مقالات توفان شماره 244 ارگان مرکزی حزب کارایران تیرماه 1399
***
مبارزه برای سلامت جامعه و دموکراسی مکمل یکدیگرند
اززمانی که هجوم ویروس مهلک «کرونا» دنیا را درنوردیده است، اکثریت قریب به اتفاق ممالکی که امکان قرنطینه مردم را برای کسب حداقل خسارت جانی داشتهاند، با کم و بیش تأخیر به روش قرنطینه مردم دست زدهاند. این روش در ممالکی نظیر ایتالیا، فرانسه، اسپانیا، ترکیه و... شدیدتر و حتی به صورت استقرار حکومت نظامی و در آلمان، نروژ... محدودتر و با محدودیتهای فراوان اداری و معاملاتی و آموزشی و... همراه گشته است.
ممالکی نظیر آمریکا و برزیل، که توانائی قرنطینه مردم را داشتهاند، اصل را بر روش صد در صد ایمنی «گلهای» گذاردهاند. بسیاری از ممالک هستند که به علت فقر مفرط، کمبود آب آشامیدنی و یا وسایل ابتدائی بهداشتی به ویژه در قاره آفریقا امکان انتخاب آگاهانه ندارند بلکه شرایط حال، وضعیت مشخص را به آنها تحمیل میکند. گزینش روش قرنطینه برای آنها تجمل است، زیرا قادر نیستند با سازماندهی دولتی شکم مردم کشور خویش را سیر کنند.
این وضعیت تحمیلی به علت بروز «ویروس کرونا» به بحثی دامن زد که به مسئله آزادی، دموکراسی، سلامت اجتماع و جان انسانها بازمیگردد که برخورد به آن برای روشنی بخشی به موضعگیری طبقاتی اهمیت دارد.
امر سرکوب طبقاتی در جامعه کنونی بشری از زمان هجوم «کرونا» آغاز نشده است. طبقات حاکمه کنونی هر کدام در ممالک خود با توجه به شرایط ویژهای که داشتهاند، اشکال گوناگونی برای سرکوب طبقات فرودست جامعه برگزیدهاند. در ممالکی این سرکوب آشکار و عریان بوده، نظیر کلمبیا، ایران، مصر و... در ممالک دیگری، که اساساً متعلق به «دموکراسیهای غربی» هستند، این سرکوبها بستهبندی شده، راهبردی، حسابشده و با برنامهریزی درازمدت عملی میگردیده و هنوز میگردد. به این جهت شکل اِعمال سرکوب و دیکتاتوریها همه جا یکسان نبوده است و با هم فرق دارند. به این جهت وقتی از محدودیت دموکراسی و یا نقض حقوق اساسی انسانها سخن به میان میآید، باید از کلیگوئی پرهیز نمود و نشان داد که کدام کشور و یا کدام گروهبندیهای کشورها مد نظر ما قرار دارند. در ایرانِ ما، برای سرکوب مردم و اعمال استبداد نیازی به بحران «کرونا» و انتظار فرارسیدن آن نبوده است که حال وظیفه کنونی مردم، مبارزه برای احترام به دموکراسی، رعایت حقوق اساسی انسانها و... باشد. نتایج تأثیرات بحران «کرونا» در ایران چیز دیگری به غیر از آلمان است و دو وظیفه متفاوت را در برابر کمونیستهای این دو کشور قرار میدهد. مبارزه بر ضد استبداد جمهوری اسلامی، مبارزه برای رعایت حقوق بشر و مطالبات اقتصادی و دموکراتیک را مردم ایران بسیار شدیدتر در قبل از بروز «کرونا» نیز طرح میکردند. بحران «کرونا» تحولی در نظام سرکوب در ایران ایجاد نکرده است، بلکه برعکس در نظام بهداشت و معیشت مردم خلل وارد آورده و همبستگی مردم را افزایش داده است. بسیاری از مردم داوطلبانه به قرنطینه رفتهاند و میروند و دولت جمهوری اسلامی را به سلب انجام وظیفه و بیکفایتی و دروغگوئی متهم میکنند. در ایران همه شواهد نشان میدهد جهت مبارزه مردم ایران برضد حکومت کنونی صرفاً برای تحقق حقوق و آزادیهای دموکراتیک نیست، در افشاء رژیمی است که قادر نیست از جان مردم با ثروت عظیمی که در این کشور نهفته است، حفاظت کند. رژیم ایران از خودش در حفظ جان مردم سلب مسئولیت کرده است و حاضر نیست به اقشار فرودست جامعه برای حفظ سلامت آنها و جامعه یاری رساند و مردم این نقطه ضعف رژیم را دریافته و روی آن انگشت گذاردهاند. طرح چنین خواستهائی تأثیر بیشتری در مردم داشته و بهتر میتواند آنها را بسیج، متشکل و آگاه نماید. دعوت مردم در شرایط کنونی، که باید اعتصاب عمومی به راه انداخت، کشش لازم را برای بسیج مردم ندارد.
در اروپا و بسیاری ممالک دموکراسی بورژوائی، که متکی بر «قانون» هستند و سرکوب عریان حاکم نیست، وضع به طور کلی فرق میکند. شعاری که در ایران بسیجکننده نیست، در اروپا و ممالک مشابه، که مردم در آنجا از حداقل آزادیهای دموکراتیک بورژوائی برخوردارند و اتحادیههای کارگری حق فعالیت آزاد دارند، میتواند بسیج کننده باشد. بورژوازی امپریالیستی، که همیشه سرکوب کرده و یا مترصد فرصت بوده تا پیچ و مهره سرکوب خود را سفت کند، هجوم غافلگیرکننده «کرونا» را به فال نیک گرفته است، تا از آن برای تحدید آزادیهای دموکراتیک استفاده نماید؛ حقوق اساسی مردم را به زیر پا بگذارد و قوانینی را که تاکنون قادر نبوده است به تصویب برساند، در جوّ حاکم کنونی بی سر و صدا و بدون ترس از اعتراض عمومی، صورت قانونی بدهد و تمام ابزار لازم برای سرکوب را در بحرانهای آتی، که فرا میرسند، تکمیل و آزمایش نمایند. آنها مسلماً به اخراج کارگران دست میزنند و نیروهای «اضافی» را حذف میکنند.
ایجاد محدودیتهای مبالغهآمیز و طولانی، که منجر به نفی حقوق اساسی مردم مندرج در قانون اساسی این کشورها میگردد، به موجی اعتراضی در میان مردم منجر شده است و این اعتراضات و فشار از پائین توسط اتحادیههای کارگری، مطبوعات، هنرمندان، نویسندگان رژیمهای این ممالک را وادار کرده است که در بسیاری از سیاستهای خویش در ایجاد محدودیتهای کنونی تجدیدنظر کنند. این مبارزه برای کسب حقوق دموکراتیک و محدودکردن آن همیشه وجود داشته و نیروهای مترقی باید هشیاری خویش را در این زمینه از دست ندهند.
در برخورد به دفاع از حقوق دموکراتیک متأسفانه در همه جا جبهه واحدی به وجود نیامد. هواداران تئوری توطئه، دستراستیها، تروتسکیستها، آنارشیستها برخی افراد بیخبر، ولی صمیمیِ، نگرانِ نقض حقوق دمکراتیک در ممالک غربی در آشوبی دستجمعی به نفی خطر مهلک «ویروس کرونا» پرداختند با نقض مقررات بهداشتی و بیتوجهی به سلامت عمومی جامعه وضعیتی ایجاد کردند که به انزوای کامل آنها انجامید. مردم عادی میدیدند و میفهمیدند که کسانی که کوچکترین ارزشی برای حفظ جان مردم و سلامت جامعه به بهانه وجود حکومت سرمایهداری قایل نیستند، خودشان نمیتوانند از سلامت جامعه دفاع کنند و خود را مدافع زحمتکشان جا بزنند.
