۸ مرداد ۱۳۸۸


فیلم راهپیمایی مردم رشت بمناسبت چهلم شهدا
http://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=4553

فیلم تظاهرات مردم در اصفهان بمناسبت چهلم شهدا
فیلم تظاهرات شبانه مردم در خیابان ولی عصر با شعار مرگ بر دیکتاتور
فیلم تظاهرات درتهران با شعار استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی
خشونت پلیس علیه شرکت‌کنندگان در مراسم بهشت‌زهرا
پلیس ایران روز پنج‌شنبه با خشونت علیه شرکت‌کنندگان در مراسم سوگواری برای کشته‌شدگان وقایع اخیر رفتار کرد. نیروهای امنیتی میرحسین موسوی را وادار به ترک بهشت زهرا کردند. مهدی کروبی وارد بهشت زهرا شد. چند نفر دستگیر شدند.
به گزارش قلم نیوز، پس از مخالفت وزارت کشور با برگزاری مراسم سوگواری در مصلای تهران به مناسبنت چهلم جان باختگان تظاهرات اعتراضی ٣٠ خرداد ، مهدی کروبی و میرحسین موسوی اعلام کردند که با حضور بر سر مزار شهدای حوادث اخیر در گورستان بهشت زهرا در کنار خانواده‌های قربانیان یاد آنان را گرامی خواهند داشت.

خبرگزاری فرانسه در ساعت ۱۵ و ۳۰ دقیقه به وقت تهران و به نقل از شاهدان عینی از حضور ۱۵۰ پلیس و نیروی بسیج در اطراف محل برگزاری این مراسم خبر داد.

گفته می‌شود مادر ندا آقا سلطان − که پیش‌تر اعلام شده بود در مراسم یادشده حضور خواهد یافت − بر سر مزار دختر خود حاضر نمی‌شود. وی روز چهارشنبه (۷ مرداد)، در جمع افرادی که برای تسلیت به خانه‌ی او رفته بودند، اعلام کرد، به دلایلی نمی‌تواند در مراسم شرکت کند. گفته می‌شود که مادر ندا سلطان دلیل عدم حضور خود را این‌چنین شرح داده است: «نمی‌توانم مسئولیت جان بچه‌های مردم را به عهده بگیرم. اعلام می‌کنم که من و خانواده‌ام نمی‌رویم، اما مسئولیتی در قبال رفتار مردم نداریم. امروز ندا فقط فرزند من نیست. فرزند همه‌ی مردم است و من فقط برای خودم می‌توانم تصمیم بگیرم.»

بازداشت دو فیلمساز

خبرگزاری رویترز به نقل از شاهدان عینی از بازداشت شرکت‌کنندگان در مراسم یادشده گزارش می‌دهد. حدود ظهر امروز به وقت تهران خبر دستگیری مهناز محمدی و جعفر پناهی منتشر شد. حسن آقاخانی، وکیل مهناز محمدی، دستگیری این دو فیلمساز و چند تن دیگر را تأیید کرده است. مهناز محمدی دستیار رخشان بنی‌اعتماد، کارگردان، در تولید فیلم مستندی از حضور زنان در انتخابات بنام "ما نیمی از ایرانیم" بود.
خبرهای تکمیلی حاکی از این هستند که همسر و دختر جعفر پناهی را نیز دستگیر کرده‌اند.

مجبور کردن میرحسین موسوی به ترک بهشت زهرا

خبرگزاری فرانسه خبر ورود میرحسین موسوی به مراسم را در ساعت ۱۵ و ۵۰ دقیقه منتشر کرد. رویترز نیز به نقل از شاهدان عینی از حضور نیروهای ضدشورش در محل خبر داد. نیروهایی که چند تن را دستگیر کرده و سعی در متفرق کردن «صدها» نفری دارند که بر سر مزار ندا آقا سلطان گرد آمده‌اند.

«توپ، تانک، بسیجی − دیگر اثر ندارد»
− «مرگ بر دیکتاتور!»
− «ما اشک تمساح نمی‌خوایم − دولت مصباح نمی‌خوایم»
− «دولت کودتا، استعفا، استعفا!»
− «عزا، عزاست امروز. روز عزاست امروز»
..........
− اینها از شعارهایی هستند که در بهشت زهرا به گوش می‌خورند.

خبرگزاری فرانسه گزارش داد که مأموران امنیتی میرحسین موسوی را مجبور به خروج از بهشت زهرا کردند.

ورود کروبی به بهشت زهرا

مهدی کروبی حدود ساعت ۱۶ و ۳۰ دقیقه وارد بهشت زهرا شد. به گزارش شاهدان عینی ماموران پلیس او را محاصره کردند. از سوی عزاداران به ماموران پلیس سنگ پرتاب شد.

بنابر یک خبر که حدود ساعت ۱۸ به وقت تهران به دست ما رسیده، هنوز دسته‌هایی از مردم وارد بهشت زهرا می‌شوند. نیروهای گارد ویژه زنجیروار مردم را از پا نهادن به محوطه‌ی قطعه‌ی ۲۵۷ باز می‌دارند. در این قطعه مزارهای ندا آقا سلطان و سهراب اعرابی قرار دارند.

جو پلیسی شهر

در تهران حضور نیروهای امنیتی محسوس است. یک شاهد عینی از حضور سنگین آنان بویژه از میدان تجریش تا چهار راه ولی‌عصر و از آنجا به سمت جمالزاده خبر می‌دهد.

توجه ویژه رسانه‌های جهانی

آژانس‌های خبری پیاپی در مورد اجتماع معترضان در بهشت زهرا خبر می‌دهند. خبرگزاری فرانسه تعداد معترضان را دو هزار تن برآورد کرده است. بنابر گزارش این خبرگزاری موسوی تنها توانسته چند دقیقه در بهشت زهرا حضور یابد.

در سایت روزنامه‌ی "نیویورک تایمز" لحظه به لحظه در مورد بهشت زهرا
گزارش داده می‌شود. در آنجا می‌توان ویدیویی را دید که گفته می‌شود گوشه‌ای از اعتراض امروز مردم در بهشت زهرا را بازتاب می‌دهد.
Radio Alman
PB/KG

۷ مرداد ۱۳۸۸


7مرداد:کشته شدن حسين اکبری در اعتراض‌های روزهای پس از انتخابات
خبرگزاری هرانا: حسين اکبری يکی ديگر از جوانانی است که پس از بازداشت شدن توسط نيروهای امنيتی در اعتراض‌های روزهای پس از انتخابات ايران، کشته شده است. اين در حالی است که تا تاريخ 30/4/88 و با پي‌گيری خانواده‌اش از طريق دادگاه انقلاب و بازداشت‌گاه اوين و ديگر بازداشت‌گاه‌های موجود در تهران، هيچ اطلاعی از سرنوشت وی يا محل نگه‌داري‌اش در دست نبود. در روز 31/4/88 با تماسی که با خانواده‌اش گرفته شد، از آن‌ها خواسته شد تا به بيمارستان امام‌خميني، برای تحويل گرفتن جسد فرزند خود مراجعه کنند و با مراجعه‌ی آن‌ها مشخص شده است که دليل کشته شدن وی بر اثر ضربه‌ی مغزی بوده و روی بدن او آثار متعدد باتوم ديده شده است. هم‌چنين تاريخ دقيق شهادت‌اش مشخص نيست و پيکر وی صبح روز يکشنبه 4/5/88 در قطعه‌ی 219 بهشت زهرا تهران در کنار مادر مرحوم وی به خاک سپرده شد.

۶ مرداد ۱۳۸۸

شعبان جعفری پس از پیروزی کودتای ۲۸ مرداد
زهرا خانم، لباس شخصی معروف اوایل انقلاب
لباس شخصیها و چاقوکشان درخرداد ماه و تیر 88
لباس شخصی‌ها: از شعبان بی‌مخ تا امروز
این روزها با انتشار اخبار پیاپی دستگیری و کشته شدن معترضان در ایران، بیش از پیش نام لباس شخصی‌ها به گوش می‌خورد. اما لباس شخصی‌ها کیستند و چه پیپشینه‌ای دارند؟ نگاهی داریم به سابقه حضور این نیروها در ایران معاصر.
آنان که سال‌های ابتدایی دهه سی خورشیدی را به یاد دارند، خوب می‌شناسند مرد فربهی را که کت سیاه و پیراهن سفید می‌پوشید و پشت کفشش را می‌خواباند و جز برای کتک زدن آن را بلند نمی‌کرد. می‌گویند قمه‌ای نیز همواره زیر پیراهنش داشته که البته با نگاهی به جثه بزرگش می‌توان فهمید که وی نیازی به قمه نداشته است. شعبان جعفری باستانی‌کار معروفی بود که مدرسه را در دوران ابتدایی به دلیل شرورت ترک کرده بود و گفته می‌شد که از هوش پایینی برخوردار بوده. نظام حاکم از هیکل تنومند و مغز کوچک او برای سرکوب مخالفانش بهره می‌جست.
کمتر تاریخ‌نگاری هست که وقایع کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ را نگاشته باشد و نامی از شعبان جعفری معروف به شعبان بی‌مخ نبرده باشد. هرچند خود وی در کتاب خاطراتش منکر این نقش شده و ادعا کرده است که روز ۲۸ مرداد تا ساعت ۲ بعدازظهر در زندان بوده و خبر سقوط دولت مصدق را در زندان از رادیو شنیده است. اما شواهد و مدارک زیادی حاکی از نقش شعبان جعفری در پیش‌برد کودتای ۲۸ مرداد از طریق برهم زدن نظم عمومی و تخریب اموال دولتی و ترساندن مردم وجود دارد، از جمله حضور پررنگش در دادگاه دکتر حسین فاطمی. عکسی از او وجود دارد که در یک خودروی بدون سقف ایستاده و در یک دستش چماق است و دست دیگرش پوستر محمدرضا شاه. او یک ’’لباس شخصی‘‘ بود.





پدیده‌ "زهرا خانم"
شاهدان عینی وقایع سال‌های ۱۳۵۸ و ۵۹ طبعا بیشتر از سال ۱۳۳۲ است. رویدادهای سالهای اول پس از انقلاب به خوبی در یادها مانده است.
جلسات بحث مقابل دانشگاه تهران، میتینگ‌های سازمان‌های چپ و حتی روز اجرای نمایش ’’عباس آقا‘‘ به کارگردانی سعید سلطانپور در سالن نمایش دانشکده هنر − در تمامی این روزها زنی با چادری بر کمر بسته حضور داشت که ’’زهرا خانم‘‘ صدایش می‌کردند. پیکان سفیدی هم بود که او را به محل کارش می‌رسانید و بر می‌گرداند. و کارش چه بود؟ بر هم زدن تمامی این تجمعات و برنامه‌ها با کمک چماق و البته عده‌ای نیروی کمکی مذکر و شعار «خمینی عزیزم، بگو تا خون بریزم».
تابستان سال ۱۳۵۹ پس از صدور بخشنامه اجباری شدن حجاب در ادارات دولتی، گروهی از زنان معترض برای پرسش و پاسخ در این زمینه با رئیس‌جمهور وقت ابوالحسن بنی‌صدر مقابل ساختمان نخست وزیری در خیابان پاستور جمع شدند. زهرا خانم هم با پیکان معروفش به این تجمع رفت. گفته شد که وی و همراهانش این بار علاوه بر استفاده از چماق همیشگی‌، چاقو و شلاق نیز همراه داشتند و نیز کیسه‌ای پر از موش که آن را زیر پای زنان ریخته تا آنان را وادار به فرار کنند. شعار جدیدی نیز به شعار قبلی‌اش اضافه شده بود: «یا روسری، یا توسری».
مجله تهران مصور در همان روزها عکسی از او منتشر کرد در کنار صادق قطب‌زاده. شاید انتشار این عکس بود که به زهرا خانم لقب مادر صادق قطب زاده را داد. اما این رابطه هرچه که نبود، حمایت پشت پرده بود. زهرا خانم هم یک ’’لباس شخصی‘‘ بود.

لباس شخصی‌ها و اصلاحات
از سال‌های ابتدایی دهه هفتاد تصویرهایی به جا مانده، که چون نسبت به سال‌های اول پس از انقلاب به ما نزدیک‌ترند، بسیار زنده‌ترند. ’’انصار حزب‌الله‘‘، ’’گروه فشار‘‘، ’’حسین الله کرم‘‘، ’’مسعود ده‌نمکی‘‘ و ’’حاجی بخشی‘‘. هیچ کس نمی‌داند دقیقا از کجا شروع شد از حمله به زنان و دختران به زعم آنان بدپوشش یا حمله به میتینگ‌های انتخاباتی محمد خاتمی در سال ۱۳۷۶. اما حمله این افراد یا آدم‌های تحت نفوذ این افراد در سال ۱۳۷۷ به دو وزیر در مراسم نماز جمعه تهران، بیش از پیش این گروه را بر سر زبانها انداخت. عبدالله نوری وزیر کشور و عطاالله مهاجرانی وزیر ارشاد دو نفری بودند که مورد ضرب و شتم این گروه قرار گرفتند.
یک سال بعد در تابستان سال ۱۳۷۸ این گروه فاجعه‌ای را به بار آورد که با گذشت ۱۰ سال هنوز از یادها نرفته است. حمله به خوابگاه دانشجویان در کوی دانشگاه تهران را می‌توان تا آن زمان سیاه‌ترین لکه پرونده گروه‌های فشار یا همان لباس شخصی‌ها دانست. شاهدان عینی آن روزها خوب به یاد دارند وانت‌هایی را که از داخل مساجد بیرون می‌آمدند و بارشان مردان چماق به دست و سفید پوشی بودند که فریاد می‌زدند: «خامنه‌ای خمینیه، می‌فهمی؟».
در اسفند همان سال نیز یکی دیگر از اعضای گروه انصار حزب‌الله در شهرری، سعید حجاریان معروف به تئوریسین اصلاحات را از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار داد. سعید حجاریان ۱۰ سال است که بر روی صندلی چرخ‌دار می‌نشیند و به درستی قادر به تکلم نیست. سعید عسگر ضارب او مدت کوتاهی پس از بازداشت آزاد شد و چهار سال بعد به همراه ۲۵۰ لباس شخصی دیگر به خوابگاه دانشجویی دانشگاه علامه طباطبایی در طرشت حمله کرد.
در تمامی این سالها هرگاه تجمعی برپا می‌شد، حضور پررنگ این ’’پیراهن‌سفیدها‘‘ حتی گاه بیش از تجمع‌کنندگان به چشم می‌خورد. نشست‌های اعتراضی زنان، دانشجویان، کارگران، معلمان و هر گروهی که قصد اعتراض داشت از حمله این نیروها در امان نمی‌ماند. خواه هشتم مارس در پارک لاله باشد و بانویی هفتاد ساله که سیمین‌بانوی شعر ایران لقبش داده‌اند و خواه روز گرامیداشت معلم و معلمانی که دو سال در پی حقوق معوقه خود بوده‌اند.

