از "مصاحبه با اولین هیئت نمایندگی کارگران آمریکائی"
(9 سپتامبر 1927)
I
سئوالات هیئت نمایندگی و جوابﻫﺎﻯ رفیق استالین
اولین پرسش: چه اصول جدیدی به توسط لنین و حزب
کمونیست عملاً به مارکسیسم اضافه گردید؟ آیا صحیح است اگر گفته شود که لنین به
"انقلاب خلاق" ایمان داشت، در حالی که مارکس بیشتر مایل بود منتظر شود
تا نیروهای اقتصادی به حد اعلای تکامل خود برسند؟
پاسخ: من تصور می کنم که لنین هیچ "اصول جدیدی" به
مارکسیسم "اضافه نکرده است"، همان طور که هیچ یک از اصول
"قدیمی" مارکسیسم را هم لغو نکرده است. لنین شاگرد کاملاً وفادار و
پیگیر مارکس و انگلس بود و می باشد و کاملاً و تماماً متکی به اصول مارکسیسم
است.
لیکن لنین فقط یک مجری آموزش مارکس ــ انگلس نبود. او در
عین حال ادامه دهندهﻯ آموزش مارکس ــ انگلس بود.
این یعنی چه؟
یعنی او آموزش مارکس ــ انگلس را مطابق با شرایط جدید تکامل،
مطابق با مرحلهﻯ جدید سرمایهﺪاری، مطابق با شرایط امپریالیسم بسط و تکامل داد.
معنای این آنست که لنین، با بسط و تکمیل آموزش مارکس در شرایط جدید مبارزهﻯ
طبقاتی، چیز تازهﺍﻯ نسبت به آن چه که توسط مارکس و انگلس داده شده بود و نسبت به
آن چه که ممکن بود در دورهﻯ سرمایهﺪاری ماقبل امپریالیسم داده شود به گنجینهﻯ
عمومی مارکسیسم وارد کرد، در حالی که این چیز تازهﺍﻯ که به توسط لنین به گنجینهﻯ
مارکسیسم وارد شده است کاملاً و تماماً مبتنی بر اصولی است که به توسط مارکس و
انگلس بیان شده است.
از همین لحاظ هم هست که ما می گوئیم لنینیسم، مارکسیسم
عصر امپریالیسم و انقلابﻫﺎﻯ پرولتاریائی است.
اینک مسائلی چند که لنین ضمن بسط و تکمیل آموزش مارکس، در
رشتهﻯ آنها چیزهای تازهﺍﻯ آورده است.
اولاً، مسئلهﻯ سرمایهﺪاری انحصاری و مسئلهﻯ امپریالیسم که
مرحلهﻯ جدید سرمایهﺪاری است.
مارکس و انگلس در "کاپیتال" اصول سرمایهﺪاری را
تشریح کردهﺍند. ولی مارکس و انگلس در دورهﻯ سیادت سرمایهﺪاری ماقبل انحصار، در
دورهﻯ تکامل تدریجی و موزون سرمایهﺪاری و بسط "مسالمت آمیز" آن در سراسر
کرهﯼ زمین، زندگی می کردند.
این مرحلهﻯ قدیمی در حدود اواخر سدهﻯ نوزدهم و آغاز قرن
بیستم، هنگامی که مارکس و انگلس دیگر حیات نداشتند، به پایان رسید. بدیهی است
مارکس و انگلس فقط دربارهﻯ آن شرایط نوین تکامل سرمایهﺪاری می توانستند حدس
بزنند که به مناسبت مرحلهﻯ جدید سرمایهﺪاری که جانشین مرحلهﻯ قدیم گردیده بود و به
مناسبت مرحلهﻯ تکامل امپریالیستی فرا رسید، و در آن تکامل تدریجی و موزون سرمایهﺪاری
جای خود را به تکامل جهشی و فلاکتﺁور سرمایهﺪاری داده بود، ناموزونی تکامل و
تضادهای سرمایهﺪاری با نیروی خاصی عرض وجود کرده بود و مبارزه برای تحصیل بازار
فروش و صدور سرمایه، در شرایط حد اعلای ناموزونی تکامل، جنگﻫﺎﻯ متناوب امپریالیستی
را به منظور تقسیم متناوب جهان و مناطق نفوذ، اجتناب ناپذیر کرده بود.
خدمت لنین و بنابراین آن چیز تازهﺍﻯ که لنین در این مورد
آورده است عبارت از این است که او، با اتکاء به اصول اساسی "کاپیتال"،
امپریالیسم را به مثابهﻯ آخرین مرحلهﻯ سرمایهﺪاری مورد تجزیه و تحلیل مبرهن و
مارکسیستی قرار داد و جراحات و شرایط فنای حتمی آن را تشریح نمود. بر اساس این
تجزیه و تحلیل بود که اصل مشهور لنین دربارهﻯ این که در شرایط امپریالیسم پیروزی
سوسیالیسم در کشورهای واحد و جداگانهﻯ سرمایهﺪاری امکان پذیر است، به وجود آمد.
ثانیاً، مسئلهﻯ دیکتاتوری پرولتاریا.
اندیشهﻯ اصلی دیکتاتوری پرولتاریا را به مثابهﻯ سیادت سیاسی
پرولتاریا و به مثابهﻯ اسلوب سرنگون ساختن اقتدار سرمایه از طریق جبر و زور، مارکس
و انگلس به دست دادهﺍند.
چیز تازهﺍﻯ که لنین در این رشته آورده است، عبارت است از
این که:
الف ــ او قدرت حاکمهﻯ شوروی را به عنوان بهترین شکل دولتی
دیکتاتوری پرولتاریا کشف کرد و در این مورد از تجربهﻯ کمون پاریس و انقلاب روس
استفاده نمود؛
ب ــ او در فرمول دیکتاتوری پرولتاریا پرانتزی از نقطه نظر
مسئلهﻯ متفقین پرولتاریا باز کرد و دیکتاتوری پرولتاریا را به مثابهﻯ شکل خاص
اتحاد طبقاتی پرولتاریا، که رهبر است، با تودهﻫﺎﻯ استثمار شوندهﻯ طبقات
پرولتاریائی (دهقانان و غیره)، که رهبری شونده هستند، تشریح نمود؛
ج ــ او با نیروی خاصی این حقیقت را خاطر نشان ساخت که
دیکتاتوری پرولتاریا عالی ترین نوع دموکراسی در جامعهﻯ طبقاتی و آن شکل
دموکراسی پرولتاریائی است که منعکس کنندهﻯ منافع اکثریت (استثمار شوندگان)
است، ــ برخلاف دموکراسی سرمایهﺪاری که منعکس کنندهﻯ منافع اقلیت (استثمار
کنندگان) است.
ثالثاً، مسئلهﻯ اشکال و طرق ساختمان موفقیتﺁمیز سوسیالیسم
در دورهﻯ دیکتاتوری پرولتاریا یعنی در دورهﻯ انتقال از سرمایهﺪاری به سوسیالیسم،
در کشوریست که در احاطهﻯ دول سرمایهﺪاری قرار دارد.
مارکس و انگلس دوران دیکتاتوری پرولتاریا را دورانی کم و
بیش طولانی و پر از زد و خوردهای انقلابی و جنگﻫﺎﻯ داخلی می دانستند که
پرولتاریا در خلال آن قدرت حاکمه را در دست دارد و تدابیری اتخاذ می نماید که
جنبهﻯ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و تشکیلاتی دارد و برای برپا کردن جامعهﻯ نوین
سوسیالیستی، جامعهﻯ بدون طبقات و جامعهﻯ بدون دولت به جای جامعهﻯ قدیم سرمایهﺪاری
ضروری است. لنین تمام و کمال از این اصول اساسی مارکس و انگلس پیروی می کرد.
چیز تازهﺍﻯ که لنین در این زمینه آورده است، عبارت است از این
که:
الف ــ او امکان ساختمان یک جامعهﻯ کامل سوسیالیستی را در
کشور دیکتاتوری پرولتاریا که در احاطهﻯ دول امپریالیست است، به شرطی که این کشور
در اثر مداخلات نظامی کشورهای احاطه کنندهﻯ سرمایهﺪاری دچار اختناق نگردد، مستدل
ساخت؛
ب ــ او طرق مشخص سیاست اقتصادی ("سیاست اقتصادی
نوین") را که به کمک آن پرولتاریا، با در دست داشتن مواضع مسلط در رشتهﻫﺎﻯ حیاتی
اقتصادی (صنایع، زمین، حمل و نقل، بانک و غیره)، صنایع سوسیالیستی شده را پیوند
می دهند ("پیوند صناعت با اقتصاد دهقانی") و بدین طریق تمام اقتصاد
ملی را به جانب سوسیالیسم هدایت می کند، طرح نمود؛
ج ــ او طرق مشخص سوق تدریجی و انداختن تودهﻫﺎﻯ اصلی
دهقانان به مجرای ساختمان سوسیالیستی را از طریق کئوپراسیون که بزرگ ترین
وسیلهﺍیست که دیکتاتوری پرولتاریا می تواند به کمک آن، اقتصاد کوچک دهقانی را
تغییر سازمان داده و تودهﻫﺎﻯ اصلی دهقانان را با روح سوسیالیسم تربیت نماید، طرح
نمود.
رابعاً، مسئلهﻯ هژمونی پرولتاریا در انقلاب است، در هر نوع انقلاب
تودهﺍﻯ خواه در انقلاب علیهﻯ تزاریسم و خواه در انقلاب علیهﻯ سرمایهﺪاری.
مارکس و انگلس طرحﻫﺎﻯ اساسی نظریهﻯ هژمونی پرولتاریا را به
دست داده بودند. چیز تازهﺍﻯ که لنین در این مورد آورده آن است که این طرحﻫﺎﻯ اولیه
را باز هم گسترش و بسط داد و آن را به سیستم موزون هژمونی پرولتاریا، به سیستم موزون
رهبری پرولتاریا بر تودهﻫﺎﻯ زحمتکش شهر و ده که نه فقط در امر سرنگونی تزاریسم و
سرمایهﺪاری بلکه در امر ساختمان سوسیالیستی هنگام دیکتاتوری پرولتاریا نیز وجود خواهد
داشت، بدل نمود.
به طوری که می دانیم نظریهﻯ هژمونی پرولتاریا از پرتو
لنین و حزب او به طور استادانهﺍﻯ در روسیه جامه عمل به خود پوشید. ضمناً این
واقعیت که انقلاب در روسیه پرولتاریا را به حکومت رساند از اینجا ناشی می شود.
در سابق معمولاً کار بدین منوال بود که کارگران هنگام
انقلاب در سنگرها زد و خورد می کردند، خون می ریختند، رژیم قدیم را
سرنگون می ساختند، لیکن حکومت به دست بورژواها می افتاد و آنان بعداً
کارگران را مورد ظلم و استثمار قرار می دادند. در انگلستان و فرانسه وضع از
این قرار بود. در آلمان وضع نیز از این قرار بود. ولی در اینجا یعنی در روسیه
وضعیت صورت دیگری به خود گرفت. در اینجا کارگران فقط نیروی ضربهﻯ انقلاب نبودند.
پرولتاریای روسیه، در عین حال که نیروی ضربهﻯ انقلاب بود، می کوشید که صاحب
هژمونی و رهبر سیاسی تمام تودهﻫﺎﻯ استثمار شوندهﻯ شهر و ده باشد و آنان را گرد خود
جمع نموده،علاقه و پیوند آنان را با بورژوازی قطع و بورژوازی را از لحاظ سیاسی منفرد
سازد. پرولتاریای روسیه، در عین این که به تودهﻫﺎﻯ استثمار شونده مسلط بود، همیشه
مبارزه می کرد تا حکومت را به دست خود بگیرد و آن را برای منافع خود علیهﻯ
بورژوازی، علیهﻯ سرمایهﺪاری مورد استفاده قرار دهد. به همین دلیل هم هست که هر
جنبش نیرومند انقلابی در روسیه، چه در اکتبر سال 1905 و چه در فوریه سال 1917،
شوراهای نمایندگان کارگران را که نطفهﻯ دستگاه جدید حکومت و مأمور سرکوب بورژوازی
می باشد، وارد صحنه نمود ــ برعکس پارلمان بورژوازی که دستگاه کهنهﻯ حاکمیت
است و نقشش سرکوب پرولتاریا است.
بورژوازی در کشور ما دو بار تلاش کرد که پارلمان بورژوازی
را احیا کند و به حیات شوراها خاتمه دهد: یکی در سپتامبر سال 1917 در زمان پارلمان
موقتی پیش از این که بلشویکﻫﺎ قدرت را به دست بگیرند و دیگر در ژانویه سال 1918 در
موقع "مجلس مؤسسان" پس از آن که پرولتاریا حکومت را به دست گرفته بود،
ــ ولی بورژوازی در هر دو بار با شکست مواجه شد. چرا؟ زیرا بورژوازی دیگر از لحاظ
سیاسی منفرد شده بود و میلیونﻫﺎ تن از افراد زحمتکش، پرولتاریا را پیشوای منحصر به
فرد انقلاب می دانستند و شوراها هم از طرف تودهﻫﺎ، به مثابهﻯ حکومت کارگری
خود آنها، بررسی و آزمایش شده بودند و تعویض چنین حکومتی به پارلمان بورژوازی برای
پرولتاریا در حکم خودکشی بود. بدین سبب تعجب آور نیست که پارلمانتاریسم بورژوازی
در کشور ما موفق نشد. بدین علت بود که انقلاب در روسیه، پرولتاریا را روی کار
آورد.
این است نتایج به مرحلهﻯ عمل گذاردن سیستم لنینی هژمونی
پرولتاریا در انقلاب.
خامساً، مسئلهﻯ ملی و مستعمراتی.
مارکس و انگلس که در موقع خود، وقایع ایرلند، هند، چین،
کشورهای اروپای مرکزی، لهستان و هنگری(مجارستان) را تجزیه و تحلیل کرده بودند،
نظریات اصولی و بدوی را در مورد مسئلهﻯ ملی و مستعمراتی به دست دادند. اتکاء لنین
در آثارش به این نظریات بود.
چیز تازهﺍﻯ که لنین در این مبحث آورده است، عبارتست از این
که:
الف ــ او این نظریات را در یک سیستم موزونی مشتمل بر
نظرهای مربوط به انقلابﻫﺎﻯ ملی و مستعمراتی در عصر امپریالیسم جمع کرد؛
ب ــ مسئلهﻯ ملی و مستعمراتی را با مسئلهﻯ واژگون کردن
امپریالیسم مرتبط ساخت؛
ج ــ مسئلهﻯ ملی و
مستعمراتی را جزئی از مسئلهﻯ عمومی انقلاب جهانی پرولتاریائی اعلام نمود.
سرانجام، مسئلهﻯ مربوط به حزب پرولتاریا.
مارکس و انگلس طرحﻫﺎﻯ اولیه را دربارهﻯ حزب به دست دادند و
آن را به مثابهﻯ دستهﻯ پیشﺁهنگ پرولتاریا که بدون آن (بدون حزب) پرولتاریا نه از
لحاظ به دست آوردن قدرت و نه از لحاظ تغییر ساختمان جامعهﻯ سرمایهﺪاری
نمی تواند به آزادی و استخلاص خود نائل گردد، تشریح نمودند.
چیز تازهﺍﻯ که لنین در این زمینه آورده است، عبارت از اینست
که این طرحﻫﺎﻯ اولیه را مطابق با شرایط جدید مبارزهﻯ پرولتاریا در دورهﻯ
امپریالیسم، بسط و تکامل داده، نشان داد که:
الف ــ حزب نسبت به شکلﻫﺎﻯ دیگر تشکیلات پرولتاریا (اتحادیهﻫﺎ،
کئوپراسیونﻫﺎ و سازمانﻫﺎﻯ دولتی) که کار تعمیم و هدایت آنها به عهدهﻯ وی واگذار
شده است، عالی ترین شکل تشکیلات طبقاتی پرولتاریاست؛
ب ــ دیکتاتوری پرولتاریا فقط از طریق حزب که به مثابهﻯ
نیروی رهنمون آن می باشد، می تواند عملی گردد؛
ج ــ دیکتاتوری پرولتاریا فقط در موردی می تواند کامل
باشد که آن را یک حزب آن هم حزب کمونیستﻫﺎ رهبری نماید که سایر احزاب را در رهبری
شرکت نمی دهد و نمی تواند بدهد؛
د ــ بدون یک انضباط آهنین در حزب ممکن نیست وظایف
دیکتاتوری پرولتاریا در سرکوبی استثمار کنندگان و تغییر ساختمان جامعهﻯ طبقاتی به
جامعهﻯ سوسیالیستی عملی گردد.