کمونیستها برعکس با احساس مسئولیت نسبت به جان مردم، تکیه به همبستگی اقشار فراوانی از آنها، با توجه به کمبودهای واقعی و قابل لمس برای مردم، انتقاد به سیاستهای نئولیبرالی فاجعهآمیز در گذشته بر ضد مردم، توجه به هراس آنها از آینده مبهم و موجودیت اقتصادیشان، انتقادشان در برخوردهای تبعیضآمیز دولت و موارد گوناگونی از این قبیل به خطری که برای موجودیت قوانین اساسی وجود داشت و دارد، اشاره کردند و مردم را بر محور این دو گونه مطالبات، که لازم و ملزوم یکدیگرند، با رعایت مقررات بهداشتی بسیج نمودند و در این امر بسیار موفق عمل کردند. برای کمونیستها سلامت جامعه و جان انسانها اهمیت داشت و دارد و از «دموکراسی» و «حقوق بشر» سلاحی برای مبارزه علیه سلامت جامعه و جان انسانها نمیسازند و آنها را در مقابل هم قرار نمیدهند. شعار کمونیستها انتخاب این یا آن گزینه نیست که عملاً به از دست رفتن هر دوی آنها منجر میشود. کمونیستهای غرب نشان دادند که برای جان مردم ارزش قایل هستند؛ گروههای مردم را در مقابل هم برخلاف سیاست بورژوائی، قرار ندادند و نمیدهند، تا با سیاست «تفرقه بیانداز و از خود سلب مسئولیت کن»، به سیاستهای ارتجاعی محافل معینی در حکومت صحه بگذارند. برای کمونیستها همبستگی میان گروههای گوناگون مردم مطرح بود، زیرا این همبستگی جبهه وسیعی از مردم را سازمان میداد، تا در مقابل اقلیت حاکمه صف بکشند و آنها را به عقبنشینی وادارند. این مبارزات در آلمان، ایتالیا، اسپانیا، فرانسه و... به بهترین وضعی به پیش رفت و مرز روشنی میان آنارشیستها و دستراستیها کشید. این مبارزات مضمون روشن طبقاتی با دوراندیشی سیاسی و مسئولانه داشت. احزاب برادر ما در تمامی این کشورها با هشیاری و ژرفاندیشی به این مهم برخورد کردند و این مبارزه را ادامه میدهند. اینکه بورژوازی حاکم تا چه حد موفق شود مقررات و قوانین شداد و غلاظ خویش را به کُرسی برساند، منوط به این خواهد بود که درجه همبستگی مردم در برخورد به اهمیت سلامت جامعه و تمهیدات مربوط به مبارزه با آن به نفع عموم مردم و دفاع از دستآوردهای مبارزات آنها تا چه حد است. از این مبارزات باید حمایت کرد و حیلهگری بورژوائی را برملا نمود. وحدت مردم برای حفظ سلامت جامعه و مبارزه با تضییقات هیأت حاکمه اهمیت دارد.
***
کدام روش درمانی «انسانی»تر است
از زمان پیدایش «ویروس کرونا» بحثی طرح شده است که ما در این نوشته به ریشههای اجتماعی آن از نظر تاریخی میپردازیم و نتایج امروزی آن و هدف از طرح مجدد آنرا بررسی میکنیم. این بحث چیست؟
برای مبارزه با این «ویروس کرونا» و حتی بیماریهای همهگیر جهانی آتی چه روشی را باید در پیش گرفت و پیشنهادات در این زمینه کداماند؟
پیشنهاد نخست مبنی بر این است که باید این ویروس خطرناک را که دارای دوران نهفتهای در حدود دو هفته است و این امر خطر سرایت را تصاعدی افزایش میدهد، با تمام امکانات به مهار درآورد و به اقداماتی دستزد که بهتر بتوان در یک شرایط کنترل شده به درمان بیماران دستزد و از نظر پشتیبانی و توانائیهای درمانی و ظرفیتهای بهداشتی به بهترین نتایج ممکن دسترسی پیدا کرد. در این روش نقش دولت، حتی نقش دولت بورژوائی برجسته میشد. مردم نیز از دولت در این زمینه خدمات میطلبند و در مقابل فرار وی از تقبل مسئولیت مقاومت میکنند که در تمام دنیا این اقدام را انجام دادهاند و میدهند.
این روشی بود که اکثریت ممالک جهان با توجه به مصالح کشور خویش در آسیا، اروپا، کانادا، آمریکا لاتین در پیش گرفتند و تا به امروز نیز به نتایج بهتری دست یافتهاند. پارهای از ممالک، که راه دیگری انتخاب کردند، نظیر انگلستان و یا هلند به سرعت خطای خویش را جبران کردند و به راه توصیه شده از جانب اکثر دول، کارشناسان و دانشمندان معتبر دست زدند.
روش دوم مبتنی بر مهار و هدایت رشد بیماری نیست، بلکه روش «ایمنی گلهای» را توصیه میکرد و هنوز هم میکند. به این مفهوم که دولت حاکم دخالتی در مهار و کنترل بیماری نمیکند، مردم را «به امان خدا» رها میکند، در مسیر زندگی طبیعی مردم تغییری ایجاد نمینماید و سرایت بیماری را به حال خود وامیگذارد تا جامعه خودبخود، به هر بهائی که بخواهد باشد، در طی زمان که دوران دوام آنرا نیز دستکم میگیرند، «مصونیت» پیدا کند. اینکه در این روش تعداد قربانیان بدون کنترل و تصاعدی است، میتواند همه مشاغل، اقشار اجتماعی نظیر کارگران خدمات عمومی، برق، آب، زباله زدائی، بهداشت، فروشگاههای مواد غذائی و... را دربربگیرد، مهم نیست و آگاهانه پذیرفته میگردد و به مصداق «مرگ یک بار شیون یک بار» به پیش میرود. ما در اینجا از کارگران کارخانهها سخن نمیرانیم که بیماری ناگهانی و گلهای آنها مجدداً و اینبار با شدت بیشتر چرخ تولید را از کار میاندازد. در این روش حتی «مصونیت» پیداکردن جامعه نیز روی هواست، زیرا هنوز کسی نمیداند که مبتلایان به این بیماری مجدداً به این بیماری مبتلا میشوند یا خیر و یا این دوران «مصونیتن چند ماه دوام خواهد آورد. این روش در حقیقت روش «پاکسازی» از طریق نابودی «سرباران» جامعه محسوب میشود. در این روش نقش دولت بسیار ناچیز، همراه با خونسردی و بیتفاوتی به سرنوشت اتباع کشور معین و تقریباً صفر است. نقش حمایت دولتی از بیکاران و فرودستان ناچیز میگردد و این نقش تنها و تنها به نقش حمایتی دولت از سرمایهداران و نجات آنها محدود و بدل میگردد. در این روش، دولت تنها در پی نجات «اقتصاد» است و جان انسان به صراحت نقش درجه دوم را ایفاء میکند.
مغز تفکر نئولیبرالیسم در این روش روشن است. جان انسانها براساس ارزش اقتصادی آنها محاسبه میگردد، مرگ سالمندان و یا تشدید مرگ آنها، مرگ سیاهان و یا دورگهها، نابودی پناهندگان و ضعیفالبنیهها به جان خریده میشوند. اساساً بر روی این مرگها حساب ویژه باز میشود و تبهکاری دولتی مرگ «طبیعی» تجلی می گردد. در این روش «علمی – اقتصادی» از اختیارات دولت در قبال مجموعه جامعه کم میشود و به «مسئولیتهای فردی» افزوده میگردد و به این ترتیب دولت بورژوائی از خودش سلب مسئولیت مینماید و جالب است که این فرار از زیر بار پذیرش مسئولیت را به عنوان حمایت از «آزادیهای دموکراتیک»، «خردمندی مردم»، «مسئولیتپذیری مردم» جامیزند و به خورد مردم میدهد. به یکباره صحبت از نتایج «وخیم اجتماعی قرنطینه» و تأثیرات منفی روحی آن بر کودکان به میان میآید که صرفاً در بزرگنمائی آن است تا روش «گلهای» رنگ «انسانی» برای عوامفریبی به خود بگیرد. در بسیاری از این کشورهای متعلق به روش دوم، جان کودکان تاکنون فاقد ارزش بودهاند، آنها از امکانات اولیه زندگی، از امکانات رایگان در عرصههای آموزش، بهداشت و تأمینات اجتماعی محروم بودهاند. تا قبل از «قرنطینه»، که با حسابگری آنرا نظام بازداشتگاهی تبلیغ میکنند، جان این کودکان ارزش نداشته است و حالا به یکباره «روحشان» عزیز و ارزشمند میشود. ایالات متحده آمریکا و برزیل نمونههائی از این ممالک هستند.
اقلیتی از کشورهای جهان، نظیر انگلستان، سوئد، هلند، آمریکا، برزیل و... به این سمت رفتند که پارهای از آنها نظیر انگلستان، هلند با صدماتی که دیدند، از این راه بازگشتند، ولی در آمریکا و برزیل و حتی سوئد مبارزات شدیدی در درون حاکمیت بر سر درستی راهی که طی میشود، درگرفته است. در سوئد علیرغم ویژگیهای این کشور، که بسیار وسیع و کم جمعیت است، تعداد قربانیان «کرونا» علیرغم اینکه چندینبار محدودیتها را افزایش دادند، به طور نسبی سه برابر قربانیان آلمان و یا حتی ممالک اسکاندیناوی شده است. دولت نئولیبرال سوئد، که مسئول این فاجعه انسانی است، در مقابل بازخواست افکارعمومی به بنبست رسیده است و روزانه درجه اعتماد افکار عمومی نسبت به آنها کاهش مییابد. حتی دستراستیها نیز، که هوادار سینهچاک روش «گلهای» بودند، به تدریج صف خود را از آنها جدا میکنند. هیچ کشوری در همسایگی سوئد حاضر نیست مرزهایش را به روی مردم زندانی سوئد باز کند. کل کشور سوئد در قرنطینه اروپاست. در آمریکا این نزاع میان دموکراتها و جمهوریخواهان، میان ایالات و حکومت مرکزی و حتی در میان گروههای گوناگون مردم در جریان است. در همه جا لابیایستها با اسلحه و یا بدون اسلحه به خیابانها ریختهاند تا قرنطینه را از بین ببرند و همان شیوه «به امان خدا» را حاکم گردانند. اقدامات فاشیستها در آمریکا تقویت بیمسئولیتی ترامپ و حمایت از شیوه جنایتکارانهای است که وی در پیش گرفته است و نئولیبرالیسم آمریکائی را تقویت میکند. اگر یک میلیون هم در اثر «ویروس کرونا» کشته شوند، چه باک زیرا به زعم برخی «حقوق دموکراتیک» رعایت شده و مردم مثلا میتواننند در فلوریدا شنا کنند.