لباس شخصی‌ها در دو ماه اخیر
اما نقطه اوج فعالیت این گروه را شاید بتوان حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال جاری دانست. این بار دیگر فضای مجازی و سرعت انتشار خارق‌العاده‌اش به کمک آمد و تصاویر زنده و گویا و غیر قابل انکاری را در سراسر جهان پخش کرد که نشان از حملات بی‌امان لباس شخصی‌ها به مردم معترض داشت. این بار اما دیگر تنها چوب و چماق و چاقو نبود، سلاح گرم آخرین وسیله‌ای است که این نیروها از آن برای سرکوب گروه‌های معترض استفاده می‌کنند.
در جریان ناآرامی‌های پس از انتخابات شواهد بسیاری به دست آمد که افرادی با ظاهری کاملا غیر حزب‌‌اللهی و گاه حتی با همراه داشتن نماد سبز در بین مردم ایجاد اغتشاش کرده و گاه حتی اقدام به کتک زدن افراد می‌کنند. یکی از کسانی که در روز سی خرداد در تهران دستگیر شد می‌گوید که توسط یک لباس شخصی در میدان انقلاب دستگیر شده و این فرد پس از دستبند زدن به او تنها گفته دنبال من بیا و خودش با فاصله زیادی در جلو راه افتاده است. او ادامه می‌دهد: «این آقا با فاصله با من راه می‌رفت یعنی یک جوری بود که همه مردم من را که نگاه می‌کردند انگار من دستبند به دست فرار کردم و دارم تنهایی راه می‌روم، این قدر با فاصله از من راه می‌آمد. دوتا آقای دیگر، دو پسر خیلی جوان، که خیلی شبیه خودمان بودند و نه آن طرفی، دو طرف من ایستاده بودند. خیلی آرام به من گفتند، خانم! تو سروصدا نکن، تو کوچه باریک که رسیدی، ما تو را فراری میدهیم. اما وقتی به یک کوچه باریکی رسیدیم که محل پلیس پیشگیری تهران است، همان دو نفر من را هل دادند و گفتند حالا بروگمشو. یعنی آن دو نفر هم با آن آقا بودند. با این که تیپ‌شان از خود ما بود و مچ‌بند سبز داشتند و موهای ژل‌زده و صورت تیغ‌شده».
وب سایت جرس نیز از عکسبرداری و فیلمبرداری افراد لباس شخصی با ظاهر غیر حزب‌اللهی از مردم می‌نویسد. به نوشته‌ی این وبگاه وظیفه این افراد گرفتن عکس و فیلم از تظاهرکنندگان به منظور شناسایی آنان است.

لباس شخصی‌ها کیستند؟
محسن سازگارا از بنیانگذاران سپاه پاسداران که خود چند ماهی بیشتر در آن نماند، نیروهای لباس شخصی را منتسب به سپاه و تحت فرمان آیت‌الله خامنه‌ای می‌داند: «لباس شخصی‌ها یک بریگارد خاص زیرنظر اطلاعات سپاه هستند و کسانی هستند که تربیت شده‌اند برای این که مردم را کتک بزنند و همان هایی هستند که در طول تمام سالیان گذشته، دوره‌ی دولت اصلاحات و بعد از آن هروقت اعتراضی بوده با موتورسیکلت یا پیاده آمدند، حمله کردند و مردم را کتک زدند و گاهی چاقو کشیدند و میله‌ی آهنی دستشان بوده است و امروزه اسلحه هم دارند و به کار می‌برند. هیچ کسی هم مسئولیت‌شان را نمی‌پذیرد. خود حکومت هم نمی‌پذیرد که آنها به او وابسته‌اند و فقط غیرمستقیم اعمالشان را به‌عهده می‌گیرد. اما واقعیت این است که لباس شخصی‌ها ماشین سرکوب آقای خامنه‌ای در تمام دوازده سال گذشته بودند».
اما تا به حال هیچ مرجع رسمی دولتی گفته‌های سازگارا را تایید نکرده است. سردار احمدی مقدم فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران در مصاحبه‌ای که روز سی تیرماه سال جاری با خبرگزاری آریا انجام داد تاکید کرد که لباس شخصی‌ها از افراد نیروی انتظامی نیستند. وی گفت: «یکی از مشکلات پلیس در این بحران حمله چندسویه به نیروهای انتظامی بود و گروه‌های مداخله کننده در این وضعیت می‌خواستند القا کنند که لباس شخصی‌ها از درون ناجا هدایت می‌شوند حال آنکه هیچ یک از این افراد یونیفورم و یا مشخصه‌ای نداشتند که معلوم شود جزو کدام گروه هستند».
اقدامات گروه‌های موسوم به لباس شخصی در جریان ناآرامی‌های پس از انتخابات به حدی بود که نمایندگان مجلس برای اولین بار از این افراد و انتساب احتمالی آنان با نظام سخن گفتند. ابوترابی یکی از نمایندگان مجلس و عضو کمیته حقیقت‌یاب مجلس برای بررسی حمله به کوی دانشگاه هنگام قرائت گزارش این کمیته در مجلس، گفت: «چرا افرادی با لباس شخصی و بدون داشتن ماموریت از طرف نهادهای مسئول داخل نظام وارد کوی شدند؟ از نظر کمیته این افراد کاملا مشکوک هستند و باید هرچه سریعتر هویت آنان توسط دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی کشف و فاش شود». این سخنان وی با اعتراضات شدید نمایندگان اصولگرا روبرو شد به طوری که جلسه غیر علنی مجلس نیمه‌کار ماند.
شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل معتقد است اگر دولتی علنا بگوید که نمی‌داند نیروهای مهاجم به مردم کیستند، آن دولت دیگر مشروعیت ندارد: «تکلیف حکومت ایجاد امنیت است. بنابراین وقتی که دولتی صراحتا اظهار عجز می کند و می گوید من نمی‌توانم جلوی افرادی را که در خیابان به مردم حمله می‌کنند بگیرم، در حقیقت اظهار عجز کرده و می گوید من وظایف خودم را انجام نمی دهم یا نمی توانم انجام دهم. در این صورت مشروعیت آن دولت زیر سوال می‌رود. چگونه است که دولت نمی تواند امنیت را حفظ کند؟ این افرادی که حمله می‌کنند یا واقعا از ناحیه حکومت هستند یا اینکه حکومت به هیچ وجه ارتباطی با این افراد ندارد که در این صورت باید شیوه‌ای اتخاذ کند که این افراد را دستگیر کند».
وقتی سعید عسگر، ضارب حجاریان دستگیر و در دادگاه به ۱۵ سال زندان محکوم شد، این امید در دلها زنده شد که نیروهای لباس شخصی خودسر هستند و حکومت بنا دارد با آنها مبارزه کند اما تنها چند ماه پس از اجرای حکم، سعید عسگر از زندان آزاد شد و حتی گفته شد که پایگاه بسیج شهرری، روز آزادی او را جشن گرفته است.
شعبان جعفری معروف به شعبان بی‌مخ، هم او که به شهادت عکسها و اسناد و مدارک، چماق کودتای ۲۸ مرداد بود، در روز ۲۸ مرداد ۱۳۸۵ درست ۵۳ سال پس از کودتا در غربت درگذشت. شاید این پایان پندآموزی باشد بر پرونده یک لباس شخصی.

نویسنده: میترا شجاعی
تحریریه: رضا نیکجو

رادیو صدای آلمان


۵ مرداد ۱۳۸۸




از جرقه حریق بر می خیزد
“تپیدنهای دل ها ناله شد آهسته آهسته
رساتر گر شود این ناله ها، فریاد می گردد
...
دلم از این خرابیها بود خوش زانکه می دانم
خرابی چونکه از حد بگذرد آباد می گردد
...
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زانرو
که بنیاد جفا و جور بی بنیاد می گردد“
فرخی یزدی