اینست آن چیزی که لنین ضمن تصریح و بسط و تکمیل آتی آموزش
مارکس، مطابق با شرایط جدید مبارزهﻯ پرولتاریا در دورهﻯ امپریالیسم، در آثار خود
آورده است.
به همین جهت هم هست که در حزب ما می گویند لنینیسم،
مارکسیسم عصر امپریالیسم و انقلابﻫﺎﻯ پرولتاریائیست.
از اینجا واضح و مبرهن می شود که لنینیسم را
نمی شود نه از مارکسیسم جدا کرده و نه به طریق اولی در نقطهﻯ مقابل مارکسیسم
گذارد.
در پرسش هیئت نمایندگی بعداً چنین گفته شده است:
» آیا صحیح است اگر گفته شود که لنین به "انقلاب
خلاق" ایمان داشت، در حالی که مارکس بیش تر مایل بود منتظر شود تا
نیروهای اقتصادی به حد اعلای تکامل خود برسند؟ «
من تصور می کنم چنین اظهاری به کلی غلط است. من تصور
می کنم که هر انقلاب تودهﺍﻯ، اگر واقعاً انقلاب تودهﺍﻯ باشد، انقلابیست خلاق،
زیرا نظم قدیم را در هم می شکند و نظمی جدید خلق و ایجاد می نماید.
البته در به اصطلاح "انقلابﻫﺎئی" که گاهی در بعضی
کشورهای عقب مانده به صورت "قیامﻫﺎﻯ" بازیچهﺍﻯ یک دسته از قبایل علیهﻯ
دسته دیگر روی می دهد، هیچ گونه جنبهﻯ خلاقانهﺍﻯ نمی تواند وجود داشته
باشد. ولی مارکسیستﻫﺎ هرگز این قبیل "قیامﻫﺎﻯ" بازیچهﺍﻯ را انقلاب
نمی نامند. از قرار معلوم در اینجا سخن بر سر این گونه "قیامﻫﺎ"
نیست بلکه بر سر انقلاب تودهﺍﻯ مردم است که طبقات ستمکش را علیهﻯ طبقات ستمگر برپا
می دارد. چنین انقلابی هم نمی تواند خلاق نباشد. مارکس و لنین همانا
طرفدار چنین انقلاب ــ و فقط چنین انقلابی بودند. بدین طریق واضح است که چنین
انقلابی نمی تواند در هر شرایطی بروز نماید و فقط در شرایط معین و مساعد
اقتصادی و سیاسی، بروز آن ممکنست.
دومین پرسش: می شود گفت که حزب کمونیست
دولت را کنترل می کند؟
پاسخ: این تماماً به این وابسته است، که چه چیزی از واژهﯼ کنترل درک
می شود. در کشورهای سرمایهﺪاری درک عجیبی از این واژه دارند. من می دانم
که یک سری از دولتﻫﺎﯼ سرمایهﺪاری، علیرغم وجود مجلسﻫﺎﯼ "دموکراتیک" به
وسیلهﯼ بانکﻫﺎﯼ بزرگ کنترل می شوند. مجالس اطمینان می دهند که آنهایند
که بانکﻫﺎ را کنترل می کنند. اما در واقع این چنین است که اتحادیهﻫﺎﯼ مالی
ترکیب دولتﻫﺎ را از پیش تعیین می نمایند و اعمال آنها را کنترل
می نمایند. چه کسی نمی داند که در هیچ یک از "قدرتﻫﺎﯼ بزرگ"
سرمایهﺪاری، دولت علیهﯼ خواست قدرتﻫﺎﯼ بزرگ مالی نمی تواند تشکیل شود: آنها
تنها لازم است که یک فشار مالی وارد آورند، و وزرا مانند عروسک از صندلیﻫﺎیشان
معلق می شوند. این کنترل واقعی است، کنترل دولت به وسیلهﯼ بانکﻫﺎ برخلاف
کنترل فرضی به وسیلهﯼ مجالس.
اگر صحبت از این نوع کنترل می باشد، پس می بایستی
که من بگویم، چنین کنترل دولتی به وسیلهﯼ کیسهﻫﺎﯼ پول در نزد ما غیر قابل تصور و
کاملاً غیر ممکن می باشد، فقط تنها به این دلیل، که بانکﻫﺎ از دیر زمان ملی
گشتهﺍند، کیسهﻫﺎﯼ پول از اتحاد جماهیر شوروی بیرون رانده شدهﺍند.
شاید منظور هیئت نمایندگی نه دربارهﯼ کنترل، بلکه راجع به
رهبری دولت توسط حزب سؤال نماید؟ اگر منظور هیئت نمایندگی چنین پرسشی است، پس من
به آن پاسخ می گویم: بله در نزد ما حزب دولت را رهبری می نماید. چنین
رهبریﺍﯼ بدین سبب ممکن است، چون حزب در نزد ما از اعتماد اکثریت کارگران و
زحمتکشان در مجموع برخوردار است، و بنابراین محق می باشد ارگانﻫﺎﯼ دولتی را به نام
این اکثریت هدایت نماید.
در کجا رهبری دولت به وسیلهﯼ حزب کارگران شوروی، به وسیلهﯼ
حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی مشاهده می شود؟
بیش از همه، در آنجا که حزب کمونیست آماده می باشد، به
وسیلهﯼ شوراها و کنگرهﯼ شوراها مهم ترین پستﻫﺎﯼ مشاغل دولتی در کشورمان را به
نمایندگان آن، با بهترین آنها، با مأمورینی که
خدمتگزار منافع پرولتاریا می باشند، واگذارد، که آمادهﺍند با روح و جان به
پرولتاریا خدمت نمایند. و این در بیشترین مواقع میسر می گردد، چون کارگران و
دهقانان به حزب اعتماد دارند. این برحسب تصادف نمی باشد، که ارگانﻫﺎﯼ قدرت
دولتی در نزد ما از طرف کمونیستﻫﺎ رهبری می شوند، که آنها، رهبران این ارگانﻫﺎ،
قدرت عظیمی در این کشور دارا می باشند.
دوم در این که حزب کارهای ارگانﻫﺎﯼ اداری، کارهای ارگانﻫﺎﯼ
قدرت به آنها کمک می کند که تصمیمات دولت را اجراء نمایند و سعی می کند،
پشتیبانی تودهﻫﺎ را از آنها تضمین نماید، چنان که هیچ تصمیم مهمی بدون دستور حزب
گرفته نخواهد شد.
سوم به این سبب که هنگام تنظیم طرح کار این یا آن ارگان
قدرت دولتی، چه در عرصهﯼ صنعت و کشاورزی، یا در عرصهﯼ بازرگانی و ساختمان فرهنگی،
حزب رهنمودهای عمومی ارائه می دهد، که نفس و جهت کار این ارگانﻫﺎ را در مدت
اعتبار این نقشهﻫﺎ تعیین می نماید.
مطبوعات بورژوائی بر طبق معمول "تعجب" خود را در
مورد این نوع "دخالت" حزب در امور دولتی بیان می دارد. اما این
"تعجب" سر تا پا ریاکاری است. این روشی است که در کشورهای سرمایهﺪاری،
خود را همین گونه در اقدامات دولتی "دخالت" می دهند و دولتﻫﺎ را
هدایت می کنند، در حالی که در آنجا رهبری در دست محفلی کوچک از افراد متمرکز
می باشد که به نوعی به مؤسسات مالی بزرگ مربوطند و در نتیجه سعی در آن
می نمایند که نقش خود را از مردمان مخفی دارند. چه کسی نمی داند که در
هر حزب بورژوائی در انگلستان و یا کشورهاﯼ دیگر سرمایهﺪاری، کابینهﺍﯼ سّری از
محفلی کوچک موجود است، که رهبری را در دستﻫﺎﯼ خود متمرکز می کند؟ فقط به
سخنرانی معروف لوید جورج (Lloyd Georges) در مورد کابینهﯼ
"سایهﺍﯼ" حزب لیبرال نظر افکنید. تفاوت بین کشور شوروی و کشورهای
سرمایهﺪاری در این است که،
الف ــ در کشورهای سرمایهﺪاری احزاب بورژوائی دولت را در
خدمت منافع بورژوائی و علیهﯼ پرولتاریا هدایت می کنند، در حالی که حزب
کمونیست در اتحاد جماهیر شوروی، دولت را در خدمت پرولتاریا و علیهﯼ بورژوازی؛
ب ــ احزاب بورژوائی نقش رهبری خود را از مردم پنهان
می دارند و به کابینهﻫﺎﯼ سری مشکوک پناه می برند، در حالی که حزب
کمونیست در اتحاد جماهیر شوروی به هیچ روی به کابینهﻫﺎﯼ سری نیاز ندارد، سیاست و
عمل کابینهﻫﺎﯼ سری را رسوا می نماید و در پیش تمام مردم اعلام می دارد،
که او مسئولیت رهبری دولت را تقبل می نماید.
یک نماینده: آیا حزب سندیکا را هم بر اساس همین اصل رهبری می کند؟
استالین: در اصل بله. رسماً حزب نمی تواند به سندیکا
رهنمود دهد ولی حزب به کمونیستﻫﺎ رهنمود می دهد که در سندیکاها فعالند.
از قرار معلوم در سندیکاها و هم چنین در شوراها و تعاونیﻫﺎ
و غیره فراکسیونﻫﺎئی از کمونیستﻫﺎ موجودند. وظیفهﯼ فراکسیونﻫﺎﯼ کمونیستی در این
است که در ارگانﻫﺎﯼ سندیکاها، شوراها، تعاونیﻫﺎ و غیره با اقناع در قبول تصمیماتی
که مطابق رهنمود حزب می باشند، مؤثر واقع شوند و در اکثر مواقع به آن موفق
می شوند، چون نفوذ حزب در میان تودهﻫﺎ بسیار عظیم می باشد و در نزد آنان
از اعتبار زیادی برخوردار است. بدین ترتیب اتحاد عمل در میان متفاوت ترین
تشکیلات پرولتاریا به دست می آید. بدون این اتحاد عمل، ما شاهد بی نظمی
و اختلاف در اعمال این تشکیلات طبقهﯼ کارگر خواهیم بود.
سومین پرسش: از آنجا که در روسیه فقط یک حزب
قانونیت دارد، چگونه می دانید که تودهﻫﺎ طرفدار حزب کمونیست می باشند؟
پاسخ: این صحیح است که در روسیه هیچ حزب قانونی بورژوائی موجود
نیست، که در اینجا تنها یک حزب قانونی است، حزب کارگران، حزب کمونیستﻫﺎ آیا با
وجود این آیا ابزارها و راهﻫﺎئی را دارا می باشیم، که به وسیلهﯼ آن مطمئن
شویم که اکثریت کارگران، اکثریت تودهﯼ زحمتکش طرفدار کمونیسم می باشند؟
طبیعتاً در اینجا منظور طبقهﯼ کارگر و تودهﻫﺎﯼ دهقانی
می باشند، نه بورژوازی و نه پس ماندهﻫﺎﯼ طبقهﯼ استثمارگر سابق، که به
وسیلهﯼ پرولتاریا سرنگون شدهﺍند. بله، ما چنین امکاناتی را داریم، ما ابزار و
راهﻫﺎئی داریم، تا بدانیم که کارگران و تودهﻫﺎﯼ دهقانی طرفدار کمونیسم
می باشند و یا نه.
به طور مثال مهم ترین لحظه در زندگی کشورمان را در نظر
بگیریم، آیا ما محق می باشیم که ادعا نمائیم، تودهﻫﺎ واقعاً از کمونیستﻫﺎ
پشتیبانی می کنند.
پیش از همه لحظهﯼ مهمی را مثل دورهﯼ تحول سال 1917 را در
نظر بگیریم، هنگامی که حزب کمونیستﻫﺎ، به مثابهﯼ حزب، کارگران و دهقانان را برای
سرنگونی قدرت بورژوازی فرا خواند، هنگامی که این حزب پشتیبانی اکثریت عظیم
کارگران، سربازان و دهقانان را به دست آورد.
وضعیت در آن زمان چگونه بود؟ سوسیال رولوسیونرها (SR) در رأس قدرت بودند و
سوسیال دموکراتﻫﺎ (منشویکﻫﺎ) و بورژوازی یک جبههﺍﯼ را تشکیل می دادند. دستگاه
قدرت در مرکز و در کشور و هم چنین فرماندهی دستگاه 12 میلیونی ارتش در دست این
احزاب، در دست دولت بود. حزب کمونیستﻫﺎ نیمه قانونی بود. بورژوازی تمام کشورها
شکست اجتناب ناپذیر حزب بلشویکی را پیش بینی می کردند. کشورهای آنتانت
تمام و کمال از دولت کرنسکی پشتیبانی می نمودند. ولی هیچ چیز نتوانست حزب
کمونیستﻫﺎ را، حزب بلشویکی را از آن باز دارد که پرولتاریا را برای سرنگونی این
رژیم و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا فرا خواند. و چه شد؟ اکثریت قاطع تودهﯼ
زحمتکشان در اقصی نقاط کشور و در جبهه با قاطعیت تمام به پشتیبانی از حزب بلشویکﻫﺎ
پرداخت ــ و دولت کرنسکی سرنگون شد، قدرت پرولتاریا بر سر کار آمد.
چگونه می توانست چنین چیزی انجام یابد، که بلشویکﻫﺎ در
آن زمان به پیروزی رسیدند علیرغم پیش بینیﻫﺎﯼ دشمنانهﯼ بورژوازی تمام کشورها
در مورد انهدام حزب بلشویک؟ آیا این اوضاع ثابت نمی کند، که تودهﻫﺎﯼ وسیع
زحمتکشان از حزب پشتیبانی می کنند؟ من بر این عقیدهﺍم که چنین است.
در اینجا شما اولین آزمایش آتوریته و نفوذ حزب کمونیستﻫﺎ را
در سطح وسیع توده و مردم در دست دارید.
به دورهﯼ بعدی، دورهﯼ دخالت، دورهﯼ جنگ داخلی، هنگامی که
سرمایهﺪاران انگلیسی، روسیهﯼ شمالی، از منطقهﯼ آرخانگلسک و مورمانسک را اشغال نمودند،
توجه نمائیم، هنگامی که سرمایهﺪاران آمریکائی، انگلیسی، ژاپنی و فرانسوی سیبری را
اشغال نمودند و کلچاک را به پیش راندند، هنگامی که سرمایهﺪاران فرانسوی و انگلیسی
قدمﻫﺎئی برای اشغال "روسیهﯼ جنوبی" برداشتند و دنیکین و ورانگل را به
پیش راندند. این یک جنگ کشورهای آنتانت و ژنرالﻫﺎﯼ ضد انقلابی روسیه علیهﯼ دولت
کمونیستی در مسکو، علیهﯼ دستاوردهای انقلاب اکتبر ما بود. این دوره بزرگ ترین
آزمایش قدرت و تحکیم حزب کمونیستﻫﺎ در بین تودهﻫﺎﯼ وسیع کارگران و دهقانان بود.
و چه شد؟ آیا این هنوز روشن نیست، که نتیجهﯼ جنگ داخلی،
متجاوزین از روسیه بیرون رانده شدند و ژنرالﻫﺎﯼ ضد انقلابی به وسیلهﯼ ارتش تارومار
گشتند؟.
اینجا به درستی نشان داده می شود، که سرنوشت جنگ در
آخر نه به وسیلهﯼ تکنیک تعیین می شود ــ کلچاک و دنیکین به حد کفایت از طرف
دشمنان اتحاد جماهیر شوروی مسلح شدند ــ بلکه به وسیلهﯼ سیاستی صحیح، به وسیلهﯼ
علاقه و پشتیبانی تودهﯼ مردم.
آیا این تصادفی بود که حزب بلشویک در آن زمان پیروز گردید؟.
طبیعتاً این یک اتفاق نبود. آیا این دلالت بر آن ندارد، که حزب کمونیستﻫﺎ از
پشتیبانی وسیع زحمتکشان برخوردار می باشد؟. من معتقدم که بر آن دلالت دارد.