در ایران، رژیم جمهوری اسلامی روش موذیانهتری اتخاذ کرده است. آنها در عمل همان روش «ایمنی گلهای» را اتخاذ کردهاند، زیرا توانائی لازم و مهارت مدیریت مبارزه با بحران را ندارند و حتی آمادگی آنرا نیز نداشتهاند. آنها در آغاز با شیوه خرافات و اسلحه دین به مقابله با بیماری «کرونا» رفتند، که در این مبارزه ویروس خطرناک و خانمانسوز «کرونا» بر آیههای آسمانی و خرافات مذهبی غلبه کرد. این وضعیت نابسامان ایران از یک جنبه محصول محاصره اقتصادی و وضع اقتصادی ایران است و از سوی دیگر محصول سیاستهای ضدبشری نئولیبرالی است که از زمان رفسنجانی در ایران توسط همه دولتهای تا به امروز، حتی با حکم حکومتی خامنهای در تغییر خودسرانه قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران اجراء شده است. ما در این مقاله به فساد دستگاه و ساختار مبتنی بر دروغگوئی و جعلیات آنها نمیپردازیم، ولی این حکومت در مقابل مردمی قرار گرفته که خود در همبستگی ملی داوطلبانه به قرنطینه خود دست زده و مخالفت خویش را با روش حکومت کنونی ایران اعلام کردهاند. در این میان بیتفاوتی آقازادهها و یا خانوادههای مُرفه حاکمیت نسبت به جان مردم، با سفرهای تفریحی خویش، این بهانه را به دست رژیم بیکفایت و بیتدبیر داده است که توسعه این بیماری مُسری را به گردن این افراد و «خود ایرانیها» بیاندازند و مردم را مقصر جلوه دهند و جانماز آب بکشند. در ایران عملاً روش قرنطینه مردمی در مقابل روش «گلهای» حکومتی قرار گرفته است که متأسفانه به علت فقر، بیکاری و تلاش معاش و کسب درآمد روزانه فرودستان، که بیش از ۶۰ میلیون نفر مردم ایران را تشکیل میدهند و خطر سرایت بیماری را برای تأمین معاش خویش به جان خریدهاند، با شکست روبرو شده است. به علت عدم یاری مالی دولت جمهوری سرمایهداری اسلامی، مصادره اموال مفسدان به نفع فرودستان جامعه، که تاکنون به علت غارت ثروتهای ملی جیبهای خود را اندوختهاند، از کسب این حقوق طبیعی خود محروم بودهاند، شرایط ایران به ملقمهای بدل شده که همه اشکال «مبارزه» با «ویروس کرونا» را میتوان در جامعه یافت. مردم به دروغهای رژیم مسلمانِ دروغگو، که مرتب تقیه میکند، اعتمادی ندارند. حتی خدای آنان را نیز دیگر به رسمیت نمیشناسند. درآمد چاه جمکران و امامزادهها به حداقل رسیده است. تجمع به دور چاه جمکران مولّد «ویروس کرونا»ست تا شفادهنده بیماری.
کارگران ایران برای مقابله با «ویروس کرونا» به افزایش حقوق، پرداخت حقوق معوقه خویش، تأمین بهداشت، بیمههای درمانی، دارابودن شغل و نظایر آنها احتیاج دارند. بدون تأمین و تضمین این حداقلٔها، تأمین حداقل قرنطینه نیز برای آنها و خانودهشان، مقدور نیست. ادعای دولت جمهوری اسلامی در مبارزه با «ویروس کرونا» فعال بوده و به وظایف خود عمل کرده است، اگر به مفهوم حمایت از حقوق فرودستان جامعه، کارگران، کارمندان، آموزگاران، دستفروشها و خردهپاها و... نباشد، دروغی بیش نیست.
حزب ما با روش دوم که مردم را «گلهای» به دست گُرگ «کرونا» – که تاکنون علیرغم مهار جهانی نیم میلیون انسان را کشته است- میدهد، موافق نیست. این روش یک روش ضدبشری، سلب مسئولیت از وظایف دولت، تحقق سیاست نئولیبرالی اجتماعی و تعمیق آن در عرصه بهداشت است که نه موجودیت انسان، بلکه منافع سرمایهداران بزرگ را که خواهان حضور هر چه زودتر نیروهای کار بر سر دستگاههای تولید هستند، در نظر دارد - نظیرآنچه که «ترامپ» میخواهد - و برایش مهم نیست چند میلیون انسان کشته شوند. مهم آن است که چرخ تولید هر چه زودتر به کار افتد و برای سرمایه سود تولید نماید. تئوریسینهای این نظریه از منافع اقتصاد کلان حرکت میکنند و ارزش انسانها برای آنها بر مبنای منافع اقتصادی خصوصی در کسب سودحداکثر سنجیده میشود. از هم اکنون تلاشهای لابیهای آنها در پشت در پارلمانها و دولتمردان آنچنان مشهود شده است که مطبوعات این کشورها نیز باید از نقش آنها که موجبات «بیبرنامگی»، «سردرگمی» و «تغییر تاکتیک هفتگی» دولتها شده است، پرده بردارند.
البته نه هواداران روش نخست و نه هواداران روش دوم هیچکدام انساندوست نیستند و از سیاستهای ضدبشری نئولیبرالی در عرصه خصوصیسازی بهداشت حمایت میکنند و در آینده نیز معلوم نیست حمایت نهکنند و یا تا چه حد حمایت کنند و دلشان نیز برای مردم نسوخته است. ولی اندیشهمندان سرمایهداری نیز نمیتوانند به صورت رویائی به واقعیات سخت و انکارناپذیر برخورد کنند و سرشان را به سنگ واقعیت بکوبند. اندیشهمندان و کارشناسان سرمایهداران، الزاماً خودشان از کلان سرمایهداران نیستند، ولی به علت وابستگی به آنها و حمایتهای عظیم مالی، که از جانب آنها میشوند و نفوذی که در جامعه کسب میکنند و یا بعضاً خود را دربست به آنها فروختهاند، در شرایطی هستند که به طور کلی منافع سرمایهداری را با دوراندیشی بیشتر مد نظر دارند. آنها کل را میبینند و نه جزء را. تلاش دارند نظام را در تمامیت خود نجات دهند و نه یک سرمایهدار و شاخه مشخص تولید را. این نوع اندیشهمندان مشاوران حکومتهای وقت نیز هستند و در تعیین سیاستها و دادن رهنمودها به حکومت در مقابل با لابیهای سرمایهداران مشخص نقش موثر دارند. روشن است که همه سرمایهداران از وضعیت فعلی و خسارت وارده به خود نگران و ناراضی هستند، ولی هیچ حکومتی قادر نیست همه را به یکباره نجات دهد. از بالای سر قوانین عینی طبیعت و جامعه و اقتصاد نمیشود پرید و آنها را نادیده گرفت. حکومتها در شرایط کنونی در پی نجات سرمایهداری هستند، نه این یا آن سرمایهدار مشخص. در روش «گلهای» معلوم نیست چند میلیون قربانی میشوند و این رقم میلیونی چه مقدار نیروی کار و کارشناس را دربرمیگیرد و حتی چه مدت طول میکشد و دوام دارد و عواقب اجتماعی روحی و روانی آن چه میتواند باشد و مهمتر اینکه آیا اساساً محاسبات این لابیها «درست از کار درمیآید»؟ در این روش معلوم نیست علیرغم تعداد کشتار بالا، همان نتایج پیشگوئی شده در زمان کوتاه و بدون جزر و مدهای اجتماعی کسب خواهد شد و یا نیروی کار باقیمانده توانائی تولید بیوقفه را دارد بدون آنکه مجدداً مورد تهاجم ویروس قرار گیرد؟ در این روش نادیده گرفته میشود که صرف راهاندازی تولید و آنهم شاخههای مشخصی از تولید، هنوز به معنی گردش چرخ اقتصاد نیست، زیرا برای محصولاتی که بازار فروش وجود نداشته باشند و یا حمل آنها به بازار فروش مقدور نگردد و قدرت خریدی در میان کشورها و مردم نباشد، در آن صورت اقتصاد به حرکت درنمیآید، گردش سرمایه به راحتی مقدور نیست و سود حداکثر تأمین نمیشود. در این روش با جان انسانها آگاهانه قمار میشود، مسئولیت دولت به صفر میرسد، تقدیر جای برنامهریزی را میگیرد که به شدت ارتجاعی است.