جنبشی که در ایران آغاز شد و همانگونه که انتظارمی رفت بشدت سرکوب گردید بیان خشم فروخفته ملتی است که سی سال است آنرا در دل خود نگهداشته است. این جنبش اگر چه امروز به عقب نشینیهائی دست زده است ولی خاموش شدنی نیست. این جنبش که بزرگترین حرکت اعتراضی بعد از انقلاب در ایران بود نشان می دهد که مردم ایران هنوز در اشتیاق آزادی و دموکراسی، در اشتیاق کسب حقوق فردی و مدنی، در اشتیاق تحقق حقوق بشر در ایران و حقوق دموکراتیک می سوزند. آنها آماده جانبازیند و می فهمند که برای کسب و حفظ حقوق دموکراتیک باید مبارزه نمود و بهائی در خور آن پرداخت کرد. خواستهائی که بعد از انقلاب منحرف شده، سرکوب شده بود همچون آتشی زیر خاکستر می سوزد، می خروشد و منتظر فرصت است. روند پیروزی انقلاب ایران پایان نیافته است. جامعه ما در حالت حکومت نظامی بسر می برد و مردم دیگر منتظر “معجزه“ نیستند و جانشان به لبشان رسیده است. تناقض میان جمهوریت که حکومت مردمی است و اسلامیت که حکومت الهی است و با واقعیت زندگی روزمره انسانها بیگانه است روز بروز بیشتر عیان شده و ترازوی اجتماعی بیشتر به سمت جمهوریت سنگینی می کند. این تناقض میان ماهیت انقلاب و ماهیت ضد انقلاب که از بدو انقلاب در جامعه رشد کرد هر روز خود را بیشتر نشان می دهد و کفه ترازو بنفع خواستهای انقلابی مردم سنگینی می کند. اسلامیت نمی تواند بر انسانیت و ایرانیت پیروز شود. هر جرقه ای می تواند به حریق بزرگی منجر شود.
نیروی اساسی این حرکت را بطور عمده بخشی از ناراضیان از این حکومت تشکیل می دادند که مفری برای ابراز انزجار از این دستگاه استبدادی می جویند. طبیعتا در این حرکت “هر کس از ظن خود شد یار من“. پاره ای که حتی در رای گیری شرکت نکرده و آنرا تحریم نموده بودند، پاره ای که راه نجات ایران را نه در تغییر جناحها بلکه در سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی می دانند به اعتراض دست زدند، به میدان آمدند و موسوی را بهانه کردند تا کل رژیم را به زیر ضربه بگیرند. دانشجویان، روشنفکران، جوانان و بویژه دختران موتور این حرکت بودند. جوانان بر اساس آمار منتشر شده بیش از 70 درصد جامعه ایران را تشکیل می دهند و کشور ما دارای جمعیت جوانی است. سن اکثر آنها پائین سی سال است. ولی بر اثر سیاستهای اشتباه بویژه سیاستهای اقتصادی رژیم جمهوری اسلامی، بحران تورم و بیکاری مجموعه جامعه ایران را در بر گرفته است. رژیم جمهوری اسلامی یک جامعه دلال پرورده است که در آن سرمایه ها به سوی بهره های زود رسند، جامعه ای که طفیلی پرور است. رانت خواری چون خوره به جان جامعه افتاده و مرتب جامعه ما را با بحران روبرو می کند. همین آقای هاشمی رفسنجانی “بزرگ“ بود که با سیاست تعدیل اقتصادی دستآوردهای انقلاب را بدور ریخت و شرایط سرمایه گذاریهای غارتگر خارجی را به ایران فراهم آورد و بر خلاف مصالح ایران شرایط استعماری سازمان تجارت جهانی را پذیرفت. همین سیاست را آقای خاتمی با لبخندش ادامه داد. همین سیاست را احمدی نژاد با قلدری و تهدید ادامه می دهد وی دست آقازاده های آخوندها را در امور صادرات و واردات باز گذارده و جیبهای آنها از اعتبارات دولتی که همان پول نفت باشد انباشت می کند. همین آقای رفسنجانی بود که ملی شدن صنایع نفت را مورد هجوم قرار داد و تا امروز توانسته اند بخشی از صنایع ملی شده نفت را خصوصی کنند. آنها از ترس مردم هنوز موفق نشده اند صنایع نفت را بطور کلی و کامل خصوصی کرده در اختیار چند شیخ شیعی و ایرانی بگذارند. این شعار مردم که می گویند: “مالک ایران منم“ پاسخی به چپاول منابع ثروت مردم ما توسط قشری سرمایه دار مافیائی است. این نابسامانیها در تمام زمینه ها، جامعه را به سر حد انفجار می کشاند. بی اعتمادی و هراس از آینده نامعلوم، کمبود فرصتهای شغلی، حیف ومیل و غارت اموال عمومی و ایجاد شکاف عمیق طبقاتی وضعیت انفجاری در جامعه فراهم کرده است. تبلیغ خرافات و تلاش برای تحمیق مردم که “گاوهای شیرده ای“ باشند با مقاومت روبرو می شود. فقر عمیقی در در جامعه حکمفرماست. فقدان امنیت اجتماعی بیداد می کند. هیچکس بجز عوامل حاکمیت بر جان و مال و ناموس خود مسلط نیست. رژیم اسلامی به هویت ملی مردم ایران که در درجه اول ایرانی هستند توهین می کند، با مردم ایران بسیار تحقیرآمیز رفتار کرده و غرور ملی مردم را جریحه دار می سازد. آنها می خواهند هر آنچه رنگ ایرانی دارد از بین ببرند و رنگ سبز اسلامی را جایگزین آن کنند. رفتار این دستاربندان عقب مانده، زشت، مانند رفتار کسانی است که از قعر تاریخ در آمده و بدنیای قرن بیست یکم پرتاب شده اند و می خواهند جامعه را با زور به قعر تاریخ ببرند. مبارزه با اعیاد ملی و جایگزینی آنها با اعیاد مذهبی جنگی فرهنگی میان دو اندیشه است، اندیشه مردگان سر از گور بدر آورده و زندگانی که زندگی را تجربه می کنند و پیروز می شوند. نهضتی که پدید آمده بسیار عمیق تر از آن است که در سطح بنظر می رسد. این نهضت فریاد خشم ناله های سی ساله است که از حلقوم مردم میهن ما بیرون می آید. پس در تحلیل ماهیت این جنبش توده ای تنها به شکل شعارها چسبیدن، تنها ترکیب شرکت کنندگان را دیدن بیان همه حقیت نیست. در شرایط جدید مردم امکان نفس کشیدن پیدا کردند و نفس کشیدند.
شرایط اکنون طور دیگری است. شور آغازین انقلاب، وحدت ملی در زمان جنگ تحمیلی عراق و تجاوزش به ایران، تهدیدات جرج بوش امپریالیست و صهیونیستهای اسرائیلی فروکش کرده و زمینه بروز تضادهای درونی را فراهم آورده است و این است که طبقات و اقشار معینی از جامعه که بطور عمده در زمره نخبگان هستند سر به اعتراض بر می دارند و خواهان احترام به حقوق انسانی، رعایت حداقل اخلاق و هنجارهای بورژوائی، خواستار حقوق شهروندی می شوند. مردم می گویند با انسانها نمی شود مانند حیوان رفتار کرد. انسان دارای کرامت و حیثیت است. مردم دیگر نمی توانند توهین و تحقیر مشتی طفیلی در جامعه را تحمل کنند. آنها از دروغ و دغل نفرت دارند و جانشان از تقیه اسلامی به لب رسیده است. نظام اسلامی بر دروغ و تقیه بنا شده است. با طلسم سحر آمیز “مصلحت اسلام“ می توان کثیف ترین و زشتترین جنایت بشری را زیبا و توجیه پذیر گردانید. هر دنائت و پستی و جنایت برای حفظ “منزلت“ اسلام قابل توجیه است. آخوندها از مذهب وسیله ای ساخته اند که نیل به هدفشان هر وسیله ای را بهر اندازه نیز که غیر انسانی و آلوده باشد توجیه می کند. آنها ولی نمی فهمند که مردم این همه دنائت و پستی و دروغگوئی را درک می کنند و آنرا توهین به خرد انسانی تلقی می نمایند. مردم خواهان امنیت اند. مردم می خواهند تا دستگاه قضائی دستگاهی مستقل و بی طرف باشد. قوانین وحشیانه قصاص که قوانین دوران بربریت است برچیده شود. تساوی حقوق زن و مرد به رسمیت شناخته شود. در حالیکه دادگستری ایران آلت دست نه تنها طبقه حاکمه بلکه مامورین زورگو و مستبد آنها نیز هست. احکام اعدام معلوم نیست بر چه اساسی صادر می شود. آنها حتی رعایت قوانین خودشان و قوانین “الهی“ را نمی کنند. اسناد جعلی می سازند تا بر اساس آن آدمکشی کنند. این آدمکشی برای آنها حکم ارعاب و تهدید و زهر چشم گیری را دارد. آنها می خواهند قدرت خود را به رخ مردم بکشانند تا پایه های حکومت خویش را که بر اساس باجگیری و در درجه اول چپاول استوار است، تثبیت کنند. کسی در این نظام نیست که به مردم پاسخگو باشد. حتی نمایندگان منتصب آنها نیز در مجلس خودشان دارای مصونیت سیاسی نیستند و نمی توانند در تصمیمات خود آزادانه عمل کنند. کشتار در زندانها و در سلولهای زندانها، در زمان بازجوئیها امر رایجی است. قانونی نیست که مجری مشروع معتبری داشته باشد و از حقوق مردم دفاع کند. دادگاه انقلاب و یا دادگاه ویژه روحانیت همان دادگاههای تفتیش عقاید قرون وسطائی هستند که به مردم اعمال زور می کردند. وقتی کسی مفقود می شود و یا سر به نیست می گردد معلوم نیست توسط کدام قوه قهریه و با کدام حکم قضائی دستگیر شده و در کدام اسارتگاه خوفناک و مخفی بسر می برد. معلوم نیست اسراء داری چه حقوقی هستند. هیچکس در مقابل مردم و مقامات مسئول پاسخگو نیست. مشتی مافیائی بر سریر قدرت تکیه زده اند و مانند اربابان فئودال قرون وسطا فرمانروائی می کنند. تجاوز به زنان از نظر آنها مجاز است و با تهدید وکلای مدافع و نقض همه موازین سنتی و متداول حقوقی مانع شناسائی مجرم و کشف جرم می شوند. منافع آنی مشتی در رژیم جمهوری اسلامی بر بالای منافع عمومی مردم ایران قرار دارد. مملکت ایران را آنها به مملکت شتر گاو پلنگ بدل کرده اند. علیرغلم اینکه مستبدی به نام ولایت فقیه بر سر کار است و فعال مایشاست ولی در عمل حکومت ملوک الطوایفی در همه جا مستقر است. مردم هر روز ناظرند که زنان را سنگسار می کنند، مردان را شلاق می زنند، در زندگی خصوصی مردم بنا بر اغراض شخصی و حق و حساب گیری دخالت می کنند. هیچ مرجع رسیدگی وجود ندارد. کار به جائی رسیده که خودشان شروع کرده اند برای کسب همه قدرت خودشان را خوردن. جامعه متکی بر قانون نیست متکی بر زور قویتر است و این است که همه در پی قوی شدند هستند تا از حقشان دفاع کنند. در حالیکه در اثر فقر و پاشیدگیهای خانوادگی که مسببش نهاد جمهوری اسلامی است فحشاء در ایران به اوج خود رسیده است، مامورین گشت در پی رعایت پوشش اسلامی هستند که ارکان “مستحکم“ حاکمیت اسلامی را برهم نریزد. آنها فکر می کنند می توانند با ایجاد رعب و وحشت یک جامعه را اداره کنند ولی دست آقاها و آقازاده ها را در غارت اموال عمومی و دزدی و ارتشاء باز بگذارند.
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان ست
این بی عدالتیها، تحقیرها، توهینها، بی دورنمائی ها، غارتها و... خشم مردم را به ویژه جوانان را که حساسترین قشر اجتماعیند به جوش می آورد و هر جرقه ای می تواند آتش خشم آنها را برانگیزد. مسلما این اولین بار نبوده و آخرین بار نیز نخواهد بود. به این جهت خواستهای این جنبش خواستهای مترقی، طبیعی و در چارچوب هر رژیم بورژوائی قابل تحقق و عملی است. اساسا مردم خواست غیر قابل اجراء و عجیب و غریبی ندارند. آنها حتی بطور مسالمت آمیز و در چارچوب قوانین اساسی و موضوعه حاضر به همکاری بودند ولی رژیم صدای هیچ منتقد و معترضی را از ضعف و ترسش تحمل نمی کند. رژیم جمهوری اسلامی به علت همان ویژگی مذهبی و تعدد قدرت، به علت اینکه بسیاری چاقوکشها و لومپنها و مفتخورها با سوء استفاده از شرایط انقلاب به غصب مناصب ومقامهای پر و آب و نان دست یافته و بهر قیمتی در حفظ آن می کوشند قادر نیست بر آشفتگی درونی خویش غلبه کند. باندهای مافیائی قدرت در تمام جناحهای آنها با همین سیاست دیر آمدیم و زود هم باید برویم تنظیم شده است. رژیمی که رهبرانش پولهای کلان خویش را در بانکهای اروپائی انبار کرده اند نمی تواند به زوال خود مطمئن نباشد و بهمین جهت است که برنامه هایش دوراندیشانه و دیرپا نیست. رفسنجانی روزی که از وی در مورد ثروتهایش که در بانکهای خارجی انبار کرده بود پرسیدند مدعی شد که این ثروت را برای حفظ انقلاب در ایران اندوخته و لازم دارد. باین جهت طغیان مردم ماهیتا یک طغیان برحق، با خواستهای برحق است. اینکه پاره ای شعارهای آن نادرست است، پاره ای شعارها حتی ارتجاعی و نشانه نفوذ عوامل دشمن در جنبش است، پاره ای شعارها حتی مسخره و بچه گانه است تاثیر در اساس ماهیت مترقی این جنبش نمی کند. این مشکلات همیشه در مورد هر جنبشی وجود دارد جنبش ناب وجود نداشته و ندارد. به ویزه اینکه فاقد رهبری انقلابی و یا بدون رهبری سردرگم باشد.
همه ما می دانیم که سرمایه داری متکی بر احترام به اصل مالکیت خصوصی بر وسایل تولید است. مالکیت خصوصی یک اصل مقدس سرمایه داری است. تمام روبنای اجتماعی در جوامع سرمایه داری از حقوق، هنر، ادبیات، تبلیغات، فلسفه، ایدئولوژی گرفته تا همه قوانین مدون بر اساس احترام به ماکیت خصوصی تنظیم شده است. آقای اوباما در آمریکا و یا خانم مرکل در آلمان نمی توانند با زور طپانچه وارد خانه کسی شوند، وی را از خانه بیرون کنند واموالش را ضبط نمایند. تائید این امر یعنی که باید فاتحه جامعه سرمایه داری را خواند. خانم مرکل و آقای اوباما را دادگاه سرمایه داری به محاکمه می کشد و به زندان می افکند تا امنیت سرمایه در نظام سرمایه داری حفظ شود. در اینجا سخن بر سر کل نظام و مصلحت نظام سرمایه داری است. امنیت سرمایه باعث تولید بی در و سر و با اطمینان و علاقه است. در ایران سرمایه داری شکل متعارف ندارد. گرچه که به امر مالکیت خصوصی با احترام برخورد می شود و از نظر اسلامی کسی حق ندارد اموال غیر را تصاحب و غصب کند و مال غصبی حرام است. گرچه که این بیان اسلامی همان اصل تقدس مالکیت خصوصی به زبان مذهبی است، ولی در جمهوری اسلامی براحتی مالک وسیله تولید را بر می دارند و یک مالک دیگر بجای وی می نشانند. قانون از مالک خلع شده مورد غضب دفاع نمی کند از مالک غاصب دفاع می کند. گرچه که مالکیت خصوصی بر وسیله تولید دست نخورده باقی مانده است و مناسبات حاکم همان مناسبات سرمایه داری است ولی صاحب جدید وسایل تولید صاحب قدیم آن نیست. این شکل کار عواقب فاجعه باری بدنبال می آورد. هیچکس تامین ندارد. فردی که درآمد ماهیانه اش حتی معادل 10 هزار یورو است امنیتی در جامعه حس نمی کند. هر کس که پولش را به بانک سپرده است مطمئن نیست بانک دولتی با یک حکم حکومتی آنرا بالا نکشد. از امروز به فردا می تواند توسط قهر غیر اقتصادی بی خانمان شود. این است که بحران در بطن جامعه می جوشد و نارضائی تولید می کند. این فقط کارگران نیستند که مورد ستم و استثمار و بی حقوقی مطلق اند و در زیر خط فقر زندگی کرده و حقوقشان پرداخت نمی شود، نارضائی اقشار مرفه جامعه را نیز در بر می گیرد. از سرمایه داری اسلامی یک سرمایه داری مافیائی می سازد که عامل قهر و نقش سیاسی جناحبندیها در آن برجسته است. حقوق کارگران را نمی دهند، اعتراض آنها را سرکوب می کنند، حق اعتراض و اعتصاب را از آنها می گیرند. چنین حکومت وحشت و قلدری کمتر در تاریخ جهان وجود داشته است.
اینها عوامل خشم مردم است که سینه چاک و بی هراس به خیابانها می ریزند زیرا تصمیم دارند از زندگی بد بیشتر از مرگ بترسند.
جنبش کنونی فاقد رهبری است. رهبری سبز مذهبی با همان ماهیت سیّدی آن حتی از همان روز نخست از کل جنبش عقب بود و از تحول و پیشرفت جنبش ترسید و عقب نشست. گرگها همدیگر را نمی خورند. در مورد اپوزیسیون خودی در ایران نیز چنین است. آنها به دوعلت به جان هم افتاده اند. یکی اینکه بر سر غارت اموال عمومی و تقسیم پول نفت و مقام و منصبهای نان و آبدار با هم به توافقی نرسیده اند و دارو دسته های مصباح یزدی و خامنه ای و محمد یزدی و محسنی اژه ای و مهدوی کنی و طبسی و... همه چیز را صاحب شده میان اعوان و انصار خویش تقسیم کرده اند و سر بقیه بی کلاه مانده است و احساس عدم امنیت می کنند، آنها یک مافیای قدرت پدید آورده اند که بر هیچ قانونی، جز قانون زور و گردن کلفتی و چپاول و خودسری متکی نیست. پایگاه اجتماعی آنها بطور عمده تجار سنتی بازار، یعنی بورژوازی تجاری سنتی، همراه با بروکراتها و اوباشان خرده بورژوازی لومپنی است که عصای دست آنها بوده و در بعد از انقلاب به آلاف و الوفی رسیده و مقاهای مهمی را اشغال کرده اند. این طفیلیها از سرنگونی این رژیم چون همه چیز خود را از دست می دهند بسیار باک دارند. در مقابل سایر بورژوازی ایران بطور عمده بورژوازی غیر تجاری، بورژوازی صنعتی و تکنوکراتها و روشنفکران متعلق به طبقه آنها هستند که دستشان از منافع نفت و اعتبارات دولتی کوتاه است. بشدت به علت سیاستهای سرشار از ماجراجوئی و بی برنامگی جناح حاکم ضرر می بینند، فاقد امنیت قضائی هستند. سرمایه شان مانند گوشت قربانی می تواند مورد چپاول ارگانهای قدرت قرار گیرد. این عده علیرغم اینکه حامی نظام سرمایه داری اند و از نظر مالی از اقشار مرفه جامعه محسوب می شوند ولی از اوضاع انفجاری بشدت ناراضی اند. با روش حکومتی دستاربندان دینی موافق نیستند. حتی حاضرند که در عمل دین را از حکومت، مانند زمان شاه با قرائت جدید و تا همان حدود “جدا“ کنند، آنها بر سر حفظ کل نظام و شیوه های سرکوب و مصالحه با جناح حاکم توافقی ندارند. آنها ترجیح می دهند سیاست نان قندی و شلاق را اجراء کنند و نه فقط سیاست شلاق را بکار گیرند. آنها می فهمند که سیاست حاکم سیاست فقدان امنیت برای بخشی از سرمایه داران است. سرمایه داری امنیت سرمایه را می طلبد و سرنوشت سرمایه را نمی شود بجای قانون در دست خودسری چهارتا اوباش قرار داد که هر روز سرمایه داران باید بیکی از سازهایشان برقصند. بورژوازی سنتی بازار و بروکراتهای دولتی همراه با اوباشان مافیائی خود از این وضع، بیشتر و بهتر سود می برند و تمایلشان به سرکوب شدید مردم چرخش دارد.
جنبشی که در پائین درگرفته دست ردی به این نظام بی در و پیکرِ مافیائی، بی حساب و کتاب، جنبش خرد در مقابل جهالت است. این جنبش حتی بعلت این طیف عظیم نابسامانی و نارضائی بخشی از طبقات حاکمه را نیز در بر گرفته است. طبیعتا درجه تحول و خواست پیشروی در همه شرکت کنندگان یکسان نیست. هر چه جنبش رادیکالتر شود ترکیب جنبش تغییر می کند. عناصر وابسته به طبقات مرفه و بالای شهری به خانه های خویش بر می گردند. ولی خواستهای مردم خواستهای به حقی است و باید از آنها حمایت کرد و به مرد م با حوصله نشان داد که تحقق این خواستهای انسانی، مدنی، سیاسی تنها بر ویرانه های رژیم جمهوری اسلامی امکان پذیر است. هرگونه مبارزه ای در چارچوب بقاء رژیم جمهوری اسلامی تکرار وضعیت کنونی است. اگر طوری باشد که همیشه باید بین بد و بدتر، بد را انتخاب کرد، این بازی تا ابد ادامه دارد و تا لحظه ایکه مردم ندانند که چه می خواهند و رهبری خویش را بدست یک سازمان رهبری کننده انقلابی که مورد اعتماد آنها قرار گرفته باشد، نسپارند از این مهلکه جان سالم بدر نمی برند. حزب کار ایران(توفان) باید این مسایل همه جانبه برای توده های مردم روشن کند.

نقل از توفان ارگان مرکزی حزب کارایران شماره 113 مرداد ماه 1388
www.toufan.org
toufan@toufan.org

۳ مرداد ۱۳۸۸

سالگرد درگذشت شاملو با حضور نیروهای امنیتی برگزار شد
روز جمعه دوم مرداد، نهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو بر سر مزار او در امامزاده طاهر کرج با حضور گسترده‌ی نیروهای امنیتی برگزار شد. دکتر ناصر زرافشان عضو کانون نویسندگان از جزئيات این مراسم می‌گوید.
.تصاوير مراسم سالگرد شاملو . تصاوير را در لينک زير از سايت بی بی سی ببينيد
آقای زرافشان به دعوت کانون نویسندگان ایران قرار بود که روز جمعه دوم مرداد، مراسم نهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو شاعر ایرانی بر سر مزار او در امام‌زاده طاهر کرج برگزار شود. آیا این مراسم برگزار شد؟

دکتر ناصر زرافشان:
بله. حتا زودتر از ساعت ۵ که مقرر بود. می‌دانید که دوستداران شاملو در ایران و در تهران فراوانند. از یکی دو ساعت قبل جماعتی جمع بودند و به طور آزاد شعر می‌خواندند و سرگرم شعرخوانی و بحث بودند تا ساعت ۴/۵ که عملا دوستان کانون هم رسیدند و از ساعت ۶ هم به تدریج متفرق شدند. تا ساعت ۶/۵ هم که من آنجا بودم تعداد باقیمانده اینطرف و آنطرف سرگرم بحث و شعرخوانی و این صحبت‌ها بودند.

آیا نیروهای انتظامی و امنیتی هم حضور داشتند؟

بله. آنها از قبل آنجا مستقر شده بودند. دور و بر ساعت ۵/۵ هم قصد هجوم و تعرض داشتند که به هرحال ممانعت کردیم و با یک سلسله مذاکره جلوشان را گرفتیم تا ساعت ۶ که جماعت بتدریج متفرق شدند و راهپیمایی هم از سمت امامزاده طاهر به سمت اتوبان کرج سرودخوانان و شعرخوانان برگزار شد.

