام «شی جین پینگ»، رئیس جمهوری
و ایدئولوژی مورد دفاع وی، تحت عنوان «عصر جدیدی از سوسیالیسم با مشخصههای ویژه»
در اساسنامه حزب گنجانده شد و بدین شکل او به رهبری همتراز «مائو تسه دون»
تئوریسین مارکسیسم و بنیانگذار چین مدرن بدل گشت.
حال ببینید که
دولت حزب «کمونیست چین» در مورد مالکیت خصوصی بر وسایل تولید چه میگوید. به زعم
آنها تغییر سوسیالیستی مالکیت خصوصی بر وسایل تولید در چین تکمیل شده است که این
تکامل همان سرمایهداری است وگرنه به زبان قابل فهم مالکیت سوسیالیستی بر وسایل
تولید یعنی الغاء آن.
«پس از تأسیس جمهوری خلق چین، گذار جامعه چینی
از یک جامعه دموکراتیک جدید به یک جامعه سوسیالیستی مرحله به مرحله اتفاق افتاد.
دگرگونی سوسیالیستی مالکیت خصوصی وسایل تولید تکمیل شده است، سیستم استثمار انسان
توسط انسان ملغی شده و سیستم سوسیالیستی تأسیس شده است. دیکتاتوری دموکراتیک مردم،
به رهبری طبقه کارگر و بر اساس اتحاد کارگران و دهقانان، اساساً دیکتاتوری
پرولتاریا، تثبیت و توسعه یافته است. مردم چین و ارتش آزادیبخش مردم چین تجاوز،
خرابکاری و تحریکات مسلحانه امپریالیسم و سلطهطلبی را شکست داده، استقلال و امنیت
این کشور را حفظ کرده و دفاع ملی را تقویت کردهاند. موفقیتهای بزرگی در ساخت و
ساز اقتصادی حاصل شده است، یک سیستم صنعتی مستقل و نسبتاً کامل سوسیالیستی به طور
کلی توسعه یافته و تولیدات کشاورزی به سرعت رشد کرده است. پیشرفتهای بزرگی در
آموزش، علم، فرهنگ و سایر تلاشها صورت گرفته و نتایج قابل توجهی در آموزش ایدئولوژیک
سوسیالیستی به دست آمده است. سطح زندگی تودهها به میزان قابل توجهی بهبود یافته
است».
در اسناد مجدداً
آمده است:
«چین با هدایت
مارکسیسم - لنینیسم و اندیشههای مائوتسهدون، تودههای همه ملیتها در چین به
دیکتاتوری دموکراتیک مردم پایبند خواهند ماند و مسیر سوسیالیستی را دنبال خواهند
کرد، به طور مداوم نهادهای سوسیالیستی را تکمیل میکنند، دموکراسی سوسیالیستی را
توسعه میدهند، قانون سوسیالیستی را کامل میکنند. سیستم در حمایت از نیروهای خود
و تلاش سخت برای نوسازی صنعت، کشاورزی، دفاع ملی و علم و فناوری گام به گام و
ساختن چین به عنوان کشوری سوسیالیستی با تمدن بسیار توسعه یافته و دموکراسی بسیار
توسعه یافته» و یا «وظیفه اساسی کشور این است که تلاشهای خود را بر نوسازی
سوسیالیستی در مسیر ساختن سوسیالیسم با ویژگیهای چینی متمرکز کند. تحت رهبری حزب
کمونیست چین و با هدایت مارکسیسم - لنینیسم، ایدههای «مائو تسه تونگ» و نظریههای
«دنگ سیائوپینگ»، تودههای همه ملیتهای چین همچنان به دیکتاتوری دموکراتیک مردم ،
به مسیر سوسیالیستی و همچنین پایبندی خود ادامه خواهند داد. کامل کردن مستمر
نهادهای سوسیالیستی، توسعه بازار سوسیالیستی و دموکراسی سوسیالیستی، تکمیل سیستم
حقوقی سوسیالیستی و تلاش خودمان برای نوسازی تدریجی صنعت، کشاورزی، دفاع ملی و
همچنین علم و فناوری و تبدیل چین به کشور مرفه، دموکراتیک و بسیار متمدن
سوسیالیستی».
حال به ارزیابی حزب کار ایران (توفان) بازگردیم.