در روش نخست که آنهم طبیعتاً پارهای از این نارسائیها و عیوبات روش «گلهای» را نیز دارا میباشد، میبینیم که حداقل دولت نمیتواند از خود سلب مسئولیت کند و جامعه را به حال خود گذارد و به پشتی لم دهد و استراحت نماید. در این روش حکومت در پی نجات مناسبات سرمایهداری در مجموع خود است در عین اینکه منافع سرمایههای کلان را نیز مد نظر دارد، باید همانگونه که به تدریج با بیماری برخورد میکند به همان سرعت نیز چرخ اقتصاد را بهکاراندازد. این سرعت اختیاری نیست، متناسب با مجموعه وضعیت بهداشتی، اجتماعی و نتایج کسب شده از اقداماتی است که برای مهار بیماری انجام شده است. این روش نیز برای نجات مناسبات سرمایهداری است، ولی به طور عینی ناچار است برای ممانعت از فروپاشی نظام، جان انسانها را به حساب آورد. طبیعی است که باید در مقابل این دو پیشنهاد، راه حل درمانی «غیر گلهای» را پذیرفت.
البته موافقان هر دو جناح تلاش دارند که با استدلالات دیگری به غیر از حرص و آز و کسب سود به میدان آیند. در روش اول مدعی میشوند که انسان برای آنها اهمیت دارد و این است که دولت تلاش خود را با مهار بیماری در این جهت سوق میدهد که حداکثر مردم نجات پیدا کنند. این استدلال را کسانی میکنند که تا دیروز سلامت جامعه را خصوصی کرده بودند و جان انسان برایشان ارزش نداشت. دسته دوم که به صراحت جان انسان را برای «نجات انسانهای بیشتر» و «مصونیت اجتماعی» به بازی میگیرند و آنها را سلاخی میکنند، با افسانه «حقوق بشر» و نقض «حقوق اساسی» انسانها، که در منشور سازمان ملل و قوانین اساسی این کشورها درج شده است، به میدان میآیند و میپرسند: تا کی میتوان آزادیهای دموکراتیک، حق سفر، حق گفتگو، حق اعتصاب، حق تظاهرات و... را از انسانها گرفت. آنها به یکباره از پرولتاریا بیشتر هوادار حقوق اعتصاباند. تو گوئی این لیبرالها در زمانهای عادی هوادار حقوق پرولتاریا و فرودستان جامعه بودهاند. آنها به یکباره یادشان آمده که مردمِ در قرنطینه گرسنه و بیکارند. توگوئی اگر قرنطینه از بین برود، خودبخود همه میتوانند بر سر کار قبلی خود بروند، آنها تجاهل میکنند که چرخ اقتصاد و گردش سرمایه از کار افتاده است. یکی «حقوق بشر» را ابزار عوامفریبی میکند و دیگری «آزادیهای دموکراتیک» را تا با فریب مردم و همان زحمتکشان مناسبات ضدبشری نظام سرمایهداری را نجات دهند. تنها سوسیالیسم است که ابزار قاطع مبارزه با این بحرانها را دارد و هرگز اجازه نمیدهد یک بیماری جهانی «همه گیر» (پاندمی) چنین ابعاد گسترده و غیرقابل پیشبینی به خود بگیرد. تنها در سوسیالیسم است که قرنطینه با تأمین زندگی مردم با تأمین بهداشت و آذوقه همراه است، تنها در سوسیالیسم است که میشود به کار داوطلبانه و برادرانه برای یاری به همنوع بسیج کرد و منافع جامعه را بر بالای منافع فرد قرار داد. تنها سوسیالیسم است که نظامی شایسته و متناسب برای سراسر کره ارض است و قادر است جهان را مدیریت و حمایت کند. همه روشهای متفاوت سرمایهداری علیرغم مزیت نسبی یکی بر دیگری، جملگی بنابر خصلتشان، با بحران، تضاد، ورشکستگی، سردرگمی، بیدورنمائی، مشکلات اجتماعی و نظایر آنها روبرو هستند. سرمایهداری نمیتواند راه حل داشته باشد، تنها راه آن برای برونرفت از بحران کنونی و ممانعت از تکرار آن انحلال خود نظام سرمایهداری است. ولی کمونیستها نباید در شرایط امروز روشی را از نظر تاکتیکی در پیش گیرند که مسئولیتها را به گردن مردم بیاندازد، از دولتهای امپریالیستی، که مسبب بوجودآمدن این وضعیتاند، سلب مسئولیت کند، تا آنها بتوانند خود را به لطایفالحیل تبرئه نمایند. از اتخاذ این روش نادرست، دولت سرمایهدار بیشتر سود میبرد.
****
طول عمر «جرج فلوید» ۴۶ سال نیست، ۴۰۰ سال است
«تابستان شورش در کشور ما در پی زمستان تعویق و تأخیر (وعدهها) آمده است. تا زمانی که آمریکا عدالت را به تعویق بیندازد، ما بارها و بارها با خشونت و شورش مواجه خواهیم شد. این عدالت اجتماعی است که به قطع پیشگیری از شورش را ضمانت میکند»
مارتین لوتر کینگ
سخن بر سر قتل «جورج فلوید» به دست پلیس خشن آمریکا و محکومیت ترامپ نیست. کشتار سیاهان بخشی از تاریخ آمریکاست و ما در قرن بیست و یکم نیز مرتب با نظایر آنها مواجهه هستیم، صرفنظر از اینکه «جان اف کندی» بر سر کار باشد، «باراک اوباما» و یا «دونالد ترامپ».
سِنِ «جرج فلوید» ۴۶ سال نیست، بیش از ۴۰۰ سال است که «جرج فلوید»ها کُشته میشوند. در اینجا ما با تاریخ درد و رنج یک اقلیت مورد ستم و قربانی بربریت مدرن در آمریکا روبرو هستیم که خونشان وثیقه تراکم سرمایه در آمریکا بود. در اینجا بحث بر سر قتل یک انسان نیست، بر سر نقض حقوق بشر در تمامیت خود است. در اینجا انسان را نمیکُشند، انسانیت را میکُشند.
سرمایهداری آمریکا به اقلیت مورد سرکوب، بیحقوق، تحت پیگرد نیاز دارد، تا با کار روزمزد، بدون تأمین مالی، حمایت آتی، بدون بیمه بازنشستگی و درمانی سطح دستمزدها را در آمریکا پائین نگاه دارد.
نژادپرستی در آمریکا صرفاً محصول کینه سفیدان به سیاهان نیست، نژادپرستی به یک مسئله نهادینه در جامعه بدل شده است که جنبه ساختاری دارد و عمق ریشههایش به ۴۰۰ سال میرسد. صد نفر پلیس خشن را میشود از کار برکنار کرد و یا مجازات نمود، ولی قوه مجریه خشن و سرکوبگر، قوه قضائیه سراپا تبعیض و ظالم را نمیشود مجازات کرد. پلیسی که سیاه را میکُشد و قوه قضائیه به وی با رأفت برخورد میکند، در حالی که عکس آن تنها با اشد مجازات پاسخ داده میشود، گویای آن است که سراپای این خانه ویران است.
سیاهان از بخت مساوی با سفیدان برخوردار نبوده و نیستند. قرنها از سوادآموزی و آموزش آنها ممانعت میشد. سیاهان را زنده زنده مُثلَه میکردند و مورد تعقیب قرار نمیگرفتند. مبارزات سیاهان، قهرمانانی نظیر «محمد علی» آفرید که ورزشکار قرن شد، ولی تبعیض نژادی از آمریکا رخت بر نبست.
گزینش «باراک اوباما»، که راه را برای گذار سیاهان ثروتمند به صف طبقات حاکمه آمریکا گشود، نیز نتوانست به عمق این فاجعه پایان دهد. مبارزات کنونی مردم آمریکا محصول انفجار بمب نارضائی بود که تروریستهایِ در حکومت، اعم از دموکرات و یا جمهوریخواه مدتهاست شرایط انفجار آنرا فراهم آوردهاند. مردم اعم از سیاه و سفید به خیابان ریختهاند، زیرا بحران بیکاری ۴۲ میلیونی گریبان همه، بویژه اقلیتهای قومی را گرفته است. اکثر قربانیان ویروس خطرناک «کرونا» سیاهان هستند، نه از این جهت که سیاهاند، بلکه از این جهت که به علت فقر، بیکاری، شرایط زیست محیطی، فقدان بهداشت و خدمات شهری، کارتنخوابی، زندگی در بیغولهها و... برای کُشتهشدن به علت ضعف قوای بدنی مساعدترند. مشکل در مورد قربانیان «کرونا»، تنها رنگ پوست نیست، بلکه اساساً در فقر و بیعدالتی است. ریشه این دردها اجتماعی است. قربانیان سفیدپوست نیز از جبهه فقر میآیند. مسایل اقتصادی و اجتماعی ریشه رخدادهای اجتماعی کنونی در آمریکاست. این درست است که جان سیاه باید به حساب آید، ولی این خواست منطقی، که جان همه باید به عنوان انسان به حساب آید، تنها نباید یک توصیه و یا پند و اندرز به حساب آید. باید ساختارهائی را که چنین وضعیتی خلق کردهاند، درهم شکست.