در اینجا شما دومین آزمایش قدرت و ثبات حزب کمونیست را در
اتحاد جماهیر شوروی مشاهده می کنید.
برگردیم به دورهﯼ کنونی، دورهﯼ بعد از جنگ، که در آن
ساختمان صلح آمیز در دستور کار می باشد، مرحلهﺍﯼ که در آن آشفتگی
اقتصادی جای خود را به بازسازی صنعت و بالاخره مرحلهﯼ ساختمان تمامی اقتصاد بر
پایهﯼ تکنیک جدید. آیا ما اکنون دارای چنان ابزار و راهﻫﺎئی می باشیم که قدرت
و ثبات حزب کمونیستﻫﺎ را به آزمایش بگذاریم، تا درجهﯼ علاقهﯼ تودهﻫﺎﯼ وسیع
زحمتکشان را برای این حزب تعیین نمائیم؟. من معتقدم، ما آن را دارا می باشیم.
بیشتر از همه به سندیکاهای شوروی توجه کنیم، که به آن
تقریباً 10 میلیون کارگر تعلق دارند، نظری به ارگانﻫﺎﯼ رهبری سندیکاهایمان
بیافکنیم. آیا این یک تصادف می باشد که در رأس این ارگانﻫﺎ کمونیستﻫﺎ قرار
دارند؟. طبیعتاً این یک امر تصادفی نیست. این ابلهانه است تصور کنیم، که کارگران
اتحاد جماهیر شوروی نسبت به ترکیب ارگانﻫﺎﯼ رهبری سندیکاها بی تفاوت
می باشند. کارگران اتحاد جماهیر شوروی در توفان سه انقلاب تکامل یافته و درس
آموختهﺍند. آنها بیش از هر کسی آموختهﺍند، رهبران خود را آزمایش نمایند، که اگر
بازگوی منافع پرولتاریا نباشند، آنها را بدور افکنند. مدت زمانی بود که پلخانف
محبوب ترین انسان در حزب ما بود. هنگامی که کارگران متقاعد گشتند، که پلخانف
صف پرولتری را ترک گفته است، از آن ابائی نداشتند، او را منزوی کنند.
و اگر این کارگران اعتماد کامل خود را به کمونیستﻫﺎ ابراز
دارند و آنها را در مقامﻫﺎئی مسئول در سندیکاها برگمارند، فقط می تواند دلیل
راسخی باشد، که نفوذ حزب کمونیست در میان کارگران اتحاد جماهیر شوروی نیروئی
عظیم و با ثبات است.
در اینجا شما آزمایش خود را دارید، که نشان می دهد
تودهﻫﺎﯼ وسیع کارگران بدون قید و شرط به حزب کمونیستﻫﺎ سمپاتی دارند.
توجه کنیم به آخرین انتخابات شوراها. حق شرکت در انتخابات،
که تمامی ساکنان اتحاد جماهیر شوروی از سن 18 سالگی، بدون تبعیض جنسی و ملیتی، به
استثنای عناصر بورژوازی، که کار بیگانه را استثمار می کنند، دارا
می باشند.
تعداد واجدین شرایط انتخاب کننده تقریباً به 60 میلیون
می رسید. اکثریت عظیمی از انتخاب کنندگان طبیعتاً دهقانانند. از این 60
میلیون نفر تقریباً 51 درصد یعنی بیش از 30 میلیون نفر از حق انتخاب خود استفاده
نمودند. اکنون به ترکیب ارگانﻫﺎﯼ رهبری شوراهای ما در مرکز و در دهات نظری
بیافکنیم. آیا می شود که این واقعیت را تصادفی دانست، که اکثریت قاطع مسئولین
رهبری از کمونیستﻫﺎ می باشند؟.روشن است که این را نمی توان تصادفی
دانست. واقعیت، این امر را ثابت می نماید که حزب کمونیست در میان تودهﻫﺎﯼ
میلیونی دهقانان از اعتماد آنان برخوردار است. من معتقدم که این امر آن را ثابت
می کند.
در اینجا شما آزمایش دیگر قدرت و ثبات حزب کمونیست را دارید.
توجه کنید به سازمان جوانان کمونیست (کومُسومل)، که تقریباً 2 میلیون جوانان کارگر و دهقان به آن تعلق
دارند. می شود این واقعیت را تصادفی دانست، که اکثریت مقامات رهبری سازمان
جوانان کمونیست از کمونیستﻫﺎ می باشند؟. من معتقدم که این را نمی شود
تصادفی نامید.
در اینجا شما آزمایش دیگری در مورد قدرت و ثبات حزب کمونیست
در دست دارید.
در آخر به کنفرانسﻫﺎﯼ بیشمار، جلسات مشورتی و مجامع
نمایندگان و غیرو، که تودهﻫﺎﯼ میلیونی زحمتکشان، مردان و زنان، کارگران مرد و زن،
دهقانان مرد و زن که تمامی ملیتﻫﺎﯼ روسیه را شامل می شوند، در بر
می گیرند
دربارهﯼ این جلسات مشورتی و کنفرانسﻫﺎ در غرب با تمسخر
برخورد می کنند، که روسﻫﺎ اساساً میل به صحبت دارند. با این حال این جلسات
مشورتی و کنفرانسﻫﺎ برای ما معنای عظیمی دارند، زیرا آنها علاوه بر این که سنگ
محکی برای نظر تودهﻫﺎ به دست می دهد، به ما امکان می دهد که اشتباهات
خود را دریابیم و ابزار و راهﻫﺎئی برای برطرف نمودن آنها نشان دهیم، چه در نزد ما
اشتباهات کمی صورت نمی گیرد، و ما آنها را مخفی نمی داریم، زیرا ما بر
این باوریم، که کشف اشتباهات و تصحیح صادقانهﯼ آنها بهترین وسیله برای بهتر نمودن
رهبری کشور می باشد.
سخنرانیﻫﺎﯼ، در این کنفرانسﻫﺎ و جلسات مشورتی را مطالعه
کنید، تذکرات منطقی و صریحی از جانب "انسانﻫﺎﯼ ساده" در صف کارگران و
دهقانان را در این جلسات مطالعه کنید، تصمیمات آنها را مطالعه کنید ــ و شما
خواهید دید، چه نفوذ و آتوریتهﯼ عظیمی، حزب کمونیست دارا می باشد، شما خواهید
دید، که هر حزبی در این جهان به نفوذ و آتوریتهﯼ حزب ما رشک می برد.
در اینجا شما نیز آزمایش دیگری از ثبات حزب کمونیست دارید.
اینها ابزار و راهﻫﺎئی می باشند که ما دارا
می باشیم، تا قدرت حزب کمونیست و نفوذ او را در بین تودهﻫﺎﯼ مردم به آزمایش
بگذاریم.
از این طریق پی می بریم، که تودهﻫﺎﯼ وسیع کارگران و
دهقانان در اتحاد جماهیر شوروی با حزب کمونیست همدردی دارند
چهارمین پرسش: هرگاه گروهی غیر حزبی فراکسیونی
تشکیل دهد و در انتخابات نمایندگان خودشان را که در اساسنامهﯼ آنها بر پشتیبانی از
دولت شوروی تأکید شده است معرفی کنند، ولی همزمان لغو انحصار بازرگانی خارجی را
خواستار باشند، آیا می توانند امکانات شخصی خود را دارا باشند و یک آکسیون
سیاسی فعال را توسعه دهد.
پاسخ: من معتقدم این پرسش یک تضاد غیر قابل بخششی در خود نهفته
دارد. کسی نمی تواند گروهی را تصور بدارد، که در اساسنامهﯼ خود به پشتیبانی
از دولت شوروی تأکید گشته، ولی همزمان لغو انحصار تجارت خارجی را خواستار باشد.
چرا؟. زیرا انحصار تجارت خارجی یک اساس غیر قابل تزلزل اساسنامهﯼ دولت شوروی است.
زیرا گروهی که خواستار لغو انحصار تجارت خارجی است، نمی تواند پشتیبان دولت
شوروی باشد. زیرا چنین گروهی فقط می تواند گروهی باشد که عمیقاً دشمنانه در
مقابل سیستم شوروی است. طبیعتاً در اتحاد جماهیر شوروی بودند عناصری که لغو انحصار
تجارت خارجی را خواستارند اینها انسانﻫﺎﯼ طرفدار نپ، کولاکﻫﺎ و بخشﻫﺎئی از طبقات استثمار گر
وغیرو، که اکنون از پا افتاده می باشند. ولی این عناصر یک اقلیت ناچیز از
اهالیﺍند. من معتقدم که در این سئوال هیئت نمایندگی، این عناصر را در نظر ندارند.
اما اگر منظور کارگران و تودهﻫﺎﯼ مشاغل دهقانی می باشند، بنابراین باید
بگویم، که خواست لغو انحصار تجارت خارجی در نزد آنان فقط تمسخر آنان را
برمی انگیزد و دشمنانه تلقی خواهد کرد.
در عمل، لغو انحصار تجارت خارجی چه معنائی خواهد داشت؟.
برای آنها صرفنظر کردن از صنعتی کردن کشور، ایجاد کارخانجات و مجتمعات صنعتی جدید
و صرفنظر کردن از مدرنیزه کردن کارخانجات و مجتمعات کهنه می باشد. این برای
آنها به معنای غرق شدن اتحاد جماهیر شوروی در کالاهای کشورهای سرمایهﺪاری، برچیده
شدن صنایع ما در نتیجهﯼ ضعف نسبیﺍش، تزاید تعداد بیکاران، وخیم تر شدن وضع
مادی طبقهﯼ کارگر و تضعیف موقعیت اقتصادی و سیاسی او می باشد. این بالاخره به
معنای تقویت مردمان نپی و بورژوازی نو در اساس می باشد. آیا پرولتاریای اتحاد
جماهیر شوروی می تواند به یک چنین خودکشیﺍﯼ دست یازد. واضح است که او نمی
تواند چنین کند.
و چه نتیجهﺍﯼ لغو انحصار تجارت خارجی برای تودهﻫﺎﯼ شاغل
دهقان خواهد داشت؟ این به معنای تغییر کشورما از یک کشور مستقل به یک کشور نیمه
مستعمره و فقر تودهﯼ دهقانی می باشد. این به معنای بازگشت به آن رژیم
"تجارت آزاد" می باشد، که در آن کلچاک و دنیکین حکومت
می کردند، در زمانی که نیروهای متحد ضد انقلابی ژنرالﻫﺎ و متفقین، تودهﻫﺎﯼ
میلیونی دهقانان را با شقاوت غارت و تاراج می کردند و این در آخر به معنای
تقویت کولاکی و باقیماندهﯼ عناصر استثمارگر در دهات می باشد. دهقانان ما
مزّهﯼ معرکه محشر این رژیم را در اوکرائین و قفقاز شمالی، در کرانهﯼ ولگا و سیبری
به اندازهﯼ کافی چشیدهﺍند. چه چیز این فرضیه را محق می دارد، که آنها دوباره
از نو سر خود را در این طناب دار داخل کنند؟.
آیا این روشن نیست، که تودهﯼ شاغل دهقانی نمی تواند
برای لغو انحصار تجارت خارجی موافق باشد.
یک نماینده: هیئت نمایندگی این نکته را در
رابطه با تجارت خارجی و لغو آن را به عنوان مسئلهﺍﯼ بیان داشت، که بر اساس آن
می توانست گروه کاملی از اهالی خود را متشکل کنند، اگر در اتحاد جماهیر شوروی
نه انحصار یک حزب و انحصار قانونیت می بود.
استالین: پس هیئت نمایندگی بازمی گردد به سئوال انحصار
حزب کمونیست، به عنوان تنها حزب قانونی در اتحاد جماهیر شوروی. من این سئوال را کوتاه
پاسخ گفتم، هنگامی که من از ابزار و راهﻫﺎئی صحبت نمودم، که ما در خدمت داریم، تا
همدردی تودهﻫﺎﯼ میلیونی کارگران و دهقانان را برای حزب کمونیست آزمایش نمائیم.
آن چیزی که مربوط به اقشار دیگر مردم، کولاکﻫﺎ، مردمان نپی،
باقیماندهﯼ طبقهﯼ استثمارگر شکست خوردهﯼ سابق است، آنها در نزد ما حق یک تشکیلات سیاسی
برای خود و هم چنین حق اتنخاب را ندارند. پرولتاریا نه فقط کارخانجات و کارگاهﻫﺎ
را، بلکه بانکﻫﺎ و خطوط راه آهن، زمین و معادن را مصادره نمود. او هم چنین حق
تشکیلات سیاسی را از او گرفت، زیرا پرولتاریا دیگر بازگشت قدرت بورژوازی را
نمی خواهد. هیئت نمایندگی بدیهاً مخالفتی با این امر ندارد، که پرولتاریای
اتحاد جماهیر شوروی از بورژوازی و مالکان بزرگ، کارخانجات و کارگاهﻫﺎ، زمین و خطوط
راه آهن، بانکﻫﺎ و معادن را مصادره نموده است. (خندهﯼ حضار)
ولی هیئت نمایندگی، آن طور که به نظر می آید، متعجب
است که پرولتاریا خود را به آن محدود نمی کند، بلکه از آن پیش تر رفته و
حقوق سیاسی بورژوازی را از او می گیرد. این به نظر من کاملاً منطقی
نمی آید و یا صریح تر گفته شود، کاملاً غیر منطقی است. با چه حقی از پرولتاریا
سخاوتمندی برای بورژوازی طلبیده می شود؟. آیا بورژوازی در غرب که بر مسند نشسته
است، کوچک ترین سخاوتی در قبال پرولتاریا ابراز می دارد؟ آیا احزاب
واقعی انقلابی طبقهﯼ کارگر را با تحت فشار گذاردن مجبور به فعالیت مخفی نمی کند؟
با چه حقی از پرولتاریا در اتحاد جماهیر
شوروی سخاوتمندی در قبال دشمن طبقاتی، خواسته می شود؟. من معتقدم که منطق این
را می گوید. کسی که به این امکان فکر می کند، که به بورژوازی بایستی
حقوق سیاسیﺍش باز گردانده شود، اگر او منطقی فکر کند، باید هم چنین سئوال
بازگرداندن کارخانجات و کارگاهﻫﺎ، خطوط راه آهن و بانکﻫﺎ را به بورژوازی مطرح
گرداند.
یک نماینده: هیئت نمایندگی وظیفه دارد، توضیح
داده شود از چه طریق می توان نظرات موجود در طبقهﯼ کارگر و دهقان، که متفاوت
از نظرات حزب کمونیست می باشد، امکان ابراز بیان قانونی داشته باشند
یک نمایندهﯼ دیگر: این دیگر نظرات بتوانند در
سازمانﻫﺎﯼ تودهﺍﯼ طبقهﯼ کارگر، در سندیکاها و غیره بیان گردند.
استالین: بسیار خوب پس این مربوط به قراری دربارهﯼ
حقوق سیاسی بورژوازی نمی باشد، بلکه مربوط به مبارزهﯼ عقاید در بین طبقهﯼ
کارگر و دهقانان است
گویا ما در حال حاضر در شوروی شاهد یک مبارزهﯼ عقیدتی در
بین طبقهﯼ کارگر و تودهﻫﺎﯼ شاغل دهقانی می باشیم؟ بله، حتماً این غیر ممکن
می باشد، که میلیونﻫﺎ کارگر و دهقان در تمام مسائل عملی و در تمام مسائل خاص،
هم نظر باشند. چنین چیزی در زندگی وجود ندارد. اولاً میان طبقهﯼ کارگر و
دهقانان، چه از نظر موقعیت اقتصادی و هم از زاویهﯼ دید آنها راجع به این یا آن
مسئله تفاوت بزرگی موجود است. دوماً تفاوتﻫﺎئی در درون خود طبقهﯼ کارگر در درک
مسائل موجود است، تفاوتﻫﺎﯼ تربیتی، سنی، طبعی، تفاوتﻫﺎئی میان کارگران قدیمی و
کارگرانی که از دهات می آیند و غیره. تمام اینها به یک مبارزهﯼ عقیدتی میان کارگران،
تودهﻫﺎﯼ شاغل دهقانی می انجامد، که در جلسات، در سندیکاها، در تعاونیﻫﺎ، به
هنگام انتخابات شوراها و غیرو امکان بیان قانونی خود را می یابند.