کسانی که شما اشاره کردید که با آنان مذاکره و گفت‌وگو کردید، مأموران نیروی انتظامی بودند یا از چه نهادی بودند؟

نیروی انتظامی بودند و لباس شخصی هم بودند. جسته گریخته گهگاه صحنه‌هایی مثل گرفتن دوربین این و آن، که احتمالا فیلمبرداری و عکسبرداری کردند یا موبایل بعضی‌ها به چشم می‌خورد که آن هم با بحث، حل و فصل شد و بهرحال جلوی برخورد گرفته شد.

آیا کسی از کانون نویسندگان یا از نزدیکان آقای شاملو سخنرانی کردند؟

نه، ما برنامه‌ای از قبل پیش‌بینی شده نداشتیم. چون می‌دانستیم که نتایج‌اش قابل پیش‌بینی و تضمین شده نیست. صحبت‌هایی هم که من و آقای ريیس دانا کردیم در واقع در جهت آگاهی دادن به جمع بود در این زمینه که وضع چگونه است و چگونه باید حرمت شاملو را حفظ کرد. بالاخره مسئولیت امنیت کسانی هم که آمدند آنجا خودش یک مسئله است. حفظ حرمت شاملو و حفظ حرمت آن جمع هم هست و خوشبختانه این کار به هرصورت انجام شد و جز برخی درگیری‌های پراکنده که آن هم سر توقیف دوربین‌ها و موبایل‌ها و اینجور چیزها بود و آنها هم حل و فصل شد، اتفاق خاص دیگری نیفتاد.

این روزها مردم معترض به نتایج انتخابات ایران از هر فرصتی برای بیان خواست‌های خودشان استفاده می‌کنند. آیا امروز هم از این فرصت استفاده شد؟

طبیعی‌ست. من نظرم این است که اصلا مسئله‌ی انتخابات نیست. در واقع از ۲۳ـ ۲۲ خرداد که مردم وارد صحنه شدند فضا و صورت مسئله به طور کلی تغییر کرد. یعنی بحث دیگر بحث انتخابات و نتایج انتخابات نبود. و بحث دو جناحی که باهم درگیرند و جنگ قدرتی که در بالا جریان دارد نبود. مردم در واقع ظرف این سی سال گذشته از ناحیه‌ی هر دو طرف این جنگ قدرت در معرض سرکوب و فشار قرار گرفته‌اند. این استفاده از فرصتی بود برای بیان آن نارضایی و بیان مطالبات‌شان. البته در موقعیت‌های مختلف، همان طور که گفتید، با استفاده از فرصت‌های مختلف این خودش را نشان می‌دهد. امروز هم کمابیش طبعا مایه‌ای از آن جریان هم در کار بود. منتها تمام تلاش ما این بود که هم بخاطر حفظ امنیت‌کسانی که برای بزرگداشت شاملو آمده بودند و هم برای حفظ حرمت شاملو اتفاقی نیفتد که گفتم، دوروبر ساعت ۵/۵ قصد تعرض به جمعیت را داشتند که جلویش گرفته شد.

مصاحبه‌گر : میترا شجاعی
تحریریه: بهرام محیی

۱ مرداد ۱۳۸۸


محمد کامرانی؛ یکی دیگر از کشته‌شدگان درگیری‌های تهران
محمد کامرانی، جوان ۱۸ ساله ای که در اعتراضات روز ۱۸ تیر سال ۱۳۸۸ بازداشت شده بود، روز ۲۵ تیر در اثر جراحات وارده، که معلوم نیست در جریان درگیری ها و یا در زندان ایجاد شده، از دنیا رفت.
طبق آمارهای رسمی در درگیری های بعد از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری در ایران بیش از بیست نفر کشته اند. اما بعضی از معترضین تعداد کشته شدگان را چند برابر این تعداد می دانند.
یکی از اعضای خانواده آقای کامرانی به بی بی سی فارسی گفت که او در درگیری های روز پنجشنبه ۱۸ تیر در حوالی میدان ولیعصر تهران بازداشت شده است. البته به گفته این عضو خانواده آقای کامرانی، او در حرکات اعتراضی شرکت نداشته و صرفا در حال عبور از خیابان بوده است.
بنا بر گزارش های رسیده از ایران و اظهارات این عضو خانوده محمد کامرانی، او پس از دستگیری به همراه تعداد دیگری از بازداشت شدگان به بازداشتگاهی در کهریزک منتقل شده است.
بعد از چند روز فهرستی از سوی مسئولان زندان اوین از بازداشت شدگان منتقل شده از کهریزک به زندان اوین منتشر شد که نام محمد کامرانی هم در میان آنها وجود داشت.
با پیگیری های خانواده آقای کامرانی به آنها اطلاع دادند که روز چهارشنبه ۲۴ تیر، او از زندان آزاد خواهد شد و هنگامی که خانواده برای تحویل گرفتن او به زندان مراجعه کردند، به آنها گفته شد که به دلیل جراحاتی که به او وارد شده، به بیمارستان لقمان تهران منتقل شده است.
این عضو خانواده آقای کامرانی که خود در بیمارستان لقمان حاضر شده می گوید که در بیمارستان با پیکر نیمه جان محمد کامرانی روبرو شده است. خانواده آقای کامرانی با اصرار و تحت حفاظت ماموران، او را به بیمارستان مهر منتقل می کنند، اما بعد از چند ساعت و علی رغم تلاش پزشکان بیمارستان مهر، محمد کامرانی ۱۸ ساله از دنیا می رود.
پیکر محمد کامرانی، صبح روز شنبه در بهشت زهرای تهران دفن شده است.
پیش از محمد کامرانی نام چند تن دیگر از کشته شدگان این وقایع از جمله ندا آقا سلطان، دانشجوی ۲۷ ساله، سهراب اعرابی، جوان ۱۹ ساله، و یعقوب بروایه، دانشجوی کارشناسی ارشد رشته نمایش در دانشکده هنر ومعماری دانشگاه تهران، در رسانه ها مطرح شده بود.
BBC

۳۰ تیر ۱۳۸۸


31تير:اعتراضات و درگيريها در نقاط مختلف و يورش

وحشيانه نيروهای سرکوبگر به مردم

30تير:ويدئو کليپ از برخورد ماموران در ميدان هفت تير :

به لينک زير کليک کنيد: http://www.youtube.com/watch?v=4D0iJVSRaE8

...............................................

فعالين حقوق بشر ودمکراسی:بنابه گزارشات رسيده از ميدان 7 تير و مناطق مرکزی تهران ، تعداد زيادی از مردم بمناسبت گراميداشت 30 تير دست به اعتراضاتی در نقاط مختلف تهران زدند. از ساعت 17:00 مردم تهران از مناطق مختلف بسوی ميدان 7 تير روانه شدند و علاوه بر ميدان 7 تير در اکثر مناطق مرکزی حضور داشتند. مردم و بخصوص جوانان به صورت گروهای چند صد نفری جمع می شدند و اقدام به دادن شعارهای مانند مرگ بر ديکتاتور،ايرانی ميميرد ذلت نمی پذيردو شعارهای ديگر را سر می دادند. وقتی که با يورش مامورين مواجه می شدند با آنها درگير و بعد از آن پخش می شدند و در نقطه ای ديگر دوباره اعتراضات و درگيريها را ادامه می دادند. عمده اعتراضات در ميدان 7 تير ،ولی عصر،ميدان انقلاب ، و ساير مناطق ديگر می باشد. نيروهای سرکوبگر که از گارد ويژه، سپاه پاسداران، بسيج و لباس شخصيها در تمامی مناطق مرکزی بصورت گسترده و بی سابقه ای حضور دارند. آنها بصورت 10 متر به 10 متر در ميادين و خيابانها آرايش بسته بودند. همچنين مامورين گارد ويژه که سوار بر موتور هستند و بصورت کله ای در خيابانهای اصلی و ميادين مانور می دهند و به مردم يورش می بردند و آنهارا آماج باتوم های خود قرار ميدادند. انبوهی از خودروهای نيروهای سرکوبگر در خيابانها و ميادين اصلی شهر مسقر هستند. خيابانهای مرکزی شهر بصورت يک حکومت نظامی اعلام نشده است. نيروهای سرکوبگر به مردم و جوانان وحشيانه يورش می برند و آنها را آماج باتوم های خود قرار ميدهند .آنها از حرکت چند نفری با هم وحشت دارند و با مشاهدۀ حرکتهای چند نفری مردم و جوانان بسوی آنها يورش می برند و آنها را مورد ضرب وشتم قرار ميدهند. با هر يورش نيروهای سرکوبگر بسوی مردم و ضرب وشتم يا دستگيری آنها باعث سر دادن شعارهای مرگ بر ديکتاتور از نقاط مختلف می شد. تا به حال تعداد زيادی در اثر ضربات باتوم زخمی شده اند و تعداد بيشماری دستگير و به نقاط نامعلومی منتقل شدند. طبق معمول سرکوبگران دستگير شدگان را ابتدا به زندان کهريزک (اردوگاه مرگ)،کلانتری 148 ،آگاهی شاپور ،ستاد پيگيری وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه جهت شکنجۀ وحشيانه منتقل می کنند. که تا به حال تعدادی از آنها زير شکنجه جان باخته اند. اين اعمال غير انسانی و جنايت عليه بشريت که بدستور علی خامنه ای ولی فقيه رژيم صورت می پذيرد. فعالين حقوق بشر و دمکراسی در ايران يورش وحشيانه به مردم وضرب وشتم ودستگيری و انتقال به شکنجه گاهها را محکوم می کند.و از دبير کل و کميسر عالی حقوق بشر خواستار اقدامات عاجل برای نجات جان دستگير شدگان که روزانه بر تعداد آنها افزوده می شود ؛ است.