اختلاف طبقاتی در آمریکا، در این نیم قرن اخیر، به شدت افزایش یافته است و حتی هجوم «ویروس کرونا» به آمریکا نیز وضعیت را به نفع ثروتمندان تغییر داد؛ ثروتمندان را از برکت هجوم «کرونا» ثروتمندتر کرد و فقرا را درماندهتر گردانید.
مشکل نژادی در آمریکا یک مسئله ساختاری شده است، از جمله اینکه قوه قضائیه در آمریکا، چه بخواهد و چه نخواهد، کاملاً نژادپرستانه برخورد میکند. به این نحو که قانوناً همه کسانی را که به اقدامات خلاف قانون متوسل شدهاند، به طور مساوی از حقوق اجتماعی محروم مینماید و بزهکاران را فاقد حق رأی میگرداند. ولی با توجه به شرایط اقتصادی، اجتماعی و تاریخی این تنها سیاهان هستند که به علت کثرتشان در رویآوری به تبهکاری به صورت مضاعف مورد تبعیض قرار میگیرند. این دور باطل و شیطانی محصول نهادینهشدن و ساختاریگردیدن معضل نژادی است. روشن است که این تبعیض در عرصه جامعه بیشتر شامل سیاهان میشود، زیرا که حق انتخاب دموکراتیک را از آنها سلب کردهاند. ظاهراً قانون شامل حال سفیدان نیز میگردد، ولی در عمل اکثر کسانی که به زندان محکوم میشوند، به دلایلی که در بالا اشاره رفت، سیاهان هستند. همه این سیاهان قربانیان فقر و تحقیرند و از تبعیض در جامعه رنج میبرند و دیوار ایمنی به دور خود کشیدهاند. آنها از حق آموزش محروم بودهاند، در بیدورنمائی زیستهاند، زندگی آنها هرگز به حساب نیامده است، از بخت مساوی در جامعه برخوردار نبودهاند. «سیاه» یعنی مظهر مجسم بیعدالتی در جامعه آمریکا که به علت وجود تبعیضات اجتماعی و نژادپرستی، نیازهای اقتصادی و اجتماعی بیشتر به بزهکاری روی میآورند و آنوقت قضات «کوکلس کلان» با قوانین غلاّظ و شدّاد خود زندانها را از سیاهان مملو میسازند. از نظر صوری قانون در مورد سیاه و سفید یکسان اجراء میشود، ولی از نظر ساختارهای اجتماعی عملاً این قشر سیاهان هست که از حق رأی برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری، که یک حق دموکراتیک آنهاست، محروماند. این قانون قضائی در عرصه جامعه دو نتیجه عینی بهبارمیآورد که عمیقاً نژادپرستانه و به نفع اکثریت سفیدپوست است، زیرا اکثریت سیاهان حداقل یکبار به جرمی به زندان افتادهاند. لذا محرومکردن آنها از حق دموکراتیک آسان است و این سیاست همواره به نفع جمهوریخواهان تمام می شود. این است که سفیدان نژادپرست و یا جمهوریخواهان از این تبعیض ساختاری سود میبرند.
اینبار در آمریکا صف مخالفان مملو از سیاهان، سفیدان، قهوهای رنگهای جوان است، زیرا همه آنها قربانی نژادپرستی، تبعیض، تعمیق سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی، بیدورنمائی، ستمگری و غارت بیامان کنسرنها هستند. برای نخستین بار در آمریکا طبقه متوسط آمریکا، که بسیاری از سفیدپوستان در آن حضور دارند، فرومیپاشند و به جبهه فرودستان میپیوندند. وضعیت نابسامانیهای اجتماعی، شکاف طبقاتی، بیتفاوتی طبقات حاکمه نسبت به انجام اصلاحاتی در زمینههای تأمین حقوق اجتماعی و تکیه به قدرت پول و زور، موجی از نارضایتی در جامعه فراهم آورده است که باعث انفجارِ تراکم خشم مردم ناراضی است. طبقه حاکمه آمریکا به رهبری «ترامپ» تلاش نکرده است که به یک تعادل اقتصادی - اجتماعی میان اقشار و طبقات متفاوت مردم دست پیدا کند، برعکس وی با قراردادن مردم در مقابل هم، با وعده نقض حقوق عدهای و افزودن به حقوق سایرین، تلاش میکند با ایجاد تفرقه ثبات حکومت خویش را حفظ کند. این سیاست نئولیبرالی شکست خورده و تکیه بیرحمانه بر تأمین، حفظ و افزایش منافع کنسرنها، نابودی اتحادیههای کارگری و سازمانهای مدنی منتقد، با پیدایش بحران «کرونا»، فقدان مدیریت «ترامپ» در این عرصه، به سخرهگرفتن «ویروس کرونا»، که گویا خطری ندارد، و دستگاه اداری «ترامپ» بر آن حاکم است، فروپاشی نظام بهداشت، افزایش فزاینده بیکاری به بیش از چهل میلیون نفر، تمام چرخش تولید را از حرکت طبیعی خود بازداشته است و فقر را گسترش داده و محیطی انفجاری فراهم آورده است. امروز این بیعدالتی سفیدان و به ویژه جوانان را دربرگرفته است. جبهه مقابله با «ترامپ» و سیاستهای درونی و بیرونی او بسیار گسترده و جهانی شده است.
***
بحران آب در ایران (۳)
در شمارههای قبل «توفان» در بخش نخست مقاله نوشتیم که:
«خطر بیآبی در کشور ما هر روز حادتر میشود. فساد، رشوهخواری، ندانمکاری، بیتوجهای و بیکیاستی مسئولین مکتبی نظام جمهوری اسلامی، که فقط به جیب خود میاندیشند، روز به روز بر مشکلات تأمین و توزیع آب میافزاید. آنها به نقش استراتژیک آب کمترین توجهای ندارند و به همین دلیل خطر عظیمی را متوجه کشور و مردم ما ساختهاند. نمونههای زیر به گوشهای از این بیلیاقتی و حرص و ولع سرمایهداری اشاره دارند».
در این مقاله به نمونههای دیگری اشاره میکنیم:
بینالنهرین
خطر کمآبی به صورت جدی «بینالنهرین» را - این گهواره تمدن، که میان دو رودخانه «دجله» و «فرات» قرار گرفته است و از کشورهای عراق و سوریه میگذرد - به «شطالعرب» و در نهایت به خلیج فارس منتهی میشوند، تهدید میکند. دولت ترکیه تاکنون ۲۲ سدّ روی این دو رودخانه، که از کوههای ترکیه سرچشمه میگیرند، احداث کرده است. ترکیه نزدیک به پنجاه سال است که از این دو رودخانه به عنوان سلاح برای فشار بر دو کشور عراق و سوریه استفاده میکند. دولت ترکیه به اهمیت آب در منطقه واقف است. این دولت با حرکت از این واقعیت، که در آینده آب به مراتب ارزش والاتری از نفت پیدا خواهد کرد، میکوشد از آب این دو رودخانه حداکثر بهره را در خاک ترکیه ببَرَد. برای نمونه دولت ترکیه به بهانه تأمین آب شمال قبرس آب این رودخانهها را توسط لولهکشی به سمت شرق مدیترانه هدایت کرده است و با تصاحب آن عملاً قدرت خود را بر کشورهای همسایه غربیاش اعمال میکند. در عین حال این کشور در نظر دارد در آینده با کالاساختن آب «دجله» و «فرات» آنرا به کشورهائی نظیر لبنان، اسرائیل، قبرس و حتی عربستان سعودی بفروشد.
حتی عراق نیز سدّهای متعددی بر روی مابقی آب «فرات» ساخته است و عملاً قدرت فشار آب تا ۵ برابر کاهش یافته است. متأسفانه این روند نتایج مصیبتبار و ویرانگر بر محیطزیست کشورهای بینالنهرین و ایران داشته است. تعداد توفانهای شنی، که سرمنشاء ۸۰ درصد آنها از کشورهای همسایه جنوب غربی کشورمان است، روز به روز افزایش مییابد. ریزگردهای این توفانها از خوزستان تا دل تهران پخش گشته و توأم با سایر آلودگیهای هوا نفسکشیدن را برای مردم، بویژه در شهرهای بزرگ نظیر اصفهان و تهران ... در بسیاری از روزهای سال دشوار ساخته است. بیماری ریوی ناشی از این آلودگیها پیوسته رو به افزایش است. دولت ترکیه عملاً از آب بمثابه حربهای در مقابل کشورهای نفتخیز غرب کشورش بهره میجوید، تا مبادا آنها به فکر تحریم فروش نفت به وی بیافتند.