اما بین مبارزهﯼ عقیدتی اکنون، تحت شرایط دیکتاتوری
پرولتاریا و مبارزهﯼ عقیدتی در گذشته، قبل از انقلاب اکتبر، تفاوتی اساسی وجود
دارد.
در آن زمان، در گذشته، مبارزهﯼ عقیدتی بین کارگران و شاغلین
دهقانی به طور عمده به دور محور سرنگونی صاحبان زمین، سرنگونی تزار، سرمایهﺪاری و
انهدام سیستم سرمایهﺪاری می چرخید. اکنون تحت شرایط دیکتاتوری پرولتاریا،
مبارزهﯼ عقیدتی نه برای سرنگونی قدرت شوراها، نابودی نظام شوروی، بلکه بر سر
مسئلهﯼ بهبود ارگانﻫﺎﯼ قدرت شوراﻫﺎ و بهبود کار آنها می باشد. در اینجا
تفاوتی اساسی موجود است.
این تعجب آور نیست که مبارزهﯼ عقیدتی در گذشته برای
انهدام انقلابی نظام موجود دلیلی بر آن بود که چندین حزب رقیب در داخل طبقهﯼ کارگر
و تودهﻫﺎﯼ شاغل دهقانی وارد معرکه شدند. این احزاب عبارت بودند از: حزب بلشویکی،
حزب منشویکﻫﺎ، حزب سوسیال رولوسیونرها. از طرفی دیگر هم قابل فهم می باشد،
اکنون که تحت دیکتاتوری پرولتاریا، که مبارزهﯼ عقیدتی، نه برای انهدام نظام موجود
شوروی بلکه برای بهبود و تثبیت آن می باشد، زمینهﺍﯼ برای موجودیت چندین حزب
در بین کارگران و تودهﻫﺎﯼ شاغل در ده به دست نمی دهد. این آن دلیلیست که چرا
قانونیت تنها یک حزب، حزب کمونیستﻫﺎ، انحصار این حزب، نه تنها با مخالفت کارگران و
شاغلین دهقانی روبرو نمی شود، که حتی برعکس، به عنوان چیزی ضروری و مطلوب به
آن برخورد می شود.
موقعیت حزب ما به عنوان تنها حزب قانونی در کشور (انحصار
حزب کمونیست) چیزی مصنوعی و من درآوردی نیست. یک چنین مقامی را نمی توان به
طریق مصنوعی و با دستورات اداری و غیرو به وجود آورد. انحصار حزب ما از واقعیت زندگی
نتیجه شده است، تاریخاً تکامل یافته، به عنوان نتیجهﺍﯼ، به آن علت که، احزاب
سوسیال رولوسیونر و منشویکی برای همیشه ورشکست شده و در نزد ما از صحنهﯼ تصویر
ناپدید گشتهﺍند.
چگونه بودند احزاب سوسیال رولوسیونر و منشویکی در گذشته؛
این پیشگامان تأثیرات بورژوازی بر پرولتاریا؟. از چه طریقی این احزاب قبل از اکتبر
1917 کمک و پشتیبانی می شدند؟. به وسیلهﯼ موجودیت طبقهﯼ بورژوازی و بالاخره
به وسیلهﯼ وجود حاکمیت بورژوازی. آیا این روشن نمی باشد، که با انهدام
بورژوازی، می بایستی وجود این احزاب هم از بین برود؟.
چه شدند این احزاب بعد از اکتبر 1917،؟ آنها به احزابی برای
بازگرداندن سرمایهﺪاری و سرنگونی قدرت پرولتاریا تبدیل گشتند. آیا این هنوز روشن
نمی باشد، که این احزاب می بایستی هرگونه زمینه و هرگونه نفوذ در میان
کارگران و اقشار زحمتکشان را از دست بدهند؟.
مبارزه میان حزب کمونیستﻫﺎ و احزاب سوسیال رولوسیونر و
منشویکی جهت تأثیر بر طبقهﯼ کارگر از دیروز شروع نشده است. شروع این مبارزه به
زمانی باز می گردد، که اولین نشانهﯼ یک حرکت تودهﺍﯼ انقلابی در روسیه، قبل از
1905 دیده می شد. دورهﯼ 1903 تا اکتبر 1917، یک دورهﯼ مبارزهﯼ عقیدتی شدیدی در
میان طبقهﯼ کارگر کشورمان بود، یک مرحلهﯼ مبارزه میان بلشویکﻫﺎ و منشویکﻫﺎ و
سوسیال رولوسیونرها برای تأثیر بر روی طبقهﯼ کارگر. در این دوران طبقهﯼ کارگر
اتحاد جماهیر شوروی سه انقلاب را از سر گذراند. در آتش این انقلابات، طبقهﯼ کارگر
شایستگی این احزاب، برای مسئلهﯼ انقلاب پرولتری و روحیهﯼ انقلابی پرولتری آنها را
تجربه و آزمایش نمود، و در روزهای اکتبر 1917، هنگامی که تاریخ بیلان تمام مبارزهﯼ
انقلابی گذشته را بررسی می نمود، هنگامی که در ترازوی تاریخ مبارزهﯼ بین
احزاب درون طبقهﯼ کارگر، محک زده می شد ــ آنجا بالاخره طبقهﯼ کارگر اتحاد
جماهیر شوروی، انتخاب نهائی خود را نمود و تصمیم بر انتخاب حزب کمونیست به عنوان تنها
حزب پرولتری اتخاذ نمود.
از چه طریقی می توان این واقعیت را توضیح داد، که
خواست طبقهﯼ کارگر بر انتخاب حزب کمونیست بود؟. آیا این یک واقعیت نیست که
بلشویکﻫﺎ به طور مثال در شورای پتروگراد در سال 1917 اقلیت ناچیزی بودند؟ آیا این
یک واقعیت نیست که سوسیال رولوسیونرها و منشویکﻫﺎ در آن زمان در شوراها اکثریت
قاطع را در دست داشتند. آیا این یک واقعیت نیست که، روزهای اکتبر کلیهﯼ دستگاه
قدرت و تماس ابزارهای اجرائی در دست احزاب سوسیال رولوسیونر و منشویکی بودند، که
جبههﯼ مشترکی با بورژوازی تشکیل می دادند؟.
توضیح آن این است که، حزب کمونیست در آن زمان، برای پایان
دادن به جنگ، برای یک صلح دموکراتیک فوری بود، هنگامی که احزاب سوسیال رولوسیونر و
منشویکی برای "جنگ تا پیروزی کامل"، برای ادامهﯼ جنگ امپریالیستی بودند.
توضیح آن این است که، حزب کمونیست در آن زمان برای سرنگونی
دولت کرنسکی، برای سرنگونی قدرت بورژوازی، برای ملی کردن کارخانجات و کارگاهﻫﺎ،
بانکﻫﺎ و خطوط راه آهن بود هنگامی که مبارزهﯼ احزاب منشویکی و سوسیال
رولوسیونرها برای دفاع از دولت کرنسکی و حق بورژوازی بر کارخانجات و کارگاهﻫﺎ، بر روی بانکﻫﺎ و خطوط
راه آهن بود.
توضیح آن در این است که حزب کمونیست در آن زمان برای
مصادرهﯼ زمینﻫﺎﯼ زمینداران به نفع دهقانان بود،. در حالی که سوسیال رولوسیونرها و
منشویکی این مسئله را تا مجمع مؤسسان قانون اساسی برای مدت نامعلومی به تأخیر
می انداختند.
آیا این تعجب آور است، که انتخاب کارگران و دهقانان
فقیر در نهایت به نفع حزب کمونیست بوده باشد؟.
آیا این تعجب آور است، که احزاب سوسیال رولوسیونرها و
منشویکی به آن سرعت نابود شدند؟
انحصار حزب کمونیست از این مسائل استنباط می شود، و
این آن دلیلی است که چرا حزب کمونیست به قدرت رسید.
دورهﯼ بعد، دورهﯼ بعد از اکتبر 1917، دورهﯼ جنگﻫﺎﯼ داخلی،
دورهﯼ نابودی کامل احزاب منشویکی و سوسیال رولوسیونر، دورهﯼ پیروزی نهائی حزب
بلشویک بود.
منشویکﻫﺎ و سوسیال رولوسیونرها خود پیروزی حزب کمونیست را
در این دوره آسان نمودند. بعد از این که احزاب سوسیال رولوسیونرها و منشویکی به
هنگام تحولات اکتبر شکست خورده و از میان رفته بودند، واپسین ماندگان آنها
شروع به شرکت در شورشﻫﺎﯼ ضد انقلابی کولاکﻫﺎ نمودند، در خدمت آنتانت در آمدند و
بدین وسیله باعث گردیدند، که برای همیشه از چشم کارگران و دهقانان زدوده شوند. نتیجهﯼ
آن، این تصاویر زیر گردید: سوسیال رولوسیونرها و منشویکی، از بورژوازی انقلابی به
بورژوازی ضد انقلابی بدل شدند، به کمک آنتانت شتافتند، که روسیهﯼ جدید، روسیهﯼ
شوروی را خفه نمایند، و آن به هنگامی که حزب بلشویکﻫﺎ تمامی انقلابیون و نیروهاﯼ
زنده و شاداب را به دور خود جمع نموده و دائماً گروهﻫﺎﯼ جدیدی از کارگران و
دهقانان را جهت مبارزه برای میهن سوسیالیستی، برای مبارزه با آنتانت بسیج
می نمود. طبیعتاً از این طریق، می بایستی که، پیروزی کمونیستﻫﺎ در این
مرحله به شکست کامل سوسیال رولوسیونرها و منشویکی بیانجامد و در واقع هم به واقعیت
پیوست. آیا این هنوز جای تعجب است که بعد از تمام این اتفاقات، حزب کمونیست تنها
حزب طبقهﯼ کارگر و دهقانان فقیر گشته است؟.
بدین گونه است که در نزد ما، انحصار حزب کمونیست به عنوان
تنها حزب قانونی در کشور حاصل گشته است.
شما از مبارزهﯼ عقیدتی در میان طبقهﯼ کارگر و دهقانان
اکنون،.در تحت شرایط دیکتاتوری پرولتاریا صحبت می نمائید، من قبلاً اشاره
نمودم، که مبارزهﯼ عقیدتی موجود است و موجود خواهد بود که بدون آن یک حرکت به پیش
ناممکن است، ولی مبارزهﯼ عقیدتی در میان کارگران در شرایط کنونی نه برای مسئلهﯼ
اساسی سرنگونی نظام شوروی است، بلکه جهت طرح پیشنهادات عملی، جهت بهبود کار
شوراها، تصحیح اشتباهات در ارگانﻫﺎﯼ شوروی و برای تحکیم قدرت شوراها است. این
کاملاً روشن است، که چنین مبارزهﯼ عقیدتی فقط می تواند حزب کمونیست را تقویت
و تکامل بخشد. این کاملاً روشن است که یک چنین مبارزهﯼ عقیدتی نمی تواند
زمینهﺍﯼ را برای تشکیل احزاب دیگری در دامن طبقهﯼ کارگر و شاغلین دهقانی به وجود
آورد.
پنجمین پرسش: آیا می توانید تفاوتﻫﺎﯼ
اساسی بین خود و ترتسکی را بیان نمائید؟
پاسخ: پیش از همه باید اظهار دارم که اختلافات با ترتسکی
اختلافات شخصی نمی باشند، چنان چه این اختلافات دارای ویژه گی شخصی بوده
باشد، حزب هیچگاه، حتی یک ساعت خود را بدان مشغول نمی دارد، زیرا آن را تحمل
نمی کند، که فردی مسائل شخصی خود را اولویت دهد. بنابراین آشکارا مسئله مربوط
به اختلافات عقیدتی در درون حزب می باشد. من این مسائل را خلاصه می کنم.
بله، این اختلاف عقاید در حزب موجودند. دربارهﯼ ویژه گی این اختلافات اخیر،
ریکوف در مسکو و بوخارین در لنینگراد، در بیانیهﻫﺎﯼ خود، تقریباً به طور کامل صحبت
نمودهﺍند. این بیانیهﻫﺎ انتشار یافتهﺍند. علاوه بر آن مسائلی که دربارهﯼ اختلاف
عقیده در این بیانیهﻫﺎ گفته شده است، چیزی برای اضافه شدن ندارم. اگر شما این
اسناد را در اختیار ندارید، من می توانم آنها را برای شما تهیه نمایم. (هیئت
نمایندگی توضیح داد که این اسناد را در اختیار دارد.)
یک نماینده: از ما در بازگشتمان سئوال خواهد
شد، ولی ما تمام این اسناد را در اختیار نداریم. برای مثال "منشور 83"
را در اختیار نداریم.
استالین: من این منشور را امضاء ننمودهﺍم و به خود حق
نمی دهم، که اسناد غریبه را استفاده کنم. (خندهﯼ حضار)
ششمین پرسش: در کشورهای سرمایهﺪاری محرک اصلی
تکامل تولید در امید به رسیدن سود می باشد. این نیروی محرکه در اتحاد جماهیر
شوروی موجود نیست. طبیعتاً به صورت نسبی. به چه وسیلهﺍﯼ این نیروی محرکه جایگزین
می شود و تا چه اندازه به عقیدهﯼ شما این جایگزینی مؤثر واقع می شود؟
آیا این می تواند پایدار باشد؟
پاسخ: این درست است که نیروی محرکهﯼ اصلی در اقتصاد سرمایهﺪاری
رسیدن به سود می باشد. این هم درست است که نیل به سود نه هدف و نه نیروی
محرکهﯼ صنایع سوسیالیستی ما می باشد. پس نیروی محرکهﯼ صنایع ما چه
می باشد؟ پیش از همه، وضعیتی است، که کارخانجات و کارگاهﻫﺎ در نزد ما
به تمامی مردم و نه به سرمایهﺪاران تعلق دارد، که در نزد ما کارخانجات و کارگاهﻫﺎ
نه از طریق نمایندگان سرمایهﺪاران، بلکه از طرف نمایندگان طبقهﯼ کارگر اداره
می شوند. این آگاهی که طبقهﯼ کارگر، نه برای سرمایهﺪاران، بلکه برای دولت خود
کار می کنند ــ این آگاهی نیروی محرکهﯼ عظیمی است برای پیشرفت و تکامل صنایع
ما.
باید بر این نکته تأکید شود، که اکثریت قابل توجهی از
مدیران کارخانهﻫﺎ در نزد ما، کارگران می باشند، که از طرف شورای عالی
اقتصادی، با توافق سندیکاها منسوب می شوند، در حالی که حتی یک مدیر برخلاف
میل کارگران و یا سندیکای مربوطه نمی تواند در پست خود باقی بماند.
و بعد باید تأکید شود، که هر کارگاهی، هر کارخانهﺍﯼ یک
کمیتهﯼ کارخانهﺍﯼ دارد که از طرف کارگران انتخاب می شود و فعالیت مدیریت
کارخانه را کنترل می نماید. و بالاخره باید تأکید شود، که در هر کارگاه صنعتی
جلسهﯼ مشاورتی تولیدی کارگران تشکیل می شود، که در آن تمامی کارگران مربوطه
شرکت می جویند و در آن کارگران، کل فعالیت مدیر کارخانه را بررسی
می کنند، برنامهﯼ کاری مدیریت کارخانه به بحث گذاشته می شود، اشتباهات و
کمبودها تذکر داده می شود و در آن امکان می یابند که این کمبودها را از
طریق سندیکاها، از طریق حزب و ارگانﻫﺎﯼ قدرت شوروی برطرف نمایند.
درک این مسئله مشکل نمی باشد، که تمام این اوضاع، چه
موقعیت کارگر و چه کلیت نظام کارخانهﺍﯼ را از اساس تغییر می دهد. اگر برای
کارگر در سیستم سرمایهﺪاری کارخانه ملک غریبه و یا حتی زندان می باشد، در
اینجا در سیستم شورائی دیگر به کارخانه از این نظر نگاه نمی کند، بلکه به
چیزی که به او نزدیک است، چیزی که مال اوست، چیزی که برای تکامل و بهبود آن عمیقاً
تمایل دارد.
این مسئله دیگر به اثبات بیشتری نیاز ندارد، که در این
روابط نوین بین کارگر و کارخانه و کارگاه و این احساس درآمیختگی با کارگاه نیروی
محرکهﯼ عظیم تمام صنایع ماست.