نقل از سند حزب کار ایران (توفان) در
انتقاد به برنامه کنگره ششم حزب توده ایران به عنوان «حزب توده ایران گذار از
رویزیونیسم به سوسیال دموکراسی».
حزب توده ايران از يک تعريف ديگر حزب
«کمونيست» چين در کنگره ١۶
درباره تعريف چينی «نيروهای مولده» به حمايت برخاسته بود، و حالا همان تعريف
گريبانش را گرفته است. در اين سند میخوانيم: «یکی از تغييرات مصوب کنگره که در
مطبوعات سرمايهداری با سر و صدای فراوان از آن به مثابه بازشدن درهای حزب بر
روی سرمايهداران صحبت شد، بازتعريف نيروهای مولده در اقتصاد چين بود.
گزارش «زِيان مين» اين نيروهای مولده را چنين معرفی میکند: «همراه با تعميق
اصلاحات و بازشدن و توسعه اقتصادی و فرهنگی، طبقه کارگر در چين مداوماً وسعت
يافته و کيفيت آن بهبود يافته است. طبقه کارگر، که روشنفکران به مثابه بخشی
از آن محسوب میشوند، و دهقانان هميشه نيروهای اصلی برای ارتقاء و گسترش
نيروهای مولده پيشرفته و پيشرفت اجتماعی همه جانبه در کشور میباشند. در روند
تغييرات اجتماعی صاحبکاران و کادرهای متخصص که در شرکتهای علمی و تکنيکی
غيردولتی اشتغال دارند، کارمندان مديريت و متخصص که در شرکتهای تأسيسشده با
مالکيت خارجی، آنهايی که مشاغل آزاد دارند، صاحبکاران خصوصی، کارمندان کمپانیهای
واسطه، متخصصان کنتراتی و اعضای ديگر اقشار اجتماعی، همه در ساختمان سوسياليسم با
مشخصههای چينی شرکت دارند. آنچه اهميت دارد درک اين حقيقت است که حزب کمونيست
چين نقش محوری طبقه کارگر در ساختمان سوسياليسم را در اساسنامه جديد خود با
برجستگی مورد تأکيد قرار میدهد. «زيان زمين» در گزارش خود به کنگره با اشاره
به تجربيات گرانبهای حاصله در عمل گفت که: حزب کمونيست چين در طول ١٣ سال گذشته درک
عميقتری از اينکه سوسياليسم چيست، چگونه ساخته میشود و چگونه حزبی مورد نياز
است، و چگونه اين حزب را بايد ساخت، بدست آورده است.... ما آزمايشهای
گوناگونی را از سر گذراندهايم و انواع موانع را برای تضمين اينکه حرکت اصلاحات،
بازگشائی و مدرنيزاسيون در مسيری صحيح به جلو رود، از سر راه خود برداشتهايم»
(همه جا تکيه از توفان).
از اين بهتر نمیشود از بازگشائی
جامعه چين به روی سرمايهداران داخلی و خارجی سخن گفت و آنرا پشت «درک عميقتری از
سوسياليسم» و «سوسياليسم با مشخصههای چينی» پنهان کرد. حزبی را که «زِيان مين» از
آن صحبت میکند که گويا بايد آنرا در روند تغييرات ساخت، همان «حزب تمام خلق» است
که رويزيونيستهای شوروی آنرا ساختند و در عمل آزمايش کردند.
در کنار بازتعريف «بازار» که
نام «بازار آزاد» را با برچسب سوسياليستی به «سوسياليسم نوع چينی» افزودهاند و
برنامهريزی متمرکز اقتصادی را که با رهبری حزب و برای مبارزه با هرج و مرج بازار
است، به دور افکندهاند، شما با بازتعريف نيروهای مولده نيز روبرو میشويد.
بر اساس اين تعريف تجديدنظرطلبانه در مارکسيسم، ماهيت نيروهای مولده به يکباره
دگرگون شده است.