۲۶ تیر ۱۳۸۸

تظاهرات عظیم مردم تهران به بهانه نماز جمعه
ویدئو کلیپ گوشمالی یک بسیجی درحال فیلمبرداری و شعارهای کوبنده مردم:
جاسوس برو گمشو! ننگ ما، صدای سیمای ما!
شعارهای تظاهر کنندگان درمقابل وزارت کشور
لطفا به ویدئو کلیپ زیر نگاه کنید
http://www.youtube.com/watch?v=MFQZTqdJ0Bg
.................................................................................................................
گزارش زیر درمورد تظاهرات میلیونی امروز مردم است که در خبرنامه ندانیوزانتشاریافته است.
ظفر سرخ
.....................................
اعتراضات ميليوني مردم به بهانه ي نماز جمعه هاشمي
طبق گزارشات رسيده قريب دو ميليون نفر در اطراف دانشگاه حضور يافته بودند. روزهاي متمادي موضوع شرکت و يا عدم شرکت در نماز جمعه به بحث داغ جوانان و سازماندهان اعتراضات معترضين قرار تبديل شده بود. طرفداران اصلاح طلب موسوي خواهان شرکت در نماز جمعه بودند، در صورتيکه معترضين راديکال تر اعتقاد به اين کار را نداشتند و معتقد بودند که دولت کودتا از حضور توده هاي مردم سوء استفاده کرده و بار ديگر آن را بعنوان سندي از مشروعيّت خود به جهانيان نشان خواهد داد. اما طرفداران موسوي قصد داشتند تا اراده ي خود را بر اکثريت معترضين تحميل کنند. در نتيجه، معترضين راديکال تر تصميم بر آن گرفتند که به نماز جمعه نخواهند رفت، اما در خيابان هاي اطراف حاضر خواهند شد تا با دامن زدن به تظاهرات، پس از پايان نماز، از سوء استفاده ي جناح هاي حکومتي از تجمع مردم جلوگيري کرده و بار ديگر به جهانيان عدم مشروعيت حکومت را بنمايانند.
از طرف ديگر، دولت کودتا و همراهانش در دستگاه هاي امنيتي به هراس افتاده و به يکديگر هشدار مي دادند که بايد با اين «توطئه» برخورد کرد. و در اين راستا سعي کردند تا با تهديد مردم به سرکوب بيشتر و وحشيانه تر، آنها را از حضور گسترده بترسانند. لازم به تذکر نيست که ، هر دو جناح هيئت حاکمه، هر يک باشيوه هاي مخصوص خود، تلاش هاي بسياري براي جلوگيري از تظاهرات هاي راديکال خياباني کردند. اما ساعتي به آغاز خطبه هاي نماز جمعه بود که اخبار رسيده حکايت از حرکت جمعیت هاي بسيار بزرگ به سمت خيابان انقلاب و دانشگاه داشت. همچنين شبکه تلفن همراه در تهران قطع شده بود و مردم به يکديگر مي گفتند که هر وقت در چنین اوضاعی تلفن قطع می شود یعنی نظر حکومت این است که هوا بدجور پس است!. همه چیز حکایت از یک روز مهم دارد. در مناطق خلوت تر، مثل مترو و راهروها و ورودي هايش، مردم را بخاطر داشتن علامات و پوشاک سبز بازداشت مي کردند.نيروهاي سرکوبگر در خيابان ها و ميادين انقلاب، آزادي و وليعصر حضور انبوه داشتند.
قبل از آغاز نماز جمعيت در خيابان هاي اطراف دانشگاه شعار دادن را آغاز کرده اند. «هاشمي، هاشمي! سکوت کني خائني»، «مرگ بر ديکتاتور» «يا حسين، ميرحسين»، «مجتبي حيا کن، مملکت را رها کن»! در اين ميان درگيري هاي پراکنده اي بين مردم ولباس شخصي ها گزارش مي شد. حتي در مقطعي خبر از پرتاب گاز اشک آور در ميان مردم شد که محل دقيق آن مشخص. اما گاز تا خيابان طالقاني رسيده بود و مردم با روشن کردن سيگار و آتش خنثي اش کرده اند.
حضور ميليوني مردم و اقدام اکثريت ايشان به اعتراض خياباني پس از نماز، نشان داد که مردم بسيار هوشيار بوده و عليرغم حمايت از اپوزيسيون درون حکومتي در مقابل دولت کودتا، به هيچ وجه اطاعت کور کورانه اي از رهبري آنها ندارد و اقدامات خود را بر مبناي منافع خود و تحقق آزادي هاي دمکراتيک تعيين مي کند.
اخبار رسیده حکايت از آن داشت که ماموران امنیتی از ورود خبرنگاران خارجی به محوطه نمازجمعه جلوگیری کرده اند. اين اخبار حكايت از آن دارد كه از ورود كليه خبرنگاران خارجي به نمازجمعه ممانعت شده و كارتهاي بسياري از آنان توسط ماموران گرفته و اعلام شده كه حق تصويربرداري از نمازجمعه و خيابانهاي اطراف را ندارند.
يکي از صحنه هاي بسيار جالب نماز جمعه اين هفته اين بود که مردم، در خيابان هاي اطراف دانشگاه، بر خلاف شرکت کنندگان هميشگي، زن و مرد در کنار يکديگر نشسته و زنان با راحتي هر چه تمامتر روسري خود را بر شانه هايشان انداخته بودند.
پس از خطبه هاي هاشمي، اکثريت قريب به اتفاق مردم برخاسته و راهپيمايي خود را آغاز کردند. البته تا زمانيکه ديگران مشغول اقامه نماز بودند، ايشان در سکوت کامل، با بالا بردن انگشتان خود به علامت «پيروزي» و عکس هايي از جانباختگان و پلاکاردهاي شعارهاي خود به راهپيمايي پرداختند. اما به محض پايان يافتن نماز شروع به شعار دادن کردند. در اين ساعت خبر از دو دسته ي بزرگ تظاهر کننده در دو مسير متفاوت بود. دسته ي اول از طريق خيابان انقلاب و وليعصر، به سمت ميدان وليعصر حرکت کردند که گويا هدف نهايي شان تجمع در مقابل وزارت کشور در خيابان فاطمي بود. و گروه دوم، به سمت خيابان آزادي حرکت کردند تا از آن طريق به ميدان آزادي بروند. هنگاميکه مردم در مسير اول در سکوت حرکت ميکردند، و پليسي هم هنوز به چشم نمي خورد، در مسير ديگر، مردم شعار مي دادند: «مرگ بر ديکتاتور»، «ايراني مي ميرد، ذلت نمي پذيرد» «زنداني سياسي آزاد بايد گردد» و با نيروهاي لباس شخصي و يگان ويژه درگير شده بودند
در حدود ساعت 3 بعداز ظهر، يکي از گزارشگران «ندا نيوز» که همراه گروه اول به سمت ميدان وليعصر حرکت ميکرد، خبر از آغاز درگيري در ميدان وليعصر داد. او خبر داد که ده ها هزار نفر از بلوار کشاورز به سمت ميدان وليعصر در حرکت بودند و شعارهاي مرگ بر ديکتاتور ، مرگ بر خامنه اي، مجتبي بميري ، رهبري را نبيني و ...سر مي دادند که ناگهان مورد حمله ي لباس شخصي ها و يگان ويژه قرار گرفتند. در اين حمله کپسول هاي زيادي از گاز اشک آور در ميان مردم شليک شد. در همين زمان از ضلع شمالي ميدان صداي شليک گلوله به گوش رسيد اما گاز اشک آور آنچنان در خيابان پيچيده بود که نمي شد ديد که آيا شليک مستقيم بوده است يا تير هوايي!
در همين هنگام وجود درگيري هاي شديد در جلوي دانشگاه گزارش شد. گزارشگر ما خبر از شليک حجم زيادي گاز اشک آور مي داد. تمام فضا پر از گاز اشک آور شده بود. با استفاده از اين موقعيت، نيروهاي سرکوبگر موفق به بازداشت تعداد زيادي را بازداشت کرده اند
در تماس بعدي گزارش داده شد که در ميدان وليعصر، پس از شليک گلوله ها، مردم به خيابان کريمخان پناه برده و به سمت ميدان هفت تير رفتند. در خيابان کريمخان جمعيت به نصف رسيده بود. طبق گزارشات حدود 10000 نفر تا خيابان ويلا رسيده بودند که موتورسوارهاي لباس شخصي به ايشان حمله کردند و شروع به شليک تعداد زيادي گاز اشک آور کرده بصورتي که چشم چشم را نمي ديد. در اين هنگام صداي شليک گلوله نيز شنيده مي شد، اما دوباره گاز اشک آور مانع آن بود که هدف اين تيراندازي ها مشهود شود.
پس از ساعت 4 بعدازظهر خبرهاي ديگري رسيد که گروه هاي ديگر مردمي که جمعيت هر يک از ايشان شامل صدها هزار نفر مي شده است، در مقابل وزارت کشور و مرکز صدا و سيما تجمع کرده اند. همچنين جمعيت کثيري نيز در ميدان آزادي تجمع کرده بودند. درگيري هاي شديدي در تمامي نقاط و مراکز تجمع گزارش مي شد.
طبق آخرين گزارش ها، تجمعات و درگيري ها هنوز ادامه داشته و انتظار مي رود با تاريکي هوا به تمامي محلات تهران کشيده شود. گزارشات دقيق تر از تحولات ساعات تاريکي را فردا خدمتتان تقديم خواهيم نمود
راهپيمايي هاي مردم مشهد عليه حضور احمدي نژاد در آن شهرعصر روز پنجشنبه همزمان با سخنرانی محمود احمدی نژاد، رئیس دولت کودتا در مشهد، راهپیمایی خودجوش معترضان به کودتای ۲٣ خرداد در خیابان دانشگاه این شهر برگزار شد.بنا به گزارش دریافتی، ساعت ۱٨ تا ۲۰ روز پنجشنبه ۲۵ تیرماه همزمان با سخنرانی محمود احمدی نژاد در مشهد، صدها تن از مردم مشهد به صورت خودجوش راهپیمایی سکوت با دست بندها و پلاکاردهای سبز رنگ برگزار کردند.در این راهپیمایی که در خیابان دانشگاه حدفاصل میدان تقی آباد تا چهارراه دکترا برگزار شد، معترضان با گرفتن دست یکدیگر به صورت مسالمت آمیز و در سکوت کامل چند بار این مسیر را پیمودند.این راهپیمایی در ساعت ۲۰ با حضور نیروهای مهاجم انتظامی به پایان رسید. برخی گزارش ها حاکی از بازداشت تعدادی از معترضان میباشد، با این حال تاکنون مقام های رسمی شهر مشهد در مورد تعداد بازداشت شدگان شهر مشهد اظهارنظری نکرده اند. همچنین از صحن رضوی حرم امام رضا گزارش میشود نیروهای گارد ویژه ضدشورش، امنیتی و انصار حضور گسترده ای در مکان سخنرانی احمدی نژاد داشته اند.بنا به گزارش شاهدان عینی حاضر در صحن رضوی تعداد حدود ۱۰۰ تن از مردم به صورت پراکنده هنگام سخنرانی احمدی نژاد او را هو کردند و ندای الله اکبر سر می داده اند که با سرکوب شدید نیروهای لباس شخصی روبرو شده اند. گفته میشود حدود ۱۰ تن از مردم در حرم امام رضا بازداشت شده اند.همچنین اتفاق مهم دیگر در جریان سفر احمدی نژاد به مشهد عدم استقبال ایت الله واعظ طبسی از وی هنگام ورود به مشهد و عدم همراهی وی با احمدی نژاد در حرم امام رضا گزارش شده است، امری که در ٣۰ سال حکومت جمهوری اسلامی سابقه نداشته است و همیشه واعظ طبسی در کنار روسای جمهور مختلف در مشهد و حرم حضور داشته و به استقبال آنان رفته است.


دریافتی: جسد سوخته‌ی دختر جوان پيدا شد:
جنایت هولناک دیگری از جمهوری اسلامی - دوست ترانه:
او قربانی تجاوز ماموران امنیتی شد

دوستان ترانه موسوي، از بازداشت‌شدگان هفتم تير در درگيري‌هاي مسجد قبا، گفته اند كه خانواده‌ي وي از يافتن جنازه‌ي سوخته‌ي ترانه در حومه‌ي قزوين خبرداده‌اند. يكي از دوستان ترانه موسوي ديروز براي پيگيري وضع ترانه با منزل پدري او تماس گرفت و با خبر مرگ ترانه و يافتن جنازه سوخته‌اش ـ بين كرج و قزوين ـ مواجه شد. خانواده ترانه از بازگويي مكان و زمان تشييع جنازه وي خودداري كردند و گفتند نمي توانند توضيحات بيشتري دهند. پس از پيگيري ها و تماس هاي مكرر دوستان ترانه با منزل وي، خانواده موسوي از آنان خواستند كه ديگر تماس نگيرند و در برابر سخن يكي از دوستان ترانه كه گفته بود خانواده او بايد نوع مرگش را به جامعه اطلاع دهند و به رسانه ها بگويند كه ترانه دستگير شده و پس از دستگيري به اين سرنوشت دچار شده است شنيده بودند كه ما صلاح كار خود را بهتر از شما مي دانيم و نمي خواهيم در تشييع جنازه اش كسي حضور داشته باشد.ترانه موسوي به گفته يكي از دوستانش - كه نمي خواهد نامش فاش شود - روز هفتم تير در حوالي تقاطع ميرداماد و خيابان شريعتي كلاس آرايشگري داشته است. او اتومبيل خود را در يكي از خيابان هاي فرعي بين حسينه ارشاد و ميرداماد، پارك مي كند و پس از ديدن تجمع مردم در خيابان قبا و اطراف حسينه ارشاد با يكي از دوستان خود تماس مي گيرد و به او مي گويد كه پيش از رفتن به آرايشگاه بهتر است سري به مسجد قبا بزنند و با دوست خود در نزديكي مسجد قبا قرار مي‌گذارد. وي كه به گفته دوستش مانتوي سبز به تن و شالي سبز به سر داشته است درحاليكه در خيابان شريعتي منتظر يكي از دوستان خود بوده است از سوي مأموران حكومتي دستگير مي شود و در هنگام دستگيري، دوست وي كه به محل قرار نزديك مي‌شده از دور وي را مي بيند. ترانه را سوار به وني مي‌برند. شواهد دستگيري ترانه به همين جا ختم نمي شود و چند نفر از دستگيرشدگان واقعه مسجد قبا در تماس هايي با خانواده‌ي وي، خبر دستگيري اش را به آنان اطلاع مي دهند. ترانه موسوي در زمان دستگيري شماره منزل و يكي از دوستانش را به چند نفر از دستگيرشدگان مي دهد و از آنان مي‌خواهد در صورت آزادي با خانواده اش تماس گرفته و خبر دستگيري اش را به آنان اطلاع دهند. كساني كه در آن روز همراه با ترانه به ساختماني در حوالي پاسداران منتقل مي ‌شوند گفته اند كه او مدام گريه مي كرده و مي گفته است نه براي تجمع كه براي شركت در كلاس آرايشگري در آن محل حضور داشته است. اما برخي از دوستانش خبر داده اند كه ترانه در راهپيمايي هاي مسالمت آميز روزهاي 25، 26 و 27 خرداد شركت داشته است و حتا پيش از انتخابات نيز با حضور در زنجيره سبز، حمايت خود را از اصلاحات و آزادي در ايران ابراز مي كرده است.به گفته يكي از دوستان ترانه، پس از دو هفته از دستگيري او، فردي ناشناس با منزلش تماس گرفته و به مادر ترانه خبر بستري بودن وي را در بيمارستان امام خميني كرج مي دهد. اين ناشناس به مادر ترانه مي گويد كه مردم دخترش را پس از تصادف، به آن بيمارستان رسانده اند. مادر ترانه به ناشناس مي گويد برخي تماس گرفته اند و ترانه را در درگيري هاي مسجد قبا و در بازداشگاه ديده اند اما ناشناس مي گويد ترانه ربطي به حادثه مسجد قبا ندارد و احتمالن قضيه اش ناموسي ست؛ چراكه مي خواسته با شلنگ سرم خودش را حلق آويز كند. او پارگي رحم و مقعد را نيز دليل بستري شدن ترانه ذكر مي كند. خانواده ترانه به آن بيمارستان مراجعه مي كنند اما مسوولان بيمارستان بستري شدن ترانه موسوي را تكذيب مي كنند و تنها يكي از پرسنل مي گويد كه دختري را با موهاي بافته شده ديده است كه چند نفر با ظاهري به گفته او «حزب اللهي» بيهوش مي آورند و بيهوش مي برند.جملاتي كه اين ناشناس در مكالمه تلفني با مادر ترانه بيان مي كند نشان مي دهد كه ماموران وزارت اطلاعات و لباس شخصي ها مي خواسته اند ذهن خانواده ترانه را از سياسي بودن قضيه منحرف كنند و به آنان بقبولانند كه دخترشان از نظر اخلاقي مشكلاتي داشته است تا خانواده نيز پس از شنيدن خبر مرگ فرزندشان، از پيگيري و پي جويي درباره چند و چون مرگ وي خودداري كنند.ممانعت خانواده ترانه موسوي از دادن اطلاعات درباره تشييع پيكر وي و چگونگي درگذشتش عجيب به نظر نمي رسد؛ چراكه تمامي خانواده هاي قربانيان حوادث اخير از سوي حكومت و وزارت اطلاعات تهديد مي شوند و به آنان گفته مي شود در صورتي كه تشييع پيكر عزيزانشان و مراسم كفن و دفن و ختم آنان با حضور مردم و با شيون و ناله برگزار شود مشكل حاد ديگري براي يكي ديگر از عزيزانشان اتفاق خواهد افتاد. ترانه موسوي اكنون تنها به خانواده اش تعلق ندارد و متعلق به همه ايرانيان است؛ بنابراين پيگيري وضعيت او و چگونگي درگذشتش وظيفه تك تك ماست. اين كه من نمي توانم با نام خود اين اخبار را منتشر كنم؛ اين كه دوست ترانه نمي تواند نامش را بگويد؛ اين كه خانواده ترانه درباره فرزندشان هيچ حرفي نمي زنند همه از خفقاني حكايت دارد كه امروز بر جامعه ما حاكم است. من از دوستاني كه وظيفه خود مي دانند به راحتي و به سرعت اين نوع اطلاع رساني را محكوم كنند مي خواهم به جاي نشستن و محكوم كردن اين و آن، درباره ترانه تحقيق كنند و خبرهايش را به گوش نخست ايرانيان و سپس جهانيان برسانند تا شايد از بيش از اين شاهد قرباني شدن ترانه هايمان نباشيم. لازم است بگويم عكس ترانه را نيز يكي از هنرجويان آموزشگاه آرايشگري و از دوستان ترانه در اختيار وبلاگ زيرزمين قرار داد.


zeerzamin.blogspot
----------------------------

مصاحبه با دوست ترانه:

"او قربانی تجاوز ماموران امنیتی شد" iranian009.blogfa :

ترانه م، زن جوانی که دو روز پیش در باره ش نوشته بودیم اکنون به قتل رسیده است، ترانه اولین و آخرین قربانی تجاوز ماموران امنیتی در جریان خیزش یک ماهه مردم ایران نیست اما شاید داستان او دردناک تر از بقیه باشد، ما همانطور که قبلا هم گفتیم از طریق یکی از دوستان وی درجریان بازداشت و احتمال تجاوز و مرگ ترانه قرار گرفتیم و خوشبختانه چند وبلاگ دیگر از جمله زیر زمین، چریک آن لاین و همچنین روزنامه هافنینگتن پست نیز در این باره مطالبی را منتشر کردند، بنابراین از دوست وی (که در اینجا با حرف شین از او یاد می کنیم) درخواست کردیم تا مصاحبه کوتاهی با ما انجام بدهد و جزئیات بیشتری از این ماجرای هولناک در اختیار ما قرار دهد.یادآوری می کنیم که به دلیل محذورات امنیتی ناچار شده ایم برخی از مشخصات و جزئیات را از اصل مصاحبه حذف کنیم.ترانه بسیار زیبا و مهربان بود، با صدای زیبا و گرمی آواز می خواند و با مهارت پیانو می نواخت نمی توانم تصور کنم که این همه زیبایی و زندگی حالا با چنین بی رحمی زیر خاک مدفون شود.
این ها را شین با وقفه به ما می گفت، پرسیدم:

- خانواده کی از پیدا شدن جسد مطلع شده اند؟
- دیروز به قزوین رفته اند تا جنازه سوخته شده را تحویل بگیرند ولی ما هر چقدر اصرار می کنیم در باره جزئیات دیگر و اینکه کجا می خواهند وی را دفن کنند توضیحی نمی دهند، به شدت ترسیده اند و تهدید شده اند.
- ترانه در روز هفتم تیر در حوالی مسجد قبا دستگیر شد؟
- بله ترانه در آن روز یک شال و مانتوی سبز با کفش پاشنه بلند پوشیده بود و چون چشمان سبز زیبایی هم داشت لابد به همین دلیل توجه لباس شخصی ها را به خود جلب کرده بود اما او اصلا در تجمع و درگیریها حضور نداشت و بارها با گریه به ماموران که او را در داخل خودروی مخصوص حمل بازداشتی ها انداختند این را گفته بود، اتومبیل ش را همان حوالی پارک کرده بود تا به آموزشگاه آرایش ش در حوالی حسینه ارشاد برود.
- بعد او را به بازداشتگاه بردند؟
- بله او را به همراه حدود چهل دختر و پسر دیگر با چشم بسته به یک بازداشتگاه مخفی که ساختمانی با دیوارهای بلند در خیابان پاسداران بوده بردند و توی یک سالن بزرگ نگه داشتند، دخترها را به شدت آزار می داند و بازجویی او بیشتر از دیگران طول کشیده بوده...
- ترانه در آنجا شماره تلفن ش را به دیگران می دهد؟
- بله ترانه بعد از اینکه از بازجویی طولانی ش برگشته به دیگران گفته که آزارش داده اند و از چند دختر و پسر جوان خواهش کرده که به شماره های والدین و یکی دو نفر از دوستانش زنگ بزنند و خبر بدهند که او بازداشت شده و دائم گریه می کرده بخصوص وقتی که به همه دخترها اجازه می دهند برای یک تماس کوتاه با خانواده زنگ بزنند به جز ترانه بیشتر نگران می شود.
بعد همه بازداشتی ها را از آن ساختمان منتقل می کنند بعضی ها را می برند به اوین و بعضی ها را به کلانتری نوبنیاد تحویل می دهند و فقط ترانه را نگه می دارند که این موضوع سبب نگرانی همه بازداشتی ها می شود.
- بعد با خانواده و دوستانش تماس گرفته می شود؟
- بله بازداشتی هایی که همان شب یا روزهای بعد آزاد شدند و شماره را داشتند همه با توجه به نگرانی که برای وضعیت ترانه داشتند و رفتار وحشیانه ماموران با دخترها را دیده بودند به خانواده و دوستان ترانه زنگ می زنند و خبر می دهند که او بازداشت شده.
- و خانواده ش پیگیری می کنند؟
- بله بعد از چند روز خودوری پرایدش را در حوالی محل کارش پیدا می کنند ولی هیچ نشانی از او پیدا نمی شود تا هفته پیش
- که یک ناشناس تماس می گیرد...
- بله یک ناشناس که احتمالا از ربایندگان ترانه بوده تماس می گیرد و می گوید مشکل ترانه ناموسی بوده و او اصلا بازداشت نشده بلکه بعد از تجاوز و پارگی رحم و مقعد می خواسته خودش را جلوی اتومیبل بیندازد که خودکشی کند و به بیمارستان امام خمینی کرج منتقل شده و بعد در آنجا هم سعی کرده که با لوله سرم خودکشی کند.
خانواده بلافاصله به بیمارستان مراجعه می کنند ولی اسم او در دفتر بیمارستان ثبت نشده بود ولی یکی از پرستاران محرمانه به یکی از دوستانش گفت که دختری با این مشخصات چند روز قبل در حالت بیهوشی به بیمارستان آورده شده و بعد از چند ساعت هم در همان حالت از بیمارستان خارج شده است.
با توجه به این وضعیت ما حدس زدیم که احتمالا ترانه در اثر تجاوز مکرر در آخرین لحظات زندگی به بیمارستان منتقل شده و بسیار نگران شدیم.
- خانواده ترانه در این مدت چقدر موضوع را پیگیری کردند؟
- مشکل اصلی ما همین سکوت خانواده و ترسی بود که از برملا شدن ماجرا داشتند، پدر و مادر ترانه بسیار مذهبی هستند و بالاتر از شصت سال سن دارند، ترانه تنها فرزند آنها بود که پس از سالها نذر و نیاز و درمان صاحب آن شده بودند و زندگی خوبی برای او فراهم کرده بودند اما وقتی این جریان پیش آمد آنها به شدت ترسیدند و حتی دیگر جواب ما را هم ندادند در حالی که بهرحال ما هم دوست ترانه هستیم و حق داریم بدانیم که پیکر عزیزمان کجا قرار است دفن شود.
- هیچ خبری از مراسم تشیع نیست؟
- نه دیروز به خانواده خبر داده اند که جسدی با مشخصات ترانه در حالی که سوزانده شده بود در بیابان های بین کرج و قزوین پیدا شده ولی خانواده ش به شدت تهدید شده اند که در باره موضوع دستگیری دختر شان چیزی نگویند.
- بهرحال حالا که موضوع به رسانه ها و وبلاگ ها کشیده شده تصور می کنی که حقایق این ماجرا روشن شود؟
- من فقط نمی خواهم صدای ترانه خاموش شود، صدای ما که این طور بی رحمانه زیباترین دوست مان را از ما گرفتند، وحشیانه چندین روز مورد تجاوز قرار دادند و بعد بدن بی جانش را سوزاندند و در بیابان انداختند.
وقتی ترانه آواز می خواند صدای زیبایش همیشه توی گوشم بود حالا از دیروز تا به حال فقط صدای جیغ او را می شنوم، درد و رنج ترانه بعد از دو هفته تمام شد ولی درد و رنج ما تا وقتی زنده ایم در دل مان باقی می ماند، او ترانه ما بود.
[تاريخ مطلب: بيست و پنجم تير ۱۳۸۸ برابر با شانزدهم ژوئيه ۲۰۰۹]

۲۵ تیر ۱۳۸۸

چاقوکشان و قوادان دوران سلطنت منفور پهلوی
چماقداران، چاقوکشان و لباس شخصی های آدمکش جمهوری اسلامی