از این وضعیت، این حقیقت آشکار می گردد که تعداد
مخترعین در عرصهﯼ صنعت تولید و تشکیلات صنعتی، که از صفوف کارگران بر
می خیزند، روز به روز گسترش می یابد.
دوماً وضعیتی که، در نزد ما درآمدهای از بخش صنعت، نه به جیب
افراد شخصی، بلکه برای گسترش بعدی صنایع، برای بهبود وضع مادی و معنوی طبقهﯼ
کارگر، برای تنزل بهای اجناس صنعتی، که کارگران و دهقانان به آن نیاز دارند، به
کار گرفته می شود، این هم چنین به معنای اینست که برای بهبود وضع مادی تودهﺍﯼ
شاغل به مصرف می رسد.
سرمایهﺪار نمی تواند درآمد خود را برای بالا بردن سطح
زندگی طبقهﯼ کارگر به کار گیرد. او از سود زندگی می کند، وگرنه او سرمایهﺪار
نیست. او سود به دست می آورد، که از سرمایهﯼ اضافی سود جدید و بزرگ تری
حاصل آورد، از این طریق سرمایه از آمریکای شمالی به چین، به اندونزی، به آمریکای
جنوبی و به اروپا سرازیر می شود، از فرانسه به مستعمرات فرانسه، از انگلستان
به مستعمرات انگلیس.
در نزد ما مسئله به صورت دیگر است، زیرا ما سیاست مستعمراتی
اعمال نمی کنیم و آن را هم به رسمیت نمی شناسیم. در نزد ما درآمد از
صنعت در کشورمی ماند، در خدمت گسترش صنایع، بهبود وضع کارگر، برای امکان رشد
بازار داخلی، از جمله بازار دهقانی به وسیلهﯼ ارزان کردن اجناس صنعتی به کار گرفته
می شود. نزدیک به 10 درصد درآمد از صنعت برای بهبود وضع زندگی طبقهﯼ کارگر
مصرف می شود. در پیش ما بیمهﯼ طبقهﯼ کارگر به حساب دولت، در مقایسه با دستمزد
کارگر، 13 درصد آن می باشد. بخش معینی از درآمدها (در این لحظه مقدار آن را
نمی توانم بیان کنم) برای احتیاجات فرهنگی، تعلیمات شغلی کارآموزان به کار
گرفته می شود. بخش تقریباً مهمی از این درآمدها (که دوباره مقدار آن را
نمی توانم در این لحظه بگویم) جهت بالابردن دستمزدهای کارگران مصرف
می شود. قسمت باقی مانده از درآمدها از صنعت، برای گسترش بعدی صنایع، برای
تعمیرات کارگاهﻫﺎﯼ کهنه، برای ایجاد کارگاهﻫﺎﯼ جدید و بالاخره برای ارزان کردن
کالاهای صنعتی مصرف می شود.
مفهوم بزرگ این اوضاع برای تمامی صنعت در این است که:
الف ــ کشاورزی را به صنعت نزدیک کند و تضاد میان شهر و ده
را تعدیل بخشد.؛
ب ــ رشد قابلیت جذب مصرف داخلی، چه شهری و چه روستائی را
حمایت کند و از این طریق پایهﯼ رشد دائمی برای صنایع را به وجود آورد.
سوماً ایجاد آن موقعیتی که، ملی کردن صنعت، اداره با برنامهﯼ
تمام اقتصاد صنعتی را آسان گرداند.
آیا این محرکهﻫﺎ و نیروهای محرکهﯼ صنایع، فاکتورهای دائمی
می باشند؟ آیا می توانند به عنوان فاکتورهای دائمی مؤثر واقع شوند؟ بله،
آنها بدون قید و شرط محرکهﻫﺎ و نیروهای محرک دائمی می باشند. هر اندازه صنایع
ما گسترش یابند، به همان اندازه این بردارها از قدرت و اهمیت بیشتری برخوردار
می شوند.
هفتمین پرسش: تا چه حد اتحاد جماهیر شوروی
می تواند با صنایع سرمایهﺪاری در کشورهای دیگر همکاری نماید؟.
آیا برای چنین همکاریﺍﯼ، مرزهای معینی تعیین می شود،
یا این که فقط آزمایشی است، تا تعیین شود، در چه عرصهﺍﯼ یک همکاری و چگونگی همکاری
امکان می یابد، و در چه عرصهﺍﯼ امکانش وجود ندارد؟.
پاسخ: به طورآشکار، منظور قراردادهای موقتی با کشورهای
سرمایهﺪاری در عرصهﯼ صنایع، معاملات و شاید مناسبات سیاسی می باشد.
من معتقدم که وجود دو سیستم متضاد ــ کاپیتالیستی و سیستم
سوسیالیستی ــ امکان چنین قراردادهائی را منتفی نمی گرداند. من معتقدم، که
این قراردادها در تحت شرایط صلح آمیز،امکان پذیر و سودمند می باشند.
صادرات و واردات پایهﺍﯼ مناسب برای چنین قراردادهائی
می باشند. ما به ماشین آلات صنعتی، مواد اولیه (به طور مثال پنبه)،
محصولات نیمه ساخته (از جمله صنایع فلزی) و اما سرمایهﺪاران به یک بازار فروش
برای این محصولات نیاز دارند. در اینجا شما یک امکان برای عقد قرارداد دارید.سرمایهﺪاران
احتیاج به نفت، چوب و غلات دارند، اما ما احتیاج به بازار فروش این اجناس داریم ما
نیاز به اعتبارات بانکی، سرمایهﺪاران نیاز به ربح مناسب برای این اعتبارات را
دارند.در اینجا شما پایهﺍﯼ دیگر برای عقد قرارداد دارید، این بار در عرصهﯼ
اعتبارات، در حالی که معروف است، ارگانﻫﺎﯼ شوروی از معتبرترین پرداخت کننده در امر
اعتبارات می باشند.
همین مسائل برای مناسبات سیاسی معتبر می باشند. ما یک
سیاست صلح آمیز به اجراء می گذاریم و ما آمادهﺍیم با کشورهای بورژوائی
قراردادهای متقابل عدم تجاوز ببندیم، ما سیاستی صلح آمیز اجراء
می نمائیم و آمادهﺍیم پیمانﻫﺎئی در مورد کاهش تسلیحات نظامی، تا امحاء کامل
ارتشﻫﺎﯼ موجود انعقاد نمائیم، مسئلهﺍﯼ که ما در پیشاروی تمام جهان در کنفرانس جنوآ
(Genua) [1] بیان داشتیم.در اینجا زمینهﺍﯼ برای انعقاد قرارداد در عرصهﯼ سیاسی دارید.
مرزهای این گونه پیمانﻫﺎ؟ مرزها با تضادهای دو سیستم، که با
یک دیگر رقابت و مبارزه می کنند، تعیین می شوند. در شرایط چارچوب متأثر
از این دو سیستم و فقط در این چارچوب، توافقنامهﻫﺎ کاملاً امکان پذیرند. تجربهﯼ
توافقنامه با آلمان، با ایتالیا، با ژاپن و غیرو بر این امر شهادت می دهند.
آیا این پیمانﻫﺎ تنها یک آزمایشﺍند، یا می توانند کم و
بیش ماهیت دائمی داشته باشند؟ این فقط به ما مربوط نمی شود، این هم چنین به
طرف مقابل وابسته می باشد. این به اوضاع عمومی بستگی دارد، یک جنگ
می تواند تمام این پیمانﻫﺎ را برباد دهد. و در آخر این بستگی به شرایط
قرارداد دارد. شرایط برده وار را نمی توانیم، بپذیریم. ما قراردادی با
هریمن منعقد داشتهﺍیم که در گرجستان معادن منگان را استخراج کند، قرارداد برای مدت
بیست سال بسته شده است. چنانچه مشاهده می کنید این قراردادی کوتاه مدت نیست.
ما هم چنین قراردادی با شرکت لِنا ــ گلدفیلد بستهﺍیم که در سیبری طلا استخراج
نماید. قرارداد برای مدت 30 سال منعقد گردیده است؛ یک مدت طولانی تر. و در
آخر قراردادی با ژاپن در مورد استخراج نفت و ذغال سنگ در ساخالین..
ما آرزو داریم که این پیمانﻫﺎ کم و ئبیش ماهیت دائمی پیدا
نمایند. طبیعتاً این تنها نه به ما، بلکه هم چنین به رقبای ما وابسته است
هشتمین پرسش: تفاوتﻫﺎﯼ عمده بین روسیه و
کشورهای سرمایهﺪاری در رابطه با سیاست در مقابل اقلیتﻫﺎﯼ ملی در کجاست؟.
پاسخ: ظاهراً این سئوال به اقلیتﻫﺎﯼ ملی اتحاد جماهیر شوروی که
قبلاً از طریق سیستم تزاری و طبقهﯼ استثمارگر روسیه سرکوب می شدند و تشکیلات
دولت خودی نداشتند، مربوط می شود.
تفاوت عمده در این است که در کشورهای سرمایهﺪاری سرکوب ملی
و بردگی ملی وجود دارد، هنگامی که در نزد ما، در اتحاد جماهیر شوروی هم این و هم
آن از ریشه برچیده شدهﺍند.
آنجا،در کشورهای سرمایهﺪاری، در کنار ملتﻫﺎﯼ درجهﯼ اول، در
کنار ملتﻫﺎﯼ برگذیده، ملتﻫﺎﯼ "تشکیل دولت داده"، ملتﻫﺎﯼ درجهﯼ دوم،
"ملتﻫﺎﯼ تشکیل دولت نداده" ملتﻫﺎﯼ نه کاملاً مجاز، که از آنها حقوق
مختلفی، از جمله حق تشکیل دولت دزدیده شده است، موجودند. برعکس در نزد ما، در
اتحاد جماهیر شوروی تمام این پیشوندهای نابرابری ملی و فشار ملی نابود شدهﺍند. در
نزد ما تمام ملیتﻫﺎ برابر و مستقلﺍند، زیرا منافع ملی و دولتی آن زمان حاکمیت روس
برچیده شدهﺍند.
طبیعتاً فقط بیانیهﯼ تساوی حقوق ملتﻫﺎ کافی نمی باشد.
بیانیه در مورد تساوی حقوق ملل را می توان در تمام احزاب ممکن بورژوائی و
سوسیال دموکرات، نه به تعداد کم مشاهده نمود. چه ارزشی این بیانیهﻫﺎ دارا
می باشند، اگر در عمل اجرا نشوند؟ مسئله این است که، می بایستی طبقاتی
را نابود کرد، که باعث،خالق و مدافع سرکوب ملی می باشند. این طبقات در نزد ما
زمینداران بزرگ و سرمایهﺪاران بودند. ما این طبقات را سرنگون نمودیم و بدین وسیله
امکان سرکوب ملی را زدودیم و درست به همین دلیل که ما این طبقات سرکوب نمودیم، یک
تساوی حقوق ملی امکان پذیرفت.
این را ما به همین دلیل تحقق ایدهﯼ حق ملل در تعیین سرنوشت
تا سرحد جدائی می نمائیم. و درست چون ما خود حق تعیین سرنوشت ملل را به تحقق
درآوردیم و درست به همین علت، قادر گشتیم بدبینیﻫﺎﯼ تودهﻫﺎﯼ شاغل اقلیتﻫﺎﯼ ملی
اتحاد جماهیر شوروی را بزدائیم و ملتﻫﺎ را بر اساس خواست داوطلبانه، در یک دولت
متحد با هم پیوند دهیم.
اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی کنونی، نتیجهﯼ سیاست ملی ما
و بیان اتحاد داوطلبانهﯼ ملتﻫﺎﯼ شوروی در یک دولت فدرال می باشد.
لازم به اثبات بیشتری نمی باشد، که یک چنین سیاستی در
مورد مسئلهﯼ ملی در کشورهای سرمایهﺪاری، غیرقابل تصور است، زیرا در آنجا هنوز
سرمایهﺪارها در قدرت می باشند، که خالقان و پشتیبانان سیاست سرکوب ملی
می باشند.
به طور مثال باید این واقعیت تذکر داده شود، که در مرکز
بالاترین ارگانﻫﺎﯼ قدرت در شوروی، هیئت مرکزی اجرائی شوراها نه حتماً یک رئیس روسی
قرار دارد، بلکه شش رئیس منطبق بر تعداد شش جمهوری متحده، که خود را در اتحاد
جماهیر شوروی به هم پیوند دادهﺍند، در رأس آن قرار دارند. از آنها یک نفر روسی
است(کالینین)، دومین نفر یک اوکرائینی (پترووسکی)، سومین بلاروسی (چرویاکوف)،
چهارمین آذربایجانی(موسی بکوف)، پنجمین یک ترکمن (آتیاکوف) و ششمین یک اُزبک
(فیضﺍلله خودشایف). این یکی از واقعیتﻫﺎئی است ، که سیاست ملی ما به طور آشکار
بیان می دارد. اساساً لازم به تأکید بیشتر نیست که حتی یک جمهوری بورژوائی ــ
هر اندازه هم دموکرات باشد ــ برای برداشتن چنین قدمی، اقدام کند. برای ما برداشتن
چنین قدمی امری بدیهی است، که از سیاست کلی ما در مورد تساوی حقوق ملتﻫﺎ نتیجه
می شود.
نهمین پرسش: رهبران کارگران آمریکائی مبارزهﯼ
خود را علیهﯼ کمونیستﻫﺎ به دو دلیل توجیه می کنند.
1 ــ کمونیستﻫﺎ جنبش کارگری را به وسیلهﯼ فراکسیونﻫﺎﯼ خود
در داخل سندیکاها و حملات خویش علیهﯼ فعالین سندیکائی غیر چپ به شکست
می کشانند.
2 ــ کمونیستﻫﺎﯼ آمریکائی دستورات خود را از مسکو دریافت
می دارند و از این جهت نمی توانند سندیکالیستﻫﺎﯼ خوبی باشند، زیرا
وفاداری آنها به تشکیلات خارجی بیشتر از وفاداری آنها در مقابل سندیکای خود
می باشد.
چگونه می توان به این دست یافت، که کمونیستﻫﺎﯼ
آمریکائی با حوزهﻫﺎﯼ دیگر جنبش کارگری همکاری کنند؟.
پاسخ: من معتقدم، که کوششﻫﺎﯼ رهبران کارگری آمریکا، که مبارزهﯼ
خود را علیهﯼ کمونیستﻫﺎ موجه جلوه دهند، تاب هیچ گونه انتقادی را نخواهد
آورد.
تا کنون هیچ کسی اثبات ننموده و هیچ کسی اثبات نخواهد کرد،
که کمونیستﻫﺎ جنبش کارگری را نابود می کنند، بالعکس تاکنون اثبات شده است، که
کمونیستﻫﺎ در تمام جهان، از جمله در آمریکا خادم ترین و جسورترین مبارزان
جنبش کارگری می باشند.
آیا این واقعیت ندارد که کمونیستﻫﺎ در هنگام اعتصابات و
تظاهرات کارگران، در صف اول طبقهﯼ کارگر رژه می روند و اولین ضربات
سرمایهﺪاران را دریافت می کنند، در جائی که رهبران رفرمیست کارگری، همزمان در
حیاط خلوت سرمایهﺪاران خود را پنهان می کنند؟ چرا نباید در آنجا به این موضع
بزدلانه و ارتجاعی رهبران رفرمیست کارگری انتقاد کرد؟ آیا این روشن نیست، که چنین
انتقادی فقط می تواند جنبش کارگری را تقویت نماید؟.
بدون شک چنین انتقادی، رهبران مرتجع کارگری را بی اعتبار
خواهد کرد. چه چیز این مسئله تعجب آور است؟. رهبران مرتجع کارگری می بایستی
با یک انتقاد متقابل به این مسئله جواب دهند، ولی نه بدین وسیله که کمونیستﻫﺎ را
از سندیکاها اخراج کنند.
من معتقدم که جنبش کارگری آمریکا اگر بخواهد زنده بماند و
خود را گسترش دهد، باید با مبارزهﯼ عقاید و مشکلات در داخل سندیکاها همزیستی کند.
من معتقدم که مبارزهﯼ عقاید و اختلالات در داخل سندیکاها،
انتقاد به رهبران مرتجع و غیرو به همان اندازه تقویت می شوند، که رهبران
رفرمیست کارگری در مقابل آن بخواهند ایستادگی کنند.