توفانهای شنی مداوم، هوای اهواز را، که به دلیل وجود صنایع نفت خواه نا خواه یکی از آلودهترین شهرهای جهان بشمار میآید، غیرقابل تنفس ساخته است. توفانهای شنی نتیجه بلامنازع سدسازیهای ترکیه و عراق بر روی «دجله» و «فرات» است که خشکشدن هر چه بیشتر زمینهای کشاورزی اطراف این دو رود را سبب گشته است.
کاهش آب در «تالاب هورالعظیم» در غرب استان خوزستان در انتهای رود کرخه در منطقه مرزی دشت آزادگان، که از سدّسازی بر روی رودخانههائی که به این تالاب منتهی میشوند، ناشی میشود. نه تنها حیات متنوع جانوران و گیاهان این بزرگترین تالاب ایران را با خطر جدی مواجه ساخته است، بلکه نقش مهمی در بوجودآمدن توفانهای شنی نیز داشته است. گرچه در ایران به علت جاریشدن سیل اخیر، آب به «تالاب هورالعظیم» بازگشته ولی به علت وجود «آببند» میان بخش ایران و عراق در این تالاب، بخش عراق کماکان تقریباً خشک مانده است که باعث توفانهای شنی میشود.
از سوی دیگر تخریب جنگلها، ساخت و ساز ویلاها، هتلها و بعضاً تبدیلکردن جنگل به زمین مزروعی، پروژههای عظیم سدسازی و جابجائی رودخانهها، دریاها و مخازن عظیم زیرزمینی آب، آلودهکردن آن به وسیله پسماندههای مراکز صنعتی و شیمیائی، که از دستاندازی و دخل و تصرف سرمایهداران حریص و طماع بر طبیعت، جهت کسب سود هر چه بیشتر در امان نیستند، بحران آب را روز به روز حدّت و شدّت بیشتری میبخشد.
در ده سال آینده جهان با کمبود ۳۰ درصد آب مواجه خواهد شد. آب در چرخش خود در طبیعت به خودی خود نابود نمیشود. آنچه اتفاق میافتد، تبدیل آن بوسیله - سرمایهداران حریص و طماع - به کالا و استفاده از آن در صنعت و یا کشاورزی و ... و در نتیجه ایجاد ناهمگونی و عدم تعادل در توزیع است. مثلاً آفات گیاهی، که سرمایهداری از قَبَلِ فروش آن سود هنگفتی به جیب میزند، خود عامل مسمومسازی و در نتیجه کاهش کیفیت آب و اختلال در توزیع آب شُرب بشمارمیآید. برای سرمایهدار مهم سود و انباشت سرمایه است. اینکه بر سر طبیعت و مردم چه خواهد آمد، برایش کوچکترین اهمیتی ندارد. طبیعی است که در اثر بیاعتمادی به آب شُرب مردم به آبهای بستهبندیشده در بطری روی میآورند و سرمایهداری هم از این حربه حداکثر بهره را میبرد، که این خود نشانه بارز دیگری از کالاسازی آب و از این طریق سلطه بر زندگی مردم بشمار میآید. البته هنوز آن بخش از مردمی که از بطریهای آب استفاده میکنند، در اقلیتاند، ولی به مرور در اثر بیاعتمادی به آبرسانی شهری، شهروندان ناچارند که به بطری آب روی آورند. طبق آمار موجود تا سال ۲۰۵۰ مصرف آب بستهبندی شده در جهان ۵۵ درصد افزایش خواهد یافت. مصرف آب شُرب و یا مصارف دیگر خانگی تا سال ۲۰۵۰ از ۱۰ درصد تجاوز نخواهد کرد. در نتیجه مصرفکنندگان عمده آب دایره کشاورزی، صنعتی و تولید برق باقی خواهند ماند. آنکه در این میان آسیب خواهد دید و همین امروز هم با کمبود شدید آب روبروست، توده عظیم زحمتکشان و طبقه کارگر است. هم اکنون ۲ میلیارد از مردمان زحمتکش کره خاکی با آب آلوده مصرفی روبرو هستند. یعنی ۲۷ درصد از کارگران و زحمتکشان جهان. ناگفته پیداست که این وضع در قاره آفریقا به مراتب فلاکتبارتر است. طبق گزارش سازمان ملل با رشد فقر در شهرها و حاشیهنشینها، تعداد فرودستان در سال جاری به ۸۸۹ میلیون نفر خواهد رسید. توده عظیم تهیدستی که حتی از عهده تهیه آب بستهبندی شده روزانه هم برنخواهد آمد.
حرص و ولع سرمایهداری، که منجر به کالاساختن آب و هوا شده است، تغییرات مرگآوری در سیستم محیط زیست بوجود آورده است. وجود ذرات و گازهای مُضر در هوا و پسماندههای سمی کارخانهها و کشاورزی در آب، که انواع و اقسام بیماریها را سبب گشته است، نتیجه مستقیم رشد نامتعارف و ناموزون سرمایهداری برای انباشت هر چه بیشتر سرمایه است.
تا سرمایهداری پابرجاست در بر همین پاشنه خواهد چرخید.
***
گرامیداشت صدسالگی جنبش متشکل کمونیستی ایران، پرچمی در مبارزه با رویزیونیسم و کاستریسم
به مناسبت صدسالگی حزب کمونیست ایران به مقالهای رجوع میدهیم که «توفان»، ارگان سازمان مارکسیستی – لنینیستی توفان» در شماره ۳۴ خود در خرداد ماه ۱۳۴۹ منتشر کرده است.
«پنجاه سالگی حزب کمونیست ایران
غُرّش توپهای اکتبر به پرولتاریای سراسر جهان و از آنجمله به رنجبران کشورهای خاورمیانه خبر داد که دوران مبارزه موفقیتآمیز آنان به خاطر رهائی از اسارت ملّی و اجتماعی آغازیدن گرفته است، خبر داد که دوران جدیدی در تاریخ گشوده شده که در آن فقط طبقه کارگر میتواند تودههای رنجبر را از قید هرگونه اسارت و هرگونه ستم آزاد سازد. از همان موقع در عدهای از کشورهای شرق، از جمله در کشور ما ایران، حزب سیاسی طبقه کارگر بنیاد گذاشته شد. حزب طبقه کارگر ایران اکنون پنجاه سال است که به اسامی گوناگون در زیر کابوس وحشتناک رژیمی استبدادی، که هیچگاه دست از سر وی برنداشته، به نبرد خود ادامه میدهد.
درست در پنجاه سال پیش، در خرداد ۱۲۹۹ (ژوئن ۲۲- ۲۵) در کنگره انزلی «حزب کمونیست ایران» تأسیس گردید که نطفه آن در انقلاب مشروطیت ایران بسته شد و حزب عدالت پایهگذار آن بود. «حزب کمونیست ایران» طبقه کارگر را متشکل ساخت و برای احقاق حقوق وی به مبارزه کشانید، سازمانهای حزبی در سراسر کشور ایجاد کرد، به تبلیغ ایدئولوژی طبقه کارگر پرداخت و بیش از ده سال به شیوههای گوناگون و از آنجمله مبارزه مسلحانه علیه امپریالیسم و ارتجاع جنگید. بدیهی است حزبی جوان و نوخاسته، که در شرایط بغرنج پس از انقلاب اکتبر میرزمید، نمیتوانست از خطا و اشتباه مصون ماند.
در کنگره دوم به نام «کنگره ارومیه» (۱۳۰۶) حزب اشتباهات و انحرافات خود را اصلاح کرد و با نیروی بیشتری وارد صحنه مبارزه گردید. اما دیری نپائید که حکومت رضاخان با یورشی سبعانه به حیات حزب کمونیست پایان بخشید. «قانون سیاه» ۱۳۱۰هرگونه فعالیت کمونیستی را در ایران ممنوع گردانید و این قانون هم اکنون نیز به قوت خود باقی است.
علیرغم «قانون سیاه»، سازمان سیاسی طبقه کارگر بار دیگر به صورت «گروه دکتر تقی ارانی» سربلند کرد و در شرایط پنهانکاری شدید به تبلیغ مارکسیسم - لنینیسم پرداخت، تشکیلات تازهای را پایهگذاری کرد. این گروه نیز پس از اندک مدتی همه به دست شهربانی مختاری گرفتار آمدند و دکتر ارانی، رهبر عالیقدر جنبش کمونیستی ایران، در زندان رضاخان به دست دژخیمان شهربانی به قتل رسید.