نقش رجاله ها و اراذل و اوباش در رویدادهای معاصر ایران

کارل مارکس در اثر داهیانه خود “هجدهم برومر لوئی بناپارت“ به نقش رجاله ها، اراذل و اوباش در رویداهای عظیم فرانسه اشاره می کند. وی این عناصر و لایه های تحتانی اجتماعی را “لومپن پرولتاریا“ می نامد و از نقش منفی و خطرناک و غیر قابل اعتماد آنها در تحولات اجتماعی پرده بر می دارد. وی از جمعیتی که بنام “جمعیت ده دسامبر“ در قرن نوزدهم در فرانسه تشکیل شده است نام می برد و به تحلیل نقش آنها می پردازد. برای ما ایرانیها که حکومتهای رجاله های پهلوی و اسلامی را برگرده خویش حس کرده ایم آشنائی با این حرکت اجتماعی بسیار مفید است. مارکس می نویسد:
“... همه جا اعضاء جمعیت 10 دسامبر همراه بناپارت بودند. این جمعیت در سال 1849 تشکیل شد. از لومپن پرولتاریای پاریس به بهانه تشکیل جمعیت خیریه دسته های سری تشکیل شده بود که هر یک از آنها بوسیله عمال بناپارت رهبری می شد و در راس تمام آنها یک ژنرال بناپارت قرار داشت. در این جمعیت در کنار عیاشان فاسد و ورشکسته ای که اصل و نسبشان نامعلوم و وسایل گذرانشان مشکوک بود، در کنار واخورده های ماجراجو و منحط بورژوازی ولگردان، سربازان مرخص شده ، تبهکاران از زندان آزاد شده، زندانیان فراری محکوم باعمال شاقه، کلاه برداران، حقه بازان، دریوزگان(لاسارونی عنوان خاص دوره گردانی است که در ناپل ایتالیا از راه گدائی یا درآمدهای تصادفی گذران می کنند- توضیح مترجم)، جیب بران، شعبده بازان، قماربازان، قوادان، صاحبان فاحشه خانه ها، باربران، نویسندگان بیمایه، نوازندگان ارگ(منظور افرادیست که در کوچه و خیابان شهرهای اروپائی با نواختن نوع مخصوصی از ارگ(ارغنون) برای مردم معاش خود را تامین می کنند.-توضیح مترجم)، کهنه فروشان، چاقوتیزکن ها، سفیدگران، گدایان و خلاصه تمام این توده مبهم و از هم گسیخته که تلاش معاش پیوسته آنانرا از این سو به آن سو پرتاب می کند و در اصطلاح فرانسویان la boheme (کولی ها. این عنوان در زبان فرانسه به کسانی اطلاق می شود که زندگی بیعار، دوره گرد و نابسامان دارند- توضیح مترجم) نامیده می شوند- گرد آمده بودند. بناپارت از این عناصر خویشاوند خود هسته جمعیت 10 دسامبر را تشکیل داد. این جمعیت “جمعیت خیریه“ بود، زیرا تمام اعضای آن نظیر بناپارت محتاج آن بودند که از کیسه توده زحمتکش ملت به آنها احسان شود. این بناپارت که در راس لومپن پرولتاریا قرار می گیرد و منافعی را که شخصا بدنبال آنست به شکل جامع و کامل فقط در وجود آن باز می یابد و این مدفوع، این فضولات، این جِرم تمام طبقات را یگانه طبقه ای تشخیص می دهد که بی چون چرا می تواند بر آن تکیه کند- بناپارت واقعی، بناپارت sans phrasse(بدون آرایش، آرایش نیافته – مترجم) است. این عیاش کهنه کار دغل، زندگی تاریخی ملل و نقش عمده و اقدامات دولتی آنها را یکنوع کمدی به عامیانه ترین مفهوم کلمه و یکنوع بالماسکه که در آن البسه، سخنان، حرکات و اطوار بزرگوارانه فقط برای پوشش پست ترین فرومایگی ها بکار می رود- تلقی می کند. مثلا در سفرش به استراسبورگ لاشخور دستی سوئیسی بجای عقاب ناپلئونی عرضه می شد. هنگام پیاده شدنش در بندر بولونی به چند نوکر لندنی لباس نظامی فرانسه پوشانید و آنها را ارتش جلوه داد(لوئی بناپارت در دوران سلطنت ژوئیه در صدد برآمد از طریق شوراندن برخی از پادگانهای ارتش کودتا کند. بدین منظور روز 30 سپتامبر 1836 توانست به کمک چند افسر بناپارتیست دو هنگ توپخانه پادگان استراسبورگ را به شورش وادارد. ولی چند ساعت بعد شورشیان را خلع سلاح کردند و خود لوئی بناپارت دستگیر شد و به آمریکا تبعید گردید. روز 6 اوت 1840 بناپارت با استفاده از جنب و جوش عناصر بناپارتیست در فرانسه با گروه کوچکی از توطئه گران به بولونی پیاده شد و کوشید واحدهای پادگان محل را به شورش وادارد. این تلاش نیز بکلی عقیم ماند و بناپارت به زندان ابد محکوم شد ولی در سال 1846 به انگلستان گریخت. – توضیحات مترجم). او در جمعیت 10 دسامبر خود 10000 لومپن بیکاره را گرد آورد که می بایست نقش مردم را بازی کنند...“(صفحات 66 تا 67).
کارل مارکس نقش این توده بی طبقه، بی شکل و مبهم، نقش این تفاله و لایه های اجتماعی غیرقابل اعتماد که در شیار میان سایر طبقات سرگردان و ول می گردند را در رویدادهای اروپا نشان می دهد. ولی لومپن پرولتاریا فقط زائیده اروپا نیست.
رجاله ها در رویداهای بزرگ کشور ما نیز نقش موثری ایفاء کرده اند. در همین تاریخ معاصر ایران رجاله های اسلامی و یاران آیت اﷲ کاشانی بنامهای شعبان جعفری معروف به بی مخ و یا تاجبخش و طیب رضائی و رمضان یخی و... که از مریدان اسلام ناب محمدی بودند حضور فعال دارند. آنها در مبارزه با نهضت ملی ایران و جنبش قدرتمند کمونیستی ایران در همکاری با سلطنت و مذهب سنگ تمام گذاشتند. این باجگیرها و چاقوکشها با فریادهای نفس کش و چماق بدست و الهام از منبع دینی خویش آیت اﷲ کاشانی که رستگاری آنها را می طلبید و همراه با دلارهای سبز آمریکائی که رنگ “سیّدی“ داشت و سازمان سنتی جاسوسی امپریالیست فرتوت انگلستان در کودتای خائنانه 28 مرداد شرکت کردند و با بسیج مسلمین “پرهیزکار“ بر ضد “کافران کمونیست“ که در پی “اشتراکی کردن زنان شوهردار“ بودند لایه های متزلزل، عناصر بی طبقه، راهیان بهشت برین که گناهان ده ها ساله خویش را با خون یک توده ای می شستند ارتش آدمکشان حرفه ای را براه انداختند و کشتند و بردند و سوختند و نابود کردند. ملی کردن نفت را پس گرفتند، و آنرا با قرار داد خائنانه کنسرسیوم مجددا به امپریالیستها تقدیم کردند و اسم این خیانت ملی را “قیام ملی“ نامیدند و ایران را به پیمانهای ارتجاعی نظامی و تجاوزکارانه کشاندند که باید در کادر تجاوز احتمالی نظامی شوروی به ایران توسط آمریکائی ها بمباران اتمی شود. ایجاد خلاء اتمی در شمال ایران سیاست راهبردی امپریالیست آمریکا در ایران بود. ایران بیک کشور نیمه مستعمره کامل بدل شد و دستآوردهای مبارزات مردم ایران بدست شاه و متحدین اراذل و اوباشش بهدر رفت. امروز نیز همین اراذل و اوباش و این بار در قالب روشنفکران بیمایه و روسپی صفت در پی تجلیل از یک دوره ننگین تاریخ ایرانند.
وقتی میان شیخ و شاه اختلاف افتاد و راه آنها از هم جدا شد رجاله ها نیز بدو دسته تقسیم شدند. شعبان بی مخ رهبر چاقوکشان حرفه ای دربار را بعهده گرفت و سازماندهی کرد و طیب رضائی به زیر چتر مذهب در آمد و از روحانیت ارتجاعی، طلب مغفرت نمود. رهبرانِ شعبان بی مخ، طیب رضائی را بجرم این زبان درازیها و چموش بازیها، برای زهر چشم گرفتن از روحانیت معترض اعدام کردند. به خونخواهی طیب رضائی که پس از انقلاب از وی تجلیل کردند شعبان بی مخ تحت تعقیب قرار گرفت و به کشور اربابش آمریکا که پناهگاه همه اراذل و اوباش جهانی است پناه برد. اربابان شعبان بی مخ تلاش کردند از این تفاله اجتماعی و قاتل جنایتکار یک “قهرمان ملی“ بسازند و از “خدمات“ وی تجلیل کنند. در یک صحنه سازی “دموکراتیک“ مسخره در حالیکه زیر پناهگاه “آزادی بیان“ خزیده بودند، دروغهای بزرگ وی را بنام واقعیات و خاطرات مهم و بخشی از تاریخ ناشنوده ایران جا زدند. روحانیت رژیم جمهوری اسلامی نیز که در دوران کودتای 28 مرداد با همین رجاله ها همکاری می کرد دستانش در افشاء حقایق بسته است و نمی تواند نقش متحد دیروز خویش را در کودتای خائنانه 28 مرداد بر ملا کرده خوار سازد. دو رژیم رجاله ها از رجاله های خویش حمایت می کنند.
رژیم جمهوری اسلامی از همان بدو روی کار آمدن خویش با تجربه بکار گیری رجاله ها در پیشبرد نیات سیاسی خویش آنها را تحت عناوین “جمعیتهای خیریه“ که از مالیات مردم، غارت اموال عمومی، مصادرهای غیر قابل کنترل و خارج از نظارت عمومی، بنیادهای مشکوک ارتزاق می کردند و می کنند، تحت نام “جمعیتهای مذهبی و عام المنفعه“ سازمان داد. این جمعیتها نامشان دیگر 10 دسامبر نبود ولی تا در مواردی کامل و در موارد دیگر تا حدودی همان ماهیت جمعیت ده دسامبر را داشتند. کمیته ها، بنیادهای مستضعفان و 15 خرداد، بنیاد شهیدان و زندگان، انصار حزب اﷲ، و خود حزب اﷲ، ثاراﷲ و... که امکان بروز خودنمائیهای سرکوفت شده و انتقامجوئیهای احساسات تحقیر شده گذشته خویش را یافته بودند به میدان آمدند و این کمبودهای شخصیتی خویش را با گرفتن چماق و سرکوب مردم دست تنها و بی سلاح چون قهرمانان جنگهای جهانی جبران کردند و می کنند. آنهاعناصر بی مایه و بی پایگاهی هستند که شرط بقاء و ادامه زندگیشان وجود رژیم این چنینی در ایران است. آنها زورشان به زنان “بد حجاب“ می رسد که تسلیم عوامفریبی مذهبی نمی شوند و در صف نخست مبارزه سینه سپر کرده اند. آنها که در مقابل امپریالیستها و صهیونیستها زار و ذلیل اند و در تجزیه یوگسلاوی همدست امپریالیستها بودند در مقابل جنبش زنان ایران همگی “رستم دستانند“ و عقده های حقارت خویش را خالی می کنند. ضعیف کشی از صفات برجسته “مردانگی“ آنهاست. ضرب و جرح زنان بعنوان مبارزه با مظاهر فرهنگ امپریالیستی اقدامی ضد انقلابی ارتجاعی و اوباشانه است که تنها در مبارزه واقعی ضد امپریالیستی مردم میهن ما اخلال می کند. چنین تهاجمی بعنوان ایجاد امنیت و زهر چشم گرفتن از مردم به ایجاد آن امنیت و آرامش گورستانی بدل می شود که امپریالیستها همواره خواهان آن بوده اند. سرزمینهای بی سکنه و خالی از عرصه های مبارزه را بهتر می توان فتح کرد تا میدان مملو از مردم فداکار و آماده جانفشانی برای دستآوردها و دفاع از غرور ملی خویش. رجاله ها می خواهند با این رفتار خود حکومت نظامی غیر رسمی برقرار کنند. وقتی یک ناظر بی طرف رفتار این گرازهای اسلامی را در برخورد به مردم آن هم در آستانه تجاوز امپریالیستها و صهیونیستها می بیند بی اختیار به این نتیجه می رسد که عمال امپریالیستها و صهیونیستها در راس حکومت اند و بانی چنین خرابکاریها در جبهه متحد مردم می باشند و مترصدند شرایط تجاوز آشکار به ایران را زمینه چینی کرده و تدارک ببینند. روشن است که با سرکوب بیرحمانه زنان در ایران اسلام نجات پیدا نمی کند. اسلامی که نجاتش وابسته به چند تارمو و یا برجستگی بدن زنان باشد آنچنان متزلزل است که آنرا با ارتش 10 دسامبر نیز نمی توان نجات داد. نفس این وحشیگری و زن ستیزی خود نشانه ضعف و شکست است. آب ریختن به آسیاب امپریالیستهاست زیرا مردم عادی را آن چنان مستاصل می کند که فریاد بر می آورند “گر نادری نیست اسکندری پیدا شود“. دشمنی با زیبائیهای طبیعی مالا حمایت از زشتیها و پستیها بدنبال می آورد و طبیعتا کسی نمی خواهد در لجن زندگی کند. گندابی که لومپن پرولتاریای اسلامی هدیه می کند تنها از انزجار عمومی برخوردار است. رجاله ها در پی امنیت خویش هستند. آنها از برآمد مردم میهراسند. آنها بجای آنکه برای مقابله با امپریالیستهای متجاوز به نیروی مردم تکیه کنند، به بسیج آنها مبادرت ورزند و دست همه دشمنان تجاوز و دسیسه ضد ایرنی را برای مقابله با دشمن مشترک باز بگذارند به سرکوب مردم می پردازند زیرا از مردم بیشتر از تجاوز امپریالیستها می هراسند. آنها امنیتی برای ایران نمی خواهند، در پی امنیت خودشان هستند.
سرکوب زنان ایران به بهانه مبارزه علیه بد حجابی با یورش وحشیانه دیگری به خانه ها و اماکن مردم در جنوب تهران همراه بود. چماقداران و رجاله های اسلامی در حالیکه مانند شعبان بی مخها چماق بدست گرفته و نقاب برچهره زده بودند بدون داشتن کوچکترین مجوز قانونی، تنها با خودسری و گردن کلفنتی شبانه به حریم خانه های مردم تجاوز کرده “اراذل“ و “اوباش“ را دستگیر کرده به گردن آنها آفتابه انداخته و وادارشان کردند که در آفتابه ها فوت کنند و سپس آنها را در محله های خویش گردانده به حیثیت آنها توهین کرده و سپس با چهره های نقابدار به ضرب و جرح آنها پرداخته و بدنهای خونین مالین شده آنها را فاتحانه بجای گذارده اند و با فریادهای “آمریکا نمی تواند غلطی بکند“ صحنه رزم را ترک کردند. با این اسلوبها می خواهند مناطق جنوب تهران را از حیطه قدرت “جاهل ها“، “بزن بهادرها“، “گردن کلفتها“ پاک کنند.
منظره ای را تصور کنید که مشتی اراذل اوباش و چماقدار نقاب برچهره شبانه بدر خانه شما هجوم آورده نان آور خانواده را در مقابل چشمان حیرت زده و وحشت زده زن و فرزند و یا پدر و مادر مسن آنها بیرون کشیده به حسابش می رسند. انسان بی اختیار بیاد جنایات آمریکائیهای متجاوز در عراق می افتد. چنین رفتاری فقط در شهر “هرت اسلامی“ امکان دارد. این اقدام حتی بر اساس خود قوانین جمهوری اسلامی نیز جرم سنگین محسوب می شود. زیرا تجاوز آشکار و غیر قانونی به حریم خانه های مردم است. اجازه ورود را به این خانه هیچ مرجع رسمی قضائی صادر نکرده است. حکم قاضی در کار نیست. جرم متهمین معلوم نیست و جرم آنها به آنها تفهیم نشده است. در هیچ کجای قوانین جزائی جمهوری اسلامی نیامده است که متهم را می شود با انتساب لقب “اراذل“ کتک زد و آفتابه به گردنش انداخت. در هیچ کجای قوانین جزائی جمهوری اسلامی جرمی بنام “اوباش“ و یا “اراذل“ تعریف نشده است. کسی را بجرم چیزی که وجود ندارد نمی شود تحت پیگرد قرار داد، دستگیر کرد چه برسد به آنکه مجازات نمود و چه برسد به آنکه مجازات را فورا اجراء کرد و چه برسد به آنکه نوع آنرا نیز خود مجری در محل تعیین نماید. باید پرسید بچه مناسبت خود متولی احترام امامزاده را نگاه نمی دارد؟. باید پرسید ما در کجا و در کدام زمان و مکان زندگی می کنیم. در اینجا باید پرسید کدام یک واقعا اراذل و اوباش و چاقوکش و مخل آرامش و امنیت عمومی اند. آنها که جرمشان معلوم نیست و یا آنها که جرمشان معلوم است، سازماندهی شده اند، موتوریزه شبانه چون راهزنان به خانه های مردم تهاجم کرده، نام یگانهای ویژه برخود گذارده، از قبل نقشه کشیده و با برنامه ریزی آمده و ارتکاب به چنین اعمال زشت و تکان دهنده ای را که هر شهروندی را منزجر و به هراس دچار می کند افتخار آفرین خوانده و از آنها با غرور در مطبوعات یاد می کنند و مورد حمایت قرار می دهند و این روش تربیتی را که به مانند کاه در پوست کردن خاطی و بدروازه شهر آویختن وی می باشد برای سرمشق گرفتن سایرین در آتیه نیز چون آخرین تحول تربیتی و آموزشی اسلامی توصیه می کنند؟. باید پرسید که اگر واقعا اینگونه تنبیهات در تاریخ ایران موثر بود پس از کجا دوباره سر و کله رجاله هائی نظیر این اوباش منظم پیدا شده اند؟. باید پرسید که این جانوران از بند رسته متعلق به کدام جمعیت سری لومپن پرولتاریا هستند و با کدام جناح روحانیت در پیوندند و از کدام منبع غیبی الهام می گیرند که چنین راست راست راه می روند، مخل نظم در جامعه هستند و مراجع قانونی قدرت دستگیری آنها را ندارند؟. باید پرسید که این مغزهای مخبط و عقب مانده در محضر کدام روحانی “عالیقدری“ درس سبعیت و درندگی آموخته اند و با آشوب طلبی و خودکامگی و استبداد فردی بر جان و مال و ناموس مردم حکم می رانند و با فعال مایشائی علیرغم وجود قوانین اساسی اسلامی که تعهد به آن از واجبات آنهاست تهران را قرق کرده اند؟. هیچ مرجعی نیست که دست مردم به دامن آنها برسد و از دست این رجاله های احمقی نژادها شکایت کنند. کدام مرجع روحانی به این اوباش افسار گسیخته فتوا داده است که به حیثیت مردم توهین روا دارند و آنها را با کلاه بوقی در شهر بگردانند بدون آنکه جرمی به اثبات رسیده باشد. خود سری و خود کامگی امنیت اجتماعی را مختل کرده است کسی از فردای خود خبر ندارد. چاقو کشی می تواند قانون تعیین کند و عربده کشان خدمت رقبا، حرفا و مخالفین به بهانه های پوچ برسد. باندهای سیاه به بهانه تامین امنیت و یا اجرای “طرح جمع آوری اراذل و اوباش“ به جنگ خانگی می پردازند تا منطقه نفوذ خویش را قرق کرده از نفوذ حریف پاک کنند. مامورین انتظامی که قانونا مسئولیت نظم را بعهده دارند و خود باید مجری قانون باشند از اجرای قانون تخطی می کنند. زیرا نفوذ این جریانات سری و پشت پرده قدرتمندتر از همه قوانین اساسی روی پرده جمهوری اسلامی است که خودشان نیز برای آن تره هم خورد نمی کنند. هنوز بیش از یکربع قرن که از روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ایران می گذرد تمرکز قدرت مبهم است. همواره دستهای نامرئی ای در کارند که مقامهای رسمی نیز قادر نیستند آنها را کوتاه کنند. اینها اراذل و اوباش واقعی در جامعه ایران هستند که جای طیب و رمضان یخی را گرفته اند. آنها نمایندگان واقعی لومپن پرولتاریا هستند که از اتحاد با یک طبقه حاکمه ارتجاعی به سوی طبقه حاکمه ارتجاعی دیگر می روند تا وضعیت آشفته و متزلزل خویش را تامین نمایند. این قشر، قشری متزلزل، آلت دست و غارتگر و خرابکار است. قشری غیرقابل اعتماد و باجگیر است و به هیچ اصلی جز بی صفتی و فقدان اصولیت پایبند نیست. اسلام در نزد وی همانقدر محترم و قابل دفاع است که سلطنت و رژیم آریا مهری قابل دفاع و حمایت بود. این قشر مذبذب اجتماعی سلاح دست همه بخشهای حاکمیت برای توسعه نفوذ خویش بوده است و از این راه ارتزاق می کند. تا دیروز رفسنجانی از آن استفاده می کرد و حال نوبت احمدی نژاد است که از آن استفاده کند. حال احمدی نژاد به تن این رجاله ها لباس انتظامی کرده است و سرپرستی آنها را بعهده گرفته است. پول نفت رشوه ای است که باین ارتش از هم گسیخته و راهزن پرداخت می شود. این اوباش خطرناک در صورت تجاوز آمریکا با مشام تیزشان رنگ عوض خواهند کرد و هلهله کنان به پیشواز دشمنان ایران خواهند رفت. آنها تجربه کودتای 28 مرداد را در پشت سر دارند.

نقل ازتوفان شماره 88 تیر ماه 1386ارگان مرکزی حزب کارایران

www.toufan.org
toufan@toufan.org

۲۴ تیر ۱۳۸۸

خبر مهم:
پس از انتشار خبر نگهداری اجساد شهداء در یک سردخانه مواد غذایی در جنوب غربی تهران در سایت نوروز، مقامات امنیتی در تماس با دست اندرکاران و خانواده های این سایت، آنان را با تهدید وادار به حذف این خبر کرده است.
پلیس امنیت حتی تهدید کرده است که اگر این خبر حذف، نشود بستگان یکی از روزنامه نگاران این سایت به جای وی دستگیر می‌شوند.
این خبرامروز ازتهران به ظفر سرخ رسیده است.

۲۳ تیر ۱۳۸۸


جنایات تکاندهنده مزدوران رژیم درنده خو در زندانها
وبلاگ زيرزمين
يکي از دستگيرشدگان هفتم تير 88 با نام «ترانه موسوي» متولد 1360 در وضعيتي نامعلوم به سر مي‌برد. يک ناشناس پس از نزديک به سه هفته، در تماسي تلفني با مادر او گفته است که ترانه به دليل پارگي رحم در بيمارستان امام خميني کرج بستري‌ست اما خانواده او پس از مراجعه به اين بيمارستان نيز نتوانستند از فرزندشان خبري بگيرند. ترانه موسوي هفتم تير 88 در اطراف مسجد قبا در خيابان شريعتي تهران از سوي مأموران حکومتي دستگير شد. پس از گذشت نزديک به سه هفته، افرادي ناشناس با مادر او تماس گرفته و از بستري بودن او در بيمارستان امام خميني کرج خبر دادند. اين افراد تصادف در حومه خيابان شريعتي و پارگي رحم و مقعد را دليل بستري بودن وي در بيمارستان عنوان و تأکيد کرده‌اند بستري‌شدن او ربطي به تجمع مسجد قبا ندارد. آن‌ها گفته‌اند ترانه مشکل ناموسي داشته است و به همين دليل مي خواسته با شلنگ سرم، خود را حلق‌آويز کند. خانواده‌اش پس از مراجعه به آن بيمارستان، نتوانستند او را ببينند و مسوولان بيمارستان گفته‌اند که شخصي با اين نام در آن‌جا بستري نيست. يک شاهد عيني که روز هفتم تير دستگير شده بود، مي‌گويد: « نيروهاي ضد شورش و لباس شحصي روز هفتم تير من و تعدادي از دستگيرشدگان را سوار بر ون‌هايي به ساختماني در اطراف ميدان نوبنياد بردند و به آزار جسمي و روحي ما پرداختند. برخي از دستگيرشدگان را در همان بعداز ظهر به زندان اوين منتقل کردند اما من و بقيه را آزاد کردند. ترانه در ميان ما بود. او دختري زيبا، خوش‌اندام و شيک‌پوش بود و بازجويي‌اش از همه بيشتر طول کشيد. چشم‌هايش سبز بود. من و تعدادي را همان شب آزاد کردند و تعدادي را نيز پيش از آزادي ما به جاهاي ديگري فرستادند. اما نيروهاي لباس شخصي ترانه را همان‌جا نگه داشتند و حتا به او اجازه ندادند تا با مادرش تماس بگيرد.» پدر ترانه موسوي ناراحتي قلبي دارد و پس از ناپديد شدن تنها فرزندش در خانه بستري شده است.