طبقهﯼ کارگر آمریکا بدون قید و شرط به چنین مبارزهﯼ عقیدتی
و چنین انتقادی نیاز دارد، تا بتواند بین جریانات مختلف انتخاب نماید و بالاخره
خود را به عنوان یک قدرت سازمان یافته در جامعهﯼ آمریکا مستقر گرداند.
اگر رهبران رفرمیست آمریکائی علیهﯼ کمونیستﻫﺎ شکوه نمایند،
این فقط اثبات می کند که به حقانیت مسائل خود اعتقادی ندارد و به خود مطمئن
نیستند. و درست به همین دلیل از انتقاد مثل وبا هراس دارند. جالب توجه است که
رهبران کارگری آمریکائی، چنانچه مشاهده می شود، همانند بسیاری از بورژواها در
خود آمریکا از مخالفان سرسخت حقوق اولیهﯼ دموکراتیک می باشند.
این ادعا کاملاً نادرست است، که کمونیستﻫﺎﯼ آمریکائی با
"دستوراتی از مسکو" کار کردهﺍند. شما در تمام دنیا کمونیستی نخواهید
یافت،که آماده باشد از خارج،علیهﯼ اعتقاد
خودش، علیهﯼ خواستش، علیهﯼ حکم زمان، اقدام نماید. و یا حتی اگر چنین کمونیستﻫﺎئی
وجود داشته باشند، در آن صورت چنین کمونیستی به پشیزی نمی ارزد.
کمونیستﻫﺎ شجاع ترین و جسورترین انسانﻫﺎ هستند، آنها
مبارزهﺍﯼ را علیهﯼ دشمنان بیشماری رهبری می کنند. علاوه بر اینها، کمونیستﻫﺎ
درست به این جهت مورد احترامﺍند، زیرا که آنها می دانند که برای عقایدشان
مبارزه می کنند، به این دلیل، مضحک به نظر می آید، اگر از کمونیستﻫﺎﯼ
آمریکائی به عنوان اشخاصی صحبت شود، که از خود عقیدهﺍﯼ ندارند و فقط "بنا به
دستور" از خارج می توانند عمل کنند.
از تمام ادعاهاﯼ رهبران کارگری فقط یک نکته درست
می باشد و آن این که کمونیستﻫﺎﯼ آمریکائی به سازمان بینﺍلمللی کمونیستی تعلق
دارند و گاه گاه با مرکز سازمان راجع به این و یا آن مسئله به تبادل نظر
می پردازند. چه چیز آن بد
می باشد؟ آیا رهبران کارگران آمریکائی مخالف تشکیلات مرکزی کارگری بینﺍلمللی
کارگران می باشند؟ آنها به انترناسیونال آمستردام تعلق ندارند. [2] اما تعلق نداشتن آنها به
انترناسیونال آمستردام نه به این خاطر است که آنها علیهﯼ مرکزیت کارگری بینﺍلمللی
می باشند، تعلق نداشتن آنها به این سازمان بدین جهت است که آنها آمستردام را
سازمان چپی می دانند. (خندهﯼ حضار) چرا سرمایهﺪاران می توانند خود
را در مقیاس بینﺍلمللی ارگانیزه کنند، ولی طبقهﯼ کارگر و یا بخشی از آن باید از
داشتن چنین تشکیلاتی محروم بماند؟ آیا این روشن نیست که گرین (Green) و رفقایش از تریبون
فدراسیون کارگری آمریکائی [3] به کمونیستﻫﺎﯼ آمریکا؛ــ هنگامی که افسانهﯼ سرمایهﺪارها را
راجع به "دستورات از مسکو" برده وار تکرار می کنند ــ تهمت
می زنند؟.
کسانی هستند که فکر می کنند،اعضاء انترناسیونال
کمونیستی در مسکو کاری جز آن ندارد که برای تمام کشورها دستوراتی صادر کند. از
آنجا که در کمینترن بیش از 60 کشور عضویت دارند، می توانید وضعیت اعضاء
کمینترن را به تصور درآورید، که نه می خوابند و نه می خورند، بلکه فقط
کارشان روز و شب نوشتن دستورات برای این کشورها می باشد. (خندهﯼ حضار) و با
این قصد مسخره، رهبران کارگری آمریکائی معتقدند که می توانند ترس خود را از
کمونیستﻫﺎ پنهان دارند، و این واقعیت را مستور دارند، که کمونیستﻫﺎ جسورترین و
خادم ترین رهبران طبقهﯼ کارگر آمریکا می باشند.
هیئت نمایندگی سئوال می کند، که راه برون رفت از این موقعیت
چیست.
من معتقدم که تنها یک راه وجود دارد: مبارزهﯼ عقیدتی و وجود
جریانات مختلف در سندیکاهای کارگری آمریکا امکان پذیر شود، به سیاست ارتجاعی اخراج
کمونیستﻫﺎ از سندیکاها پایان داده شود و به طبقهﯼ کارگر آمریکا امکان داده شود، در
انتخاباتی آزاد بین جریانات مختلف، خود تصمیم بگیرد، زیرا آمریکا هنوز انقلاب
اکتبر خود را نداشته و کارگران در آنجا هنوز این امکان را نداشتهﺍند که با انتخاب
نهائی بین جریانات مختلف در سندیکاها تصمیم بگیرند.
دهمین پرسش: آیا هم اکنون برای کمک به حزب
کمونیست آمریکا و یا به روزنامه "دیلی وُرکر"، (Daily Worker) پولﻫﺎئی به آمریکا فرستاده می شود؟.
اگر این واقعیت ندارد، چه مقدار حق عضویت سالانه
می باشد، که کمونیستﻫﺎﯼ آمریکائی به انترناسیونال سوم می پردازند؟.
پاسخ: چنانچه مسئله به روابط بین حزب کمونیست آمریکا و
انترناسیونال سوم مربوط می شود، باید بگویم که حزب کمونیست آمریکا به عنوان
بخشی از انترناسیونال کمونیستی به کمینترن آشکارا همان قدر حق عضویت بپردازد که
کمینترن به عنوان جنبش بینﺍلمللی کمونیستی ــ این طور حدس زده می شود ــ به
حزب کمونیست آمریکا بنا به امکاناتش کمک می کند، اگر او آن را ضروری بداند.
من معتقدم که این چیزی مظنون و غیر معمول نمی باشد.
اما اگر مسئله مربوط به رابطهﯼ بین حزب کمونیست آمریکا و حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی
می باشد، باید تذکر دهم که من حتی یک مورد را نمی شناسم که نمایندگان
حزب کمونیست آمریکا از حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی تقاضای کمک کرده باشد.این
به نظر شما تعجب آور است، ولی
واقعیتی است، که از حساسیت بسیار شدید کمونیستﻫﺎﯼ آمریکائی حکایت دارد.
چه خواهد شد، اگر حزب کمونیست
آمریکا از حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی تقاضای کمک کند؟ به عقیدهﯼ من حزب
کمونیست شوروی در حدود امکاناتش به او کمک خواهد نمود. در عمل چه ارزشی یک حزب
کمونیست خواهد داشت، اضافه بر آن هم که در قدرت باشد، اگر به حزب کمونیست کشور
دیگری، در تحت تسلط بورژوازی، در حدود امکاناتش به او کمک نکند؟
من می گویم که این حزب به
دیناری نمی ارزد.
فرض کنیم که طبقهﯼ کارگر آمریکا به
قدرت رسیده و بورژوازی خود را سرنگون کرده باشد، فرض کنیم طبقهﯼ کارگر کشور دیگری
از طبقهﯼ کارگر کشور آمریکا، که در مبارزهﯼ عظیمی علیهﯼ سرمایهﺪاری پیروز گشته،
روی می آورد، که به او در حد امکان از نظر مادی کمک نماید؛ ــ آیا طبقهﯼ
کارگر آمریکا می تواند چنین تقاضائی را رد نماید؟ من معتقدم که او ننگ را بر
خود خواهد خرید، چنانچه در کمک کوتاهی کند.
یازدهمین پرسش: ما می دانیم، که بعضی از کمونیستﻫﺎﯼ خوب با این خواست حزب کمونیست، که
همهﯼ اعضاء آن باید به خدا اعتقادی نداشته باشند (Atheisten)، توافق
ندارند، زیرا آنها هم اکنون زیر نفوذ روحانیت ارتجاعی می باشند. آیا حزب
کمونیست نمی تواند در آینده در مقابل مذهب بی تفاوت بماند،که به علم در
مجموع کمک می نماید و در مقابل کمونیستﻫﺎ نمی ایستد؟
نمی توان در آینده در نزد
شما به اعضاء اجازه داده شود که اعتقادات مذهبی خود را داشته باشد، اگر این
اعتقادات تناقضی با وفاداری به حزب نباشد؟.
پاسخ: در این پرسش چندین ناروشنی موجود است.
اولاً من چنین "کمونیستﻫﺎﯼ
خوبی" را نمی شناسم، که هیئت نمایندگی از آنها نام می برد. چنین
کمونیستﻫﺎئی اجازه ندارند که در دنیا باشند.
دوماً باید توضیح دهم که اگر
رسماً گفته شود، در نزد ما هیچ شرط عضویتی در حزب نمی باشد، که از کاندیداها
برای ورود به حزب حتماً بی اعتقادی به خدا را شرط بگذارد. شرایط ما برای
عضویت در حزب عبارتند از: قبول برنامه و تشکیلات حزب، تابعیت بدون شرط
از تصمیمات حزب و ارگانﻫﺎﯼ آن، پرداختی حق عضویت و عضویت در یکی از تشکیلات حزب.
یک نماینده: من به کرات می خوانم، که اخراجﻫﺎئی به دلیل اعتقاد به خدا در حزب انجام
یافته است.
استالین: من فقط می توانم آن شرایطی را که برای قبول
عضو در حزب گفتم، دوباره تکرار کنم. شرط دیگری را ما نداریم. آیا این بدان معنی
است، که ما در مقابل مذهب بی تفاوت می باشیم؟ خیر، این بدان معنی نیست.
ما تبلیغات خود را علیهﯼ خرافات مذهبی گسترش می دهیم و هم چنین بسط خواهیم
داد.قانونگزاری کشور ما چنین است که هر شهروندی محق است، به هر مذهبی که بخواهد
معتقد باشد. این مسئلهﯼ وجدانی هر شخص است، درست به همین دلیل ما جدائی کلیسا از
دولت را اجراء می کنیم. اما همزمان با جدائی کلیسا از دولت و اعلان آزادی
اعتقاد به مذهب، این حق را به هر شهروندی دادهﺍیم که با اقناع، با تبلیغ و ترویج،
علیهﯼ این یا آن مذهب و یا اساساً علیهﯼ هر گونه مذهبی مبارزه کند. حزب
نمی تواند در مقابل مذهب بی تفاوت بماند، او تبلیغات ضد مذهبی را علیهﯼ
همه و هر گونه خرافات مذهبی بسط می دهد، زیرا حزب برای علم است، اما
خرافاتﻫﺎﯼ مذهبی ضد علم می باشند، زیرا هر مذهبی علیهﯼ علم قرار دارد. این
موارد، که در آمریکا که مدتﻫاست داروینیستﻫﺎ محکوم شدهﺍند [4] در نزد ما غیرممکن می باشند،
زیرا حزب سیاست همه جانبهﺍﯼ را برای شکوفائی علم اجراء می کند.
حزب نمی تواند در مقابل خرافات مذهبی بی تفاوت
بماند و علیهﯼ این خرافات تبلیغ خواهد نمود، زیرا این وسیلهﺍﯼ مطمئن برای از بین
بردن نفوذ روحانیت مرتجع که از طبقهﯼ استثمارگر پشتیبانی می نمود و اطاعت از
وی را می ستود، می باشد.
حزب نمی تواند در مقابل مجریان خرافات مذهبی،
بی تفاوتی ارتجاعی، که افکار تودهﻫﺎ را مسموم می کند، بی تفاوت
بماند.
آیا ما روحانیت مرتجع را سرکوب کردیم؟ بله، آنها را سرکوب
کردیم. مشکل فقط در این است که آنها کاملاً از بین نرفتهﺍند. تبلیغات ضد مذهبی
وسیلهﺍﯼ است که با آن نابودی روحانیت مرتجع به پایان رسد. مواردی هستند که، اینجا
و آنجا عضوی از حزب، اضافه بر مسائل دیگر، از پیشبرد همه جانبهﯼ تبلیغات ضد مذهبی
جلو می گیرد. اگر چنین اعضای حزب اخراج شوند، این بسیار مفید است، زیرا در
صفوف حزب برای این گونه "کمونیستﻫﺎ"، جائی وجود ندارد.
پرسش دوازدهم: می توانید به طور مختصر ویژه گیﻫﺎﯼ
جامعهﯼ آینده کمونیستی را که کمونیستﻫﺎ آن را ایجاد خواهند نمود، تصویر کنید.
پاسخ: ویژه گیﻫﺎﯼ عمومی جامعهﯼ کمونیستی را مارکس، انگلس و
لنین در آثار خود بیان داشتهﺍند. اگر بخواهیم به صورت خیلی مختصر کالبد شناسی
جامعهﯼ کمونیستی را بیان کنیم، آن جامعهﺍﯼ خواهد بود:
الف ــ که در آن مالکیت خصوصی بر ابزار و وسائل تولید وجود
نخواهد داشت، بلکه آنها تنها در مالکیت اجتماعی و جمعی خواهد بود.
ب ــ که در آن نه طبقهﺍﯼ و نه قدرت دولتی وجود خواهد داشت،
بلکه تنها در آن تولید کنندگان صنعتی و کشاورزی خواهند بود، که خود را در اتحاد
آزاد اقتصادی زحمتکشان اداره می کنند.
پ ــ که در آن اقتصاد بر پایهﯼ بالاترین تکامل تکنیک چه در
عرصهﯼ صنعت و چه در عرصهﯼ کشاورزی برنامه ریزی می شود.
د ــ که در آن تضادی میان شهر و ده، میان صنعت و کشاورزی
وجود نخواهد داشت.
ج ــ که در آن تولیدات بر اساس پرنسیب کمونیستﻫﺎﯼ قدیمی
فرانسوی تقسیم می شود: "هر کس بر اساس توانائیش، به هر کس بر اساس
نیازش".
ف ــ که در آن علم و هنر در چنان شرایط مناسبی تکامل یابند،
که به شکوفائی کامل دست یابند.
گ ــ که در آن شخصیت فارغ از غم قطعه نانی و این که ناچار
باشد خود را با "قدرتمندان این جهان" دمساز کند و حقیقتاً آزاد خواهد
بود. و غیرو غیرو
این روشن است که ما از چنین اجتماعی فرسنگﻫﺎ فاصله داریم.
آن چیزی که به شرایط بینﺍلمللی برای پیروزی قطعی جامعهﯼ
کمونیستی ضروری می باشد، مربوط می شود، به همان اندازه به وجود
می آیند و بسط پیدا می کنند، که مجامع انقلابی و اقدامات انقلابی طبقهﯼ
کارگر در کشورهای سرمایهﺪاری، رشد یابند.
نباید چنین تصور کرد، که طبقهﯼ کارگر کشوری و یا چندین کشور
می توانند به سوسیالیسم و یا حتی به کمونیسم گذار کنند، و سرمایهﺪاران بقیهﯼ
کشورها به آن بی تفاوت نگاه کنند و دست به زانو بنشینند و به طور قطع نباید
تصور کرد، که طبقهﯼ کارگر در کشورهای سرمایهﺪاری آماده باشند، که تنها
نظاره گر تکامل پیروزمندانهﯼ سوسیالیسم در این یا آن کشور بمانند. در حقیقت
سرمایهﺪاران با تمام قدرت به هر عملی دست می زنند، که چنین کشورهائی را خفه
نمایند. در حقیقت هر قدمی که در این و یا آن کشور به سوی سوسیالیسم و یا بیشتر، به
سمت کمونیسم برداشته شود، به طور اجتناب ناپذیر با یک انگیزهﯼ غیر قابل کنترل
طبقهﯼ کارگر کشورهای سرمایهﺪاری برای تسخیر قدرت و مبارزه برای سوسیالیسم در این
کشورها همراه خواهد شد.