ببينيم که استالين در مورد روشنفکران
اتحاد جماهير شوروی و رابطه روشنفکران و کارگران چه میگويد و آيا روشنفکران به
ادعای حزب رويزيونيست چين همان کارگران هستند: «روشنفکران اتحاد شوروی نيز تغيير
نمودهاند. توده
روشنفکران کاملاً شکل نوينی به خود گرفته است. اين روشنفکرها از ميان کارگران و دهقانان
بيرون آمدهاند و مانند روشنفکران سابق به سرمايهداری خدمت نمیکنند، بلکه به
سوسياليسم خدمت مینمايند. اکنون روشنفکران اعضاء متساویالحقوق جامعه سوسياليستی
شدهاند. اين روشنفکران همدوش با کارگران و دهقانان، جامعه نوين يعنی جامعه
سوسياليستی را ايجاد میکنند. اينها روشنفکران ترازنوين هستند که به خدمت خلق
کمربستهاند و از هرگونه استثمار آزادند. تاريخ بشر هنوز چنين روشنفکرانی را به
خود نديده است». (نقل از تاريخ حزب کمونيست (بلشويک) اتحاد شوروی دوره مختصر، فصل
دوازدهم، بخش ٣ - کنگره هشتم شوراها. تصويب قانون اساسی نوين اتحاد جماهير شوروی
سوسياليستی).
حال اين درک کمونيستی از روشنفکران و
رابطهاش با کارگران را با ادعاهای حزب رويزيونيستی چين در بازتعريف نيروهای مولده
مقايسه کنيد تا متوجه شويد که در تعريف چينیها روشنفکران همان کارگران جا زده میشوند.
در مارکسيسم اين اعتقاد وجود دارد که
افزار توليد به خودی خود اجسامی هستند بیجان که چنانچه به کار نيفتند، فايدهای
نمیرسانند و چه بسا تحت شرايط جوی به تدريج رو به انهدام مینهند. برای به کار
انداختن افزار توليد، کار و نيروی زنده لازم است. از اين رو انسان که افزار
توليد را به کار میاندازد نيروی مولده اساسی و تعيين کننده است. لنين میگفت:
«نخستين نيروی مولد تمام بشريت، کارگر است، زحمتکش است» مارکسيسم
درباره مقوله نيروهای مولده نظريات روشنی دارد. ولی خوب است که قبل از ورود به اين
بحثِ مربوط به حزب «کمونيست» چين و برخورد رويزيونيستهای حزب توده، ببينيم
مارکسيسم در مورد نيروهای مولده و مناسبات توليدی و رابطه آنها با هم چه میگوید:
«افزارهای توليد که نعم مادی به وسيله آنها توليد میشود، انسانها
که افزارهای توليد را به کار میاندازند و در اثر تجربه توليد و مهارت در کار
به توليد نعم مادی تحقق میبخشند - همه اين عناصر مجموعاً نيروهای مولد جامعه
را تشکيل میدهند. ولی نيروهای مولد فقط يک طرف توليد، يک طرف شيوه توليد را به
وجود میآورند، آن طرف توليد که روابط انسانها با اشياء و نيروهای طبيعت را که در
توليد نعم مادی به کار میروند، نشان میدهد. طرف ديگر شيوه توليد را روابط انسانها
با يکديگر در جريان توليد و روابط توليد ميان انسانها به وجود میآورد.
انسانها نه به حالت منفرد، نه به صورت پراکنده، بلکه به اشتراک يکديگر، به صورت
گروهها، به صورت جمعی به مبارزه با طبيعت و به استفاده از طبيعت برای توليد نعم
مادی دست میزنند. از اين جهت توليد هميشه و در کليه شرايط توليد اجتماعی است.
انسانها در حالی که به توليد نعم
مادی تحقق میبخشند، بين خودشان اين يا آن روابط متقابل را در عرصه توليد به وجود
میآورند، اين يا آن روابط توليد اجتماعی را به وجود میآورند، اين روابط ممکن است
روابط همکاری و تعاون انسانهای آزاد از استثمار باشد و يا روابط فرمانروائی و
فرمانبری. همچنين روابط مذکور ممکن است روابط انتقال از شکلی از روابط توليد به
شکل ديگر باشد. اما روابط توليد هر خصلتی که داشته باشد - هميشه و در کليه رژيمها
- مانند نيروهای مولد جامعه عنصر ضروری توليد به شمار میآيد». (کتاب «سه رساله از
استالين» نشريه شماره ٨ سازمان مارکسيستی- لنينيستی توفان صفحات ١٢ تا ١٣).