۲۲ تیر ۱۳۸۸


ترانه سرودی از گیسو شاکری
http://www.youtube.com/watch?v=QnnBL3B90I0
Gissoo Shakeri
http://www.gissooshakeri.blogfa.com/
http://www.gissoo.com/
....................................................................................................................
مقاله ای از کمیته حمایت از مبارزات اعتراضی مردم ایران درمونیخ
تقلب در تقلب
هم میهنان عزیز
در روز 22 خرداد انتخاباتی قلابی در ایران برگزار شد. مردم میهن ما را وادار کردند میان نامزدهای انتصابی خودِ رژیم که بطور غیر دموکراتیک و توسط شورای نگهبان انتصاب شده بودند یکی را انتخاب کنند. متحدین آنها در خارج نیز فعال شدند و به امام لبیک گفتند.
برای رژیم جمهوری اسلامی که هرگز به رای مردم اهمیت نمی دهد و رای ولی فقیه ارزشش از رای 73 میلیون ایرانی بیشتر است مهم نبود که مردم بکدام یک از نامزدهای انتصابی رای می دهند. بهر صورت باید بر اساس مصلحت نظام آقای احمدی نژاد سر از صندوقهای رای بدر می آورد. همین نامزدهای انتصابی در طی مناظره بی سابقه ای که در ایران با تقلید از آمریکا و با شعار تغییر صورت گرفت پته هم را روی آب ریختند و معلوم شد یکی از دیگری دزد تر بوده و مافیای قدرت همه مردم ایران را می چاپد. خانواده رفسنجانی که مورد حمایت آقای میر حسین موسوی است یکی از رهبران مافیائی ایران و مسئول قتلهای زنجیره ی است و مدافعین آقای احمدی نژاد یک جریان ارتجاعی مافیائی نظیر جنتی، مصباح یزدی، عسگراولادی و نظایر آن هستند. مردم به خوبی این افشاءگریها را فهمیدند. انتخاب بین آنها انتخاب میان وبا و طاعون است. هر دو این نامزدها همدست نظام جمهوری اسلامی هستند و اصلاح ناپذیر.
وقتی تقلب در انتصابات برملا شد مردم تقلب بی شرمانه را بهانه کردند تا رژیم را به عقب نشینی واداشته و امتیازات فراوانی از آنها بازستانند. میلیونها مردم در شهرهای تهران، تبریز، مشهد، اصفهان ،شیراز، رشت، بابل، امل و... به خیابانها ریخته و نفرت خویش را از این همه ریاکاری و دروغگوئی ابراز داشته خواهان ابطال انتخابات تقلبی شدند. پاسخ مردم توسط روحانیت در قدرت که منافع اقتصادی و مالی خویش را در خطر می دید مورد قمه و گلوله بود. نخست مطابق نقشه ای که از قبل کشیده بودند پلیس ضد شورش را به میدان آوردند که با موتور و گاز اشکارآور و اسلحه گرم مسلح بودند. وقتی از دست آنان کاری ساخته نشد چاقوکشهای شعبان بی مخی بنام لباس شخصی ها را به میدان آوردند که با قمه به جان مردم افتادند وحداقل 7 نفر را کشتند. در این فاصله تعداد مقتولین به 18 نفر رسیده است که اجساد آنها را بدون اطلاع به خانواده های آنها دزدیده و دفن کرده اند. تظاهرات روزبروز گسترش می یابد ولی رژیم احمدی نژاد و خامنه ای خود را از قبل برای کودتا و سرکوب بیرحمانه مردم آماده کرده اند. آنها در عین حال روی این نیز حساب می کنند که نامزدهای انتصابی آنها بهر حال بخشی از رژیم اند و در موقع خطر برای کل رژیم جانب حاکمیت اسلامی را خواهند گرفت و نشانه های از همین همکاری هم اکنون نیز معلوم است. مردم آماده مبارزه اند و برای آزادی و دموکراسی جان فدا می کنند ولی رهبران مذهبی آنها، آنها را به سکوت و خانه نشینی دعوت می کنند. اجانب نیز سعی می کنند از آب گل آلود ماهی بگیرند.
کمیته حمایت از مبارزات اعتراضی مردم ایران که تشکیل شده است تا از مبارزه مردم ایران برای تحقق خواستهای برحقشان حمایت کند، بربرمنشی رژیم جمهوری اسلامی را افشاء نموده و آنرا محکوم می کند و از ایرانیان می طلبد فریب میر حسین موسوی ها را نخورند. حساب رژیم جمهوری اسلامی برای سرکوب مردم ولی درست از کار در نیآمده است. خشم خفته چند دهساله درون مردم و بویژه نسل جوان و در راسشان زنان قهرمان ایران لبریز شده و با نمایشات مداوم و اعتراضی خویش نقشه های رژیم را برهم زده اند. رژیم می خواهد با کمک میر حسین موسوی، کروبی و سایر “اصلاح طلبان“ کنترل حرکت مردم را در اختیار بگیرد و تلاش کند تا این اعتراضات در چارچوب حفظ نظام جمهوری اسلامی باقی بمانند و به تغییر اساسی در ایران منجر نشوند.
وظیفه ما در خارج از کشور این است که در عین افشاء همه جانبه رژیم و همه جناحهای دزد و دروغگوی آن از مبارزات مردم ایران حمایت کرده و تبلیغ کنیم که ساختمان یک ایران آزاد، شکوفان و دموکراتیک تنها بر ویرانه های جمهوری اسلامی ممکن است و نه در بستر این رژیم. در ایران بعد از جمهوری اسلامی باید احزاب، اتحادیه های کارگری، سندیکای اصناف، مطبوعات آزاد باشند. آزادیِ حق اعتصاب و آزادی بیان اندیشه وجود داشته باشد و حقوق زن و مرد مساوی بوده به خواست اقوام ایرانی توجه شود.

azadi.novin@gmail.com
www.demokratie-iran.blogspot.com
کمیته حمایت از مبارزات اعتراضی مردم ایران درمونیخ

۲۱ تیر ۱۳۸۸


چگونگی کشته شدن سهراب اعرابی

مراسم تشیع پیکر سهراب اعرابی فردا دوشنبه
ساعت 8 صبح در گورستان بهشت زهرا
طبق آخرين خبرهای موثق دريافتی سهراب اعرابی، که خبر کشته شدن او ديروز به خانواده وی ابلاغ گرديد، پس از پايان راهپيمايی ميليونی و مسالمت‌آميز مردم تهران در شامگاه روز ۲۵ خرداد توسط تيراندازی يک عضو بسيج از پشت بام پايگاه گردان ۱۱۷ عاشورا، ناحيه مقاومت بسيج ويژه قدس، در تقاطع خيابان آزادی و خيابان جناح - که فيلم آن همان شب به شکل وسيعی در سايت های اينترنتی منتشر گرديد - به قتل رسيده است.
سهراب اعرابی، ۱۹ ساله یکی دیگر از جانباختگان ناآرامی های پس از اعلام نتیجه انتخابات در ایران است.
پس از تظاهرات اعتراض آمیز بدنبال اعلام نتایج انتخابات ایران از آقای اعرابی اطلاعی در دسترس نبود.
مادر آقای اعرابی در ۱۶ تیرماه با گذاشتن کفالت در دادگاه انقلاب در انتظار آزادی فرزندش بود. اما سپس در تماسی با خانواده آقای اعرابی به آنها گفته شد که فرزندشان جان باخته و برای تحویل جسد به پزشکی قانونی کهریزک مراجعه کنند.
خسرو تجربه کار شوهر عمه سهراب اعرابی با تاکید بر اینکه اطلاعات دقیقی از چگونگی ناپدید شدن سهراب در دست نیست، می گوید:" تا امروز فکر می کردیم دستگیر شده و بعدا کشته شده ولی یک روایت دیگر هست که توی همان تظاهرات جزو همان کسانی بوده که به ضرب گلوله از پای درآمده است."آقای تجربه کار افزود: "مادر، برادرها و قوم و خویش ها مرتب می رفتند جلوی دادستانی انقلاب و زندان اوین برای اینکه خبری بگیرند. اول می گفتند اینجا نیست ، بعد هم به آنها گفتند توی اوین است اما دست ما نیست. یعنی در واقع این حرف بعدا که آدم به آن برمی گردد ظاهرا معنایش این بوده که جنازه اش اینجا است. "
شوهر عمه سهراب اعرابی درمورد تحویل جنازه مراسم تدفین این جوان نیز می گوید:" روز جمعه برادر بزرگتر سهراب برای تحویل جنازه مراجعه کرد و به گفته خودش در میان ۵۰ تا ۶۰ عکس که به او داده شد، عکس دوم سهراب بوده که او شناسایی کرده است."
آقای تجربه کار ادامه داد:" صبح روز یک شنبه هم جنازه رابه خانواده تحویل دادند. جنازه از پزشکی قانونی به بهشت زهرا تحویل داده شد. تا اینجایی که من می دانم بدون قید و شرط جنازه را تحویل گرفتند. فردا صبح ساعت هشت و نیم مراسم تشییع جنازه سهراب اعرابی برگزار می شود. " در جریان ناآرامی های پس از اعلام نتایج انتخابات، تعدادی از معترضان در تهران جان باختند. ندا آقا سلطان، ۲۶ ساله دانشجوی فلسفه که در خیابان های فرعی امیر آباد به ضرب گلوله کشته شد و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. کیانوش آسا دانشجوی ترم چهارم کارشناسی ارشد رشته مهندسی شیمی دردانشگاه علم و صنعت یکی دیگر از جان باختگان است. خانواده آقای آسا روز سوم تیرماه جسد او را در سردخانه پزشکی قانونی شناسایی کردند و هفتم تیرماه در باغ فردوس کرمانشاه به خاک سپردند.
براساس آمار رسمی منتشر شده در ایران، در جریان ناآرامی های پس از انتخابات حداقل ۲۰ نفر کشته شده اند که از اسامی آنها اطلاعاتی منتشر نشده است. اما برخی از فعالان حقوق بشر معتقدند آمار بیش از ارقام اعلام شده است

بی بی سی


چگونگی کشته شدن سهراب اعرابی

طبق آخرين خبرهای موثق دريافتی سهراب اعرابی، که خبر کشته شدن او ديروز به خانواده وی ابلاغ گرديد، پس از پايان راهپيمايی ميليونی و مسالمت‌آميز مردم تهران در شامگاه روز ۲۵ خرداد توسط تيراندازی يک عضو بسيج از پشت بام پايگاه گردان ۱۱۷ عاشورا، ناحيه مقاومت بسيج ويژه قدس، در تقاطع خيابان آزادی و خيابان جناح - که فيلم آن همان شب به شکل وسيعی در سايت های اينترنتی منتشر گرديد - به قتل رسيده است.گلوله شليک شده به سوی سهراب، درست به زير قلب او اصابت کرده است.انتقال وی به بيمارستان و تلاش برای زنده نگه داشتن او به نتيجه ای نرسيد و در نهايت اين جوان ۱۹ ساله، جان خود را از دست داد.آثار شکنجه بر پيکر سهراب ديده نشده است و تنها بر سينه او اثر ديسک های شوک آور برای زنده نگاه داشتن وی ديده می شود.گفته می شود مامورين بر اساس ظاهر سهراب، سن وی را بيش از ۱۹ سال تشخيص داده بودند.خانواده سهراب، به ويژه مادر او، از روز ۲۵ خرداد تا روز گذشته برای يافتن وی به همه ارگان ها و مکان هايی که فکر می شد مراجعه نمودند اما هيچ پاسخی دريافت نکردند. حتی يک بار به اشتباه خبر رسيد که سهراب را در زندان اوين ديده اند. اين خبر دلگرمی ای برای خانواده وی بود که حداقل سهراب زنده است؛ تا اين که روز گذشته، شنبه ۲۰ تيرماه، از سوی مامورين مجموعه عکس هايی از کشته شدگان وقايع اخير را به خانواده سهراب نشان دادند که خانواده اعرابی ناباورانه تصوير سهراب در ميان ديگر تصاوير را تشخيص دادند. اين که بقيه تصاوير متعلق به چه کسانی بود و در چه تاريخی کشته شده بودند مشخص نيست، اما آن چه روشن است تعداد زياد کشته شدگان است که هنوز هويت آنان مجهول مانده است.سهراب اعرابی، هم در فعاليت های انتخاباتی اين دوره فعال بود و هم در تظاهرات اعتراضی ۲۵ خرداد فعالانه شرکت کرد. وی که سال آخر دبيرستان را می گذراند برای امتحان کنکور آماده می شد و خانواده وی در زمان بی خبری نگران از دست دادن امتحانات کنکور سهراب بودند.

خبرنامه گویا


مرگ سهراب اعرابی در تیراندازی بسیج
سهراب اعرابی (۱۹ ساله) که در جریان اعتراض‌ها به نتایج انتخابات، ۲۵ خرداد ماه در یک راهپیمایی مسالمت‌آمیز شرکت کرده بود، به ضرب گلوله یک بسیجی جان باخته است.
پیش‌تر رسانه‌‌ها اعلام کرده بودند که وی بر اثر «شکنجه» در زندان اوین کشته شده است.
اعرابی جز هفت نفری است که مقام‌های جمهوری اسلامی، جان باختن وی و شش تن دیگر در جریان تیراندازی یک عضو بسیج از پشت‌بام پایگاه ۱۱۷ عاشورا (در تقاطع خیابان آزادی و خیابان جناح) را تائید کرده بودند.
فرحناز محمدی عمه سهراب اعرابی که در آلمان زندگی می‌کند، در گفتگو با رادیو زمانه گفت که از ۲۵ خرداد ماه اطلاعی از سرنوشت برادرزاده‌اش نداشته است تا اینکه جسدش روز گذشته از سوی خانواده شناسایی می‌شود.
خانم محمدی افزود که برادرزاده‌اش بر اثر اصابت دو گلوله به زیر قلب و سر، جان باخته است و به علت نداشتن مدرک شناسایی در این مدت هویت وی مشخص نشده بود.
برخی رسانه‌ها روز گذشته اعلام کرده بودند که این نوجوان زیر «شکنجه‌ها» در زندان اوین جان باخته است و جسد وی با شرط‌هایی به خانواده‌اش تحویل داده شده است.
این در حالی است که خانم محمدی می‌گوید که تا آنجا که اطلاع دارد مقام‌های امنیتی شرطی برای تحویل جسد مطرح نکرده‌اند و امروز یکشنبه نیز، جسد وی به خانواده‌اش تحویل داده شده است.
سهراب اعرابی جز ده‌ها قربانی اعتراض‌ها به نتایج انتخابات است که جان خود را از دست می‌دهد.
آن‌طور که مقام‌های ایران اعلام کرده‌اند ۲۰ تن در جریان ناآرامی‌های پس از انتخابات جان خود را از دست داده‌اند.
گزارش‌ها حاکی از آن است که تعداد قربانیان حوادث اخیر بیش از آمار‌های رسمی است و مقام‌های ایران در این خصوص سکوت اختیار کرده‌اند.
رسانه‌ها گزارش کرده‌اند که مادر سهراب اعرابی از ۱۶ تیرماه با تامین وثیقه، در انتظار آزادی فرزندش بود.
وب‌سایت روز آنلاین در گزارشی می‌نویسد که «این مادر، عکسی از فرزندش تهیه کرده بود و به هر زندانی که آزاد می‌شد عکس عزیزش را نشان می‌داد و از آنها می‌پرسید که آیا او را می‌شناسند و یا در زندان دیده‌اند؟»
روز گذشته نیز مهدی کروبی در نامه‌ای به آیت‌الله شاهرودی، خواستار آزادی تمام بازداشت‌شدگان حوادث پس از انتخابات شد و اعلام کرد که دادستانی تهران به ابزاری جهت «سرکوب» معترضان قانونی به نتیجه انتخابات تبدیل شده است.
رئیس کنونی دادستانی تهران سعید مرتضوی است که گزارش شده حکم دستگیری بسیاری از فعالان مدنی و سیاسی ایران در هفته‌های گذشته با دستور وی صادر شده است.
آقای کروبی، از رئیس قوه قضائیه خواسته که هرچه زودتر مشکل بازداشت‌شدگان را حل و فصل کند، چرا که پس از پایان دوران ریاست وی بر این قوه، «عواقب غیرقابل ‌پیش‌بینی زیادی» در انتظار بازداشت‌شدگان است

رادیو زمانه