بدین طریق در حین تکامل انقلابات بینﺍلمللی و تکامل ارتجاع
جهانی، دو مرکزیت در مقیاس جهانی شکل می گیرد: یک مرکزیت سوسیالیستی، که
نیروی جاذبهﺍﯼ برای کشورهائی که به سوسیالیسم تمایل دارند، خواهد بود و مرکزیت
سرمایهﺪاری، که نیروی جاذبهﺍﯼ برای کشورهائی که به سرمایهﺪاری تمایل دارند، خواهد
بود. میان این دو جبهه، سرنوشت سرمایهﺪاری و سوسیالیسم را در تمام جهان رقم خواهد
زد.
II
پرسشﻫﺎﯼ رفیق استالین و پاسخﻫﺎﯼ هیئت نمایندگی
استالین. چنان که هیئت نمایندگی زیاد خسته نباشد به من
اجازه دهید، که من هم از شما چند سئوالی کنم. (هیئت نمایندگی توافق خود را
ابراز می دارد).
پرسش اول: چگونه می توان درصد کم
کارگران متشکل در سندیکاها را در آمریکا توضیح داد؟.
من گمان می کنم که در نزد شما، تقریباً 17 میلیون
کارگر صنعتی وجود دارد.
(هیئت نمایندگی تذکر می دهد، که در آمریکا 18 ــ 19
میلیون کارگر صنعتی موجودند.) فکر می کنم که حدود 3 میلیون آنها متشکل
می باشند. (هیئت نمایندگی تذکر می دهد، که در فدراسیون کارگران آمریکا، نزدیک به 3میلیون
کارگر متشکلﺍند و علاوه بر آن در اتحادیهﻫﺎﯼ دیگر، هم اکنون نیم میلیون کارگر
عضویت دارند، که رویهم 3.5 میلیون کارگر متشکل وجود دارد.)
من شخصاً بر این نظرم،که این درصد کمی از کارگران متشکل در
سندیکا می باشد در اینجا، در اتحاد جماهیر شوروی 90 درصد کارگران کشور در
سندیکاها متشکلﺍند. من می خواهم از هیئت نمایندگی سئوال کنم، که آیا شما این
واقعیت کم بودن کارگران متشکل در سندیکاها را یک واقعیت مثبت
ارزیابی
می کنید، آیا هیئت نمایندگی فکر نمی کند، که واقعیت از ضعیف
بودن کارگران آمریکائی، از ضعف ابزار مبارزه در عرصهﯼ اقتصادی علیهﯼ سرمایهﺪاری
حکایت می کند؟.
بروفی (Brophy): کم بودن تعداد اعضاء در سندیکاها
را نمی شود به این وسیله که تاکتیک به کار گرفته شده، درست نمی باشد،
توضیح داد، بلکه بدین لحاظ که، روابط عمومی اقتصادی در کشور اقتضاء نمی کند
که کارگران متشکل شوند و درست همین روابط اقتصادی زمینهﺍﯼ می باشد، که ضرورت
مبارزهﯼ طبقهﯼ کارگر را علیهﯼ سرمایهﺪاران مشکل می نماید. این روابط طبیعتاً
رتغییر خواهند کرد و به موازات این تغییر، این روابط سندیکاها نیز رشد خواهند نمود
و تمام جنبش سندیکائی راه دیگری در پیش خواهد گرفت
داگلاس (Douglas): من با توضیحاتی که سخنگوی قبلی
ابراز داشت، موافقم. من می خواهم به آن اضافه کنم، باید در نظر داشت که
دستمزد کارگران در ایالات متحده در این اواخر از طرف سرمایهﺪاران به مقدار زیادی
اضافه گشته است. این پروسهﯼ اضافه دستمزد کارگران در سال 1917، 1919 و اخیراً دیده
می شود. اگر دستمزد واقعی امروزی را با دستمزد 1911 مقایسه کنیم، بدین طریق
نتیجه می شود که دستمزد امروزی به مراتب بیشتر است.
جنبش سندیکائی در اوایل پروسهﯼ تکامل خویش علیﺍلاصول به
شعبهﻫﺎئی بر اساس شغلﻫﺎ تقسیم گشته و هنوز هم چنین تقسیم می گردد و سندیکاها
بیشتر برای کارگران متخصص به وجود آمده است. در رأس این اتحادیهﻫﺎ رهبران معینی
قرار گرفته بودند، که بین خود تشکیلات بستهﺍﯼ را عرضه می داشتند و سعی
می نمودند برای اعضاء خود شرایط مناسبی را معین گردانند. آنها هیچ انگیزهﺍﯼ
که چارچوب اتحادیهﯼ سندیکائی گسترش داده شود و کارگران غیر متخصص دیگر را هم در
سندیکاها جذب نمایند، نداشتند.به جز این مسئله، می بایستی که جنبش سندیکائی
آمریکا با یک سرمایهﺪاری بسیار خوب تشکل یافته حساب کند، که با تمام وسائل مجهز
می باشد تا با متشکل شدن سندیکائی تمام کارگران مقابله کند. به طور مثال اگر
یک رشته از تولید که به صورت تراست درآمده، در یکی از کارخانهﻫایش با مقاومت قوی
سندیکا مواجه شود، تا آنجا پیش می رود، که او این کارخانه را می بندد و
کار را به یکی از کارخانهﻫﺎﯼ دیگرش منتقل می کند. از این طریق مقاومت سندیکا
شکسته می شود.
سرمایهﺪاری آمریکا از طرف خود مزد کارگران را افزایش
می دهد، ولی به هیچ وجه به آنها قدرت اقتصادی نمی دهد، به آنها هیچ
امکانی نمی دهد که برای بهبود وضع اقتصادی خود مبارزه کنند.
اضافه بر آن وضعیتی مهم در آمریکا است، که سرمایهﺪاران بین
کارگران از ملیتﻫﺎﯼ مختلف جدائی می اندازند. در اغلب اوقات کارگران غیر متخصص
از مهاجرین اروپائی می باشند، یا در این اواخر سیاهان. سرمایهﺪاران سعی
می کنند در بین کارگران ملل مختلف تفرقه ایجاد کنند، تقسیم بندی بر اساس
ملیتﻫﺎ، هم چنین با مشخصات کار تخصصی و غیر تخصصی تلفیق می یابد. سرمایهﺪاری
به طور سیستماتیک تضاد آشتی ناپذیری را بین کارگران ملل مختلف، جدا از درجهﯼ تخصصی
کار آنها، پرورش می دهد.
در طی 10 سال اخیر، سرمایهﺪاری آمریکا سیاست روشنی را با
این هدف،که سندیکاهای خودی را به نام معروف اتحادیهﯼ کمپانی،به وجود آورد، پیشی
گرفته است. او کارگران را به کار در کارگاهﻫﺎﯼ خود با وعدهﯼ سهیم شدن در سود
کارخانه و غیرو علاقه مند می گرداند. سرمایهﺪاری آمریکا این تمایل را
دارد که تقسیم بندی افقی را با یک تقسیم بندی عمودی جایگزین کند،به این هدف
که، طبقهﯼ کارگر را منشعب گرداند و آنها را برای منافع سرمایه جلب و متمایل
گرداند.
کوئیل (Coyle): من می خواهم که مسئله را نه از زاویهﯼ تئوری، بلکه از
نقطه نظر عملی روشن کنم. این امکان می باشد که، کارگران را در زمانی مناسب به
راحتی ارگانیزه کرد. ولی مسئله در این است که چنانچه آمار جریان تعداد اعضاء
فدراسیون کارگری آمریکا نشان می دهد، که فدراسیون کارگری آمریکا، کارگران غیر
متخصص را به تدریج از دست می دهد و تعداد اعضاء کارگران متخصص بالا
می رود. فدراسیون کارگری آمریکا می خواهد که یک تشکیلاتی باشد که این
تشکیلات به تدریج تشکیلاتی شود که به طور عمده کارگران متخصص را در صفوف خود جای
دهد. جنبش سندیکائی در آمریکا تقریباً هیچ کارگر غیر متخصصی را در بر
نمی گیرد. شاخهﻫﺎﯼ بزرگ صنعتی از طرف سندیکاها پوشش داده نمی شوند. از
این شاخهﻫﺎﯼ بزرگ صنعتی تنها کارگران معادن ذغال سنگ و خطوط راه آهن تا
اندازهﺍﯼ متشکلﺍند، ولی با وجود این در معادن ذغال سنگ65 درصد کارگر غیر متشکل
داریم. کارگران این گونه شعب صنعتی مانند فولاد، کائوچوک و صنعت اتومبیل، تقریباً
تماماً متشکل نمی باشند. به طور کلی می توان گفت که سندیکاها، کارگران
غیر متخصص را در بر نمی گیرند
یک سری تشکیلات کارگری که به فدراسیون کارگری تعلق ندارند،
موجودند که کارگران کم تخصصی و یا غیر تخصصی را جستجو می کنند. آن چیزی که به
موضع رهبران فدراسیون کارگری آمریکا مربوط می شود، به طور مثال یکی از رهبران
آنها، رئیس اتحادیهﯼ فلزکاران صریحاً اظهار داشت، که او در اتحادیهﺍش هیچ کارگر
غیر متخصص را نمی پذیرد. آنچه که مربوط به رهبران اتحادیه می شود، چنین
است که کاستی از رهبران به وجود آمده، از چند دوجین نفر، که حقوقﻫﺎﯼ کلان دریافت
می دارند ــ سالانه 10000 دلار و بیشتر ــ کاستی که ورود به آن بی نهایت
دشوار می باشد.
دان (Dunn) سئوال رفیق استالین به حق مطرح نشده است، زیرا اگر در کشورش
90 درصد همهﯼ کارگران به صورت سندیکائی متشکلند، بدین خاطر است که در اینجا قدرت
به طبقهﯼ کارگر تعلق دارد، در حالی که در کشورهای سرمایهﺪاری، کارگران طبقهﯼ تحت
ستم می باشند و بورژوازی به هر اقدامی دست می زند، که عضویت کارگران را
در سندیکاها غیر ممکن گرداند.
به جز این در آنجا سندیکاهائی با رهبران مرتجع در رأس آن
وجود دارند. در تحت شرایطی که ما در آمریکا فعالیت می کنیم، بسیار مشکل
می باشد، که کارگران را حتی برای ایدهﯼ تشکیلات کارگری جذب کنیم. این آن علتی
است که چرا در آمریکا اتحادیهﻫﺎ چندان رواجی ندارند.
استالین: آیا آخرین سخنگو با سخنگوی قبلی در مورد این مسئله
اتفاق نظر دارد، که بعضی از رهبران جنبش کارگری آمریکا سعی در آن دارند که جنبش
کارگری را محدود کنند؟
دان: بله، من موافقم.
استالین: من نمی خواستم کسی را برنجانم، من فقط
می خواستم تفاوت اوضاع در آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی را روشن گردانم. اگر
من کسی را رنجاندم، در این صورت معذرت می خواهم. (شادی در بین هیئت نمایندگی)
دان: من خود را به هیچوجه رنجیده خاطر حس نمی کنم
استالین: آیا در آمریکا یک سیستم بیمهﯼ دولتی برای کارگران
وجود دارد؟.
یک نماینده: یک سیستم بیمهﯼ دولتی در آمریکا وجود ندارد.
کوئیل (Coyle): در تعداد زیادی از ایالتﻫﺎ،
به هنگام سانحه، که در جریان تولید پیش می آید، یک جبران خسارت به مقدار
حداکثر 30 درصد از بین رفتن توانائی کاری، پرداخت می شود، این پرداخت در
کارخانهﻫﺎﯼ خصوصی آنجا اجراء می گردد، که در آنها سانحه رخ داده است، ولی
قانون چنین پرداختی را ملزم می دارد.
استالین: آیا یک بیمهﯼ بیکاری دولتی در آمریکا وجود دارد؟.
یک نماینده: خیر. مقدار پولی که برای بیمهﯼ بیکاری جمع
می شود، می تواند در تمام ایالتﻫﺎ در مجموع برای 80000 تا 100000 بیکار
کفایت کند.
کوئیل (Coyle): یک بیمهﺍﯼ (نه با مشخصات
دولتی) برای سانحهﻫﺎ در صنعت وجود دارد به نام بیمه علیهﯼ سوانحی که در پروسهﯼ
تولید اتفاق می افتد. ولی برای عدم توانائی کاری، به علت بیمار و یا پیری
اساساً بیمهﺍﯼ وجود ندارد. مقدار سرمایهﯼ بیمه از کمک سهم کارگران جمع
می شود. در واقع مسئله چنین است که مجموعهﯼ سرمایهﯼ بیمه از طرف خود کارگران
پرداخت می گردد، زیرا اگر کارگران این پول را نپردازند، دستمزد بیشتری دریافت
می دارند، از آنجائی که این سرمایه بر اساس قراردادی مابین کارگران و صاحبان
کارخانه به وجود آمده، بدین ترتیب کارگران مقدار کمتری دریافت می دارند. از
این طریق تقریباً تمامی سرمایهﯼ این بیمه جمع می شود. سرمایهﺪاران مقدار
ناچیزی از این مبلغ را به عهده می گیرند؛ تقریباً 10 درصد.
استالین: من فکر می کنم که برای رفقا جالب باشد، اگر من
بگویم، که در نزد ما در اتحاد جماهیر شوروی برای بیمهﯼ کارگران به حساب دولت بیش
از 800 میلیون روبل، سالانه پرداخت می گردد. این هم شاید زاید نباشد که به
شما بگویم، که کارگران در نزد ما در تمام شاخهﻫﺎﯼ صنعت، اضافه بر دستمزد معمول،
تقریباً به مقدار یک سوم دستمزد خود را برای بیمه، برای بهبود وضع زندگی، برای
نیازهای فرهنگی و غیره دریافت می دارند.
پرسش دوم: چگونه می توان این را توضیح
داد، که در ایالات متحدهﯼ آمریکا هیچ سازمان تودهﺍﯼ ویژهﯼ کارگران یافت
نمی شود؟.
بورژوازی در آمریکا دو حزب سیاسی کامل عیار دارد:
جمهوری خواهان و حزب دموکرات، اما کارگران آمریکا هیچ حزب سیاسی تودهﺍﯼ
ندارند. آیا رفقا فکر نمی کنند، که نبود یک حزب تودهﺍﯼ برای کارگران، و یا
حتی اگر شبیه انگلستان (حزب کار) نیروی طبقهﯼ کارگر را در مبارزهﯼ سیاسیﺍش علیهﯼ
سرمایهﺪاران، تضعیف می کند؟.
یک سئوال دیگر: چرا رهبران جنبش کارگری در
آمریکا، گرین Green و دیگران،
قاطعانه علیهﯼ ایجاد حزب کارگری
می باشند؟.
بروفی (Brophy) بلی،رهبران مصممند، که هیچ ضرورتی برای وجود چنین حزبی وجود
ندارد.اما اقلیتی بر این عقیدهﺍند، که تشکیل چنین حزبی ضرورت دارد. شرایط عینی
کنونی آمریکا چنین است، که همان گونه که قبلاً هم بیان
شد، جنبش
سندیکائی در آمریکا بسیار ضعیف می باشد، از سوی دیگر ضعف جنبش سندیکائی را
می توان چنین توضیح داد، که طبقهﯼ کارگر فعلاًًً ابزاری ندارد که خود را
متشکل و مبارزه علیهﯼ سرمایهﺪاری را رهبری نماید، زیرا سرمایهﺪاران خود دستمزد
کارگران را اضافه و برای آنان شرایط مادی راضی کنندهﺍﯼ را فراهم می آورند.
استالین بیش از همه
کارگران ماهر تأمین می گردند، اگر اساساً تأمینی وجود داشته باشد. در اینجا
تناقضی وجود دارد. از طرفی بیان می گردد که ضرورتی نیست که خود را متشکل
کنند، زیرا کارگران تأمینﺍند، از طرف دیگر گفته می شود، که درست بیشترین
تأمین را کارگران ماهر دارا می باشند، که در سندیکاها متشکلند؛ سوماً این طور
تداعی می شود، که درست آنهائی که تأمین ندارند، یعنی کارگران غیر ماهر، که
برای آنها ضروری ترین مسئله می باشد، که خود را متشکل کنند، در سندیکاها
متشکل نمی باشند و من این را به هیچ وجه درک نمی کنم.
بروفی (Brophy) بله، در اینجا تناقضی
است، اما اوضاع سیاسی و اقتصادی آمریکا هم پر از تناقض می باشد.