در شهریور ۱۳۲۰ با ورود ارتشهای متفقین به ایران و فرار رضاخان دوباره زمینه برای احیاء حزب طبقه کارگر ایران فراهم آمد و «حزب توده ایران» تأسیس گردید. «حزب توده ایران» ادامهدهنده کار «حزب کمونیست ایران» و «گروه ارانی» بود. فعالیت «حزب توده ایران» در مبارزه با امپریالیسم و فئودالیسم، در متشکلساختن تودههای کارگران، دهقانان، روشنفکران، جوانان و زنان و کشانیدن آنها به مبارزه برای احقاق حقوق خویش، در نبرد با استبداد و دفاع از آزادیهای دموکراتیک، در اشاعه مارکسیسم - لنینیسم به مراتب دامنهدارتر و گستردهتر از گذشته بود. مبارزه همه جانبه «حزب توده ایران» روحیه مبارزهجوئی را در کارگران، دهقانان و روشنفکران و سطح آگاهی سیاسی و تشکل سازمانی تودههای زحمتکش را به درجه بیسابقهای ارتقاء داد.
«حزب توده ایران» با مبارزات پیگیرخود خشم و کینه امپریالیسم و ارتجاع را برانگیخت و به همین جهت در دوران حیات خود هیچگاه از حمله و هجوم آنان در امان نماند. کودتای شوم مرداد ۱۳۳۲، که امپریالیسم و چاکرانش را بر سراسر ایران مسلط ساخت، سازمانهای «حزب توده ایران» را، که در پنهانکاری فعالیت میکردند، با توسل به فشار، شکنجههای غیرانسانی، زندان و اعدام متلاشی کرد، عدهای از رهبران و کادرهای حزب نیز مجبور به مهاجرت گردیدند.
در مهاجرت، «حزب توده ایران» پا به پای حزب کمونیست اتحاد شوروی به سوی رویزیونیسم و اپورتونیسم گرائید و به ایدئولوژی و آرمانهای طبقه کارگر ایران پشت کرد.
عدهای از سازمانها و اعضاء انقلابی حزب، که به مارکسیسم - لنینیسم وفادار ماندند، در «سازمان مارکسیستی - لنینیستی توفان» گردآمدند و هماکنون در شخصیت این سازمان، سازمان سیاسی طبقه کارگر ایران، ادامه مییابد. «سازمان توفان» وارث سنتهای انقلابی «حزب کمونیست ایران»، «گروه ارانی» و «حزب توده ایران» است.
حزب طبقه کارگر ایران در طول پنجاه سال حیات و مبارزه خود، حوادث غمانگیز و مشکلات بسیاری از سرگذرانیده است، بارها مورد دستبرد امپریالیسم و ارتجاع قرار گرفته، بیرحمانه سرکوب شده، سازمانهایش متلاشی گردیده و رهبرانش به زندان و شکنجه و مرگ گرفتار آمدهاند، ولی هربار، که از پای اوفتاده، دوباره پرتوانتر و نیرومندتر برخاسته و همچنان به نبرد ادامه داده است.
حزب طبقه کارگر ایران در طول پنجاه سال زندگی خود همیشه از جانب راست و اخیراً از جانب گروهها، عناصر «چپ» مورد حمله و هجوم قرار گرفته و اتهامات ناروا و دشنام و ناسزا شنیده است. ولی هیچ نیروئی با هیچ اتهام و ناسزائی قادر نیست درخشندگی حیات حزب طبقه کارگر ایران را بپوشاند و خدمتگزاری آنرا به خلق ایران در زیر پرده گذارد.
زنده و پیروز باد حزب طبقه کارگر ایران!»
در همین عرصه به مناسبت پنجاه سالگی دسیسه «میرزا کوچک خان» در قتل «حیدرخان عمواوغلی»، که از رهبران برجسته حزب کمونیست ایران بود، مطالبی در توفان شماره ۴۹ انتشار یافت که دانائی بدان برای کمونیستهای جوان ایرانی دارای اهمیت است.
«افتخار جاویدان بر «حیدر عمواوغلی»
پنجاه سال پیش روز ۲۹ سپتامبر ۱۹۲۱ «حیدر عمواوغلی»، فرزند قهرمان خلق آذربایجان، پایهگذار و رهبر برجسته «حزب کمونیست ایران» در توطئهای که «میرزا کوچک خان جنگلی» به منظور از بینبردن سران دولت انقلابی گیلان چیده بود، به شهادت رسید و مرگ نابهنگام «حیدرعمواوغلی» برای نهضت انقلابی ایران و برای طبقه کارگر ایران ضایعه بزرگی بود و حزب کمونیست و جنبش انقلابی ایران را از رهبری آزموده و آبدیده محروم گردانید. خدمات کوچک «جنگلی» در مبارزه با امپریالیسم انگلستان و روسیه تزاری، در مبارزه متزلزل و ناپیگیر علیه ارتجاع داخلی هرچه باشد، قتل «حیدرعمواوغلی» گناه نابخشودنی او است به ویژه که با این توطئه خونین راه برای لشگرکشی رضاخان و سرکوب جنبش گیلان، که خود «میرزا کوچکخان« از قربانیان آن است، هموار گردید.
«حیدر عمواوغلی» در ارومیه چشم به جهان گشود. کودکی وی در قفقاز گذشت، در عنفوان جوانی به ایران بازگشت و از همان آغاز انقلاب مشروطیت به نیروهای انقلاب پیوست. در محافل سوسیال دموکراسی شرکت فعال داشت که منجر به بازداشت وی گردید. پس از آزادی به آذربایجان رفت، در قیام تبریز شرکت جست و سپس در نقاط دیگر آذربایجان برای برانداختن نیروهای سیاه دشمن به بسیج نیروهای خلق پرداخت.
قیام آذربایجان پس از آنکه در برابر مشکلات، مصائب فراوان قهرمانانه مقاومت کرد و قربانیهای بسیار داد، سرانجام به هدف خویش دست یافت. «محمد علیشاه» به زیر پرچم روس پناه بُرد، استبداد صغیر برافتاد و رژیم مشروطه و قانون اساسی ما دیگر پیروز گردید. البته این پیروزی دیری نپائید. مداخله امپریالیسم انگلستان و نیروهای ارتجاعی داخلی رژیم مشروطه را از محتوی آن تهی گردانید و از آن جز نامی باقی نگذاشت و هنوز هم جز نامی باقی نیست.
پس از پیروزی قیام، «حیدر عمواوغلی» به تهران آمد و فعالیت انقلابی خود را ادامه داد. در زمان کابینه سپهدار از طرف دولت ایران به خارج تبعید گردید و در قفقاز، که در آن زمان یکی از مراکز مهم سوسیال دموکراسی روسیه بود، به صفوف سوسیال دموکراتها مُلحق شد.
سوسیال دموکراسی روسیه، که لنین کبیر در رأس آن قرار داشت، در میان کارگران ایرانی مهاجر قفقاز، که تعداد آنها به دهها هزار نفر بالغ می گردید، نفوذ فراوان داشت. فعالیت سوسیال دموکراتهای ایرانی در میان کارگران ایرانی مقیم قفقاز در ۱۹۱۷ به تاسیس «حزب عدالت» انجامید که «حیدر عمواوغلی» از پایهگذاران آن بود. از این حزب در ژوئن ۱۹۲۰ حزب کمونیست ایران متولد شد که با استفاده از شرایط مساعد ایران در دنبال پیروزی انقلاب کبیراکتبر توانست سازمانهای خود را در ایران و بویژه در گیلان گسترش دهد.
در این زمان، در شمال ایران، در آذربایجان و گیلان، نهضتهای رهائیبخش ملّی بخاطر بیرونراندن امپریالیسم انگلستان از ایران و استقرار حکومت ملی پیوسته رشد و توسعه می یافت. جنبش جنگل، که در ۱۹۱۵ توسط «میرزا کوچک جنگلی» برای مبارزه علیه نیروهای انگلیس و روسیه تزاری ایجاد گردید، ضربات مهلک بسیاری در زمان جنگ بر این نیروهای استعماری وارد آورد. انقلاب فوریه ۱۹۱۷ و سپس انقلاب اکتبر به این جنبش امکان داد از اعماق جنگل بیرون آید و فعالیت خود را در سراسر گیلان و مازندران بگستراند.
همین فعالیت و استقبال طبقات متوسط از این جنبش «میرزا کوچک خان» را بر آن داشت که در اوایل تابستان ۱۹۲۰ جمهوری گیلان و حکومت موقت آنرا اعلام کند و هدف این حکومت عبارت بود از بیرونراندن امپریالیسم انگلستان از سراسر ایران، الغاء قرارداد خائنانه ۱۹۱۹، ترمیم ویرانیهای ناشی از جنگ و برانداختن هرگونه ظلم و ستم. حکومت موقت برپایه جبهه واحد قرار داشت که «حزب کمونیست ایران» در واقع پایهگذار آن بود. دیری نپائید که در درون جبهه میان سران کمیته انقلابی اختلافات شدیدی بروز کرد. این اختلافات که مورد استفاده قدرت مرکزی و امپریالیسم واقع گردید، جبهه را از درون متلاشی ساخت.