بِِرِبنئر (Brebner) حتی اگر کارگران غیر ماهر
در سندیکاها متشکل نباشند، ولی از حق رأی سیاسی برخوردارند. هنگامی که لحظات
نارضایتی به وجود آیند، کارگران غیر ماهر می توانند به وسیلهﯼ حق سیاسی خود،
نظر خود را بیان دارند. از طرفی دیگر کارگرانی که در سندیکا متشکلند، به هنگام
دوران بحران، نه به سوی سندیکاها، بلکه به سوی حق انتخاب سیاسی خود هجوم
می برند. از این طریق حق انتخاب سیاسی موازنهﺍﯼ است در برابر تشکل سندیکائی.
ایسرائلز (Israels) یکی از مشکلات اصلی در خود سیستم است، در سیستم انتخاباتی ایالات متحده، در
انتخاب ریاست جمهوری، نمایندهﺍﯼ انتخاب نمی شود، که اکثریت آراء تمام کشور و
یا فقط اکثریت آراء یک طبقهﯼ معینی را به دست آورد. در هر ایالتی یک حوزهﯼ
انتخاباتی وجود دارد، هر ایالتی از تعداد معینی رأی برخوردار می باشد، که به
وسیلهﯼ آن در انتخاب رئیس جمهور شرکت می کند. برای این که کسی بتواند رئیس
جمهور شود می بایستی 51 درصد آراء را برای خود به دست آورد.اگر 3 ــ 4 حزب
وجود می داشتند، این به آنجا ختم می شود، که هیچکس انتخاب نشود.و
انتخابات می بایستی به کنگره محول گردد. این است دلیلی علیهﯼ تشکیل حزب سوم.
مخالفان تشکیل حزب سوم چنین استدلال می کنند: شخص سومی را کاندید نکنید، زیرا
بدین وسیله آراء حزب لیبرال تجزیه می شود و انتخاب نمایندهﯼ لیبرال غیر ممکن
می گردد.
استالین. اما سناتور لا فولت (La Follette) در زمان خودش حزب
سرمایهﺪاری سومی را پایه گذاشت.با این روش نمی تواند حزب سومی آراء را تجزیه
کند، اگر آن حزب، حزب سرمایهﺪاران باشد. اما اگر آن حزب کارگری باشد،
می تواند آراء را تجزیه نماید.
دیویس (Davis) من این مسئله را که
سخنگوی قبلی به آن ارجاع داد، مسئلهﯼ اساسی نمی دانم.از نظر من مهم ترین
مسئله چیز دیگری است، به عنوان مثال من شهری را که خود در آن سکونت دارم، در نظر
می گیرم، هنگام مبارزات انتخاباتی، نمایندهﯼ این یا آن حزب می آیند و به
رهبر سندیکای کارگری پستی مهم واگذار می کنند، در رابطه با آکسیونﻫﺎﯼ انتخاباتی
به رهبر سندیکا ابزارهائی می دهند، که او برای منافع خودش می تواند به
کار برد، سپس او به خاطر پستی که به او داده شده، از موقعیت معینی برخوردار
می شود، که رهبر سندیکا خود طرفدار این و یا آن حزب بورژوازی می گردد.
با این وضعیت طبیعی است که رهبران جنبش سندیکائی، اگر صحبت از تأسیس حزب ثالثی،
حزب کارگری به میان آید، برای تأسیس آن اقدامی نخواهد کرد و استدلال می کنند
که تأسیس حزب سوم، انشعاب در سندیکاها به وجود می آورد.
داگلاس (Douglas) این واقعیت را که تنها
کارگران ماهر در سندیکاها متشکلند را علیﺍلاصول بدین گونه می شود توضیح داد،
که هر کسی خواهان عضویت در سندیکا باشد، می بایستی دارای تمولی معین و
موجودیت مالی معینی باشد. زیرا حق عضویتﻫﺎ بسیار بالا می باشند و کارگران غیر
ماهر این امکان را ندارند، که این حق عضویتﻫﺎی هنگفت را بپردازند.
به جز این، کارگران غیر ماهردائماً در معرض این خطر قرار
دارند که اگر روزی سعی در تشکل نمایند، از طرف صاحبان کارخانه اخراج شوند. کارگران
غیر ماهر فقط می توانند با پشتیبانی فعال کارگران ماهر متشکل شوند. آنها این
پشتیبانی را در اغلب اوقات ندارند. دقیقاً این وضعیت مانع اصلی بر سر راه تشکل
کارگران غیر ماهر در سازماندهی سندیکاها می باشد.
تودهﻫﺎﯼ کارگر به طور عمده دفاع از حقوق خود را با دفاع از
حقوق سیاسی خود به اجراء درمی آورند. فقدان اصلی یک تشکیلات برای کارگران غیر
ماهر را من در این می بینم.
من می بایستی به یک خصوصیت دیگر سیستم انتخاباتی
آمریکا ارجاع دهم، به انتخابات مستقیم، به طوری که هر کس به حوزهﯼ انتخاباتی
می رود و خود را دموکرات و یا جمهوریخواه می نامد، می تواند رأی
خود را بدهد. من مطمئنم که گومپرز (Gompers) نمی توانست موفق
شود، که کارگران به یک برنامهﯼ غیر سیاسی اکتفاء کنند، هرگاه او این استدلال
انتخاب مستقیم را در دست نمی داشت. او دائماً به کارگران می گوید که
آنها، اگر می خواهند فعالیت سیاسی داشته باشند، می بایستی در دو حزب
سیاسی موجود عضو شوند و این یا آن پست را بگیرند و در آنجا صاحب قدرت شوند. با کمک
این استدلال گومپرز توانسته کارگران را از ایدهﯼ تشکیلات طبقهﯼ کارگر و ایجاد حزب
کارگری منصرف دارد.
پرسش سوم: چگونه می شود توضیح داد، که
رهبران فدراسیون کارگری آمریکا در مسئلهﯼ به رسمیت شناختن اتحاد جماهیر شوروی،
مرتجع تر از بسیاری از رهبران سرمایهﺪاران می باشند؟.
چگونه قابل توضیح است، که سرمایهﺪارانی از نوع آقای بورآ (Borah) و دیگران از به رسمیت شناختن اتحاد جماهیر شوروی دفاع می کنند، ولی
رهبران جنبش کارگری آمریکا از گومپرز تا گرین مرتجعانه ترین تبلیغات را علیهﯼ
به رسمیت شناختن اولین جمهوری کارگری، علیهﯼ به رسمیت شناختن اتحاد جماهیر شوروی
فعالیت کرده و می کنند؟.
چگونه قابل توضیح است، که حتی مرتجعی، مثل رئیس جمهور سابق
آمریکا، وودرو ویلسون (Woodrow Wilson)، این را امکان پذیر می داند،
به روسیهﯼ شوروی "تهنیت" بگوید، هنگامی که گرین و دیگر رهبران فدراسیون
کارگری آمریکا مرتجع تر از سرمایهﺪاران آمریکا می باشند؟.
در اینجا متن "تهنیت" وودرو ویلسون، که او در ماه
مارس 1918 هنگام حملهﯼ نیروهای قیصر آلمان علیهﯼ شوراهای پتروگراد، به کنگرهﯼ
شوراهای روسیه ارسال داشته است، را ملاحظه کنید.
» من می خواهم به مناسبت برگزاری کنگرهﯼ شوراها، به
نام خلقﻫﺎﯼ ایالات متحده همدردی صادقانهﯼ خود را به خلق روسیه ابراز دارم، به ویژه
اکنون که آلمان نیروهای نظامی خود را در قلب کشور به پیش می راند، تا مبارزهﯼ
آنها را برای آزادی به ناکامی کشاند، همهﯼ دستاوردهای آنها را نابود کند، نقشهﻫﺎﯼ
خود را به تحقق درآورد و خلق روسیه را به بندگی وادارد.علیرغم این که دولت ایالات
متحده هم اکنون به علت مشکلات در موقعیتی نمی باشد که بتواند به روسیه
مستقیماً کمک رساند، کمکی که او از ما انتظار دارد، می خواهم به خلق روسیه،
از طریق کنگرهﯼ کنونی اطمینان دهم، که دولت ایالات متحده از تمام امکانات استفاده
خواهد نمود، تا روسیه باز هم استقلال کامل و غیر وابستگی کامل در امور داخلی خویش
و بازیابی دوبارهﯼ نقش خود را در اروپا و در جامعهﯼ انسان معاصر باز یابد. خلق
ایالات متحده پشتیبانی خود را از خلق روسیه، در جهت رهائی دائم خویش از یوغ
استبداد و بدست گرفتن سرنوشت خویش در دست خود، از صمیم قلب ابراز می دارد. «
(مراجعه کنید به پراودا "Prawda" شمارهﯼ 50 به تاریخ 16 مارس 1918)
آیا این طبیعی است، که رهبران فدراسیون کارگری آمریکا
می خواهند مرتجع تر از ویلسون ارتجاعی باشند؟.
بروفی (Brophy) من نمی توانم دلیل
آن را به درستی توضیح دهم، اما من فکر می کنم، که رهبران فدراسیون کارگری
آمریکا، با همان دلایل که چون این فدراسیون به بینﺍلملل آمستردام تعلق ندارد، به
این موضع به رسمیت نشناختن روسیه پافشاری می کند. تفاوت در فلسفهﯼ ویژهﯼ
کارگران آمریکا می باشد.اضافه بر این مسئله بر سر تفاوت اقتصادی است، که بین
کارگران آمریکا و کارگران اروپا می باشد.
استالین: اما رهبران فدراسیون کارگری آمریکا، تا جائی، که من
اطلاع دارم، با به رسمیت شناختن ایتالیا و لهستان، که در آنها فاشیستﻫﺎ حکومت
دارند،مخالفتی ندارند.
بروفی (Brophy) با اشارهﯼ شما به لهستان و
ایتالیا جائی،که دولتﻫﺎﯼ فاشیستی در
قدرتند، همزمان انگیزهﯼ به رسمیت نشناختن اتحاد جماهیر شوروی به وسیلهﯼ آمریکا
مستدل می شود. توضیح این رفتار زشت در مورد اتحاد جماهیر شوروی در اشکالی است
که رهبران فدراسیون کارگری آمریکا با کمونیستﻫﺎﯼ خودی دارند.
دان (Dunn). این استدلال که سخنگوی
قبلی بیان داشت، مبنی بر این که آنها نمی توانند اتحاد جماهیر شوروی را به
رسمیت بشناسند، چون کمونیستﻫﺎﯼ خودی کار را بر آنها دشوار خواهند کرد، قانع کننده
نیست، زیرا آنها علیهﯼ به رسمیت شناختن اتحاد جماهیر شوروی را قبل از تشکیل حزب
کمونیست تبلیغ می کردند.
دلیل اساسی در این است که، رهبران فدراسیون کارگری آمریکا
علیهﯼ آن چیزی است که به نوعی رایحهﺍﯼ از سوسیالیسم داشته باشد. از این زاویه آنها
تحت تأثیر سرمایهﺪارانیﺍند که به اصطلاح "اتحادیهﯼ مردمی ملی" خود را
دارند، تشکیلاتی که با تمام وسائل سعی می نماید، افکار عمومی را در جامعهﯼ آمریکا علیهﯼ هر نوع سوسیالیسم بر
انگیزند. این تشکیلات علیهﯼ موضع ایوی لی (Ivy Lee)، که برای گسترش روابط
تجاری بین آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی بود، به پاخاست. رهبران این تشکیلات بیان
می دارند:
» چگونه می توان در میان طبقهﯼ کارگر خودمان نظم به پا
کنیم، هنگامی که لیبرالﻫﺎ چنین سخنانی بپراکنند؟. «
"اتحادیهﯼ مردمی ملی"، تشکیلاتی از سرمایهﺪاران
است، که مقدار متنابهی وجه در اختیار این تشکیلات قرار می دهند و آن را رهبری
می کنند. این نیز باید گفته شود، که معاون رئیس فدراسیون کارگری آمریکا،
ماتیو وُل (Matthew Woll)، خود معاون این اتحادیهﯼ ارتجاعی
می باشد.
بروفی (Brophy) اساس این نیت ارتجاعی
رهبران سندیکائی که بیان شد، انگیزهﯼ اساسی آن نمی باشد. این مسئله را
می بایستی عمیق تر بررسی نمود.این واقعیت که اکنون یک هیئت نمایندگی در
اتحاد جماهیر شوروی می باشد، بهترین پاسخ و دلیلی است بر همدردی بخشی از
کارگران آمریکا با اتحاد جماهیر شوروی. من معتقدم، این نظریهﯼ رهبران فدراسیون
کارگری آمریکا در مورد اتحاد جماهیر شوروی، تفاوتی با نظریهﯼ اکثریت طبقهﯼ کارگر
آمریکا ندارد. توضیح موضع اکثریت طبقهﯼ کارگر آمریکا در مقابل اتحاد جماهیر شوروی
در مسافت طولانیﺍﯼ است که از اتحاد جماهیر شوروی وجود دارد. طبقهﯼ کارگر آمریکا
توجهی به تمام مسائل بینﺍلمللی ندارد، اما نفوذ بورژوازی بر طبقهﯼ کارگر آمریکا در
مسائل مربوط به اتحاد جماهیر شوروی تعیین کننده می باشند
ی.و. استالین ــ کلیات آثار جلد 10
ص. 92 ــ 100
در تاریخ 15 سپتامبر 1927 در شمارهﻯ
210
روزنامهﻯ "پراودا" به
چاپ رسیده است
توضیحات:
[1] ــ. کنفرانس درجنوآ (Genua) کنفرانس بینﺍلمللی اقتصاد
که از 10 آوریل تا 19 مه 1922 در جنوآ (ایتالیا) برگزار شد .
در این کنفرانس از یک طرف انگلستان، فرانسه، ایتالیا، ژاپن
و دیگر کشورهای سرمایهﺪاری و از طرف دیگر روسیه شوروی در آن شرکت داشتند. با گشایش
کنفرانس، نمایندگان شوروی موضوع بازسازس اروپا و پروژهﯼ خلع سلاح همگانی را پیش
کشیدند. این پیشنهادات هیئت نمایندگی شوروی رد گردید. در مقابل نمایندگان کشورهای
سرمایهﺪاری، خواستار شرایطی که معنی آن تبدیل روسیه شوروی به کلنی سرمایهﯼ اروپای
غربی می شد (پرداخت غرامت جنگ، قرضﻫﺎﯼ قبل از جنگ و پس دادن دارائی ملی شدهﯼ
مالکین خارجی و غیرو)؛ هیئت نمایندگی شوروی این تقاضاهای سرمایهﺪاری خارجی را رد
نمود
[2] ــ.مربوط می شود به جریان کنفرانس کنگرهﯼ اتحاد
بینﺍلمللی سندیکاهای رفورمیست (اصلاح طلب) که در ژوئیه 1919 در شهر آمستردام
(هلند) برگزار گردید. اتحادیهﯼ بینﺍلمللی آمستردام علاوه بر سیاست رفورمیستی،
آشکارا با بورژوازی و علیهﯼ جنبش انقلابی کارگری همکاری می کرد و برخوردی
خصمانه نسبت به اتحاد شوروی داشت.این اتحادیه در هنگام جنگ جهانی دوم از موضع خود
دست کشید و رسماً به تاریخ 14 دسامبر 1945 در ارتباط با تأسیس اتحادیهﯼ جهانی سندیکاها،
منحل گردید.
[3] ــ.فدراسیون کارگری آمریکا اتحاد قسمتی از کانونﻫﺎﯼ
سندیکائی آمریکا ــ تأسیس 1881 ــ ؛ رهبران فدراسیون در واقع نمایندگی امپریالیسم
آمریکا در میان جنبش سندیکائی که به دنبال ایجاد دو دستگی در جنبش کارگری
بینﺍلمللی بودند.
[4] ــ.در تاریخ 10 تا 21 ژوئیه 1925 در ایالت تنسی (ایالات
متحده آمریکا) یک جلسهﯼ دادگاه تشکیل شد دادگاه به دلیل این که معلمی به نام جان
اسکوپس (John Scopes)
در کالج تئوری داروین را تدریس می کرده، اقامهﯼ
دعوی نمود
او توسط مرتجعین مشکوک به عنوان جریحهﺪار کردن قانون این
ایالت، مجرم شناخته و محکوم به پرداخت جریمهﯼ نقدی گردید.
ازانتشارات حزب کارایران(توفان)www.toufan.org