نخستین کنگره ملل شرق در باکو در سپتامبر ۱۹۲۰، که «حیدر عمواوغلی» در رأس هئیت نمایندگی «حزب کمونیست ایران» در آن شرکت داشت، با تصمیمات و قطعنامههای خود به اصلاح اشتباهاتی، که در سیاست جمهوری گیلان بروز کرده بود، یاری رسانید. در اکتبر ۱۹۲۰ کمیته مرکزی «حزب کمونیست ایران» تغییر یافت و «حیدر عمواوغلی» به دبیری کمیته مرکزی انتخاب گردید.
«حیدر عمواوغلی» از همان آغاز گردآوردن هر چه بیشتر نیروهای انقلابی در جبهه واحد و پشتیبانی تودهها را از آنِ وظیفه اساسی حزب اعلام کرد و بلافاصله با «میرزا کوچک خان»، که در «فومن» بهسرمیبُرد، وارد مذاکره شد. در نتیجه در ماه مه ۱۹۲۱ کمیته انقلابی جدیدی بنام «کمیته انقلابی ایران» به وجود آمد.
سیاست «حزب کمونیست ایران» مبنی بر توسعه و تقویت جبهه واحد و کامیابیهائی که در این زمینه نصیب «حیدر عمواوغلی» گردید، بر اعتبار و حیثیت حزب و وجهه شخص «حیدر عمواوغلی» در نزد تودههای مردم افزود. «کمیته» به ابتکار «حیدر» تصمیم گرفت تمام نیروهای مسلح را تحت فرماندهی واحدی در آورد و ارتش انقلابی واحدی ایجاد کند.
این کمیته در اوت ۱۹۲۱ در گیلان، جمهوری شوروی اعلام کرد که «میرزا کوچک خان»، صدر کمیته انقلابی و کمیسر مالیه و «حیدر عمواوغلی»، کمیسر امور خارجه آن بود. این کمیته انقلابی به کمیسر جنگ وظیفه داد که کار ایجاد ارتش واحد و فرماندهی واحد را سازمان دهد و برای بهبود وضع زحمتکشان در زمینههای اقتصادی، فرهنگی و بهداشتی تصمیماتی اتخاذ کرد، اما «میرزا کوچک خان» این تصمیمات را با رضایت خاطر تلقی نمیکرد، او از گذاشتن نیروهای مسلح خود تحت فرماندهی واحد امتناع ورزید و در نتیجه ارتش انقلابی واحد نتوانست قوام بگیرد.
پیشرفتهائی که «کمیته انقلابی» در نتیجه سیاست صحیح «حزب کمونیست ایران» به رهبری «حیدر عمواوغلی» بهدستآورد، مقامات دولت مرکزی و امپریالیسم انگلستان را به وحشت انداخت. در پائیز همین سال ارتش دولت مرکزی به جمهوری گیلان حمله برد و در جنگی که روی داد، نیروهای مسلح جمهوری همراه با واحدی از کمونیستهای مسلح، که خود «حیدر» فرماندهی آنرا به عهده داشت، ارتش دولت مرکزی را شکست داده، بعقب راندند. حتی در این پیکار علیه نیروهای دولتی، «میرزا کوچک خان» قوای مسلح خود را از کارزار کنار نگهداشت.
تمام مساعی «حیدرعمواوغلی» برای کشاندن «میرزا» به همکاری صمیمانه با کمیته انقلابی بینتیجه ماند و شرکت «میرزا» در جمهوری شوروی گیلان فقط جنبه صوری داشت. «میرزا» هرگز از «فومن» به رشت بازنگشت و جلسات «کمیته انقلابی» ناگزیر در خارج از رشت در محلی به نام پسیخان تشکیل میگردید.
***
موفقیتهای روزافزون «کمیته انقلابی»، که «میرزا» خود را در آن سهیم نمی دید، وجهه و اعتبار «حیدرعمواوغلی» را که کم کم بر روی شخصیت «میرزا» سایه میافکند، همراه با تحریکات مداوم عمال امپریالیسم انگلستان و دولت مرکزی در نزد «میرزا کوچک خان، علیه «کمیته انقلابی» و «حزب کمونیست» سرانجام کار خود را کرد و «میرزا» تصمیم گرفت به کار «کمیته انقلابی» و به حیات «حزب کمونیست» خاتمه دهد و این تصمیم را در ۲۹ سپتامبر ۱۹۲۱ در پسیخان به مرحله عمل درآورد. در این روز نیروهای مسلح «کوچک خان» محل تشکیل جلسه را آتش زدند. یکی از اعضاء کمیته در آتش سوخت «حیدر عمواوغلی»، که خود را به زحمت از درون آتش بیرون کشید، با شلیک گلولههای طرفداران «میرزا» مجروح گردید و سپس به قتل رسید. بدین ترتیب «حیدرعمواوغلی»، این چهره برجسته و رهبر عالیقدر «حزب کمونیست ایران»، قربانی توطئههای امپریالیسم انگلستان و دولت مرکزی ایران، قربانی محدودیتها و تنگنظریهای طبقاتی «میرزا کوچک خان» گردید. «میرزا کوچک خان» با این اقدام نابخشودنی خود به جنبش انقلابی گیلان و به زندگی خود نیز پایان رسانید.
«حیدرعمواوغلی»، در راه تحقق آرمانهای طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان ایران جان خود را نثار کرد، اما نام بلند و خاطره تابناک او هنوز در اذهان نیروهای انقلابی میهن ما زنده است و جاودانه زنده خواهد ماند».
با سرکوب «حزب کمونیست ایران» مبارزه کمونیستهای ایران به پایان نرسید. این مبارزه در قالب «گروه ۵۳ نفر دکتر تقی ارانی» و سپس «حزب توده ایران»، که ادامه دهنده راه «حزب کمونیست ایران» بود، ادامه داشت. «حزب توده ایران»، «حزب کمونیست ایران» را که سرکوب شده بود، دوباره احیاء کرد. دشمنان کمونیسم در طی فعالیت «حزب توده ایران» تلاش کردند با انشعاب، دسیسه، سرکوب، ممنوعیت، زندان، شکنجه و اعدام و با تئوریهای ضدکمونیستی، که گویا «حزب توده ایران» حزب «کمونیستی» نبوده است با دو شیوه گوناگون، یکی فیزیکی و ضدکمونیستی و دیگر نظری و «کمونیستی» به جنگ نهضت کارگری ایران بیایند که به سختی شکست خورده به زبالهدان تاریخ سپرده شدند. ولی با بروز رویزیونیسم خروشچفی، که دشمنی آشکار را با جنبش کمونیستی جهان و از جمله ایران آغاز کرد، ارتجاع جهانی در آرزویش برای زدن ضربات سهمگین به جنبش کمونیستی ایران، موفق شد. دستراستیهای «کمونیست» که انقلاب را به فراموشی سپرده و در پی اصلاحات و همدستی با هیأتهای حاکمه خودی برآمدند، در کنار «چپ»روهای کاستریست، که با انکار نقش حزب کمونیست در رهبری انقلاب، آب به آسیاب ضدانقلاب رویزیونیستی میریختند و میخواستند تازه «حزب کمونیست» را در ایران، که سابقه درخشانی داشت «ایجاد» کنند و نه احیاء، در جبهه مشترکی گردآمدند، تا در مورد مشخص ایران با نفی نقش انقلابی «حزب توده ایران» در دوران قبل از بروز رویزیونیسم، کار جنبش کمونیستی ایران را یکسره کنند. ولی کمونیستهای ایران نقش مخرب آنها را، که خود را در پشت شعارهای ارتجاعی «مبارزه با اپورتونیسم تاریخی حزب توده ایران، «ایجاد حزب طبقه کارگر ایران» و مبارزه با «احیاء حزب طبقه کارگر ایران» پنهان کرده بودند، با تشکیل سازمان مارکسیستی – لنینیستی توفان، که خود را ادامه دهنده میراث بزرگ «حزب کمونیست ایران» و «حزب توده ایران» میداند، افشاء نموده، به مبارزه با این ضدکمونیستهایی رفتند که سر از ساواک و منبر و مسجد جمهوری اسلامی درآوردند و واعظ تئوری ارتجاعی «سه دنیا» گشتند.
صدسالگی «حزب کمونیست ایران»، صدسالگی گرامیداشت سنتهای تاریخی کمونیستی همه کمونیستهای ایران از «حزب کمونیست ایران» گرفته تا «گروه ۵۳ نفر» و گذشته «حزب توده ایران» در دوران فعالیت کمونیستیاش، میباشد که در قالب «سازمان مارکسیستی - لنینیستی توفان» و «حزب کار ایران (توفان)» ادامه دارد. این میراث انقلابی در وجود رفقا احمد قاسمی، غلامحسین فروتن، عباس سغائی و رفیق علی امیرخیزی، که عضو قدیمی «حزب کمونیست ایران» بود و تقاضای عضویتش را در «سازمان مارکسیستی - لنینیستی توفان» برای رفیق احمد قاسمی ارسال کرد، تجلی مییابد. گرامیداشت این صدسالگی گرامیداشتِ واقعیتِ ادامه مبارزه مارکسیستی - لنینیستی برضد رویزیونیسم "چپ" و راست است.